نشانى از امام غايب

محمد مهدى ركنى يزدى

- ۳ -


وفات نوبختى

ابو القاسم حسين بن روح نوبختى در 18 شعبان سال 326 فوت کرد، اورا در نوبختيه که محله ايست در بغداد به خاک سپردند.(1) از او اخبار مذهبى فراوانى نقل شده، وکتابهايى نيز تاليف کرده است، وحتى يکى از آثار فقهى خود را براى اظهار نظر نزد علماى قم فرستاده بود.(2)

آخرين نايب خاص امام غايب

آخرين نايب خاص امام زمان عليه السلام ابوالحسن على بن محمد سمرى است. معرف اوسومين نايب امام غايب، حسين بن روح است که به دستور حضرت پيش از مرگش در حضور شيعيان اورا به - جانشينى خود معين کرد. على بن محمد از شعبان سال 326 تا نيمه شعبان 329 يعنى سه سال نيابت وسفارت امام را بر عهده داشت، وبعد از خود به ديگرى وصيت نکرد، بلکه اتمام دوران نيابت خاصه را اعلام نمود. در اين باره اختلاف نظر نيست واخبار متعددى رسيده که دلالت بر اين معنى دارد واينک چند نمونه:

1- شيخ الطائفه ابو جعفر طوسى از استادش محمد بن محمد بن نعمان، وحسين بن عبيد الله از ابو عبد الله احمد بن محمد صفوانى نقل کرده اند که گفت: ابو القاسم حسين بن روح به ابوالحسن على بن محمد سمرى امر نيابت را وصيت کرد. سمرى هم به همان کارهايى که نوبختى انجام مى داد قيام نمود.

چون زمان مرگش فرا رسيد، شيعيان به حضورش رسيدند، واز وکيل وجانشين بعد از اوپرسيدند. اوبه اين عنوان کسى را معين نکرد، وگفت: مامور نيستم که به عنوان نايب امام احدى را بعد از خود معرفى کنم(3)

2- در پايان خبرى که شيخ صدوق - بعد از ذکر راويان - نقل مى کند آمده: ابو القاسم نوبختى به ابوالحسن على بن محمد سمرى وصيت کرد. چون وفات سمرى فرا رسيد از اوخواستند که وصى - بعد از خود را معين کند. اوپاسخ داد لله امر هوبالغه خدا را امرى است که خود آن را به انجام مى رساند. بنابر اين غيبت کامل وطولانى همان است که بعد از درگذشت سمرى - که خدا از اوخشنود باد - واقع شد(4)

3- از سمرى کراماتى که دلالت بر صداقت وکمال ايمانش دارد نقل شده، از آن جمله است خبرى که صدوق در ذى قعده سال 339 از صالح بن شعيب طالقانى - ده سال بعد از شروع غيبت کبرى - شنيده. صالح مى گويد احمد بن ابراهيم بن مخلد به من گفت: من در بغداد به حضور مشايخ وعلما - که خدايشان رحمت کند - رسيدم. در آن مجلس على بن محمد سمرى بدون مقدمه گفت: خدا على بن حسين بن بابويه - پدر صدوق را - رحمت کند. مشايخ تاريخ اين روز را يادداشت کردند. بعد خبر رسيد که على بن حسين بن بابويه در همان روز در گذشته است. (وپيش گويى اودرست بوده)(5)

4- گروهى از ابو جعفر محمد بن على بن حسين بن بابويه نقل مى کنند که گفت: ابومحمد احمد بن حسن مکتب به من خبر داد که: در همان سالى که ابوالحسن سمرى فوت کرد من در بغداد بودم. چند روز پيش از درگذشت به حضورش رسيدم. اوبراى مردم توقيعى را بيرون آورد که رونوشت آن اين است:(6) (به نام خداى فراخ بخشايش مهربان) اى على بن محمد سمرى! خداوند اجر برادرانت را در سوگ توبزرگ کند. همانا تواز حالا تا شش روز ديگر خواهى مرد، پس امر (حساب وکتاب) خود را جمع وجور کن، وبه هيچ کس وصيت مکن که بعد از وفاتت به جاى توبنشيند، زيرا غيبت کامل واقع شده وظهورى (براى من) نخواهد بود مگر به اجازه خداى تعالى، واين پس از مدت درازى خواهد بود که دلها را سختى وقساوت فرا گيرد وزمين از جور وستم پر گردد. بزودى در بين شيعه من کسانى پيدا مى شوند که ادعاى مشاهده وديدن مرا مى کنند. آگاه باش! هر کس پيش از خروج سفيانى وبر آمدن صيحه وبانگى از آسمان ادعاى ديدن مرا بنمايد دروغگووتهمت زننده است. ونيرووتوانايى از آن خداى بلند - پايه بزرگ است وبس. راوى گويد: از روى اين توقيع رونوشتها تهيه کرديم واز حضورش بيرون رفتيم. چون روز ششم فرا رسيد به سويش بازگشتيم. ديديم نزديک است جان بدهد. به او گفتند: جانشين بعد از توکيست؟ گفت: خدا را امرى است که خود به انجام رساننده آن است. اين بگفت ودرگذشت، وآخرين سخنى که از اوشنيده شد همين بود. خداى از اوراضى باد واورا نيز خشنود کناد. نکته شيخ ابو جعفر طوسى پس از شرح حال سفيران چهارگانه امام زمان ومدعيان دروغين مى نويسد: ظهور معجزات بر دست اين نواب دليل واضحى است بر امامت آن که به اومنسوب بودند، يعنى امام غايب.(7)

