نشانى از امام غايب

محمد مهدى ركنى يزدى

- ۲ -


از جمله اين کتابها که مؤلفين آنها از اصحاب ائمه بوده اند وسالها پيش از غيبت نوشته شده، چند کتاب معتبر را که مورد استفاده علماى قرن چهارم وپنجم قرار گرفته نام مى بريم: کتاب الملاحم تاليف على بن مهزيار اهوازى از اصحاب جواد الائمه (عليه السلام). کتاب ديگرى به نام کتاب القائم نيز داشته که هر دودرباره غيبت وظهور حضرت مهدى (عليه السلام) است. المشيخه تاليف حسن بن محبوب سراد (م 224) در موضوع غيبت. الغيبه تاليف فضل بن شاذان نيشابورى (م 260) که از علماى معروف اماميه ومورد تکريم امام يازدهم بوده است.(1) وجود اين کتب که حاوى اخبار رسيده درباره غيبت است اهميت وقطعيت موضوع را مى رساند. بخصوص که برادران اهل سنت نيز در اصل وجود مهدى موعود با ما همداستانند وبسيارى از خصوصياتش را هم نقل کرده اند.(2)

در اين باب کتاب المهدى تاليف مرحوم آيت الله سيد صدرالدين صدر نيکومرجع وناقل احاديث از ماخذ علماى سنى است، وکتاب منتخب الاثر فى الامام الثانى عشر تاليف آيت الله صافى گلپايگانى اخبار محدثين شيعه وسنى هر دورا در بردارد. در برخى از اين کتابها کما بيش توقيعات صادره از ناحيه امام غايب نقل شده، اما تا آنجا که نويسنده بررسى کرده از تاليفات کهن ونزديک به رمان غيبت که بخشى مستقل وکامل به توقيعات اختصاص داده، يکى کمال الدين وديگرى کتاب الغيبه طوسى است که چاپ شده، وبدين جهت نويسنده نيز اين دواثر قديمى وموثق را ماخذ ومرجع اصلى خود در نقل توقيعات قرار داد. اما توقيعاتى که در پايان کتاب الاحتجاج طبرسى آمده در دو مأخذ ما نيز هست. البته از کتاب اصول کافى (باب الحجه) که قدمت بيشترى دارد نيز در جاى خود بهره گرفته توقيعات را نقل کرده ايم.(3)

محتواى کتاب الغيبه

در بعضى قسمتها شباهت به کمال الدين دارد، مانند مواضعى که به ابطال اقوال کيسانيه وناووسيه وواقفه وديگر فرق شيعه که دوازده امامى نيستند مى پردازد، ونيز اخبارى که در باب تعداد دوازده گانه ائمه وولادت صاحب الزمان (عليه السلام) وويژگيهاى حضرتش نقل مى کند، طبعا مشابه رواياتى است که در کمال الدين آمده. اما تفاوت مهمى که با آن دارد در بخش مفصلى است که به شرح حال نواب اربعه اختصاص داده (ص 214 - 244) وما ترجمه گزيده اى از آن را نقل خواهيم کرد. همچنين به ذکر وکلاى شايسته يا ناشايسته نواب (ص 209 - 214) ومعرفى کسانى که به دروغ ادعاى با بيت ووساطت امام را کردند مانند شريعى ونميرى وحسين بن منصور حلاج وشلمغانى مى پردازد که به آنها اشاره خواهد شد.

