اميد عدل

هادى نجفى

- ۶ -


بيان امام باقر

به نقل از محمّد بن مسلم ثقفي طحّان است که مي گفت: بر ابوجعفر محمّد بن عليّ الباقرعليهما السلام وارد شدم، ومي خواستم که از او درباره قائم آل محمّد - صلّي اللّه عليه وعليهم - پرسش کنم.

پس آن حضرت، بدون پرسش، آغاز سخن کرد، وفرمود: (يا مُحَمَّدَ بْنَ مُسْلِم! إِنَّ فِي الْقائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلي الله عليه وآله شَبَهاً مِنْ خَمْسَةِ الرُّسُلِ: يُونُسَ بْنِ مَتي، ويُوسُفَ بْنَ يَعْقُوبَ، ومُوسي، وعيسي، ومُحَمَّدٍ، - صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ -:

فَأَمَّا شَبَهُهُ مِنْ يُونُسَ بْنِ مَتي: فَرُجُوعُهُ مِنْ غَيْبَتِهِ - وهُوَ شابٌّ بَعْدَ کِبَرِ السِّنِّ -.

وَأَمَّا شَبَهُهُ مِنْ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ عليهما السلام: فَالْغَيْبَةُ مِنْ خاصَّتِهِ وعامَّتِهِ، واخْتِفاؤُهُ مِنْ إِخْوَتِهِ، وإِشْکالِ أَمْرِهِ عَلي أَبيهِ يَعْقُوبَ عليهما السلام، مَعَ قُرْبِ الْمَسافَةِ بَيْنَهُ وبَيْنَ أَبيهِ، وأَهْلِهِ وشيعَتِهِ.

وَأَمَّا شَبَهُهُ مِنْ مُوسى عليه السلام: فَدَوامُ خَوْفِهِ، وطُولُ غَيْبَتِهِ، وخِفاءُ وِلادَتِهِ، وتَعَبُ شيعَتِهِ مِنْ بَعْدِهِ، مِمَّا لَقُوا مِنَ الْأَذي والْهَوانِ، إِلي أَنْ أَذِنَ اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - في ظُهُورِهِ، ونَصْرِهِ، وأَيَّدَهُ عَلي عَدُوِّهِ.

وَأَمَّا شَبَهُهُ مِنْ عيسى عليه السلام: فَاخْتِلافُ مَنِ اخْتَلَفَ فيهِ؛ حَتّي قالَتْ طائِفَةٌ مِنْهُمْ: ما وُلِدَ؛ وقالَتْ طائِفَةٌ: ماتَ؛ وقالَتْ طائِفَةٌ: قُتِلَ وصُلِبَ.

وَأَمَّا شَبَهُهُ مِنْ جَدِّهِ الْمُصْطَفى صلي الله عليه وآله: فَخُرُوجُهُ بِالسَّيْفِ، وقَتْلُهُ أَعْداءَ اللَّهِ وأَعْداءَ رَسُولِهِ صلي الله عليه وآله، والْجَبَّارينَ والطَّواغيتَ؛ وأَنَّهُ يُنْصَرُ بِالسَّيْفِ والرُّعْبِ؛ وأَنَّهُ لا تُرَدُّ لَهُ رايَةٌ.

وَإِنَّ مِنْ عَلاماتِ خُرُوجِهِ: خُرُوجُ السُّفْيانِيِّ مِنَ الشَّامِ، وخُرُوجُ الْيَمانِيِّ (مِنَ الْيَمَنِ)، وصَيْحَةٌ مِنَ السَّماءِ في شَهْرِ رَمَضانَ، ومُنادٍ يُنادي مِنَ السَّماءِ بِاسْمِهِ واسْمِ أَبيهِ).(187)

(اي محمّد بن مسلم! همانا درباره قائم آل محمّدصلي الله عليه وآله سيره پنج پيامبر وجود دارد:

از يونس بن متي، يوسف بن يعقوب، موسي، عيسي ومحمّد - صلوات اللّه عليهم -:

سنّتي از او که همانند حضرت يونس عليه السلام است: بازآمدنش از غيبت باشد، در حالي که سنّ بسيار دارد، ولي جوان است.

شباهتش به يوسف بن يعقوب عليه السلام از آن رو است که از خاص وعام، نهان است(188)؛ از برادرانش پنهان، وحقيقت امر بر پدرش يعقوب پوشيده است، با آن که وي را مسافت فراواني با پدر وخاندان وشيعيانش نباشد.

