اميد عدل

هادى نجفى

- ۴ -


مهدي نزد اهل سنت وجماعت

بخش بيشينه اين بحث از آيت اللّه صافي در منتخب الاثر في الامام الثّاني عشر وعلّامه خرسان در مقدّمه اش بر البيان في اخبار صاحب الزّمان برداشت شده است.

احاديث امام مهدي را راويانشان نقل کرده، ونويسندگانشان در جوامع حديثي خود به ثبت رسانده اند؛ کساني همانند:

احمد، ابوداوود، ابن ماجه، ترمذي، بخاري، مسلم، نسايي، بيهقي، ماوردي، طبراني، سمْعاني، روياني، عبْدري، حافظ عبدالعزيز عُکبري در تفسيرش، ابن قتيبه در غريب الحديث، ابن سري، ابن عساکر، دارقُطني در مسند سيّدة نساء العالمين فاطمة الزّهراء، کسايي در المبتدا، بغَوي، ابن اثير، ابن ديبع شيباني، حاکم در مستدرک، ابن عبدالبرّ در استيعاب، حافظ ابن مطيق، فرعاني، نميري، مُناوي، ابن شيرويه ديلمي، سبط بن جوزي، شارح معتزلي، ابن صبّاغ مالکي، حموي، ابن مغازلي شافعي، موفّق بن احمد خوارزمي، محبّ الدّين طبري، شَبلنجي، صبّان، شيخ منصورعلي ناصف، ابن ابي شيبة، ابن ابي حاتم، حسن بن سفيان.

ابن منده، حماد رواجني، ابوالحسن سحري، حربي، ابوبکر مُقري، خطيب، ابوعمرو داني، ابن خلّکان، قرطبي، ابن کثير، نُعيم بن حمّاد، ابن اعثم کوفي، ابوالحسن ابري، ابن حجر عسقلاني.

محي الدّين بن عربي، ابن طلحه شافعي، سَمهودي، شعراني، ابن عربي مالکي، ابويعلي، ابن حجر هيثمي، ابن حيّان، ابوالشّيخ، ثعلبي، ابن ازرق، ابن منظور انصاري، عبدالکري يماني، صدرالدّين قونوي، زيني دحلان، برزنگي، مرتضي زبيدي، ملّاعلي متّقي، خواجه پارسا، اسماعيل حقّي، آلوسي، قُندوزي، بلخي، گنجي شافعي وديگران.(127)

برخي از آنان، رساله ها وکتاب هايي در اين باره پرداخته اند؛ کساني همچون: حافظ ابونُعيم اصفهاني صاحب کتاب نعت المهدي ومناقب المهدي، گنجي شافعي صاحب البيان في اخبار صاحب الزّمان، ملّاعلي متّقي صاحب تلخيص البيان في اخبار مهدي آخر الزّمان، عبّاد بن يعقوب رواجني صاحب کتاب اخبار المهدي، سيوطي صاحب العَرف الوردي في اخبار المهدي وعلامات المهدي، ابن حجر صاحب القول المختصر في علامات المهديّ المنتظر.

شيخ جمال الدّين يوسف بن يحيي دمشقي صاحب عقدالدّرر في اخبار الامام المنتظر، ابن کمال پاشا صاحب تلخيص البيان في علامات مهدي آخر الزّمان، ابن قيّم جوزيّه نويسنده المهدي، ملّاعلي قاري هندي نويسنده المشرب الوردي في اخبار المهدي، شيخ مرعي بن يوسف کرمي مَقدَسي صاحب فوائد الفِکَر في الامام المنتظر(128)، محمّد بن عبدالعزيز بن مانع - از عالمان (نجد) در قرن چهاردهم - صاحب کتاب تحديق النّظر في اخبار الامام المنتظر وديگران در ديگر کتاب ها.