ارزيابى مأخذ

ارزيابى ماخذ يا معرفى مختصرى که از دوکتاب کمال الدين وتمام النعمه وکتاب الغيبه ودومؤلف دانشمند آنها کرديم روشن مى شود که اين دواثر ماخذى است معتبر وقابل اطمينان، وبويژه از آن جهت که نزديک به زمان وقوع حادثه غيبت صغرى وصدور توقيعات مى باشد داراى ارزش تاريخى است ومطمئن ترين سند در موضوعات توقيعات است. اخبارى که در اين دوکتاب نقل شده اکثر مسند است ونام راويان آن همه ذکر شده. اين خبر گزاران در نزد حديث شناسان افرادى معروف وديندار وصادقند وگفتارشان قابل اطمينان است. بعضى از توقيعات از طرق مختلف نقل شده وبنابر اين بيشتر مى تواند مورد قبول واقع شود. بايد بدانيم اصولا تربيت اسلامى بخصوص در حوزه هاى علمى ونزد فقها وبزرگان حديث، بدين گونه بوده که آنان در مسائل اعتقادى وعلمى تا اطمينان به خبرى پيدا نمى کردند آن را نمى پذيرفتند ودر کتب خود نقل نمى کردند، که در نظرشان کار دين کارى سرسرى وبازيچه نبود. اين دقت در مورد اخبار منسوب به ائمه که جنبه عقيدتى يا تکاليف شرعى داشت بيشتر بود تا نسبت دروغ به آنها داده نشود يا عملى بر خلاف رضاى حق انجام نگيرد. فقيهان ومحدثان بعد از بررسى سند حديث ومورد صدورش، لفظ ومعنى آن را مورد مداقه وژرف نگرى قرار مى دادند، وچون مخالف عقل وقرآن وضروريات دينى نبود صحيح وناصحيح آن را با قدرت استنباط باز مى شناختند ومعرفى مى کردند. در نتيجه اخبار نقل شده در کتب اين دانشوران حديث شناس معمولا معتبر وصحيح وقابل پذيرش است، بخصوص که در موضوع امام غايب داراى قدر مشترکى است که متواتر ويقين آور مى باشد. بلى قسمتى از دوکتاب که در شرح حال معمرين وکهن سالان است همه اخبارش مانند اخبار منسوب به ائمه قابل اعتماد نيست، چون از مسموعات وشبيه داستان است ونياز به بررسى بيشتر دارد. در عين حال گاه دقت مؤلفان در نقل ماخذ وخصوصيات چنين اخبارى شگفت آور است، مانند سرگذشت مردى که بيش از 140 سال عمر کرده، وشيخ طوسى آن را از عين خط شريف رضى - دانشمند معروف وگرد آورنده سخنان على عليه السلام در نهج البلاغه - که در تقويمش به تاريخ يکشنبه 15 محرم سال 381 نوشته بوده نقل مى نمايد.(4) از مزاياى هر دوکتاب - بخصوص کتاب الغيبه - قدرت استدلال مؤلف آن است، که بر پايه اخبار مذهبى ومقبولات خصم انجام مى گيرد والبته روى سخن با مسلمانان غير شيعه اثنى عشرى است نه غير مسلمانان. در هر دوکتاب براى برطرف کردن استبعاد وشگفتى در بحث از طول عمر امام زمان (عليه السلام) به نمونه هاى عينى ووقوع خارجى آن استناد مى نمايند وسرگذشت بسيارى از کهن سالان را نقل مى کنند، تا گمان نشود عمر آدمى زادگان همه در مرزى معين است که فراتر نمى رود، بلکه ثابت شود در جهان سراسر شگفتى، موارد استثنايى زياد در باب طولانى شدن عمر وجود دارد. کوتاه سخن آن که دوکتاب ماخذ ما در قياس با کتب مشابه داراى اهميت واعتبار بيشترى است، که از حسن تاليف وتنظيم مطالب نيز برخوردار است، وبهترين مرجع براى مطالعه وبررسى مساله غيبت وتوقيعات صادره در زمان غيبت صغرى مى باشد، بخصوص که هر دو نويسنده بواسطه قرب زمانى، به ماخذى که امروز براى ما جز نامى از آنها بر جا نمانده دسترسى داشته ورويدادها را اکثر از ناقلان نخستين بازگوکرده اند، مثلا شرح حال حسين بن روح را مورخين شيعه بتفصيل در کتب خود ذکر کرده اند که از آن جمله است ابوالعباس احمد بن على بن نوح سيرافى از شيوخ روايت نجاشى صاحب رجال (372 - 450) که کتابى داشته به نام اخبار وکلاى اربعه. اين کتاب به ما نرسيده ولى به واسطه کتاب الغيبه از محتواى آن با خبر مى شويم.(5) همچنين ابوالعباس عبد الله بن جعفر بن حسين بن مالک حميرى قمى که از اصحاب امام حسن عسکرى (عليه السلام) است داراى تاليفات چندى بوده که از آنهاست: کتاب الغيبه، وکتاب - المسائل والتوقيعات. از اين دوکتاب ما بوسيله الفهرست شيخ طوسى ورجال نجاشى با خبر مى شويم، ودر کتاب الغيبه طوسى هم که ماخذ ماست مکرر به اخبارى که از اونقل شده بر مى خوريم، وبدين ترتيب امروز به واسطه کتب معتبرى که از قرن چهارم به بعد به دست محدثان وفقيهان بزرگ شيعه - مانند کلينى وصدوق وشيخ طوسى - تدوين وتصنيف شده، از احاديث مذهبى رسيده از قرن دوم وسوم مطلع مى شويم واوضاع فرهنگى، اجتماعى ودينى عصر ائمه را در مى يابيم. اينک با استفاده از کتاب الغيبه - که معرفى شد - به شرح حال کوتاهى از نايبان چهار گانه امام غايب، که توقيعات در زمان غيبت کوتاه مدت حضرت توسط آنها به شيعيان رسيده مى پردازيم.

شناخت نخستين نايب خاص امام غايب

نخستين نايب وسفير بين امام زمان وشيعيان در زمان غيبت صغرى ابوعمروعثمان بن سعيد عمرى است. اورا اسدى (در نسبت به قبيله اش) وسمان (در نسبت به شغلش يعنى روغن فروش) هم خوانده اند، اما اواين روغن فروشى را براى اينکه به عنوان بازرگان شناخته شود نه شخصى که نايب ونماينده امام است - يعنى از راه تقيه - انتخاب کرده بود،(6) تا بتواند فعاليتهاى اجتماعى ومذهبى خود را انجام دهد، هر چند وسيله اى براى کسب معاشش نيز بوده است. عثمان بن سعيد از اصحاب امام على نقى وامام حسن عسکرى (عليه السلام) هر دوبوده، واز طرف آن دوامام کاملا مورد تاييد واقع شده، وبه شيعيان معرفى گشته که شخصى مورد اعتماد ومتقى وصديق است، واينک ترجمه چند خبر در توثيق او:

1- عبد الله بن جعفر حميرى گويد: ابو على احمد بن اسحاق برايم نقل کرد که از امام دهم پرسيدم در کارهايم به کى مراجعه کنم؟ از چه کسى معارف دينم را بگيرم وگفتار کرا بپذيرم؟ حضرت پاسخ داد: عمرى مورد اعتماد من وثقه است، آنچه از من به تومى رساند درست است واز من است، وهر چه از من نقل کند وبگويد سخن من است، از او بشنو وفرمانبردارش باش که ثقله وامين است.(7)

2 - ابو على گويد: مانند همين سوال را از امام يازدهم نيز کردم، حضرتش جواب داد: عمرى وفرزندش دوشخص ثقه وقابل اطمينانند. آن چه اين دواز طرف من به تورسانند واقعا از جانب من است، وآنچه اين دوبگويند از من مى گويند وراست است، پس سخنشان را به سمع قبول بشنووفرمانبردارشان باش که اين دو مورد وثوق وامين ودرستکارند.(8)

