ظهور

واحد تحقيقات مسجد مقدس جمکران

- ۹ -


سپس فرمود: اى زراره! او همان كسى است كه در انتظارش بسر مى برند، و او همان كسى است كه مردم در مورد ولادت او دچار ترديد مى شوند، برخى گويند: پدرش از دنيا رفت و فرزندى نداشت; برخى گويند: او (به آسمانها) برده شد; برخى گويند: او از ديده ها پنهان شده و غايب است. و برخى گويند: چند سال پيش از وفات پدرش ديده به جهان گشود و ما به انتظارش هستيم. ولى خداوند دوست دارد كه دلهاى شيعيان را بيازمايد، در اين هنگام است ـ اى زراره ـ كه باطل گرايان دچار ترديد مى شوند».[1]

در همين رابطه در يك حديث ديگر آمده است:

يكبار گروهى از اصحاب امام صادق(عليه السلام) به خدمت آن حضرت شرفياب شدند و آن حضرت را ديدند كه روى زمين نشسته و در حالى كه به شدّت مى گريست، مى فرمود:

«سيّدي ! غيبتك نفت رقادي، وضيّقت عليّ مهادي، وأسرت منّي راحة فؤادي! سيّدي ! غيبتك أوصلت مصابي بفجائعِ الأبدِ! وفقد الواحدِ بعد الواحدِ يُفني الجمعَ والعددَ! فما اُحسُّ بدمعة ترقأ من عيني، وأنين يفترُ من صدري عن دوارجِ الرزايا وسوالف البلايا، إلاّ مثل لعيني عن عوايد أعظمها وأفظعها، وتراقي أشدُها وأنكرها، ونوايبُ مخلوطةٌ بغضبك، ونوازلُ مجبونةٌ بسخطكَ!!!»

«سرور من! غيبت تو خواب از ديدگانم ربوده، خاطرم را پريشان ساخته، آرامش دلم را از من سلب نموده است.

سرور من! غيبت تو، مصيبتى جانكاه بر سراسر هستى ام فرو ريخته كه هرگز تسلّى نمى يابم، از دست دادن ياران، يكى بعد از ديگرى اجتماعات را درهم مى ريزد، بلاها و سختيها، رنجها و اندوهها، آنچنان بر دلم سنگينى مى كند كه ديگر اشك ديده و فريادهاى سينه ام را احساس نمى كنم. كه هرچه بر اشك ديده و فرياد سينه ام مى نگرم، مصيبت شديدتر وجانكاه ترى در نظرم مجسّم مى گردد كه از مصايب قبلى دشوارتر و شكننده تر است»!

يكى از ياران عرضه نمود: اى مولاى من! خدا ديدگانت را نگرياند، چه چيزى موجب شده كه اين چنين سيلاب اشك بر صورت مباركت جارى شده؟ چه عاملى اين چنين قلب عالم امكان را به لرزه درآورده و بر اين ماتم نشانده؟

امام صادق(عليه السلام) آهى كشيد كه قفسه هاى سينه اش باز شد و لرزه بر اندامش افتاد و فرمود:

«وَيلكم ! . . .نظرتُ في كتاب الجفرِ صبيحةَ هذا اليومِ...، وتأمّلت مولد قائمنا وغيبتهُ وإبطاءهُ وطول عمره وبلوى المؤمنين في ذلك الزمان، وتولد الشكوك في قلوبهم من طولِ غيبتهِ، وارتداد أكثرهم عن دينهم، وخلعهم ربقةَ الاسلامِ من أعناقهم الّتي قال اللّه تعالى جلّ ذكره: «وكُلّ إنْسان أَلْزَمْناهُ طائِرَهُ في عُنُقهِ»[2] يعني الولايةَ فأخذتني الرقّة واستولت علي الأحزانُ»

«واى بر شما! من امروز صبح كتاب «جفر»[3] را مطالعه مى كردم، در زندگى قائم ما مى انديشيدم كه از ديده ها غائب مى شود و غيبتش به طول مى انجامد و عمرش بسيار طولانى مى شود و مؤمنان در آن زمان به سختى آزموده مى شوند و از طول غيبتش دچار شكّ و ترديد شده، بيشترشان از دين خود مرتدّ مى شوند و ريسمان اسلام را ـ كه خداى متعال مى فرمايد: «و كارنامه هر انسانى را به گردن او بستيم» ـ از گردن خود مى گشايند، يعنى همان رشته ولايت را از گردن خود دور مى كنند. از مطالعه وضع آنها رشته افكارم گسست و كوه غم و اندوه بر تنم فرو ريخت».[4]

از امام صادق(عليه السلام) پرسيدند: آيا عبادت پنهانى با امام معصوم از شما كه در تحت ستم ستمگران مخفى باشد، برتر است يا عبادت آشكار در دولت حقّ با امام ظاهر از شما؟

حضرت(عليه السلام) فرمود:

«الصدقة في السرّ واللّه أفضلُ من الصدقة في العلانية، وكذلك واللّه ! عبادتكم في السرّ مع إمامكم المستتر في دولة الباطل وحال الهُدنةِ أفضل ممّن يعبدُ اللّه عزّوجلّ في ظهور الحقّ مع الإمام الظاهر في دولة الحقّ. وليست العبادة مع الخوف في دولة الباطل، مثلَ العبادة مع الأمن في دولة الحقّ».

