استراتژى انتظار (جلد اول و دوم )

اسماعيل شفيعى سروستانى

- ۱۶ -


از فرزندان تواند و از تو و همه مخلوق من برترند كه اگر آنان نبودند تو را و جنت و نار و آسمان و زمين را خلق نمى كردم . هشدار كه با چشم حسد بر آنها ننگرى كه از جوارم دور خواهى شد. آدم با چشم حسد بر آنها نگريست و در دل تمناى جايگاه آنان كرد. پس شيطان بر او چيره شد تا آن هنگام كه از درختى كه نهى شده بود. چنانكه بر حوا مسلط شد، آنگاه كه با چشم حسد بر جايگاه حضرت فاطمه نگريست . او هم از درختى كه نهى شده بود، خورد. پس هر دو رانده شدند از جنت و بر پهنه زمين هبوط كردند. (80)
آدمى براى قبول امانت خلق و براى حراست از عهد خداوندى برگزيده شده بود و آنهمه تجهيز و نفخه روح و تعليم اسماء و اكرام خداوندى كه در حق آدم (ع )، بيان شده تا آنجا كه فرمود:
(( فتبارك الله احسن الخالقين )) (81) جز براى قبول ماموريتى بزرگ و يگانه نبود.
آدمى يگانه موجودى بود كه همه قواى لازم را براى انجام ماموريت محوله داشت . اما انجام آنهمه در گرو بستن (( عهد )) بود. تضمينى قلبى كه موجب ارتباط آدمى با خداوند تبارك و تعالى و گسست آن موجب دورى و حرمان مى شد.
اگر چه آدم (ع )، خود مصطفى و برگزيده بود اما بين او تا نيل به مقام (( لولاك )) (82) چنانكه در مقام حضرت نبى اكرم (ص )، آمده و مقيم شدن در كوى (( قاب قوسين اءو اءدنى )) (83) فاصله اى بس دراز بود.
آنچه آدم (ع )، بر ساق عرش مى ديد، مكتوب بلندى بود كه او را متذكر وجهى از حقيقت عهد مى ساخت . عهد و ميثاق خداوند درباره ولايت كسانى كه در حقشان خطاب (( لولاك )) آمده بود. و او در آستان حضرت رب جليل ، شاهد نام برگزيدگانى شد كه به اراده حق از حيث رتبه ، برتر و رفيع تر بودند و شايسته بلامنازع خلافت الهى بر عرصه خاك ؛ چنانكه از امام جعفر صادق (ع )، منقول است كه خداوند پس از آنكه آدم و حوا را متذكر منزلت حضرت ختمى مرتبت و اهل بيت (ع )، شد به آنان فرمود:
هولاء خزنة علمى و اءمنائى على سرى ، اياكما ان تنظرا بعين الحسد. (84)
همانا اينان خزانه علم من و امناى اسرار منند. هشدار كه به چشم حسد بر آنها ننگرى .
در واقع آدم (ع )، از سويى مجذوب خويش شد و پيش از آنكه در حضرت رب الارباب و عهدى كه بر آن مكلف شده بود بنگرد، در خود نگريست و از ديگر سو به جاى عرض ادب خالصانه (( در نسبت با عهدى كه داشت )) و گردن نهادن بر آستان بى نياز، با چشم حسد بر مقام كسانى نگريست كه نامشان را بر مكتوب عرش ديده بود و سلوك آدم (ع )، از همين جا آغاز مى شود. اگر چه در اول قدم او به دام حسد افتاد. اما گوئيا گذر از حسد لازمه آغاز سلوك و همراه اول انسان در سلوك است .
آدم (ع )، قبل از آنكه شكار شيطان شود، صيد خودبينى خود شد و در نتيجه قدرت عاقبت بينى و درك عهدى كه بسته بود از وى سلب گرديد و بدينگونه راه آغاز شد. شيطان كه خود بر مقام آدم (ع )، حسد ورزيده و براى فريفتن او به عزت پروردگار سوگند خورده بود (85) مهيا شد تا كار را تمام كند.
