ويژگى هاى جامعه توسعه يافته اسلامى

ناصر جهانيان

- ۴ -


به هر تقدير، اکنون جوامع توسعه يافته با ابهامات عمده اى در خصوص معناى زندگى خوب يا همان آرزوى قديمى بشر براى سعادتمند شدن مواجه اند. (در همين ارتباط، يکى از ابهامات عمده اى که وجود دارد اين است که آيا زندگى خوب که- امکان پذيرى آن به وسيله ى قوانين يا نهادها تضمين مى شود- به معنى برابرى فرصتهاست يا برابرى نتيجه ها؟ در اکثر کشورهاى توسعه يافته، اين بحث قديمى هيچ گاه حل نشده است.

يک جنبه ديگر بحث ارزشى درباره ى زندگى خوب، اين است که آيا جوامع بايد بيشتر بر انگيزه هاى مادى تکيه کنند يا بر انگيزه هاى اخلاقى؟ تضاد مورد بحث به طرح سئوالهايى از اين قبيل مى انجامد که مبناى تعيين عدالت چيست؟ آيا اين مبنا قدرت به ارث رسيده، آراى عمومى، قوانين اکثريت يا قراردادهاى اجتماعى است؟ آيا حقوق مدنى وسياسى که به افراد امکان برخوردارى از برترى اولويت نسبت به حقوق اجتماعى واقتصادى جمعى را مى دهند، با تأمين نيازها وتعقيب منافع جمعى ارتباط دارند؟ تا چه حد نهادها وساختارهاى اجتماعى تابع ترجيحات ايدئولوژيکى هستند...؟ آيا با حقوق انسانى بايد به طور ابزارى برخورد شود، يا اينکه اين حقوق خود هدف بوده وفى نفسه ارزش دارند؟... آيا طبيعت بايد صرفا بعنوان مواد خام براى استثمار (پرومتئوسى)(1) به وسيله انسان در نظر گرفته شود، يا بايد بعنوان مجموعه بزرگتر وزنده اى نگريسته شود که انسانها در آن زندگى وحرکت مى کنند؟...

آيا رابطه مسلط انسان با طبيعت بايد در جهت بهره بردارى ودست کارى بيشتر طبيعت باشد، يا اينکه بايد گونه اى توازن را رعايت کند؟).(2)

بهر حال، جوامع توسعه يافته با ضعف حکمت معنوى وعقل عملى که ناشى از دورى از خدا وبى تقوايى نظام مند است روبرو است، وانديشمندان دلسوخته توسعه، ديگر توسعه اقتصادى غربى را بعنوان الگوى جهان سوم مطرح نمى کنند واکنون بحث توسعه انسانى وتوسعه حکيمانه بتدريج در دو دهه اخير در محافل علمى واقتصادى بعنوان الگوى زندگى خوب رواج مى يابد.

دنيس گونت مى نويسد: (... ما نياز به حکمتى داريم که با علوم ما سنخيت داشته باشد، حکمتى که ديدگاه وسيعترى را از هدفهاى زندگى انسانى وتلاشهاى انسانى ارائه کرده وبراى فرموله کردن الگوى توسعه رهنمود بدهد(3)).

اما آيا حکمت قابل حصول است واگر چنين است آيا مى توان آن را آموخت وگسترش داد؟

قرآن کريم در آيه ى 29 سوره ى انفال به اين سئوال جواب مى دهد: (يا ايها الذين آمنوا ان تتقوا الله يجعل لکم فرقانا..).: اى کسانيکه ايمان آورده ايد اگر تقواى الهى پيشه کنيد (واز مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد)، خداوند براى شما وسيله اى براى جدايى حق از باطل قرار مى دهد (وروش بينى خاصى که در پرتو آن حق را از باطل خواهيد شناخت)...

مفسرين مى گويند: (اين جمله کوتاه وپرمعنى يکى از مهمترين مسائل سرنوشت ساز انسان را بيان کرده وآن اينکه در مسير راهى که انسان به سوى پيروزى ها مى رود هميشه پرتگاهها وبيراهه هايى وجود دارد که اگر آنها را بخوبى نبيند ونشناسد پرهيز نکند چنان سقوط مى کند که اثرى از او باقى نمى ماند. در اين راه مهم ترين مسأله، شناخت حق وباطل، شناخت نيک وبد، شناخت دوست ودشمن، شناخت مفيد وزيان بخش وشناخت عوامل سعادت ويا بدبختى است، اگر به راستى انسان اين حقايق را به خوبى بشناسد رسيدن به مقصد براى او آسان است.

