زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام

سيد أسد الله هاشمى شهيدى

- ۱ -


عرض کردم: ابلق کيست؟

فرمود: او ابرص است (يعنى: کسى که پيسى دارد، (يا در بدن او لکه هاى سفيد است) وبلا فاصله فرمود: از سفيانى بپرهيز. وهم چنين از دو نفر آواره از اولاد فلان (که شايد مراد از بنى عباس باشند) که به مکه مى آيند واموالى را در آنجا به مردم تقسيم مى کنند وخودشان را شبيه به حضرت قائم عليه السلام مى نمايند، نيز پرهيز کن. ونيز از عده کمى از سادات هم دورى گزين.

مرحوم مجلسى - عليه الرحمه - بعد از نقل اين حديث در توضيح جمله ى آخر آن که امام عليه السلام فرموده است (از عده کمى از سادات هم دورى گزين) مى فرمايد: مقصود حضرت از اين عده ى کم، پيروان زيد بن على بن الحسين عليهم السلام است که عقيده ى ضعيفى داشتند، والبته در (سيد) بودن آنها شک وترديدى نيست.

2- مرحوم شيخ مفيد، در کتاب (ارشاد) در روايتى از جابر جعفرى واو از امام باقر عليه السلام درباره ى خروج اصهب وابقع وسفيانى، چنين آورده است:

امام باقر عليه السلام فرمود: اى جابر، بر زمين قرار بگير ودست وپاى خود را حرکت مده تااين نشانه ها که براى تو مى گويم ببينى گر چه من گمان ندارم که تو به آن زمان برسى.

نشانه ها اين است: اختلاف بنى عباس، آواز دهنده اى که از آسمان آواز دهد، فرو رفتن دهکده اى از دهات شام بنام (جابيه)، آمدن ترکان به جزيره وفرود آمدن روميان به(رمله) واختلافات بسيار در آن هنگام در هر سرزمينى، تا اينکه شام خراب گردد وسبب خرابى شام اجتماع سه پرچم مختلف است که در آنجا پيدا شود پرچم اصهب، وابلق، وپرچم سفيانى.(1)

3- در روايت ديگرى که باز هم جابر از امام صادق عليه السلام نقل کرده است متن حديث را عينا مانند حديث دوم که از امام باقر عليه السلام نقل شد آورده است، تا اينکه مى گويد:

(واختلاف کثير عند ذلک فى کل ارض حتى تخرب الشام، ويکون سبب ذلک اجتماع ثلاث رايات فيه: راية الاصهب، وراية الابقع، وراية السفيانى).(2)

در آن هنگام در همه جا اختلافات بسيارى است تا اينکه شام ويران مى شود، وسبب ويرانى آن سه پرچم مختلف در آن است که اين سه پرچم عبارت است از: پرچم اصهب، پرچم ابقع وپرچم سفيانى.

مشکل شناخت سفيانى اول

از مجموع اين سه حديث چنين استفاده مى شود که: اصهب، وابقع وابرص، سه فرد مختلف اند که محل خروج آنها سرزمين (شام) است، ولى درعين حال: اگر در اين احاديث دقت کنيم، مى بينيم که به هر حال، هم نام (سفيانى) وهم نام اصهب وابقع وابرص، در آنها ديده مى شود، به علاوه، با آن که در نخستين حديث که از امام باقر عليه السلام درباره ى آن هيچ گونه توضيحى داده نشده است.

بنابراين گرچه از مجموع رواياتى که درباره ى سفيانى نقل نموديم مى توان نتيجه گرفت که ترديدى در امکان وجود دو جنايت کار به عنوان (سفيانى) نيست ولى از آنجا که از يک سو در پاره اى از اين روايات درباره خروج دو سفيانى، آشفتگى هائى وجود دارد که تطبيق الفاظى چون: اصهب وابقع وابرص را با (افلق) به عنوان سفيانى اول مشکل مى سازد، وانسان را در حقيقت شناخت وى دچار ترديد مى نمايد واز سوى ديگر، بيشتر حوادث رقت بارى که قبل از ظهور مبارک حضرت ولى عصر -عجل الله تعالى فرجه- در سرزمين مصر وعراق شام وايران، در رابطه با خروج اصهب وابقع وسفيانى رخ مى دهد، با نهضت (خراسانى) که سيدى هاشمى است ودر ايران قيام مى کند ارتباط پيدا مى کند از اينرو:

نگارنده خود را ناگريز مى بيند، توضيحات فشرده اى را بصورت (چند تذکر) به اصل بحث بيافزايد، ودر ضمن آن، روايات ديگرى را که در کتب معتبره ى حديث شيعه وسنى نقل شده، دسته بندى کرده نمونه هايى را ارائه کند، تا بدينوسيله خوانندگان هم به آشفتگى هائى که در برخى از روايات راجع به خروج اصهب وابقع وسفيانى وجود دارد آگاه شوند، وهم نسبت به روايات مربوط به سفيانى اول، از سرگردانى وسردرگمى نجات يابند، وهم نگارنده را- که جز تحقيق وبررسى روايات مربوط به علائم ظهور هدف ديگرى نداشته است در مورد نقل بعضى از روايات- معذور دارند.