«به خدا سوگند ! صدقه پنهانى برتر از صدقه آشكار است. همچنين به خدا سوگند ! عبادت پنهانى با امام مخفى در حكومت ستمگران و در حال صلح، برتر و والاتر است از كسى كه به هنگام ظهور دولت حقّ در محضر امام ظاهر خداى تبارك و تعالى را پرستش كند. هرگز عبادت توأم با ترس و وحشت در دولتهاى باطل با عبادت توأم با أمن و امان در دولت حقّ قابل مقايسه نيست...».

اين حديث بسيار طولانى است. در پايان يكى از اصحاب سؤال نمود: چگونه ممكن است ما كه در زير ستم دولت باطل زندگى مى كنيم، از كسانى كه در دولت مقتدر حضرت مهدى(عليه السلام) زندگى خواهند كرد، برتر باشيم؟! فرمود:

«إنّكم سبقتموهم إلى الدخول في دين اللّه عزّوجلّ، وإلى الصلاة والصوم والحجّ وإلى كلّ فقه وخير، وإلى عبادة اللّه جلّ وعزّ سرّاً من عدوّكم مع إمامكم المستتر مطيعين له، صابرين معه، منتظرين لدولة الحقّ، خائفين على إمامكم وأنفسكم من الملوك الظلمة، تنظرون إلى حقّ إمامكم، وحقوقكم في أيدي الظلمةِ، قد منعوكم ذلك واضطّروكم إلى حرث الدنيا وطلب المعاشَ مع الصبر على دينكم وطاعة إمامكم والخوف من عدوّكم، فبذلك ضاعف اللّه عزّوجلّ لكم الأعمال، فهنيئاً لكم.

قلت: جُعلتُ فداك ! فماترى إذاً أن نكون من أصحاب القائم ويظهر الحقّ، و نحنُ اليوم في إمامتك وطاعتك أفضلُ أعمالاً من أصحاب دولة الحقّ والعدل؟

فقال(عليه السلام): سبحان اللّه ! أما تحبّون أن يظهر اللّه تبارك و تعالى الحقّ والعدل في البلاد، ويجمع اللّه الكلمة، ويؤلف اللّه بين قلوب مختلفة، ولايعصون اللّه عزّوجلّ في أرضه، وتقام حدوده في خلقه، ويردّ اللّه الحقّ إلى أهله، فيظهر حتّى لايستخفي بشىء من الحقّ مخافة أحد من الخلق؟

أما واللّه يا عمّار! لايموت منكم ميّت على الحال الّتي أنتم عليها إلاّ كان أفضل عند اللّه من كثير من شهداء بدر واُحد فأبشروا».[5]

«شما در حالى اقدام به ايمان، نماز، روزه، حجّ و هر خير و فقه و عبادت خداى تبارك و تعالى نموده ايد كه از دشمن در ترس و هراس هستيد، وامام شما مخفى هست و شما از او فرمان مى بريد و در كنار او صبر مى كنيد و ظهور دولت حقّ را انتظار مى كشيد و بر خود و امامتان از پادشاهان ستمگر نگران هستيد، مى بينيد كه حقّ امامتان و حقّ خودتان در زير پاى ستمگران لگدمال شده، و شما را از حقوق خود محروم ساخته اند، و شما را ناگزير كرده اند كه با ترس و نگرانى بر جان و دين خود، به دنبال متاع دنيا و كسب معاش برويد و زير ستم آنها از امام خود فرمان مى بريد و از دشمنتان در امان نيستيد. از اين رهگذر، خداوند پاداش اعمال شما را چند برابر نموده است. گوارا باد بر شما.

يكى از اصحاب گفت: اكنون كه ما در عهد امامت تو برتر از اصحاب قائم هستيم، پس چرا ظهور حقّ و عدالت را طلب كنيم؟!

فرمود: سبحان اللّه! مگر نمى خواهيد كه خداى تبارك و تعالى حقّ و حقيقت و عدالت را در شهرها ظاهر سازد و همگان را بر يك كلمه گرد آورد و دلهاى پراكنده و پريشان را الفت عطا كند كه ديگر در روى زمين، خدا را معصيت نكنند؟!

به خدا سوگند ! هركدام از شما در اين حال كه هستيد، اگر از دنيا برويد در نزد حضرت پروردگار از بيشتر شهداى بدر و اُحد برتر و پر ارج تر خواهيد بود. بشارت باد بر شما».