سخنى درباره گزينش نايب امام

از تامل در چگونگى گزينش نواب اربعه نتيجه اى حاصل مى شود که قطب راوندى در کتاب خرايج چنين بيان کرده: هيچ يک از نواب اربعه به اين منصب بزرگ نرسيدند مگر اينکه قبلا از طرف حضرت صاحب الزمان فرمان انتصاب آنها صادر مى گشت وشخص قبل از او جانشين خود را تعيين مى نمود. شيعيان هم تا معجزه حضرت صاحب الامر که دليل بر راستگويى وصحت نيابت آنها بود از آنها آشکار نمى گرديد نمى پذيرفتند.(8) آنچه نويسنده بر اين سخن مى افزايد توضيح ذيل است: هر چند تعيين ونصب نواب اربعه در يک محدوده زمانى خاصى انجام گرفته، واصولا غيبت صغرى در تاريخ شيعه دوره استثنايى ومرحله تحولى است، با وجود اين توجه به کيفيت وملاکهاى آن انتصابات به ما مى آموزد که چه خصوصيات وصفاتى براى نايب امام که رهبر شيعيان خواهد بود ضرورى ومهمتر است. بر اساس چنين ملاکها ومعيارهايى است که امروز ما بايد مرجع تقليد وولى فقيه ورهبر جامعه برگزينيم واورا نايب امام زمان عليه السلام بر خود بدانيم. از دقت در مجموع اخبارى که نقل شد در مى يابيم که انتصاب وتعيين نواب بر پايه ضوابط است نه روابط، چنان که در کيفيت انتصاب ابو القاسم نوبختى ديديم، جعفر بن احمد بن متيل قمى دوست ديرينه وخصوصى محمد بن عثمان که مردم احتمال انتخابش را به جاى وى مى دادند برگزيده نمى شود، ويا ابو سهل نوبختى که صاحب 37 کتاب ورساله(9) ودانشمندى معروف واهل بحث ومناظره با مخالفان شيعه بوده نيز به مقام نيابت پس از محمد بن عثمان منصوب نمى شود، بلکه بنابر صفات ويژه اى که ابو القاسم نوبختى داشته، وى به اين سمت تعيين ومعرفى مى گردد، ودانستيم خود ابوسهل نوبختى از مزاياى ابو القاسم کتمان ورازدارى محافظت شديد از جان امام را نام برد وخود را از اين فضيلت تا اين حد بى بهره دانست. مثال ديگر در اين باب محمد بن يعقوب کلينى صاحب کتاب کافى است، که در سال 329 در گذشته، يعنى همزمان با ابوالحسن سمرى بوده ودر زمان غيبت صغرى مى زيسته. اوبا آنکه از علما ومحدثان بزرگ ومورد توجه ولى عصر (عليه السلام) بوده، در عين حال به مقام نيابت منصوب نمى شود، که هر کسى را بهر کارى ساختند والبته اين عيبى هم براى آن عالم جليل محسوب نمى شود. آنچه نويسنده از اين بررسى ومطالعه دريافت مى کند اين است که ضابطه وملاک گزينش نايب امام - که مرجع مردم خوهد بود - فضايل اخلاقى وويژگيهاى ايمانى است که افزون بر علم به تفسير قرآن وحديث شناسى وتفقه در دين لازم مى باشد. فضايل مورد نظر از اين گونه است: تقوا وخدا ترسى که مانع گناه شود، بدور بودن از جاه طلبى ومال دوستى، هوشيارى وآگاهى لازم براى رهبرى، درک صحيح وفهم عميق براى اظهار نظر درباره مسائل اجتماعى، حسن سابقه وخوشنامى که موجبات اعتماد واطمينان کامل همگان را فراهم کند، شجاعت وقاطعيت لازم در تمشيت امور، شرح صدر وقدرت تحمل واستمت وشکيبايى در برابر پيشامدهاى غير منتظره، وبالاخره دوستى ودشمنى در راه خدا وبراى رضاى خدا وفداکردن همه چيز در راه اقامه حق واجراى تعليمات اسلام. اما سيادت هر چند فضيلت است شرط احراز اين منصب معنوى نيست، چنانکه هيچ يک از چهار نايب خاص نيز سيد نبوده اند. بديهى است که ملاکهاى انتخاب نايب عام امام ع نيز جز اين قبيل صفات وخصوصيات نفسانى نبايد باشد، زيرا نايب آينه نشان دهنده منوب عنه - کسى که نايبش شده است - مى باشد، بنابر اين در علم وعمل، دانش وبينش، معنويت لازم براى توجه دادن مردم به خدا، قدرت رهبرى واداره امور بايد همانندى وشباهت با حجت خدا داشته باشد تا شايستگى نيابت عام از امام ومرجعيت براى امت را بيابد، وشيعه را در راه صلاح ورشد راهنما باشد، واز خطر دشمنان بعون الله وتاييداته بر کنار دارد.

وکلاى نواب اربعه

چنانکه از سرگذشت نايبان چهارگانه حضرت حجت عليه السلام بر مى آيد، وسيله ارتباط آنان نا شيعيانى که در شهرهاى مختلف مى زيستند دانشمندان پرهيزگار ديگرى بودند که از طرف آنان سمت وکالت داشتند. اين وکلا از شيعيان صميمى ائمه وچهره هاى درخشان علم وتقوا بودند وبه سرپرستى وراهنمايى شيعيان مى پرداختند. وجوه شرعيه را دريافت وبر طبق نظر نايبان خاص صرف مى کردند، وتوقعيات نيز در جواب مردم به وسيله آنان ا مى شد. وکيلان که حدود صد نفر در شهرهاى مختلف شيعه نشين ذکر شده اند به خدمت امام غايب نمى رسيدند، بلکه ميانجى آنان وامام يکى از نواب اربعه بوده است. بدين ترتيب امام پنهان نيروى رهبرى ووظيفه راهنمايى مردم را بر اساس تقسيم کار ومسووليتها بين دانشمندان مطمئن پرهيزگار پخش کرده بود، واز طريق آنها آثار وجودى ورهبرى اش را به امت مى رساند. شيخ طوسى در کتاب الغيبه، شمارى از آنان را نام برده وتوقيعاتى که در توثيق وتعريفشان از سوى امام زمان صادر شده نقل کرده است ما براى اختصار فقط نامشان را ذکر مى کنيم: ابوالحسين محمد بن حمزه اسدى (ميم رى)، احمد بن اسحاق اشعرى، احمد بن حمزه بن اليسع، ابراهيم بن محمد همدانى.(10) اما صدوق در باب 43 کمال الدين در شرح کسانى که حضرت قائم عليه السلام را ديده اند، از محمد بن ابى عبد الله کوفى روايت مى کند: کسانى که بر معجزات صاحب الزمان (عليه السلام) واقف شده اند، يا وکيلانى که حضرت را ديده اند، وخبرش به اورسيده بدين شرح مى باشند: در بغداد عمرى وفرزندش (نايب اول ودوم امام)، حاجز، بلالى، عطار. از کوفه: عاصمى، واز اهل اهواز: محمد بن ابراهيم بن مهزيار. از اهل قم: احمد بن اسحاق، واز اهل همدان: محمد بن صالح، واز اهل رى: بسامى واسدى - يعنى خودس - (دومين راوى در سلسله ناقلان خبر)، واز اهل آذربايجان قاسم بن العلاء، واز اهل نيشابور: محمد بن شاذان. سپس از غير وکلا نيز عده اى را نام مى برد که به رعايت کوتاهى سخن از نقلش صرف نظر مى کنيم.(11) ابوعلى فضل بن حسن طبرسى - از علماى سده ششم - در اواخر کتاب اعلام الورى نام 65 تن را مى برد که امام پنهان را ديده اند يا بر ايشان توقيعات صادر شده است.(12)