3 - احمد بن على بن نوح با ذکر راويان خبر، از محمد بن اسماعيل وعلى بن عبد الله نقل مى کند که گفتند: در سامرا خدمت امام حسن عسکرى (عليه السلام) وارد شديم. ديديم در حضورش گروهى از شيعه هستند. ناگاه بدر خادم امام وارد شد وگفت: اى آقا! در خانه گروهى (مسافر) گرد آلود آمده اند، حضرت فرمود اينان گروهى از شيعيان ما از يمن هستند. سپس به بدر گفت: برو عثمان بن سعيد عمرى را بياور. اندکى بعد عثمان وارد شد. امام به اوفرمود: اى عثمان! بى شک تووکيل من ومورد اعتمادى، وبر مال خدا امين هستى، برواز اين يمنى ها مالى که آورده اند بگير. ما فرصت را غنيمت شمرده همگى گفتيم: بزرگوارا! سوگند به خدا که عثمان از شيعيان زبده وبرگزيده شماست، وشما اطلاع ما را در اين باره که اووکيل شما وثقه وامين بر مال خداست افزودى. حضرت گفت: آرى چنين است، گواه باشيد که عثمان بن سعيد عمرى وکيل من است وفرزندش محمد وکيل فرزندم مهدى است.(9)

4 - بر طبق حديثى که جعفر بن محمد مالک فزارى از گروهى شيعه مورد اعتماد نقل مى کند: در مجلسى که چهل تن از شيعيان براى کسب اطلاع درباره امام بعد از حضرت عسکرى (عليه السلام) به حضورش رسيده بودند ايشان حضرت حجت را که کودکى ماه سيما وشبيه پدر بود به آنان نشان داد وافزود که شما پس از اين او را نمى بينيد، بنابر اين عثمان - که آنجا حضور داشت - آنچه مى گويد بپذيريد، که اوجانشين امامتان است ونيابت به اوواگذار مى شود.(10)

5 - ديگر از دلايل تقرب وخصوصى بودن ابو عمرو با امام حسن عسکرى عليه السلام واعتمادى که حضرتش به او داشت اين است که هنگام وفات آن حضرت عثمان بن سعيد براى غسل دادن امام حاضر شد وتمام کارها از کفن کردن وحنوط ودفن نمودن را مراقبت وانجام داد، واين ظاهرا بواسطه وصيت حضرت وماموريتى بود که داشت.(11)

 6 - اما مهمترين دليل در اين مورد آنست که توقيعات حضرت صاحب الامر عجل الله فرجه بر دست عثمان بن سعيد وپسرش محمد براى شيعيان به همان خطى مى رسيد که در دوران حيات امام حسن عليه السلام نوشته مى شد ومردم ديده وبا آن آشنا بودند. بواسطه اين مزاياست که شيعه همواره به عدالت وامانت اين پدر وپسر معترف بود وبه آنها اعتماد مى کرد.(12) اين اخبار که از افرادى ديندار وموثق ودانشمند نقل شد، براى حصول اطمينان به راستگويى ودرست کردارى وپارسايى عثمان بن سعيد کافى است. خوشبختانه اواين سعادت را داشته که از زمان امام هادى (عليه السلام) در مصاحبت ائمه باشد وديانت وعدالت خود را در طول سالها براى همه شيعيان به اثبات برساند، بطورى که مورد وثوق همه معاصرانش باشد. پس از آن نيز عموم محدثين وفقهاى ما اورا نايب مطمئن وسفيرى صادق ووکيلى امين شمرده اند، وما نيز بر طبق سيره عقلا وروش تحقيقات تاريخى - که اتکاى به اخبار موثق از راويان صادق است - بايد بر اساس آن اخبار ومدارک به اواعتماد کنيم، که شواهد در اين مورد بيش از نمونه هاى تاريخى مشابه آن که پذيرفته شده است مى باشد وانکار آنها نشايد.

وفات عثمان بن سعيد در حدود سال 265 مى باشد.(13) قبرش در طرف غربى مدينه السلام - بغداد - در خيابان ميدان واقع است. شيخ طوسى مؤلف کتاب الغيبه گويد: من قبرش را در جايى که نامبرده شد ديده ام.

آشنايى با دومين نايب خاص امام غايب

ابو جعفر محمد فرزند عثمان بن سعيد عمرى دومين نايب وواسطه حضرت حجه بن الحسن (عليهما السلام) وشيعيان است. او پس از فوت پدرش بر طبق نص وبيان آشکار امام حسن عسکرى (عليه السلام) ونيز تصريح وتعيين پدر به اين مقام منصوب شد. علاوه بر آنچه قبلا درباره ديانتش نقل کرديم،(14) توقيعات زير نيز موجبات اعتماد ووثوق به اورا قطعى مى گرداند: 1 - از عبد الله بن جعفر حميرى نقل شده که گفت: براى ابو جعفر محمد بن عثمان عمرى از طرف امام غايب در تعزيت وتسليت فوت پدرش توقيعى بيرون آمد که در بخشى از آن نوشته بود: انا لله وانا اليه راجعون ما از آن خداييم وبسويش باز مى گرديم در حالى که تسليم فرمان اوييم وراضى به قضايش. پدرت سعادتمندانه زندگى کرد وبا افتخار مرد. خدايش رحمت کند، وبه اوليا وسرورانش ملحق گرداند. اوهمواره در اطاعت از امرشان کوشا بود، وبدانچه اورا به خداى عز وجل وآنان نزديک مى گرداند ساعى بود، خدا رويش را تازه وشاداب کند واز لغزشش در گذرد. در بخشى ديگر از همين توقيع اندوه خود را از در گذشت پدر - عثمان بن سعيد - واين سعادت که چون محمد فرزندى شايسته دارد که جانشين او باشد ابراز کرده، پس از حمد خدا برايش چنين دعا مى فرمايند: خدا ترا کمک کند ونيروبخشد ودستگيرت باشد وتوفيق دهد، وولى وحافظ ومواظب وکفايت کننده ات باشد.(15)

