يوسف زهرا عليه السلام

نصرت الله آيتي

- ۳ -


18- محنت

ديدار با يوسف رخ نداد، مگر پس از رنج‏ها و محنت‏هاى فراوانى كه برادران‏اش به جان كشيدند و خون دل‏هايى كه يعقوب در فراق يوسف خورد و اشك‏هايى كه بر هجران او فرو ريخت .

خورشيد يوسف زهرا عليه السلام نيز طلوع نخواهد كرد، مگر پس از محنت‏هاى فراوان وسيل‏هاى مصيبتى كه بر دل شيعيان فرو خواهد ريخت .

امام على عليه السلام مى‏فرمايد:

ما يجيى‏ء نصر الله حتى تكونوا اهون على الناس من الميتة وهو قول ربى عزوجل فى كتابه فى سورة يوسف (حتى اذا استيئس الرسل وظنوا انهم قد كذبوا جائهم نصرنا) وذلك عند قيام قائمنا عليه السلام . (44)

يارى خداوند به سوى شما نخواهد آمد، مگر هنگامى كه در چشم مردم از مرده، پست‏تر شويد و اين، همان سخن خداوند در سوره‏ى يوسف است كه فرمود: (تا آن‏گاه كه رسولان نااميد شدند و (مردم) گمان كردند كه به آنان دروغ گفته شده است . در اين هنگام، يارى ما به سراغ آنان آمد .) آن‏گاه، هنگام قيام قائم ما، مهدى (عج) است .

19- نياز

نياز برادران به آذوقه، زمينه ساز ديدار آنان با يوسف شد . هنگامى كه بار قحطى و تنگى معيشت‏بر دوش برادران فشار آورد، آنان به اميد يافتن آذوقه، ره‏سپار مصر گشتند و اين مقدمه‏ى ديدار آنان با يوسف گرديد .

شكل گرفتن احساس نياز به امام مهدى (عج) در ژرفاى جان انسان‏ها نيز زمينه ساز ظهور يوسف زهرا عليه السلام است . امام مهدى (عج) در توقيعى خطاب به اسحاق بن يعقوب مى‏فرمايند:

. . . و اكثروا الدعاء بتعجيل الفرج . . . . (45)

. . . براى فرج من، بسيار دعا كنيد . . . .

افزون بر روايت‏ياد شده، در روايت‏هاى فراوانى به شيعيان دستور داده شده است كه براى فرا رسيدن ظهور دعا كنند; زيرا يكى از زمينه‏هاى دعا، احساس نياز است . دعا در بستر نياز مى‏رويد . آدمى تا كمبودى نداشته باشد و در وجودش، احساس نياز به آن‏چه ندارد، شكل نگيرد، دست‏به دعا بر نمى‏دارد . ما نيز اگر بخواهيم كه براى ظهور حضرت مهدى (عج) دعا كنيم، بايد احساس نياز به وجود ايشان را در درون خود سامان دهيم . تنها در اين صورت است كه دعا خواهيم كرد . بنابراين، دستور به دعا كردن، در واقع دستور به برانگيختن احساس نياز به امام (عج) در وجود خويش است .

برادران يوسف، تاب تحمل او را نداشتند; زيرا به او احساس نياز نمى‏كردند و نمى‏دانستند كه وجود يوسف به چه كار آنان مى‏آيد; از اين‏رو، او را از خود راندند و آواره‏ى ديار غربتش كردند .

براى وصال يوسف مى‏بايست زمان بگذرد تا برادران با دشوارى‏هاى روزگار دست و پنجه نرم كنند، سختى‏ها را بچشند و فراز و نشيب‏ها را ببيند . آن‏گاه كم كم احساس نياز به يوسف در وجودشان شكل بگيرد; نياز به كسى كه دردهاى آنان را تسكين بخشد و غبار محنت از رخ‏شان بزدايد . اين احساس چيزى نبود كه بتوان آن را يك شبه به آنان تزريق كرد، بلكه در گذر زمان مى‏بايست اين احساس شكل بگيرد . اين ميوه‏اى بود كه بايد به طور طبيعى مى‏رسيد . به همين دليل، يوسف با اين‏كه مى‏دانست پدر و برادران او در كنعانند، ولى هيچ اقدامى نكرد . او مى‏توانست‏به كنعان برود يا دست‏كم، نامه‏اى براى پدر بنويسد و از او بخواهد كه به نزدش بيايند، ولى اين چنين نكرد . زيرا چه بسا اگر برادران، پيش از فراهم شدن زمينه، به ديدار او مى‏آمدند، سودى نداشت; زيرا انگيزه‏هاى دشمنى پيشين هنوز وجود داشت و تحولى كه آن عامل را از بين ببرد، هنوز رخ نداده بود .