توضيح ناگفته نماند رويت اين وکيلان يا شيعيان موثق امام را امر ياستثنايى است که در موارد خاص تحقق يافته، وظاهرا براى ايجاد اطمينان قلب بيشتر در آنان وديگر شيعيان - از طريق نقل آن ثقات - انجام گرفته است. اما روش متداول وسيره همان بوده که جز سفيران چهارگانه کسى ديگر با امام در ارتباط مستقيم نبوده است. پس اين اخبار مخالف با احاديثى که رويت حضرت را نفى مى کند نيست.

مختصرى در پيامدهاى غيبت کبرى

دانشمند مجاهد سيد محمد باقر صدر مى نويسد: انتقال از غيبت صغرى به غيبت کبرى، نشان دهنده اين واقعيت است که هدفهايى که از غيبت صغرى وجود داشته بر آورده شده وبا اين برنامه تدريجى، شيعه از آسيبى که خلا ناگهانى امام وارده مى کرده رسته، وموقعيت شيعه بر اساس غيبت شکل گرفته است، تا اندک اندک مردم براى پذيرش نمايندگان عام امام آماده گردند. با اين انتقال نيابت ونمايندگى امام از دست افراد مشخص برگزيده به مجتهدين عهادل وبينا افتاد، ودر کارهاى دين ودنيا پيروى از آنان لازم شد.(13) بدين ترتيب غيبت کبرى امام دوازدهم سر آغاز تحولى مهم در تاريخ شيعه دوازده امامى شد، زيرا سرپرستى ورهبرى شيعيان به عهده فقهاى عادل - به عنوان نايب عام امام غايب - گذشته شد، ومردم مى بايست در شيوه برخورد با حوادث تازه وعمل به وظايف اجتماعى واحکام دينى از آنان کسب تکليف کنند، ودر مبارزه علمى وعملى با دشمنان وحفظ جامعه اسلامى از مجتهدين بصير راهنمايى طلبند، وبلکه وظيفه نگهدارى مسمين وشيعيان از خطر دشمنان در درجه اول با علماى دينى است که وارثان انبيايند. اما دکتر جاسم حسين پيامدهاى سياسى - اجتماعى غيب را چنين شرح مى دهد: به نظر مى رسد غيبت امام دوازدهم در ارتباط نزديک با دوپديده مهم باشد: اول، با وقوع غيبت کبرى اکثر قيامهاى شيعى بويژه از نوع زيدى بتدريج محوشد. دوم آنگاه که ائمه (عليهم السلام) آشکارا در ميان پيروان خود زندگى مى کردند، پيوسته از فشارهاى حکومت در رنج بودند وحکومتها نيز نسبت به انگيزه هاى آنان مشکوک وبدبين وناخشنود بودند. اما پس از غيبت کبرى اين فشارها تا حدودى کاهش يافت، وفقهاى اماميه فعاليتهاى خود را بدون مواجهه با شرايط دشوارى که اسلافشان با آن روبرو بودند ادامه دادند. اين نکته انسان را به نظريه اى رهنمون مى سازد که امامان در سراسر زندگى خودمى کوشيدند تا حق خود را براى رهبرى جامعه اسمى با ابزار صحيح ومشروبه دست آورند. اين وظيفه با شروع غيبت کبرى به اماميه محول شد تا تحت رهبرى فقها بدان همت گمارند، وضعيتى که تا کنون هم ادامه دارد. به عبارت ديگر تا آن زمان که مسلمانان آماده چنين دگرگونى سياسى وقيام امام غايب نباشند، انتظار مهدى (عليه السلام) دور خواهد بود. در طول اين غيبت وظيفه پيروان حضرتش بويژه فقها آن است که جامعه را براى چنين تحولى آماده کنند... (14)

شماره توقيعات وتقسيم بندى آن

شماره توقيعات در دوکتاب مرجع ما جمعا 92 عدد مى باشد، که پس از حذف آنچه مشترک هست 80 توقيع مى شود بدين شرح: در کتاب کمال الدين در بابى که به ذکر توقيعات وارده از امام قائم عليه السلام اختصاص دارد، 49 توقيع ويک دعا نقل شده که برخى کوتاه وبعضى طولانى است. اما شيخ طوسى در کتاب الغيبه در باب مخصوص توقيعات ومواضع ديگر 43 توقيع وخبر نقل مى کند، که بعضى از آنها را از جمله معجزات امام غايب شمرده، وبرخى ديگر توقيعات است که با شرح موارد صدور آنها ذکر کرده ومتضمن سرگذشتى است جالب توجه، وشمارى ديگر دستخط امام زمان (عليه السلام) است که به صورت منشور - فرمان سر گشاده عمومى - صادر شده، وشامل مباحث اصولى مذهب است وترجمه بعضى از آنها در پايان اين بخش خواهد آمد. از اين 43 توقيع 12 عدد منقول از صدوق است که بعضى عينا در کمال الدين ديده مى شود.