ما در اين جا بخشي از گفته هاي بزرگان آنان را مي آوريم تا خوانندگان با دقّت به مطالعه وانديشه در آن ها بپردازند:

92. ابن ابي الحديد معتزلي در شرح نهج البلاغه مي گويد: (تمامي فرقه هاي اسلامي اتّفاق نظر دارند که دنيا وتکليف به انجام نمي رسد؛ مگر با او).(129)

93. به نقل از شيخ عبدالحقّ در لمعات چنين آمده است که: (احاديث متواتر در اين که مهدي از اهل بيت وفرزندان فاطمه به شمار مي رود، هماهنگ است).(130)

94. صبّان در اسعاف الرّاغبين مي نويسد: (روايات منقول از پيامبر، مبني بر خروج او، واين که وي از خاندان پيامبر است، وزمين را پُر از عدل وداد مي کند، به تواتر رسيده است).(131)

95. شبلنجي در نورالابصار مي گويد: (احاديث منقول از پيامبر، درباره اين که او در شمار اهل بيت او است، وزمين را از عدل وداد مي آکنَد، به تواتر رسيده است).(132)

96. ابن حجر در صواعق مي گويد: (ابوالحسن ابري گفته است: اين که او خروج مي کند، از اهل بيت پيامبر است، هفت سال پادشاهي مي کند، زمين را از عدل مي آکنَد، با عيسي خارج شده، واو را در قتل دجّال در دروازه (لدّ) در کشور فلسطين ياري مي رساند، امامت اين امّت را بر عهده دارد، وعيسي پشت سر او نماز مي گزارد، اخبار به علّت فراواني کساني که آن ها را از مصطفي نقل کرده اند، به تواتر رسيده، ومُستفيض شده است).(133)

97. سيّداحمد بن زيني دحلان مفتي شافعيان در الفتوحات الاسلاميّه مي نويسد: (رواياتي که در آن ها ذکري از ظهور مهدي رفته، فراوان ومتواتر است. در اين ميان، برخي از آن ها حديث صحيح، بعضي حديث حسَن، وبيشترشان حديث ضعيف است.

امّا به خاطر فراواني اين گونه روايات، وراويان بسيار اين احاديث، برخي از آن ها بعضي ديگر را تقويت کرده، تا جايي که قطعي بودنشان ثابت مي گردد. امّا از اين دست مسائل قطعي ومسلّم مي توان به اين که گزيري از ظهور او نيست، اين که وي از فرزندان فاطمه است، اين که زمين را پُر از عدل مي کند، اشاره کرد).

علّامه سيّد محمّد بن (عبدال)رسول برزنگي در پايان الاشاعة (في اشراط السّاعة)(134) بدين موضوع تذکّر داده است، ولي محدود کردن ظهور وي، به سال معيّن ومشخّصي، صحيح نيست؛ زيرا رازي است که جز خدا نداند، ونصّي از جانب شارع مقدّس در تعيين آن، وارد نشده است).(135)

98. سوَيدي در سبائک الذّهب مي گويد: (آن چه که علما بر آن اتّفاق کرده اند، اين است که مهدي همان قيام کننده دوره آخرالزّمان است، وزمين را از عدل پُر مي سازد؛ درباره او وظهورش روايات بسياري وارد شده است).(136)

99. گنجي شافعي در البيان في اخبار صاحب الزّمان مي گويد: (روايات پيامبر درباره مهدي عليه السلام به دليل راويان بسياري که آن ها را از مصطفي نقل کرده اند، متواتر ومُستفيض شده است).(137)

100. ملّاعلي متّقي در البرهان في علامات مهدي آخرالزّمان فتواهاي چهار تن از عالمان مذاهب چهارگانه، درباره حضرت مهدي عليه السلام را آورده است.(138) اين چهار تن عبارت اند از: شيخ ابن حجر شافعي نويسنده القول المختصر في علامات المهديّ المنتظر، ابوسرور احمد بن ضياء حنفي، محمّد بن محمّد مالکي ويحيي بن محمّد حنبلي.

فتواهاي آنان شامل چنين موضوعاتي گرديده است: تأييد درستي نظريّه ظهور مهدي، وارد شدن روايات صحيح درباره او ودر صفات او، چگونگي خروج او، وآن چه از فتنه ها که پيش از وي - همانند خروج سفياني، فرو رفتن زمين و... - پديدار مي شود. ابن حجر تصريح کرده است به تواتر اين روايات، واين که او از اهل بيت است؛ مالک شرق وغرب زمين گرديده، وآن را پُر از عدل مي کند؛ واين که عيسي پشت سر او نماز مي گزارد؛ سفياني را مي کُشد، وبا سپاهي که به سوي مهدي گسيل داشته است در بَيداء - سرزميني در ميان مکّه ومدينه - فرو مي رود.(139)