مشکل اين است که در بسيارى از اين گونه موارد انسان گرفتار اشتباه مى شود، باطل را به جاى حق مى پندارد، ودشمن را به جاى دوست انتخاب مى کند، وبيراهه را شاهراه.

در اينجا ديد ودرک نيرومندى لازم است ونورانيت وروشن بينى فوق العاده. آيه فوق مى گويد: اين ديد ودرک، ثمره ى درخت تقوى است).(4)

بنابراين حکمت وروشن بينى از طريق تقوى قابل حصول است وجوامع اسلامى با گسترش تقوى از طريق ايجاد حکومت اسلامى به رهبرى حکيم ترين وعارفترين فرد جامعه ى خود در هر عصر وزمان، به توسعه حکيمانه دست خواهند يافت.

عدم توفيق در رفع تبعيضات وتجاوزات قدرتمندان به ضعفا

گفته شد که قسط به معناى نفى هر گونه تبعيض، وعدل به معناى نفى هر گونه تجاوز از خصوصيات جامعه ى آرمانى عصر ظهور است وجوامع توسعه يافته اسلامى نيز بايد در اين مسير باشند، هر چند هرگز توانايى اجراى کامل قسط وعدل را نخواهند پيدا کرد.

جوامع توسعه يافته غربى هر چند در مجموع سطح زندگى آنان به علت رشد اقتصادى وتوليد فراوان وثروت زيادشان بالاتر از جوامع جهان سوم است، اما با اينحال در اين جوامع هنوز تبعيضات وبى عدالتيهاى فراوانى وجود دارد که ناشى از نظام سرمايه سالارى آنان است. ما در اين قسمت، جامعه ى ماوراى صنعتى آمريکا را از سه جهت توزيع کاملا تبعيضانه ثروت، قدرت وحيثيت تحليل وبررسى مى کنيم:

ثروت

بارزترين دليل تبعيض وبى عدالتى در ايالات متحده ى آمريکا، توزيع نابرابر ثروت در اين کشور است. ثروت در واقع از دو جزء تشکيل مى شود: 1- دارائيها يعنى املاک ومستغلات واموال؛ 2- درآمدها يعنى حقوق ودستمزدها واجاره بها وسود.

داراييها

(دفتر مديريت وبودجه آمريکا در سال 1973 با استفاده از منابع مختلف چنين گزارش داد که يک پنجم فقيرترين جمعيت آمريکا تنها صاحب 2 / 0 درصد ثروت ملى بوده اند، در حالى که يک پنجم ثروتمندان جمعيت آمريکا صاحب 76 درصد ثروت ملى بوده اند. در سال 1986 دفتر آمار ايالات متحده چنين محاسبه کرد که 12 درصد بالاى خانوارهاى آمريکايى 38 درصد دارائيهاى کشور را در اختيار دارند وهمچنين تفاوت قابل ملاحظه اى در دارائيهاى افراد فقير ودارائيهاى ثروتمندان وجود دارد.

دارائيهاى فقرا عمدتا از اقلامى تشکيل مى شود که ارزش چندانى ندارد وتوليد درآمد نمى کند مانند وسايل خانگى. در حالى که دارائيهاى ثروتمندان عمدتا از اموالى تشکيل مى شود که داراى ارزش است وتوليد درآمد مى کند مانند املاک ومستغلات. در واقع طبق گزارش دفتر آمار در سال 46-1984 درصد همه ى اموال شرکتها در مالکيت يک درصد جمعيت آمريکا قرار دارد).(5)

مطابق بررسى بزرگى که در سال 1966 در ايالات متحده بر پايه ى آمار مالياتى به عمل آمده، روشن شده که 10% ثروتمندان 29 برابر بيش از 10% فقيرترين درآمد دارد. 2 درصد ثروتمندترين همگى داراى سرمايه وابزار توليد هستند و90 درصد درآمدهاى افرادى که بيش از 200 هزار دلار درآمد دارند، از مالکيت است. 60 درصد دارائيهاى بازار سهام وال استريت نيويورک در اختيار 200 گروه مالى است. 20 ميليون سهامدار کوچک، که نماد دمکراتيک شدن سرمايه دارى آمريکا است فقط قسمت بسيار کمى از وسايل توليد را دارند بدون هيچ نظارتى بر آنها).(6)

