استراتژى انتظار (جلد اول و دوم )

اسماعيل شفيعى سروستانى

- ۱۴ -


حازم مى گويد: به امام صادق (ع ) عرض كردم : همانا خدا برتر و بزرگوارتر از اينست كه به خلقش شناخته شود بلكه مخلوق به خدا شناخته شوند. فرمود: راست گفتى .
عرض كردم : كسى كه بداند براى او پروردگاريست سزاوار است كه بداند براى آن پروردگار خرسندى و خشم است و خرسندى و خشم او جز بوسيله وحى با فرستاده او معلوم نشود. و كسى كه بر او وحى نازل نشود بايد كه در جستجوى پيغمبران باشد و چون ايشان را بيابد بايد بداند كه ايشان (( حجت )) خدايند و اطاعتشان لازم است . من به مردم (( اهل تسنن )) گفتم : آيا شما مى دانيد كه پيغمبر حجت خدا بود در ميان خلقش ؟
گفتند آرى گفتم : چون پيغمبر درگذشت ، حجت خدا بر خلقش ‍ كيست ؟
گفتند قرآن . من در قرآن نظر كردم و ديدم سنى و تفويضى مذهب و زنديقى كه به آن ايمان ندارد، براى مباحثه و غلبه بر مردان در مجادله به آن استدلال مى كنند. (( و آيات قرآن را با راى و سليقه خويش تفسير مى كنند )) . پس دانستم كه قرآن بدون قيم حجت نباشد و آن قيم هر چه نسبت به قرآن گويد حق است . پس به ايشان گفتم :
قيم قرآن كيست ؟ گفتند: ابن مسعود قرآن مى دانست . عمر هم مى دانست . حذيفه هم مى دانست . گفتم تمام قرآن را؟ گفتند نه . من كسى را نديدم كه بگويد جز على (ع ) تمام قرآن را مى دانست و چون مطلبى ميان مردمى باشد كه اين گويد: نمى دانم و اين گويد نمى دانم و اين (( على بن ابى طالب )) گويد مى دانم . پس گواهى دهم كه على (ع ) قيم قرآن باشد و اطاعتش لازم و اوست حجت خدا بعد از پيغمبر بر مردم و اوست كه هرچه نسبت به قرآن گويد حق است . حضرت فرمود: خدايت رحمت كند. (48)
نكته ظريف اين روايت مربوط به (( رها نبودن كلام وحى )) است و راه و طريق خروج از اختلاف به واسطه حجت خدا كه واقف بر همه امور ريز و درشت و آشكار و نهان است .
در تمامى روايات منقول از نبى اكرم (ص ) و ائمه معصومين (ع )، به صراحت درباره سه وجه سابق الذكر سخن گفته شده است . معرفت ما درباره حجج الهى چيزى بيشتر از معرفت ما درباره خودمان و يا پدر و مادرمان نيست آن هم معرفتى اعتبارى و حصولى كه درگيرودار حوادث و هواجس درهم مى ريزد و رنگ مى بازد.
بسيار ديده شده كه جماعت مسلمين و شيعيان در وقت گفتگو از حجج الهى تنها با تمسك به برخى آداب و عبادات و خلقيات بشرى مثل صورت و سيرت ، سعى در شناساندن و شناسايى آنان دارند از همين روست كه اين معرفت ناچيز و ناقص متضمن هيچ عهدى و تعهدى نمى شود.
در روزگارى كه پيامبر اكرم (ص ) در قيد حيات بودند جمعى از منافقين با طرح سؤ الاتى سعى در ايجاد ترديد درباره جايگاه پيامبر داشتند. پيامبر اكرم (ص ) همه را در مسجد گرد آوردند و از آنان خواستند تا هرچه كه مى خواهند بپرسند حتى از آينده و جايگاهشان در قيامت تا آنكه ؛ اميرالمؤ منين (ع ) برخاست و عرض كرد: يا رسول الله (ص )، نسب مرا بيان كن كه من كيستم تا مردم نزديكى مرا با تو بدانند، فرمود:
اى على ، من و تو از دو ستون نور كه از زير عرش معلق بودند خلق شديم . آن دو نور مشغول تقديس خداوند بودند دو هزار سال قبل از آنكه خداوند مخلوقات را خلق كند. سپس از آن دو ستون نور دو نطفه سفيد درهم پيچيده خلق كرد. بعد از آن دو نطفه را از صلبهاى بزرگوار به رحمهاى پاكيزه و پاك منتقل كرد. سپس نصف آن را در صلب عبدالله و نصف ديگر را در صلب ابوطالب قرار داد. پس جزئى منم و جزئى تو هستى ، و اين قول خداوند عزوجل است كه مى فرمايد:
و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهيرا و كان ربك قديرا.