امام صادق(عليه السلام) در لوح مادرش حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) يك حديث طولانى مشاهده نمود كه خداى تبارك و تعالى حال مؤمنان را در عهد غيبت حضرت ولى عصر(عليه السلام)وصف نموده است كه فرازى را از آن در اينجا مى آوريم:

«سيذلُّ أوليائي في غيبتهِ، ويتهادونَ برؤوسهم كما تُتهادى رؤوس التركِ والدّيلمِ، فيُقتلونَ ويُحرقُونَ ويكونونَ خائفين مرعوبينَ وجلينَ، تُصبغُ الأرض بدمائهم، ويفشو الويلُ والرنينُ في نسائهم، أولئك أوليائي حقّاً، بهم أدفع كلّ فتنة عمياء حندس، وبهم أكشفُ الزلازلَ وأدفعُ الآصارَ والأغلالَ، «أُولئِكَ عَليْهِمْ صَلَواتٌ مِنْ رَبّهِمْ وَرَحْمَةٌ وَأُولئِكَ هُمُ المُهْتَدوُن»[6]».[7]

«. . . دوستان من در زمان غيبتش خوار و زبون مى شوند; سرهاى آنها چون سرهاى ترك و ديلم هديه فرستاده مى شود، آنها كشته مى شوند، سوزانيده مى شوند و تا زنده هستند با ترس و وحشت و اضطراب زندگى مى كنند. زمين از خون آنها گلگون مى شود. ناله و فرياد در ميان زنهاى آنها آشكار مى شود، آنها دوستان واقعى من هستند.

من به وسيله آنها امواج فتنه هاى تيره و تار را كه چون تيرگى شب در افق زندگى ظاهر مى شود، دفع مى كنم. و به وسيله آنها اضطرابات را رفع مى كنم و سختيها و گرفتاريها را كشف مى كنم.

(بر آنهاست صلوات و رحمت از پروردگارشان، و آنها هستند هدايت يافتگان)».

محمّد بن ابراهيم نعمانى در كتاب «غيبت» خود در حديثى از ابراهيم بن هلال روايت كرده است كه گفت:

«به حضرت ابى الحسن موسى بن جعفر(عليهما السلام) عرض كردم: پدرم در انتظار اين امر (دولت حقّ) از دنيا رفت، و من نيز به سنّى رسيده ام كه مى بينى (آيا) بميرم و در اين باره چيزى به من خبر ندهى؟

حضرت(عليه السلام) فرمود: اى ابا اسحاق! تو نيز شتاب مى كنى؟

عرض كردم: آرى به خدا سوگند ! شتابزده هستم، و چرا شتاب نكنم در حالى كه مى بينى سنّم به كجا رسيده است؟

فرمود: به خدا سوگند اى ابا اسحاق! اين امر واقع نمى شود مگر اين كه از هم ديگر جدا شويد و پاك و پاكيزه شويد و از شما باقى نماند مگر تعداد بسيار كمى...».[8]

و در يك حديث ديگر آمده است كه در همين رابطه به يونس بن عبدالرحمان فرمود:

«طوبى لشيعتنا المتمسّكين بحبّنا في غيبة قائمنا، الثابتين على موالاتنا، والبراءة من أعدائنا، أُولئك منّا ونحن منهم، قد رضوا بنا أئمّةً ورضينا بهم شيعةً، وطوبى لهم، هم واللّه معنا في درجتنا يوم القيامة».

«خوشا به حال شيعيان ما، كه در دوران غيبت قائم ما به دوستى ما چنگ مى زنند و در ولايت ما ثابت و استوار مى مانند و از دشمنان ما برائت و بيزارى مى جويند. آنان از ما هستند و ما نيز از آنها هستيم. آنها ما را به امامت پذيرفته اند و ما هم آنها را به عنوان «شيعه» پسنديده ايم. و خوشا به حال آنها. به خدا سوگند ! آنها در روز قيامت با ما و در رديف ما هستند».[9]

امام حسن عسكرى(عليه السلام) مى فرمايد:

امام حسن عسكرى(عليه السلام) در نامه اى كه به افتخار ابوالحسن، على بن حسين بابويه (پدر شيخ صدوق)(رحمهما الله) نگاشته، چنين مرقوم فرموده اند:

«بسم اللّه الرحمن الرحيم، الحمد للّه ربّ العالمين، والعاقبة للموحّدين، والنار للملحدين، ولاعدوان إلاّ على الظالمين، ولا إله إلاّ اللّه أحسن الخالقين، والصلاة على خير خلقه محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) وعترته الطاهرين.

امّا بعد: اى دوست كهن سال و آگاه و مورد اعتماد من ! اى ابوالحسن، على بن حسين بابويه قمّى! كه خداوند تو را در مورد آنچه موجب رضاى اوست موفّق بدارد و از اولاد تو فرزندانى صالح و شايسته قرار دهد، تو را سفارش مى كنم به تقواى الهى و اقامه نماز و پرداختن زكات، زيرا نماز بدون زكات پذيرفته نمى شود.

و سفارش مى كنم تو را به عفو و گذشت، و فرو بردن خشم و غضب و به جا آوردن صله ارحام، و يارى رساندن به برادران دينى در حال فراخ و تنگدستى، و بردبارى در وقت جهالت، و تفقّه در دين، و ثبات قدم در كارها، و مواظبت داشتن بر قرآن، و حسن خُلق، و امر به معروف و نهى از منكر . . .

پس به سفارشم عمل كن و همه شيعيانم را به آن وادار نما تا به آن عمل كنند.