ثروتمندان بسيار عمده، تعدادشان بسيار اندک است چنانکه فقط حدود سه درصد آمريکائيان ميليونر هستند وبسيارى از اين عده ثروت خود را مديون افزايش عظيم واتفاقى ارزش خانه هاى خود مى باشند. يکى از اين تحقيقات مجله فوربس (forbes) در سال 1988 درباره ى چهارصد نفر از ثروتمندان اين بود که ثروت هر يک از آنان بيش از 225 ميليون دلار بود ونشان داد که 185 نفر از آنان حداقل 500 ميليون دلار و51 نفر حداقل يک ميليارد دلار ثروت داشتند. علاوه بر اين، بنا به تحقيق 98 خانواده وجود داشت که دارائى هر يک از آنها بين 300 ميليون تا 5 / 6 ميليارد دلار بود. همه ى 98 خانواده مزبور و154 نفر از 400 نفر فوق، تمام يا بخشى از ثروت خود را از طريق ارث بدست آورده بودند.(7)

هر چند در غرب بطور عام ودر آمريکا بطور خاص اين شعار (چرا شما ميليونر نشويد؟) بعنوان محرک فعاليت افراد مطرح مى شود، اما واقعيت از خيال ورويا بسيار متفاوت است. چه مى توان گفت درباره ى تعداد بيشمارى از افراد که احتمالا ممکن بود رئيس جمهور يا ميليونر شوند ولى على رغم تلاشهايشان همچنان در فقر وگمنامى باقى مانده اند يا درباره ى اکثريت عظيمى از آمريکائيان معمولى يا کارگر که هرگز به نظر نمى رسد بتوانند حتى نزديک طبقه ى بالاتر برسند؟

در واقع طبقه ى بالا در آمريکا بسيار کوچک است واعضاى بسيار بالايى اين طبقه را اشراف قديمى تشکيل مى دهند که در اين طبقه متولد شده اند واز ديرباز داراى ثروت بوده اند. اسامى خانواده هاى اين طبقه نامهايى آشنا مى باشند مانند راکفلرها، روزولتها، کندى ها، واندربيلت ها، دوپونت ها، آستورها، وديگرانى که خوشبختى آنها حداقل از دو نسل پيش آغاز شده است. اعضاى پايين تر اين طبقه کسانى اند که داراى املاک ومستغلاتند ويا در بعضى صنايع جديد مانند صنايع غذايى وکامپيوتر سرمايه گذارى کرده اند ويا برندگان بخت آزمايى وکسانى که بطور اتفاقى ثروتمند شده اند، مى باشند وبه هر تقدير هيچکس بر اثر کار وتلاش شخصى وبدون ملاحظات اجتماعى وارتباطلات خاص وگاهى هم شانس ميليونر نشده است،(8) زيرا اشخاص بطور طبيعى محدودند وهمه وقت محدودى براى کار کردن در اختيار دارند وانسان هر چه قدر هم با استعداد وبا هوش باشد، نمى تواند اين ثروتهاى افسانه اى را بدست آورد. بر طبق تحقيقات اجتماعى بعمل آمده درباره ى رابطه ى بين بهره ى هوشى ودرآمد، تأثير هوش را فقط 5 درصد برآورد کرده اند وتأثير عمده از آن طبقه ى اجتماعى شخص مى باشد.(9)

در واقع، نظام سرمايه دارى با سيستم رقابتى خود، جز اين نيست که در جانب توليد نابرابريهاى بزرگى در ميزان درآمد وثروت ايجاد مى کند.

کارايى نظام سرمايه دارى از يافتن فرصتهايى سرچشمه مى گيرد که يابندگان آن مى توانند پولهاى کلانى به جيب بزنند. معمولا اين فرصتها را ثروتمندان مى يابند. زيرا در بازار آزاد، ثروت قدرت مى آورد وموجب مى شود که ديگران را از بازار بيرون برانيم ودرآمدهايشان را از آنان بگيريم وفرصتهاى کسب درآمدهايشان را قبضه کنيم. ثروت انبوه فرصتهاى بيشترى فراهم مى آورد وبه اين ترتيب، ثروت بر خلاف وقت محدود انسانها که موجب محدوديت درآمد مى شود، ديگر با چنين محدوديتى هم روبرو نيست.

