زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام

سيد أسد الله هاشمى شهيدى

- ۱ -


ما وراء النهر

اما اگر مقصود حديث از (وراء النهر) (ما وراء النهر) باشد، باز هم آنچه را که درباره ى موقعيت جغرافيايى عراق متذکر شديم نسبت به (ما وراء النهر) نيز صادق است زيرا: ما وراء النهر، در لسان اخبار وروايات وتاريخ عبارت از: سرزمين خراسان ومناطق اطراف ودور وبر آنست. که در نتيجه باز هم منظور ومقصود روايت از اين سرزمين همان حدود جغرافيايى منطقه ى خراسان وسرزمين فارس، وبالاخره مراد از آن کشور همسايه ى عراق، يعنى: سرزمين ايران است واين مطلب از نظر مشخصات جغرافيايى، وتقسيمات اقليمى قديم که پيشينيان، کليه ى خشکيهاى عالم را به هفت قسمت تقسيم نموده وهر قسمت را بنام (اقليم) نام نهاده اند، ثابت ومسلست.

ياقوت حموى، در کتاب معروف خود بنام (معجم البلدان) درباره (ما وراء النهر) چنين

مى نويسد:

مقصود از: ما وراء النهر، عبارت از آن مناطقى است که در پشت نهر (جيحون) قرار گرفته وآن در سرزمين خراسان واقع شده است.

سپس وى در توضيح کلمه ى (ما وراء النهر) چنين مى نويسد:

مناطقى که در سمت شرقى رود (جيحون) قرار گرفته، بلاد (هياطله) نام دارد که در دوران اسلام آنرا (ما وراء النهر) ناميده اند، ومناطقى که در طرف غربى اين رودخانه واقع شده سرزمين خراسان وولايت خوارزم است. که البته (خوارزم) جزء خراسان نيست بلکه خود يک منطقه ى جداگانه اى است.(1)

مؤلف کتاب (مجمع البحرين) نيز در ماده ى (جوح) درباره ى رود (جيحون) چنين مى نويسد:

(رود جيحون، بنابر آنچه گفته شده، رودخانه اى است که در پشت (خراسان) قرار دارد. اين رودخانه از قسمت شرقى (بلخ) از منطقه اى از نواحى بلاد ترک، سرچشمه مى گيرد وبسوى غرب رهسپار مى شود، واز سرزمين خراسان عبور مى کند، وسپس از سرزمين (خوارزم) خارج شده واز آنجا مى گذرد تا اينکه در نتيجه، بدرياچه ى خوارزم بنام (آرال) مى ريزد).(2)

نتيجه اى که از اين توضيحات در مورد کلمه ى (وراء نهر) بدست مى آيد اين است که: بهر حال: مقصود از اين کلمه هر چه باشد: حدود جغرافيائى منطقه ى قيام آن دليرمرد آزاده، وانسان پرتلاش وجهادگرى که زمينه ساز حکومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام است، خواه ناخواه از پشت نهر دجله از سمت شرق، يعنى: بلاد فارس، وسرزمين (ما وراء النهر) است که در هر صورت مقصود از آن، سرزمين خراسان ودر نهايت کشور اسلامى ايران است.

ضمنا بايد توجه داشت: اينکه ما گفتيم مقصود از (ما وراء النهر) خراسان، ودر نتيجه منظور از آن کشور اسلامى ايران است، بدين لحاظ است که: گرچه در بسيارى از روايات نام خراسان به چشم مى خورد اما در عين حال: چنانکه قبلا هم بطور مفصل در اين باره سخن گفته ايم مقصود از روايات از ذکر نام خراسان خود خراسان معهود فعلى نيست، بلکه هدف از کلمه ى (خراسان) کشور ايران است.

وچنانکه در حديث بعدى وساير احاديث ديگرى که بعدا خواهد آمد، ملاحظه خواهيد فرمود، بخوبى متوجه خواهيد شد که مراد روايات از خراسان نفس خراسان مشهور نيست، وبالاخره تصديق خواهيد شد که مراد مآلا در برخى از روايات تقريبا به اين مطلب تصريح شده که قيام قيام کننده از خود خراسان، يعنى: همان شهر مقدس معهود نخواهد بود.

