زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام

سيد أسد الله هاشمى شهيدى

- ۱ -


نتيجه

بنابراين با تحقيقات مختصرى که در پيرامون معنى کلمه ى (فتى) بعمل آورديم نتيجه اى که از مجموع معانى ياد شده، از لغت وحديث، و(قرآن) بدست مى آيد اين است که: کلمه ى (فتى) که در حديث (مفضل) در مورد (سيد حسنى) بکار رفته است بمعناى جوانمرد است نه بمعناى جوان، على هذا کسانى که ترجمه ى لفظ (فتى) را در حديث مذکور بمعنى جوان آورده اند، توجه نفرموده اند که ذکر کلمه ى (فتى) در حديث مذکور از باب (لا فتى الا على) است ودر اينجا معناى مناسبش همان جوانمرد آزاده است.

آل به چه کسانى اطلاق مى شود؟

حال که دانستيم (فتى) بمعناى جوانمرد وآزاده است بايد ببينيم کلمه ى (آل) در لغت عرب به چه کسانى اطلاق مى شود؟

در مفردات راغب درباره ى کلمه ى (آل) چنين مى نويسد:

آل، مقلوب از (اهل) است، ومصغر آن (اهيل) مى باشد، وفقط در اشراف وبزرگان بکار مى رود، مثل -آل الله - در اشخاص ناشناس وزمان ومکان بکار نمى رود.

در قرآن کريم نيز کلمه ى (آل) در مورد اشراف بکار رفته است، چنانکه مى خوانيم:

آل موسى، آل هارون، آل ابراهيم، آل يعقوب، آل لوط و...

کلمه ى (آل) در قرآن کريم در موارد متعددى استعمال شده است در خصوص غرق شدن (فرعون) ولشکريانش چنين آمده است (وأغرقنا آل فرعون وأنتم تنظرون) بقره: 50، در اينجا چنانکه ملاحظه مى کنيد از لشکريان فرعون به آل فرعون تعبير شده است. لشکريان فرعون چون (پيرو) وهم عقيده او بودند از اين جهت خانواده واهل او حساب شده اند واين همان معنايى است که در لغت درباره ى اهل آمده است.(1)

در لسان العرب، نيز درباره کلمه ى (آل) چنين مى نويسد:

والال: آل النبى صلى الله عليه وآله، يعنى: کلمه ى (آل) به آل پيغمبر صلى الله عليه وآله گفته مى شود. وهم چنين مى نويسد: مردم درباره ى کلمه ى (آل) اختلاف کرده اند گروهى گفته اند: آل پيغمبر کسى است که از آن حضرت پيروى کند خواه از خويشاوندان او باشد يا نباشد، وآل پيغمبر خويشان نزديک پيغمبرند، خواه از آن حضرت پيروى کنند يا نکنند وباز مى گويد: برخى گفته اند: آل محمد صلى الله عليه وآله اهل دين محمد صلى الله عليه وآله است ودر آخر سر مى گويد: وآل الرجل، ايضا، أتباعه. يعنى آل هر کس پيروان او، وملت او هستند.(2)

على هذا، روى اين بيان، جمله ى (يا آل احمد) ويا اينکه (يا آل محمد صلى الله عليه وآله) که در حديث (مفضل) درباره ى سيد حسنى آمده است، جمله اى است که سيد حسنى، در موقع قيام، وهنگام نخستين روزهاى نهضت، پس از گذشت سالها، بعد از رسول خدا صلى الله عليه وآله آنرا بکار مى برد، وبنابراين از همان نخستين روزى که (سيد) قيام مى کند وعليه ظلم وستم بپا مى خيزد واز مردم براى نصرت دين خدا يارى مى طلبد، همه ى مردم، ومسلمانان جهان را مورد خطاب قرار مى دهد وفرياد برمى آورد که اى سادات، اى علماء اى مردم دنيا، اى مسلمانان، اى بزرگان دين، بفرياد برسيد که اسلام از دست رفت!!!

اين، آن چيزى است که از جمله ى (يا آل محمد) استفاده مى شود، واگر نه مقصود از آل: (در اينجا پس از گذشت سالها از رحلت رسول گرامى وعدم وجود اهل بيت آن حضرت) سادات وعلماء وبزرگان ومسلمانان باشند، چه معناى ديگرى براى جمله ى (يا آل محمد) مى تواند پيدا کرد.

مضطر بى چاره کيست؟

به حسب ظاهر آنچه از صدور، وذيل حديث استفاده مى شود، وخود سياق عبارت حديث گواهى مى دهد، تمامى مطالب حديث در رابطه با خروج سيد حسنى است واز اينرو آن مضطر بى چاره اى که از مردم يارى مى طلبد تا به نصرت دين خدا برخيزند خود سيد حسنى است، واينکه برخى گفته اند: اجابت کنيد دعوت آنکس را که از غيبتش متأسف بوديد و(ملهوف) يعنى غمگين محزون را امام زمان صلوات الله وسلامه عليه دانسته اند، با جريان اصل نهضت سازگار نيست. زيرا تمام آن جريانات ووقايع وحوادث، ورويدادهاى دردناکى که بر ضد اسلام انجام مى شود وباعث تأسف وتألم وناراحتى (سيد حسنى) مى گردد ودر نتيجه به قيام او براى برانداختن نظام ظلم طاغوتى منجر مى شود همگى در ايران است.