به راستى، هنگامى كه برادران ادعا كردند يوسف، طعمه‏ى گرگ شده است، چرا يعقوب از آنان نخواست كه باقى مانده‏ى جسد يا دست‏كم استخوان‏هايش را بياورند؟ اين بدان دليل بود كه مى‏دانست اگر چنين بگويد، برادران براى اثبات ادعاى‏شان، يوسف را خواهند كشت و جسدش را خواهند آورد . چرا هنگامى كه كاروان، يوسف را يافت، يوسف به آنان نگفت كه من فرزند يعقوب و اهل كنعانم . مرا به خاندانم باز گردانيد؟ آيا به اين دليل نبود كه مى‏دانست اگر او را باز گردانند، سرانجام به ست‏برادرانش كشته خواهد شد؟ ! چرا كه ظرفيت‏با يوسف بودن هنوز در آنان پديد نيامده بود و اين ظرفيت مى‏بايست‏به صورت طبيعى و در گذر زمان و كشاكش حوادث، شكل مى‏گرفت . بر همه‏ى اين‏ها مقام الهى يعقوب را نيز بيافزاييد . او پيامبر بود و با اعجاز الهى مى‏توانست كارى كند كه برادران نتوانند يوسف را بكشند و او در كنار يوسف بماند، ولى چنين نكرد; زيرا سنت الهى بر اين است كه جريان امور روند طبيعى و عادى خود را بپيمايد و مردم با اختيار و انتخاب خود، سعادت يا شقاوت را برگزينند و در ميدان نفس گير زندگى به آن برسند . به همين خاطر - گرچه در اين ميان، يعقوبى نيز وجود دارد كه زمينه‏ى ملاقات براى او كاملا مهياست و او خود را كاملا آماده‏ى وصال كرده است - هرچند يوسف خود نيز از غربت و تنهايى، غمگين و دل آزرده است، ولى لب فرو مى‏بندد و منتظر مى‏ماند، تا برادران آماده شوند و خود قدم به راه گذارند و به سويش بيايند . تنها در اين صورت است كه قدر او را خواهند دانست و از او بهره خواهند برد .

و اين، حكايت‏حال يوسف زهراست . نااهلان و كم خردانى كه تاب تحمل او و رفيت‏با او بودن و در كنار او زيستن را نداشتند، او را به چاه غيبت افكندند . در آمدن او از چاه غيبت نيز به فراهم شدن زمينه بستگى دارد . بايد مردم به خود آيند، او را بخواهند و به او احساس نياز كنند . شكل گرفتن چنين احساس نيازى، نيازمند گذر زمان است . بايد زمان سپرى شود تا بشريت در كوران حوادث دريابد كه گره‏گشاى مشكلاتش، كس ديگرى است . بايد خود اين ميوه برسد; چيدن آن پيش از موعد، تباه كردن آن است . آمدن مهدى (عج) بدون فراهم آمدن زمينه و شكل‏گيرى احساس نياز به او و پديد آمدن ظرفيت تحمل او، چيزى جز تباه كردن او نيست . آرى، او مى‏تواند به اعجاز الهى، همه‏ى مانع‏ها را برطرف كند، اما سنت الهى جز اين است . بايد، مردم خود بخواهند و در راه، گام نهند . هرچند وى از اين غربت و فراق، غمگين و دل‏خسته است، اما لب فروبسته و براى آمدن مردم به سوى خويش، هم‏چنان چشم به راه نشسته است; زيرا راهى جز اين نيست . آيا كسى هست كه او را از اين انتظار به در آورد؟ در اين ميان، شيعيان يعقوب گونه‏اى نيز هستند كه دل‏هاى‏شان، از عطر محبت او سرشار است و خود را براى سيراب شدن از چشمه سار حضورش كاملا آماده كرده‏اند، اما افسوس كه اين دسته نيز بايد در غم فراق بسوزند; زيرا براى آمدن او، بايد همه آماده باشند .