بنابر اين مجموع توقيعات غير مکرر در دوکتاب ماخذ ما 80 عدد مى باشد. ناگفته نماند بناى نويسنده در اين نوشتار استقصا وپى جويى براى جمع آورى همه توقيعات که در کتب حديث وروايت آمده نبوده است،(15) بلکه تکيه بر کهن ترين آثار است ونقل نمونه هايى چند در ارتباط با مقصود، که آشنا کردن خوانندگان است با اين بخش از اخبار مذهبى وآثار برجا مانده از امام زمان (عليه السلام). اينک توقيات برگزيده را بر حسب موضوع دسته بندى کرده نقل مى کنيم، ودر ابتدا اخبارى را که حاکى از آشنايى شيعه با خط وتوقيع امام خود است مى آوريم.

خط آشنا

از دليلهاى استوارى که آرام بخش دل حقيقت جويان است، وبه درستى صدور توقيعات از طرف امام غايب حجه بن الحسن عجل الله فرجه اطمينان مى بخشد آشنائيى است که بعضى از شيعيان واصحاب ائمه با خط امام زمان خود داشتند ونشانيهاى آن را مى دانستند. مهمتر آنکه مؤمنان پژوهشگر ودقيق خود قبل از امام نمونه خط خواسته بودند به اين خبر توجه کنيد: احمد بن اسحاق که از صحابه نزديک امام حسن عسکرى عليه السلام است به خدمت حضرت مى رسد وعرض مى کند: نامه اى با دستخط مبارک خود برايم بنويس که ببينم وخط شما را بشناسم، تا هر وقت نامه شما بمن مى رسد بدانم تزويرى در کار نبوده واز خود شماست. امام حسن (عليه السلام) پذيرفت وضمن اينکه يادآور شد گاهى خط بواسطه تعويض قلم مختلف مى شود دستور داد قلم ودواتى آوردند ونامه اى نوشت وبه وى داد.(16) در آغاز نوشته گفتيم اصطلاح توقيع در مورد نامه هاى کوتاه امام هادى وعسکرى عليهما السلام که در جواب سوالات شيعيان مى نوشتند نيز بکار رفته، زيرا آنان هم زندگى نسبه مخفى داشتند وبا مکاتبه ووسيله وکيلان با مردم در تماس بودند، بدين جهت احمد بن اسحاق نمونه خط مطالبه مى کند وحضرت به اوارائه مى دهد. با اين آشنائى قبلى اصحاب خاص است که احمد بن حسن بن اسحاق قمى تصريح مى کند که: چون خلف صالح (عليه السلام) زاده شد از آقاى ما حسن بن على عسکرى عليه السلام به جدم نوشته اى رسيد که در آن به دستخطى که توقيعات به آن بر جدم وارد مى شد نوشته شده بود.(17)

فرزندى براى ما زاده شد، که بايد خبرش نزد توپوشيده واز همه مردم پنهان ماند. ما آن را اظهار نمى کنيم مکر به نزديکان به واسطه خويشاوندى وبه دوستان به سبب دوستيشان. اما دوست داشتيم اين مژده را به تواعلام کنيم تا خدا ترا به آن مسرور گرداند، همچنان که ما را از آن خوشحال کرد، والسلام.(18) آنچه نقل شد در مورد توقيعات رسيده از امام يازدهم بود اما اخبارى که در دوکتاب مرجع ما درباره خط ونويسنده توقيعات آمده سه خبر در کمال الدين است وتعبير به گونه اى است که در دو روايت نويسند را خود امام معرفى مى کند، ودر يکى به خط شناخته شده، وشش خبر در کتاب الغيبه آمده که دوخبر آن خط را از خود امام مى داند وچهار خبر توقيع را به همان خطى مى داند که در زمان امام حسن عسکرى نوشته مى شد وآشنا بود. از نظر اهميتى که دارد مورد استشهاد از اين اخبار را نقل مى کنيم: کمال الدين، باب ذکر التوقيعات: حديث 2: محمد بن صالح همدانى گفت: به صاحب الزمان عليه السلام نوشتم... پس امام (عليه السلام) جواب نوشت... (ص 483) حديث 3: محمد بن همان گويد از محمد بن عثمان عمرى شنيدم که مى گفت: خرج توقيع، بخط اعرفه يعنى توقيع به خطى که مى شناختم از جانب امام بيرون آمد...

آخرين شاهد: خبريست طولانى متضمن پاسخهاى متعدد به سوالات اسحاق بن يعقوب که در کتاب الغيبه نيز نقل شده، واز آن ماخذ نقل خواهيم کرد. اما در کتاب الغيبه دو خبر زيرين که در بخش ويژه توقيعات آمده مانند اخبار قبلى صراحت دارد که توقيعات به خط خود حضرت - که ظاهرا آشنا وشناخته شده بوده - مى باشد: 1 - ابن ابى غانم قزوينى وگروهى از شيعيان درباره جانشين امام حسن عسکرى با هم مشاجره مى کردند. ابن ابى غانم مى گفت امام يازدهم درگذشت ورزندى برجا نگذاشت. قرار شد که در اين باره نامه اى بنويسند وبه حضور امام غايب بفرستند، واز آنچه درباره اش مشاجره کردند حضرت را بياگاهانند. به اين قرار عمل کردند، فورد جواب کتابهم بخطه عليه وعلى آبائه السلام... پس جواب نوشته شان به خط امام که بر اووبر پدرانش درود باد رسيد... (ص 172). 2 - محمد بن يعقوب کلينى از اسحاق بن يعقوب نقل مى کند که گفت: از محمد بن عثمان عمرى درخواست کردم مکتوبى که در آن مسائل دشوارم را طرح کرده ام به حضور امام بفرستد، فورد التوقيع بخط مولانا صاحب الدار عليه السلام...(19) توقيع بخط مولاى ما - صاحب آن خانه - عليه السلام رسيد... (ص 176) اما چهار خبر ديگر که ضمن شرح حال سفيران ممدوح در کتاب الغيبه آمده توقيعات را به خطى که در زمان امام حسن عسکرى (عليه السلام) با آن آشنا بودند معرفى مى کند واينک اخبار مورد نظر: 1 - ابونصر هبه الله بن احمد کاتب که فرزند دختر ابو جعفر عمرى دومين نايب خاص است مى گويد: توقيعات صاحب الامر عليه السلام بر دست عثمان بن سعيد وفرزندش ابو جعفر محمد بن عثمان به شيعيان واصحاب خاص امام حسن عسکرى عليه السلام به امر ونهى وپاسخ سوالات مى رسيد، بالخط الذى کان يخرج فى حياه الحسن عليه السلام، به همان خطى که توقيعات در زمان حيات امام حسن عسکرى عليه السلام صادر مى شد (ص 216).