در هر صورت چنانچه شما خواننده ى عزيز با ما همراهى کنيد ومطالب اين بخش را با دقت مورد مطالعه قرار دهيد بروشنى خواهيد دريافت که فريادگر انقلابى ويکه تاز ميدان نبرد ودرهم شکننده ى لشکريان سفيانى در واقع همان (سيد حسنى) معروفى است که قيام او از طرف قزوين وطالقان وديلم است، وهرگز قيام او از خراسان وشهر مشهد مقدس نيست واين چيزى است که روايات آينده بدان گواهى خواهند داد.

اما حارث:

حارث: در لغت عرب به کسى گفته مى شود که زمين را آباد کند وآن را براى زراعت وکشاورزى آماده ومهيا سازد.

راغب اصفهانى در کتاب (مفردات) در شرح، ومعناى کلمه ى (حرث) که لفظ (حارث) از آن گرفته شده است چنين مى گويد:

(حرث) بمعناى پاشاندن بذر در زمين، وآباد کردن آن براى کشت وزرع است. وى پس از آنکه آيه اى از قرآن را بعنوان مثال وشاهد ذکر مى کند، چنين مى گويد: از معنى (حرث) آباد کردن وساختن نيز که در نتيجه ى زراعت حاصل مى شود تصور شده است.

سپس وى به سخنان خود چنين ادامه مى دهد: در روايت آمده است (أصدق الأسماء الحارث) يعنى با حقيقت ترين نامها که دروغ در آن راه ندارد نام زراع وکشاورز است.

ونيز مى گويد: روايت شده (احرث فى دنياک لاخرتک) يعنى: در دنيا براى آخرتت زراعت کن، آنگاه اين دانشمند چنين نتيجه گيرى مى کند که: (بنابراين از تصور معنى آباد کردن در مورد معنى کلمه ى (حرث) انجام عمل نيک، وکار شايسته در دنيا براى آخرت تصور ديگرى است که آن تصور، تشويق نمودن ووادار ساختن، براى عمران وآبادى زمين در اثر زراعت است).(3)

روى اين بيان، نتيجه اى که از معناى کلمه ى (حرث) و(حارث) بدست مى آيد اين است که: کلمه ى (حارث) در حديث سابق الذکر، در حقيقت اسم نيست وبيشتر از هر چيز جنبه ى وصفى دارد ولقبى بيشتر محسوب نمى شود.

واز اينجا فهميده مى شود که اطلاق لفظ وکلمه ى (حارث) در حديث مذکور بر شخص نامعين وناشناخته اى که از پشت رود دجله، واز طرف شرق، قيام مى نمايد، در حقيقت کنايه از وجود يک شخص زحمتکش، وانسان جهادگر، ومرد خدمتگذار وارسته اى است که علاوه بر تحمل رنجها وسختيها ومشقتها وناراحتيهاى فراوان در دوران زندگى؛ وصرف عمر گرانمايه ى خود در راه جهاد در راه خدا وعمران وآبادى کشور در طول دوران زمامدارى، زمينه ساز حکومت جهانى حضرت مهدى عليه السلام نيز خواهد بود.

واما منصور:

اين اسم هم مانند لفظ (حارث) بر نام شخص معينى که نام وى (منصور) باشد دلالت نمى کند، بلکه تنها چيزى که از اين لفظ فهميده مى شود اين است که: کلمه ى (منصور) يعنى: انسان پيروز، صفتى از اوصاف شخصى را بيان مى کند که او معمولا در جنگها فاتح وغالب وپيروز است.

واين صفت پيروزى در جنگ، بطورى که از بسيارى روايات فهميده مى شود، غالبا مربوط به شخصى بنام (شعيب بن صالح) است که وى فرمانده سپاه، وسردار لشکريان پيروزمند (سيد حسنى) مى باشد، که البته (شعيب بن صالح) ظاهرا نام رمزى اين دليرمرد صحنه ى پيکار است، وکسى هم بحسب ظاهر او را نمى شناسد واو فرد گمنامى است که پس از ظهور مبارک حضرت ولى عصر ارواحنا له الفداء شناخت خواهد شد همچنانکه وجود ذيجود (سيد حسنى) براى خيلى از مردم ناشناخته خواهد ماند تا زمانى که همه چيز آفتابى گردد وحق از باطل شناخته شود.