20- تنها پناه

آن‏چه يوسف داشت، نزد ديگران يافت نمى‏شد . از اين‏رو با اين‏كه ميان يوسف و برادرانش 18 روز فاصله بود، (46) آنان براى تهيه‏ى آذوقه، اين مسير طولانى را پيمودند . اگر آذوقه در جاى ديگرى نيز يافت مى‏شد، هرگز سختى اين راه طولانى را به جان نمى‏خريدند .

گم‏شده‏ى بشر امروزين - عدالت، معنويت و در يك كلام، رشد انسان - (47) نيز تنها نزد يوسف زهرا (عج) است وبس . او تنها كسى است كه مى‏تواند نيازهاى بشريت را برآورده سازد و او را در همه‏ى ابعاد به كمال برساند . تا اين باور در انسان‏ها شكل نگيرد، او ظهور نخواهد كرد .

امام صادق عليه السلام فرمودند:

لا يكون هذا الامر حتى لا يبقى صنف من الناس الا و قد ولوا على الناس حتى لا يقول قائل انا لو ولينا لعدلنا . ثم يقوم القائم بالحق و العدل . (48)

ظهور رخ نخواهد داد مگر هنگامى كه همه‏ى گروه‏ها بر مردم حكومت كردند و كسى نگويد: اگر ما، حاكم بوديم، به عدالت رفتار مى‏كرديم . پس از اين وضعيت، قائم (عج) همراه با حق و عدالت، قيام خواهد كرد .

اين حديث‏بدين معناست كه مردم بايد دريابند كه خود، توان هدايت، رهبرى و رسيدن و رسانيدن به آرمان‏هاى خويش را ندارند . پس بايد در پى منجى واقعى باشند، كه همانا حضرت مهدى (عج) است .

21- دلدادگى

برادران يوسف، آذوقه‏ى او را مى‏خواستند:

اوف لنا الكيل . (49)

پيمانه‏ى ما را كامل كن .

و يعقوب، وصال يوسف و سيراب شدن از چشمه سار حضور او رامى خواست; زيرا يوسف، خواستنى و دوست داشتنى بود:

يا بنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف . (50)

پسرانم! برويد و يوسف را بجوييد .

منتظران ظهور يوسف زهرا عليه السلام نيز دو دسته‏اند: برخى ظهور او را براى سرسبزى، خرمى، فراوانى نعمت، ارزانى اجناس و . . . مى‏خواهند و برخى ديگر، او را براى خودش مى‏خواهند .

هميشه در طول تاريخ، دو دسته شيعه وجود داشته‏اند: شيعيانى كه امام را براى رسيدن به هدف‏ها و منافع شخصى خود مى‏خواسته‏اند و كسانى كه شيفته‏ى امام بوده‏اند تنها به اين دليل كه او، امام است، خليفه‏ى خداست . آنان، امام را آيينه‏ى تمام نماى اسما و صفات الهى و موجودى سرشار از معنويت و روحانيت مى‏دانستند .

نگاه بسيارى از شيعيان به امام - هرچند به صورت ناخودگاه - به گونه‏ى نخست است . به همين دليل، هنگامى كه مصيبت‏ها بر ما فرو مى‏ريزد، ارتباط، توسل و توجه‏مان به امام بيشتر مى‏شود و چون در خوشى و نعمت فرو مى‏رويم، از ميزان توسل و توجه‏مان كاسته مى‏گردد . همين نكته، يكى از آسيب‏هاى بزرگ و ظريف اعتقاد به امامت است .