شباهتش به موسي عليه السلام از جهت دوام ترس، به درازا کشيدن غيبت، پنهان ماندن ولادت ورنج شيعيان او باشد، به خاطر آزار وذلّتي که پس از وي بينند تا آن زمان که خداوند عزّ وجل، او را اذن دهد، وياري اش کند، وبر دشمنان پيروز گرداند.

امّا روشي که از عيسي عليه السلام دارد، اختلافي است که درباره اش پديد شود، تا آن که دسته اي گويند: پا به جهان ننهاده، وگروهي گويند که مرده است، وبرخي گويند که کشته شده، وبه صليب رفته است.

شباهت به جدّش مصطفي صلي الله عليه وآله آن است که قيامش با شمشير باشد؛ دشمنان خدا ورسول خداصلي الله عليه وآله، وسرکشان وطاغوتيان را به هلاکت رساند؛ با شمشير وترس (افکندن در دل هاي مشرکان) ياري شود، وهيچ پرچمي را (شکست خورده) بر وي باز نگردانند.

از نشانه هاي خروجش: خروج سفياني از شام، وخروج يماني از يمن، وبانگي از آسمان در ماه رمضان، وجارکشي از آسمان که نام او وپدرش را آواز دهد).

بيان امام صادق

به نقل از ابراهيم کرخي است که مي گفت: دَخَلْتُ عَلي أَبي عَبْدِ اللَّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ عليهما السلام وإِنّي لَجالِسٌ عِنْدَهُ إِذْ دَخَلَ أَبُو الْحَسَنِ مُوسَي بْنُ جَعْفَرٍعليهما السلام - وهُوَ غُلامٌ -، فَقُمْتُ إِلَيْهِ، فَقَبَّلْتُهُ وجَلَسْتُ.

فَقالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام: (يا إِبْراهيمَ! أَ ما إِنَّهُ (لَ) صاحِبُکَ مِنْ بَعْدي، أَ ما لَيَهْلِکَنَّ فيهِ أَقْوامٌ ويَسْعَدُ (فيهِ)آخَرُونَ، فَلَعَنَ اللَّهُ قاتِلَهُ وضاعَفَ عَلي رُوحِهِ الْعَذابَ.

أَما لَيُخْرِجَنَّ اللَّهُ مِنْ صُلْبِهِ خَيْرَ أَهْلِ الْأَرْضِ في زَمانِهِ، سَمِيَّ جَدِّهِ، ووارِثَ عِلْمِهِ وأَحْکامِهِ وفَضائِلِهِ، (وَ) مَعْدِنَ الْإِمامَةِ، ورَأْسَ الْحِکْمَةِ، يَقْتُلُهُ جَبَّارُ بَني فُلانٍ، بَعْدَ عَجائِبَ طَريفَةٍ حَسَداً لَهُ، ولکِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وجَلَّ) بالِغُ أَمْرِهِ، ولَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ.

يُخْرِجُ اللَّهُ مِنْ صُلْبِهِ تَکْمِلَةَ اثْني عَشَرَ إِماماً مَهْدِيّاً، اخْتَصَّهَمُ اللَّهُ بِکَرامَتِهِ، وأَحَلَّهُمْ دارَ قُدْسِهِ، الْمُنْتَظِرُ لِلثَّاني عَشَرَ مِنْهُمْ کَالشَّاهِرِ سَيْفَهُ بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلي الله عليه وآله يَذُبُّ عَنْهُ).

قالَ: فَدَخَلَ رَجُلٌ مِنْ مَوالي بَني أُمَيَّةَ، فَانْقَطَعَ الْکَلامُ فَعُدْتُ إِلي أَبي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام إِحْدي عَشْرَةَ مَرَّةً، أُريدُ مِنْهُ أَنْ يَسْتَتِمَّ الْکَلامَ، فَما قَدَرْتُ عَلي ذلِکَ، فَلَمَّا کانَ قابَلَ السَّنَةُ الثَّانِيَةَ دَخَلْتُ عَلَيْهِ - وهُوَ جالِسٌ -، فَقالَ: (يا إِبْراهيمُ! هُوَ الْمُفَرِّجُ لِلْکَرْبِ عَنْ شيعَتِهِ بَعْدَ ضَنْکٍ شَديدٍ، وبَلاءٍ طَويلٍ، وجَزَعٍ وخَوْفٍ، فَطُوبي لِمَنْ أَدْرَکَ ذلِکَ الزّمانَ. حَسْبُکَ يا إِبْراهيمُ!).