101. مسعود بن عمر تفتازاني در مقاصدالطّالبين گفته است: (احاديث صحيحي وارد شده است که امامي از فرزندان فاطمه زهرا - رضي اللّه عنها - ظهور مي کند، وزمين را همان گونه که پُر از ظلم وستم است، از عدل وداد پُر مي کند).(140)

102. شيخ محمّد جزري دمشقي شافعي در اسمي المناقب في تهذيب اسني المطالب مي گويد: (... از عليّ بن ابي طالب رضي الله عنه است که مي فرمود: رسول خدا - صلّي اللّه عليه (و آله) وسلّم - فرمود:

(اَلْمَهْديّ مِنَّا اَهْلَ الْبَيْتِ، يُصْلحُه اللَّه في لَيْلَةٍ)؛

(مهدي در شمارِ ما اهل بيت است، خداوند، امر (ظهور) وي را در شبي راست مي گرداند...).

درستي احاديث امام مهدي وروايات مبني بر آمدن او در آخرالزّمان، واين که وي از اهل بيتِ وخاندان فاطمه - رضوان اللّه عليها - به شمار مي آيد، نزد ما به اثبات رسيده است. نام او نام پيامبر - صلّي اللّه عليه (و آله) وسلّم -، ونام پدرش، همان نام پدر پيامبر - صلّي اللّه عليه (و آله) وسلّم - باشد. درست وروشن تر آن است که او از فرزندان حسين بن علي است؛ چراکه نصّ اميرالمؤمنين علي در اين باره چنين است:... علي عليه السلام در حالي که به فرزندش حسين مي نگريست، فرمود:

(إِنَّ ابْنَي هذا سَيِّدُکُما، سَمَّاهُ النَّبِيُّ - صَلَّي اللَّهُ عَلَيْهِ (وَ آلِهِ)وَ سَلَّمَ -، وسَيَخْرُجُ مِنْ صُلْبِهِ رَجُلٌ يُسَمّي بِاسْمِ نَبِيِّکُمْ، يُشْبِهُهُ فِي الْخُلْقِ، ولا يُشْبِهُهُ فِي الْخَلْقِ)؛

(اين فرزندم آقاي شما است. نامش را پيامبر بر وي نهاده است. از صُلب او مردي مي آيد که هم نام پيامبرتان است. سيرتش به پيامبر مي ماند، ولي در صورت، چُنو نيست).

سپس داستان لبريز شدن زمين از عدل به توسّط او را بازگو فرمود. همين ها را ابوداوود در سنن خود روايت نموده، وبر آن، سکوت کرده است).(141)

103. وعبدالرّحمان بن خلدون در مقدّمه مشهورش مي نويسد: (آن چه در گذر زمان در ميان عموم مسلمانان شهرت يافته آن است که با گذشت روزگاران به ناچار بايد در آخرالزّمان مردي از اهل بيت ظهور کند، دين را نيرو بخشد، عدل وداد را آشکار سازد، ومسلمانان پيروي اش کنند.

وي بر کشورهاي اسلامي چيرگي خواهد يافت، واو را مهدي نامند. خروج دجّال وروي دادهاي پس از آن - که در شمار نشانه هاي مذکور در روايات صحيح است - پس از وي روي خواهد داد...).(142)

در اين جا فصل اوّل را در اقوال به پايان برده، به ياري حضرت باري به فصل دوم مي پردازيم.

حديث لوح

اين حديث را کليني در کافي(143)، شاگردش نعماني در الغيبة(144)، صدوق در کمال الدّين وتمام النّعمة(145) وعيون اخبار الرّضا عليه السّلام،(146) مفيد در اختصاص(147)، شيخ تقي الدّين ابوصلاح حلبي در تقريب المعارف(148) به صورت مختصر، شيخ طوسي در الغيبة(149) وامالي(150)، امين الدّين طبرسي در اعلام الوري(151) وابومنصور طبرسي در احتجاج(152) به صورت مرسل؛ وشيخ حسن بن ابوالحسن ديلمي در ارشاد القلوب(153)، علّامه مجلسي در مجلّد نهم بحارالانوار(154) وسيّد امين در اعيان الشّيعه(155) به نقل از کافي؛ وصافي در منتخب الاثر في الامام الثّاني عشر(156) آورده اند؛ قدّس اللّه اسرارهم.