واينک چند نکته

1- در مورد احاديثى که درباره سفيانى اول آورديم گرچه از برخى از آنها استفاده مى شود که سفيانى متعدد است ولى در عين حال بايد توجه داشت که نويسنده هرگز ادعا نمى کند که حتما سفيانى دو تا است، وبه طور قطع ويقين وصددرصد (افلق يهودى) ويا کسى که در نام او کلمه (ش)است، همان سفيانى اول مى باشد، بلکه اين مطلب را به عنوان يک احتمال مطرح نموده ايم، تا شايد پژوهشگران ومحققان ونويسندگانى که درباره ى علائم ظهور مبارک حضرت ولى عصر(عجل الله تعالى فرجه) پژوهش وتحقيقاتى دارند در اين باره به نتيجه قطعى برسند وآن را رسما تاييد ويا نفى نمايند.

2- طرح اين احتمال: براى اين است که اولا- در حديثى که از رسول خدا صلى الله عليه وآله از کتاب (بيان الائمه) نقل نموده ايم از(افلق) نيز به عنوان سفيانى ياد گرديده، ثانيا: در ضمن خطبه ى مفصلى که بنام خطبه ى (البيان) در کتاب (الزام الناصب) از امير المؤمنين عليه السلام نقل شده، بوجود حرف (ش) در نام او اشاره شده، وثالثا: چنانکه خوانندگان محترم ملاحظه نمودند در برخى از روايات، به خروج دو نفر جنايتکار بعنوان سفيانى قبل از ظهور تصريح گرديده است.

3- بايد توجه داشت که: گرچه در خطبه ى (البيان) امير المؤمنين عليه السلام به خروج سفيانى از ناحيه اى بنام (هجر) اشاره شده است اما: لفظ (هجر) لفظ عامى است که در کتب لغت وجغرافيا در معنا ومفهوم آن به اختلاف سخن رفته است، وچنانچه نام سرزمين مخصوصى باشد، بايد بگوئيم آن سرزمين براى ما ناشناخته ومجهول است ونمى توانيم به طور دقيق وکامل از خصوصيت آن سرزمين به طور کامل اطلاع حاصل کنيم. زيرا:

لفظ مزبور بر اماکن متعددى اطلاق شده که دستيابى به محل مورد نظر را غير ممکن ساخته است.(3)

4- هدف ما از بازگو نمودن احاديث ياد شده، اثبات وجود دو جنايتکار به عنوان (سفيانى) است، خواه اولين سفيانى (افلق) يا شخص ظالم وستمکار ديگرى به عنوان (شيصبانى) ويا هر جنايتکارى از حکام ستم پيشه بغداد باشد. به هر صورت هر که باشد، مرد خبيث وناپاکى است که در ايجاد شر وفساد وفتنه، وارتکاب جنايت وعداوت ودشمنى نسبت به دوستان وشيعيان آل محمد صلى الله عليه وآله کم نظير است ومقر فرمانروائى او کشور عراق مى باشد.

5- گرچه در حديثى که از رسول خدا صلى الله عليه وآله از کتاب (بيان الائمه) وهمچنين حديثى که از امام باقر عليه السلام از کتاب (بحار الانوار) آورديم، الفاظ مختلفى مانند: اصهب،ابقع، ابرص، به صورت ظاهر وبه طور مطلق براى سفيانى صفت آورده شده، ولى کليه صفات مذکور متعلق به سفيانى نيست، زيرا از اخبار ديگر استفاده مى شود، که هر يک از صفات نامبرده، اشاره به پيدايش يک نفر از اشخاص گمراه وفتنه انگيز ومزدور ورياست طلب است که هر کدام از آنها براى خود حزبى مستقل وجداگانه دارند.

6- بايد توجه داشت که: گر چه در برخى از روايات به پيدايش سه نفر گمراه وفتنه انگيز به عنوان اصهب وابقع وسفيانى از سرزمين (شام) اشاره شده، ولى در پاره ى ديگرى از روايات به خروج سفيانى از سرزمين شام، وابقع، از سرزمين مصر، واصهب از بلاد جزيره (يعنى: از سرزمين موصل در شمال عراق - که معمولا نام جزيره بر اين سرزمين اطلاق مى شود، وتکريب نيز از نقطه نظر جغرافيائى جزء همين سرزمين است - تصريح گرديده است.

7- از مجموع رواياتى که در خصوص خروج ابقع واصهب وسفيانى وارد شده، استقلال سفيانى ودشمنى او با ابقع واصهب، وهم چنين رابطه ى نزديک اصهب با ابقع، (يعنى: اتحاد واتفاق کسى که از سرزمين جزيره خروج مى کند با آن کسى که در مصر ظاهر مى شود ودر برخى از روايات به عنوان (اميرالامراء) يعنى: دست نشانده ى فرمانروايان ستمکار جهان، از او تعبير شده) به خوبى آشکار است، وچنين مى نمايد که زمان خروج اين سه نفر در شام مقارن باشد با انقلاب خراسانى (که سيدى هاشمى است ودر ايران قيام مى کند).

در اين زمينه روايات فراوانى وجود دارد که براى مزيد اطلاع نمونه هائى را در اينجا مى آوريم.