قالَ إِبْراهيمُ: فَما رَجَعْتُ بِشَيْ ءٍ أَسَرَّ مِنْ هذا لِقَلْبي، ولا أَقَرَّ لِعَيْني.(189)

به حضور امام جعفر صادق رسيدم. در همان هنگامي که نزدش نشسته بودم، ابوالحسن موسي بن جعفرعليهما السلام که پسربچّه اي بود، وارد شد؛ برخاستم وبوسيدمش، وباز نشستم.

امام صادق عليه السلام فرمودند: (ابراهيم! اين همو است که پس از من، پيشواي تو است. درباره او دسته اي به هلاکت درافتند، وگروهي سعادتمند شوند. خداوند، قاتلش را لعنت کند، وعذاب روحش را دوچندان فرمايد. از صُلب او، بهترين اهل زمين در زمانه خويش، بيرون آيد؛ هم نام جدّش، ووارث دانش، احکام وفضيلت هايش باشد، وگنجينه امامت، ورأس حکمت به شمار آيد.

پس از شگفتي هاي نوين، ستم گري از فلان خاندان، از روي حسد بکشدش، ولي خداوند، کار خويش را به نهايت رساند، گرچه مشرکان را بد آيد.(190) از صُلب او کامل کننده دوازده امام هدايت شده را بيرون آورد؛ آنان را به کرامتش مخصوص گرداند، ودر دارالقدس خويش جاي دهد. چشم انتظار دوازدهمين آنان، همچون کسي است که در رکاب پيغامبر خدا شمشير کشيده، واز حضرتش دفاع مي کند).

گفت: پس مردي از ياران بني اميّه وارد شد، وسخن، ادامه نيافت. من پس از آن، يازده بار به خدمت امام صادق رسيدم، ومي خواستم آن سخن را به پايان برَد، امّا فرصتي به دست نمي آمد، تا آن که در سال بعد به حضور حضرتش رسيدم؛

او نشسته بود وفرمود: (ابراهيم! او است که گرفتاري شيعيان را پس از تنگنايي سخت وبلايي دراز، وناله ووحشت، برطرف سازد. خوشا بر کسي که آن زمان را دريابد. اي ابراهيم! همين اندازه، برايت کافي است).

ابراهيم گفت: من تا کنون به چيزي که بدين اندازه، قلبم را شاد کند، وديده ام را روشني دهد، باز نگشته بودم.

بيان امام کاظم

به نقل از يونس بن عبدالرّحمان است که مي گفت: دَخَلْتُ عَلي مُوسَي بْنِ جَعْفَرٍعليهما السلام، فَقُلْتُ لَهُ: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! أَنْتَ الْقائِمُ بِالْحَقِّ؟).

فَقالَ: (أَنَا الْقائِمُ بِالْحَقِّ، لکِنِ الْقائِمُ الَّذي يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنْ أَعْداءِ اللَّهِ - عَزّ وجَلَّ -، ويَمْلأَُها عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً وظُلْماً، هُوَ الْخامِسُ مِنْ وُلْدي؛ لَهُ غَيْبَةٌ يَطُولُ أَمَدُها خَوْفاً عَلي نَفْسِهِ، يَرْتَدُّ فيها أَقْوامٌ ويَثْبُتُ فيها آخَرُونَ).

ثُمَّ قالَ عليه السلام: (طُوبي لِشيعَتِنا، الْمُتَمَسِّکينَ بِحَبْلِنا في غَيْبَةِ قائِمِنا، الثَّابِتينَ عَلي مُوالاتِنا والْبَرائَةِ مِنْ أَعْدائِنا، أُولئِکَ مِنَّا ونَحْنُ مِنْهُمْ، قَدْ رَضُوا بِنا أَئِمَّةً، ورَضينا بِهِمْ شيعَةً، فَطُوبي لَهُمْ، ثُمَّ طُوبي لَهُمْ، وهُمْ - واللَّهِ - مَعَنا في دَرَجاتِنا يَوْمَ الْقِيامَةِ).(191)

به حضور امام کاظم عليه السلام رسيدم وگفتم: (اي پسر رسول خدا! شما قائم به حقّيد؟).