يعنى اوست كه از آب بشرى خلق كرد و آن را بصورت خويشاوندى و دامادى قرار داد و پروردگار تو قادر است .
اى على ، تو از من و من از توام . گوشت تو با گوشت من و خون تو با خون من مخلوط است . تو سبب بين خدا و خلق او بعد از من هستى . هركس ولايت تو را انكار كند رابطه اى كه بين او و خداوند است قطع مى شود و به درجات پائين جهنم مى رود.
اى على ، شناخته نشد خداوند جز با من و سپس به وسيله تو. هر كس ‍ ولايت تو را انكار كند ربوبيت پروردگار را انكار كرده است . و... (49)
بسيارى از ما شيعيان مضامين صريح اين روايات را از طريق ادعيه قرائت مى كنيم و حتى با زبان به جايگاه و شان حجج الهى اقرار مى آوريم .
اما، در مناسبات آنهمه را در كفه اى و خود را نيز در كفه اى ديگر مى گذاريم .
در واقع ، ما، براى خود، راى خود، تشخيص خود و قول خود شانى معادل راى و تشخيص و قول حجت خدا قائليم و نكته اصلى هم اينجاست . به ملكى مى مانيم كه دو (( مدعى )) ادعاى ملكيت آن را دارند.
در احتجاج معروف (( عبدالله بن جعفر )) با معاويه در مجلسى كه از شان امام حسن و امام حسين (ع ) سخن به ميان آمد، نكته اى ظريف و قابل توجه آمده :
عبدالله بن جعفر خطاب به معاويه مى گويد:
اى معاويه ، تو غافلى از آنچه من از پيامبر (ص ) درباره آن دو و پدر و مادرشان شنيدم . معاويه از وى مى خواهد تا آنچه را از پيامبر (ص ) شنيده بيان كند. عبدالله ادامه مى دهد تا آنكه به اين سخن مى رسد:
من از پيامبر (ص ) شنيدم كه بر فراز منبر (( در حاليكه من و عمر بن ابى سلمه و اسامة بن زيد و سعد بن ابى وقاص و سلمان فارسى و ابوذر و مقداد و زبير بن عوام مقابل آن حضرت بوديم )) فرمود: آيا من نسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر نيستم ؟ گفتيم بلى يا رسول الله فرمود: آيا همسران من مادران شما نيستند؟ گفتيم بلى يا رسول الله فرمود: هركس ‍ من صاحب اختيار او هستم على صاحب اختيار اوست . (( و در اين حال با دست بر شانه على (ع ) زد )) پروردگارا، هركس على را دوست بدارد دوست بدار و هر كس با او دشمنى كند دشمن بدار. اى مردم ، من نسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارترم و با امر من براى آنان اختيارى نيست . و على بعد از من نسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر است و با امر او براى آنان اختيارى نيست . سپس پسرم حسن بعد از پدرش نسبت به مؤ منين صاحب اختيارتر است و با امر او آنان را اختيارى نيست . سپس ‍ پسرم حسين بعد از برادرش نسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر است و با امر او آنان را اختيارى نيست .
بعد حضرت اين مطلب را سه مرتبه تكرار كرد و فرمود:
هيچكدام از آنان نيست مگر آنكه نسبت به مؤ منين از خودشان صاحب اختيارتر است و با امر ايشان آنان را اختيارى نيست همه آنان هدايت كننده و هدايت شده اند و آنان نه نفر از فرزندان حسين هستند....
پيامبر (ص ) در ادامه كلامش فرمود: من تبليغ كننده از جانب خدا هستم و آنان ابلاغ كننده از جانب من و خداى عزوجل هستند. آنان حجت هاى خداوند تبارك و تعالى بر خلقش و شاهدان او در زمينش و خزانه داران علمش و معادل حكمت هاى او هستند. هركس از آنان اطاعت كند خدا را اطاعت كرده و هركس از آنان سرپيچى كند از خدا سرپيچى كرده است . زمين بقدر يك چشم بر هم زدنى جز با بقاى آنان نمى ماند و جز با آنان اصلاح نمى شود...