1- مرحوم حائرى يزدى در (کتاب الزام الناصب) از امام صادق عليه السلام نقل مى کند که در ضمن روايتى از امير المؤمنين عليه السلام روايت کرده است که آن حضرت فرمود:

سپس دشمنى واختلاف ميان آراء امراء عرب وعجم واقع مى شود آنها پيوسته با يکديگر اختلاف دارند تا زمانى که کار به مردى از فرزندان ابوسفيان- يعنى سفياني- مى رسد. او از سرزمينى بنام (وادى يابس) از دمشق خروج مى نمايد وچون او خروج نمود حاکم (دمشق) از آنجا فرار مى کند وقبائل عرب به دور سفيانى جمع مى شوند. وربيعى وجرهمى واصهب واشخاص ديگرى غير از آنها از اهل فتنه وگمراهى نيز خروج مى کنند، پس سفيانى بر همه ى کسانى که با او مى جنگند پيروز مى شود وچون قيام کننده اى در سرزمين خراسان قيام کرد سفيانى لشکريان خود را بسوى او متوجه مى کند ولى بر او غلبه نمى يابند.(4)

2- متقى هندى در کتاب (کنز العمال) در روايتى از امير المؤمنين عليه السلام نقل مى کند که آن حضرت فرمود:

چون صاحبان پرچم هاى سياه آشکار گشتند(5) دهى از روستاهاى ارم يعنى (دمشق)، فرو خواهد رفت، وبخش غربى مسجد (دمشق) سقوط خواهد کرد، در اين هنگام سه پرچم مختلف در شام ظاهر مى شود، پرچم اصهب، پرچم ابقع، وپرچم سفيانى، پس سفيانى از شام، وابقع از مصر، خروج خواهند کرد وسفيانى بر همه ى کسانى که با او مى جنگند پيروز خواهد شد.(6)

3- مرحوم مير محمد صادق خاتون آبادى در کتاب (کشف الحق) از فضل بن شاذان نقل مى کند که: (زراره بن اعين) در روايتى از امام صادق عليه السلام روايت کرده است که فرموده:

استعيذوا بالله من شر السفيانى والدجال وغيرها من اصحاب الفتن، قيل له يا بن الرسول! اما الدجال فعرفناه، وقد بين من مضامين احاديثکم شانه، فمن السفيانى وغيره من اصحاب الفتن وما يصنعون؟ قال عليه السلام اول من يخرج منهم رجل يقال له اصهب بن قيس يخرج من بلاد الجزيره، له نکاية شديدة فى الناس وجور عظيم.

ثم يخرج الجرهمى من بلاد الشام، ويخرج القحطانى من بلاد اليمن ولکل واحد من هولاء شوکة عظيمه فى ولايتهم ويغلب على اهلها الظلم والفتنة منهم، فبيناهم اذ يخرج عليهم السمرقندى من خراسان مع الرايات السود.

والسفيانى من الوادى اليابس من اودية الشام وهو من ولد عتبة بن ابى سفيان، وهذا الملعون يظهر الزهد قبل خروجه، ويتقشب يتقنع بخبز العشير والمللح الجريش، ويبذل الاموال فيجلب بذالک قلوب الجهال والاراذل، ثم يدعى الخلافة فيبايعونه ويتبعهم العلماء الذين يکتمون الحق ويظهرون الباطل فيقولون انه خير اهل الارض.

وقد يکون خروجه وخروج اليمانى من اليمن مع الرايات البيض فى يوم واحد وشهر واحد وسنة واحدة، فاول من يقاتل السفيانى القحطانى فينهزم ويرجع الى اليمن فيقتله اليمانى. ثم يفر الا صهب والجرهمى بعد محاربات کثيرة من السفيانى فيتبعهما ويقهر کل من ينازعه ويحاربه الا اليمانى، ثم يبعث السفيانى جيوشا الى الاطراف ويسخر کثير من بلاد ويبالغ فى القتل والفساد ويذهب الى الروم لدفع الملک الخراسانى ويرجع منها منتصرا فى عنقه صليب.(7)

پناه ببريد به خداى تعالى از شر سفيانى ودجال وغير اين دو از اصحاب فتنه ها. به آن حضرت عرض شد يا بن رسول الله! اما دجال را شناخته ايم واز مضامين احاديث شما کارهاى او را براى ما روشن شده است ولى بفرمائيد: که سفيانى وغير از او از اصحاب فتنه ها کيانند وچه کارهايى انجام مى دهند؟!!

فرمود: نخستين کسى که از اصحاب فتنه ها خروج کرد مردى است که به او (اصهب بن قيس) گفته مى شود، او از بلاد جزيره خروج مى کند، بدانديشى او درباره ى مردم شديد وظلم وستم او بسيار واذيت وآزارى که از او به مردم خواهد رسيد فراوان خواهد بود.

آنگاه جرهمى از بلاد شام، وقحطانى از بلاد يمن خروج خواهند کرد وهر کدام از آنها در فرمانروائى خود قدرت وشوکت وعظمتى دارند وبر مردم کشور خود ستمهاى بسيار روا خواهند داشت. در اين هنگام که آنان در کمال قدرت وعظمت فرمانروائى مى کنند، ناگهان (سمرقندى) از جانب خراسان با پرچم هاى سياه عليه آنها خروج مى کند.(8)

اما سفيانى از وادى يابس که جزء سرزمين شام است، خروج مى کند واز نسل عتبه بن ابى سفيان مى باشد واين مرد ناپاک پيش از آنکه خروج کند اظهار زهد وبى اعتنائى به دنيا مى نمايد. ولباس کهنه وخشن مى پوشد وبه نان وجو نمک نرم نسائيده يا نيم کوفته قناعت مى ورزد وبا بذل اموال، دلهاى جهال واراذل واوباش را بخود متمايل مى سازد وپس از آن دعوى خلافت يعنى: ادعاى حکومت وفرمانروائى مى نمايد. وآن دسته از علماء ودانشمندان دين به دنيا فروخته نيز که حق را پنهان وباطل را ترويج مى کنند تابع جهال واشخاص نادان مى شوند وسر بر خط فرمان سفيانى مى نهند ومى گويند: او بهترين مردم روى زمين است.