تارو در اين باره مى نويسد: (ثروت، ثروت مى آورد واين فرآيند به مانع وقت شخصى افراد برنمى خورد. ديگران (مديران برجسته، مهندسين ومتخصصين و...) را مى توان به خدمت گرفت تا ثروت کارفرماى خود را به کار اندازد. سودها مرکب است. دربازارهاى افسار گسيخته، نابرابرى درآمدها به مرور زمان افزايش مى يابد. کسانيکه پولدار شده اند هم پول دارند وهم آشنا ورابط که در زمينه ى فرصتهاى جديد سرمايه گذارى کنند وبر پول خود بيفزايند.(10)

به هر تقدير، در پيشرفته ترين جامعه ى توسعه يافته کنونى، بيشترين تبعيضها وبى عدالتيها در ناحيه ى دارائيها يعنى املاک، مستغلات واموال ديگرى از قبيل سهام بازار بورس وجود دارد. حال به بررسى درآمدها يعنى دريافتهايى از قبيل حقوق ودستمزدها واجاره بها وسود مى پردازيم.

درآمدها

(درآمد سالانه ى آمريکائيها نيز بطور بسيار نابرابر توزيع گرديده است...(در سال 1987) يک پنجم پايين خانواده هاى آمريکايى فقط 6 / 4 درصد کل درآمد کشور را دريافت مى کنند، در حاليکه يک پنجم بالاى خانواده هاى آمريکايى 7 / 43 درصد آن را دريافت مى کنند اين سهميه ها با آنچه که در پايان جنگ دوم جهانى، يعنى بيش از چهل سال پيش، وجود داشته مشابهت دارد....

افراد داراى درآمدهاى بالا عمدتا از دو گروه مشابه تشکيل مى شوند. گروه اول شامل کسانى است که از درآمدهاى ناشى از داد وستد، سهام وساير سرمايه گذاريها امرار معاش مى کنند. اين دارئيها، ثروتهايى را به صورت اجاره بها، سود، سهم ومنافع سرمايه فراهم مى آورد.

گروه دوم افراد داراى درآمد بالا عبارتند از مديران شرکتهاى عمده. يک گزارش پژوهشى در سال 1985 توسط مجله ى اخبار آمريکا وجهان به اين نتيجه رسيد که هر يک از مقالات عالى رتبه ى 202 شرکت از عمده ترين شرکتها، سالانه بيش از نيم ميليون دلار دريافت مى کنند... داستان فقط به همين حقوقها ختم نمى شود زيرا مديران عالى رتبه ممکن است خانه ها ومزاياى ديگرى دريافت نمايند که ارزش آنها بسيار بيش از حقوقشان باشد.بر عکس، درآمد خانوار متوسط آن در آمريکا، فقط حدود 31 هزار دلار در سال است واين رقم غالبا شامل دريافتهاى 2 يا چند نفر از اعضاى خانوار است. بيش از 70 درصد افراد وخانوارهاى آمريکايى کمتر از اين مقدار دريافت مى کنند.(11)

مطابق آمار سال 1966 آمريکا، 8 / 24 ميليون آمريکايى زير خط فقر بوده اند، يعنى درآمدى کمتر از 3150 دلار در سال وبر حسب هر خانوار داشته اند. 5 / 59 ميليون نفر کمتر از 9100 دلار بر حسب خانوار درآمد داشتند که مبلغ لازم براى (سطح زندگى متناسب) يعنى تجديد پوشاک هر سه سال يکبار، ديدن يک فيلم هر ماه، وآموزش متوسطه براى کودکان است. مطابق همين آمار، 10 درصد صاحبان بالاترين درآمدها، 29 برابر بيش از 10 درصد فقيرترين افراد جامعه درآمد دارند.(12)

کشورهاى پيشرفته ديگر جوامع توسعه يافته نيز کم وبيش چنين وضعى دارند وتوزيع نابرابر ثروت (دارائيها ودرآمدها) روندى مشابه آمريکا دارد، هر چند در اروپا بخاطر عميق بيشتر دموکراسى ومبارزات وآگاهيهاى کارگران، نظام تأمين اجتماعى قوى تر وحقوق ودستمزدها بيشتر است. جدول زير که از آمارهاى سازمان ملل متحد اقتباس شده نشان مى دهد که تفاوت نابرابرى در آمريکا واروپا با يکديگر بيشتر به وضع سياسى وابسته است تا سطح توسعه ى اقتصادى اين کشورها.(13)

نسبت درآمد متوسط 10% ثروتمندان درآمد 10% فقيرترين

ايالات متحده (1996) - 29

آلمان غربى (1966) - 5 / 20

بريتانياى کبير (1964) - 15

هلند (1964) - 33

نروژ (1962) - 25

فرانسه (1962) - 6 / 73

دانمارک (1964) - 20

اين در حالى است که مرتبه بندى درآمدها، اگر به آمار رسمى اعتماد کنيم، در کشورهاى بلوک شرق سابق بسيار کمتر از غرب بوده است: در شوروى مقياس درآمد 1 به 3 / 3، در چکسلواکى 1 به 7 / 2 ودر لهستان 1 به 4 بوده است.