فرمود: (من قائم به حقّ هستم، ولي قائمي که زمين را از دشمنان خداوند عزّ وجل پاک مي کند، وزمين را همان گونه که از ظلم وستم پر شده باشد، لبريز از عدالت مي سازد، پنجمين نفر از نسل من خواهد بود. او غيبتي دارد که از بيم جان، به درازا کشد. در زمان غيبت است که دسته اي، ارتداد پيشه گيرند، وگروهي ثابت قدم بمانند).

سپس فرمود: (خوشا به حال آن شيعيان ما که در غيبت قائم ما به رشته ما چنگ زنند، در دوستي ما، ودر بيزاري از دشمنانمان استوار باشند. آنان از ما وما از آنانيم.

اينان از امامت ما خشنودند، وما نيز از شيعه بودنشان شادمانيم. خوشا بر آنان، وخوشا بر آنان، به خدا سوگند که آنان در روز قيامت در مرتبه ما باشند).

بيان امام رضا

به نقل از عبدالسّلام بن صالح هروي است که گفت: دِعبِل بن علي خُزاعي را شنيدم که مي گفت: أَنْشَدْتُ مَوْلايَ الرِّضا عَلِيَّ بْنَ مُوسيعليهما السلام قَصيدَتِيَ الَّتي أَوَّلُها:

مَدارِسُ آياتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ

 

وَمَنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفَرُ الْعَرَصاتِ

فَلَمَّا انْتَهَيْتُ إِلي قَوْلي:

خُرُوجُ إِمامٍ لا مَحالَةِ خارِجٌ

يُمَيِّزُ فينا کُلَّ حَقٍّ وباطِلٍ

 

يَقُومُ عَلَي اسْمِ اللَّهِ والْبَرَکاتِ

وَيَجْزي عَلَي النّعْماءِ والنَّقِماتِ

بَکَي الرِّضاعليه السلام بُکاءً شَديداً؛ ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيَّ، فَقالَ لي: (يا خُزاعِيُّ! نَطَقَ رُوحُ الْقُدُسِ عَلي لِسانِکَ بِهذَيْنِ الْبَيْتَيْنِ، فَهَلْ تَدْري مَنْ هذَا الْإِمامُ ومَتي يَقُومُ؟).

فَقُلْت: (لا، يا مَوْلايَ، إِلّا أَنّي سَمِعْتُ بِخُرُوجِ إِمامٍ مِنْکُمْ، يُطَهِّرُ الْأَرْضَ مِنَ الْفَسادِ، ويَمْلأَُها عَدْلاً (کَما مُلِئَتْ جَوْر)).

فَقالَ: (يا دِعْبِلُ! الْإِمامُ بَعْدي مُحَمَّدٌ ابْني، وبَعْدَ مُحَمَّدٍ ابْنُهُ عَلِيٌّ، وبَعْدَ عَلِيٍّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، وبَعْدَ الْحَسَنِ ابْنُهُ الْحُجَّةُ الْقائِمُ، الْمُنْتَظَرُ في غَيْبَتِهِ، الْمُطاعُ في ظُهُورِهِ، لَوْ لَمْ يَبْقَ مِنَ الدُّنْيا، إِلّا يَوْمٌ واحِدٌ، لَطَوَّلَ اللَّهُ - عَزَّ وجَلَّ - ذلِکَ الْيَوْمَ، حَتّي يَخْرُجَ فَيَمْلَأَ الْأَرْضَ عَدْلاً کَما مُلِئَتْ جَوْراً.

وَأَمَّا مَتي، فَإِخْبارُ عَنِ الْوَقْتِ؛ فَقَدْ حَدَّثَني أَبي، عَنْ أَبيهِ، عَنْ آبائِهِ عليهم السلام أَنَّ النَّبِيّ صلي الله عليه وآله قيلَ لَهُ: يا رَسُولَ اللَّهِ! مَتي يَخْرُجُ الْقائِمُ مِنْ ذُرِّيَّتِکَ؟،

فَقالَ عليه السلام: مَثَلُهُ مَثَلُ السَّاعَةِ الَّتي: (لا يُجَلّيها لِوَقْتِها إِلّا هُوَ ثَقُلَتْ فِي السَّماواتِ والأَرْضِ لا يَأْتيکُمْ إِلّا بَغْتَةً).(192)