وبراى همين است که (سيد) نشستن، وساکت بودن، ومهر سکوت بر لب زدن را جايز نمى شمرد، وبا فرياد بلند ورسا که همه ى جهانيان بشنوند فرياد برمى آورد، وهمه ى مسلمانان را بيارى مى طلبد، وبخصو از بزرگان وعلماء مى خواهد تا براى نجات اسلام فکرى کنند.(3)

ضريح، کدام ضريح است؟

در جمله ى عربى متن حديث که آمده است (والمنادى من حول الضريح) نکته دقيقى است که نياز بفکر وانديشه دارد، وگرچه بطور دقيق نمى توان اين ضريح را مشخص کرد، ولى با توجه به منطقه ى معينى که امام عليه السلام تعيين فرموده، وخروج سيد حسنى را از ناحيه اى بنام قزوين وطالقان دانسته است چنين فهميده مى شود که آن ضريح نيز، بايد در همين منطقه نامبرده باشد.

برخى از دانشمندان مانند، ناظم الاسلام کرمانى در اين باره چنين ابراز عقيده کرده است که شايد مراد از ضريح (حرم مطهر حضرت عبد العظيم باشد) وى در اين باره با اتکاء به حديث مفضل، چنين مى نويسد:

(از پاره اى از اخبار استفاده مى شود در هنگامى که (حسنى) از طرف ديلم خروج کند ويارى طلبد از اطراف ضريح، او را جواب دهند، يا آنکه از اطراف ضريح مردم را به او دعوت کنند. شايد مراد از ضريح (حرم مطهر حضرت عبد العظيم باشد) که از فتنه وسختى، جمعى از مؤمنين، از کثرت ظلم، به آن مکان مقدس پناه برند، ودر آن وقت صداى (سيد حسنى) از طرف طالقان، وقزوين، وديلم بلند شود که بفرياد برسيد (ملهوف) را ويارى کنيد آل محمد صلى الله عليه وآله را).

مؤلف: گرچه اين اظهار نظر تا اندازه اى قابل قبول است، ولى آنچه حديث مى گويد: غير از آن چيزى است که ناظم الاسلام کرمانى گفته است، چه آنکه جمله ى عربى حديث که مى گويد: (والمنادى من حول الضريح) در رابطه با فرياد انقلابى خود سيد حسنى است، نه اينکه مردم را به او دعوت کنند ويا (مردم) از اطراف ضريح او را جواب دهند.

زيرا حديث مى گويد: (منادى) يعنى: (فرياد برآورنده) در اطراف ضريح فرياد خواهد کرد، واين منادى، وفرياد برآورنده بدون ترديد خود همان سيد است.اما اينکه اين دانشمند، گفته است: (شايد مراد حرم حضرت عبد العظيم باشد) ضرورتى ندارد که اين حرم، حرم حضرت عبد العظيم باشد، شايد جاى ديگر وحرمى ديگر باشد وشايد هم مقصود: (حرم حضرت معصومه عليهاسلام) در شهر مقدس (قم) باشد که پيغمبر گرامى اسلام درباره اش فرموده است:

(شبى که مرا به آسمانها بردند نظرم بر بقعه اى از زمين جبل افتاد که سرخ رنگ، وزمين آن از زعفران نيکوتر وبوى آن از مشک خوشبوتر بود، پرسيدم جبرئيل: اين چه سرزمينى است؟ جوابداد اين سرزمين شيعيان تو وشيعيان پسر عمت على بن ابى طالب عليه السلام وصورت شهريست که آنرا (قم) مى نامند).(4)

وامير المؤمنين عليه السلام فرموده است:

(چون فتنه، وهرج ومرج ظاهر شود (وآشوب همه ى شهرها را فراگيرد) در آنوقت سالمترين شهرها، شهر مقدس (قم) است و(قم) شهرى است که از آن ياوران کسى که بهترين مردم است (يعنى حضرت مهدى عليه السلام از لحاظ پدر ومادر وجد، وجده، وعمو وعمه از آن شهر بيرون مى آيند وآن، جائى است که جبرئيل در آن جا فرود آمده است).(5)

وامام صادق عليه السلام فرموده است:

(هرگاه به شما (شيعيان) رنج وبلائى رسيد، وفشارها وسختيها از هر سو بسوى شما روى آورد، پس بر شما باد که به شهر مقدس (قم) روى آوريد، چه آنکه (قم) مأواى فاطميان، وجايگاه آسايش ومحل راحتى مؤمنان است.(6)

ويکبار که در محضر حضرتش از فتنه هاى بنى عباس وظلم وستم آنان سخن بميان آمد، کسانى که در حضور آن حضرت بودند عرضه داشتند يا بن رسول الله جانهاى ما فداى تو باد! وقتى چنين روزگارى فرا رسيد گريزگاه کجاست؟ فرمود: از عراق به کوفه وحوالى آن، وبه (قم) واطراف آن.(7)