وچنين اتفاق خواهد افتاد که سفيانى در شام خروج کند با خروج يمانى که از يمن با پرچم هاى سفيد خروج مى نمايد در يک روز ويک ماه يک سال خواهد بود. ونخستين کسى که با سفيانى خواهد جنگيد مردى بنام (قحطانى) خواهد بود پس قحطانى شکست مى خورد واز معرکه مى گريزد وبه يمن مراجعت مى نمايد وبه دست يمانى کشته مى شود. وسپس اصهب، وجرهمى بعد از جنگهاى فراوان از ترس سفيانى پا به فرار مى گذارند وسفيانى آنها را تعقيب مى کند وشکستشان مى دهد. وسفيانى همه مخالفين خود را مغلوب مى سازد مگر (يمانى).

سپس سفيانى لشکريان خود را به اطراف مى فرستد وبسيارى از شهرها! را مسخر خود مى سازد ودر قتل وخونريزى مبالغه مى نمايد، وبراى آنکه ملک وپادشاهى را از خراسانى بگيرد (يا به عبارت ديگر نهضت خراسانى را به شکست بکشاند) بسوى (روم) مى رود واز آنجا برمى گردد در حالى که نصرانى شده ودر گردن او صليب است.

اينها چند نمونه از احاديث مربوط به حوادث قبل از ظهور است که در آنها به خروج (ابقع) از مصر، و(اصهب) از بلاد جزيره، و(سفيانى) از وادى يابس از سرزمين شام تصريح شده وبخوبى نشان مى دهد که زمان خروج اين سه نفر با نهضت خراسانى در ايران مقارن است. ولى در عين حال بايد توجه داشت که تشخيص هويت افرادى چون: ابقع، واصهب، وابرص، وافلق وامثال آن، براى ما که در اوائل قرن پانزدهم زندگى مى کنيم بسيار سخت ودشوار است وتنها چيزى که در اين باره مى توانيم بگوييم اين است که: الفاظ نام برده اوصاف القابى بيش نيستند وبراى کسى اسم محسوب نمى شوند.

نتيجه بررسى وتطبيق

آنچه تا اينجا گفته شد خلاصه رواياتى بود که پيشوايان علم حديث، آنها را درباره ى (سفيانى) وخروج اصهب وابقع وابرص روايت کرده اند. وگر چه برخى از نويسندگان -مانند صاحب کتاب (بيان الائمه)- روى قرائنى آنها رابا (افلق) به عنوان (سفيانى اول) تطبيق نموده اند، اما با اينهمه: روايات مزبور با همه ى طول وتفصيلى که دارد، بسيار پيچيده، آشفته، مضطرب، وابهام آميز است- وجز تعداد کمى از آنها که در اول بحث مربوط به (سفيانى اول) آورديم، آنگونه که شايد وبايد نتيجه ى روشنى به دست نمى دهند.

بنابراين آنچه از مجموع اين نوع روايات استفاده مى شود اين است که: مطابق اخبار وارده (سفيانى) دوتاست، اما اينکه: سفيانى اول کيست؟ ونام واقعى اوچيست؟ ونحوه ى پيدايش او چگونه است؟ واز کجا به عراق خواهد آمد؟ وچگونه بر سرنوشت مردم عراق مسلط خواهد شد وچند سال حکومت خواهد کرد؟ وچه کسانى او را يارى خواهند داد، همه ى اينها مطالبى است که به طور دقيق معلوم نيست.

ولى درعين اين حقيقت را هم نبايد از نظر دور داشت که اگر اصهب وابقع وابرص وسفيانى، اشخاص مختلفى باشند، ومحل خروج آنها سه سرزمين مختلف مصر وشام وعراق باشد، دور نيست که مقصود از (اصهب) همان سفيانى اول باشد. زيرا: برابر حديثى که (زراره) از امام صادق عليه السلام نقل کرده است وماهم آن را با همه ى طول وتفصيل از کتاب (کشف الحق) نقل نموديم- امام صادق عليه السلام تصريح فرموده است که خروج او- يعنى: اصهب- از سرزمين (جزيره) مى باشد. وشکى نيست که طبق بسيارى از قرائن، مقصود از (بلاد جزيره) سرزمين موصل واطراف وحوالى آن در شمال عراق است زيرا طبق نوشته جغرافى نويسان: اعراب منطقه ى بين دو رود (دجله) و(فرات) را (بين النهرين) يا (الجزيره)(9) مى گفتند که اين نام، نام قبلى (عراق) بوده است، و(تکريت)(10) نيز از نقطه نظر جغرافيائى جزء همين سرزمين است که در اخبار وآثار هم به خروج مردى از اين سرزمين اشاره شده است.(11)

يک توضيح از يک نويسنده

براى روشن تر شدن اصل قضيه به توضيح مختصرى که از (برزنجى شافعى) متوفاى سال 1103 هجرى قمرى مى آوريم، توجه فرمائيد.