در هر حال به حسب ظاهر والعلم عند الله (منصور) لقب شعيب بن صالح است وشعيب هم، بنابر آنچه از برخى روايات استفاده مى شود سيدى هاشمى است که پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام فرماندهى سپاه (سيد حسنى) را بعهده دارد، ويا اينکه از فرماندهان رده ى بالاى لشکر وسپاه در طول دوران جنگ است وبعد از ظهور پرچمدار حضرت، وفرمانده لشکريان آن جناب (رزقنا الله رؤية جماله الشريف) خواهد بود.

از آنچه تا بدينجا درباره ى لفظ (حارث) وکلمه ى (منصور) گفته شد مى توان چنين نتيجه گيرى کرد که: اين دو اسم، يعنى: حارث ومنصور، در حديث ياد شده کنايه از او شخصيت بزرگ سياسى انقلابى ودو انسان شجاع ومتهور است که يکى از آنها همان (سيد حسنى خراسانى) وديگرى فرمانده سپاهيان پيروزمند ودشمن شکن او، يعنى: شعيب بن صالح است.

2- در حديثى که از پيامبر عظيم الشأن اسلام درباره ى فتنه وآشوبهاى آخر الزمان رسيده، ودر کتب حديث ثبت گرديده است چنين آمده است:

(من حديث أبى الحسن الربعى المالکى يسند الى رسول الله صلى الله عليه وآله قال: اذا وقعت الملاحم، بعث الله رجلا من الموالى، أکرم العرب فرسانا وأجودهم سلاحا يؤيد الله بهم الدين، فان قتل الخليفة فى العراق، الرجل المربوع القامه، کث اللحية، أشقر الشعر، براق الثنايا، فويل لأهل العراق من أتباعه المراق، ثم يخرج المهدى منا أهل البيت، يملأ الأرض عدلا کما ملئت ظلما وجورا).(4)

(پيغمبر گرامى اسلام فرمود: زمانى که جنگهاى سخت وخونينى (که در آن کشته هاى فراوان باشد) در گرفت، خداوند مردى از (ايرانيان) را خواهد برانگيخت که از نظر اصل ونسب گرامى ترين عرب، واز نظر سلاح (ابزار وآلات جنگى واسلحه ى لشکريان) از همه ى (اعراب) برتر وبهتر ونيکوتر است وخداوند بوسيله ى (موالى) يعنى: ايرانيان، دين را تأييد خواهد نمود.

پس در آن هنگام که حکمران عراق، يعنى: فرمانرواى اين کشور، در آن سرزمين، آن مرد متوسطالقامه (وميان قدى) را که داراى ريش ومحاسنى انبوه، وموئى سرخ وسفيد، (ويا سرخ متمايل به زردى ودندانهائى سفيد وبراق است به قتل رسانيد، واى بر اهل عراق (ومردمى که در اين کشور زندگى مى کنند) از ظلم وستم بى حدى که از پيروان بى دين، واتباع از خدا بى خبر آن حاکم ظالم بر آنها خواهد رفت، آنگاه پس از آن، مهدى ما اهل بيت آشکار خواهد شد وسراسر روى زمين را همچنانکه پر از ظلم وجور شده، از عدل وداد پر خواهد کرد).

کلمه ى ملاحم در متن عربى حديث، جمع (ملحمه) ودر لغت عرب عبارت از جنگ بسيار سخت وخونينى است که در آن کشتار زياد واقع شود وکلمه ى (موالى) جمع (مولى) است. وچنانکه قبلا هم درباره ى اين کلمه بطور مفصل صحبت کرده ايم کلمه اى است که در لغت عرب معانى متعددى دارد تا آنجا که مرحوم علامه اميني- عليه الرحمه- در کتاب پرارج الغدير براى کلمه ى (مولى) 27 معنى ذکر فرموده است.(5)

وابن اثير در کتاب (النهايه) فى غريب الحديث والاثر، درباره ى کلمه ى (مولى) چنين مى نويسد: (وقد تکرر ذکر المولى فى الحديث وهو اسم يقع على جماعة کثيرة) يعنى ذکر کلمه ى (مولى) در حديث مکرر آمده است واين کلمه اسمى است که بر جماعت بسيارى اطلاق مى شود.