وزمانى ديگر که گروهى از اصحاب وياران حضرتش در محضرش نشسته بودند ناگهان، اين آيه شريفه را تلاوت فرمود (فاذا جاء وعد اوليهما بعثنا عليکم عبادا لنا أولى بأس شديد فجاسوا خلال الديار وکان وعدا مفعولا)؛ هنگامى که نخستين وعده فرا رسد، مردانى پيکارگر را بر شما (يهود) مى فرستيم تا سخت شما را در هم بکوبند وحتى براى بدست آوردن مجرمان خانه ها را جستجو کنند واين وعده اى است قطعى).(8)

عرض کردند قربانت گرديم يا بن رسول الله: اين بندگان کيانند؟ وچه طايفه اى هستند؟ حضرت تا سه بار فرمود: (هم والله أهل قم) (هم والله أهل قم) (هم والله أهل قم) بخدا قسم آنها اهل قم هستند، بخدا قسم آنها اهل قم هستند، بخدا قسم آنها اهل قم هستند.(9)

وامام موسى بن جعفر عليه السلام در حديثى که از آن حضرت روايت شده فرموده است:

(رجل من أهل قم، يدعو الناس الى الحق، يجتمع معه قوم کزبر الحديد، لا تزلهم الرياح العواصف، ولا يملون من الحرب، ولا يجبنون وعلى الله يتوکلون، والعاقبة للمتقين).(10)

مردى از سرزمين قم قيام مى کند، ومردم را بسوى (حق) دعوت مى نمايد، گروهى در اطراف او جمع مى شوند که مانند پاره هاى آهنند، بادهاى تند وشديد وسهمگين آنها را دچار لغزش نمى سازد، از جنگ ونبرد خسته نمى شوند وترسى بخود راه نمى دهند، فقط بر خدا توکل مى کنند، وپيروزى نهائى از آن تقوى پيشگان است.

بنابراين با توضيحاتى که داده شد مى توان گفت: آن ضريحى که امام صادق عليه السلام از آن سخن گفته وفرموده است: منادى در اطراف ضريح ندا خواهد کرد، آن ضريح، همان ضريح مقدس، ومرقد پاک ومطهر حضرت معصومه عليها السلام است والبته دور هم نيست که همان احتمال ناظم الاسلام کرمانى در رابطه با خروج سيد حسنى مطابق با واقع باشد.

مقصود از طالقان کدام طالقان است؟

واما (طالقان) که در حديث مفضل آمده است دعوت سيد حسنى را گنجينه هاى خدا در طالقان اجابت مى نمايند، بايد توجه داشت که اين نام، نام دو منطقه مى باشد. يکى طالقانى است که در سرزمين خراسان بين مرو رود وبلخ قرار گرفته، وديگرى طالقانى است که در ميان قزوين وابهر واقع شده است.

وظاهرا مقصود از اين (طالقان) که در حديث مربوط به سيد حسنى آمده است، طالقان قزوين است نه طالقان خراسان.

در اين زمينه مرحوم علامه ى فقيد، قاضى سيد نور الله شوشترى شهيد سال 1019 هجرى قمرى در کتاب (مجالس المؤمنين) چنين مى نويسد:

صاحب کتاب (معجم البلدان) ياقوت حموى در کتاب خود گفته است که (طالقان) نام دو بلده مى باشد؛ يکى طالقانى است که در خراسان است، وديگرى طالقانى است که در بين قزوين وابهر واقع شده وآن چند دهکده است که نام طالقان بر آنها اطلاق مى شود، وصاحب بن عباد مشهور، وپدر او عباد بن العباس بن عباد ابو الحسن طالقانى از اکابر آنجاست.

سپس آن مرحوم به سخن خود چنين ادامه مى دهد:

ومخفى نماند که اهالى ولايت طالقان قزوين، هميشه از محبان شاه ولايت بوده اند واز أئمه ى اهل بيت عليهم السلام در فضيلت اين طالقان واهالى آنجا احاديث بسيارى وارد شده، ودر بيان احوال صاحب الزمان عليه السلام از کتاب (کشف الغمه) مسطور است که:

(روى ابن أعثم الکوفى، فى کتاب الفتوح عن امير المؤمنين عليه السلام أنه قال: ويحا للطالقان، فان لله تعالى بها کنوزا ليست من ذهب ولا فضة ولکن بها رجال مؤمنون عرفوا الله حق معرفته، وهم أنصار المهدى عليه السلام فى آخر الزمان)

(ابن اعثم کوفى در کتاب (فتوح) از امير مؤمنان عليه السلام روايت کرده است که فرمود: خوشا به حال طالقان.

