شناخت امام عصر يا چهل حديث

احمد سياح

- ۱۱ -


حديث 39

عن امالى صدوق عن ابى الجارود عن ابى جعفر عليه السلام قال: کان النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) فى بيت ام سلمه قال لها: لا يدخل على احد فجاء الحسين وهو طفل فما ملکت معه شيئا حتى دخل على النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) فدخلت ام سلمه على اثره فاذا الحسين على صدره واذا النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) يبکى واذا فى يده شيئى يقلبه فقال النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) يا ام سلمه ان هذا جبرئيل يخبرنى ان هذا مقتول وان هذه التربة التى يقتل عليها فضعيها عندک فاذا صارت دما فقد قتل حبيبى فقالت ام سلمه يا رسول الله سل الله ان يدفع ذلک عنه قال: قد فعلت فاوحى عز وجل الى: ان له درجة لا تنالها احد من المخلوقين وان له شيعة يشفعون فيشفعون، وان المهدى من ولده فطوبى لمن کان من اولياء الحسين وشيعته هم والله الفائزون يوم القيامة.

حديث سى ونهم - ابى الجارود از امام باقر عليه السلام حديث مى کند که پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) در حجره ام سلمه تشريف داشت باو فرمود: کسى داخل نشود، در اين هنگام حسين (عليه السلام) که طفل کوچکى بود آمد ووارد شد بر پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم)، ام سلمه به دنبال او آمد، وقتى که حسين در روى سينه پيامبر بود وپيامبر مى گريست ودر دستش چيزى بود که مى گردانيد، پيامبر فرمود: اى ام سلمه اين جبرئيل است خبر مى دهد مرا که اين طفل کشته مى شود واين خاکى است که روى آن خونش ريخته گردد، سپس فرمود نگهدار نزد خود زمانى که تبديل به خون شد حبيب من کشته شده، ام سلمه گفت: اى رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) بخواه از خداوند که از او اين بلا را دفع کند، پيامبر فرمود: محققا خواهد شد ودر علم بارى تعالى گذشته وخداوند به من وحى نمود که هر آينه درجه ئى براى اوست که به آن درجه کسى از مخلوقين نرسد وهمانا براى او شيعيانيست که شفاعت مى کند، وهمان مهدى از اولاد اوست لذا خوشا براى کسانى که از دوستان حسين وشيعه او باشند که آنان به خدا قسم رستگاران روز قيامتند.

حديث 40

عن مستدرک الوسائل، مکاتبة الامام الحسن العسکرى عليه السلام وتوقيعه الشريف الى الشيخ الجليل ابى الحسن على بن الحسين بن موسى بن بابويه القمى رحمه الله وهذا لفظه وصورته على ما رواه الشيخ الطبرسى فى الاحتجاج بسم الله الرحمن الرحيم الحمد لله رب العالمين والعاقبة للموحدين والنار للملحدين ولاعدوان الا على الظالمين ولا اله الا الله احسن الخالقين والصلوة على خير خلقه محمد وعترته الطاهرين اما بعد اوصيک يا شيخى ومعتمدى وفقيهى ابا الحسن على بن الحسين بن بابويه القمى وفقک الله لمرضاته وجعل من ولدک اولادا صالحين برحمته بتقوى الله واقام الصلوة وايتاء الزکوة فانه لا تقبل الصلوة من مانعى الزکوة، واوصيک بمغفرة الذنب وکظم الغيظ وصلة الرحم، ومواساة الاخوان والسعى فى حوائجهم فى السعر واليسر، والحلم عند الجهل، والتفقه فى الدين، والتثبت فى الامور، والتعهد للقرآن، وحسن الخلق والامر بالمعروف والنهى عن المنکر قال الله عز وجل (لا خير فى کثير من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس) واجتناب الفواحش کلها وعليک بصلوة الليل فان النبى اوصى عليا فقال: يا على بصلوة الليل، عليک بصلوة الليل، عليک بصلوة الليل ومن استخف بصلوة الليل فليس منا، فاعمل بوصيتى وامر جميع شيعتى بما امرتک به حتى يعملوا عليه، وعليک بالصبر وانتظار الفرج، فان النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) قال: افضل اعمال امتى انتظار الفرج ولا تزال شيعتنا فى حزن حتى يظهر ولدى الذى بشر به النبى (صلى الله عليه وآله وسلم) حيث قال انه يملا الارض قسطا وعدلا کما ملئت ظلما وجورا فاصبر يا شيخى ومعتمدى ابا الحسن، وامر جميع شيعتى بالصبر فان الارض لله يورثها من يشاء والعاقبة للمتقين، والسلام عليک وعلى جميع شيعتنا ورحمة الله وبرکاته وحسبنا الله ونعم الوکيل نعم المولى ونعم النصير، انتهى.