ودر کافي - به صورت مسند از ابابصير به نقل از ابي عبداللّه عليه السلام (امام صادق) - است که: قالَ أَبي لِجابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْأَنْصارِيِّ: (إِنَّ لي إِلَيْکَ حاجَةً، فَمَتي يَخِفُّ عَلَيْکَ أَنْ أَخْلُوَ بِکَ فَأَسْأَلَکَ عَنْها؟)؛

فَقالَ لَهُ جابِرٌ: (أَيَّ الْأَوْقاتِ أَحْبَبْتَهُ).

فَخَلا بِهِ في بَعْضِ الْأَيَّامِ، فَقالَ لَهُ: (يا جابِرُ! أَخْبِرْني عَنِ الَّلوْحِ الَّذي رَأَيْتَهُ في يَدِ أُمّي فاطِمَةَعليها السلام، بِنْتِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، وما أَخْبَرَتْکَ بِهِ أُمّي أَنَّهُ في ذلِکَ الَّلوْحِ مَکْتُوبٌ؟).

فَقالَ جابِرٌ: أَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنّي دَخَلْتُ عَلي أُمِّکَ فاطِمَةَعليها السلام، في حَياةِ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، فَهَنَّيْتُها بِوِلادَةِ الْحُسَيْنِ ورَأَيْتُ في يَدَيْها لَوْحاً أَخْضَرَ، ظَنَنْتُ أَنَّهُ مِنْ زُمُرُّدٍ، ورَأَيْتُ فيهِ کِتاباً أَبْيَضَ، شِبْهَ لَوْنِ الشَّمْسِ.

فَقُلْتُ لَها: (بِأَبي وأُمّي، يا بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله، ما هذَا الَّلوْحِ؟).

فَقالَتْ: (هذا لَوْحٌ أَهْداهُ اللَّهُ إِلي رَسُولِهِ صلي الله عليه وآله، فيهِ اسْمُ أَبي، واسْمُ بَعْلي، واسْمُ ابْنَيَّ، واسْمُ الْأَوْصِياءِ مِنْ وُلْدي، وأَعْطانيهِ أَبي لِيُبَشِّرَني بِذلِکَ).

قالَ جابِرٌ: فَأَعْطَتْنيهِ أُمُّکَ فاطِمَةُعليها السلام فَقَرَأْتُهُ واسْتَنْسَخْتُهُ.

فَقالَ لَهُ أَبي: (فَهَلْ لَکَ - يا جابِرُ - أَنْ تَعْرِضَهُ عَلَيَّ؟).

قالَ: (نَعَمْ).

فَمَشي مَعَهُ أَبي إِلي مَنْزِلِ جابِرٍ، فَأَخْرَجَ صَحيفَةً مِنْ رَقٍّ، فَقالَ: (يا جابِرُ! اُنْظُرْ في کِتابِکَ لِأَقْرَأَ (أَنَ) عَلَيْکَ). فَنَظَرَ جابِرٌ في نُسْخَتِهِ فَقَرَأَهُ أَبي، فَما خالَفَ حَرْفٌ حَرْفاً، فَقالَ جابِرٌ: فَأَشْهَدُ بِاللَّهِ أَنّي هکَذا رَأَيْتُهُ فِي الَّلوْحِ مَکْتُوباً:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ.

هذا کِتابٌ مِنَ اللَّهِ الْعَزيزِ الْحَکيمِ لِمُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ، ونُورِهِ وسَفيرِهِ، وحِجابِهِ ودَليلِهِ، نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمينُ مِنْ عِنْدِ رَبِّ الْعالَمينَ، عَظِّمْ - يا مُحَمَّدُ - أَسْمائي، واشْکُرْ نَعْمائي، ولا تَجْحَدْ آلائي؛ إِنّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا قاصِمُ الْجَبَّارينِ، ومُديلُ الْمَظْلُومينَ، ودَيَّانُ الدّينِ؛

إِنّي أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا أَنَا، فَمَنْ رَجا غَيْرَ فَضْلي، أَوْ خافَ غَيْرَ عَدْلي، عَذّبْتُهُ عَذاباً لا أُعَذِّبُ بِهِ أَحَداً مِنَ الْعالَمينَ، فَإِيَّايَ فَاعْبُدْ وعَلَيَّ فَتَوکَّلْ.