در طالقان براى خداى تعالى گنجهائى است که از سيم وزر نيست. ولکن مردان مؤمن ودانشورى هستند که خدا را آنگونه که بايد بشناسند شناخته اند، وآنان ياوران حضرت مهدى عليه السلام در آخر الزمان مى باشند).(11)

شعيب بن صالح کيست؟

هر چند که در بخش پنجم کتاب بطور شايسته ومفصل درباره ى (شعيب بن صالح) ونقش مديريت او در اداره ى جنگ ولشکرکشى بسوى عراق، وشکست لشکريان سفيانى بدست تواناى وى بحث وگفتگو خواهيم نمود، ولى در عين حال در اينجا نيز براى اينکه خوانندگان عزيز به هويت اين انسان انقلابى پى برده وبا شخصيت وعظمت وى تا اندازه اى آشنائى پيدا کنند، به شرح حال مختصرى از حالات او در زمان جنگ تا هنگام پيروزى اشاره مى کنيم.

آنگونه که از حديث مفضل بن عمر، بنا به نقل کتاب مختصر بصائر الدرجات وبسيارى از احاديث ديگر استفاده مى شود (شعيب بن صالح) سيدى هاشمى است که در دوران نهضت (سيد حسنى) فرمانده سپاه، وپرچمدار، وپيشرو لشکريان، وهدايت کننده ى پرچم هاى سياه بسوى عراق است، واو يک انسان مجاهد مبارز، وشخصيت رشيد ودلاورى است که بر اثر رشادتها وپايمرديها ومقاومتهاى کم نظيرش در جنگ، وشکست لشکريان سفيانى، پس از پيروزى وبيعت نمودن با امام زمان عليه السلام فرمانده سپاه، ويا پرچمدار حضرت مهدى عليه السلام خواهد بود.

واو دلير مرد آزاده اى است که از خراسان، يعنى: از ايران پيدا مى شود ودر موقع جنگ سپاهيان را رهبرى مى کند وبا لشکريان سفيانى مى جنگد وآنها را شکست مى دهد، وزنانى که در کوفه ونجف به اسارت لشکريان سفيانى درآمده اند آزاد مى سازد، وسپس حضور حضرت مهدى عليه السلام شرفياب مى شود وتسليم حضرت مى گردد، وبه خاطر ايمان وفداکاريها وشجاعتهاى بى نظيرش در صف فرماندهان رده ى بالا در سپاه حضرت ولى عصر -عجل الله تعالى فرجه- قرار مى گيرد.

دو نکته مهم

در اينجا بى مناسبت نيست به اين نکته اشاره مى کنيم که در مورد خروج سيد حسنى ورابطه او با (شعيب بن صالح) وبرخى از حوادث که در دوران سيد حسنى بوجود مى آيد ومنجر به جنگ ولشکرکشى به عراق مى گردد وسرانجام، جريان کار به نفع سيد حسنى وشکست نيروهاى متجاوز سفيانى وبيعت سيد حسنى در کوفه با حضرت مهدى عليه السلام خاتمه مى يابد، دو نکته جلب نظر مى کند که بسيار حائز اهميت وتوضيح آن براى فهم روايات مربوط به سيد حسنى به ويژه حديث (مفضل) کاملا ضرورى است.

نکته ى اول:

نکته ى اول اين است که: اين مطلب به ذهن هر صاحب نظرى مى آيد که راستى چرا وبه چه علت سيد حسنى بعد از قيام وبه دست گرفتن قدرت در ايران، به طرف کوفه مى رود وپى در پى گروهى را که در حديث (مفضل) به عنوان ظلمه از آنها ياد شده است به قتل مى رساند؟!

آيا مقصود او از اين کشت وکشتار، کشورگشائى ونمايش قدرت وتسخير آب وخاک ديگران وبهم زدن اسم وآوازه وکسب شهرت در جهان است؟!

واگر مقصود او اين نيست - که واقع مطلب هم همين است - پس چرا در همه ى روايات اسلامى که از قيام دلاورانه ى مردم مسلمان ايران به رهبرى اين سيد والا مقام سخن رفته است در همه جا از قتل وکشتار نيز سخن به ميان آمده است؟!!!

به نظر قاصر نويسنده ى اين سطور، آنچه در اينجا در پاسخ پرسشهاى فوق به طور خلاصه مى توان گفت اين است که: واقع مطلب گرچه بسيارى از قضاياى مربوط به سيد حسنى بخصوص مسأله ى کشتار ستمگران که در حديث (مفضل) آمده است براى ما به درستى روشن ومعلوم نيست ولى پس از تأمل کامل در جميع روايات مربوطه واز مجموع قرائن چنين فهميده مى شود که:

عمده ترين مسأله اى که باعث اين کشتار مى شود- در هر زمانى که چنين حادثه اى روى دهد-، وسيد حسنى هر کسى که باشد، ودر هر زمانى که قيام کند، واز هر منطقه اى که نداى وحدت وترقى خواهى واستقلال سر دهد، چون طبق حديث مفضل، فرياد وا اسلاماى اين سيد بزرگوار از ايران بلند مى شود همان موضوع قيام وفرياد اسلام خواهى وى، وتجاوز لشکريان سفيانى به عراق وکشت وکشتار شيعه وپيروان اهل بيت عليهم السلام در عراق، وهمچنين تجاوز به ايران، ودفاع سرسختانه ى ايرانيان در برابر تهاجم تجاوزکارانه ى نيروهاى سفيانى وعقب راندن آنها از سرزمين اسلامى ايران وعراق به رهبرى سيد حسنى است.