حديث چهلم - کتاب مستدرک الوسائل، نامه امام عسکرى وتوقيع شريف آن حضرت به شيخ ابى الحسن على بن حسين بن موسى بن بابويه قمى نوشته واين کلمات بنا بر آنچه روايت نموده شيخ طبرسى در احتجاج است، به نام خداوند بخشنده مهربان، حمد وسپاس براى خداى پرورش دهنده عالميان وعاقبت جهت موحدين وآتش براى الحاد کنندگان، ودشمنى نيست مگر بر ستمکاران، ونيست خدائى به جز الله که بهترين آفرينندگانست ودرود بر بهترين آفريده واهل بيت طاهرين اوست، اما بعد وصيت مى کنم ترا اى شيخ ومعتمد وفقيه ما ابالحسن على بن حسين بن بابويه قمى موفق بدارد ترا خداوند براى رضايتش وقرار دهد از اولاد تو ذريه صالح به رحمت وبه پاکى پرهيز از خداوند وبرپا دارند نماز وپرداخت زکاة، همانا قبول نشود نماز از کسانى که زکاة ندهند، ووصيت مى کنم ترا به پرهيز از گناه وفرو بردن خشم وصله رحم وهم يارى برادران وکوشش به حوائج آنان در گرفتارى وراحتى وحلم با جاهلان واجتهاد در دين وثبوت در امور وتعهد به قرآن ونيکوئى اخلاق وامر به معروف ونهى از منکر که خداوند فرمود (خيرى نيست در بسيارى در گوشى مگر آن که امر به صدقه يا امر به معروف ويا اصلاح بين مردم باشد) واجتناب از تمام فواحش وبر تو باد به نماز شب که پيامبر وصيت نموده به على (عليه السلام) وفرمود يا على به نماز شب بر تو باد به نماز شب، بر تو باد به نماز شب، وکسى که سبک شمارد نماز شب را از ما نيست، پس عمل نما به وصيت من وامر نما به جميع شيعيان ما به آنچه به تو امر نمودم تا اين که عمل کننده باشى بر آن، وبر تو باد به صبر وانتظار فرج، هر آينه پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: بهترين عملهاى امت من انتظار فرج است وکسى زائل نمى کند حزن واندوه از شيعيان ما تا اينکه ظاهر شود اولاد من آن کسى که بشارت داد پيامبر (صلى الله عليه وآله وسلم) به او آنجا که فرمود پر کند زمين را از عدل وداد همانطور که پر شده باشد از ظلم وجور پس صابر باش اى شيخ ومعتمد ما ابوالحسن، وامر نما جميع شيعيان مرا به صبر هر آينه زمين براى خداوند است که وارث مى نمايد هر که را بخواهد وعاقبت براى پرهيزکارانست وسلام بر تو وبر جميع شيعيان ما ورحمت وبرکات خداوند، کفايت کند خداى تعالى ما را وبهترين وکيل وبهترين مولى وبهترين يارى کننده است.

مجموعا چهل وهفت حديث شريف از رسول خدا وائمه طاهرين جمع آورى وانتخاب گرديده، اميد است خداى تعالى توفيق مطالعه وعمل وتبليغ آن را به ما مرحمت نمايد والسلام على من اتبع الهدى.