آن‏كه امام را براى رسيدن به آمال و آرزوهاى خود مى‏خواهد و از او، به عنوان ابزارى براى رسيدن به منافع شخصى خود بهره مى‏گيرد، ارتباط و توسلى پايدار و هميشگى ندارد . چه بسا اگر روزگار به او روى خوش نشان دهد، هيچ‏گاه به ياد امام خود نيافتد; زيرا به او نيازى ندارد و اين، يعنى تباهى و از دست دادن سرمايه‏ى زندگى . كسى كه با اين نظر به امام خويش مى‏نگرد، اگر در گرفتارى به امام پناه ببرد و امام به مقتضاى مصلحتى، دعايش را مستجاب نكند، از امام خود مى‏گسلد; زيرا او، امام را تنها براى رسيدن به منافع خود مى‏خواهد . امامى كه او را به منافعش نرساند، به چه كار آيد! البته اين سخن درست است كه گفته‏اند: همه چيز را از آنان بخواهيم، اما شايسته است كه از آنان، جز خودشان را نخواهيم . بياييم يعقوب وار، يوسف زهرا عليه السلام را براى خودش بخواهيم; زيرا، سرچشمه‏ى همه‏ى خوبى‏ها، كمالات و زيبايى‏هاست .

22- دميدن روح اميدوارى

يعقوب افزون بر آن‏كه خود از رحمت الهى و وصال يوسف نااميد نبود، پسران خويش را نيز از نوميدى باز مى‏داشت و روح اميدوارى را در دل‏هاى آنان مى‏دميد .

يا بنى اذهبوا فتحسسوا من يوسف و اخيه و لا تايئسوا من روح الله . . . . (51)

پسرانم! برويد و يوسف و برادرش را بجوييد و از رحمت‏خدا نااميد نشويد .

شيعيان يوسف زهرا عليه السلام نيز افزون بر آن‏كه بايد اميدوار باشند، وظيفه دارند روح اميد به ظهور مهدى موعود عليه السلام را در ديگران بدمند و ياد و خاطره‏ى او در ذهن مردم، زنده نگاه دارند .

اميد، آدمى را از سستى و خمودگى بيرون مى‏آورد و به بالندگى و سازندگى مى‏رسد . آن‏كه از خورشيد جهان‏افروزى كه فردا بر مى‏آيد و همه جا را روشن مى‏كند، غافل است، هرگز شور و نشاطى براى پويايى و سازندگى ندارد . او به شام تيره و تار نوميدى، ايمان آورده است . او خود را در برابر ظلمت‏شبانه، هيچ مى‏انگارد و نيروى اراده‏ى خويش را باور ندارد . روح اميد در چنين شخصى، مرده است . در مقابل، با اميد به آينده، سراسر وجود آدمى از روح حيات سرشار مى‏شود . آن‏كه به آمدن منجى ايمان و اميد دارد، و آمدن او بسته به آماده شدن مقدمات و فراهم آمدن انسان‏هايى است كه او را بخواهند و او را در رسيدن به اهدافش يارى كنند، هميشه مى‏كوشد ظرفيت‏با او بودن را در خود پديد آورد و انسان‏هايى را بپروراند كه بتوانند مانند بازوانى نيرومند، حضرت مهدى (عج) را در رسيدن به اهدافش يارى دهند . و اين، همان حيات واقعى و بالندگى و سازندگى است .

23- اقبال همگانى

برادران يوسف آن‏گاه از جام حضور و ديدار يوسف سيراب شدند كه همگان به صورت دسته جمعى به سوى او رفتند و به او، اظهار نياز كردند . قرآن مى‏فرمايد:

و جاء اخوة يوسف . (52)

برادران يوسف (در پى مواد غذايى به مصر) آمدند .

براى دميدن آفتاب جمال يوسف زهرا عليه السلام نيز راهى نيست جز درخواست همگانى . مردم بايد همگى دعا كنند و آمدنش را از خداوند بخواهند . تاثير گذارى دعاى برخى - و نه تمام مردم - چندان معلوم نيست .

حضرت مهدى (عج) در توقيع شريف خود به شيخ مفيد قدس سره مى‏فرمايد:

و لو ان اشياعنا وفقهم الله لطاعته على اجتماع فى الوفاء بالعهد عليهم لما تاخر عنهم اليمن بلقائنا و لتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا . . . . (53)

اگر همه‏ى شيعيان ما - كه خداوند، آنان را در فرمان‏بردارى يارى دهد - بر وفاى به عهد و پيمانى كه با ما بسته‏اند، با هم يك دل مى‏شدند، بركت زيارت و ديدار ما براى‏شان به تاخير نمى‏افتاد و از سعادت ديدار ما بهره‏مند مى‏گشتند . . . .