قدرت

(قدرت، مانند ثروت م در ايالات متحده بطور بسيار نابرابر توزيع شده است توسعه ى تاريخى دادن حق رأى به فقراء سياهان وزنان، نشان دهنده ى پيشرفت يکسويه است زيرا اين توسعه با رشد عظيم بوروکراسيها وگروههاى منفعت گراى خصوصى ومتنفذ که به تمرکز ثروت در سطوح بالاى دولتى وبخش خصوصى منجر شده است، همراه بوده است. رأى دهندگان آمريکايى مى توانند به طور ادوارى رهبران سياسى خود را انتخاب يا معزول نمايند، ولى رأى دادن فقط يکى از چندين منبع نفوذ روى تصميمات روزمره ى دولتى است. آمريکائيان عموما بدگمانند از اينکه آنان از بسيارى از تصميم گيريهاى مهم در جامعه کنار زده مى شوند چنانکه بررسى افکار عمومى بطور منظم نشان مى دهند که اکثريت عظيم مردم با اين گفته موافقند که دولت در جهت منافع خصوصى تعداد اندکى که فقط به فکر خودشان مى باشند گام برمى دارند.

در واقع، اگر هر کس دسترسى يکسانى به (مراکز) قدرت داشت، بايد مى ديديم که صاحبان پستهاى عالى رتبه از همه ى اقشار مردم تشکيل مى شود. در حالى که واقعيت اين است که صاحبان اين سمتها را غالبا سفيدپوشان، افراد ميانسال، مردان، پروتستانها، واز همه مهمتر، ثروتمندان اشغال کردند، با توجه به اينکه ايالات متحده مانند ساير جاهها، ثروت به سادگى قابل تبديل به قدرت است. صرف نظر از چگونگى مديريت در پست ومقام، اغلب اعضاء يا هيأت وزيران را مردان بسيار ثروتمندان تشکيل مى دهند).(14)

در جامعه ى آمريکا تأثيرات متقابلى بين ثروت وقدرت وجود دارد، يعنى از طرفى ثروت قدرت سياسى مى آورد واز طرف ديگر قدرت سياسى نيز انسان را ميليونر مى کند. لسترتارو در اين باره مى نويسد: (... با اينکه هر کس يک رأى دارد همه از آن استفاده نمى کنند ونفوذ سياسى هم به آراء بستگى دارد وهم به مخارج پيکارهاى انتخاباتى.

تصادفى نيست که جوامع سرمايه دارى، نظامهاى سياسى بنا کرده اند که در آن ثروت اقتصادى مى تواند به قدرت سياسى تبديل شود. امروز اين واقعيت خود را در مخارج پيکارهاى انتخاباتى نشان مى دهد که صاحبان قدرت اقتصادى نفوذ سياسى گروههاى ذينفع ويژه اى را مى خرند، ودر سناى آمريکايى به چشم مى خورد که هر صد سناتور آن ميليونر هستند. اين نيز تصادفى نيست که آمريکا نظامى بنا کرده است که به صاحبان قدرت سياسى بدون ثروت (فرصت) داده مى شود تا قدرت سياسى خويش را به ثروت تبديل کنند. ليندون جانسون (رئيس جمهور پيشين آمريکا) به رغم اينکه در سراسر عمر خويش مشاغل دولتى داشت وحقوق کمى مى گرفت، ثروتمند شد يا در اين اواخر نيوت گينگريچ را مى بينيم که مى کوشد از راه نوشتن کتاب، ايراد سخنرانى، وفعاليتهاى (فرهنگى) قدرت سياسى خود را به قدرت اقتصادى تبديل کند ومردم نيز مايلند که ميليونها دلار براى متاعى بپردازند که کيفيت آن به محک آزمايش زده نشده است. ناشران به مولفان گمنام که تأليفات موفقى نداشته باشند، 5 / 4 ميليون دلار پيش پرداخت نمى دهند..).(15)