واز همين جهت است که امام صادق عليه السلام مى فرمايد: او پيوسته ستمگران را مى کشد تا به کوفه برسد.

بنابراين بر اساس توضيح ياد شده، هدف (سيد حسنى) از تعقيب دشمن وکشتار ظلمه وورود به کوفه، نه کشورگشائى وقدرت طلبى است ونه هم کسب اسم وآوازه وشهرت است، بلکه هدف واقعى او دفع تجاوز وسرکوبى متجاوز، واز بين بردن ريشه ى فساد وعامل اصلى تشنج وايجاد آرامش وامنيت در منطقه مى باشد.

نکته ى دوم:

نکته ى دوم اين است که: گرچه همانگونه که خوانندگان گرامى ملاحظه نمودند روايات مربوط به سيد حسنى تا حدى پيچيده وابهام آميز است، وبا آنهمه اهتمامى که از طرف دانشمندان براى شناخت نسب واقعى آن بزرگوار به عمل آمده هرگز نتيجه ى روشنى به دست نمى آيد ولى با اين همه اگر حديث (مفضل) را به عنوان جامع ترين وکامل ترين وصحيح ترين حديثى که درباره ى قيام سيد حسنى وارد شده بپذيريم، وهمانگونه که در آن حديث آمده است (شعيب بن صالح) را هم مقدمه لشکر وفرمانده سپاه سيد حسنى بدانيم، همه ى روايات ياد شده با همه ى اختلافاتى که در آنها رخ داده است قابل توجيه است.

زيرا: طبق روايات وارده يعنى تمام رواياتى که در مورد خروج پرچم هاى سياه از طرف مشرق وخراسان ودر مورد خروج سيد حسنى وشعيب بن صالح رسيده است، اين شعيب بن صالح است که سپاه سفيانى را شکست مى دهد واين شعيب بن صالح است که به کوفه مى رود واين شعيب بن صالح است که به بيت المقدس مى رسد واين شعيب بن صالح است که پرچمدار حضرت مهدى عليه السلام است، واين شعيب بن صالح است که مطابق برخى از روايات بين رکن ومقام با حضرت بيعت مى نمايد، واين شعيب بن صالح است که ماهها در محضر حضرت بقية الله -عجل الله تعالى فرجه الشريف- با دشمنان مى جنگد، واين شعيب بن صالح است که مطابق برخى از روايات با حضرت مهدى عليه السلام همنام است.

پس با پذيرش مقام فرماندهى (شعيب بن صالح) ونمايندگى او از طرف سيد حسنى -اگر حسنى در روايت صحيح باشد- همه ى اختلافاتى که در روايات مربوط به حسنى وجود دارد از ميان برداشته مى شود، وجاى هيچ گونه شک وترديد براى احدى باقى نمى ماند که به هر صورت آن سيدى که از طرف مشرق ويا خراسان ويا از ناحيه ى قزوين وطالقان وديلم در قلب ايران قيام مى کند ودر کوفه با حضرت بقية الله - عجل الله تعالى فرجه الشريف- بيعت مى نمايد، ويا از کوفه بيعت خود را براى آن حضرت مى فرستد هر کس که باشد خواه به عنوان حسنى، خواه به عنوان حسينى وخواه به عنوان خراسانى، قيام او يکى از علامات بسيار نزديک به ظهور حضرت ولى عصر -عجل الله تعالى فرجه الشريف- مى باشد.

زيرا: اگر در واقع آن سيد انقلابى (حسنى) باشد که در اخبار اهل بيت عليهم السلام ولو بصورت ترديد- به خروج مردى از اولاد امام حسن عليه السلام قبل از ظهور اشاره شده، ومطابق حديث (مفضل) که ما آن را از چندين منبع موثق حديث نقل نموديم (شعيب بن صالح) به عنوان امير لشکر يا فرمانده سپاه وى معرفى گرديده است.

واگر در واقع آن سيد انقلابى (حسينى) باشد که باز هم در بعضى از اخبار به خروج مردى از اولاد امام حسين عليه السلام تصريح گرديده که بصورت ظاهر وآنچه از روايات استفاده مى شود مقصود از او همان جناب هاشمى خراسانى مشهور است ورواياتى که درباره ى خروج او از ائمه ى معصومين عليهم السلام وبرخى از صحابه وتابعين رسيده است افزون از شماره، وباز هم از (شعيب بن صالح) به عنوان مقدمه ى لشکر وامير سپاه سخن رفته است.