قصيده اي را (که سروده بودم) براي مولايم عليّ بن موسي الرّضا خواندم؛ مطلع قصيده چنين بود:

مدرسه هاي آيات، از تلاوت کننده خالي است

 

وعرصه هاي خانه هاي وحي باز مانده است

تا آن جا که بدين دو بيت رسيدم:

بي ترديد امام قائم ظهور کند

او براي ما هر حقّ وباطلي را جدا سازد

 

وقيامش استوار بر نام خدا، وخير وبرکت باشد

وپاداش نيکان، وکيفر بدان را مي دهد

در اين هنگام، امام رضاعليه السلام به شدّت گريست، سپس سرش را به سوي من بلند کرد، وفرمود: (خُزاعي! اين دو بيت را روح القدس بر زبانت جاري ساخته است؛ مي داني که اين امام، کيست، وچه هنگام قيام مي کند؟).

گفتم: (نه اي مولايم؛ فقط شنيده ام که امامي از شما ظهور کند، وزمين را از فساد پاک گرداند، وهمان گونه که پر از ظلم گشته است، آن را لبريز از عدل کند).

امام فرمود: (دِعبِل! امام پس از من، پسرم محمّد است. پس از محمّد، پسرش علي. پس از علي، پسرش حسن. پس از حسن، پسرش حجّت وقائمي است که در غيبتش، او را انتظار کشند، وهنگام ظهور، فرمانش بَرند. اگر از عمر دنيا مگر يک روز، چيزي باقي نمانَد، خداوند عزّ وجل آن يک روز را آن چنان طولاني سازد، تا وي ظهور کند، وجهان را همان گونه که لبريز از ظلم وستم گشته است، پُر از عدل وداد کند.

امّا اين که آمدن او در چه هنگام است، همان تعيين کردن وقت معيّن است؛ پدرم از پدرانش عليهم السلام نقل مي فرمود که به پيامبرصلي الله عليه وآله گفته شد: (اي پيامبر خدا! قائم خاندان تو چه هنگامي خروج مي کند؟)؛

فرمود: (مثَل آن، مثَل قيامت است که هيچ کس - جز خدا - وقتش را آشکار نکند، وبر آسمان ها وزمين بس سنگين است، وبر شما نيايد، مگر ناگهاني).

صدوق امّت قدس سره پس از نقل اين حديث مي نويسد: ودعبل بن عليّ خزاعي رضي الله عنه را روايت ديگري است که دوست دارم آن را به دنبال روايت حاضر که متن آن گذشت، بياورم:

احمد بن عليّ بن ابراهيم بن هاشم رضي الله عنه، از پدرش، به نقل از جدّش ابراهيم بن هاشم، براي ما روايت کرده است که عبدالسّلام بن صالح هروي گفت: دَخَلَ دِعْبِلُ بْن عَلِيٍّ الْخُزاعيرضي الله عنه عَلي أَبِي الْحَسَنِ عَلِيٍّ بْنِ مُوسَي الرِّضاعليهما السلام، بِمَرْوٍ، فَقالَ لَهُ: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! إِنّي قَدْ قلْتُ فيکُمْ قَصيدَةً، وآلَيْتُ عَلي نَفْسي أَنْ لا أُنْشِدَها أَحَداً قَبْلَکَ).

فَقالَ - عَلَيْهِ السَّلامُ -: (هاتِها)؛

فَأَنْشَدَها:

مدارِسُ آياتٍ خَلَتْ مِنْ تِلاوَةٍ

 

وَمُنْزِلُ وَحْيٍ مُقْفَرُ الْعَرَصاتِ؛

فَلَمَّا بَلَغَ إِلي قَوْلِهِ:

أَري فَيْئَهُمْ في غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً

 

وَأَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِراتِ.

بَکي أَبُو الْحَسَنِ الرِّضاعليه السلام وقالَ: (صَدَقْتَ يا خُزاعِيُّ!).

فَلَمَّا بَلَغَ إِلي قَوْلِهِ:

إِذا وُتِرُوا مَدُّوا إِلي واتِريهِمْ

 

أَکُفّاً عَنِ الْأَوْتارِ مُنْقَبِضاتِ

جَعَلَ أَبُو الْحَسَنِ عليه السلام يُقَلِّبُ کَفَّيْهِ - وهُوَ يَقُولُ -: (أَجَلْ، واللَّهِ مُنْقَبِضاتِ)؛

فَلَمَّا بَلَغَ قَوْلَهُ:

لَقَدْ خِفْتُ فِي الدُّنْيا وأَيَّامِ سَعْيِها

 

وَإِنّي لَأَرْجُو الْأَمْنَ بَعْدَ وَفاتي

قالَ لَهُ الرِّضاعليه السلام: (آمَنَکَ اللَّهُ يَوْمَ الْفَزَعِ الْأَکْبَرِ).