إِنّي لَمْ أَبْعَثْ نَبِيّاً فَأُکْمِلَتْ أَيَّامُهُ وانْقَضَتْ مُدَّتُهُ، إِلّا جَعَلْتُ لَهُ وَصِيّاً، وإِنّي فَضَّلْتُکَ عَلَي الْأَنْبِياءِ، وفَضَّلْتُ وَصِيَّکَ عَلَي الْأَوْصِياءِ، وأَکْرَمْتُکَ بِشِبْلَيْکَ وسِبْطَيْکَ حَسَنٍ وحُسَيْنٍ؛ فَجَعَلْتُ حَسَناً مَعْدِنَ عِلْمي بَعْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ أَبيهِ؛ وجَعَلْتُ حُسَيْناً خازِنَ وَحْيي، وأَکْرَمْتُهُ بِالشَّهادَةِ وخَتَمْتُ لَهُ بِالسَّعادَةِ، فَهُوَ أَفْضَلُ مَنِ اسْتُشْهِدَ، وأَرْفَعُ الشُّهَداءِ دَرَجَةً، جَعَلْتُ کَلِمَتِيَ التَّامَّةَ مَعَهُ، وحُجَّتِيَ الْبالِغَةَ عِنْدَهُ، بِعِتْرَتِهِ أُثيبُ وأُعاقِبُ:

أَوَّلُهُمْ عَلِيٌّ، سَيِّدُ الْعابِدينَ وزَيْنُ أَوْلِيائِيَ الْماضينَ، وابْنُهُ شِبْهُ جَدِّهِ الْمَحْمُودِ، مُحَمَّدٌ، الْباقِرُ عِلْمي، والْمَعْدِنُ لِحِکْمَتي؛

سَيَهْلِکُ الْمُرْتابُونَ في جَعْفَرٍ، الرَّادُّ عَلَيْهِ کَالرَّادِّ عَلَيَّ، حَقَّ الْقَوْلُ مِنّي لَأُکْرِمَنَّ مَثْوي جَعْفَرٍ، ولَأَسُرَّنَّهُ في أَشْياعِهِ وأَنْصارِهِ وأَوْلِيائِهِ؛

أُتيحَتْ بَعْدَهُ مُوسي فِتْنَةٌ عَمْياءُ حِنْدِسٌ، لِأَنَّ خَيْطَ فَرْضي لا يَنْقَطِعُ، وحُجَّتي لا تَخْفي، وأَنَّ أَوْلِيائي يُسْقَوْنَ بِالْکَأْسِ الْأَوْفي، مَنْ جَحَدَ واحِداً مِنْهُمْ فَقَدْ جَحَدَ نِعْمَتي، ومَنْ غَيَّرَ آيَةً مِنْ کِتابي فَقَدِ افْتَري عَلَيَّ، وَيْلٌ لِلْمُفْتَرينَ الْجاحِدينَ؛

عِنْدَ انْقِضاءِ مُدَّةِ مُوسي عَبْدي وحَبيبي وخِيَرَتي في عَلِيٍّ، وَليّي وناصِري، ومَنْ أَضَعُ عَلَيْهِ أَعْباءَ النُّبُوَّةِ، وأَمْتَحِنُهُ بِالْاِضْطِلاعِ بِها، يَقْتُلُهُ عِفْريتٌ مُسْتَکْبِرٌ، يُدْفَنُ فِي الْمَدينَةِ الَّتي بَناهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ إِلي جَنْبِ شَرِّ خَلْقي؛

حَقَّ الْقَوْلُ مِنّي لَأَسُرَّنَّهُ بِمُحَمَّدٍ، ابْنِهِ وخَليفَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، ووارِثِ عِلْمِهِ، فَهُوَ مَعْدِنُ عِلْمي ومَوْضِعُ سِرّي، وحُجَّتي عَلي خَلْقي، لا يُؤْمِنُ عَبْدٌ بِهِ إِلّا جَعَلْتُ الْجَنَّةَ مَثْواهُ، وشَفَّعْتُهُ في سَبْعينَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِهِ - کُلُّهُمْ قَدِ اسْتَوْجَبُوا النَّارَ -؛

وَ أَخْتِمُ بِالسَّعادَةِ لِابْنِهِ عَلِيٍّ، وَليّي وناصِري، والشَّاهِدِ في خَلْقي، وأَميني عَلي وَحْيي؛ أُخْرِجُ مِنْهُ الدَّاعِيَ إِلي سَبيلي، والْخازِنَ لِعِلْمي، الْحَسَنَ؛