نويسنده‏ى «مكيال المكارم‏» به نقل از يكى از دوستان خود مى‏گويد: شبى در رؤيا يا مكاشفه، مولاى‏مان امام حسن مجتبى عليه السلام را ديدم . ايشان مطالبى فرمودند كه مضمونش اين بود: بر منبرها به مردم بگوييد كه توبه كنند و براى فرج حضرت ولى عصر عليه السلام و تعجيل ظهور ايشان دعا كنند . اين دعا كردن مانند نماز ميت، واجب كفايى نيست كه اگر برخى مردم انجام بدهند، از ديگران ساقط شود . بلكه همانند نمازهاى پنجگانه‏ى شبانه روزى بر همه‏ى مكلفان واجب است . (54)

24- ميهمان نوازترين

يوسف بهترين ميزبان بود، زيرا برادران جفاكارش را از عطاى خويش محروم نكرد .

و انا خير المنزلين . (55)

و من بهترين ميزبانانم .

يوسف زهرا عليه السلام نيز بهترين ميزبانان است . با اين‏كه بسيارى از مردم، او را نمى‏شناسند و بسيارى نيز با او به دشمنى برخاسته‏اند يا در حقش، جفا و ستم مى‏كنند و قدرش را نمى‏شناسند يا فراموشش كرده‏اند، ولى هم‏چنان بر سر سفره‏ى رحمت او نشسته‏اند و به بركت او، روزى مى‏خورند . «بيمنه رزق الورى‏» .

25- پيروزى

يوسف پس از پشت‏سر نهادن فراز و نشيب‏هاى فراوان، در پايان، به اوج شكوه رسيد . آن‏گاه بود كه همه در برابر وى كرنش كردند و برادران و پدر و مادر در برابر شكوهش به خاك افتادند .

و رفع ابويه على العرش و خروا له سجدا . (56)

و پدر و مادر خود را بر تخت نشاند و همگى براى او به سجده افتادند .

يوسف زهرا عليه السلام نيز پس از سپرى كردن دوران جان‏كاه غيبت، افزون بر شكوه معنوى هميشگى به شكوه ظاهرى خواهند رسيد . آن‏گاه جهان و جهانيان در برابر شكوه و جلالش، سر تعظيم فرو خواهند آورد .

و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين . (57)

ما مى‏خواستيم بر مستضعفان زمين منت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين گردانيم .

نجواهايى با يوسف زهرا عليه السلام

(1) هنگامى كه برادران يوسف نزد وى آمدند، از گذشته‏ى خود، اظهار پشيمانى كردند . يوسف نيز اشتباه آنان را فرايادشان نياورد، بلكه بى‏درنگ آنان را بخشيد و از خداوند براى ايشان، بخشش خواست .

قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هو ارحم الراحمين . (58)

(يوسف) گفت: امروز ملامت و توبيخى بر شما نيست . خداوند، شما را مى‏بخشد و او مهربان‏ترين مهربانان است

اى يوسف زهرا عليه السلام! ما نيز در حق شما، ستم‏هاى فراوانى كرده‏ايم . ناسپاسى‏ها و قدر ناشناسى‏هاى ما از شمارش بيرون است . با اين حال، بر اين باوريم كه بزرگوارى شما از كرم يوسف افزون‏تر است . پس عاجزانه از شما مى‏خواهيم در روز موعود، آن‏گاه كه به محضر مبارك شما آمديم، ستم‏هاى ما را فراموش كنيد . ناسپاسى‏هاى ما را به دل نگيريد و ما را ببخشاييد . از خداوند نيز براى‏مان آمرزش بخواهيد .

(2) برادران يوسف با متاعى اندك و ناچيز براى خريد آذوقه به بارگاه يوسف آمدند; متاعى كه در برابر شوكت و شكوه آستان يوسف، چيزى جز شرمندگى براى برادران نداشت . شايد آنان به متاع خود مى‏نگريستند و نگاهى نيز به جلال و جبروت يوسف مى‏افكنند . آن‏گاه از متاع ناچيز خود، شرمنده مى‏شدند .