فَلَمَّا انْتَهي إِلي قَوْلِهِ:

وَقَبْرٌ بِبَغْدادَ لِنَفْسٍ زَکِيَّةٍ

 

تَضَمَّنَهُ الرَّحْمانُ فِي الْغُرَفاتِ

قالَ لَهُ الرِّضا عليه السلام: (أفَلَا أُلْحِقَ لَکَ بِهذَا الْمَوْضِعِ بَيْتَيْنِ، بِهِما تَمامُ قَصيدَتِکَ؟).

فَقالَ: (بَلي يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ).

فَقالَ - عَلَيْهِ السَّلامُ -:

وَقَبْرٌ بِطُوسٍ يالَها مِنْ مُصيبَةٍ

إِلَي الْحَشْرِ حَتّي يَبْعَثَ اللَّهُ قائِماً

 

تُوَقِّدُ فِي الْأَحْشاءِ بِالْحَرَقاتِ

يُفَرِّجُ عَنَّا الْهَمَّ والْکُرُباتِ

فَقالَ دِعْبِلُ: (يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ! هذَا الْقَبْرُ الَّذي بِطُوسٍ، قَبْرُ مَنْ هُوَ؟).

فَقالَ الرِّضا عليه السلام: (قَبْري، ولا تَنْقَضِي الْأَيَّامُ والَّلَيالي، حَتّي تَصيرَ طُوسٌ مُخْتَلَفَ شيعَتي وزُوَّاري في غُرْبَتي، أَلا فَمَنْ زارَني، في غُرْبَتي بِطُوسٍ، کانَ مَعي في دَرَجَتي يَوْمَ الْقِيامَةِ مَغْفُوراً لَهُ).

ثُمَّ نَهَضَ الرِّضا عليه السلام بَعْدَ فَراغِ دِعْبِلٍ مِنْ إِنْشادِهِ الْقَصيدَةَ وأَمَرَهُ أَنْ لا يَبْرَحَ مِنْ مَوْضِعِهِ، فَدَخَلَ الدَّارَ، فَلَمَّا کانَ بَعْدَ ساعَةٍ خَرَجَ الْخادِمُ إِلَيْهِ بِمِائَةِ دينارٍ رَضَوِيَّةٍ، فَقالَ لَهُ: (يَقُولُ لَکَ مَوْلايَ: إِجْعَلْها في نَفَقَتِکَ).

فَقالَ دِعْبِلُ: (واللَّهِ ما لِهذا جِئْتُ، ولا قُلْتُ هذِهِ الْقَصيدَةَ طَمَعاً في شَيْ ءٍ يَصِلُ إِلَيَّ)، ورَدَّ الصُّرَّةَ، وسَأَلَ ثَوْباً مِنْ ثِيابِ الرِّضاعليه السلام لِيَتَبَرَّکَ بِهِ ويَتَشَرَّفَ، فَأَنْفَذَ إِلَيْهِ الرِّضاعليه السلام جُبَّةَ خَزٍّ مَعَ الصُّرَّةِ وقالَ لِلْخادِمِ: (قُلْ لَهُ: يَقُولُ لَکَ (مَوْلايَ): خُذْ هذِهِ الصُّرَّةَ، فَإِنَّکَ سَتَحْتاجُ إِلَيْها ولا تُراجِعْني فيها)؛

فَأَخَذَ دِعْبِلٌ الصُّرَّةَ والْجُبَّةَ، وانْصَرَفَ، وسارَ مِنْ مَرْوٍ في قافِلَةٍ. فَلَمَّا بَلَغَ مِيانْ قَوْهانَ وَقَعَ عَلَيْهِمُ الُّلصُوصُ، وأَخَذُوا الْقافِلَةَ بِأَسْرِها وکَتِفُوا أَهْلَها، وکانَ دِعْبِلٌ في مَنْ کُتِفَ، ومَلَکَ الُّلصُوصُ الْقافِلَةَ، وجَعَلُوا يُقِسِّمُونَها بَيْنَهُمْ، فَقالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ - مُتَمَثِّلاً بِقَوْلِ دِعْبِلٍ مِنْ قَصيدَتِهِ -:

أَري فَيْئُهُمْ في غَيْرِهِمْ مُتَقَسِّماً

 

وَأَيْدِيَهُمْ مِنْ فَيْئِهِمْ صَفِراتِ

فَسِمَعَهُ دِعْبِلٌ، فَقالَ لَهُ: (لِمَنْ هذَا الْبَيْتُ؟).