بهر تقدير در توزيع بسيار نابرابر قدرت در ايالات متحده ميان جامعه شناسان بحثى نيست، بلکه بحث بيشتر در اين باره است که چگونه قدرت بطور نابرابر توزيع شده است. مطالعات متعدد جامعه شناسان نشان داده شده است که يک (طبقه ى دولتى) يا (نظام دقيق بسته اى) متشکل از افراد بسيار پردرآمد در دستگاه دولتى يا بخش خصوصى وجود دارد که نفوذ غير رسمى شديدى مخصوصا در امور اقتصادى روابط خارجى دارد.(16)

پل سوئيزى وهرى مگ داف در مقاله اى که مشترکا درباره ى شرکتهاى چند مليتى (شرکتهاى آمريکايى که در کشورهاى مختلف، کارخانه ودفتر دارند) نوشته اند، درباره ى همين نفوذ غير رسمى شديد بر امور اقتصادى روابط خارجى تأکيد مى کنند:

(حکومت ايالات متحده تحت نظارت همين شرکتهاى چند مليتى است که در گوشه وکنار جهان ريشه دوانيده است. البته (علوم سياسى) که در ايالات متحده رواج دارد اين نکته را نمى پذيرد، وليکن همه ى آنانى که با بازرگانى يا حکومت ارتباطى دارند از اين نکته بخوبى آگاهند، اگرچه اغلب در اين باره نظرى اعلام نمى دارند. آقاى نيکلاس جانسون که از کارمندان عالى رتبه حکومت وعضو کميسيون فدرال ارتباطات است، در يکى از برنامه هاى تلويزيونى اخير خود به اين واقعيت اعتراف کرده است:

(به گمان من، بمحث را بايد با توجه به اين نکته آغاز کنيم که اين کشور اصولا به وسيله بازرگانان بزرگ ومنافع ثروتمندان اداره مى شود. شايد لازم باشد براى پى بردن به اين نکته در بصیر زندگى کنيد، ونيز شايد همه ى افراد کشور آن را حس کرده باشند. نمى دانم. اما عقيده دارم حکمت مردم، توسط مردم وبراى مردم، به صورت حکومت مردم، ليکن توسط شرکتها وبراى ثروتمندان در آمده است).(17)

قدرت اقتصادى شرکتهاى چند مليتى آمريکا نظام نوين بين المللى مورد قبول آمريکا را نيز تدوين نموده است وآرزوها وخيالهاى بزرگترين سرمايه داران دنيا را به تصوير مى کشاند. (براى شرکتهاى بين المللى، مدينه ى فاضله، حکومتى جهانى است، جهانى بدون مرز، با آزادى مطلق در انتقال مردم، کالاها، افکار، خدمات وپول، از هرکجا به هر کجاى ديگر، بى هيچ ارتش، نيروى هوايى يا دريايى وتنها با داشتن پليس محلى. نظام واحد جهانى براى مقررات ساختمانى وايمنى، وبراى مقررات مربوط به مواد غذايى ودارويى. با نظام واحد پولى جهانى وبانک مرکزى واحد.

رابطه ى دولتهاى ملى با حکومت جهانى، نظير رابطه ى هر يک از ايالتهاى ايالات متحده با بصیر خواهد بود... (به عبارت ديگر اين دولتها ديگر دولت ملى نخواهد بود)...(18)

داستان ستم ونامردمى استعمار کهنه ونو مجال ديگرى را مى طلبد.

حيثيت

بطور طبيعى حيثيت واحترام وشخصيت اجتماعى در ايالات متحده بر حسب ثروت وقدرت وشهرت، نژاد، جنس وغيره طبقه بندى مى شود. يان رابرتسون مى نويسد: (برخى مردم از حيثيت بسيار والايى برخوردارند مانند ثروتمندان، قدرتمندان، افراد گوناگون ديگرى از مشاهير از قبيل ستارگان ورزشى وتفريحى. برخى ديگر از مردم از حيثيت کمى برخوردارند وآنان عمدتا فقرا، منحرفين وساير طردشدگان اجتماعى مى باشند).(19)

البته ديگر مثل گذشته هاى دور که از افراد طبقات محروم انتظار مى رفت که عملا در مقابل افراد طبقات بالا زانو بزنند، تعظيم کنند، خم شوند کلاه از سر بردارند ويا ساير حرکات حقارت آميز را انجام دهند، کمتر بچشم مى خورد ولى بهر حال آنچه که علائم احترام وشخصيت اجتماعى در آمريکا شمرده مى شود، بطور عمده ماهيت مادى دارند مانند خانه، اتومبيل، تلويزيون رنگى، لباسهاى رنگارنگ ومشاغل آبرومند.