يا ايها العزيز مسنا و اهلنا الضر و جئنا ببضاعة مزجاة فاوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين . (59) اى عزيز! ما و خاندان ما را ناراحتى فراگرفته است و متاع اندكى (براى خريد مواد غذايى) با خود آورده‏ايم . پيمانه‏ى ما را پر كن و بر ما تصدق و بخشش فرما; زيرا خداوند، بخشندگان را پاداش مى‏دهد .

با اين حال، يوسف كريمانه ايشان را پذيرفت و پيمانه‏ى آنان را پر كرد .

اى يوسف زهرا عليه السلام! ما نيز خريدار مهر شماييم، ولى براى بار يافتن به آستان بلند شما، چيزى نداريم . اگر هم داشته باشيم، بضاعتى است ناچيز كه نگاه به آن و يادآورى آن، عرق شرمندگى بر جبين‏مان مى‏نشاند . با اين حال، عاجزانه از شما مى‏خواهيم كه يوسف‏گونه ما را بپذيريد و كريمانه بر ما نظر كنيد و پيمانه‏ى ما را پر سازيد .

(3) يوسف نه به تقاضاى پدر، بلكه از جانب خود، پيراهنش را فرستاد تا پدر بدان شفا يابد و چشمانش بينا شود .

اذهبوا بقميصى هذا فالقوه على وجه ابى يات بصيرا . (60)

اين پيراهن مرا ببريد و بر صورت پدرم بكشيد تا بينا شود .

اى يوسف زهرا عليه السلام! چشمان بصيرت ما به دليل گناهان و نافرمانى‏ها نابينا شده‏اند و اگر چنين نبودند هيچ‏گاه از افتخار روشن شدن به چهره‏ى دل‏رباى شما محروم نمى‏گشتند . آيا چشمى كه هزاران آلودگى بر آن نشسته است، شايستگى دارد كه تصوير آن عزيز مه‏پيكر را در آغوش بگيرد؟ پرده‏اى كه بر ديدگان ما افتاده، آن‏قدر ضخيم است كه دستان ما از زدودن آن ناتوانند و تنها يد بيضاى شما مى‏تواند آن را فرو افكند .

اى يوسف زهرا عليه السلام! ما يعقوب نيستيم، اما شما از يوسف، كريم‏تر و بخشنده‏تريد . بر ديدگان نابيناى ما نظرى افكنيد تا شايستگى ديدار چهره‏ى زيباى شما را بيابد و از نگريستن به آن، مست و سرشار شود .

(4) خشك‏سالى، هفت‏سال مصر را فرا گرفت . آن‏چه مصر را از گرداب بلا به ساحل امن رساند، حسن تدبير و حكومت‏يوسف بر آن سامان بود .

قال اجعلنى على خزائن الارض انى حفيظ عليم . (61)

(يوسف) گفت: مرا سرپرست گنجينه‏هاى سرزمين (مصر) قرار ده; زيرا نگه‏دارنده و آگاهم .

او بود كه بر مصر حكم راند و به سرانگشت تدبير خود، آن‏جا را از خشك‏سالى، رهايى بخشيد .

اى يوسف زهرا عليه السلام! در دل‏هاى ما، نه هفت‏سال، كه عمرى است‏خشك‏سالى، حكم مى‏راند . در اين دل‏هاى خشكيده و تفتيده، نه گل محبتى مى‏رويد، نه شكوفه‏ى حضورى به بار مى‏نشيند و نه شقايق وصالى مى‏شكفد . آن‏چه اين دل‏هاى قحطى زده را از نعمت و خرمى، سرشار مى‏كند، سرانگشت تدبير شماست . بيا و بر دل‏هاى ما حكومت كن; كه اين ديار جز به تدبير شما به سامان نمى‏رسد .

رواق منظر چشم من آشيانه‏ى توست   كرم نما و فرودآ كه خانه، خانه‏ى توست

(5) يوسف مشتاق ديدار برادر خويش، بنيامين بود . از اين‏رو، خود، زمينه‏ى وصال را فراهم كرد .