وَأُکَمِّلَ ذلِکَ بِابْنِهِ م ح م د، رَحْمَةً لِلْعالَمينَ، عَلَيْهِ کَمالُ مُوسي، وبَهاءُ عيسي، وصَبْرُ أَيُّوبَ، فَيُذَلُّ أَوْلِيائي في زَمانِهِ، وتُتَهادي رُؤُوسُهُمْ کَما تُتَهادي رُؤُوسُ التُّرْکِ والدَّيْلَمِ، فَيُقْتَلُونَ ويُحْرَقُونَ، ويَکُونُونَ خائِفينَ مَرْعُوبينَ وَجِلينَ.

تُصْبَغُ الْأَرْضُ بِدِمائِهِمْ، ويَفْشُوا الْوَيْلُ والرَّنَّةُ في نِسائِهِمْ، أُولئِکَ أَوْلِيائي - حَقّاً -، بِهِمْ أَدْفَعُ کُلَّ فِتْنَةٍ عَمْياءَ حِنْدِسٍ، وبِهِمْ أَکْشِفُ الزَّلازِلَ وأَدْفَعُ الْآصارَ والْأَغْلالَ، أُولئِکَ عَلَيْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبِّهِمْ ورَحْمَةٌ، وأُولئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ.

پدرم به جابر بن عبداللّه انصاري فرمود: (مرا به تو نيازي است؛ چه زماني برايت آسان تر است تا با تو خلوت کنم، ودرباره آن، از تو پرسش کنم؟).

جابر به پدرم گفت: (هر زمان که بخواهي).

روزي با وي خلوت کرد، وبه او فرمود: (جابر! با من، از آن لوحي که در دست مادرم فاطمه - دختر پيامبر خدا - ديده اي، واز آن چه که او درباره نوشته هاي آن لوح مي فرمود، سخن بگو).

جابر گفت: خدا را شاهد مي گيرم که روزي در زمان حيات پيامبر خدا به نزد مادرت فاطمه وارد شدم، وبه او براي تولّد حسين تبريک گفتم. در دستانش لوح سبزرنگي ديدم که گمانم از زمرّد بود، ودر آن، نوشته سفيدي همچون رنگ آفتاب ديدم.

به وي گفتم: (پدر ومادرم به فدايت اي دخت پيغامبر خدا! اين لوح چيست؟).

فرمود: (اين لوحي است که خداوند به پيامبرش اهدا کرده، ودر آن، نام هاي پدرم، همسرم، دو پسرم، ونام اوصيايي که در شمار فرزندانم هستند، ثبت شده است. پدرم به عنوان مژدگاني آن را به من داده است).

جابر گفت: (مادرت فاطمه آن را به دستم داد، خواندمش، واز روي آن، استنساخ کردم).

پدرم به او فرمود: (جابر! مي تواني به من نشانش دهي؟).

گفت: (آري).

سپس پدرم، همراه جابر به منزل او رفت، ووي صحيفه اي از پوست آهو بيرون آورد.

پدرم فرمود: (جابر! در نگاشته خود نگاه کن تا برايت بخوانمش).

جابر نگاه در نسخه خويش داشت که پدرم همان را برايش بخواند؛ حتّي حرفي با حرفي اختلاف نداشت. جابر گفت: خدا را گواه مي گيرم که من در لوح، چنين ديدم که نگاشته بود:

به نام خداوند بخشاينده مهربان

اين نامه اي است از جانب خداوندِ پيروز ودانا براي محمّد، پيامبر، نور، فرستاده، حجاب ودليل همو. آن را روح الامين از نزد پروردگار جهانيان آورده است.

محمّد! نام هايم را بزرگ شمار، نعمت هايم را شکر گزار ولطف هايم را انکار مدار. منم، من که خدايي جز من نيست، شکننده جابرانم، انتقام جوينده ستم کشانم، سزادهنده روز جزايم. منم، من که خدايي جز من نيست، هرکه را اميد به فضلِ جز من است، هرکه را ترس از عدل جز من است، چنانش کيفر دهم که هيچ يک از جهانيان را چونان نداده باشم. تنها پرستنده ات من باشم، توکّلت تنها بر من باشد.