2 - محمد بن همام گفت در سال 280 محمد بن حمويه رازى برايم نقل کرد که محمد بن ابراهيم بن مهزيار اهوازى گفت: بعد از وفات ابو عمرو توقيعى نزدش آمد: فرزند ابو عمرو- که خدايش حفظ کند - در حيات پدرش - که خدا از اوخشنود گردد واورا هم راضى کند وتازه روى نمايد - هميشه محل وثوق ما بوده ودر نظر ما همانند پدر است وقرب ومنزلتش را دارد، اين فرزند به فرمان ما فرمان مى دهد وبه آن عمل مى کند. خداوند اورا تاييد کند، سخن اورا بپذير واز اين رفتار (حاکى از اعتماد) ما نسبت به اوآگاه باش.(16)

3 - در خبرى مسند، اسحاق بن يعقوب مى گويد: از محمد بن عثمان عمرى - که خدايش رحمت کناد - درخواست نمودم نامه اى را که در آن سوالهاى دشوارى براى من در آنها درج است به حضور امام برساند (اواين کار را کرد و) توقيع به خط مولاى ما صاحب الزمان (عليه السلام) رسيد، که از جمله در آن نوشته بود: اما محمد بن عثمان عمرى - که خدا از اووپدرش راضى باد - همانا محل وثوق من است، ونوشته اونوشته من است.(17) براى اطمينان يافتن به نيابت محمد بن عثمان همين توقيع که از طرف دو دانشمند ومحدث جليل صدوق وشيخ طوسى مورد قبول واقع شده ودر کتب خود با ذکر اسناد نقل کرده اند کافيست

4. - از جمله شواهد راست گفتارى وصحت نيابت محمد بن عثمان اين بود که توقيعات با همان خطى که در زمان پدرش عثمان عمرى نوشته مى شد از دست اوبه شيعه مى رسيد، وهمچنين معجزات امام غايب بوسيله اوبراى مردم آشکار مى شد بدان صورت که جاى ترديد نمى ماند.(18)

5 - چون عثمان بن سعيد فوت کرد، فرزندش محمد مراسم کفن ودفن اورا انجام داد، واز آن پس امر نيابت امام غايب به اورسيد. شيعه همگى به عدالت وامانت اومتفق ومعترف بودند، زيرا گذشته از آن که در زمان امام حسن عسکرى (عليه السلام) وپس از آن هم ضمن توقيعات امام زمان (عليه السلام) مامور شده بودند به اومراجعه کنند ونص بر نيابتش بود، پارسايى ودرست کردارى اش را نيز در طول زمان ديده بودند، وهيچ کس در صداقت وامانتش ترديد نمى کرد.(19)

اجماع بر نيابت ابو جعفر محمد بن عثمان

بنابر اين دلايل بود که شيعيان در مدتى حدود چهل سال جز او کسى را به نيابت امام زمان (عليه السلام) نمى شناختند وبه ديگرى مراجعه نمى کردند. اين اتفاق نظر علما وبزرگان شيعه که به اجماع اصحاب مى توان تعبير کرد خود براى ما در اين روزگار نشانى است آشکار بر جلالت قدر محمد بن عثمان ودليلى واضح بر شايستگى علمى ودينى اوبراى اين منصب، زيرا دور از عقل است که گروهى فراوان از دانشمندان ومردم خدا ترس جستجواگر ومقيد به وظايف دينى - ونه عوام الناس ساده لوح - همه شخصى ناشايسته را مرجع خود گردانند، ويا در بزرگ گردانيدن فردى ناصالح تبانى وسازشکارى نمايند، زيرا فرض بر اين است که پيروان، خود متقى وسختگير در امور مذهبى ومحتاط وحقيقت جويند نه شياد ودکاندار، واجماع جمعى انبوه در مکانها وزمانهاى مختلف بر امرى غير واقعى خلاف متعارف وعقل است، بخصوص که در آن روزگار چون زمان ما دستگاههاى تبليغاتى گزاف گوى پر قدرت که کره زمين را زير پرده فريب خود مى توانند ببرند وجود نداشت، وتربيت اسلامى شنوندگان نيز آنان را چنين بار آورده بود که تا دوشاهد عادل گواهى ندهند، يا خود به چشم خويشتن آثار صدق وخدا ترسى وامانت را بارها نبينند به کسى نگروند، ومقام والاى نيابت امام زمان يا رهبرى مذهبى شيعه را به وى نسپرند، که کارى رهبرى دينى در شيعه نه کاريست خرد وبى گمان صاحب شريعت وولى الله اعظم - عجل الله فرجه - خود بر آن نظارت وعنايت خاص دارد.

آمادگى براى مرگ

از کارهاى قابل ذکر که در شرح حال ابو جعفر نوشته اند واقعه اى است که ابوالحسن على بن احمد نقل مى کند: روزى بر محمد بن عثمان وارد شدم تا به وى سلام کنم. ديدم لوحى مقابل اوست ونقاش بر آن نقش مى کشد. وآياتى از قرآن بر آن مى نويسد ونامهاى ائمه عليهم السلام را بر اطراف آن ثبت مى کند. به اوگفتم اى سرور، اين لوح چيست؟ به من گفت اين براى داخل قبرم مى باشد، ومرا روى آن مى گذارند، يا گفت:(20) به آن تکيه مى دهم. سپس افزود: من هر روز در قبر مى روم ويک جزء قرآن مى خوانم وبعد بالا مى آيم. راوى خبر گويد: گمان مى کنم ابوالحسن گفت: سپس محمد بن عثمان دست مرا گرفت وقبر خود را به من نشان داد وياد آور شد: در فلان روز از فلان ماه از فلان سال به سوى خدا بر مى گردم ودر اين قبر دفن مى شوم واين لوح نيز با من خواهد بود. چون از نزدش بيرون رفتم آنچه را که اودرباره تاريخ فوتش گفته بود يادداشت کردم، وهمواره منتظر آن بودم. چيزى نگذشت که ابو- جعفر بيمار شد ودرست در روز وماه وسالى که ذکر کرده بود فوت کرد ودر آن قبر دفن شد. ابو نصر هبه الله که از راويان خبر مذکور است مى گويد از طريقى ديگر وحتى از ام کلثوم دختر ابو جعفر نيز اين خبر را شنيدم.(21)