اين دانشمند در کتاب معروف وتحقيقى خود بنام (الاشاعه) که پيرامون حوادث گذشته وآينده جهان، با بررسى روايات وحل مشکلات برخى از اخبار وارده ى مربوط به ظهور ولى عصر (ارواحنا له الفداء) به رشته تحرير درآورده است، در بخش سوم آن تحت عنوان: حوادث قبل از ظهور چنين اظهار مى دارد:

از جمله حوادثى که پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود، خروج سفيانى، وظهور ابقع واصهب واعرج کندى است. اما سفيانى، مطابق حديثى که از امير المؤمنين على (کرم الله وجهه) روايت شده است از فرزندان خالد بن يزيد بن ابى سفيان است واين يزيد برادر معاويه بن ابى سفيان مى باشد که در روز فتح (مکه) همراه پدر وبرادرش اسلام آورد، وسفيانى از نسل اوست، واو مردى بزرگ سر وآبله روست ودر چشم او لکه سفيد است، واز نواحى شهر (دمشق) از سرزمين (وادى يابس) خروج مى نمايد.

آنگاه اين دانشمند، پس از بيان اصل نسب سفيانى وشرح چگونگى خروج او از سرزمين شام چنين مى نويسد:

پس سفيانى کسى است که از سرزمين شام ظاهر مى شود، وابقع کسى است که در مصر آشکار مى شود، واصهب کسى است که از سرزمين (جزيره) خروج مى کند ومقصود از جزيره، (جزيرة العرب) يعنى، عراق است، آن جزيره ى ابن عمر، چه آنکه جزيره ى ابن عمر، خود داخل در جزيرة العرب وجزء سرزمين عراق است. واعراح کندى کسى است که از سرزمين مغرب، يعنى: از غرب ظاهر مى شود وسرانجام سفيانى بر همه ى آنها غالب مى گردد.(12)

سپس مولف کتاب (الاشاعه) درباره کلمه ى (ابقع) و(اصهب) و(اعرج) چنين مى گويد:

البته بايد توجه داشت که الفاظى مانند ابقع واصهب واعرج، (ومنصور وحارث)(13) ومهدى عليه السلام همگى اوصاف والقابند، وبراى کسى اسم محسوب نمى شوند، واين را بايد دانست.(14)

سفيانى دوم

در مورد سفيانى دوم که مطابق بسيارى از روايات، نامش عثمان ونام پدرش (عنبسه) مى باشد وخروج او از علائم حتميه ى ظهور حضرت ولى عصر (ارواحنا فدا) است، روايات بى شمارى از ائمه ى معصومين عليهم السلام نقل شده است که ابتداء توضيح مختصرى پيرامون زمان پيدايش جريان خروج ومدت حکومت وفرمانروائى او، خواهيم داد وسپس قسمتى از روايات را در اينجا بازگو خواهيم نمود.

بر اساس روايات فراوانى که از پيشوايان معصوم عليهم السلام درباره ى سفيانى دوم رسيده است، خروج او درماه (رجب) وروز جمعه، ومحل خروجش از جائى بنام (وادى يابس) يعنى دره ى خشک يا بيابان بى آب وعلف از سرزمين شام است.

موقع خروج او بعد از فتنه وجنگ بزرگى است که در ميان اهل مشرق ومغرب روى مى دهد وظاهرا منظور از مشرق ومغرب که در حديث آمده است، مشرق ومغرب همان حدودى است که سفيانى در آنجا ظاهر مى شود، نه مشرق ومغرب عالم، زيرا در روايات بسيارى وارد شده که نخستين سرزمينى که از سرزمين مغرب خراب مى شود، سرزمين شام است.

تمام دوران فرمانروائى او از ابتداء خروجش تا زمان کشته شدنش به دست حضرت قائم عليه السلام بيشتر از پانزده ماه نخواهد بود. در ابتداء خروجش به شام حمله مى کند ومخالفين خود را شکست مى دهد وپنج ايالت شام را (به نام هاى دمشق وحمص وفلسطين واردن وقنسرين ودر بعضى از نسخه ها يا روايات (فلزين)) متصرف مى شود. تمام اهل شام بجز تعداد معدودى که شيعه وطرفدار حق اند مطيع وفرمانبردارش مى شوند.

حدود تعدى وتجاوز او بعد از شامات، عراق وحجاز بخصوص مدينه ى منوره مى باشد، تا يکى دو ماه آسيب او به اهل حق نمى رسد زيرا گرفتار جنگهاى داخلى وسرکوبى احزاب مخالف است، اما پس از آن هيچ هم وغمى ندارد مگر مبارزه با اهل دين ودشمنى او بيشتر با شيعه واهل حق وآل محمد صلى الله عليه وآله است.

چون داخله ى خود را آرام نمود، دو لشکر مهم ومجهز را با پرچم هائى سرخ وبه روايتى سبز تنظيم مى نمايد يکى براى گرفتن عراق وديگرى براى تسخير حجاز.

اما لشکرى به عراق مى فرستد صد وسى هزار نفر است وآنان تا مى توانند در عراق قتل وکشتار وخونريزى وغارت گرى وبى حيائى مى نمايند وسپس به طرف نجف اشرف وکوفه مى روند وهفتاد هزار دختر باکره را به اسارت مى گيرند ولى پيش از آنکه به آنها دست درازى کنند سياه يمانى وخراسانى مانند دو اسب مسابقه فرا مى رسند واسيران را از آنها پس مى گيرند وآن چنان آنها را تار ومار مى کنند حتى يک نفر هم براى خبرگزارى نمى تواند از دست ايشان فرار کند.