طبقات مختلف بر حسب ثروت، حيثيت واحترام درجه بندى شده دارند. آبرومندترين افراد آمريکا خانواده هاى راکفلرها، روزولت ها و...هستند. بعد از آنها صاحبان املاک ومستغلات وسرمايه داران بزرگ صنايع طبقه ى متوسط بالا که از مديران برجسته ومتخصصين تشکيل مى شود ومانند طبقه ى بالا، بطور نامتناسبى از سفيدپوشان، پروتستانها وآنگلوساکسونها تشکيل مى شود، از حيثيت بالايى برخوردارند. طبقه متوسط پايين که کار يدى ندارند وشامل کارکنان فعاليتهاى تجارى کوچک ونمايندگيهاى فروش، معملين وپرستاران، تکنسينها وکارکنان مديريتهاى متوسط مى باشند، در بسيارى از ارزشهاى طبقه ى بالا شريکند، ولى مزاياى اقتصادى يا تحصيلى لازم را که بتوانند سبک زندگى يکسانى با طبقه ى متوسط داشته باشند، فاقد مى باشند. طبقه ى کارگر بطور عمده از غير سفيدپوشان ومردم کم تحصيل کرده مى باشند وکارگران ساده بيشتر هستند، شامل فروشندگان، کارکنان خدماتى، انواع مختلف کارگران نيمه ماهر هستند واز حيثيت کمترى برخوردارند وغالبا از (مزاياى جنبى) مانند حق بازنشستگى، بيمه ى درمانى، مرخصى استعلاجى، مرخصى استحقاقى وتأمين شغلى محرومند. وهميشه در معرض اين خطر هستند که بخت بد آنان را به طبقه ى پايين تر سوق دهد.

اما آخرين طبقه از افراد فقير و(بى حيثيت) تشکيل مى گردد. اعضاى اين طبقه در محله هاى پست شهرى يا مناطق آشفته ى روستايى زندگى مى کنند. اين طبقه شامل افراد هميشه بيکار، غيرماهر، بى خانمان، بى سواد، (معتاد) و(انگلى) وابسته به کمکهاى رفاهى ساير مردمان فقير هستند. بى ارزش شمردن آنان در بازار کار باعث شده که آنان از لحاظ قدرت وحيثيت نيز اساسا بى ارزش محسوب شوند.(20)

از نظر نژادى نيز تبعيضات فراوانى در ايالات متحده وجود دارد که موجب هتک حيثيت نژادهاى مختلف واقليتهاى گوناگون سياهان، اسپانياييها، سرخپوستان، آسياييها وقوميتهاى سفيد ايرلندى ولهستانى گرديد. رابرتسون دليل اين بى عدالتيها را بجز مسائل اقتصادى، تفاوت نژادى ومذهبى دانسته ومى نويسد: (مردمانى که از نظر قومى ونژادى با اين گروه (گروه غالب پروتستانهاى آنگلو ساکسون سفيدپوست) يکسان بودند، مانند اسکانديناويها وژرمنها، بزودى وبخوبى مورد پذيرش واقع شدند. مردمانى که از نظر نژادى يکسان ولى از نظر قومى متفاوت بودند، مانند ايرلنديهاى کاتوليک ولهستانيها با تعصب وتبعيض بسيار بيشترى روبرو شدند. کسانى که هم از نظر قومى وهم نژادى با گروه غالب متفاوت بودندم مانند سياهان ومکزيکيها، با حصارهاى رسمى وغير رسمى از مشارکت برابر در جامعه ى آمريکايى برکنار داشته شدند.(21)

از ديدگاه جنسيت نيز با همه ى بحثهاى پر سر وصدايى که درباره ى حقوق وحرمت برابر زن ومرد در جامعه آمريکا گفته مى شود اما هنوز تفاوت فاحش از حيثت قدرت، ثروت وحيثيت بين زن ومرد وجود دارد. (على رغم اين که تعداد زيادى از زنان به کارهاى خارج از خانه مشغول شده اند ولى هنوز فاصله ى عميقى از نظر درآمد بين مردان وزنان مشاغل تمام وقت وجود دارد وعموما زنان 60 درصد مردان درآمد دارند. تاکنون ديده نشده است که در يک شغل زنان بطور متوسط بيشتر از مردان درآمد داشته باشند. حتى در مشاغلى که زنان اکثريت دارند، مانند پرستارى نيز اين مطلب صادق است).(22)