و بر تو باد به صبر و شكيبايى و «انتظار فرج»، كه پيغمبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)فرموده است: «برترين اعمال امّت من انتظار فرج است»، ـ و اين را بدان ـ كه شيعيان ما پيوسته در غم و اندوه بسر خواهند برد تا زمانى كه فرزندم ـ مهدى(عليه السلام) ـ كه پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)بشارت ظهور او را داده است، ظهور نمايد، زيرا او ـ كه درود خدا بر او باد ـ فرموده است: سراسر روى زمين را پر از عدل و داد مى كند همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده است.

پس اى دوست كهن سال و مورد اعتماد من ! صبر را پيشه كن و همه شيعيان مرا نيز به شكيبايى و بردبارى وادار نما كه تمام زمين از آن خداست، آن را به هركس كه بخواهد مى بخشايد و سرانجام، از آن پرهيزكاران خواهد بود، و سلام و رحمت و بركات خداوند بر تو و شيعيان ما باد. و حسبنا اللّه و نعم الوكيل، نعم المولى و نعم النصير».[10]

آنچه از اين نامه مبارك استفاده مى شود اين است كه، چون لازمه ظهور، مهيّا شدن گروه بسيارى از شير مردان پارسا و كار آزموده براى يارى دادن و نصرت حضرت مهدى(عليه السلام)است، پس ملّت شيعه بايد بيش از هر چيز و پيش از هر كار به فراهم ساختن اين جنگاوران پاك و دلاور همّت گمارد، و براى تربيت و پرورش آنان در آينده تاريخ تلاش و كوشش نمايد.

پس شكيبايى، خود نوعى نبرد و مبارزه است كه در كمين گاه صبر و انتظار انجام مى شود، و گرچه به صورت ظاهر در جبهه جنگ به پيش نمى رود; امّا چون از پيش روى دشمن جلوگيرى مى كند تلاش مثبت و مفيد را دربردارد، و آن اين كه شخص منتظر در كمين گاه صبر و سنگر مقاومت و استقامت هم خود و هم دين خود را حفظ مى كند و هم از اين پناهگاه به دشمن يورش مى برد و او را وادار به عقب نشينى مى نمايد و اين خود، درنگ لازمى است تا قدرت لازم براى آينده فراهم آيد و زمان مساعد فرا رسد.

به سبب همين اهميّت و حسّاسيّت است كه امام حسن عسكرى(عليه السلام) در نامه خود به پدر شيخ صدوق(رحمه الله) از صبر و انتظار سخن مى گويد و به او توصيه مى نمايد تا سفارش وى را به شيعيانش برساند، و آنان را براى بسيج نيروهاى شيعى در نبرد سرنوشت ساز روز ظهور مبارك مهدى(عليه السلام) آماده و مهيّا سازد.

حضرت ولى عصر(عليه السلام) مى فرمايد:

«اگر چه ما در سرزمين دور دستى كه از جايگاه ستمگران دور است، سكنا گزيده ايم. زيرا خداوند مصلحت ما و شيعيان مؤمن ما را در اين ديده است كه تا حكومت دنيا در دست تبهكاران است در اين نقطه دور دست مسكن گزينيم ـ ولى از اخبار و حالات شما آگاهيم و هرگز چيزى از اخبار شما بر ما پوشيده نمى ماند، و مى دانيم كه چه سختيها و گرفتاريها به شما رسيده است.

از آن وقت كه بسيارى از شماها به كارهايى دست زدند كه پيشينيان صالح شما از آن به دور بودند و پيمانى را كه خداوند از آنها گرفته بود پشت سر انداختند، گويى كه از آن بى خبر بودند، اما ما شما را رها نكرده و ياد شما را از خاطر نبرده ايم و گرنه سختيها و پريشانيها به شما روى مى آورد و دشمنان، شما را از ريشه و بن بر مى كندند».[11]

آرى! انتظار عامل مقاومت و پايدارى است و طرفداران حقّ و عدالت و اسلام خواهان را در برابر تمام فشارها، ظلم و ستم ها، ناهمواريها و مشكلات روزگار مقاوم و پايدار نگه مى دارد، و پيوسته بر فروغ چراغ اميدوارى منتظران و ثبات قدم و استوارى آنها مى افزايد، و آنان را در انجام وظايف دينى و تكاليف مذهبى تهييج و تحريك مى نمايد، و به ضمير باطنشان شور و شوق و نشاط مى بخشد.

اين انتظار است كه در مبارزه حقّ و باطل، صفوف طرفداران حقّ را فشرده تر مى كند و به آنها اميد و حركت مى دهد، و آنان را به نصرت خدا و فتح و پيروزى در آينده نويد مى دهد، و گوش و جانشان را به آواى بلند و نويد بخش قرآن آشنا مى سازد كه: «فَانْتَظِرُوا إنّي مَعَكُمْ مِنَ المُنْتَظِرينَ[12]; پس به انتظار باشيد كه من نيز همراه با شما از منتظران هستم».

اين انتظار است كه تمام نظامهاى سلطه گر را واپس مى زند، و همه رژيم هاى انحرافى را مطرود مى سازد، و با ظلم و فساد و انحراف به مبارزه بر مى خيزد، و منتظران را به حركت و جنبش و خيزش وامى دارد، و از آنان مردانى مبارز، مقاوم و ضدّ سلطه مى سازد، و آنان را همچون سدّى آهنين در برابر جنايتكاران، سلطه جويان و قدرت طلبان ثابت و استوار نگه مى دارد.