وتعجب آور اينکه: همانگونه که در اول بحث، درباره ى حسنى وخراسانى به تفصيل سخن گفتيم، اگر ما بخواهيم سيد حسنى وخراسانى را دو نفر سيد مستقل بدانيم که پيش از ظهور حضرت صاحب الامر عليه السلام در ايران قيام مى کنند وزمام امور کشور را به دست مى گيرند، باز هم طبق روايات وارده (شعيب بن صالح) امير لشکر وفرمانده سپاه هر دو نفر محسوب مى شود، مگر اينکه قائل شويم که حسنى وخراسانى، يا حسينى وخراسانى، ويا سيد هاشمى، همه ى اينها عنوانى است براى سيد حسنى که البته بسيار بعيد است.

زيرا: آنچه از مجموع روايات وارده استفاده مى شود اين است که نخست انقلابى در ايران رخ مى دهد وسپس در اوائل ظهور سيد حسنى -يا حسيني- به اختلاف روايات، پرچم هدايت را به اهتزاز درمى آورد وبا اهل فتنه مى جنگد وبه عراق مى رود وسپاه تجاوزگر سفيانى را از پاى درمى آورد.

به طور خلاصه، همانگونه که توضيح داديم با پذيرش مقام فرماندهى (شعيب بن صالح) همه ى اختلافاتى که در روايات مربوط به (حسنى) به چشم مى خورد، به آسانى حل مى شود، وگره مشکل موجودى که راجع به شناخت (سيد حسنى) براى بسيارى از محققان ومؤلفان وپژوهشگران بصورت يک معماى لا ينحل وپيچيده در آمده است، گشوده مى گردد.

وهر چند که حسنى بودن يا حسينى بودن آن سيد انقلابى باز هم در پشت پرده ى ابهام باقى مى ماند ولى به هر حال: اين مطلب به خوبى روشن مى شود که بالاخره، (سيد حسنى) ويا جناب سيد خراسانى، غير از هاشمى خراسانى صاحب اصلى انقلاب است که از او حسنى واين حسينى است. واو در اوائل ظهور با سفيانى درگير مى شود واين پيش از ظهور دست به انقلاب مى زند ودر ميان همه ى ناباوريها رژيم چند هزار ساله ى پادشاهى را سرنگون مى سازد.

وباز اين نکته نيز روشن مى شود که ظاهرا، اکثر دانشمندان بر اثر اختلافات وتعارضات وتشابه روايات به يکديگر، روايات مربوط به اين دو شخصيت را به هم خلط نموده وهمه را بر قيام يک سيد انقلابى قبل از ظهور حمل نموده اند، در صورتى که بسيارى از روايات نشانگر اين واقعيت است که آنچه موجب بروز برخى از حوادث، بخصوص مسأله ى جنگ ودرگيرى بين دو کشور همسايه عراق وايران مى گردد، تنها يک عامل دارد وآنهم قيام دلاورانه ى ملت قهرمان ايران به رهبرى سيدى از دودمان اهل بيت عليهم السلام وتجاوز عراق به حريم يک کشور انقلابى در حال انقلاب است.

اينک براى دست يابى به نتيجه ى قطعى، بحث را با مطالب ديگرى در همين رابطه دنبال مى کنيم.

چه کسى صاحب اصلى انقلاب است؟

پاسخ قطعى اين پرسش با رواياتى که متذکر شديم بسيار سخت ومشکل است وفقط ممکن است همان اظهار نظر (ناظم الاسلامى کرمانى) گامى بسوى حقيقت بوده وروزنه ى اميدى به روى خواننده بگشايد.

آنجا که مى گويد: پس قدر متقين اين است که:

سيدى از اولاد فاطمه عليها السلام از طالقان وديلم خروج کند وايران را از شر کفار نجات دهد، واسلام را قوت دهد اهل ايران را از شر سلطنت وضررهاى سلاطين وظلمه آسوده کند خواه حسنى باشد خواه حسينى.

شايد اين نظريه براى کسانى که تشنه ى حقند ومى خواهند واقعا آن سيد بزرگ وانقلابى را بشناسند تا از او پيروى کنند، ودر زير لواء او قرار گيرند تا به حضور حضرت ولى عصر- ارواحنا له الفداء- برسند ودين خود را حفظ نموده به سعادت دنيا وعقبى نائل آيند راهگشاى خوبى باشد.

ولى در عين حال بايد توجه داشت که هيچ گونه ضرورتى هم ندارد که (حسنى) لقب واقعى وحقيقى آن (سيد) باشد بلکه ممکن است اين لقب، لقب مجازى آن بزرگوار باشد وأئمه ى طاهرين عليها السلام بخاطر مصالح وحکمتهائى که خود مى دانسته اند وبر ما پوشيده مانده است، با ذکر چنين لقب وعنوانى، از او ياد کرده باشند، چه آنکه در روايات فراوانى وارد شده است که وقتى پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله در بستر بيمارى افتاده بود دخترش (فاطمه) عليها السلام به عيادت آن حضرت آمد، واشک ريخت، ورسول خدا صلى الله عليه وآله ضمن سخنانى که به وى فرمود: (در حالى که به حسن وحسين عليهم السلام اشاره مى نمود) فرمود: مهدى اين امت از نسل اين دو (امام) است (ان منهما مهدى هذه الامة).(12)