فلما جهزهم بجهازهم قال ائتونى باخ لكم من ابيكم . . . فان لم تاتونى به فلا كيل لكم عندى . (62)

و هنگامى كه (يوسف) بارهاى آنان را آماده ساخت، گفت: (بار ديگر كه آمديد) آن برادرى را كه از پدر داريد، نزد من آوريد . . . و اگر او را نزد من نياوريد، پيمانه‏اى (از غله) نزد من نخواهيد داشت .

اى يوسف زهرا عليه السلام! سرگذاردن بر گام‏هاى مبارك شما و بوسيدن آن، رؤياى شيرين ما و آرزوى ديرين ماست .

اگر به دامن وصل تو دست ما نرسد   كشيده‏ايم در آغوش آرزوى تو را

و اين آرزو، بلند است و دست نايافتنى; زيرا ما كجا و آستان بلند شما كجا! اما كريمان هميشه بزرگى خود را مى‏بينند، نه خردى نيازمندان را .

آخر چه زيان افتد سلطان ممالك را   كو را نظرى، روزى بر حال گدا افتد؟

اگر شما منتظريد كه ما، خود، در اين راه، گام نهيم و شايستگى وصال را در خويش فراهم آوريم، به يقين بدانيد كه ما را پاى آمدن اين راه نيست . شما يوسف گونه، كرم كنيد و زمينه‏ى اين وصال را فراهم آوريد .

(6) چون شام تار فراق به سر رسيد و صبح روشن وصال دميد، يوسف رو به برادران كرد و گفت: به سوى كنعان روانه شويد و همه‏ى خاندان‏تان را همراه خود بياوريد . او نيكان را از بدان جدا نكرد و همه را به محضر خويش فراخواند .

و اتونى باهلكم اجمعين . (63)

و همه‏ى نزديكان خود را نزد من آوريد .

اى يوسف زهرا عليه السلام! درست است كه يوسف، همه‏ى خاندان برادرانش را فراخواند، ولى امام رضا عليه السلام نيز فرموده است:

الامام الوالد الشفيق . (64)

امام همان پدر مهربان است .

شايد ما فرزندان نافرمانى باشيم، ولى مگر برادران يوسف چنين نبودند؟ مانيز عاجزانه از شما مى‏خواهيم آن‏گاه كه روز موعود فرا رسيد، همه‏ى ما را بدون جدا كردن بدان از نيكان، با بزرگوارى به بارگاه خود بپذيريد و از لطف خويش بهره‏مند سازيد .

خدايا! مى‏دانيم مهر اولياى تو، متاع گران‏قدرى است كه آن را در هر دلى نمى‏نشانى; زيرا هر سينه‏اى را گنجايش آن نيست، ولى مگر فراخى سينه‏ها به دست تو نيست؟

بارالها! مى‏دانيم كه اين گوهر درخشان تنها در صدف‏هاى پاك مى‏رويد، ولى مگر سيل رحمت تو از زدودن آلودگى‏هاى دل‏هاى ما ناتوان است؟

پروردگارا! بسيارى خدمت‏گزار بارگاه اويند . آيا اگر نان‏خور ديگرى به آنان افزوده شود، به آستان او زيانى مى‏رسد؟

يارب! اندر كنف سايه‏ى آن سرو بلند

گر من سوخته، يك دم بنشينم، چه شود؟

پروردگارا! مهر يوسف را در دل عزيز مصر و همسرش نشاندى، مهر يوسف زهرايت را نيز تو در دل ما بنشان . عشقى ده جان سوز كه از سوز آن، جهانى بسوزد و از آن سوزش، شعله‏اى فراهم آيد تا چراغ راه مشتاقان گردد . آمين .

زهى خجسته زمانى كه يار باز آيد   به كام غم‏زدگان غم‏گسار باز آيد
در انتظار خدنگش همى تپد دل صيد   خيال آن‏كه به رسم شكار باز آيد
مقيم بر سر راهش نشسته‏ام چون گرد   بدان هوس كه بدين رهگذار باز آيد
به پيش خيل خيالش كشيدم ابلق چشم   بدان اميد كه آن شهسوار باز آيد
چه جورها كه كشيدند بلبلان از دى   به بوى آن كه دگر نوبهار باز آيد
زنقش بند قضا هست اميد آن حافظ   كه هم‏چو سرو به دستم نگار باز آيد