در روايت بلندى از امام جعفر صادق (ع )، نقل است كه فرمودند:
آنگاه كه خداوند تبارك و تعالى ارواح را قبل از اجساد خلق كرد (( هزار سال قبل تر )) پس قرار داد ارواح محمد و على و فاطمه و حسن و حسين (ع ) و ائمه بعد از آنها را عالى تر و شريفتر از همه ارواح و پس از آن عرضه داشت آن را بر آسمان ها و زمين و كوه ها و اعلام داشت اينان دوستان من ، اولياى من ، حجج من بر خلقم و ائمه آفريدگانم هستند كه از هر چه خلق كرده ام دوست داشتنى ترند و براى آنها و دوستدارانشان خلق كردم جنت را و همان جهنم را براى مخالفان آنان خلق كردم ... ابا كردند آسمان ها و زمين و كوه ها از حمل اين امانت تا آنكه آدم و زوجه او حوا در جنت سكنى گزيدند. (86)
گويا همه رفتن و همه كشيدن بار امانت الهى و همه تعهد در پانهادن بر خود خلاصه مى شد. خواه اين پانهادن در هنگامه رويارويى با مقام عاليترين مخلوق حضرت خداوندى يعنى محمد (ص )، و اهل بيتش (ع )، باشد و خواه در ترك تمناى خود در وقت مواجهه با درختى كه از نزديك شدن بدان نهى شده بودند.
ترك اولى آدم و حوا را بر آن داشت تا در سيرى طبيعى ، مهياى ورود به سرزمين ابتلا، سرزمين كينه و بغض و هواجس و غفلت ، يعنى (( زمين )) شوند.
شيطان نيز با سنگ عتاب از درگاه رانده شد.
تمكين نفس ، تسليم شيطان را آورد، بى آنكه آدم خود وقوف بر آن داشته باشد و چه بسا كه گاه شهوت چنان كار را در چشم آدمى مى آرايد كه همان دم كه بر (( فرش الشيطان )) نشسته گمان كند كه بر (( عرش ‍ الرحمان )) غنوده است .
هبوط بر خاك صاعقه اى بود كه به يكباره بر جان آدم فرود آمد و او را متذكر عهد گسسته ، بهشت و منزلت از دست رفته (( قرب الهى )) ساخت .
اما كو راه نجات ؟
(( ندامت )) اولين منزل براى راه يافتن به حرم و مقرب شدن در محضر حضرت خداوندى بود. (( ندامت )) چشمه لطف را به جوشش آورد و جبرئيل (ع )، بر او فرود آمد و گفت :
اى آدم ترا چه شده كه مى گريى ؟ گفت : چرا نگريم ؟ خداوند مرا از جوار خود دور ساخت و بر خاك دنيا هبوط داد. (( جبرئيل كه خود پيك حضرت رب الارباب بود راه بازگشت را بدو نماياند )) گفت : توبه كن ، آدم گفت : چگونه ؟ جبرئيل او را به قبله اى فرود آمده از آسمان (( كعبه )) در صحن زمينى فراخ (( مسجد الحرام )) رهنمون ساخت تا آدم (ع )، ديگر بار روى به سوى حرم آورد شايد كه مقرب شود و خود تعليمش داد تا با تضرع اعلام كند سبحانك اللهم و بحمدك الا اله الا انت عملت سوء و ظلمت نفسى و اعترفت بذنبى فاغفرلى انك انت الغفور الرحيم ... (87)
اما اعتراض از كرده و تبرى از جرم رفته كفايت نمى كرد و او ناگزير به تجديد عهد و ميثاق فراموش شده بود. از همينجا كلماتى بدو القاء شد كه او را ضمن متذكر ساختن به عهد، مهياى پذيرفته شدن مى ساخت .
فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه . (88)
پس دريافت آدم از پروردگارش سخنانى كه موجب پذيرفتن توبه اش ‍ شد.
اگر چه القاء اين كلمات كه در لسان و زبان ائمه معصومين (ع )، آمده نوعى تمنا و قسم به دوست داشتنى ترين آفريده ها نزد خداوند است ؛ اما در خود سرى نيز نهفته دارد. (( رجعت )) و بازگشت بر سر عهد پيشين .
پس گفت :
اللهم انا نسالك بحق الاكرمين عليك : محمد و على و فاطمه و الحسن و الحسين و الائمة الا تبت علينا و رحمتنا
خدايا از تو مى خواهم بحق گرامى ترين ها نزد تو يعنى محمد و على و فاطمه و حسن و حسين و ائمه (ع )، كه توبه ام را پذيرا شوى و بر من رحمت آورى .
بايد دانست اين كلمات ، هم كليد مشكل گشاست و هم راه . به عبارت ديگر توبه خود بازگشت به طريقى است كه فراموش شده است .
چنانكه بازگشت صادقانه در طريق صلاح به صورت طبيعى موجب پذيرفته شدن نيز مى گردد:
يا آدم انا الله كريم ، خلقت الخير قبل الشر و خلقت رحمتى قبل غضبى . (89)
چنانكه پيش از اين ذكر شد؛ آدم (ع )، رويارو با دو امر مهم است : عرض ‍ عبوديت و بندگى در پيشگاه خداوند يكتا و عهدى كه وى را در نسبت با آن مبدا حفظ مى كند. در واقع (( عهد )) واسپس حقيقتى است كه او را متذكر ساخته اند و از آنجا كه اين تذكر را شهود كرده بنا به درخواست و نيتى مبدل به (( ميثاق نظرى )) شده ، واقعه اى كه خلقت آدم (ع )، در ميان همه فرزندان و ذريه او تا ابدالاباد مى ماند.
خداوند خودذاكرى است كه وى را متذكر پاسدارى از عهد مى سازد و با واسطه جبرئيل چونان نبى و معلمى بر حراست از آن عهد تاكيد مى ورزد.
اين (( عهد )) و پاسدارى از آن ، آدم (ع )، را در مسيرى قرار داد كه همسو با ساير پديده ها در قدرى معين رو به كمال و هدايت حركت كند. سنتى كه به صورت قانونى لا يتغير و متضمن ماندن آدمى در طريق (( رشد )) است و بعكس گسست عهد به صورت طبيعى او را مستوجب پذيرش دورى از حريم قدس و بهشت حضور مى سازد؛ چنانكه دورى آدم (ع )، از بهشت نتيجه طبيعى نقض عهد بود.
واسپس آدم و تجربه تلخ او فرزندان او مواجه با دو امر مهم شدند:
(( تجديد عهد و ترك عهد ))
در واقع آدم ، خود، نمونه اى ماندگار شد تا پس از او همه فرزندانش متذكر سنت ها باشند. حقيقت هستى ثابت بود، مبدا فيض و خالق بارى كه همه چيز در تحت عملكرد و پادشاهى وى بود و طريق خير و شر و (( رشد )) و (( غى )) را نمودار مى ساخت .
اگر چه اين حقيقت را در صبحگاه آفرينش ، همه فرزندان آدم تا ابد شاهد بودند و به سبب همراهى روح حضرت خداوندى (( و نفخت فيه من روحى )) (90) نيز آن را وجدانى درك مى كردند؛ خداوند انبيا و اوليا را حجتى قرار داده تا ضمن متذكر ساختن آدمى در سراشيبى غفلت ، طريق حراست از ميثاق و تجديد عهد را بدو بنمايانند. از همين روست كه عرض ‍ مى كنم بعد از آدم (ع )، جملگى مردمان مواجه با مثلث هدايت شدند. (91)
نمونه ازلى كه در خود همه سنتها را منعكس مى ساخت . همانى كه در اين امر (( امر ولايت )) در روز جمعه و در صحراى عرفه بر پيامبر آفريده شد و پس از هبوط بر زمين و در عرفه او را متذكر (( تجديد عهد )) ساختند. چنانكه پيامبر (ص )، را در همين روز در همين صحرا متذكر امر ولايت نمودند.