اين جريان در همه ى کشورهاى صنعتى روندى مشابه دارد. مطابق آمار سال 1995 گزارش توسعه انسانى سازمان ملل متحد، هر چند زنان هم اکنون 40 درصد نيروى کار را تشکيل مى دهند ولى نرخ دستمزد غير کشاورزى زنان هنوز هم محدود سه چهارم مردان است. از جهت قدرت سياسى نيز فقط 12 درصد کرسيهاى پارلمانى به زنان غربى تعلق دارد.

از جهت حيثيت واحترام نيز هنوز به زن به عنوان کالاى جلب مشترى وموجودى که بدنبال کالاهاى مصرفى ساده لوحانه تلاش مى کند، مى نگرند: (شايد موذيانه ترين روشهاى رسانه هاى گروهى همان تبليغات عمومى تلويزيونى باشد زيرا زنان را بعنوان اشياء جنسى در بازار محصولات گوناگون براى مردان معرفى مى کنند ويا به عنوان خريداران کالاهاى خانگى در بازار محصولات توليدى به نمايش مى گذارند. بنابراين، جنسيت زنان از طريق در آغوش گرفتن اتومبيلها در تلويزيون،...، يا مجذوب عطر يا اودکلن صورت شدن، مورد سوء استفاده قرار مى گيرد... تبليغات هنوز زنان را همچون مخلوقاتى ساده لوح معرفى مى کنند که دائما بطرف خمير دندان يا پارچه اى که بهتر است تمايل نشان مى دهند.(23)

پاورقى:‌


(1) همانجا؛ ص 76-75.
(2) برگرفته از نام پرومتئوس(prometheus) رب النوع آتش ومظهر نبوغ انسانى در اساطير يونانى،. وى آتش را از آسمان ربود وبه انسان هديه کرد وبه همين دليل مورد غضب زئوس (خداى خدايان) قرار گرفت. اصطلاح (استثمار پرومتئوسى) به در اختيار قرار دادن آتش مقدس آسمان براى بهره بردارى بشر زمينى اشاره دارد؟.
(3) همانجا؛ ص 76.
(4) مکارم شيرازى، ناصر؛ با همکارى جمعى از دانشمندان؛ تفسير نمونه؛ جلد هفتم؛ دارالکتب الاسلامية؛ چاپ سيزدهم، 1370؛ ص 141-140.
(5) ر. ک. رابرتسون، يان؛ درآمدى بر جامعه؛ مترجم: حسين بهروان؛ انتشارات آستان قدس رضوى؛ چاپ دوم، 1374؛ ص 224.
(6) ر.ک. اتالى، ژاک وگيوم، مارک؛ ضد اقتصاد؛ مترجم: احمد فرجى دانا؛ نشر پيشبرد؛ تهران؛ 1368؛ ص 323.
(7) ر.ک. مأخذ 37؛ رابرتسون؛ ص 225.
(8) همانجا؛ ص 230.
(9) ر.ک. مأخذ 38؛ اتالى وگيوم؛ ص 330-329 وهمينطور مأخذ 37؛ رابرتسون؛ ص 236-232؛ ومأخذ 25؛ تارو؛ ص 309-308.
(10) مأخذ 25؛ تارو؛ ص 309.
(11) مأخذ 37؛ رابرتسون؛ ص 226-225.
(12) ر.ک. مأخذ 38؛ اتالى وگيوم؛ ص 306.
(13) همانجا؛ ص 308.
(14) مأخذ 37؛ رابرتسون؛ 227.
(15) مأخذ 25؛ تارو؛ ص 315.
(16) مأخذ 37؛ رابرتسون؛ ص 228.
(17) سوئيزى، پل؛ مگ داف؛ هرى؛ هايمر، استفان؛ وروتورن، باب؛ شرکتهاى چند مليتى؛ مترجم: سهراب بهداد؛ موسسه انتشارات علمى دانشگاهى صنعتى شريف؛ 1358؛ ص 57-56.
(18) همانجا؛ 60.
(19) مأخذ 37؛ رابرتسون؛ ص 228.
(20) همانجا؛ ص 231-230.
(21) همانجا؛ ص 259-258.
(22) همانجا؛ ص 293.
(23) همانجا؛ ص 293-292.