همين ابونصر گويد: به خط ابى غالب رازى نوشته اى يافتم که محمد بن عثمان در آخر جمادى الاول سال 305 مرده است برخى سال 304 نيز نقل کرده اند. قبر اونزديک قبر مادرش در بغداد است. امروز بر آن بنايى استوار ساخته اند ومردم آن را زيارت مى کنند.(22)

کيفيت انتخاب سومين نايب امام غايب

دانستيم نخستين ودومين نايب خاص امام غايب به معرفى وتوثيق امام حسن عسکرى عليه السلام انجام کرفت وسپس توسط حضرت حجه ابن الحسن عليه السلام نيز تاييد گرديد، وکراماتى هم از آنان ديده شد که مشهور خاص وعام گشت. علم وتقوى وامانت وديانت اين پدر وپسر از زمان امام دهم - على بن محمد هادى عليه السلام - در بين شيعه معروف وخالى از هر گونه خدشه وترديد بود، بدين جهت شايستگى کامل آن دوبراى اين مقام روحانى وانتصابشان به نيابت امام غايب مورد قبول عموم واقع شد. اکنون گوييم ابو القاسم حسين بن روح نوبختى که از صحابه خاص امام حسن عسکرى (عليه السلام) واز وکلا وکارگزاران محمد بن عثمان بود از سال 305 به امر امام غايب به نيابت حضرتش منصوب شد. اينک به نقل روايات تاريخى در اين مورد مى پردازيم:

1- نخستين خبرى که شيخ الطائفه الاماميه ابو جعفر طوسى در اين باره نقل مى کند با سلسله سند معتبرى است که به ابوعبد الله جعفر بن عثمان مدائنى منتهى مى شود. وى در مقابر قريش - که گوشه اى از صحن کاظمين است - داستانى را شرح مى دهد که خلاصه اش اين است: رسم من بر اين بود که چون پولى نزد محمد بن عثمان عمرى مى بردم به گونه اى با اوسخن مى گفتم که هيچ کس نمى گفت. مى گفتم: اين پول که فلان مبلغ است مال امام است. اومى گفت: آرى، آن را بگذار. من باز تکرار مى کردم: مى گوييد که مال امام است؟ اوپاسخ مى داد: بلى مال امام است، بعد آن را مى گرفت. آخرين بارى که نزدش رفتم با من چهارصد دينار بود. بنابر رسمى که داشتم با وى سخن گفتم. اوگفت: پول را نزد حسين بن روح ببر. تاملى کردم وگفتم: بر طبق معمول آن را از من بگير. سخنم را از سر انکار نپذيرفت وگفت: برخيز - خدا ترا عافيت دهد - وآن را به حسين بن روح بده. چون آثار خشم را در چهره اش ديدم، بيرون رفتم وبر مرکبم سوار شدم. اما مقدارى که راه پيمودم به شک افتادم وبازگشتم. در زدم، خادم آمد وپرسيد کيست؟ خود را معرفى کردم واجازه ورود خواستم. گويا اطمينان به سخنم وبازگشتم نداشت ولذا باز نام مرا پرسيد. گفتم: برواجازه بگير که ناگزير بايد اورا ملاقات کنم. رفت وخبر بازگشت مرا به وى داد. محمد بن عثمان که به اندرونى خانه رفته بود بيرون آمد وبر تختى نشست، بطورى که پايش بر زمين بود. به من گفت: چه چيز به توجرات بازگشت داد؟ چرا آنچه گفتم امتثال نکردى؟ گفتم: به آنچه امر کردى جسارت ننمودم. در حال خشم به من گفت: برخيز برو- خدا ترا عافيت دهد - همانا ابو القاسم حسين بن روح را به جاى خود برگزيدم، وبه مقام نيابت نصب کردم. گفتم: به فرمان امام اين کار را کردى؟ گفت: برخيز - خدا ترا عافيت دهد - همان طور که مى گويم عمل کن. ديدم چاره اى جز اجراى دستورش ندارم، بدين جهت نزد حسين بن روح رفتم. ديدم در اتاق تنگى نشسته. ماجرا را برايش تعريف کردم. مسرور شد وخدا را شکر کرد. دينارها را به وى تسليم کردم، وبعد از آن هميشه آن چه سهم امام نزدم جمع مى شد به اومى دادم.(23) در اين واقعه هم آثار امانت وديانت دومين نايب خاص امام آشکار است، وهم دقت وسواس آميز وخدا ترسى يکى از شيعيان، که کار دين را بخصوص در امور مالى سرسرى نمى گرفته، وبراى رساندن سهم امام به نايبان واقعى حضرت کوشش لازم مى کرده، تا اين اموال که بايد در مواردى که موجب ترويج دين ومصلحت عمومى شيعيان است صرف گردد بيجا از بين نرود وبغير رضاى امام مصرف نگردد.(24)

2- جعفر بن احمد بن متيل قمى روايت مى کند که محمد بن عثمان عمرى حدود ده نفر وکيل وکارگزار در بغداد داشت که از جمله آنها ابو القاسم حسين بن روح بود. ميزان نزديکى وخصوصيت همه اين وکيلان به وى بيشتر از حسين بن روح بود، تا اين حد که اگر کارى داشت يا به واسطه اى نياز داشت به دست کسى غير از اوانجام مى داد، زيرا با وى چنين خصوصيتى نداشت. اما با وجود اين چون زمان فوتش فرا رسيد حسين بن روح را به جانشينى خودش ونيابت امام برگزيد وبه اووصيت کرد.

