زمينه سازان انقلاب جهانى حضرت مهدى عليه السلام

سيد أسد الله هاشمى شهيدى

- ۱ -


جزيره بنى کاوان

اما در مورد جزيره ى (بنى کاوان) وموقعيت جغرافيايى آن، بنابر آنچه (ياقوت حموى) در کتاب (معجم البلدان) پيرامون اين جزيره نوشته است چنين است:

(جزيره کاوان) به اين جزيره، جزيره ى بنى کاوان نيز گفته مى شود واين جزيره، همان جزيره ى (لافث) است که جزء درياى فارس، ودر بين (عمان) و(بحرين) واقع شده است، اين جزيره، در زمان عمر بن الخطاب، هنگامى که سپاهيان اسلام براى جنگ با فارس مى رفتند، بدست عثمان بن ابى العاص ثقفى گشوده شد وبه خاطر جزاير دريا، آباد وداراى سکنه بود، ودهکده ها ومزارع فراوانى داشت، ولى امروز (يعنى: در زمان ياقوت حموى) اين جزيره خراب، وخالى از سکنه مى باشد.(1)

معناى قوچ در حديث

واما کلمه ى (کبش) که در متن حديث آمده است ومعناى آن در زبان فارسى (قوچ بزرگ) مى باشد کنايه از عالمى بزرگوار ومجتهدى مسلم است که سمت راهنمايى ورهبرى وفرمانروايى مردم را بعهده دارد چه آنکه (قوچ) در ميان گوسفندان دليل راه، ومرشد وراهنما، وهدايت کننده ى آنها بسوى مسير ومقصد است ودر موقع احساس خطر با اشارت مخصوص بخود، گوسفندان را از خطرى که متوجه آنها مى شود آگاه مى سازد.

ودر خطبه امام زين العابدين عليه السلام در شام نيز، از جمله ى صفاتى که براى مولاى متقيان امير مؤمنان عليه السلام آورده است فرموده است (ليث الحجاز وکبش العراق)(2) وترديدى نيست که تشبيه به (کبش) در اينجا يعنى در خطبه ى حضرت زين العابدين عليه السلام آنهم در وصف امام از زبان امام، کنايه از مرشد وراهنما ودليل قوم است. وگرنه معناى ديگرى براى کلمه ى (کبش) يعنى: قوچ، متصور نيست.

در کتاب (لسان العرب) نيز درباره ى معناى کلمه ى (کبش) مى نويسد: (کبش القوم، رئيسهم وسيدهم. يعنى: کلمه ى (کبش) اگر در واقع بر انسان اطلاق شود به معناى رئيس وآقاى هر گروه است وباز مى گويد: (کبش) يعنى: قوچ، در ميان هر ملت حامى آن ملت است.

معناى خروف چيست؟

واما (خروف) آنچه درباره ى معنى آن در کتب لغت آمده است اين است که: اين کلمه به معنى (بره نر) مى باشد و(خروف) به آن بره نرى گفته مى شود که بتازگى علفخوار شده ومغرور است، وپيوسته به اين طرف وآن طرف مى پرد، وخوب وبد را تشخيص نمى دهد ونصيحت پذير نيست ودر حقيقت جاهل است.

در کتاب (لسان العرب در اين زمينه در ماده ى (خرف) چنين مى نويسد:

در حديث حضرت مسيح عليه السلام آمده است که بياران خود فرمود: (انما أبعثکم کالکباش تلتقطون خرفا بنى اسرائيل) يعنى: شما را همچون قوچهاى بزرگ ارسال مى دارم تا اشخاص مغرور ونادان بنى اسرائيل را آگاه کنيد، سپس صاحب کتاب (لسان العرب) در توضيح اين جمله چنين مى نويسد: مقصود حضرت مسيح از: (کباش) يعنى: (قوچهاى بزرگ) علماء بزرگ ومقصود از: (خرفان) يعنى: (بره هاى نر) جهال ونادانان بنى اسرائيل بوده است.

بنابراين روى اين بيان وتوضيحاتى که درباره ى (کبش) و(خروف) آورديم جاى هيچگونه شک وترديدى باقى نمى ماند که مقصود از: (قوچ) در حديث مورد بحث شخصيت کم نظيرى است که وى از علماء ومراجع بزرگ، ومقصود از (خروف) شخص جاهل نادان مغرورى است که نصيحت پذير نيست وبا آن عالم بزرگ به ستيز برمى خيزد ودر نهايت بر اثر زشتکاريها وجهالت ونادانى، نتيجه ى اعمال ناروا وکردار ناپسند خود را مى بيند وکشته مى شود.

وشايد هم بتوان گفت: همانگونه که مرحوم کاظمى عليه الرحمه عبارت عربى (قتل الکبش الخروف) را از نظر ادبى توضيح داده است، کلمه ى (کبش) مفعول، وکلمه ى (خروف) فاعل (قتل) باشد.