ابى الجارود گويد: شنيدم امام باقر (ع )، مى فرمود:
خداى عزوجل پنج چيز بر بندگان واجب ساخت و آنها چهار چيزش را گرفتند و يكى را رها كردند. (92)
سپس حضرت اين پنج امر را ذكر كرده اند: نماز، زكوة ، روزه ، حج و ولايت .
ولايت ، نقطه اتكا و اتصال مردم با منبع فيض و پاسدارى از عهد بود. عهد با (( انسان كامل )) .
ابوحمزه ثمالى گويد: شنيدم امام باقر (ع )، مى فرمود:
چون محمد (ص ) وظيفه نبوت خود را انجام داد و عمرش به آخر رسيد خداى بدو وحى كرد: اين محمد! نبوت را گذرانيدى و عمرت به آخر رسيد اكنون دانستى كه نزد تواست و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت خاندان را به على بن ابى طالب بسپار؛ زيرا من هرگز علم و ايمان و اسم اكبر و ميراث علم و آثار علم نبوت را از نسل و و ذريه تو قطع نكنم ، چنانكه از ذريه هاى پيغمبران قطع نكردم . (93)
(( بعثت )) نبى اكرم خود زمان تجديد عهد بود، چنانكه همه داستان بلند غدير با عهد بستن آغاز شد.
همه آنچه كه واسپس غدير گريبان مسلمين را گرفت ؛ بدبختى ها و تفرق ها و جدايى ها، صحنه هاى پرشورى چون عاشوراى حسين بن على و... نيز انعكاس عهد و عهد شكنى بود.
جماعتى پاسدار عهد شدند و در ميانه ميدان رقص كنان تن به زير شمشير انداختند و رستند و جماعتى ديگر با روگردانى از عهد سر به آستانى سودند كه در آنجا اذنى براى عهد بستن وجود نداشت . آنان خود سبب دورى و باعث فرود بلا و ابتلا شدند همان ابتلايى كه آدم و حوا دچارش گشتند. اين جماعت حج كردند، اما درنيافتند كه حج تذكرى است براى تجديد عهد برگرد خانه كعبه تا خود را از بلاى دورى برهانند. صورت حج در ميان ما ماند، اما حقيقت حج كه جز تجديد عهد نبود رخت بربست . چه ، وقتى كه آدمى بى اذن حجت خدا و در غفلتى تمام با نفس خود و يا مردى چونان خود عهد وفادارى و بندگى مى بندد؛ خود ضامن همه ابتلا و بلا مى شود.
(( عهد )) همه زندگى و سرزندگى مردان و زنانى است كه رمز بودن و ماندن را دريافته اند. (( تجديد عهد )) استعداد ماندن را موجب مى شود، چنانكه گسست آن استحقاق فلاكت و هلاكت را سبب مى گردد.
غدير در خود زيبايى (( عهد با ولى )) را متجلى ساخت ؛ همچنانكه تفرق و تشتت جامعه مسلمين ، واسپس رحلت نبى (( زشتى گسست عهد را مى نماياند. در اين ميان ياد همه مردان و زنانى كه خالصانه بر عهد خويشتن پايدار ماندند، باقى ماند حتى آنان كه در زير تازيانه ها و شمشيرها جان خود را از دست دادند.
در حقيقت پيامبر اكرم (ص )، در غدير امكان ماندن مسلمين در طريق هدايت را واسپس خود فراهم ساخت تا با حراست از (( عهد خاندان ولايت )) ديوار حصينى در برابر ابتلائات زمان و مكر شيطان به گرد خويش فراهم آورند.