يعنى: حضرت مهدى عليه السلام هم از نسل امام حسن عليه السلام وهم از نسل امام حسين عليه السلام است وهمانگونه که آن حضرت از نسل امام حسين عليه السلام مى باشد از نسل امام حسن عليه السلام نيز هست. واين فرموده رسول خدا صلى الله عليه وآله بدين لحاظ است که چون (فاطمه) دختر امام حسن مجتبى عليه السلام مادر امام باقر عليه السلام است(13) از اينرو امام باقر عليه السلام وتمام اوصياء وائمه بعد از امام باقر عليه السلام همگى آنها هم حسنى، وهم حسينى مى باشند وهمچنين ذريه ى آن بزرگواران نيز از امام باقر عليه السلام به بعد، هم حسنى هستند وهم حسينى، وبه همين لحاظ است که درباره ى حضرت ولى عصر (عجل الله تعالى فرجه الشريف) گفته مى شود: الحسنى الحسينى.

وعلى هذا هيچ مانعى ندارد که ائمه ى معصومين عليهم السلام بخاطر جهاتى که خود مى دانسته اند يکى دو سه بار از اين سيد بزرگوار بعنوان (حسنى) ياد کرده باشند.

يک نکته ى بسيار مهم:

اينجا لازم است اين نکته را ناگفته نگذاريم که گرچه نظريه ى مرحوم ناظم الاسلام کرمانى واستنباط او از روايات مربوط به خروج سيد حسنى، نظريه واستنباط بسيار خوب وجالبى است که عصر کنونى ما به واقعيت آن گواهى مى دهد وآنچه را که وى در مورد سقوط رژيم ستم شاهى پيش بينى نموده به حقيقت پيوسته است ولى در عين حال آن مرحوم توجه ننموده است که با اين نظريه باز هم مشکل شناخت سيد حسنى حل نمى شود، بلکه همچنان در هاله اى از ابهام باقى مى ماند.

زيرا آنچه از مجموع روايات استفاده مى شود اين است که: قبل از ظهور مبارک حضرت مهدى عليه السلام سه انقلابى ايرانى به عناوين مختلفى چون: سيد حسينى، سيد حسنى، وهاشمى خراسانى در پهنه ى سياست ايران ظاهر مى شوند که هر سه نفر آنها هاشمى وقرشى خواهند بود.

اما سيد حسينى بر اساس برخى از روايات وشواهد وقرائن، نخستين فريادگر انقلابى وصاحب اصلى انقلاب است که پرچم هدايت را به دوش گرفته، دلاورانه قيام مى کند ورژيم سلطنتى را سرنگون مى سازد، ومردم ايران را از شر سلاطين جور وظلمه نجات مى دهد. وگرچه در رواياتى که به دست ما رسيده هويتش دقيقا مشخص نشده است ولى از بررسى مجموع روايات وارده معلوم مى شود که او شخصيت ممتاز وبزرگوارى است که رسول گرامى اسلام صلى الله عليه وآله وامامان معصوم عليهم السلام از وى ستايش نموده ودر بعضى از روايات او را به عنوان خراسانى يا قيام کننده ى در خراسان، يا سيدى از اولاد حسين عليه السلام معرفى فرموده اند.(14)

اما سيد حسنى طبق روايات وارده- اگر حسنى در روايات صحيح باشد- سيد پرشور وبزرگوارى است که پس از دوران انقلاب - هر چند پس از مدتى طولانى - زمام امور مردم ايران را به دست مى گيرد وپرچم هدايت را از شرق ايران به اهتزاز درمى آورد، واندکى پيش از ظهور بسوى عراق مى رود وسرانجام در کوفه با همه ى ياران وهمراهان وسپاهيانش حضرت مهدى عليه السلام بيعت مى نمايد وطبق روايات وارده از ياران خاص حضرت بقية الله - روحى فداه- مى گردد.

واما سيد هاشمى خراسانى ممکن است فرمانرواى بزرگ ايرانيان، ويا رهبرى سياسى در کنار وى، ويا، همان شعيب بن صالح فرمانده سپاه سيد حسنى باشد.

بنابراين ، هر چند که نظريه ى مرحوم ناظم الاسلام در رابطه با سقوط رژيم سلطنتى در ايران حقيقتى است که در زمان ما به وقوع پيوسته است ولى ظاهرا در مورد خروج سيد حسنى امر برايشان مشتبه شده است. زيرا وى تصور کرده است که با خروج سيدى از دودمان اهل بيت عليهم السلام وسقوط رژيم ستم شاهى در ايران مسأله ى ظهور حضرت مهدى عليه السلام به طور حتم واقع خواهد شد در حالى که 22 سال از جريان انقلاب گذشته، ورژيم سلطنتى ساقط شده، وصاحب اصلى انقلاب دعوت حق را لبيک گفته، وهنوز هم ظهور واقع نشده است.