راستي من پيامبري نفرستادم که روزگارش را پايان دهم، وعمرش به سر آيد، مگر آن که وصيّي برايش نهادم.

راستي تو را بر تمامي پيغامبران برتري دادم، وصيّ تو را بر تمامي اوصيا برتري نهادم، وبه دو شيربچّه دخترزاده ات، حسن وحسين، گرامي ات داشتم.

حسن را - پس از پدرش - گنجينه دانشم، وحسين را گنج دار وحي خويش ساختم. با شهادت، گرامي اش دارم، وزندگاني اش را با سعادت به پايان رسانم. او برترين کسي است که به شهادت رسيده، بلندمرتبه ترينِ شهيدان است. کلمه تامّه ام را همراه او کردم، وحجّت بالغه ام را نزد او نهادم. توسّط خاندان همو است که پاداش وکيفر دهم:

نخستينِ آنان علي است؛ سرور عابدان، وزيور اولياي پيشينم.

پسرش - همچون جدّ ستوده اش - محمّد، شکافنده دانشم، وگنجينه حکمت من است.

هلاک اند آنان که درباره جعفر ترديد بَرند؛ آن که نپذيردش، مرا نپذيرفته است. گفتار به حقّ من آن است که پاي گاهش را گرامي دارم، ووي را درباره پيروان، ياران ودوستانش شاد کنم.

پس از او موسي است؛ همو که به آشوبي سخت وتار گرفتار است. رشته ام نبُرد، حجّتم نهان نماند، ودوستانم از جام لبالب بنوشند. هر آن که يکي از اينان را منکر شود، به انکار نعمتم برآمده، وهر آن که آيتي از کتابم را تغيير دهد، بر من دروغ بسته است.

اي واي بر افترابندان وانکارکنندگان پس از درگذشت موسي - بنده، ودوست وبرگزيده ام -، درباره علي دوست وياري دهنده من که بارهاي وظايف نبوّت را بر دوش او نهم، ووي را بر به عهده گرفتن آن ها بيازمايم. ديوصفتي گردن فراز بکشدش، ودر شهري که به دست عبد صالحي(157) بنا گشته است، در کنار بدترين خلايق(158) به خاک رود.

گفتار به حقّ من آن است که او را به پسرش، خليفه پس از او، ووارث دانشش محمّد شاد کنم. او است گنج دانشم، جاي گاه رازم، وحجّت بر بندگانم. بنده اي بر او ايمان نياورَد، مگر که در بهشت جايش دهم، وشفاعتش را در هفتاد کس از خاندانش - که همگي سزاوار دوزخ اند - پذيرا شوم.

سرانجام، سعادت را نصيب پسر او علي که وليّ وياري دهنده من، گواه در خلق من، وامين من در وحي من است، مي گردانم. از او، حسن، آن که دعوت کننده به راهم، وگنج دار دانشم باشد را برآورم.

(سلسله امامت) را به پسر او م ح م د که رحمت عالميان است، کامل گردانم. او را کمال موسي، نور عيسي وصبر ايّوب است. در زمان او است که دوستانم خوار شوند. سرهاي آنان را دشمنان به يکديگر پيشکش دهند؛ همان گونه که سرهاي ترکان وديلميان را به هم هديه مي دهند. بکُشندشان وبسوزانندشان، وآنان، هراسان وبيم ناک وترسان باشند.

خونشان زمين را رنگين کند، وشيون وزاري زنانشان آشکار شود. آنان دوستان حقيقي من اند. با آن ها است که هر آشوب سخت وتاري را ببَرم، وزمين لرزه ها، بارهاي گران وزنجيرها را کنار زنم. صلوات ورحمت الهي بر آن هدايت شدگان باد، همانان که خود، هدايت شدگان هستند.(159)

عبدالرّحمان بن سالم گفت: ابوبصير گفت: اين روايت - حتّي اگر در تمام طول عمر خود حديثي جز اين حديث نشنوي - کفايتت کند؛ پس آن را از جز اهلش مخفي دار.(160)

مي گويم: علّامه سيّداسماعيل هاشمي اصفهاني(161) در شرح اين حديث رساله اي با نام شهادة الشّهداء به زبان فارسي نگاشته، وبه سال 1406ق در اصفهان به چاپ رسانده است(162) که مي توان به آن تأليف لطيف، مراجعه کرد.(163)