واما لشکرى که به سوى مدينه مى فرستد (دروازه هزار نفر است) چون به مدينه رسيدند مدت سه شبانه روز مدينه منوره را تاراج وغارت مى نمايند وفساد وخرابى وخونريزى بى حد مرتکب مى شوند وبعد از خرابى وقتل وغارت متوجه مکه ى معظمه مى گردند، وچون به بيابان (بيداء) (که سرزمينى است مابين مکه ومدينه) رسيدند با تمام وسائل واسباب واسلحه خود به زمين فرو مى روند، مگر دو نفر بنام بشير ونذير، که بشير به مکه مى رود وحضرت قائم عليه السلام را به هلاکت لشکريان سفيانى بشارت مى دهد ونذير که بطرف شام مى رود وجريان هلاکت لشکريان را به سفيانى خبر مى دهد.

اين فشرده اخبارى است که در مورد خروج سفيانى دوم وفتنه وفساد وخونريزى بى حد وحساب آن ناپاک از پيشوايان گرامى اسلام نقل گرديده است والبته اخبار درباره ى او به حدى است که اگر يکجا گردآورى شود، خود کتابى قطور خواهد بود ودر اينجا تنها به خلاصه اى از رفتار ناهنجار، وخط مشى غيرانسانى او در طول دوران فرمانروائيش اشاره شد.

روايات مربوط به سفيانى دوم

اکنون براى شناخت سفيانى دوم وپى بردن به خباثت ذاتى وناپاک بودن وى، به احاديثى که از پيشوايان بزرگوار اسلام رسيده است توجه فرمائيد:

1- در حديثى که (حذيفة بن اليمان) درباره ى خروج سفيانى از رسول خدا صلى الله عليه وآله روايت نموده، چنين آمده است که رسول خدا از فتنه وآشوبى که ميان مردم مشرق ومغرب پديد مى آيد سخن به ميان آورد وآن فتنه را متذکر گرديد، وآنگاه فرمود: در اثنائى که اهل مشرق ومغرب بهم در افتاده وسرگرم کشمکش ودرگيرى هستند بناگاه سفيانى از وادى يابس، بر آنها خروج مى کند وبر آنان حمله مى برد تا اينکه وارد (دمشق) مى شود آنگاه دو لشکر فراهم نموده يکى از آنها را بطرف مشرق مى فرستد وديگرى بسوى مدينه گسيل مى دارد.

چون قسمتى از لشکريان او به سرزمين بابل (يعنى عراق) از شهرى که جزء سرزمين لعنت شده است - يعنى بغداد- مى رسند بيش از سه هزار نفر را به قتل مى رسانند ومتجاوز از صد زن را مورد تجاوز قرار مى دهند، وسيصد نفر از بزرگان بنى عباس را مى کشند.(15) ولشکر سفيانى را تعقيب مى کنند تا به آنها مى رسند وتمام آنها را به قتل مى رسانند، واسيران وآنچه را که به غارت برده اند، از آنان باز پس مى گيرند.

اما لشکر دوم سفيانى به مدينه رفته ومدت سه شبانه روز دست به تاراج وغارت مى زنند وآنگاه متوجه مکه مى گردند وچون به سرزمين (بيداء) که جائى است ما بين مکه ومدينه رسيدند، خداوند جبرئيل را مى فرستد ومى فرمايد برو وآنها را نابود کن، جبرئيل هم مى آيد وبا پاى خود ضربتى به زمين مى زند وخداوند به وسيله ى آن ضربت آنها را به زمين فرو مى برد، وکسى از آنها باقى نمى ماند مگر دو نفر ازقبيله (جهينه).(16) واين است آن وحشتى که خداى تعالى در قرآن کريم فرموده است: (ولو ترى اذ فزعوا فلا فوت واخذوا من مکان قريب).(17)

2- در حديث ديگرى که از مولاى متقيان امير مؤمنان عليه افضل التحيه والسلام درباره ى نام ونسب سفيانى، وارد شده چنين آمده است:

فرزند (هند) جگر خوار از جائى بنام (وادى يابس) يعنى، بيايان خشک وبى آب وعلف، خروج کند. او مردى است ميانه قامت، وبا صورت خشن، بدشکل وبد قيافه وداراى سرى بزرگ وآبله روست. چون او را ببينى گمان مى کنى (اعور) است (يعنى يک چشم)، ويا يک چشم او چنان ريز وتنگ ونابيناست که انسان خيال مى کند يک چشم است) نامش عثمان ونام پدرش عنبسه واز نسل ابو سفيان است. او مى آيد تا به ارض- ذات قرار ومعين- يعنى سرزمين هموار وپر آب مى رسد وبر منبر قرار مى گيرد. يعنى کرسى رياست را اشغال مى کند.(18)

درباره ى سرزمين (هموار وپر آب) بعضى گفته اند که مقصود از آن (دمشق) مى باشد، اما بعضى از احاديث وارد شده که سرزمين هموار نجف وکوفه، ومراد از (معين) يعنى پر آب، فرات است.(19)

ولى ظاهرا دمشق صحيح تر است، زيرا مطابق بسيارى از روايات وارده (دمشق) محل اصلى فرمانروائى سفيانى است که آن را با يک کودتا اشغال مى کند وسپس به تسخير جاهاى ديگر مى پردازد وبعيد هم نيست که مقصود از سرزمين هموار وپر آب، نجف اشرف باشد، زيرا همانطورى که در حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله گفته شد، حدود تعدى وتجاوز سفيانى بعد از شامات، عراق مى باشد، ومخصوصا با بغض وعداوت وکينه اى که با دوستان اهل بيت عليهم السلام دارد، تمام همت او کشتن شيعه، وقتل وغارت وخونريزى در نجف اشرف است.