تجديد عهد و ترك عهد ناروا دو رويه يك سكه اند. بدون ترك عهد ناروا، امكان تجديد عهد فراهم نمى آيد؛ چنانكه بدون تجديد عهد، از عهد ناروا نمى توان گذشت . دو امرى كه به هيچ روى با هم جمع نمى شوند. دو امر مهمى كه در ساحت هاى حيات آدمى اعم از ساحت معرفتى و اعتقادى ، ساحت فرهنگى و اخلاقى و بالاخره در ساحت عملى ، چه ، سير در پهنه خاك و زندگى در عرصه زمين ، آدمى را با سه وجه مهم از حيات مواجه مى سازد.
آدم (ع )، خود نمونه ازلى شد. اگر چه بعد از هبوط خود نيز (( حجتى )) آشكار شد تا همه ابناى خود را متذكر پاسدارى از عهد نمايد و راه فلاح را بدانها نشان دهد. چنانكه بصراحت در قرآن كريم آمده است :
ما اتيكم الرسول فخذوه و ما نهيكم عنه فانتهوا (94)
آنچه رسول حق دستور داده بگيريد و هر چه نهى كرده واگذاريد.
و در جايى ديگر فرمود:
من يطع الرسول طاع الله و من تولى فما ارسلناك عليهم حنيفا (95)
هر كه اطاعت كند رسول خدا را اطاعت كرده و هر كه مخالفت كند كيفرش با خداست .
(( عهد )) با حجت خداوند و انبياى عظام او و نگهدارى آن متضمن نگهدارى (( عهد )) و ميثاق الهى شد. چنانكه به سبب تجديد عهد انبيا طريق هدايت را پس از آدم (ع )، مستمر ساخت . هر يك از انبيا عهده دار امر تجديد عهد بندگان شدند تا امر هدايت از فرزندان آدمى دور نشود و ضلالت در ميانشان جارى نگردد.
داستان تجديد عهد را در بعثت همه انبياء الهى و در ميان همه اعمال و مناسك عرضه شده بوسيله آنان مى توان يافت . مجموعه اى كه از بدو خلقت آدم (ع )، استمرار يافت تا آنكه هدايت و نبوت به نبى اكرم (ص )، رسيد و پس از ايشان اوصيا و اولياى معصوم ، متكفل امر ولايت مردم شدند.
روايتى از امام باقر (ع )، منقول است كه مى فرمايد:
واجبات خدا يكى پس از ديگرى نازل مى شد و امر ولايت آخرين آنها بود كه خداوند عزوجل اين آيه را نازل فرمود: (( امروز دين شما را كامل كردم و نعمتم را بر شما تمام نمودم . )) (96) خداى بعد از اين واجبى را بر شما نازل نكرد. واجبات را بر شما كامل كرده است . (97)
در روايت ماندگار و معروف (( سلسلة الذهب )) كه از حضرت امام رضا (ع )، در وقت ورود به نيشابور آمده بخوبى ارتباط ميان دو عهد بزرگ (( فطرة )) و (( ولايت )) را مى توان ديد.
كلمة لا اله الا الله حصنى ، فمن دخل حصنى امن من عذابى ، بشرطها و شروطها و انا من شروطها.
عهد و ميثاق امامت با كلمه (( لا اله الا الله )) راست مى شود اما به شرط حراست از ميثاق ولايت .
در تفسير آيات 34 و 35 سوره اسراء.
و افوا بالعهد ان العهد كان مسؤ ولا...