سپس ابن اثير در دنباله سخن خود چنين مى گويد: (واين کلمه ى (مولى) معانى گوناگونى دارد که از جمله ى آنها: (مولى) بمعنى خداوند، ومالک، وآقا، وآزاد کننده ى برده، وياور، ومحب، وتابع وهمسايه، وپسر عمو، وهم پيمان، وداماد، وعبد، وهمچنين بمعنى بنده، وبرده اى که از قيد بندگى آزاد شده، مى باشد وبيشتر اين معانى در حديث آمده است. واز اينرو بايد براى پى بردن به معناى واقعى کلمه ى (مولى) در هر حديث معناى مناسب آنرا پيدا نمود).(6)

نظريه علامه مجلسى درباره موالى

مرحوم علامه مجلسى -اعلى الله مقامه- نيز در کتاب ارزنده ى (بحار) در بيان توضيح کلمه ى (موالى) پس از ايراد آيات ورواياتى چند، چنين مى فرمايد: (الموالى: المتقون ومن لحق بقبيلة وليس منهم): يعنى موالى، آزادشدگان وفرزندان آنها هستند، ونيز به کسى که بيک قبيله وطايفه ى عربى ملحق گردد ولى از آنها نباشد (موالى) گفته مى شود.

سپس علامه مجلسى در زمينه ى معناى (موالى) چنين توضيح مى دهد: گويا مقصود روايات از (موالى) (عجم) و(ايرانيانند) زيرا که مردم (فرس) يعنى: ايرانيان، (اعراب) بر پدرانشان غلبه کردند وفاتح ايران شدند، وگوئى اعراب با غلبه کردن بر ايرانيان، آنان را آزاد ساخته، ويا اينکه: چون ايرانيان، مسلمان شدند وايمان آوردند از اين لحاظ به پيشوايان دينى ومذهبى خود که عرب بودند. وابسته شدند واز اينرو موالى عرب بشمار آمدند.(7)

مؤلف گويد: بايد توجه داشت که گرچه هر دو معنايى که براى کلمه ى (موالى) شده است از نظر اهل فن صحيح است ولى بحسب ظاهر معناى دوم بهتر ومناسب تر است.

در هر حال با توضيحاتى که داده شد، ترديدى نيست که مقصود از کلمه ى (موالى) در حديث رسول خدا صلى الله عليه وآله (ايرانيان ومسلمانان غير عرب) مى باشند. ولى برخى از نويسندگان کلمه ى (موالى) را در حديث مزبور بمعنى (همسايه) گرفته ومعتقدند که تفسير برخى از نويسندگان از کلمه ى موالى، به مسلمانان غير عرب صحيح نيست، زيرا پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله با امثال چنين کلماتى که حساسيت برانگيز بود، واز آن بوى تعصب استشمام مى شد، مبارزه مى نمود.

البته بايد دانست که گرچه سخن اين نويسنده، سخن خوبى است وکلمه ى (موالى) را هم بمعنى (همسايه) گرفتن معناى نسبتا مناسبى در حديث فوق الذکر است وغرض آن نويسنده نيز همان ايرانى بودن کلمه ى (موالى) است، آما بعقيده ى نويسندگان اين سطور، اينکه کلمه ى موالى در حديث مذکور بمعناى (همسايه) باشد سخن درستى نيست، زيرا:

اولا- تا آن موقعى که حديث ياد شده از پيغمبر اکرم صلى الله عليه وآله صادر شده است (ايرانيان) هنوز مسلمان نشده بودند تا ذکر کلمه ى (موالى) در گفتار رسول خدا صلى الله عليه وآله در ذائقه ى برخى از مسلمانان تلخ گردد.

ثانيا- اين حديث، از آينده ى ملتى که بعدها مسلمان خواهند شد خبر مى دهد، چنانکه در تفسير آيه کريمه ى (وآخرين منهم لما يلحقوا بهم)(8) (يعنى: وديگرانى که هنوز به ايشان ملحق نشده اند از امام باقر عليه السلام نقل شده است که آن حضرت فرمود: (وهم الاعاجم ومن لا يتکلم بلغة العرب(9) (يعنى: آنها (عجمها) وکسانى هستند که به زبان عرب تکلم نمى کنند، ودر تفسير آن از رسول خدا صلى الله عليه وآله پرسش نمودند، سلمان در کنار آن حضرت بود، دست مبارک خود را بر سلمان نهاد وفرمود: مردانى از اين گروه خواهند بود.(10)

ثالثا- کلمه ى مولى - چنانکه سابقا هم، در بخش دوم کتاب بطور مفصل درباره ى آن بحث نموديم تنها بمعنى (مسلمانان غير عرب) نيست تا اينکه گفته شود تفسير کلمه ى مولى، به مسلمانان غير عرب، درست نيست.