اين انتظار است كه منتظران راستين ظهور را به سلاح عفّت، تقوا، پاكى و پاكيزگى مسلّح مى سازد كه تحت هيچ شرايطى زير بار ظلم نمى روند، و در برابر هيچ ستمكارى سر تعظيم و تسليم فرود نمى آورند، و با قامتى بلند و افراشته در انتظار مى مانند تا نداى روحبخش وحدت را از فراز خانه كعبه بشنوند و آن را لبّيك گويند.

اين است فلسفه بزرگ اجتماعى انتظار فرج، و اين است يكى از اسرار مهمّ غيبت حضرت صاحب الأمر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشريف ـ و به همين دليل است كه پاداش منتظران ظهور مانند پاداش مجاهدان راه حقّ، و بلكه همانند پاداش شهداى بدر و اُحد مى باشد.

بنابراين، آيا چنين انتظارى عامل حركت و جنبش و عامل مقاومت و پايدارى است يا اين كه عامل سقوط و ركود؟

آيا انسان را متعهّد و مسئول، محكم و مستحكم، با اراده و نفوذناپذير بار مى آورد يا او را سست و زبون و بى اراده مى سازد؟

حال اگر ديگران آن را به گونه اى ديگر تفسير مى كنند و آن را عامل انحطاط و سقوط مى دانند، براى اين است كه مردمان را بفريبند و به اهداف شوم خود نايل شوند كه هرگز در اين امر توفيق نخواهند يافت.

انتظار عامل بقاى جامعه تشيّع

آنچه از بررسيهاى دقيق و عميق علمى در ابعاد گوناگون فلسفى، تاريخى، سياسى، اقتصادى، فرهنگى و اجتماعى «انتظار» در تاريخ، فلسفه اديان، آيات كريمه قرآن و اخبار و احاديث اسلامى استفاده مى شود اين است كه: «انتظار» در طرحى كلّى و عمومى و در سطحى جهانى، عامل بقاى نسل بشر و رمز موجوديّت تمام اديان و مذاهب الهى و امروز نيز يكى از بزرگترين عوامل بقاى جامعه اسلامى و «تشيّع راستين» در ميان جامعه بشريّت است.

در طول تاريخ حيات پر افتخار «تشيّع» ـ اگر نگوييم يگانه عامل ـ، مهم ترين عاملى كه شيعيان را در برابر تمام حكومت هاى جور و ستم و دستگاههاى ظلم و فساد حفظ نموده و آنها را در جريان زمان، با همه محروميّت ها، رنج و شكنجه ها و حبس و تبعيدها، در برابر تمام صدمات و لطماتى كه از ناحيه زمامداران ستمكار بر آنان وارد شده است، از زوال و انقراض نگه داشته است، همين مسأله انتظار و عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) بوده است.

تاريخ پر فراز و نشيب اسلام هيچ دسته و گروهى را نشان نمى دهد كه به اندازه «شيعه» از دست دوست و دشمن آن همه آسيب ديده باشد; امّا همچنان با قامتى افراشته چون كوهى سر به فلك كشيده ثابت و استوار بماند، و روز به روز به رشد و ترقّى خود ادامه دهد.

«پس از رحلت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و شهادت اميرالمؤمنين و سيد الشهدا(عليهما السلام) تا امروز، ريشه تمام حركات و نهضت هاى شيعه و مسلمين، عليه باطل و استثمارگران، همين فلسفه اجتماعى انتظار، عقيده به ادامه مبارزه حقّ و باطل، تا پيروزى مطلق بوده است».[13]

آرى ! جامعه تشيّع، در طول تاريخ حيات سراسر رنج زا و درد آلود و در عين حال افتخار آفرين خود، كه پيوسته با خون و شهادتها و دست و پا بريدنها، قتل و كشتارها، و زجر و شكنجه هاى طاقت فرسا و غير قابل تحمّل همراه بوده است با همين اميد و انتظار، همواره با حكومتهاى جابرانه و سياست هاى فريبكارانه و خُدعه آميز جنگيده و از خود، حركت و جنبش بروز داده و مقاومت و استقامت نموده و زمينه را براى جاودانى ساختن خويش از هر حيث فراهم كرده است.

اگر انتظار و عقيده به ظهور نبود و مسلمانان و به ويژه «شيعيان»، منتظر آينده روشنى نبودند و عقيده به پيروزى نهايى حقّ و آينده قيام جهانى اسلام نداشتند، مسلّماً تا امروز شكست خورده بودند و تسليم حكومت هاى زور و قدرت هاى استعمارى گشته بودند، و شايد كوچكترين اثرى هم از آنان در تاريخ باقى نمانده بود.