مسمط از اديب مسعودى

يازدهم کوکب برج ولايت حسن
پس از امام دهم رهبر امت حسن
وارث علم نبى مظهر رحمت حسن
به امر پروردگار آن گهر بى بديل
که شيعيان را شود ز بعد بابش دليل
شوند سنگين دلان به پيش حکمش ذليل
فضايلش بى عدد مناقبش بى شمار
مهدى صاحب زمان از او شده آشکار
دمى که ظاهر شود به امر پروردگار
پيش محب وعدو شهره به ابن الرضا
زهر به او داد چون معتمد بى حيا
روح شرفيش شد از پيکر پاکش جدا
تيشه بيداد کين چون ز گلستان دين
خون ز بصر جاى اشک ريخت به دامان دين
برد چو باد خزان لاله وريحان دين
بس است مسعود يا ناطقه از کار ماند
گشت خزان گلشن وبجاى خود خار ماند
در اين ره پر خطر پاى ز رفتار ماند
  زاده شير خدا کان فتوت حسن
گوهر درج شرف اصل مروت حسن
ز روى او جلوه گر صفات پيغمبرى
عيان به ماه ربيع گشت ز بطن سليل
پرچم توحيد را بپا کند چون خليل
برند درماندگان به نزد او داورى
صاحب علم لدن امام والا تبار
براى ديدار او جهان کشد انتظار
نه کفر ماند بجا نه شيوه کافرى
مايه فخر وشرف معدن صدق وصفا
به هشتم ماه ربيع آن ولى کبريا
جهان ندارد وفا اگر نکو بنگرى
ز پا فکند آنچنان سرو ز بستان دين
رفت بر اوج فلک ناله وافغان دين
بنده شد از آه دين گنبد نيلوفرى
بلبل طبع ترا زبان ز گفتار ماند
گنج به تاراج شد به جاى آن مار ماند
مگر کند لطف حق در اين رهت رهبرى

اديب مسعودى
قصيده در تولد وظهور امام زمان (عجل الله فرجه)

ز حب آل محمد گرت نشان باشد
به امر خالق دادار چون ظهور کند
ز فيض او همه اهل جهان نصيب برند
چنانکه چهره خورشيد زير ابر بود
ز عدل وداد سراسر کند جهان را پر
به ظالمان ستم پيشه سخت گير بود
به غير او که تواند که داد عدل دهد
به بايد از سر اخلاص بهر يارى او
تمام مدعيان غير او چو دجالند
شود مسخر او چون تمام روى زمين
هر آنکه پيرو او گردد از سر اخلاص
به نص آيه پر فيض ماءکم غورا
هر آنکه سرکشى از امر او کند به يقين
فداى سلاله حيدر امام جن وبشر
جمال خويش عيان کن ز پشت پرده غيب
سپاه جهل وريا وستم صف اندر صف
بر آر تيغ خود اى زاده حسن ز نيام
ز جان اهل ستم سر به سر برآر دمار
پيمبران ز ظهور تو داده اند خبر
در انتظار تو پيوسته العجل گوئيم
ز بسکه عاشق رخسار تست مسعودى
ز محضرت با معذرت همى خواهم
  هميشه ذکر تو با صاحب الزمان باشد
نجات بخش جهان وجهانيان باشد
اگر چه صورتش از مردمان نهان باشد
فروغ مهر رخش بر همه عيان باشد
ز بعد آنکه پر از ظلم بيکران باشد
به مردمان ستم ديده مهربان باشد
اگر چه توسن چرخش به زير ران باشد
مسيح آنکه مکانش در آسمان باشد
که اين حديث ز ختم پيمبران باشد
ز ظلم وجور وستم کى دگر نشان باشد
ز حادثات جهان جمله در امان باشد
امام ماء معين بهر مؤمنان باشد
به قعر دوزخ سوزنده اش مکان باشد
که خلق منتظرت پير وهم جوان باشد
که مرد وزن همه بر تو جان فشان باشد
ز باختر زده تا حد خاوران باشد
که پيش تيغ تو آهن پرنيان باشد
که ياور تو خداوند انس وجان باشد
ملک به درگه امر تو پاسبان باشد
ز دورى تو به رخ اشگ ما روان باشد
هميشه نام تواش بر سر زبان باشد
در اين قصيده اگر چند شايگان باشد