آيا سيد حسنى خود شخصا مى جنگد؟

در پاسخ اين سؤال بايد گفت: لزومى ندارد که شخص سيد حسنى در ميدانهاى جنگ حاضر باشد بلکه نظارت ورهبرى او کافى است، زيرا همانگونه که قبلا اشاره نموديم ممکن است کسانى از سادات وبنى هاشم دور وبر او جمع شوند وهمگى با زبان وبيان وعمل، ورهبرى سپاه وارتش ولشکر به کمک يکديگر برخيزند ودر نتيجه ريشه باطل را از بيخ وبن برکنند، وبا ظهور مبارک حضرت ولى عصر (ارواحنا له الفداء) يک حکومت واحد جهانى بر اساس عدالت وآزادى حقيقى بنيان گذارند، واين نويدى است که خداوند در قرآن کريم، وپيغمبرش در ضمن سخنان گرانقدر خود به مسلمانان وعده فرموده است، چه آنکه در روايتى که از (حذيفه وجابر) از رسول خدا صلى الله عليه وآله نقل شده، چنين آمده است:

جابر انصارى گفت: که روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله در بين اصحاب خود نشسته بود که جبرئيل بر آن که حضرت نازل شد وعرضه داشت يا رسول الله حق تعالى تو را سلام مى رساند وتو را به جهت اسلام، به سلام ودرود مخصوص اختصاص مى دهد، فرمود: جبرئيل اسلام چيست؟ جواب داد پنج نهر است که عبارتند از: سيحون، جيحون، دجله، فرات ورود نيل مصر، واين پنج نهر براى تو واهل بيت تو وشيعيانت مقرر شده اند. وحق تعالى مى فرمايد: به عزت وجلال خودم سوگند هر کس که يک قطره از اين پنج نهر بياشامد، بايد با رضايت تو باشد وروزى که خلايق براى حساب قيام مى کنند من کسى را داخل بهشت نخواهم کرد مگر اينکه تو از او راضى باشى واو را حلال کنى. در اين موقع چهره رسول خدا صلى الله عليه وآله باز شد وفرمود: برادرم جبرئيل! من بر اين نعمت خدا را شکر مى کنم.

جبرئيل عرضه داشت يا رسول الله: من ترا به حضرت قائم عليه السلام که از فرزندان شماست بشارت مى دهم، او ظهور نخواهد کرد تا اينکه اين نهرهاى پنجگانه را کفار مالک شوند، ودر آن وقت که کفار اين پنج نهر را مالک شدند خداوند اهل بيت تو را بر اهل ضلال (وکفر) يارى خواهد نمود وپس از آن ديگر، هيچ پرچم ديگرى تا روز قيامت از پرچم هاى کفر، بر عليه آنها برافراشته نخواهد شد.

آنگاه رسول خدا صلى الله عليه وآله بخاطر شکر اين نعمت، براى خدا سجده کرد ومسلمانان را از اين مژده، بشارت داد وفرمود: (اسلام) در ابتداء امر غريب بود وبعد از اين هم غريب خواهد شد، از آن حضرت توضيح خواستند؟ فرمود: پنج نهرى که خداوند براى من واهل بيت من قرار داده از اين قرار است. سيحون، جيحون، دو نهر فرات (يعنى: دجله وفرات) ورود نيل، موقعيکه کفار اين پنج نهر را متصرف شدند اسلام شرق وغرب عالم را مالک خواهد شد ودر آن وقت خداوند اهل بيت مرا بر اهل کفر وضلالت نصرت مى دهد، وتا قيام قيامت ديگر پرچمى بر ضد آنها برافراشته نخواهد شد.

پاورقى:‌


(1) اقتباس از (قاموس قرآن)، ج 1، ص 143.
(2) لسان العرب، ماده (آل).
(3) در اين زمينه در آينده توضيح بيشترى خواهيم داد.
(4) علل الشرايع، ج 2، ص 572، وبحار الانوار، ج 60 ص 207 وتاريخ قم، ص 92 و97.
(5) بحار الانوار، ج 60، ص 217 وتاريخ قم، ص 90.
(6) بحار الانوار، ج 60، ص 215 وتاريخ قم، ص 98.
(7) بحار الانوار، ج 60، ص 215 وتاريخ قم، ص 99.
(8) سوره ى اسراء، آيه ى 5.
(9) بحار الانوار، ج 60، ص 216، حديث 40 وتاريخ قم، ص 100.
(10) بحار الانوار، ج 60، ص 216 وسقيفه البحار، ج 2، ص 446.
(11) مجالس المؤمنين جلد 1 صفحه ى 96.
(12) بحار الانوار ج 51 ص 78 بشارة الاسلام ص 280 و281 والمهدى الموعود المنتظر ج 1 ص 131 الى 137.
(13) بحار الانوار ج 46 ص 212 ومنتهى الامال ج 2 حالات امام باقر عليه السلام.
(14) براى اطلاع بيشتر به بخش چهارم مراجعه فرمائيد.
(15) الملاحم والفتن ص 197 بطور مفصل، وصراط المستقيم ج 2 ص 258 بطور خلاصه والکتاب المبين ج 2 ص 129.