فَقالَ لَهُ: (لِرَجُلٍ مِنْ خُزاعَةٍ يُقالَ لَهُ: دِعْبِلُ بْنُ عَلِيٍّ).

فَقالَ لَهُ دِعْبِلٌ: (فَأَنَا دِعْبِلُ بْنُ عَلِيٍّ قائِلُ هذِهِ الْقَصيدَةِ الَّتي مِنْها هذَا الْبَيْتُ).

فَوَثَبَ الرَّجُلُ إِلي رَئيسِهِمْ - وکانَ يُصَلّي عَلي رَأْسِ تَلٍّ، وکانَ مِنَ الشّيعَةِ -، فَأَخْبَرَهُ، فَجاءَ بِنَفْسِهِ، حَتّي وَقَفَ عَلي دِعْبِلٍ، قالَ لَهُ: (أَنْتَ دِعْبِلٌ؟).

فَقالَ: (نَعَمْ).

فَقالَ لَهُ: (أَنْشِدِ الْقَصيدَةَ).

فَأَنْشَدَها، فَحَلَّ کِتافَهُ، وکِتافَ جَميعِ أَهْلِ الْقافِلَةِ، ورَدَّ إِلَيْهِمْ جَميعَ ما أُخِذَ مِنْهُمْ لِکَرامَةِ دِعْبِلٍ؛ وسارَ دِعْبِلٌ حَتّي وَصَلَ إِلي قُمٍّ، فَسَأَلَُه أَهْلُ قُمٍّ أَنْ يُنْشِدَهُمُ الْقَصيدَةَ، فَأَمَرَهُمْ أَنْ يَجْتَمِعُوا في مَسْجِدِ الْجامِعِ. فَلَمَّا اجْتَمَعُوا صَعِدَ دِعْبِلٌ الْمِنْبَرَ فَأَنْشَدَهُمُ الْقَصيدَةَ، فَوَصَلَهُ النَّاسُ مِنَ الْمالِ والْخِلَعِ بِشَيْ ءٍ کَثيرٍ، واتَّصَلَ بِهِمْ خَبَرُ الْجُبَّةِ، فَسَأَلُوهُ أَنْ يَبيعَها مِنْهُمْ بِأَلْفِ دينارٍ، فَامْتَنَعَ مِنْ ذلِکَ، فَقالُوا لَهُ: فَبِعْنا شَيْئاً مِنْها بِأَلْفِ دينارٍ، فَأَبي عَلَيْهِمْ، وسارَ عَنْ قُمٍّ.

فَلَمَّا خَرَجَ مِنْ رُسْتاقِ الْبَلَدِ، لَحِقَ بِهِ قَوْمٌ مِنْ أَحْداثِ الْعَرَبِ، فَأَخَذُوا الْجُبَّةَ مِنْهُ، فَرَجَعَ دِعْبِلٌ إِلي قُمٍّ فَسَأَلَهُمْ رَدَّ الْجُبَّةِ عَلَيْهِ، فَامْتَنَعَ الْأَحْداثُ مِنْ ذلِکَ، وعَصَوا الْمَشايِخَ في أَمْرِها، وقالُوا لِدِعْبِلٍ: (لا سَبيلَ لَکَ إِلَي الْجُبَّةِ، فَخُذْ ثَمَنَها أَلْفَ دينارٍ)؛ فَأَبي عَلَيْهِمْ.

فَلَمَّا يَئِسَ مِنْ رَدِّ الْجُبّةِ عَلَيْهِ، سَأَلَهُمْ أَنْ يَدْفَعُوا إِلَيْهِ شَيْئاً مِنْها، فَأَجابُوهُ إِلي ذلِکَ، فَأَعْطَوْهُ بَعْضَها، ودَفَعُوا إِلَيْهِ ثَمَنَ باقيها أَلْفَ دينارٍ.