2 - عبد الله بن جعفر حميرى نقل مى کند چون ابوعمروعثمان بن سعيد در گذشت، اتتنا الکتب بالخط الذى کنا نکاتب به باقامه ابى جعفر رضى الله عنه مقامه. درباره واداشتن وانتصاب ابو جعفر محمد بن عثمان بجاى پدرش، نامه ها به همان خطى که با ما مکاتبه مى شد رسيد (ص 220).

3 - هبه الله بن محمد فرزند دختر ام کلثوم از مشايخش خبر داد که: شيعه همواره بر عدالت عثمان بن سعيد ومحمد بن عثمان پا بر جا بود تا اينکه عثمان بن سعيد فوت کرد، وفرزندش ابو جعفر محمد بن عثمان اورا غسل داد، وبه اداره امور پدر ونيابت امام قيام کرد... والتوقيعات تخرج على يده الى الشيعه فى المهمات طول حياته بالخط الذى کانت تخرج فى حياه ابيه عثمان: وتوقيعات در مدت زندگى اش راجع به امور مهم از دست اوبه شيعه مى رسيد، به خطى که در دوران زندگى پدرش عثمان توقيعات صادر مى شد (ص 221)

4- ابونصر هبه الله گويد ويخرج اليهم التوقيعات بالخط الذى کان يخرج فى حياه الحسن عليه السلام اليهم: ازدست محمد بن عثمان عمرى توقيعات به مردم مى رسيد، به خطى که در زمان حيات امام حسن عسکرى عليه السلام توقيعات براى مردم صادر مى شد 223). (بنابر اين خبرها بعضى توقيعات را خود امام شخصا مرقوم مى فرموده، وبعضى ديگر را کاتبى از زمان حضرت امام حسن عسکرى (عليه السلام) چنين ماموريتى داسته است. بهر صورت آنچه مهم است ومورد نظر ماست اين است که اصحاب خاص با آشنايى که با خط ونامه امام پيدا کرده بودند راهى منطقى وروشى يقين آور براى تشخيص درستى ونادرستى توقيعات رسيده يافته بودند، وتا آثار صدق وصحت در آنها مشاهده نمى کردند اخبار را نمى پذيرفتند وتلقى به قبول نمى نمودند. بى گمان حجت خدا خود به موجباتى که ايجاد اطمينان نسبت به توقيعات بکند توجه داشته اند، چنانکه مثلا مى بينيم در زمان نايب سومشان - ابو القاسم حسين نوبختى - زمانى که اين شايعه پيدا شد که بعضى توقيعات به وسيله شلمغانى تهيه وصادر مى شود، حضرت صريحا آن را تکذيب کردند، ودر توقيعى خطاب به علماى سوال کننده فرمودند: آنچه را که ترديد داشتيد، يا آنچه که از دست اوبه شما رسيده، همه را به ما برگردانيد تا صحت يا بطلان آن را اعلام کنيم.(20)

رازدانى وخبر دادن از امور پنهانى

بر طبق چندين خبر که در دوکتاب ماخذ ما آمده، حجت خدا بر زبان نايبان يا بوسيله توقيعات از رازهاى نهانى وامور پنهانى وآنچه پرسندگان در دل دشته اند خبر داده، وموجبات اعتماد به نواب ويقين به ارتباطشان با امام را فراهم گردانده است. اين اخبار اضافه بر رواياتى است که در تاييد وتوثيق نايبان رسيده، ودر واقع نشانيهاى عينى ودليلهاى مشهود بر صحت ادعايشان در نيابت ووساطت از امام غايب مى باشد، وسبب اطمينان قلب بيشتر شيعيان مى شده. هر چند اين رويدادها شخصى وخصوصى بوده، اما مجموع آنها که بوسيله راويان مطمئن ودر کتب معتبر ومؤلفان محقق نقل شده امروزه براى ما نيز اطمينان آور است، بويژه که مضمون اين اخبار خود نشان دهنده صحت وراست بودنش مى باشد واينک چند نمونه:

1 - حسن بن فضل يمانى - ضمن حديثى طولانى - گويد: از سه مطلبى که به خاطر داشتم دوتاى آنها را نوشتم وسومى را به احتمال آنکه ناخوشايند باشد ذکر نکردم. اما جوابى که به من رسيد هم درباره دومطلبى بود که نوشته بودم وهم راجع به سومين مطلب که در دل نگهداشته وننوشته بودم(21)

2 - نصر بن صباح نقل کرد که: مردى از اهل بلخ پنج دينار با نامه اى که اسمش را در آن عوضى نوشته بود فرستاد. پاسخ وصول پول به اورسيد با نام اصلى اش ونسبش ودعا براى او(22)

3- محمد بن ابراهيم بن مهزيار که مال امانتى پدرش به اورسيده بود، بايستى مطابق وصيت آن را به امام زمانش برساند، اما اوپس از فوت حضرت عسکرى (عليه السلام) درباره امام بعدى در شک بود. با خود گفت: پدرم به کارى نادرست وصيت نيم کند. من اين مال را به عراق مى برم وخانه اى بر کنار شط کرايه مى کنم وبه هيچ کس هم خبر نمى دهم. اگر همانطور که در زمان امام حسن عسکرى امر امامت برايم روشن بود اکنون نيز آشکار گشت مال را به امام تسليم مى کنم وگرنه آن را صدقه مى دهم. پس همين برنامه را اجرا کردم وبه عراق رفتم. خانه اى بر کنار شط اجاره نمودم وچند روزى از اقامت من نگذشته بود که ناگاه رسولى با نامه اى آمد که در آن نوشته بود: اى محمد! فلان مبلغ مال درون فلان چيز است، وتمام آنچه با من بود وکسى ممکن نبود از آن با خبر شود شرح داد. من به رسول اطمينان پيدا کردم ومال را به اوتسليم کردم. سپس چند روزى تنها بودم وغمگين شدم، تا اينکه نامه اى برايم رسيد بدين مضمون: ما ترا جانشين پدرت کرديم، پس خداى را سپاسگزار باش(23)