آخر آنان از اول آنان املاى من و دستخط برادرم على را تحويل مى گيرد و تا روز قيامت از يكديگر ارث مى برند.
همه اهل زمين در جهل و غفلت و سرگردانى و حيرت اند بجز آنان و شيعيان و دوستانشان . آنان در چيزى از امر دينشان به احدى از امت احتياج ندارند ولى امت به آنان احتياج دارند. آنان هستند كه خداوند در كتابش آنان را قصد كرده اطاعت آنان را به اطاعت خود و رسولش مقرون ساخته و فرموده است : اطيعوا الله و اطيعوا الرسول و اولى الامر منكم ...
اين روايت در امهات كتب شيعه درج شده است . (50)
O واجب الاطاعه بودن
اگر عيب از مسلمانى ما نبود؛ خيلى پيش از اين بايد در مى يافتيم كه ما را رخصت بوالفضولى و بنا به قول نبى اكرم (ص ) اختيارى نيست . چنانكه مولى صاحب اختيار عبد است . و ما، بيش از آنكه رخصت و ظرفيت داشته باشيم پا را از گليم درازتر كرده و خود را صاحب اختيار همه امور فرض كرده و چشم (( بر حجت )) صاحب اختيار بسته ايم .
امام صادق (ع ) فرمود:
شما صالح نباشيد جز اينكه معرفت پيدا كنيد و معرفت نيابيد جز اينكه تصديق كنيد و تصديق نكنيد جز اينكه تسيلم باشيد. هر چهار در (( تسليم ، تصديق ، معرفت و صلاح )) را بگوبيد كه نخستين آنها جز بهمراهى آخرشان شايسته نگردد. كسانى كه همراه سه در باشند (( سه در را بكوبند )) گمراه گشته و در دورى افتاده اند. خداى تبارك و تعالى عمل صالح بپذيرد و جز وفا به شروط و پيمانها نپذيرد. (51)
(( معرفت و تصديق )) به تنهايى ره بجايى نمى برد، (( تسليم )) شرط اصلى و مكمل رسيدن به صلاح است . بايد متذكر اين نكته بود كه ، همه مااين معرفت و تصديق را در گستره زيارات و نذورات و ادعيه محدود ساخته ايم و در ميدان نظر و عمل به آن ، به دو وجه مشخص كلى و جزيى دل خوش كرده ايم . اولى ، دريافت عمومى از ديندارى و دوم نظر و توجه به برخى ، احكام فردى و جزئى . و پس از آن ، همه عمل و نظر ما در مناسبات فرهنگى و مادى از آبشخورى ديگر سيراب مى شود. در واقع ما (( مبادى و مبانى نظر و عمل را از سرچشمه اى ديگر )) اخذ مى كنيم . شايد هم انزواى ناگزير ائمه معصومين (ع ) پس از على (ع )، از صحنه حيات اجتماعى و سياسى عصر خلفاى ناحق و شكل گيرى مدنيت و ساختار مادى حيات مسلمين مبتنى بر نظر و خواست التقاطى و ممزوج زمامداران غاصب موجب بروز اين شبهه شده . و اين گمان را بوجود آورده كه ما را رخصت سير و سفر خودمختار و يله در عرصه هستى و تاسى و اعتصام به دامان انواع فرهنگها و تمدنهاى غير وحيانى هست .
ورنه اگر به جايگاه حجج الهى در ميانه هستى ، علم ائمه هدى (ع ) و وابستگى آخر و عاقبت فردى و جمعى خود به نظر و تائيد آنان ، واقف بوديم به هيچ روى خود را از جغرافياى خواست آنها و اطاعت از اوامر و نواهيشان خارج نمى ساختيم . در واقع وضع ما از يكى از اين حالات خارج نيست :
1- يا واقف بر اين نيستيم كه همه علوم نزد حجت خداست و بر علم و احاطه آنان به ديده ترديد مى نگريم .
2- يا واقف بر اين نيستيم كه بدون مراجعه و اذن حجج الهى مختار به حركت و اخذ تصميم نيستيم .
3- و يا واقف بر اين نيستيم كه همه آنچه كه امروزه از فرهنگ و تمدن و علوم و فنون حاصله از فرهنگ و تمدن غير وحيانى و غير اسلامى آمده قابل ترديد و الزاما قابل عرضه به ساحت علم و نظر حجت الهى است .