از قول امام هفتم (ع )، آمده است كه :
العهد ما اخذالنبى ، (ص )، على الناس فى مودتنا و طاعة اميرالمؤ منين اءن لا يخالفوه و لا يتقدموه و لا يقطعوا رحمة و اعلمهم انهم مسؤ ولون عنه . (98)
(( عهد )) پيمانى است كه پيامبر از مردم اخذ كرد در مودت ما اهل بيت و اطاعت از اميرالمؤ منين و اينكه با او مخالفت نكنند و هم از او سبقت نگيرند. و پيوند خويشى او را قطع نكنند و به آنها اعلام كرد كه آنها از اين عهد پرسيده مى شوند.
چنانكه در تفسير آيه 87 سوره مريم ، لا يملكون الشفاعة الا من اتخذ عندالرحمن عهدا... از قول امام صادق (ع )، آمده است :
الا من دان الله بولاية اميرالمؤ منين و الائمة من بعده ، عليهم السلام ، فهو العهد عندالله . (99)
در اينجا (( عهد نزد خداوند )) همانا پذيرش ولايت اميرالمؤ منين و ائمه معصومين بعد از ايشان اعلام شده است .
به همين مناسبت امام على (ع )، درباره روز غدير مى فرمود:
ان هذا يوم عظيم الشان ... يوم كمال الدين ، يوم العهد المعهود. (100)
آن عهد معهودى كه بر آدم نهاده شد و بر آن مسؤ ول بود در روز غدير كه روز كمال دين بود (( عهد ولايت )) بود.
در سرتاسر ماجراى خلقت آدم تا بعثت نبى اكرم (ص )، و موضوع غدير و حتى پس از آن ، دريافته مى شود كه (( عهد فطرة )) و ادامه آن ، عهد ولايت ، چونان دژى است كه آدمى را از در غلطيدن در دام مكر ابليس كه به قول قرآن همان دشمن بزرگ آدمى است در امان مى دارد و عدول از آن شيطان را بر آدمى مسلط مى كند.
امام باقر (ع )، سه تكليف بزرگ را متذكر مى شوند:
انما كلف الناس ثلاثة معرفة الائمة والتسليم لهم و رد عليهم و الرد عليهم فيما اختلفوا فيه . (101)
معرفت امام ، تسليم در برابر او (( آنچه كه مى خواهد )) و واگذارى امور بدو (( در امورى كه اختلاف پيش مى آيد )) سه امر مهمى است كه مردم بر حفظ آن مكلفند.
بنابر آنچه ذكر شد مى توان گفت كه همه متون و منابع ، همه مبانى نظرى دينى و همه شواهد تاريخى تا به امروز ما را مواجه با مثلث ولايت مى كند.
(( مثلث هدايت )) و (( مثلث ولايت )) انعكاس طريقى است كه بندگان اهل ايمان به مدد آن از درماندگى ، حيرت و مهلكه ترديد خلاص ‍ مى شوند و اگر جز اين بود كه خداوند واسپس خلقت از روى لطف ابناء آدم را متذكر اين دو مثلث نمى ساخت ؛ موضوع معاد و ثواب و عقاب مردود بود. چنانكه با اين مثلث موضوع ارسال انبيا و انزال كتب معنى پيدا مى كند و بطورى كه در روايات قبلى ذكر آن رفت جمله طالبان هدايت و رهيابى به حقيقت هستى ودوستداران ورود به ساحت قرب حق و در امان ماندن از بلاى تسلط شيطان ، ناگزير به حفظ اين عهد و در برابر آن مسؤ ولند.
در هيچ جا ذكر نشده كه (( تعهد در برابر اين عهد )) به معنى دوستى زبانى و عرض ادب و زيارت است . چه ، دوستى و عرض ادب ، مقدمه اين امر و نه تماميت آن است . همانكه طى قرون متمادى و هم امروز مسلمين و شيعيان بدان گرفتار آمده اند. آنان ، حقيقت اين پاسدارى از عهد را در عرض ‍ ادب صورى و انجام پاره اى مناسك مستحب فرض كرده و از آن غافل مانده اند. شايد بتوان مهمترين و در عين حال اولين مشكل اينان را در فقدان معرفت درباره ائمه هدى (ع )، دانست .