رابعا- دليل اينکه منظور رسول خدا صلى الله عليه وآله از کلمه ى (مولى) در واقع همان معناى مسلمانان غير عرب است با خود حديث همراه است، زيرا: پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله پس از ذکر کلمه ى (موالى) بلا فاصله، با عبارت (اکرم العرب) يعنى: آن شخصى که برانگيخته مى شود گرامى ترين عرب است، به معرفى شخص قيام کننده پرداخته ومقام ومنزلت او را بالا برده ووابستگى او را به ارجمندترين قبائل عرب وخاندان بنى هاشم اعلام فرموده وبدينوسيله (سيد) بودن او رابمسلمانان گوشزد نموده است.

بنابراين نتيجه اى که از جمله ى (اکرم العرب) بدست مى آيد اين است که: آن شخصيت گرانقدرى که در وقت آشوب، وفتنه هاى تيره وتار، وجنگهاى سخت برانگيخته مى شود، وسواران جنگى فراوانى دارد اصالتا عرب، وسيدى هاشمى است که اجداد بزرگوارش در ازمنه ى قديم در دوران فتوحات اسلام واز چند قرن قبل به ايران مهاجرت نموده ودر اين کشور ساکن گرديده اند، واو از اين سرزمين اسلامى ودر ميان مردم مسلمان ايران بپا مى خيزد وقيام مى کند وفرياد وا اسلاماه سر مى دهد، واعراب متعصب ونژادپرستى را که دم از برترى نژاد عربى وتعصب قوميت ومليت ميزنند واسلام ومسلمانى را رها ساخته وبسوى کفار ومشرکين روى آورده اند وبه دروغ ادعاء مسلمانى دارند وبه جنگ با وى برمى خيزند، آنانرا سرکوب مى نمايد.

يک سوال:

در اينجا ممکن است خواننده ى عزيز سؤال کند؟ اگر قيام چنين شخصيت والائى در ميان ايرانيان است واو ايرانى است که عرب نخواهد بود، پس چگونه رسول خدا صلى الله عليه وآله فرموده است او از گرامى ترين خاندان عرب خواهد بود؟!

جواب اين سؤال بسيار روشن است، زيرا همانطورى که گفتيم پيامبر عاليقدر اسلام در معرفى شخصيت خانوادگى او فرموده است (خداوند مردى از ايرانيان را برانگيخته مى سازد که گرامى ترين عرب خواهد بود) وترديدى نيست که بنى هاشم از سادات قريش واز بزرگان عرب وگرامى ترين عرب بوده اند واز اينرو پر واضح است که آن چنان انسان والائى که رسول خدا صلى الله عليه وآله از قيام شگفت انگيز او در ميان ايرانيان خبر مى دهد واو را از گرامى ترين خاندان عرب معرفى مى نمايد، سيد وهاشمى واز بستگان رسول خدا صلى الله عليه وآله است ودر (سيد) بودن او هيچ شک وشبهه اى وجود ندارد.

اکرم العرب فرسانا يعنى چه؟

درباره ى معناى اين جمله، آنچه مى توان گفت اين است که: اين جمله در واقع اشاره به کثرت سپاه وانبوه لشکر، وزياد بودن نيروى انسانى است واز آن چنين فهميده مى شود که تعداد سربازان وسپاهيان ولشکريان آن مرد هاشمى، بيشتر از سربازان کشورهاى عرب مجاور ويا بيشتر از ارتش تمام کشورهاى عربى است.

معناى اجودهم سلاحا چيست؟

در مورد معناى اين جمله که رسول اکرم صلى الله عليه وآله فرموده است (واجودهم سلاحا) (يعنى: اسلحه ى سربازان آن مرد هاشمى بهتر از اسلحه ى سربازان کشورهاى عربى است) على الظاهر اين جمله، اشاره به صفت صبر واستقامت وايثارگرى لشکريان کفرستيز اسلام در ميدان جنگ است.