واگر اين توضيح درست باشد معناى عبارت کاملا برعکس مى شود وچنين معنا مى دهد که: (هرگاه بره، قوچ را به قتل رسانيد) آنگاه زمين از وجود ستمگران پاک مى شود.

به هر حال اگر توضيح مزبور مقرون به صحت باشد، احتمالا منظور از (خروف) سفيانى، ومنظور از (قوچ) سيد هاشمى باشد، واو سيدى است قرشى، هاشمى، وحسنى که اندکى پيش از قتل نفس زکيه در مکه، وهمزمان با روزگارى که سپاه سفيانى در عراق است، وهمزمان با ورود سپاه خراسانى از طريق قصرشيرين وخانقين به عراق، در نزديکى ظهور، به شهادت مى رسد، چنانکه در ضمن حديثى از امير مؤمنان عليه السلام روايت شده که فرمود:

(وقتل النفس الزکية بظهر الکوفة فى سبعين من الصالحين).(3)

مردى پاک وشايسته با هفتاد نفر از بندگان شايسته ى خدا در پشت کوفه کشته مى شود.

به طور خلاصه، درباره ى جمله ى: (قتل الکبش الخروف) احتمالات زيادى وجود دارد که ذکر همه ى آنها سخن به درازا خواهد کشيد، وما به همين مقدار بسنده مى کنيم وحديث را به حال خود وا مى گذاريم تا گذشت زمان آن را تفسير کند.

واما منظور از (دو خون) که درحديث مورد بحث آمده است، ظاهرا منظور از آن يکى خون حضرت سيد الشهداء عليه السلام وديگرى خون نخستين شهيد آل محمد صلى الله عليه وآله يعنى محسن حضرت فاطمه عليها السلام است. زيرا بر اساس روايات فراوانى که در تفسيرهاى عياشى وقمى وبرهان نقل شده نخستين دادگاهى که در دولت حقه تشکيل مى شود براى بررسى خون بناحق ريخته شده ى حسين بن على عليهم السلام ومحسن حضرت زهرا عليها السلام است.(4)

معناى حديث اول:

اينک براى اينکه معناى دو حديث ياد شده را، بروشنى دريابيم نخست جملات حديث اول را در چند جمله خلاصه نموده وبه توضيح وتفسير آنها مى پردازيم وسپس به معناى حديث دوم اشاره مى کنيم.

چکيده ى حديث اول:

مجموع فرمايشات امير مؤمنان عليه السلام در حديث اول در اين چند جمله خلاصه مى شود:

1- همينکه قيام کننده اى در سرزمين خراسان، يعنى: (ايران) قيام کرد، سفيانى از طرف عراق به او اعلام جنگ مى دهد ولشکريان خود را براى مقابله ى با او به ايران مى فرستد ولى بر او غلبه نمى يابد.

2- مدتى پس از انقلاب سيد ديگرى با وجود خراسانى، برياست مى رسد ومردم ايران با وى بيعت مى کنند وفرمانش را گردن مى نهند.

3- ساداتى که در ايران حکومت مى کنند براى مقابله با سفيانى شهر (بصره) را خراب مى نمايند.

4- سرانجام در نزديکيهاى ظهور به هنگام ظاهر شدن سيد حسنى وشعيب بن صالح در جنگ پيروز مى شوند وپرچم فتح وپيروزى را در سراسر عراق، ويا اماکن تحت تصرف خود در آن کشور به اهتزاز در مى آورند.

5- خراسانى، صاحب اصلى انقلاب، که از علماء بزرگ است، بر اثر ادامه دادن به جنگ باعث مى شود که بهر صورت سفيانى اول، ويا آتش افروز اصلى جنگ کشته شود ويا فرار کند ويا در هر حال از غصه بميرد.

انقلاب ايران واعلان جنگ

درباره ى جنگ اول: آنچه از جمله ى اول استفاده مى شود وبلکه صراحت دارد اين است که: از جمله ى علائم ظهور، که پيش از خروج سفيانى دوم در جهان واقع خواهد شد قيام کننده اى در سرزمين خراسان، يعنى: در ايران، انقلاب خواهد کرد.

واين قيام کننده که در سرزمين ايران دست به انقلاب مى زند (سيدى) (هاشمى) و(حسينى) است که اين سيد بزرگوار، مانند سادات ديگرى که موطن اصلى اجلاد بزرگوارشان (مدينه طيبه) ويا (بحرين) و(عراق) بوده، وبر اثر ظلم وستم امويان وعباسيان که در تاريخ حکومت سياه آنان نسبت به دودمان خاندان علوى انجام شده واز شهر وديار اصلى خود آواره گشته وبه ديگر شهرها واماکن دور دست پناه برده اند، آباء واجداد بزرگوار وى نيز در اطراف واکناف عالم پراکنده شده وبسوى (چين وملتان) رفته واز آنجا به کشور اسلامى ايران مهاجرت کرده اند.