3- در يکى از خطبه هاى منسوب به امير المؤمنين عليه السلام درباره ى رفتار زشت وناستوده ى سفيانى وجنايات وحشتناکى که مرتکب مى شود چنين آمده است:

(سفيانى) بخاطر بغض وکينه وعداوتى که با آل محمد صلى الله عليه وآله دارد، هر کسى را بيابد که نام او محمد وعلى وحسن وحسين وجعفر وموسى وفاطمه وزينب ومريم وخديجه وسکينه ورقيه باشد به قتل مى رساند، تا جائى که حتى گماشتگان خود را به شهرها مى فرستد وبچه هاى کوچک واطفال خردسال را پيش او جمع مى کنند واو دستور مى دهد تا روغن زيتون به جوش آورند وآن بچه هاى کوچک به او مى گويند: اگر پدران ما به تو مخالفت ورزيدند گناه ما چيست؟ واو اعتنا نمى کند وهر کسى که آن نامها را داشته باشد مى جوشاند، سپس بطرف کوفه حرکت مى کند ودر ميان شهر، همچون چهار پايان به گردش مى پردازد وهمانگونه که با اطفال رفتار نمود. با ديگران هم بهمان نحو رفتار مى نمايد، وهر کس که نام او حسن ويا حسين وامثال آن باشد بر دروازه به دار مى آويزد...(20) خطبه طولانى است.

4- در ذيل حديثى که (جابر) از امام باقر عليه السلام درباره ى سفيانى نقل نموده چنين آمده است:

(فاول ارض تخرب ارض الشام، يختلفون عند ذلک على ثلاث رايات: راية الاصهب، ورايه الابقع، ورايه السفيانى، فيلتقى السفيانى بالابقع فيقتتلون ويقتله السفيانى ومن معه ويقتل الاصهب، ثم لايکون له همه الا الاقبال نحو العراق، ويمر جيشه بقرقيسا، فيقتتلون بها، فيقتل من الجبارين ماه الف، ويبعث السفيانى جيشا الى الکوفه، وعدتهم سبعون الفا، فيصيبون من اهل الکوفه قتلا وصلبا وسبيا).(21)

نخستين سرزمينى که- از غرب- خراب مى شود، سرزمين شام است. در آنجا سه پرچم مختلف با هم کشمکش خواهند داشت، پرچم اصهب، پرچم ابقع، وپرچم سفيانى. پس سفيانى با ابقع درگير مى شود واو با تمام يارانش مى کشد وسپس اصهب را با پيروان مى کشد، آنگاه هدفى ندارد جز اينکه به عراق برود- وبه همين سبب رهسپار عراق مى گردد- ودر مسير راه سپاهيانش به قرقيسا مى رسند ودر آنجا جنگى سخت به راه مى اندازد که صد هزار نفر از ستمگران در آن کشته مى شوند، بعد از آن، سپاهى بسوى کوفه گسيل مى دارد که تعدادشان هفتاد هزار نفر مى باشد، وآنها مردم کوفه را مى کشند وبه دار مى زنند واسير مى گيرند.

5- در حديث ديگرى که محمد بن مسلم از امام باقر عليه السلام در وصف سفيانى نقل نموده چنين آمده است:

(السفيانى: احمر، اشقر، ارزق، لم يعبد الله قط، ولم ير مکه ولا المدينه قط، يقول: يا رب ثارى والنار، يا رب ثارى والنار).(22)

سفيانى چهره اى گلگون، چشمانى کبود، وموهائى زرد دارد، هرگز خدا را نپرستيده، وهرگز مکه ومدينه را نديده است، پى در پى بانک مى زند خدايا! وانگهى اول انتقام وانگهى آتش.

6- در حديثى که (عمر بن يزيد) از امام صادق عليه السلام در وصف سفيانى روايت نموده چنين آمده است:

(انک لو رايت السفيانى اخبث الناس، اشقر، احمر، ارزق، يقول: يا رب يا رب يا رب ثم للنار، ولقد بلغ من خبثه انه يدفن ام ولد له وهى حيه، مخافه ان تدل عليه).(23)

اگر سفيانى را ببينى او را پليدترين مردمان مى يابى، که چهره اى گلگون- سرخ وسفيد، چشمانى کبود، وموهائى زرد دارد، پيوسته مى گويد: خدايا! خدايا! انتقام وانگهى آتش. يعنى: آتش مى پذيرم وسازش نمى پذيرم- او به اندازه اى خبيث است که همسر ومادر بچه هايش را زنده به گور مى کند تا مخفيگاهش را به کسى نگويد!

درباره ى سفيانى وجنايات بى نظيرى که در طول دوران حکومتش در شام وعراق ومدينه مرتکب مى شود، روايات بسيار زيادى وارد شده که ما به ملاحظه اختصار از همه ى آنها صرف نظر نموده وبه همين مقدار اکتفا مى کنيم. وخوانندگان عزيز را به کتابهائى مفصل، از قبيل (بحار الانوار) واکمال الدين صدوق، وغيبت شيخ طوسى، غيبت نعمانى وامثال آن ارجاع مى دهيم.