4- و يا آنكه گمان مى كنيم دريافت هاى وحيانى ائمه هدى كاركرد خود را از دست داده اند و مربوط به عصر و زمان ما نيستند.
O علم و دانايى حجت
همه آنچه كه پيش از اين ذكر شد و بسيارى از اخبار و روايات متقن ، حكايت از جايگاه وضعى و علم يقينى و بى ترديد حجج الهى و از جمله حجت حى و حاضر امام عصر (( عج )) ، مى كند و پرده از علم آنان درباره همه احوال آشكار و نهان آدميان ، آنچه در گذشته رخ داده و آنچه در آينده رخ خواهد داد بر مى دارد.
از ابن عباس منقول است كه :
از على (ع ) حديثى شنيدم كه حل آن را نفهميدم و آن را هم انكار نكردم . از او شنيدم كه فرمود: (( پيامبر (ص ) در بيماريش كليد هزار باب از علم را به من پنهانى آموخت كه از هر بابى هزار باب باز مى شد. (52)
با ذكر اين نكته كه همه ائمه معصومين (ع ) وارث علم كامل بودند و اين علم از اولين آنها حضرت على (ع ) به ديگرى منتقل شده تا حضرت صاحب (( عج )) به نمونه هايى بسنده مى كنيم كه همه ما را متذكر ضرورت بازشناسى معرفتمان درباره ائمه هدى (ع ) مى كند.
ابان از سليم نقل مى كند كه گفت :
در مسجد كوفه خدمت اميرالمؤ منين (ع ) نشسته بودم و مردم اطراف آن حضرت بودند. حضرت فرمود: از من بپرسيد قبل از آنكه مرا نيابيد. درباره كتاب خدا از من بپرسيد. به خدا قسم هيچ آيه اى از كتاب خدا نازل نشده مگر آنكه پيامبر (ص ) براى من خوانده تا من هم بخوانم و تاويل آن را به من آموخته است . (53)
همچنين منقول است كه اميرالمؤ منين على (ع ) به رئيس يهوديان مى فرمود:
شمابه چند فرقه تقسيم شده ايد؟ او گفت : بر فلان تعداد فرقه . حضرت فرمود: دروغ گفتى . سپس رو به مردم كرد و گفت :
به خدا قسم اگر تكيه گاه حكومت براى من آماده مى شد بين اهل تورات با توراتشان ، و بين اهل انجيل با انجيلشان و بين اهل قرآن با قرآنشان قضاوت مى كردم . يهوديان بر هفتاد و يك گروه متفرق شدند كه هفتاد گروه آنان در آتش و يك گروه در بهشتند و آن گروهى است كه تابع يوشع بن نون وصى حضرت موسى شدند.
مسيحيان بر هفتاد و دو گروه متفرق شدند كه هفتاد و يك گروه در آتش و يك گروه در بهشتند و آن گروهى است كه تابع شمعون وصى حضرت عيسى (ع ) شدند. و اين امت بر هفتاد و سه گروه متفرق مى شوند كه هفتاد و دو فرقه در آتش و يك فرقه در بهشتند و آن گروهى است كه تابع وصى محمد (ص ) شدند و در اينجا حضرت با دست بر سينه مبارك زدند و سپس ‍ فرمودند:
سيزده گروه از هفتاد و سه فرقه همگى دوستى و محبت مرا ادعا مى كنند ولى يك گروه از آنها در بهشت و دوازده گروه در آتش جاى دارند. (54)
ابان مى گويد: سليم گفت به ابن عباس گفتم : مهمترين چيزى كه از على بن ابيطالب (ع ) شنيده اى به من خبر بده كه كدام است ؟
ابن عباس گفت :
حضرت فرمود: پيامبر (ص ) در حاليكه نوشته اى در دستش بود مرا صدا زد و فرمود يا على اين نوشته را بگير. عرض كرد: اى پيامبر خدا، اين نوشته چيست ؟ فرمود: نوشته اى است كه خدا نوشته و در آن نام اهل سعادت و اهل شقاوت از امتم تا روز قيامت برده شده است .