واين شخصيت بزرگوار، گرچه (ايرانى) واز اهل ايران وخود او وبرخى از پدران واجداد بزرگوارى وى نيز در اين آب وخاک رشد ونمو يافته اند اما نخستين جايى که نياکان وى پس از جلاى وطن از مدينه، ويا بحرين وعراق، از آنجا به ايران مهاجرت کرده اند، از سوى (چين وملتان)(5) بوده است.

واين مطلب يکى از اسرار علوم اهل بيت عليهم السلام است که از زبان گهربار مولاى متقيان عليه السلام بازگو شده وعلى عليه السلام با آمدن چنين شخصيت والائى از فرزندان خود وحسين عليهم السلام در ايران، از سرزمينهاى دور دست که هيچکس از حقيقت مطلب با اطلاع نبوده خبر داده است. والبته اين يک حقيقت است وجاى هيچگونه ترديدى نيست که هيچکدام از ساداتى که هم اکنون در ايران زندگى مى کنند، اصالتا از اهل ايران نبوده اند، زيرا بطوريکه مى دانيم تمامى سادات هاشمى، پدران ونياکان آنها از مدينه طيبه ويا بحرين، بجاهاى ديگر رفته اند.

در هر حال آنچه درباره اين شخصيت بزرگوار در جمله ى اول حديث اول آمده است همان چيزى است که اگر خواننده ى عزيز به خاطر داشته باشد ما آن را تحت عنوان نظريات دانشمندانه، پيرامون (سيدى که با پرچمهاى سياه از خراسان خروج خواهد نمود) آورديم.

بطور خلاصه مقصود اين است که: مطابق فرمايش امير المؤمنين عليه السلام که به فرزندش امام حسين عليه السلام فرموده است (سيدى حسينى) در سرزمين خراسان وکشور ايران قيام مى کند، وچون اين سيد بزرگوار در ايران انقلاب نمود، وبه پيروزى رسيد وزمام امور کشور اسلامى ايران را بدست گرفت دشمنان قرآن، ومخالفان اسلام، ومشرکان اعراب، وهمه ى کينه توزان بى شخصيت به وى حسد مى ورزند واز روى بغض وعداوت وکينه اى که نسبت به سادات اهل بيت عليهم السلام دارند، حکام خودکامه ى بغداد را وادار مى کنند تا با جنگ ونزاع وويرانگرى از نهضت وانقلاب او جلوگيرى کنند.

ولذا ناگهان سفيانى براى در هم کوبيدن نهضتش لشکريان خود را بسوى ايران مى فرستد وآنها به شهرهاى ايران حمله مى کنند وچون لشکريان سفيانى براى گرفتن ايران به کشور حمله کردند وبين لشکريان سفيانى وسپاهيان آن سيد انقلابى جنگ وخونريزى بسيارى روى داد، امام عليه السلام مى فرمايد لشکريان سفيانى بر سيد حسينى انقلابگر غلبه نمى يابند يعنى لشکريان سفيانى که ظاهرا مقصود همان سفيانى اول است، نمى توانند بر سپاه از جان گذشته سيد حسينى پيروز شوند بلکه ارتش کفرپيشه عراق شکست مى خورد وتعداد زيادى از آنها رهسپار جهنم مى شوند.

قيام سيدى ديگر

درباره ى جمله ى دوم تا آخر جمله هاى بعد که امام عليه السلام فرموده است (سپس قيام کننده ى ديگرى از ما خانواده از اهل گيلان قيام مى کند) مى توان گفت: آنچه از اين جمله فهميده مى شود اين است که:

بعد از جريان انقلاب اندکى پيش از ظهور حضرت مهدى عليه السلام سيد ديگرى از دودمان اهل بيت عليهم السلام به رياست مى رسد وزمام امور مردم ايران را به دست مى گيرد، وشايد بتوان گفت که اين سيد همان سيد حسنى معروف ويا جناب سيد خراسانى است که در نفس روايت مزبور به قيام او اشاره شده وشايد هم سيد ديگرى غير از او باشد، وبعد از او سيدگيلانى - که همان حسنى باشد - ظاهر شود.

به هر حال آنچه از جمله ى دوم حديث استفاده مى شود اين است که: چون جنگ مدتى به درازا کشيد، سيد ديگرى که در واقع از اهل گيلان ويا از توابع اين استان است به رياست مى رسد، ومردم ايران با او بيعت مى نمايند واو را رئيس وفرمانرواى خود قرار مى دهند، واو نيز سيدى حسينى است.(6)

چه آنکه حضرت مى فرمايد: (ثم يقوم منا قائم بجيلان) واز اين عبارت بخوبى معلوم مى شود که سيد اول هم (حسينى است، وچون روى سخن حضرت با (حسين) عليه السلام است چنين فهميده مى شود که بهر حال هر دو سيد (حسينى) هستند.