قصيده تهرانى

بزير پاى خود نگر که دسته دسته صف صف
تراست حشمت وجلال وجاه وعزت وشرف
بيا بيا که جان ما به لب رسيد وشد تلف
بحق ذات پاک حق بجلوه مجددى
که همچو قامتش شود بلند شرع احمدى
بقائم است بى گمان ظهور غيب سرمدى
چه آسمانخراشها که بر سر ستمگران
بهار عمر خصم را به لحظه اى کند خزان
بساط سرکشان کشد به آتش فنا چنان
جهان ز عدل وداد ودين شود نمونه جنان
به هيچ دورى از زمان به هيچ قطرى از مکانى
به طاعتش پيمبران به خدمتش کروبيان
به بند تو محمد آن کمينه بنده ات منم
منم که عاشقانه در فراق زار مى زنم
که بى فروغ روى تو چه زندگى که مردنم
بيابيا که سوختم ز هجر روى ماه تو
بهشت را فروختم به نيمى از نگاه تو
توئى که رشک مى برد فلک به فر وجاه تو
ببين که عترت نبى چگونه بى پناه شد
سياه از سپاه کين چو خيمگاه شاه شد
اگر هزار جان بود (تهرانيت) تباه شد
  ستاده ايم هر طرف گرفته ايم سر بکف
هر آنچه بود در سلف هر آنچه هست در خلف
سفيد گشت چشم ما بره ز انتظارها
قيامتى کند قيام قائم محمدى
بچاه ويل مى رود رسوم ديوى وددى
خداى را مظاهرى بود به روزگارها
بکوبدش بامر حق بيک نهيب بى امان
هزار سيل خون شود روان ز خيل دشمنان
که آسمان شکافد از صداى انفجارها
چه طعنه ها که از شرف زمين زند بر آسمان
نديده چرخ پير چون رژيم صاحب الزمان
به بندگيش خسروان کنند افتخارها
به دام عشق آتشين ببين که آب شد تنم
قسم به روى وموى تو شب است روز روشنم
هزار بار خوشتر از جوانى وبهارها
تمام عمر دوختم دو چشم خود به راه تو
بدين اميد زنده ام که گردم از سپاه تو
منم که مى کشم ز دل به ضجه (البداره)
که آسمان به چشم سبط مصطفى سياه شد
جهان ز ظلم کوفيان قرين اشک وآه شد
که الظليمه مى کشد فرس براى ثارها

رضوانى فصيح الزمان شيرازى
برسم به آرزوئى

همه هست آرزويم که به بينم از تو روئى
به کسى جمال خود را ننموده ئى وبينم
غم ودرد ورنج ومحنت همه مستعد قتلم
به ره تو بسکه نالم ز غم تو بسکه مويم
همه خوشدل اينکه مطرب به زند تبار چنگى
چه شود که راه يابد سوى آب تشنه کامى
شود اينکه از ترحم دمى اى سحاب رحمت
به شکست اگر دل من به فداى چشم مستت
همه موسم تفرج به چمن روند وصحرا
نه به باغ ره دهندم که گلى به کام بويم
ز چه شيخ پاکدامن سوى مسجدم بخواند
نه وطن پرستى از من به وطن نموده يارى
بنموده تيره روزم، ستم سياه چشمى
نظرى به سوى رضوانى دردمند مسکين
  چه زيان ترا که من هم برسم به آرزوئى
همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگوئى
تو به بر سر از تن من به بر از ميانه گويى
شده ام ز ناله نالى، شده ام ز مويه موئى
من از آن خوشم که چنگى به زنم به تار موئى
چه شود که کام جويد ز لب تو کام جوئى
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلوئى
سر خم مى سلامت شکند اگر سبوئى
تو قدم به چشم من نه بنشين کنار جوئى
نه دماغ اينکه از گل شنوم به کام بوئى
رخ شيخ وسجده گاهى سر ما وخاک کوئى
نه ز من کسى به غربت بنموده جستجوئى
بنموده مو سپيدم، صنم سپيد روئى
که به جز درت اميدش نبود به هيچ سوئى