«از بهترين رازهاى نهفته بقاى «تشيّع» همين روح انتظارى است كه كالبد هر شيعه را آكنده ساخته، و پيوسته او را به تلاش و كوشش و جنبش و جوشش وامى دارد و مانع از نوميدى وبى تابى و افسردگى و درماندگى او مى گردد. به تعبير «دكتر على وردى» استاد جامعه شناسى دانشگاه بغداد: تشيّع، «بركان خامد، آتشفشان خاموش» كوهسار اسلام است كه گاه و بى گاه، دود و بخار و لرزه و تكان اندكى پديد مى آورد، و همين تأثير اندك، ريشه تمام انقلابات دنياى اسلام مى باشد».[14]

اعتراف دشمنان اسلام به سازندگى انتظار

اين حقيقت كه انتظار ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) بذر تمام انقلاب هاى شيعى در طول تاريخ حيات اسلام است چنان مسلّم و بديهى است كه حتّى مخالفان شرقى و غربى اسلام نيز بدان معترفند و با همه عناد و لجاجى كه با اسلام و قرآن و مسلمانان و مكتب انسان ساز تشيّع دارند و از هيچ گونه تهمت و دروغ و افتراء خوددارى نمىورزند، بى پرده از سازندگى انتظار سخن مى گويند و آن را يكى از عقايد انقلاب آفرين كم نظير «تشيّع» مى شمارند.

«اى .پ .پتروشفسكى» تاريخدان، و ايران شناس فرهنگستان علوم شوروى ـ كه در توجيه تاريخ ما با معيارهاى حزبى، گرچه به زور مسخ و تحريف، سخت استاد است ـ در اين زمينه مى نويسد:

«چشم به راه «مهدى» بودن، در عقايد مردمى كه نهضت هاى قرن سيزدهم را در ايران به پا داشتند، مقام بلندى داشته است، ولى در قرن چهاردهم و پانزدهم ميلادى، اين عقيده راسخ تر و مشهودتر گشت... داستانى كه «ياقوت حموى» نقل مى كند بسيار آموزنده است... در شهر «كاشان»، سران شهر، هر روز هنگام سپيده دم از دروازه خارج مى شدند و اسب زين كرده اى را «يَدَك» مى بردند، تا قائم مهدى، در صورت ظهور، بر آن سوار شود. در زمان فرمانروايى «سربداران» نيز... در سبزوار . . . به طورى كه «ميرخواند» در «روضة الصفا» مى گويد: هر بامداد و شب، به انتظار «صاحب الزمان» اسب كشيدندى».[15]

به عقيده ما هرچند كه جناب «پتروشفسكى»، تاريخدان و ايران شناس فرهنگستان علوم شوروى، تمام آموخته هاى خود را از افسانه هاى ساخته و پرداخته دست دشمنان تشيّع فرا گرفته، و در توجيه اين افسانه ها سخت ماهر است; ولى در عين حال، جاى بسى تعجّب است كه گويا به خاطر مبارك حضرت استاد نرسيده است كه تمام عبارات و گفته هايشان حاكى از بيدارى، آگاهى، روشن دلى، آمادگى، و تلاش و كوشش ناشى از انتظار نهضت آفرين تشيّع است، و چنين اقرار و اعتراف روشنى با مخدّر بودن «دين» و عامل انحطاط و عقب ماندگى بودن آن سازگار نمى باشد. و گرنه حتماً در اين تعابير رسا و گويا كه حاكى از سازندگى عقيده نجات بخش و تحرّك آفرين انتظار است، تجديد نظر مى نمودند.

«جيمز دار مستتر»، شرق شناس و زبان دان «معروف» فرانسوى نيز، كه به شيوه غربيان، سخت مى كوشد تا در اصالت اعتقاد به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) خدشه وارد كند، در اين باره مى گويد:

«در حلّه كه نزديك بغداد واقع است... همه روزه پس از نماز عصر، صد نفر سوار با شمشير برهنه مى رفتند و از حاكم شهر اسبى با زين و برگ مى ستاندند و . . . فرياد مى زدند كه: تو را به خدا، اى صاحب الزمان ! تو را به خدا بيرون بيا.

. . . صفويّه هرچند «سيّد» بودند و از اولاد على(عليه السلام) به شمار مى آمدند، خود را فقط نايب امام و حكّام موقتى محسوب مى داشتند... و مهدى غايب(عليه السلام) را بر خود مقدّم مى دانستند. پادشاهان صفوى، در كاخ خود در اصفهان، دو اسب با زين افزار مجلّل، مجهّز داشتند تا براى سوارى مهدى حاضر باشد».[16]

ما بدين جهت كه سخنان اين شرق شناس و زباندان ياوه سراى فرانسوى تا چه اندازه حقيقت دارد، كارى نداريم; ولى سخن ما در اين است كه اين جناب مستشرق نيز، چون به خوبى دريافته است كه چشم به راهى قيام قائم آل محمّد(عليهم السلام)مايه سرسختى، مقاومت و استقامت بى نظير شيعيان در برابر استعمارگران و زورگويان چپاولگر است، از اين رو به اروپائيان استعمار كننده و غارتگر هشدار مى دهد كه:

«قومى را كه با چنين احساسات پرورش يافته است، مى توان كشتار كرد; امّا مطيع نمى توان ساخت».[17]

آرى خواننده عزيز! از ديدگاه مكتب تشيّع، انتظار، لفظ نيست، گفتار نيست، توقّع تنها نيست، اميد و آرزوى خالى نيست; بلكه پندار و كردار است، عمل و حركت است، نهضت و مبارزه است، تلاش و كوشش است، صبر و مقاومت است، جهاد و فداكارى است. و از اين رو، ريشه تمام حركتها و نهضت هاى اسلامى و جنبش ها و قيام هاى شيعى پس از رحلت رسول گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) تا كنون، همين روح حركت بخشى انتظار است.