وآنگاه که دومين سيد، بر مسند قدرت قرار گرفت ومردم ايران دست بيعت بوى دادند واو را رئيس وفرمانرواى خود گردانيدند، اين سيد، (که ظاهرا همان سيدى است که در دست راست، ويا کتف راست او علامت ونشانه اى وجود دارد) با شخص ديگرى که او نيز ظاهرا سيدى هاشمى باشد، دست بدست هم مى دهند ومتحد مى گردند ودر هنگام ظهور در برابر سفيانى معروف قيام مى کنند وتمام مردم ايران نيز با آنها هم صدا مى شوند وپرچمها براى يارى دادن آنها برافراشته مى شود واز جمله کارهايى که براى مقابله ى با سفيانى انجام مى دهند اين است که: شهر بصره را خراب مى کنند.

دو مطلب مهم

در آخر عبارت حديث اول که در متن عربى حديث درباره ى قيام کننده اى که در سرزمين خراسان قيام مى کند آورديم، دو جمله وجود دارد که حائز اهميت وتوضيح آن لازم است. وآن دو جمله اين است که امام عليه السلام فرموده است (ويموت الثائر، ويقوم الآخر. يعنى: انقلابگر مى ميرد وديگرى قيام مى کند).

آنچه از اين دو جمله فهميده مى شود، به حسب ظاهر (والله اعلم) معنايش اين است که: بعد از گذشت مدت زمانى پس از جنگ عراق عليه ايران، سيد حسينى انقلابگر که صاحب اصلى انقلاب است مى ميرد، وپس از او شخص ديگرى زمام امور مردم ايران را به دست مى گيرد. دليل اين مطلب آن است که: در دنباله ى حديث آمده است: (پس وقتى که پادشاه درستکار (يعنى: زمامدار واقع بين) رحلت نمود و(نايب) راه خود را در پيش گرفت، دجال ظاهر مى شود ودر گمراه کردن مردم مبالغه مى نمايد.

بنابراين، ممکن است نهضت (سيد حسنى) وخروج فرمانده سپاه او (شعيب بن صالح) پس از پايان زمامدارى (نايب) واقع شود. چه آنکه در ابتداء حديث مزبور آمده است: (ثم يقوم منا قائم بجيلان، يعينه المشرقى فى دفع شيعة عثمان) يعنى: سپس قيام کننده ى ديگرى از ما خانواده قيام مى کند وآن مشرقى (شعيب بن صالح)، او را در دفع پيروان سفيانى يارى مى دهد. واز صدر وذيل حديث چنين استفاده مى شود که وى سيدى قرشى، هاشمى، حسينى، وبالاخره سيدى علوى النسب خواهد بود.(7)

نکاتى از روايت دوم

در روايت دومى که از کتاب (غيبت نعمانى) نقل نموديم ومطالب آخر آن تا اندازه اى روشنتر از روايت اول مى باشد، نکاتى وجود دارد که براى مزيد اطلاع نخست متن عربى قسمت آخر آن را مى آوريم وسپس يکايک آنها را حسب فهم قاصر خود توضيح مى دهيم.

در جملات آخر حديث دوم پس از کشته شدن (خروف) يعنى: بره نر، چنين آمده است:

(هناک يقوم الآخر، ويثور الثائر، ويهلک الکافر)

يعنى: آن وقت است که ديگرى بپا مى خيزد، وانقلابگر دست به انقلاب مى زند وکافر به هلاکت مى رسد.

در اين قسمت از حديث چنانکه ملاحظه مى کنيد از سه نفر سخن رفته است واز آن چند مطلب استفاده مى شود که گرچه تشخيص آن بسيار مشکل است ولى با غور ودقت در هر دو حديث مطالبى به دست مى آيد که تا اندازه اى برخى از جريانات را روشن مى کند.

آنچه از جمله ى اول فهميده مى شود اين است که: مى توان از مجموع جريانات چنين نتيجه گيرى کرد که مقصود از قيام شخص ديگر سفيانى دوم باشد.

واما جمله ى دوم که امام عليه السلام فرموده است: (ويثور الثائر انقلابگر انقلاب مى کند - يا فتنه انگيز، فتنه انگيزى مى نمايد ويا خون خواه براى خوانخواهى وانتقام برمى خيزد) ممکن است اشاره به نهضتها وخيزشها وانقلابها وتشنجات قبل از ظهور باشد.

واما جمله ى سوم که حضرت فرموده است (وکافر به هلاکت مى رسد) به حسب ظاهر- والله اعلم- ممکن است مقصود از اين شخص کافر سفيانى اول يعنى: همان افلق باشد که بر اثر شکست دستيارانش در جنگ وناکام ماندن مأموريتش به هلاکت برسد واز غصه بميرد.