3- شيخ طوسى از مشايخ خود نقل مى کند که مى گفتند: ما شک نداشتيم که اگر مرگ محمد بن عثمان فرا رسد جانشين اوجز جعفر بن احمد بن متيل قمى يا پدرش نخواهد بود. زيرا مى ديديم چقدر با جعفر بن احمد خصوصى است ودر منزلش بسر مى برد، بدان حد که شنيدم محمد بن عثمان به علتى خاص در اواخر عمر جز غذايى که در منزل آنها فراهم شده نمى خورد. اما چون فوتش نزديک شد وحسين بن روح را جانشين خود کرد، همه پذيرفتند وهيچ يک از شيعيان انتخاب اورا نفى وانکار نکرد وهمه با او ويارانش همانند محمد بن عثمان يار وياور بودند، و(مهمتر آن که) جعفر بن احمد هم تا زنده بود مانند دوران نيابت ابو جعفر عمرى در دستگاه حسين بن روح در کارها انجام وظيفه مى کرد وجزويارانش بود (زيرا باور داشتند که) هر کس بر حسين بن روح طعنه زند همانا بر ابو جعفر وحضرت حجت صلوات الله عليه طعنه زده است.(25)

4- با آن که در سالهاى آخر عمر، محمد بن عثمان برخى کارهاى مربوط به نيابت از امام غايب را به حسين بن روح محول مى کرد، وبتدريج اعتماد خود را به اووشايستگى اورا براى اين مقام به شيعيان مى فهماند در عين حال چون بيمارى اش شدت يافت، بزرگان وشخصيتهاى مهم شيعه(26) در منزلش گرد آمدند ومرجع خود را بعد از اوجويا شدند. اوصريحا اعلام نمود که: من از طرف حجت خدا مامور شدم اين ابو القاسم حسين بن روح نوبختى را به جانشينى خود وسفارت بين شما وصاحب الامر (عليه السلام) معرفى نمايم، که اومردى امين وکاملا مورد وثوق است، در کارهايتان به اورجوع کنيد، ودر امور مهم بر اواعتماد نماييد، همانا که ماموريت خود را ابلاغ نمودم.(27)

5 - جعفر بن احمد متيل - همان دوست صميمى محمد بن عثمان - مى گويد: من در حالت احتضار محمد بن عثمان بالاى سرش بودم وبا وى سخن مى گفتم، وحسين بن روح در پايين پايش بود. بعد به من توجه کرد وگفت: ماموريت يافتم که به ابو القاسم حسين بن روح وصيت کنم. (چون اين سخن را شنيدم) از بالاى سرش بلند شدم ودست ابو القاسم را گرفتم ودر جاى خودم نشاندم، وخود پايين پايش نشستم.(28)

تذکر

روح اطاعت وتسليم در برابر فرمان آفريدگار، وهمچنين قدرت مخالفت با حس جاه طلبى ومال دوستى وديگر خواهشهاى نفسانى در چنين مواقعى است که به محک آزمايش زده مى شود، ومدعيان کاذب از مؤمنان صادق بازشناخته مى شوند، چنان که امثال شلمغانى - که از کارگزاران حسين بن روح بود ومرتد شد روسياه ورسوا، وامثال ابوسهل نوبختى(29) که از دانشمندان مبارز وروساى شيعه ودرمظان انتخاب به منصب نيابب بود روسپيد وخوشنام شدند.6- از ويژگيهاى اخلاقى ابو القاسم نوبختى - که ظاهرا در گزينش اوبه مقام نيابت بى تاثير نبوده - اين است که شخصى بسيار رازدار وسر نگهدار بود. در اين باره سخن ابوسهل نوبختى - که خود از بزرگان شيعه است - نقل کرد نيست: از ابوسهل اسماعيل نوبختى سوال شد: چگونه امر نيابت امام مهدى (عليه السلام) به ابو القاسم حسين بن روح واگذار شد نه به تو؟ در جواب گفت: آنها بهتر مى دانند که چه کسى را برگزينند. من مردى هستم که با دشمنان شيعه روياروى شده ومناظره مى کنم (واز جهت علمى ممتازم) ولى اگر جا ومسکن امام غايب را چنان که ابو القاسم خبر دارد بدانم اگر در حال مناظره (واستدلال بر وجود امام پنهان) تحت فشار قرار گيرم (براى اثبات ادعايم) شايد مکان امام را نشان بدهم، اما ابو القاسم اگر حجت خدا زير دامنش هم باشد واورا با قيچى تکه تکه کنند، باز دامنش را بالا نمى کند(30) (تا امام را به منکران نشان دهد)! بنابر آنچه نقل کرديم معلوم شد که حسين بن روح به معرفى مکرر محمد بن عثمان ووصيت علنى اوبه مقام نيابت امام غايب منصوب گرديد، با توضيح اين نکته که اين انتصاب به مصلحت ديد وفرمان حجت خداست نه نظر شخصى وى. البته دانش وتقوا وديگر کمالات روحى نوبختى وتوقيعاتى که از دست اوبه مردم رسيد وکراماتى که از اوديده شد نيز هر يک تاييدى بر صحت آن انتصاب مى باشد، واينک نخستين توقيعى که از طرف امام غايب برايش صادر شده، واعتماد واطمينان حضرت را به اوبيان مى کند نقل مى شود:

نخستين توقيع

شيخ طوسى مى نويسد: گروهى براى من از ابوالعباس بن نوح نقل کردند که اوگفت: به خط محمد بن نفيس - که در اهواز نوشته بود - نخستين توقيع را که از دست ابو القاسم نوبختى به ما رسيد يافتم، چنين بود: ما او- حسين بن روح - را مى شناسيم خدا همه خير ورضايش را به او بشناساند، واورا با توفيقى که به وى مى دهد سعادتمند گرداند. از نامه اواطلاع پيدا کرديم وبه درستى رفتار اواطمينان داريم. اونزد ما منزلت وجايگاهى دارد که اورا مسرور مى کند. خدا احسانش را درباره اوافزون گرداند که اوولى قادرى است. حمد خداى را که بى انباز است، ودرود وسلام فراوان بر رسول اومحمد وآلش. اين نامه روز يکشنبه شش شب گذشته از شوال سال 305 رسيده بود.(31)