فرو رفتن لشکريان سفيانى در سرزمين بيداء

يکى ديگر از علائم حتميه فرو رفتن لشکريان سفيانى در سرزمين (بيداء) است

چنانکه عمر بن حنظله، در حديثى از امام صادق آل محمد صلى الله عليه وآله چنين روايت کرده است:

پيش از قيام حضرت قائم عليه السلام پنج نشانه از حتميات است. خروج يمانى وسفيانى ونداى آسمانى وکشته شدن نفس زکيه وفرو رفتن سرزمين بيداء.(24)

پاورقى:‌


(1) ارشاد مفيد 359 ومترجم آن ج 2 ص 348 حديث 6.
(2) بحار الانوار ج 52 ص 269 حديث 159.
(3) براى اطلاع بيشتر به کتاب القاموس المحيط مجمع البحرين، معجم البلدان ج 5 ص 393 ومخصوصا لغت نامه ى دهخدا ماده (هجر) مراجعه فرمائيد.
(4) متن کامل اين حديث در بخش چهارم در موضوع (قيام هاشمى خراسانى) تحت عنوان (روايات صريح تر) ذکر گرديده است.
(5) درباره ى (صاحبان پرچم هاى سياه) در بخش دوم تحت عنوان (قيام زمينه سازان دولت مهدى عليه السلام از مشرق آغاز مى شود) به طور مفصل گفتگو شده است به آنجا رجوع شود.
(6) کنز العمال ج 11 ص 284، حديث مذکور به صورتى بسيار مفصل از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده، براى اطلاع بيشتر به کتاب غيبت نعمانى باب 14 ص 280-279 طبع صدوق مراجعه فرمائيد.
(7) کشف الحق يا اربعين خاتون آبادى ص 153، ط- چاپخانه محمدى اصفهان سال 1373. ومنتخب الاثر جمله ى آخر ص 455 وغيبت طوسى ص 278 وبحار ج 52 ص 377 با عبارتى ديگر.
(8) ظاهرا مقصود از (سمرقندى) همان شعيب بن صالح تميمى است که فرمانده سپاه سيد هاشمى خراسانى است وما در بخش چهارم درباره ى اين سيد بزرگ انقلابى به تفصيل سخن گفته ايم.
(9) براى اطلاع بيشتر به کتاب لغت نامه ى دهخدا، ماده ى جزيره، بين النهرين، وعراق عرب مراجعه فرمائيد.
(10) (تکريت) شهرى است در عراق در کنار دجله، در شمال سامرا، ميان موصل وبغداد که به بغداد نزديک تر است وتا بغداد سى فرسنگ فاصله دارد. در عهد عباسى به سبب قلعه اش شهرت داشت. در گذشته زادگاه صلاح الدين ايوبى جلاد، ودر حال، زادگاه قادسيه است.
(11) بحار الانوار 52 ص 213 حديث 65 وغيبت شيخ طوسى ص 270 وبشاره الاسلام ص 86.
(12) جزيره- که آنرا (جزيره اقور) هم مى گويند در بين دو رود دجله وفرات واقع شده است. جزيره، در همسايگى شام، ومشتمل بر (ديار مضر) و(دياربکر) است وچون در بين دو رود دجله وفرات واقع شده لذا آن را جزيره ناميده اند. از شهرهاى معروف جزيره، حران، رها، رقه، راس العين، تصيبين، سنجار، خابور، ماردين، آمد، ميافارقين، موصل است. (مراصد).
(13) درباره ى منصور وحارث، در آينده به طور مشروح سخن خواهيم گفت.
(14) الاشاعه ص 92 چاپ مصر چاپ اول.
(15) از اين جمله معلوم مى شود که در آن موقع حکومت عراق را به دست بنى العباس است گر چه ما آنها را بنام ونشان نمى شناسيم وسلسله ى نسبى حکام جائر بغداد را که نسبشان به (عباس بن عبد المطلب) مى رسد وبر عراق فرمانروائى مى کنند نمى دانيم.

سپس مانند سيل خروشان بسوى کوفه سرازير مى گردند، واطراف وحوالى آنجا را ويران مى سازند وسپس از آنجا بيرون رفته ومتوجه شام مى شوند که لشکرى با پرچم هدايت از کوفه بيرون مى آيد ظاهرا منظور از اين لشکر هدايت، همان سپاهيان سيد حسنى است چه آنکه آنها هستند که در آن موقع بخاک عراق وارد شده وکوفه را محل استقرار خود قرار داده اند.

(16) بحار الانوار ج 52 ص 187 - 186.
(17) (واى کاش مى ديدى هنگامى را که (کافران) وحشت زده اند (آنجا که راه) گريزى نمانده است واز جايى نزديک گرفتار آمده اند (سوره ى سباء آيه ى 51).
(18) بحار الانوار ج 52 ص 205 وبشارة السلام ص 46 ط موسسه آل البيت.
(19) بشارة الاسلام ص 46.
(20) بشارة الاسلام ص 219 والزام الناصب ج 2 ص 199.
(21) بحار الانوار ج 110 51 ح 105 وغيبت نعمانى ص 279-280 باب 14 ح 67.
(22) بحار الانوار ج 52 ص 254 ح 146 وغيبت نعمانى ص 306 باب 18 ح.
(23) بحار الانوار ج 51 ص 205 ح 37 واکمال الدين ج 2 ص 365.
(24) بحار الانوار، ج 52 ص 204 حديث 34.