اين چيزى است که نويسنده ى اين سطور با فهم قاصر خود از دو روايت مزبور درک مى کند والبته خداوند به حقيقت امر داناتر است.

تذکر

در اينجا تذکر اين نکته ضرورى است که: گرچه قسمتهاى اول دو حديثى که از دو کتاب معتبر (الزام الناصب) و(غيبت النعمانى) نقل نموديم تا اندازه اى واضح وروشن است ونياز چندانى به توضيح وتفسير ندارد وهر خواننده بدون فکر وتأمل معناى آن را بخوبى درک مى کند، ولى قسمتهاى آخر دو حديث مزبور، بخصوص اين جمله که امام عليه السلام فرموده است: (اذا جهزت الألوف، وصفت الصفوف، وقتل الکبش الخروف، هناک يقوم الآخر، ويثور الثائر، ويهلک الکافر..).يعنى: (هنگامى که صفها به هم فشرده شد، وهزاران جنگجو بسوى جنگ اعزام شدند، وقوچ بره را کشت، وديگرى براى خونخواهى قيام کرد وانتقامش را گرفت، وکافر به هلاکت رسيد)، غير معلوم المراد، وتوجيه وتفسير روشنى از آن در دست نيست.

وهر چند که شخصيت گرانمايه اى چون مرحوم علامه ى مجلسى - اعلى الله مقامه- پس از نقل حديث از کتاب (غيبت نعمانى) در اين باره توضيحاتى داده اند، وما نيز با مراجعه به منابع مورد اعتماد، ودقت در ساير احاديث، واتکاء به قرائنى که در خود حديث است بعضى از مطالب دو حديث ياد شده را به اندازه ى فهم قاصر خويش توضيح داديم، اما با اين همه: توضيحات مزبور نمى تواند روشنگر همه ى واقعيات در دو حديث مذکور باشد.

زيرا: اکثر دانشمندان اسلامى که دو حديث ياد شده را در کتابهاى خود آورده اند به جهت روشن نبودن برخى از حوادث که امير مؤمنان عليه السلام آنها را در رابطه با علائم ظهور، ونهضت خراسانى وهجوم لشکريان سفيانى به سرزمين ايران اسلامى پيشگوئى فرموده اند، از توضيح وتحليل همه ى مطالبى که در دوحديث مزبور آمده است خوددارى نموده، وتنها به نقل اصل حديث اکتفا کرده اند.

على هذا، نگارنده نيز خود را ناگزير مى بيند از اين که اين نکته را يادآور شده، وتأکيد نمايد که: آنچه را که وى در توضيح بعضى از جملات دو حديث مذکور آورده است، يک نظريه واستنباط شخصى است که تنها جنبه ى احتمال دارد، وممکن است اين احتمال مطابق با واقع باشد، وممکن است برخلاف تصور نگارنده عارى از حقيقت باشد واين نکته اى است که لازم است خوانندگان گرامى بدان توجه داشته باشند.

دو روايت ديگر

1- صاحب کتاب (مجمع النورين) درباره ى برخى از حوادث قبل از ظهور، در حديثى از عبد الله بشار برادر رضاعى حضرت سيد الشهداء عليه السلام روايت کرده است که وى گفت: حضرت حسين بن على عليهم السلام در ضمن يک حديث طولانى چنين فرمود:

(اختلاف الصنفين من العجم فى لفظ کلمة، ويسفک فيهم دماء کثيرة، ويقتل منهم الوف الوف الوف وخروج الشروسى من بلاد الأرمينية الى آذربايجان يسمى بالتبريز، يريد وراء الرى، الجبل الأحمر المتلاحم بالجبل الأسود، لزيق جبال الطالقان فتکون بين الشروسى وبين المروزى وقعة صيلمانية، يشيب منه الصغير ويهرم منه الکبير فتوقعوا خروجه الى الزوراء، وهى البغداد هى أرض ميشومة، هى أرض ملعونة ويبعث جيشه الى الزوراء مأة وثلاثون الفا الى الزوراء، ويقتل على جسرها الى مدة ثلاثة أيام سبعون الف نفس، ويفتض اثنى عشر ألف بکر، وترى ماء الدجلة محمرا من الدم ومن نتن الأجساد).(8)

دو دسته از مردم (عجم) درباره ى لفظ کلمه اى (که ظاهرا کلمه ى عدل باشد) دچار اختلاف مى گردند ودر ميان آنان خونريزى بسيار مى شود وهزاران هزار نفر کشته مى شوند.(9)

آنگاه فرمود: وشروسى از بلاد (ارمنيه) به سمت آذربايجان که آن را (تبريز) مى نامند به قصد کوه سرخ پشت شهر (رى) که متصل به کوه سياه، وچسبيده به کوهستان (طالقان) است قيام مى کند وميان (شروسى) ومروزى(10) جنگ بسيار سختى روى مى دهد که کودکان را پير وبزرگسالان را فرسوده مى کند.