نوبختى وتقيه

پايگاه بلند اجتماعى وموقعيت دينى اوبدان حد بود که مخالف وموافق همه اورا خردمندترين مردم زمان مى دانستند وبه ديده احترام به وى مى نگريستند. علت اين احترام وتوجه همگان فقاهت ودانش عميق اسلامى وتقواى اوبود، اما بنابر آنچه نقل شده رعايت دستور تقيه وحفظ ظاهر در برابر متعصبان وقدرتمندان خونريز زمانش نيز در اين امر موثر بوده، چنان که در مجلسى از علماى دربارى که از راه تقيه وترس شرکت کرده بود، تقدم زمانى خلفاى سه گانه را بر امير المؤمنين على عليه السلام تصديق کرد، وکسانى که اورا رافضى - ترک کننده سنت نبوى - مى خواندند رسوا نمود.(32) اودر پناه سپر تقيه توانست اتهامات وبدگسانيهاى شديدى را که در آن عصر خفقان واستبداد نسبت به شيعه وجود داشت از خود دفع گرداند، ومى دانى براى فعاليت اجتماعى وهدايت حقيقت جويان بيابد، وپنهانى به وظيفه رهبرى شيعيان وجهاد علمى تحت نظر امام غايب - عجل الله فرجه - قيام کند. همان طور که از زندگى وخدمات حسين بن روح بر مى آيد، بر خلاف تصور گروهى سست عنصر، تقيه عاملى بازدارنده از حضور فعال علماى ما در جامعه نبوده، بلکه سپر ومحافظى بوده از گزند دشمنان، تا در پناه آن ودور از چشم جباران، به اقدامات اصلاحى خود ادامه دهند.(33)

ازنشانيهاى فعاليت ثمربخش چنين کساتنى اين است که غالبا به دست ماموران بى رحم حکومتى گرفتار مى شوند وبه حبس وشکنجه دچار مى گردند، چنان که نوبختى نيز با همه احتياط کاريهايش از سال 312 تا 317 در حبس مقتدر عباسى گرفتار بوده است.(34) اودر اين مدت بوسيله وکلايى چند به حل وفصل امور مهم شيعه مى پرداخته.

ديد انتقادى نسبت به کتابهاى منحرفين

ازجمله دانشمندان شيعى ودوستان حسين بن روح شخصى است به نام ابو جعفر محمد بن على شلمغانى معروف به ابن ابى العزاقر. اوکه نخست از علماى صاحب تاليف بود به سبب جاه طلبى وحسادت به نوبختى، خود ادعاى نيابت از امام وبابيت کرد، سپس آراء فاسد ديگرى دال بر حلول وتناسخ ابراز نمود تا در ذى حجه سال 312 بر دست حسين بن روح توقيعى از امام زمان در لعن وبراءت از اوصادر شد.(35) پس از اينکه انحراف عقيدتى وارتدادش آشکار شد، مردم درباره آثار موجود اواز حسين بن روح کسب تکليف مى کردند. در ارتباط با اين گونه سوالهاى فقهى وجوابهاى نوبختى، ابوالحسين بن تمام از عبد الله کوفى خادم حسين بن روح نقل مى کند که از اين نايب امام پرسيدند: با کتابهاى شلمغانى - که خانه هاى ما از آنها پر است - چه کنيم؟ اوپاسخ داد: من درباره آنها همان را مى گويم که ابومحمد حسن ابن على عسکرى عليه السلام گفته است، آن گاه که راجع به کتب بنى فضال از حضرتش سوال شد، آن امام گفت: خذوا بما رووا وذروا ما راوا: آن چه از ما روايت کرده اند بپذيريد وآنچه از پيش خود نظر داده اند ترک کنيد.(36)

پاسخى سنجيده تر ومنصفاته تر از اين در چنين مواردى مى توان داد؟ خبر ذيل نيز صداقت وامانت نوبختى را مى رساند ونقل کردنى است: محمد بن ابراهيم بن اسحاق طالقانى گويد: نزد شيخ ابو القاسم حسين ابن روح - رضى الله عنه - با جماعتى بوديم. مردى برخاست واز اودرباره گرفتاريهاى انبيا واوليا سوال کرد. وى جواب کاملى به اوداد. محمد طالقانى گويد: روز بعد نزد حسين بن روح رفتم ونيتم اين بود که بپرسم آيا ديروز پاسخها را از پيش خود مى داد يا از جانب امام. پيش از آن که من سوال کنم وى آغاز سخن کرد (يعنى قصد مرا دريافت) وگفت: اگر از آسمان فروافتم وپرنده مرا بريابد، يا بادى شديد از جاى بلندى مرا به زير افکند (يعنى به سخت ترين بلا گرفتار شوم) دوست تر دارم تا در دين خداى عز وجل به راى شخصى واز پيش خود سخنى بگويم. نه، اين از اصل (يعنى امام) وشنيده شده از حضرت حجت عليه السلام است.(37)