از اولين روز خلقت كه در واقع اولين كلاس معرفت امام و حجج الهى نيز هست ، خداوند از ايشان با عنوان (( خزانه علم خداوند )) ، (( امناء اسرار الهى )) ، (( حجج خداوند در عرصه زمين )) ، (( صاحب الامر )) ، (( صراط مستقيم )) ، (( ميراث دار علم انبيا )) و... ياد كرده است و اينهمه بجز صفات ، القاب و مشخصاتى است كه از طريق پيامبر (ص )، و ساير ائمه معصومين (ع )، درباره اوليا و حجج الهى بعد از پيامبر به ما رسيده چنانكه در بسيارى از دعاهاى ماثوره از اينان با عنوان : (( محل نزول ملائك )) ، (( معدن رحمت )) ، (( پيشواى امم )) ، (( درهاى ايمان )) ، (( صاحبان عقل كامل )) ، (( پناه خلق عالم )) ، (( حجج بالغه الهى براى اهل دنيا و آخرت )) ، (( معدن حكمت الهى )) ، (( بقية الله )) ، (( راهنمايان صراط مستقيم )) و... ياد شده است .
درك اينهم براى همگان ساده نيست اما، وقوف به شان و منزلتى كه خداوند براى حجج بالغه قائل شده ، همگان را متذكر آن مى سازد كه معرفت در اين باره ، رهنمون به سر منزل (( ولايت )) است تا از طريق و به مدد آن امكان ورود به آستان قرب الهى و دخول به بهشت رضوان وى فراهم آيد.
مشكل دوم فقدان درك درست از عهد و ميثاقى است كه تعهد بدان تكليف ماست . بى گمان هر يك از بندگان در هيات مناسبات فردى و جمعى متعهد به پيمانى هستند كه نانوشته آن را پاس مى دارند و حتى پاسدارى از آن از بديهيات به حساب مى آورند.
اگر دانسته مى شد كه عدم پاى بندى به عهد ولايت و پاسدارى از آن به منزله (( خروج از جوار حق )) و ورود به خيل عاصيان دور مانده از رحمت است و موجب نگونسارى در دوزخ ، همه نگاه و همه دريافت و عمل ما تغيير مى كرد.
متاسفانه چنانكه قبلا متذكر شدم همواره ما در سه ساحت از حيات به سر مى بريم . ساحت اعتقادى ، ساحت اخلاقى و ساحت عمل و مناسبات عادى حيات . اين سه ساحت به هم متصل و مرتبطاند و هيچكدام منفك و بريده از ديگرى نيستند؛ نمى توان در ساحت اعتقاد و تفكر به دريافت هاى شرك آلود و كفر آميز معتقد بود و گمان برد كه در ساحت اخلاق و فرهنگ در ساحت مؤ منان به اديان الهى به سر مى بريم .
وقتى در مبانى اعتقادى خدشه وارد شد به صورت طبيعى در همه جهات دچار لغزش و خطا خواهيم شد. به همان سان نمى توان انتظار داشت ابناى آدم همه مناسبات فردى و مادى خود را مطابق اوامر و نواهى حجج غير الهى و دستاوردهاى شرك آلود سامان دهند و در عين حال مؤ منى راستين و پيرو مكتب اوليا و انبيا نيز بمانند. از همين روست كه مشكل سوم را در عدم درك كامل از ساحت هاى مختلف حيات و پيوستگى آنها و تاثيرشان در حيات و ممات فردى و جمعى مى دانم .
ما حيات را منحصر به سازوكار اين جهانى كرده ايم و بر طبل عمله ظلم مى كوبيم و در عين حال از درگاه حجج الهى طلب مغفرت و غفران مى كنيم .
ما عهد ولايت را در ذكر مصيبتى و برگزارى جشن ولادتى خلاصه مى كنيم و ساير مناسبات فرهنگى و عملى را در پى عهد ظالمان سامان مى دهيم . در واقع به منافقانى مى مانيم كه به برخى از آيات ايمان آورده و برخى را انكار مى كنند.