بنابراين، باتوجّه به كلّيه مطالبى كه تا اينجا گفته شد روشن مى گردد كه:

«انتظار نه تنها آرامش موقّت نيست، بلكه اعتراضى دايمى عليه بى عدالتى هاست. و نه تنها تسلّى دادن نيست; بلكه برافروختن و تحريك كردن براى احقاق حق و ابطال باطل است. انتظار، پذيرش نوعى انقلاب، تحوّل و تكامل، هدفدارى و معنى دارى است. موجبى براى دفاع جاودانه از هدف و مسلك است. سرمايه اى روحى براى تكامل و تعالى و حفظ جنبه هاى انسانى و ايدئولوژيكى است. انتظار، عامل تحرك است. اسلحه اى قوى و برّان عليه روح مردگى است. نجات از اعتزال و كناره گيرى است. موجد تحوّل است. بر اين اساس، انتظارى خلاف چنين جهت، از آنِ بى عرضه ها وبى شخصيتهاست».[18]

اينك بنگريد كه منتظر راستين ظهور در فضاى حيات بخش انتظار، به چه ميزان از رشد و كمال و فداكارى و از خود گذشتگى مى رسد و در زادگاه امام معصوم خود، در شهر سامرا، به ياد قائم منتظر، كه امر او روشن تر از خورشيد فروزان است، چگونه حماسى و شورانگيز، لب به سخن مى گشايد و با وى راز دل مى گويد و پيمان فداكارى و از خودگذشتگى مى بندد و خويشتن را براى جهاد و مبارزه در پيشگاه حضرتش، آماده مى نمايد.

«واشهدك يا مولاى . . . وهو عهدي إليك . . . فلو تطاولت الدّهور وتمادت الأعمار لم أزدد فيك إلاّ يقيناً ولك إلاّ حبّاً وعليك إلاّ متّكلاً ومعتمداً ولظهورك إلاّ متوقّعاً ومنتظراً ولجهادي بين يديك مترقّباً، فأبذلُ نفسي ومالي و ولدي وأهلي وجميع ما خوّلني ربّي بين يديك والتصرّف بين أمرك».[19]

«مولاي من ! شاهد باش... اين پيمان من با تو است... كه اگر روزگار غيبت تو به درازا كشد، از ايمان به تو برنگردم; بلكه بر يقينم بيفزايد ودوستيم به تو زيادتر شود وبيشتر به تو پشت گرم وقوى دل گردم وبا اشتياق فراوان تر انتظار ظهور تو را داشته باشم و براى جهاد در پيشگاه تو آماده تر شوم. پس اينك، جانم، مالم، فرزندانم، همسرم وهرآنچه خداى به من ارزانى داشته است به راه تو فدا مى كنم و فرمان تو را بى چون و چرا گردن مى نهم».

به راستى كه اين عشق و علاقه، عاطفه و محبّت و مهر و مودّت را نسبت به كدام يك از پيشوايان عادى ديده ايد؟ كه انسانى از راه صدق و صفا اين گونه آشفته و جگر سوخته سخن بگويد و تنها در فضاى حيات بخش انتظار، اين گونه با محبوب خود راز و نياز كند، و از درد فراق و دورى هجران زار زار بنالد و از پيمان و ايثار و انتظار و جهاد مشتاقانه سخن براند. با يك دنيا شوق و اميد اعلام آمادگى كند و دردمندانه سر بر آستان محبوب خويش بسايد و جان و تن را براى شركت در نهضتى عظيم سرمايه بگذارد.

شما را به خدا ! آيا سخنى از اين انگيزنده تر، فريادگرايانه تر و ناله اى پر سوز و گدازتر ديده ايد؟

اكنون اى خواننده فرزانه ! به مطالبى كه ما در ابتداى همين بحث، تحت عنوان «انتظار فرج از ديدگاه نظامهاى سلطه گر» آورديم، نظرى دو باره بيفكن، تا دريابى كه مدّعيان دروغين «انديشه علمى»، چگونه به دين خدا تهمت مى زنند، و افترا مى بندند، و مى گويند: انتظار فرج امام زمان(عليه السلام) «عامل انحطاط و عقب ماندگى است»، در حالى كه همه آن تهمتها و افتراها برازنده دامان خود آن آلوده دامنان رسواى تاريخ است.

از مجموع مطالبى كه تا اينجا در باره «انتظار» گفتيم، نتايج ارزشمندى به دست مى آيد كه اينك به آنها اشاره مى كنيم:

1 ـ انتظار فرج، وعده حتمى الهى است.

2 ـ انتظار فرج، نوعى عبادت است.