4- رسولى که از قم کالاهايى را نزد ابو جعفر محمد بن عثمان آورده بود، دوجامه سردانى(24) را فراموش کرده بود. ابوجعر به اويادآورى مى کند. رسول به جستجوى بار مى پردازد وچون چيزى نمى يابد مراجعه کرده مى گويد: چيزى بر جا نمانده. نايب امام به اومى فرمايد: به فلانى که پنبه فروشى است ودوعدل پنبه برايش برده بودى مراجعه کن، ويکى از دوعدل پنبه را که بر آن چنين وچنان نوشته باز کن، اين دوجامه در کنار آن است. مرد از آنچه ابو جعفر به اوخبر داد حيرت کرد وبسيار متعجب شد، ولى بر طبق راهنمايى اش عمل کرد. چون بار پنبه را گشود، دوجامه سردانى را در کنار بسته بار پنبه ديد وبرداشت وبراى نايب امام آورد وبه اوتسليم کرد. اين مرد محمد بن عثمان را نمى شناخت، وهمانطور که بازرگانان کالاى خود را براى فروش به وسيله باربران معتمد مى فرستند، هداياى امام را هم به اوداده بودند که به نايب امام بدهد وهيچ نامه اى هم که صورت اجناس ارسالى باشد همراه نداشت، زيرا در زمان معتضد عباسى سختگيرى عليه شيعه زياد بود، وچنانکه گفته اند از شمشير خون مى ريخت. بدين علت کسى که حامل کالا يا پول براى نايب امام بود خود خبر از اجناس محموله نداشت، فقط به اوگفته مى شد اين کالاها را فلان جا ببر وبه فلانى بده(25)

5 - بين حسن بن على نصيبى ومحمد بن فضل موصلى به سال 307 در بغداد راجع به صحت وکالت ونيابت ابو القاسم حسين بن روح مباحثه ومشاجره بود، ومحمد بن فضل با آنکه شيعه بود آن را نمى پذيرفت ودليل مى طلبيد، ومى گفت اموالى که اومى گيرد در غير موردش صرف مى شود. روزى حسن بن على گفت: دليلى که مورد قبولت واقع شود ارائه خواهم داد. به اين جهت از دفتر بزرگى که همراه محمد بن فضل بود نيمى از يک ورق جدا کرد، وبا قلمى که بى مرکب بود ونشانى بر کاغذ نمى گذاشت مطالبى را که بين خود قرار گذاشته بودند نوشت. بعد نامه را مهر کرد وبه شيخ سياه چرده اى که خدمتکار محمد موصلى بود داد که نزد حسين بن روح ببرد. چون خادم بازگشت، آنان مشغول غذا خوردن بودند که پاسخ بر همان ورقه رسيد، وبا مرکب به جزء جزء مندرجات آن کاغذ - که خطش نامرئى بود وخوانده نمى شد - جواب مقتضى داده شده بود. چون محمد بن فضل چنين امر شگفت آور خارق العاده اى را ديد بسيار ناراحت شد، و(از اينکه تا کنون در اشتباه بوده) بر سر وروى خود زد. اواز غذا خوردن افتاد، وبا حسن بن على گفت: زود برخيز تا نزد ابو القاسم حسين بن روح بروى. چون به حضورش رفتند محمد بن فضل شروع به گريستن وعذر خواهى کرد. نايب امام براى اواز خدا طلب آمرزش نمود وبه رحمت الهى اميدوارش گرداند(26)

6 - بنابر خبرى که شيخ طوسى مسندا از مشايخ قم نقل مى کند: همسر على بن حسين بن موسى بن بابويه (پدر صدوق) دختر عمويش بود، که از اوفرزنددار نمى باشد. به ابو القاسم حسين بن روح - رضى الله عنه - نامه نوشت، که از حضرت بخواهد تا برايش دعا کنند که خدا فرزندانى فقيه نصيبش کرداند. پاسخ برايش آمد: همانا تواز اين زن فرزنددار نمى شوى، اما بزودى زن جوانى اهل ديلم نصيبت خواهد شد، که از اودوفرزند فقيه خواهى داشت. بنابر آنچه در دنباله خبر مذکور آمده: على بن بابويه داراى سه پسر شد که دوتاى آنها - محمد وحسين - فقيه شدند واستعدادى شگرف در حفظ (اخبار) داشتند، وچيزها حفظ مى کردند که ديگر اهل قم نمى توانستند. آن دوبرادرى ديگر به نام حسن داشتند که از نظر سن دومين فرزند محسوب مى شد. وى به عبادت مشغول ومردى زاهد بود، با مردم آميزش نداشت وفقيه هم نشد. راوى گويد: چون دوفرزند فقيه - ابو جعفر (صدوق) وابوعبد الله - داد سخن مى دادند واخبار فراوانى از حفظ نقل مى کردند که مردم به شگفت در مى آمدند، به آن دومى گفتند: اين مقام ويژه شما دوتن است که به دعاى امام نصيبتان شده است. اين موضوع در بين اهل قم مشهور ومعروف شده بود.(27)

7- حسن بن خفيف از پدرش نقل مى کند که گفت: صاحب الزمان - عجل الله فرجه - خادمانى به مدينه فرستاد، که با آنان دوخادم (اجير) نيز بودند. حضرت به خفيف نامه نوشت که با آنان برود، واوهم رفت. چون به کوفه رسيدند يکى از آن دوخادم مسکرى آشاميد. (حضرت به الهام ربانى با فاصله مکانى از عمل حرامش با خبر شدند) خادمان از کوفه بيرون نرفته بودند که از سامرا نامه رسيد به برگرداندن خادمى که مسکر آشاميده وبر کنار کردنش از خدمت (در آن اماکن مقدس.)(28) نمونه هاى ديگر از اشراف بر ضماير وآگاهى از وقايع ونهان دانى ولى حق تعالى را در توقيعات ديگرى نيز که تحت موضوعات مختلف - مخصوصا توقيعات درباره اموال رسيده به امام - نقل خواهد شد مى بينيم وبه بيان ديگر حضرت به گونه هاى مختلف با بيان حقايق پنهانى اثبات صحت امامت وولايت خود وسفارت نايبان را مى فرموده است تا براى طالبان حقيقت ترديدى بر جا نماند.