ولادت با سعادت حجت ابن الحسن امام زمان عليه السلام ارواحنا فدا

شاهنشهى که مظهر پروردگار اوست
بين الطلوع صبح به عالم قدم نهاد
فرخنده روز گشته جهان طرفه لاله زار
بدرد جا وشمس ضحى حجت خدا
رکن ومقام وسعى وصفا مکه ومناست
نظم نظام عالم از آن است مطلقا
کنز علوم ووارث علم امامت است
فيضش به مسلمين ز پس پرده مى رسد
خضر از کجا تجسس آب بقا نمود
عيسى چگونه زنده کند شخص مرده را
رزقى که بندگان خداوند مى خورند
يا رب چه چاره رشته صبرم گسسته شد
خون خواه کشته گان ديار کربلا کجاست
کى مى شود ظهور کند يار بى کسان
هر لطمه اى که بر تن اسلام مى رسد
فسق وفجور قتل جنايت ز حد گذشت
يکباره حامدا دل از اين سروران به بر
  اندر سرير ملک جهان برقرار اوست
شمس امامت آمده مه شرمسار اوست
اندر جهان يگانه گل نوبهار اوست
مصداق هل اتى شه گردون مدار اوست
دينى که گشته با شرفش پايدار اوست
در عرصه ى حقيقت حق - شهريار اوست
آرى که از ائمه حق يادگار اوست
ما مستمند وسرور والاتبار اوست
صد آب زندگى لب شکر نثار اوست
زيرا امام سرور وآموزگار اوست
لطف وتفضل کرم بى شمار اوست
کو آنکه بر اوامر تو انتظار اوست
اين ظلم را قصاص کند عهده دار اوست
ما بى پناه وغمزده را غمگسار اوست
هر لحظه از تعصب دين اشگبار اوست
اصلاح جمله ى فتنى مرد کار اوست
سلطان تو امام زمان تاجدار اوست

سراينده ى اشعار آقا حاج اشرف سمنانى تهرانى
آرزو دارم قيامت از محبان تو باشم

دوست دارم کامياب از صبح تابان تو باشم
دوست دارم کلبه ام يک شب شود کاخ وصالت
دوست دارم با تو باشم گل ز رخسارت بچينم
دوست دارم يک شبى را تا سحرگه از جمالت
دوست دارم شمع خلوتگه شوم نزدت بسوزم
دوست دارم لاله باشم داغدار از عشق رويت
دوست دارم پرده بردارى ز رخ عاشق نوازى
دوست دارم مرغ جانم صيد ابروى تو باشد
دوست دارم سرو آزادت خرامد سوى بستان
اى ولى الله اعظم ناشر احکام قرآن
اى گل بى خار گشتم خوار از جور رقيبان
دوست دارم تير باشم بهر چشم دشمنانت
دوست دارم تيغ باشم در کف نام آورانت
اى سحاب رحمت ار لطفى کنى بر من ببارى
اى هماى کاخ احسان سايه افکن بر سر من
اى طبيب دردمندان ياور بى خانمانها
رو سياه وعذرخواهم اى شه والاتبارم
اى مغيث وحامى افسرده گان (افسرده) ام من
دوست دارم گر بچينى گل براى سينه خود
دوست دارم در تفرج گاهت اى آرام جانم
دوست دارم تار وپودم را غمت از هم بپاشد
دوست دارم اى خداى حسن اندر عيد اضحى
دوست دارم سويت آيم ور ببادم مى رود سر
اى امام منتظر بنما قيامت از قيامت
اى خديو ملک ايمان پادشاه هر دو عالم
  تابکى بايد شها در شام هجران تو باشم
گنج در ويرانه بينم مات وحيران تو باشم
همچو نرگس نيمخواب ومست چشمان تو باشم
توشه گيرم خوشه چينم بر سر خوان تو باشم
در ميان آب وآتش شاد وگريان تو باشم
يا برآرم شعله از دل در شبستان تو باشم
تا چو سرو از شوق وصلت پاى کوبان تو باشم
يا که در خون غوطه ور از تير مژگان تو باشم
فرش راهت ديده سازم خاک بستان تو باشم
دوست دارم شادمان از صوت قرآن تو باشم
دوست دارم خار باشم در گلستان تو باشم
يا که همچون خاک زير پاى ياران تو باشم
يا که گرد سم مرکب روز ميدان تو باشم
تا ابد شادان وخرم دل ز باران تو باشم
خواهشى دارم که وقت مرگ ميهمان تو باشم
در ميان قبر خواهم سر به دامان تو باشم
آرزو دارم قيامت از محبان تو باشم
شاد گردم گر پذيرى از غلامان تو باشم
ساق آن گل گردم وسر در گريبان تو باشم
سر به چوگانت دهم شاهد به جولان تو باشم
يا چو موى دلبر محزون پريشان تو باشم
در مناى کعبه وصل تو قربان تو باشم
خوشدلم با دادن جان نقش ايوان تو باشم
دوست دارم شاهد بالاى فتان تو باشم
دوست دارم زندگى اما به دوران تو باشم