سپس فرمود: پس در آن موقع منتظر خروج او، (يعنى: آمدن سفيانى) باشيد که به سوى (زوراء) خروج خواهد نمود، و(زوراء) (بغداد) است وآن سرزمين شوم، وزمينى لعن شده مى باشد، لشکرى را که متشکل از صد وسى هزار نفر است براى تسخير (بغداد) مى فرستد وتا سه روز بر روى جسر بغداد، (يعنى: پل نهر دجله) مى جنگند وهفتاد هزار نفر از طرفين بر روى جسر کشته مى شوند بطورى که آب دجله، از خون رنگين واز اجساد متعفن مى گردد، ودوازده هزار دختر را (از اهالى بغداد) بى عفت مى نمايند.

2- در حديث مشابه ديگرى که در داستان تشرف على بن مهزيار به حضور حضرت صاحب الامر عليه السلام نقل شده وحضرت در پاسخ اين سؤال على بن مهزيار که ظهور حضرتش کى وچه وقت خواهد بود، علاماتى را براى هنگام قيام خود ذکر فرموده، ومرحوم علامه ى مجلسى اعلى الله مقامه مشروح اين تشرف را در کتاب پرارج (بحار الانوار) بازگو نموده: چنين آمده است:

على بن مهزيار گفت: وقتى به حضور امام عليه السلام شرفياب شدم حضرت به من فرمود: (يا بن مهزيار کيف خلفت اخوانک بالعراق؟ قلت: فى ضنک عيش وهناة، قد تواترت عليهم سيوف بنى الشيصبان، فقال: قاتلهم الله أنى يؤفکون. کأنى بالقوم وقد قتلوا فى ديارهم وأخذهم أمر ربهم ليلا أو نهارا. فقلت متى يکون ذلک يا بن رسول الله؟ فقال: اذا حيل بينکم وبين سبيل الکعبة بأقوام لا خلاق لهم والله ورسوله منهم براء، وظهرت الحمرة فى السماء ثلاثا فيها اعمدة کأعمدة اللجين تتلالا نورا.

ويخرج الشروسى من أرمنية وآذربيجان، يريد وراء الرى الجبل الأسود، المتلاحم بالجبل الأحمر، لزيق جبال طالقان، فتکون بينه وبين المروزى وقعة صيلمانية، يشيب فيها الصغير ويهرم منها الکبير ويظهر القتيل بينهما.

فعندها توقعوا خروجه الى الزوراء، فلا يلبث بها حتى يوافى ماهان ثم يوافى واسط العراق فيقيم بها سنة أو دونها ثم يخرج الى کوفان، فتکون بينهم وقعة من النجف الى الحيرة الى الغرى وقعة شديدة تذهل منها العقول فعندها يکون بوار الفئتين وعلى الله حصاد الباقين، ثم تلا (بسم الله الرحمن الرحيم أتيها أمرنا ليلا أو نهارا فجعلناها حصيدا کأن لم تغن بالأمس)(11) فقلت: سيدى يا بن رسول الله ما الأمر؟ قال: نحن أمر الله عز وجل وجنوده، قلت: سيدى يا بن رسول الله: حان الوقت؟ قال: واقتربت الساعة وانشق القمر).(12)

اى پسر مهزيار! برادران دينى خود را در عراق به چه حالى گذاشتى؟ عرض کردم: آنها را در حال بدبختى وگرفتارى وسختى ومضيقه زندگى در حالى که شمشيرهاى فرزندان (بنى شيصبان) (يعنى: بنى عباس) مرتب بر سرشان فرود مى آمد گذاشتم. فرمود: خدا آنها را بکشد (قاتلهم الله أنى يؤفکون)(13) گويا من هم اکنون آنها را به چشم خود مى بينم که در خانه هاى خود کشته شده وبه غضب الهى دچار گشته وامر خداوند در شب ويا روز آنها را فرا گرفته است.

عرض کردم: يا بن رسول الله! اين معنا کى وچه وقت خواهد بود؟ فرمود: هنگامى که مردمى بد سيرت که از دين وايمان بهره اى ندارند وخدا ورسول خدا صلى الله عليه وآله از آنها بيزارند راه خانه خدا را بر شما ببندند واز زيارت بيت الله جلوگيرى کنند، وسرخى در آسمان پديد آيد، وعمودهايى از نور که در ميان آن خطهاى سفيدى مانند نقره سفيد ودرخشنده باشد وتا سه شب پيدا شود. وشروسى، از ارمنستان وآذربايجان، به قصد کوه سياه پشت شهر رى که متصل به کوه سرخ وچسبيده به کوههاى طالقان است خروج کند، وميان شروسى ومروزى، جنگ بسيار سختى واقع شود که کودکان را پير واشخاص بزرگ را فرسوده کند واز دو طرف جمعى کشته شوند وکشته ها در ميان آن دو زياد شود.