مسائل مربوط به غيبت امام

پيش از اين بادآور شديم که از مسائل مهم جامعه اسلام ومجامع دينى بخصوص شيعيان در آن روزگار، مسال غيبت فرزند امام حسن عسکرى عليه السلام بود. از يک طرف بر طبق روايات فراوانى که از ائمه معصومين رسيده بود، شيعه انتظار چنين پيشامدى را داشت، وتصريح امام يازدهم بر تولد فرزندش ونشان دادن اورا در فواصل زمانى مختلف به اصحاب خاص، پيش گوييهاى ائمه قبلى را براى شيعه ثابت ومحقق مى کرد، اما از طرف ديگر دشمنى بسيار شديد با مصلح موعود وتفحص براى پيدا کردن وقتلش امکان آشکار شدنش را از بين برده بود، وشبهاتى که جعفر برادر امام حسن عسکرى (عليه السلام) ايجاد کرده مردم را به خود دعوت مى کرد نيز مزيد بر علت بود، اين همه اشکالاتى را به اذهان القا مى کرد، که بر حسب وظيفه ارشادى وهدايتى که امام دارد بايد پاسخگوى آنها وبرطرف کننده شبهات باشد. به اين جهت مى بينيم تعدادى از توقيعات مستقيما در اطراف مسائل طرح شده راجع به غيبت است، مانند نهى از بردن نام امام غايب وعدم تعيين وقت ظهور وسبب غيبت وامورى از اين گونه:

1- شيخ طوسى ضمن خبرى مسند اين توقيع را نقل مى کند: براى محمد بن عثمان عمرى ابتداء وبدون سوال قبلى اين توقيع رسيد: کسانى را که از نام (من) مى پرسند با خبر گردان: يا سکوت ورفتن به بهشت، يا سخن گفتن ودوزخى شدن. زيرا آنان اگر بر نام واقف شوند آن را فاش مى کنند، واگر بر مکانم مطلع گردند ديگران را به آنجا راهنمايى مى نمايند.(29)

2- محمد بن همان از محمد بن عثمان - دومين نايب خاص امام غايب - نقل مى کند که توقيعى به خطى که مى شناختم برايم رسيد، بدين مضمون: هر کس در جمعى از مردم نام مرا ببرد (که موجب معرفى وگرفتارى ام شود) لعنت خدا بر اوباد. همين راوى گويد: از زمان فرج پرسيدم، جواب رسيد: گذب الوقاتون، کسانى که وقت (ظهور مر) تعيين مى کنند دروغ مى گويند (که آن را جز خدا کسى نمى داند).(30) توضيح: چنانکه از نخستين توقيع مذکور بر مى آيد: اين منع علتى جز رعايت تقيه وحفظ جان امام در آن محيط ظلم وتهديد وخفقان ندارد، با وجود اين معمولا محدثين تصريح به نام خاص حضرت را دور از احتياط مى دانند.(31)

3 - اسحاق بن يعقوب از محمد بن عثمان خواهش مى کند نامه اى که در آن مشکلات عقيدتى خود را نوشته به حضور امام بفرستد. خواهش اوانجام مى گيرد وتوقيع به خط مولاى ما صاحب الزمان (عليه السلام) مى رسد، که از جمله اين مطالب در اواخر آن آمده است: اما علت غيبت، خداى عز وجل مى گويد: اى ايمان آوردگان! از چيزهايى که اگر برايتان آشکار شود بدتان مى آيد سوال نکنيد.(32) هيچ يک از پدرانم نبود مگر اينکه بر گردنش بيعت يکى از طاغوتهاى زمانش بود، ولى من هنگامى که قيام مى کنم هيچ بيعتى از طاغوتها بر عهده ام نيست. (يعنى آزادانه مى توانم به قيام جهانى ام اقدام کنم وپيمانى که وفاى به آن لازم باشد بر عهده ام نيست). اما کيفيت بهره بردن از من در زمان غيبتم مانند نفع بردن از خورشيد است هنگامى که ابر آن را از ديده ها نهان کند. سپس حضرت شيعيان را اندرز داده مى فرمايد: در سوالاتى را که برايتان مفيد نيست ببنديد، وبراى دانستن آنچه از شما نخواسته اند خود را به رنج نيفکنيد، بلکه براى تعجيل فرج بسيار دعا کنيد که در آن گشايش کار شما نيز هست.(33)