پرورگارم به من دستور داده كه آن را به تو بسپارم . (55)
بالاترين فضيلت در قرآن (( علم كتاب ))
سليم مى گويد: مردى خدمت اميرالمؤ منين آمد در حاليكه من هم مى شنيدم و عرض كرد: يا اميرالمؤ منين بالاترين منقبت خود را به من خبر بده . فرمود: آنچه خداوند در كتابش درباره من نازل كرده است . عرض كرد: خداوند درباره تو چه نازل كرده است ؟ فرمود:
كلام خداوند: افمن كان على بينة من ربه و ئيلوه شاهد منه
(( آيا كسى كه دليلى از جانب پروردگارش دارد و شاهدى از خود پشت سر اوست )) من شاهد نسبت به پيامبر (ص ) هستم .
و كلام خداوند: (( و من عنده علم الكتاب ))
(( كسى كه علم كتاب نزد اوست . )) خداوند مرا قصد كرده است .
و سپس حضرت هر آيه اى كه خداوند درباره او نازل كرده بود ذكر فرمود. (56)
به شهادت بسيارى از روايات مسلم منقول از ائمه معصومين (ع )، (( علم )) و (( سنت )) همه پيامبران از حضرت آدم (( ع )) تا نبى اكرم (ص ) به اوصياء حضرتش ارث رسيده است چنانكه از همان حضرات نقل است كه (( علم )) به ارث منتقل مى شود و هرگز عالمى نمى ميرد مگر آنكه علم او به ديگرى منتقل مى گردد.
امام صادق (ع )، مى فرمود:
(( در على ، (ع )، سنت هزار پيغمبر بود. )) (57)
همچنين امام جعفر صادق (ع ) درباره اسم اعظم خداوند فرمودند:
به عيسى بن مريم (ع ) دو حرف داده شد كه با آنها كار مى كرد و به موسى چهار حرف و به ابراهيم هشت حرف و به نوح پانزده حرف و به آدم بيست و پنج حرف داده شد و خدا تمام اين حروف را براى محمد (ص ) جمع فرمود. همانا اسم اعظم خداوند هفتاد و سه حرفست و هفتاد و دو حرف آن به محمد (ص ) داده شد و يك حرف از او پنهان شد. (58)
اين بخش را با روايتى دلنشين از امام جفعر صادق (ع ) به پايان مى بريم .
ابوبصير مى گويد: خدمت امام صادق (ع ) رسيدم و عرض كردم : قربانت گردم از شما پرسشى دارم آيا در اينجا كسى (( نامحرم )) هست كه سخن مرا بشنود. امام صادق (ع )، پرده اى را كه در ميان آنجا و اطاق ديگر بود، بالا زد و آنجا سركشيد و سپس فرمود: اى ابا محمد هرچه خواهى بپرس . عرض كردم : شيعيان حديث مى كنند كه پيغمبر (ص ) به على (ع ) بابى از علم آموخت كه از آن هزار باب علم گشوده شود. فرمود:
اى ابا محمد: پيغمبر (ص ) هزار باب از علم آموخت كه از هر باب آن هزار باب گشوده مى شد. عرض كردم : به خدا علم كامل و حقيقى اينست . امام (ع ) ساعتى به زمين اشاره كرد و سپس فرمود: آن علم است ولى عمل كامل نيست .
سپس فرمود: اى ابا محمد همانا جامعه نزد ماست . اما مردم چه مى دانند جامعه چيست ؟ عرض كردم : قربانت گردم جامعه چيست ؟ فرمود:
طومارى است بطول هفتاد زراع ، پيغمبر (ص ) به املاء زبانى آن حضرت و دستخط على (ع ) تمام حلال و حرام و همه احتياجات دينى مردم ، حتى جريمه يك خراش در آن موجود است . سپس با دست به بدن من زد و فرمود: به من اجازه مى دهى اى ابا محمد؟ عرض كردم من از آن شمايم هرچه خواهى بنما.
آنگاه با دست مبارك مرا نشگون گرفت و فرمود: حتى جريمه اين نشگون در جامعه هست و حضرت خشمگين بنظر مى رسيد. من عرض كردم : به خدا كامل اينست . فرمود: اين علم است ولى باز هم كامل نيست .