وشايد هم اشاره به شعارهاى کوبنده (الله اکبر ويا لا اله الا الله) در هنگام حمله، وهجوم به سپاه دشمن باشد چنانکه در روايت مربوط به (سيد حسنى) آمده است که لشکريان او در وقت جنگ فرياد برمى آورند ومانند گرگها صدا مى کنند ومسلمست که اين فرياد، فريادهاى بيهوده وبيفايده نيست، وقطعا فريادى است که لرزه بر اندام دشمن مى اندازد. وچنين فريادى طبيعتا بايد از شعارهاى اسلامى باشد.

واما قسمت دوم حديث: که رسول اکرم صلى الله عليه وآله فرموده است: (چون فرمانرواى عراق، آن مرد ميان قامتى را که داراى ريشى انبوه وموئى سرخ ودندانهائى سفيد وبراق است بقتل رسانيد پس واى بر مردم عراق) از اين جمله دو مطلب استفاده مى شود که شايان توجه است.

در مورد مطلب اول ميتوان گفت: که مقصود از آن (مرد ميان قامت) که کشته مى شود، اين مرد همان نفس زکيه اى است که در برخى از اخبار به شهادت او در نجف اشرف اشاره شده(11) وهمراه او يا مدتى پس از آن هفتاد نفر ديگر از صلحاء ونيکان نيز بشهادت مى رسند.

ودر مورد مطلب دوم که حضرت فرموده است: پس واى بر مردم عراق، مى توان اظهار عقيده کرد که اين مطلب مربوط به جنگ ايران وعراق واعمال زور وفشار از طرف حکام بغداد بر مردم اين کشور براى ادامه ى جنگ است، اضافه بر اينکه مطلب ديگرى نيز از اين حديث استفاده مى شود، وآن اين است که: شهادت نفس زکيه در عراق، با انقلاب اسلامى ايران، واختلاف عراق وايران هم بى ارتباط نيست.

دليل بر اين مطلب همان جملات اول حديث است که رسول اکرم صلى الله عليه وآله فرموده است: (خداوند بوسيله ايرانيان دين را تأييد خواهد نمود).

3- در حديث نسبتا جامع ومفصلى که درباره ى صفات وخصوصيات تسليم کننده ى پرچم فتح وپيروزى (ويا بيعت) به امام زمان عليه السلام از پيغمبر گرامى اسلام صلى الله عليه وآله روايت شده چنين آمده است: (ابان بن عثمان، از حضرت ابو عبد الله جعفر بن محمد عليهما السلام روايت کرده است که آن حضرت فرمود:

(روزى رسول خدا صلى الله عليه وآله در بقيع بود، که على عليه السلام آمد واز رسول خدا صلى الله عليه وآله جويا شد، عرض کردند در بقيع است، على عليه السلام نزد آن حضرت آمد وسلامش کرد، رسول خدا صلى الله عليه وآله فرمود: بنشين، واو را در سمت راست خود نشانيد، سپس جعفر بن ابى طالب) آمد واز رسول خدا صلى الله عليه وآله جويا شد به او گفته شد که پيغمبر در بقيع است. او بنزد رسول خدا صلى الله عليه وآله آمد وسلامش کرد، رسول خدا صلى الله عليه وآله او را در سمت چپ خود نشانيد، سپس عباس (عموى پيغمبر) آمد واز رسول خدا صلى الله عليه وآله جويا شد به او نيز گفته شد که در بقيع است. او نيز نزد آن حضرت آمد وسلامش کرد، رسول خدا صلى الله عليه وآله او را در پيش روى خود نشانيد.

سپس پيامبر صلى الله عليه وآله رو به على عليه السلام نموده وفرمود: آيا مژده ات ندهم؟ آيا خبرت ندهم عرض کرد: چرا يا رسول الله: فرمود: جبرئيل اندکى پيش نزد من بود ومرا خبر داد، آن قائمى که در آخر زمان خروج مى کند وزمين را پر از عدل مى نمايد همانطور که از ظلم وستم پر شده باشد، از نسل تو واز فرزندان حسين عليه السلام است. على عليه السلام عرض کرد يا رسول الله هيچ خيرى از جانب خدا بما نرسيده است مگر آنکه بدست شما بوده است.

سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله رو به جعفر بن ابى طالب نموده وفرمود:

يا جعفر ألا أبشرک، ألا أخبرک؟ آيا مژده ات ندهم؟ آيا خبرت ندهم؟ عرض کرد چرا يا رسول الله! فرمود: جبرئيل اندکى پيش نزد من بود وبمن خبر داد (ان الذى يدفعها الى القائم هو من ذريتک، أتدرى من هو قال لا، قال: ذاک الذى وجهه کالدينار وأسنانه کالمنشار، وسيفه کحريق النار، يدخل الجبل ذليلا ويخرج منه عزيزا يکتنفه جبرئيل وميکائيل).: (آن کسى که آنرا (يعنى: پرچم را) به قائم مى سپارد او از نسل تو است. آيا ميدانى او کيست؟ عرض کرد: نه، فرمود: او همان کسى است که صورتش همچون دينار (گرد) ومتلالاء است (ودر نسخه ديگر صورتش مانند قرص ماه دايره مانند، ونورانى است) ودندانهايش همانند اره، وشمشيرش همچون شعله ى آتش است. با خوارى در (سرزمين) (جبل) داخل مى شود، وبا عزت وسربلندى از آنجا بيرون مى آيد، جبرئيل وميکائيل او را در ميان مى گيرند.

سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله به عباس متوجه گرديد وفرمود: اى عمو آنچه را که جبرئيل بمن خبر داد تو را خبر ندهم؟ عرض کرد چرا رسول الله، حضرت فرمود: جبرئيل بمن گفت، واى بر نسل تو از فرزندان عباس، پس عباس عرض کرد يا رسول الله! آيا از زنان خود دورى نجويم؟ حضرت به او فرمود: خداوند از آنچه شدنى است فارغ شده است).(12)

توضيح:

براى درک صحيح معناى برخى از جملات حديث مذکور لازم است توضيح کوتاهى بدهيم:

1- در مورد تشبيه صورت تسليم کننده ى پرچم پيروزى به حضرت ولى عصر (ارواحنا له الفداء) که رسول اکرم صلى الله عليه وآله فرموده است (وجهه کالدينار) (صورت ا ومانند دينار، سرخ ومتلالاء است) بايد گفت: اين تشبيه چند علت دارد:

يا اينکه اين تشبيه بلحاظ گرد بودن صورت طرف است، يا بخاطر زردى وقرمزى رنگ آنست، ويا اينکه مقصود هر دوى آنهاست. ولى ظاهرا منظور از اين تشبيه، گردى صورت ونورانيت آنست، زيرا همانگونه که در حديث امام صادق عليه السلام درباره ى (سيد حسنى) نقل نموديم، در آن حديث امام عليه السلام فرموده است، او جوانمرد خوش صورت وخوش قيافه اى است که از طرف قزوين وطالقان وديلم خروج مى کند وبنابراين على الظاهر وجه تشبيه صورت بدينار با توجه به اينکه دينار، سکه ى طلا مى باشد، همان زيبائى وطراوت رنگ چهره و(گرد) بودن صورت است.

2- در مورد تشبيه دندانها به (اره) بنظر قاصر نويسنده ى اين سطور، اين تشبيه چندان مناسبتى ندارد، زيرا آنچه با (اره) مناسبت دارد (زبان) است مثل اينکه گفته مى شود فلانى زبانش مانند (اره) ويا شمشير برنده است واگر معنى جمله ى مذکور، همانگونه که گفتيم درست باشد ممکن است، در موقع نوشتن جمله ى عربى حديث (اسنانه کالمنشار) که معناى آن (ودندانهايش مانند اره است) با جمله ى (لسانه کالمنشار) اشتباه شده وسهوا (اسنانه) به جاى (لسانه) نوشته شده باشد.

به هر حال اگر اين توضيح درست باشد، وجه تشبيه (زبان) به (اره) کنايه از فصاحت وبلاغت ونفوذ کلام وتأثير سخن است واين همان چيزى است که امام صادق عليه السلام درباره ى (حسنى) فرموده است: (وينادى بصوت له فصيح) يعنى: سيد حسنى، با صدائى رسا وبلند فرياد برمى آورد واز مردم استمداد مى طلبد تا دين خدا را يارى کنند.

اما اگر خود همان کلمه، يعنى: (واسنانه) درست باشد امکان دارد، اشاره به فاصله ى بين دندانها وجدا بودن آنها از يکديگر باشد چنانکه در روايت مفصلى که از امير المؤمنين عليه السلام درباره ى علامات قيام حضرت قائم عليه السلام رسيده است وآن حضرت، صفات وخصوصيات مردى را که همنام با پيغمبرى است وسمت رياست وفرمانروايى ملت مسلمان ايران را بعهده دارد، بيان مى نمايد، از جمله مى فرمايد: بيخ دندانهاى او از هم فاصله دارد.