ازآنجا که امروزه با پرسشهاى بى فايده ونابجا زياد بر مى خوريم براى يادآورى وآگاهى دادن بحث زيرين را مناسب مى داند: سوالهاى بجا وبيجا پرسيدن ورفع اشکالهاى عقيدتى خود را کردن يکى از ويژگيهاى انسان است، بخصوص انسان متفکر وعلاقه مند به يادگيرى وچيز فهمى. سوال زاده انديشه پويا وجستجوگر انسان است. آنکه نمى پرسد وبرايش سوالى مطرح نيست فاصله اى چندان با زندگى حيوانى، که در خوردن وخوابيدن وزادن وباليدن خلاصه مى شود ندارد، واز حيات عقلانى ومعنوى که ويژه انسانهاست محروم مى باشد. اين حقيقتى است بديهى وبى نياز از شرح، که در کتاب آسمانى ما نيز بدان امر شده، آنجا که مى فرمايد: فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون:(34) اگر نمى دانيد از آنانکه اهل ذکرند - داناى به قرآن وآگاه به حقايقند - سوال کنيد واز خود رفع ابهام نماييد. در اين کتاب هدايت که در هر مورد به آنچه درست تر وبهتر است راهنماست، سوالات گوناگونى را که از پيامبر اگر شده طرح وپاسخ مى دهد، وچنانکه گفتيم امر به سوال از نادانسته ها نيز شده، در عين حال چون تعليماتش بر مبناى واقع گرايى است از پرسشهاى بيجا وبى فايده وآنچه در خور فهم ما نيست منع مى کند. زيرا چه بسا سوالها که ما را توان تحمل جواب آن نيست وفکرملان ظرفيت فراگيرى پاسخ واقعى آن را ندارد. در چنين موارديست که سوال نابجا وزيان بخش مى شود، مانند پرسش از ذات آفريدگار متعال که برتر از خيال وقياس وکمان ووهم است، وبشر محدود به ذات نامحدود اونمى تواند پى ببرد، يا سوال از ساعت وقوع قيامت. به قول شهيد مطهرى، پرسش يا مقدمه تحقيق است يا مقدمه عمل. گر سوال پيش در آمد تحقيق علمى يا رفتار عملى نباشد، تنها مجهول بودن يک چيز کافى نيست که انسان وقت خود را به پرسش درباره آن بگذارند، زيرا مجهولات بشر بى نهايت است وتمام شدنى نيست، وچه بسا گرم شدن به اين پرسشها شخص را به بحثهاى بى فايده وذهنى گرايى بکشاند، واز ميدان عمل - که مخصوصا زحمت دارد - بيرون کند، ومقدمه براى فرار از زير بار مسووليتها ووظايف اجتماعى بشود.(35) در تفسير آيه لا تسئلوا عن اشياء ان تبد لکم تسوءکم،(36) استاد علامه طباطبايى پس از بحثهاى ادبى ودينى نتيجه مى گيرد: در آيه مذکور نهى از سوال مربوط به خرده ريزهاى احکام دين وچيزهايى ست که تفحص وکاوش در آنها جز دشوار کردن دين وسنگين کردن بار تکليف نتيجه ديگرى ندارد، مانند سوالاتى که بنى اسرائيل درباره خصوصيات گاوى که مامور به ذبح آن شده بودند مى کردند... در حقيقت اين گونه سوالات رد عفوپروردگار است به اينکه خداى متعال جز تسهيل امر وتخفيف در تکليف بندگان غرض ديگرى ندارد.(37)

پاورقى:‌


(1) ماخذ پيشين 238، خاندان نوبختى، 221.
(2) کتاب الغيبه، 240 و239.
(3) کتاب الغيبه، 242.
(4) همان ماخذ، 242.
(5) ماخذ پيشين،. 242 اين خبر از طريق راويانى ديگر نيز در ماخذ ما نقل شده، ص 243.
(6) در ماخذ ما - کتاب الغيبه شيخ طوسى - متن عربى توقيع آمده، 242 - 243.
(7) در ماخذ ما - کتاب الغيبه شيخ طوسى - متن عربى توقيع آمده، 242 - 243.
(8) مهدى موعود، ترجمه جلد سيزدهم بحار الانوار، 690.
(9) خاندان نوبختى، 122 - 123.
(10) کتاب الغيبه، 257 - 258.
(11) کمال الدين، 442.
(12) اعلام الورى باعلام الهدى، 425.
(13) امام مهدى، حماسه اى از نور، 70.
(14) تار سياسى غيبت امام دوازدهم، 241 - 242.
(15) کتابى که متعهد گردآورى ودسته بندى همه توقيعات - به روشى غير از اين نوشته - است با اين مشخصات انتشار يافه: کلمه الامام المهدى (عليه السلام)، تاليف آيه الله سيد حسن شيرازى، ترجمه دکتر سيد حسن افتخار زاده سبزوارى، تنسيق، مقابله وتکميل حسن تاجرى، شعبان 1407، نشر آفاق. کتابى که ادعيه رسيده از آن امام را در بر دارد با اين مشخصات است: صحيفه المهدى عليه السلام، الشيخ عيسى الاهرى، موسسه الغدير، 1406.
(16) شهر آشوب، مناقب آل ابى طالب، 233:3 و274 به نقل از: پژوهشى در زندگى امام مهدى (عليه السلام) 188.
(17) چنين است متن حديث... فاذا فيه مکتوب بخط يده عليه السلام الذى کان ترد به التوقيعات عليه.
(18) کمال الدين، 433 - 434.
(19) در کمال الدين عبارت مذکور بدين صورت است: فوردت فى التوقيع بخط مولانا صاحب الزمان، عليه السلام 483....
(20) کتاب الغيبه، 228 - 229.
(21) کمال الدين، 490، حديث 13، کتاب الغيبه، 171 به رعايت اختصار خلاصه اين اخبار ترجمه ونقل مى شود.
(22) کمال الدين، 488، حديث 10.
(23) کتاب الغيبه،. 171 يادآور مى شود شيخ طوسى اين خبر را تحت عنوان: آشکار شدن معجزاتى در زمان غيبت که دلالت بر درستى امامت صاحب الزمان عليه السلام مى کند آورده.
(24) سردنانيه جزيره بزرگى است در درياى مغرب (قاموس) شايد پارچه سردانى منسوب به اين جزيره باشد (کتاب الغيبه، زيرنوشت صفحه 179).
(25) کتاب الغيبه، 178 - 180.
(26) ماخذ پيشين 192 - 193،.
(27) همان، 188.
(28) الاصول من الکافى، 523:1، خبر 21.
(29) کتاب الغيبه، 222، کمال الدين، 482، توقيع در لعن کسانى که در جمعى از مردم نام حضرت را ببرند.
(30) کمال الدين، 483، حديث 3.
(31) رک: الاصول من الکافى، کتاب الحجه، 332:1.
(32) سوره مائده، آيه 102.
(33) کمال الدين، 485.
(34) سوره نحل، آيه 43، سوره انبياء، آيه 7.
(35) بيست گفتار، انتشارات صدرا، چاپ پنجم، 228 - 229.
(36) آيه اى است که در توقيع به آن استشهاد شده بود.
(37) الميزان فى تفسير القرآن، ترجمه محمد باقر موسوى، کتاب فروشى محمدى 11: 260 - 261.