آنگاه ساعتى سكوت نمود. سپس فرمود:
همانا جفر (59) نزد ماست . مردم چه مى دانند جفر چيست ؟ عرض كردم جفر چيست ؟ فرمود: مخزنى است از چرم كه علم انبيا و اوصيا و علم دانشمندان گذشته بنى اسرائيل در آنست . عرض كردم : همانا علم كامل اينست . فرمود: اين علم است ولى علم كامل نيست . باز ساعتى سكوت كرد. سپس فرمود:
همانا مصحف (60) فاطمه (ع ) هم نزد ماست . مردم چه مى دانند مصحف فاطمه چيست ؟ عرض كردم مصحف فاطمه (ع ) چيست ؟ فرمود:
مصحفى است سه برابر قرآنى كه در دست شماست . به خدا حتى يك حرف قرآن هم در آن نيست . عرض كردم بخدا قسم علم كامل اينست .
فرمود: اين هم علم كامل نيست . آنگاه ساعتى سكوت نمود. سپس فرمود: علم گذشته و آينده تا روز قيامت نزد ماست . عرض كردم به خدا علم كامل همين است . فرمود: اين هم علم است ولى علم كامل نيست . عرض كردم قربانت گردم پس علم كامل چيست ؟
فرمود: علمى است كه در هر شب و هر روز راجع به موضوعى پس از موضوع ديگر و چيزى پس از چيز ديگر تا قيامت پديد آيد. (61)
در آخرين عبارت امام جعفر صادق (ع )، سؤ ال كننده را متذكر (( علم ماكان و ما هو كائن )) مى سازند.
با توجه به آنچه ذكر شد، اسوه هاى معرفى شده نيز ناگزير بايد از (( كاركردى )) همه جانبه براى اصلاح همه ساحات آدميان برخوردار باشند.
در غير اينصورت هر گونه نقصان و انحراف موجب عدول آدمى از تقوى و سقوطش در دره هولناك نگون بختى مى شود. حال جاى اين پرسش هست كه : (( اسوه ها چه وقت كاركرد خود را از دست مى دهند؟ ))
با اسوه ها چه كرده ايم ؟
براى پاسخ به اين سؤ ال تنها كافى است كه به نحوه مراجعه خودمان به اسوه ها و حجج الهى نظر كنيم . در واقع ، اين مراجعه پرده از همه توقع ، عمل و نظر، در وقت مواجهه با آنان بر مى دارد. امروزه ، اسوه ها:
1- مدالى كنار سينه مان هستند. وسيله اى براى مفتخر شدن ، مباهات كردن مثل همه اشياء عتيقه داخل موزه ها.
اشياء قيمتى و عتيقه جات ، با همه ارزشها و زيبائيها، خالى از هر نوع كاركرد. و تنها به درد موزه ها مى خورند. موزه هايى كه منظر ديد و نگاه آدمى است تا با دريافت و تحليل خود بنياد خود درباره آنها نظر دهد. اين اشياء هيچ كارى به كار ما ندارند، از ما هيچ نمى پرسند چنانكه ما هيچ كاركردى جز آنكه عامل تزئين حيات مادى مان باشند برايشان سراغ نداريم از همين روست كه به هر صورت كه دلمان بخواهد با آنها عمل مى كنيم و بهر شكلى كه دوست داشته باشيم آنها را كنار هم مى چينيم .
ظرف ها، سنگ ها، فرش ها، كتاب ها و ساير اقلام معطل اند، محبوسند، ساكتند، كاركرد ندارند و البته عامل افتخار و زينت حيات ما هستند.
2- اسوه ها فضاى خالى ميان حيات اين جهانى ما را پر مى كنند. در واقع كارى به اساس حيات ما، تفكر كلان ما، آداب و فرهنگ ما ندارند. مثل زنگ راحت دوران تحصيل .
اشياء داخل موزه ها مى توانند ساعتى از دلتنگى و تنهايى ما را پر كنند. مى توانند يك روز تعطيل و عارى از مشغله را بخود مشغول دارند تا به سر آيند. مى توانند وسيله رفع خستگى ما شوند تا ديگر بار و ديگر بار روزها و هفته ها را مطابق آنچه مى پنداريم و دوست داريم بگذرانيم . در واقع ، اين اسوه ها به سان اشياء داخل موزه ها باستانى اند، تاريخى اند و از دور خارج شده و لاجرم ، در صحنه حيات و عرصه اصلى زندگى ما جايگاهى ندارند.
وقتى كم مى آوريم ، خسته يا دلتنگ مى شويم ، به سراغشان مى رويم .
وقتى قادر به حل مسائل روزمره و رفع بيمارى ها و كدورت ها نمى شويم به سراغشان مى رويم و پس از آن ... ديگر هيچ .