پاورقى:‌


(1) تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم (عجل الله فرجه)، 22 - 23.
(2) براى اطلاع از مشخصات کتابهاى عربى وفارسى که تا کنون درباره حضرت صاحب الزمان (عليه السلام) نوشته شده رجوع شود به: کتابنامه امام مهدى (عليه السلام) در معرفى 355 کتاب ورساله پيرامون حضرت بقيه الله (عجل الله فرجه). والذريعه الى تصانيف الشيعه، 78:16 به بعد که کتابهاى نوشته شده درباره غيبت را دارد.
(3) ناگفته نماند از کتب متقدمين اصول کافى با آن که تاليفش در زمان غيبت صغرى وقبل از سال 329 مى باشد، توقيعات منقول در آن کمتر از دوکتاب مرجع ماست، بعلاوه توقيعات را تقطيع کرده ودر فصل مناسب خود آورده. اما کتاب الغيبه تاليف محمد بن ابراهيم النعمانى وتحف العقول ابن شعبه الحرانى که هر دودر قرن چهارم تدوين شده فاقد توقيعات است.
(4) کتاب الغيبه، 87.
(5) خاندان نوبختى،221.
(6) کتاب الغيبه، 214.
(7) همان ماخذ، 146.
(8) همان، 146 - 147.
(9) همان، 215 - 216.
(10) همان، 217 (با تلخيص).
(11) ماخذ پيشين، 216.
(12) همان، 216.
(13) رک: تاريخ الغيبه الصغرى، 404، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، 155.
(14) رک: شناخت نخستين نايب امام غايب، بند 2 و3.
(15) کتاب الغيبه، 219 - 220.
(16) همان ماخذ، 220.
(17) همان، 220 متن توقيع را در صفحه 176 نقل کرده.
(18) کتاب الغيبه، 221.
(19) ماخذ پيشين.
(20) ترديد از راوى است. امانت اودر نقل خبر قابل توجه است.
(21) کتاب الغيبه، 222.
(22) ماخذ پيشين، 223.
(23) کتاب الغيبه، 223 - 224 نويسنده تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم نوبختى را اهل قم مى داند که به بنوبخت مقيم قم وابسته بوده، ودر زمان نخستين سفير امام غايب به بغداد مهاجرت کرده (ص 192).
(24) همان ماخذ، 224 - 225.
(25) ماخذ پيشين، 225.
(26) در متن نام اين اشخاص ذکر شده: ابوعلى بن همام، ابوعبد الله بن محمد الکاتب ابوعبد الله باقطانى، ابوسهل اسماعيل بن على نوبختى وغير اينان از معاريف.
(27) کتاب الغيبه، 226 - 227 اين خبر از طريق ديگر هم با اندک تفاوت نقل شده است.
(28) ماخذ پيشين، 226.
(29) ابوسهل اسماعيل بن على از بزرگترين افراد خاندان نوبختى است که از سال 237 تا 311 مى زيسته وزمان امام دهم ويازدهم را هم درک کرده. اواز ايرانيان اصيل است که مذهب شيعه اختيار کرده ودر دفاع ونشر آن کوشيده است. ابوسهل مردى دانشمند واديب ونويسنده ومتکلم بود، ومدتى در دستگاه حکومت نيز مصدر خدماتى شد وبه ترويج اين مذهب کمک کرد. در آن عصر، رحلت امام يازدهم وغايب بودن فرزندش امام دوازدهم ودعاوى برادرش جعفر - که به کذاب لقب گرفته - زبان طعن مخالفان اماميه مخصوصا معتزله وزيديه واصحاب حديث از اهل سنت را بر اين فرقه باز کرد وموجبات سرگردانى برخى از عوام را فراهم آورد. ابوسهل که بيشتر عمرش را در تحصيل کلام - دانشى که اصول اعتقادى را با ادله عقلى اثبات مى کند - گذرانده ودر احتجاج ومباحثه مبرز بود، در اين معرکه اعتقادى وارد شد وبا زبان وقلم، به دفع شبهات مخالفين ومناظره باسران فرقه هاى ديگر وتحکيم مساله امامت در شيعه همت گماشت. اوخود از شهادت دهندگان به ولادت ورويت امام زمان عليه السلام مى باشد. (خاندان نوبختى، صفحات 96 و106 به بعد). از آن چه گفتيم مى توان بيشتر به ارزش واهميت آنچه در متن - بند 6 - آمده پى برد، وهمچنين ايمان وصداقتش را دريافت.
(30) کتاب الغيبه، 240.
(31) ماخذ پيشين، 227 - 228.
(32) همان ماخذ 236 - 237.
(33) تعبيرهايى که در روايات ما از تقيه شده همه حاکى از آن است که اين حکم براى حفظ افراد وکتمان اسرار مى باشد، تا بدان وسيله اساس مکتب تشيع در امان ماند واز سلف به خلف رسد تا گشايشى پيش آيد. اينک به نقل بعضى از اين تعبيرها مى پردازيم: جنه (سپر)، ترس (کلاه خود) حصن حصين (قلعه استوار ودژ مقاوم)، سد (بند ومانع)، حرز (پناهگاه)، خباء (فعاليت مخفيانه وزيرزمينى)، حجاب (پوشش واستتار)، مدارات (سازشکارى)، کتمان اسرار (رازپوشى)، مجامله (خوش بيانى)، عبارت سرى، حفظ اللسان (کم گويى)، عدم الاذاعه (فاش نکردن اسرار)، مماسحه (تظاهر به نرمش)، توريه (پنهان کردن واقعيت از سوال کننده، سخنى که واقعيت از آن فهميده نشود). چنان که ملاحظه مى شود اين کلمات همه رزمى وتدافعى است ولزوم تشکيلات پنهانى را براى حفظ اسرار حکومتى در زمان حکمرانى مخالفين بيان مى کند. براى تفصيل اين مطالب رجوع شود به: تقيه، امر به معروف ونهى از منکر، ص 47 به بعد، ودرسهايى از مکتب اسلام، سال 18، شماره هاى 8 و6.
(34) خاندان نوبختى، 218.
(35) کتاب الغيبه، 252، ترجمه فرق الشيعه، صد وهفتاد وچهار.
(36) کتاب الغيبه، 239.
(37) کتاب الغيبه، 196، کمال الدين 508.