3- درباره ى اين مطلب که رسول اکرم صلى الله عليه وآله به جعفر بن ابى طالب فرموده است:

(ان الذى يدفعها الى القائم، هو من ذريتک) يعنى: آنکس که پرچم را به حضرت قائم عليه السلام خواهد سپرد او از (ذريه) ونسل تو مى باشد) چنين فهميده مى شود که: آن شخصيتى که (در ايران) قيام مى کند، وزمام امور حکومت اسلامى را بدست مى گيرد ودر نتيجه پس از پيروزى در جنگ پرچم را بدست حضرت قائم عليه السلام مى سپارد، او مردى از اولاد جعفر بن ابى طالب است، در صورتى که چنين نيست وآنچه که شهرت دارد ومعروف است ودر اخبار زيادى نيز بدان تصريح شده اين است که:

آن کس که در ايران بحکومت مى رسد وفرمانرواى مطلق ايرانيان مى گردد ولشکريان سفيانى را شکست مى دهد وسرانجام در کوفه با حضرت مهدى عليه السلام بيعت مى نمايد يا بيعت خود را از کوفه براى آن حضرت مى فرستد سيد حسنى خراسانى است.بنابراين اگر ما بخواهيم اين روايت را همانگونه که هست بپذيريم ناچار بايد بگوئيم که: چنين شخصيتى، يا اينکه در پيشبرد اهداف انقلاب وتداوم آن با (سيد حسنى) همگام وهمراه وهمرزم است ويا اينکه او در واقع، همان سيد حسنى معروف است واينکه رسول خدا صلى الله عليه وآله به (جعفر) فرموده است: او مردى از نسل تو مى باشد منظورش اين بوده است که (سيد حسنى) از ناحيه ى نسبت مادرى به جعفر بن ابى طالب عليه السلام نيز منتسب مى گردد ودور هم نيست که چنين باشد.

4- واما جمله ى آخر حديث که رسول اکرم صلى الله عليه وآله فرموده است:

(يدخل الجبل ذليلا ويخرج منه عزيزا) يعنى او با ذلت وخوارى در (جبل) (ويا سرزمين جبل) داخل مى شود، واز آنجا با عزت وعظمت بيرون مى آيد: اين جمله شايان دقت، ونيازمند بحث وبررسى دقيق است، زيرا لفظ (جبل) در اصطلاح حديث، وهم چنين نزد علماء جغرافى، به منطقه ى خاصى در ايران اطلاق شده که مآلا يا مقصود از آن ايران، ومناطق کوهستانى اين سرزمين، مانند قزوين وهمدان وکرمانشاه وقم وامثال آنهاست، ويا در حقيقت مقصود از جبل، همان شهر مذهبى ومقدس (قم) مى باشد، ودر اين زمينه شواهدى از تاريخ وحديث در دست است که ذيلا به آنها اشاره مى کنيم.

پاورقى:‌


(1) معجم البلدان، ج 5 ص 45، ط بيروت، ماده (ما وراء النهر).
(2) مجمع البحرين ج 2، ص 348 ط نجف، ماده (جوح).
(3) مفردات راغب، ماده (حرث).
(4) بشارة الاسلام، ص 29.
(5) الغدير ج 1، ص 362.
(6) النهايه فى غريب الحديث والاثر ج 5، ص 228 ماده ى (ولى).
(7) بحار الانوار، ج 67، ص 174.
(8) سوره ى جمعه، آيه 3.
(9) مجمع البيان، ج 10-9، ص 284 وتفسير صافى ج 5، ص 172.
(10) صحيح ترمذى، ج 5، باب فضل العجم.
(11) نا گفته نماند که تمام خصوصياتى را که رسول اکرم -صلى الله عليه وآله- در حديث ياد شده در مورد شخصى که در عراق کشته مى شود بيان فرموده است با مرحوم شهيد: آية الله سيد محمد باقر صدر (رضوان الله تعالى عليه) منطبق مى شود والبته خداوند به حقيقت امر داناتر است والعلم عند الله.
(12) غيبت نعمانى ص 248-247.