وَ انْصَرَفَ دِعْبِلٌ إِلي وَطَنِهِ، فَوَجَدَ الُّلصُوصَ قَدْ أَخَذُوا جَميعَ ما کانَ لَهُ في مَنْزِلِهِ، فَباعَ الْمِائَةَ دينارٍ الَّتي کانَ الرِّضاعليه السلام وَصَلَهُ بِها مِنَ الشّيعَةِ، کُلَّ دينارٍ بِمِائَةِ دِرْهَمٍ، فَحَصَلَ في يَدِهِ عَشَرَةَ آلافِ دِرْهَمٍ، فَتَذَکَّرَ قَوْلَ الرِّضاعليه السلام: (إِنَّکَ سَتَحْتاجُ إِلَيْها). وکانَتْ لَهُ جارِيَةٌ لَها مِنْ قَلْبِهِ مَحَلٌّ، فَرَمَدَتْ رَمَداً عَظيماً، فَأَدْخَلَ أَهْلَ الطِّبِّ عَلَيْها، فَنَظَرُوا إِلَيْها فقالُوا: (أَمَّا الْعَيْنُ الْيُمْني، فَلَيْسَ لَنا فيها حيلَةٌ وقَدْ ذَهَبَتْ؛ وأَمَّا الْيُسْري، فَنَحْنُ نُعالِجُها ونَجْتَهِدُ، ونَرْجُو أَنْ تَسْلَمَ).

فَاغْتَمَّ دِعْبِلٌ لِذلِکَ غَمّاً شَديداً، وجَزَعَ عَلَيْها جَزَعاً عَظيماً؛ ثُمَّ إِنَّهُ ذَکَرَ ما مَعَهُ مِنْ فَضْلَةِ الْجُبَّةِ فَمَسَحَها عَلي عَيْنَيِ الْجارِيَةِ، وعَصَبَها بِعِصابَةٍ مِنْها مِنْ أَوَّلِ الَّليْلِ، فَأَصْبَحَتْ وعَيْناها أَصَحُّ مِمَّا کانَتا، (وکَأَنَّهُ لَيْسَ لَها أَثَرُ مَرَضٍ قَطٍّ) بِبَرَکَةِ (مَوْلانا) أَبِي الْحَسَنِ الرِّضا عليه السلام.(193)

دِعبِل بن علي خُزاعي در شهر مرو به حضور امام رضاعليه السلام رسيد وگفت: (اي پسر رسول خدا! قصيده اي درباره شما گفته، وبا خويش سوگند خورده ام که پيش از تو، براي کسي نخوانمش).

حضرت فرمودند: (بياورش).

پس چنين خواند:

مدرسه هاي آيات از تلاوت کننده خالي است

وعرصه هاي خانه هاي وحي باز مانده است.

وقتي که بدين جا رسيد:

مي بينم فيء آنان در ميان ديگران تقسيم مي گردد

ودست آنان از في ء خودشان تهي است.

امام رضا عليه السلام گريست، وفرمود: (خزاعي! راست گفتي)، وهنگامي که به اين بيت رسيد:

چون خوني که از آنان ريخته شده را طلب کنند

دستانشان بسته وبي تير وکمان است.

امام رضا عليه السلام دست خود را زير ورو کرد، وفرمود: (آري، به خدا که بسته است).

وچون بدين جا رسيد که:

من در دنيا وروزگارِ کوششم، ترسان بودم

اميد دارم که پس از مرگ در امان باشم.

امام رضا عليه السلام به او فرمود: (خداي در روز ترس بزرگ، ايمنت دارد).

پس هنگامي که به اين سروده اش رسيد که مي گويد:

مزاري در بغداد از آنِ نفس زکيّه اي است که آن را

خداي بخشاينده غرفه اي بهشتي شمرده است.

امام رضاعليه السلام بدو فرمود: (مي خواهي که در اين جا دو بيت بر قصيده ات بيفزايم، تا به کمال رسد؟).

گفت: (آري، اي پسر رسول خدا!).

پس امام عليه السلام فرمود:

گوري است در توس، واي چه مصيبتي دارد

که درون دل آدمي را آتش مي زند

تا روز قيامت وتا آن گاه که خدا قائم را برانگيزد

آن که هر اندوهي را از دل ما بزدايد

دعبل عرض کرد: (اي پسر رسول خدا! اين قبري که در توس است، مزار کيست؟).