ان الذين يكفرون بالله و رسله و يريدون اءن يفرقوا بين الله و رسله و يقولون نؤ من ببعض و نكفر ببعض و يريدون اءن يتخذ بين ذلك سبيلا اولئك هم الكافرون حقا و اعتدنا للكافرين عذابا مهينا. (102)
همانا آنان كه كفر ورزيدند به خدا و پيغمبرانش ، مى خواهند جدايى افكنند ميان خدا و پيامبرانش و گويند ايمان آورده ايم به بعضى و كفر ورزيديم به بعضى و خواهند كه برگيرند ميان اين راهى ، آنانند براستى كافران و براى آنان آماده كرده ايم عذابى خوار كننده .
متاسفانه ما همواره سر در پى راهى ميانه نهاده ايم ، تا خود را قانع و راضى سازيم . به طماعى حريص مى مانيم كه دنيا و آخرت رابا هم مى خواهد. بهشت زمين و آخرت را يكجا مى طلبيم بى آنكه عهد راست كرده باشيم .
در عمل دنيايى بر طبل عهد خود و يا جماعتى چونان خود مى كوبيم و در تمناى آخرت به عبث به برخى احكام فردى تاسى مى جوييم ؛ شايد كه متضمن حور و قصر بهشت باشد.
آيا هيچ پرسيده ايم (( فرهنگ و تمدن جارى و سارى )) - كه همه بود و نبود مسلمين راهم با آن دمساز و همسان مى سازيم - برخاسته از كدام عهد است ؟ مگر نه اينست كه همه اعمال و همه آنچه كه از سوى آدمى صادر مى شود محصول عهد قلبى اوست ؟ چگونه است كه اين (( عهد )) را در هيات عمل و نظر فردى مى پذيريم ولى در هيات عمل و نظر جمعى كه در قالب فرهنگ و تمدن ظهور مى كند نمى پذيريم ؟ آيا هيچ انديشيده ايم چه امرى موجب بروز انحراف در حيات اجتماعى و سياسى مسلمين شد و زمينه هاى بروز تباهى هاى اخلاقى و اعتقادى را در ميانشان فراهم ساخت ؟
مگر جز اين بود كه به عهدى كه در غدير بستند پايبند نماندند و پس از غدير عهد ظالمان را گردن نهادند؟
حسين و اولادش (ع )، در كربلا به شهادت نمى رسيدند، اگر عهد غدير پاس ‍ داشته مى شد.
امام موسى كاظم (ع )، در زندان و امام رضا (ع )، در مرو به شهادت نمى رسيدند؛ اگر عهد غدير پاس داشته مى شد. امام عصر (ع )، ناگزير به قبول رنج غيبت كبرى نمى شد و مسلمين در گيرودار حيات وحشتناك پس ‍ از غيبت نمى ماندند؛ اگر عهد غدير يا همان عهد ولايت پاس داشته مى شد. چنانكه استمرار غيبت و محروم ماندن از حضور آن امام همام نيز كه نتيجه اى جز دورماندن از بهشت وصل و قرب نيست - نتيجه طبيعى عهد رها شده است .
با ساده انديشى تمام - كه محصول علم و آموزش بى بنياد غربى است - ميان ساحت هاى حيات فردى و جمعى بندگان خدا و ارتباط آن حيات با مناسبات فرهنگى و اعتقادى انسلاخ ايجاد مى كنيم و با همان ساده لوحى هم خود را مصروف مسلمان كردن محصول عمل ديو و شيطانى مى كنيم كه سوگند ياد كرده همه بندگان خداوند را اغواء كند.
اساس اعتقادى تمدن و فرهنگ غربى را جمله اى دگرگون ساخت : (( من مى انديشم پس هستم )) . (103)