سپس فرمود: در آن موقع منتظر او باشيد که به طرف (زوراء) (يعنى: بسوى بغداد) خروج نمايد، ودر آنجا درنگ ننموده به (ماهان)(14) مى رود، سپس رهسپار (واسط)(15) عراق مى گردد ويک سال يا کمتر در آنجا مى ماند وآنگاه بسوى کوفه مى رود.

وميان آنها جنگ بسيار سخت وشديدى از نجف تا حيره،(16) واز آنجا تا (غرى)(17) واقع مى شود که عقلها را مبهوت وحيران مى کند، وآنگاه هر دو طرف، به هلاکت مى رسند وخداوند باقى مانده ى آنها را نيز درو خواهد کرد.

سپس حضرت اين آيه ى شريفه را قرائت فرمود: (بسم الله الرحمن الرحيم اتاها امرنا ليلا او نهارا فجعلناها حصيدا کان لم تغن بالامس)(18) يعنى: امر ما در شب ويا روز به آن دهکده رسيد، وسپس طورى آن را ازميان برديم که گوئى ديروز نبوده است، على بن مهزيار: مى گويد: عرض کردم: سرور من مقصود از: (امر خدا) در اين آيه چيست؟ فرمود: امر خداى عز وجل ولشکر او ما هستيم.

عرض کردم: يا بن رسول الله آيا وقت آمدن شما (در آن وقت) نزديک است؟ فرمود: (اقتربت الساعة وانشق القمر)(19) يعنى: قيامت نزديک شد وماه شکافت. (يعنى: در آن وقت هنگام ظهور نزديک شده است).

به حسب ظاهر آنچه از کلمه ى (شروسى) فهميده مى شود اين است که: اين کلمه (يعنى: شروسى) از ماده ى (شرس) وبه معناى شراست وشرارت وشر در شر است واشاره به پيدايش شخصى شرور وظالم وجنايتکار ورياست طلب است که گويا از طرف ارمنيه ويا (اروميه) به سمت آذربايجان وتبريز به قصد گرفتن ايران وعراق حرکت مى کند واز آن سمت، کم کم جنگ را شروع مى کند، ولى در اين کار موفق نمى شود.

توضيح درباره دو حديث پيشين

در مورد دو حديثى که پيش از اين درباره ى خروج (شروسى) وروياروئى او با (مروزى) ونبردهاى سهمگين آن دو تن در سرزمين ايران وعراق آورديم، گرچه عبارات ومطالب آن تا اندازه اى ابهام دارد ولى اين ابهام با روايت ديگرى که از (کعب الاحبار) درباره ى پرچمهاى سياه وجنگ فرزندان عباس با جوانان ارمنيه وآذربايجان رسيده است برطرف مى گردد زيرا، در آن روايت که از کعب الاحبار، در مورد حضرت قائم عليه السلام وعلامات ظهور آن حضرت نقل شده چنين آمده است که وى گفت:

(حضرت قائم عليه السلام از نسل على عليه السلام است وبراى او غيبتى است مانند غيبت يوسف، وبازگشتى است مانند بازگشت (عيسى بن مريم عليه السلام) وپس از آنکه مدتى غايب شده باشد، ظاهر مى شود، در وقتى که ستاره ى سرخ (ودر نسخه ى ديگرى، ستاره ى ديگرى) طلوع کرده و(زوراء) که (شهر (رى))(20) است ويران شده و(مزوره) که بغداد است فرو رفته وخسف گرديده باشد، وسفيانى خروج نموده (وميان فرزندان عباس وجوانان ارمنيه وآذربايجان جنگ در گرفته باشد). وآن جنگى است که هزاران هزار کشته دارد وهر کس دست بر قبضه ى شمشير جواهر نشان دارد (وپرچمهاى سياه در آن جنگ در اهتزاز است) وآن جنگى است که با مرگ سرخ وطاعون خطرناک آميخته است.(21)

بر اين اساس با توضيحى که يادآور شديم وهم چنين با توجه به اينکه حضرت ولى عصر (روحى وارواح العالمين له الفداء) خروج شروسى وجنگ او را با (مروزى) از علائم قريبه ى ظهور موفورالسرور خود دانسته اند، نتيجه اى که از اين دو روايت، وهمچنين دو روايت قبلى بدست مى آيد اين است که: به حسب ظاهر -والله اعلم- مراد از: (مروزى) همان سيد هاشمى خراسانى ومقصود از (شروسى) شخص جنايتکارى است که در آفريدن شر وفتنه نظير ندارد وبراى اينکه نهضت سيد خراسانى را به شکست بکشاند واز اهداف عاليه ى او که زمينه سازى براى ظهور حضرت مهدى عليه السلام است، جلوگيرى نمايد، براى تسخير ايران به اين کشور حمله مى کند.