در واقع ما، اسوه ها را چونان اشياء داخل موزه ها در خدمت خويش ‍ آورده ايم . از همين رو براى ما فاقد كاركرد حقيقى اند و يا كاركردشان را چنان نازل ساخته ايم كه ديگر هيچ نقشى در حيات و ممات ما را ندارند.
3- اشياء داخل موزه ها مثل اسوه ها تنها بيانگر سير و سفر ما، گذشته ما و ديروز ما در گستره زمان خطى اند. عمرشان ، به سر آمده ، پوسيده و نخ نما شده اند. بهمين خاطر در كتابهاى درسى بچه هامان از آنها ياد مى كنيم ، و برايشان قيمتى تعيين مى كنيم و بدان مى باليم .
وقتى همه گذشته را در بند زمان خطى و كمى گرفتار ساختيم ، بى تاريخ شديم . چنانكه امروزه بى آينده هستيم .
(( تاريخ )) ، انعكاس مشيت خدا بر عرصه هستى بود، سنتهاى لايتغيرى كه آشكار شدند تا شايد، انسان وامانده ، به راز هستى ، سنت ها و قانون هاى لايتغير پى ببرد و طريق هدايت را از ضلالت و سعادت را از نگون بختى بشناسد اما، وقتى اسوه ها بى معنى شدند، مشيت هم بى معنى شد.
وقتى اسوه ها تاريخى شدند، تاريخ و وقت و راز هم بى معنى شد.
وقتى اسوه ها بسان اشياء موزه ها در جام ها و شيشه ها گرفتار آمدند، ما به خود وانهاده شديم ، بى تاريخ و بى آينده ، چه ، در سنت اسوه ها (( ديروز و امروز و فردا )) مستقل و منفك از هم معنى نمى شدند و آدمى بهمان سان كه مى زيست مى مرد، بهمان سان كه مى مرد تجديد حيات مى يافت .
در چنين وضعى گاه بانگ برمى آوريم كه :
اسوه ها و فرمانشان امروزه فاقد كار كردند.
چرا به خواسته هامان جواب نمى دهند؟
چرا روز و روزگارمان تغيير نمى كند؟
چرا ما را سامانى در خور پديد نمى آيد؟
از اينجا، براى راضى كردن نفس خود و به كرسى نشاندن خواست خود، به اقدامى جسورانه دست زديم . (( سكولاريزه كردن همه آنچه كه مقدس ‍ بود. ))
سكولاريزه كردن ، چيزى مثل پاستوريزه كردن و هموژنيزه كردن است . وقتى كه از همه آنچه مقدس بود تقدس زدايى كرديم ، سكولاريزه كردن آغاز شد. وقتى اسوه ها را در مدرسه علم جديد و ادب و تربيت غربى وارد ساختيم و مفاهيم و اصطلاحاتى چون : وجدان و نوع دوستى و دمكراسى و حقوق بشر و تنازع بقا و قدرت و... را بديهى و مسلم فرض كرديم و همه معتقدات را از هر چه آسمانى و آن جهانى بود پيراستيم سكولاريزه كردن آغاز شد.
وقتى براى احكام خدا دنبال خاصيت ها و منافع و مضار اثبات شده در مدرسه علم بريده از آسمان ، گشتيم سكولاريزه كردن آغاز شده بود.
وقتى نماز صورت ورزش ، روزه درمان بيماريها، وضو فرحبخشى اعصاب و روان و آب درمانى شد، سكولاريزه كردن آغاز شده بود.
اينها همه در احكام بود اما اينهمه احكام نبود.
آينده در گرو امروز و امروز در گرو ديروز بود. اما، ما خود را درگير با مساله ساختيم . بى راز شديم و همه توان و قواى حسى را هم براى حل مسائل كافى دانستيم . بى ايمان در گستره زمين به راه افتاديم تا خود، خداى خود، قانون گذار خود، حاكم خود، قاضى خود و مجرى فرمان خود باشيم .
4- اسوه ها مانند همه اشياء داخل موزه ها بى اختيار شدند. بى اراده و بى حكم . چه ، همواره ما براى همه اشياء و زير خاكى ها تعريف داده ايم . حد و مرز و زمان معين كرده ايم . بهمان سان براى اسوه ها نيز تعريف عرضه كرديم .
در واقع امروزه ، محك بود و نبود و اعتبار اشياء داخل موزه ها مائيم .