پاورقى:‌


(1) معجم البلدان ج 2 ص 139 (جزيره کاوان).
(2) بحار الانوار ج 45 ص 139.
(3) بحار الانوار ج 52 ص 220 و2373 وج 53 ص 82 وبشارة الاسلام ص 58 و175.
(4) تفسير عياشى ج 2 ص 290 ح 67، تفسير برهان ج 2 ص 419، کامل الزيارات ص 334 باب 108 حديث 11.
(5) ملتان، از شهرهاى مهم ومعروف کشور پاکستان است که در گذشته هم اين شهر، وهم خود (پاکستان) جزء شبه قاره ى (هندوستان) بوده است. کشور پاکستان بعد از جنگ بين المللى دوم بوسيله (محمد على جناح) از رجال مسلمان شبه قاره ى هند، از هندوستان جدا ومستقل گرديد، ودر کنار جمهورى هندوستان جمهورى اسلامى پاکستان بوجود آمد. (جغرافياى کامل جهان).
(6) براى اطلاع بيشتر به توضيح برزنجى شافعى که در همين بخش چهارم تحت عنوان (نظريات دانشمندان) آورده ايم مراجعه فرمائيد.
(7) چنانکه پيش از اين هم اشاره کرديم آنچه از مجموع روايات استفاده مى شود اين است که سيد هاشمى وسيد خراسانى پرچم هدايت را از شرق ايران به اهتزاز در مى آورند اما سيد هاشمى حسينى مى ميرد وبه مهدى عليه السلام نمى رسد ولى جناب سيد خراسانى با همه ى سپاهيانش با حضرت مهدى عليه السلام بيعت مى نمايند.
(8) مجمع النورين ص 297 چاپ محرم سال 1327 وبشارة الاسلام ص 85.
(9) ظاهرا اين جريان مربوط به حوادث گذشته وتاريخ مشروطيت ايران است زيرا: در حديثى که مرحوم (مرندى) در کتاب (مجمع النورين) صفحه ى 371 آن را از امام صادق عليه السلام روايت نموده، ومرحوم حائرى يزدى نيز در کتاب (الزام الناصب) جلد دوم صفحه ى 161، طبع نجف آن را نقل کرده است چنين آمده است که حضرت صادق عليه السلام فرمود: در ميان دو صنف از مردم (عجم) اختلافى در لفظ کلمه ى (عدل) پيدا مى شود وهزاران هزار نفر کشته مى شوند و(شيخ طبرسى) (که ظاهرا مقصود، از او مرحوم شيخ فضل الله نورى طبرسى طاب ثراه است) با آنها مخالفت مى ورزد واو را به دار مى زنند ومى کشند.
(10) (مرو) يکى از شهرهاى تاريخى ايران قديم وسابقا جزء خراسان بوده است ودر زبان عربى هنگامى که مى خواهند کسى را به اين شهر نسبت دهند (مروزى) مى گويند اين شهر فعلا جزء ترکمنستان شوروى است وظاهرا مقصود از (مروزى) جناب سيد خراسانى است.
(11) سوره يونس: آيه ى 25.
(12) بحار الانوار ج 52 ص 46-42 واکمال الدين صدوق ج 2 ص 144 (مترجم).
(13) سوره ى توبه: آيه ى 30.
(14) (ماهان) دينور ونهاوند، ونام شهرى نزديک کرمان است ومرحوم علامه ى مجلسى، ذيل حديث مذکور، (ماهان) را همان نهاوند ودينور دانسته است در مراصد، ومعجم البلدان هر دو کتاب ماهان را نهاوند ودينور گفته اند.
(15) واسط - نام شهرى است که (حجاج) آن را بنا نموده وميان کوفه وبصره واقع شده وفاصله ى بين آن تا هر يک از کوفه وبصره 50 فرسخ است (معجم البلدان).
(16) حيره -نام شهرى بوده است که به مقدار (سه ميل) يعنى حدود يک فرسخ از کوفه فاصله داشته ودر جاهليت مسکن پادشاهان عرب وپايتخت (نعمان بن منذر) بوده است.
(17) غرى، نام سرزمين اطراف کوفه است.
(18) سوره ى يونس: آيه ى 25.
(19) سوره ى قمر: آيه ى 1.
(20) ما قبلا درباره ى اينکه (زوراء) نام بغداد است مفصلا توضيح داده ايم.
(21) غيبت نعمانى ص 147، 145 باب 10- حديث 4 طبع صدوق.