3 ـ انتظار فرج، ايمان به غيب است.

4 ـ انتظار فرج، اقرار و اعتراف به يگانگى خدا، و رسالت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم) و پيشوايى امامان معصوم(عليه السلام)است.

5 ـ انتظار فرج، تلاش و كوشش و سازندگى است.

6 ـ انتظار فرج، عامل مقاومت، استقامت و پايدارى است.

7 ـ انتظار فرج، نوعى فرياد و خروشى از درون، و نوعى اعراض و اعتراض و روى گردانى و بى اعتنايى به نظامهاى موجود، و عدم پذيرش سلطه ها، و اعراض از ابراز قدرت زمامداران خودسر، خودبين و خودپرست است.

8 ـ انتظار فرج، با دو بُعد جاذبه و دافعه (يعنى اميد و يأس) يكى از عامل هاى اساسى تحرك در تاريخ بشر است كه، ابرهاى تيره و تار يأس و بدبينى را از آسمان روح و فكر و انديشه آدمى دور مى سازد و منتظران واقعى را به پيش مى راند و با شتابى شگفت انگيز آنان را به سوى ترقّى و كمال سوق مى دهد و از خود باختگى و تسليم در برابر باطل بازشان مى دارد و بدينوسيله، آنان را براى يك آينده روشن بسيج مى نمايد و نيروها را براى فداكارى و از خود گذشتگى و ايثار، در راه به پاداشتن حق، آماده تر، افكار را بيدارتر، آمادگيها را افزون تر، عشقها را آتشين تر، انقلابها را سريع تر و راه را براى رسيدن به يك جامعه اصيل كاملاً اسلامى به معنى واقعى كلمه، هموارتر مى سازد.

بنابراين، «انتظار فرج» نه تنها عامل ركود و سستى و مايه انحطاط و عقب ماندگى نيست; بلكه يكى از بزرگترين و مهمترين عوامل پيشرفت به شمار مى رود و از آن جايى كه دائماً احساسات را بر مى انگيزاند، و منتظران را به آينده اميدوار مى سازد و به آنان دل گرمى مى دهد، تا در برابر زورگويان و مستكبران و ستم پيشگان، تسليم نشوند، براى احياى حقوق از دست رفته خود به پاخيزند و پيوسته تلاش كنند و با سياستهاى فريبكارانه و خدعه آميز حكومتهاى زور و جور بجنگند، رزمى تدافعى، نبردى دايمى و پيكارى مستمر و جاودانه است كه به عنوان مقدّمه «جنگ بزرگ» براى رهايى مظلومان از چنگال ظالمان تا قيام قائم آل محمّد(عليهم السلام) ادامه دارد و رزم آوران اين نبرد جاودانه، منتظران با ايمانى هستند كه پيوسته هشيار و بيدار و آگاهانه، در درون كمينگاه صبر و انتظار، زير پوشش كتمان و سكوت، به پيكار مقدّس خود ادامه مى دهند و شبانه روز در انتظار فرج آخرين حجّت خدا، و ظهور آن امام غايبى كه با قيام مقدّسش سراسر روى زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود، چشم به راهند.

و دليل اين انتظار و چشم براهى هم همان نويدهاى صريح قرآن كريم و روايات معتبر و متواترى است كه مسأله ظهور مهدى موعود(عليه السلام) و اميد به آينده را به عنوان يك وعده الهى تخلّف ناپذير مطرح نموده، و مسلمانان را به آينده اى روشن و درخشان اميدوار ساخته، و به آنان وعده فتح و پيروزى نهايى داده، و با صراحت و قاطعيّت اعلام كرده اند كه در آينده، «صالحان و پاكان» وارثان زمين خواهند گرديد، و بر همه جهان حكومت خواهند كرد، و براى هميشه بساط ظلم و ستم برچيده خواهد شد و جهان بشريّت از لوث وجود افراد نا صالح پاك خواهد گرديد.

بخش هشتم

حضرت مهدى(عليه السلام) و نويدهاى ظهورش در قرآن كريم

شامل:

1 ـ سوره بقره

2 ـ سوره آل عمران

3 ـ سوره نساء

4 ـ سوره انفال

5 ـ سوره توبه

6 ـ سوره هود

7 ـ سوره ابراهيم

8 ـ سوره حجر

9 ـ سوره اسراء

10 ـ سوره مريم

11 ـ سوره نور

12 ـ سوره قصص

13 ـ سوره سجده

14 ـ سوره فتح

ترديدى نيست كه از نظر جامعه اسلامى، كليه مفاهيم و معتقدات اصيل اسلامى ريشه در كلام الهى دارد و عقيده به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) نيز كه يكى از معتقدات اصيل اسلامى است، صورت كلّى و مايه اساسى آن در كتاب خدا «قرآن كريم» تجلّى يافته و اين كتاب بزرگ آسمانى در اين زمينه نيز مانند زمينه هاى ديگر يك، بحث كلّى و اُصولى مطرح نموده و فرا رسيدن آن روز فرخنده و مبارك را به تمام پيروان اسلام بشارت داده است.

در اين زمينه، آيات متعددى در قرآن كريم وارد شده است كه پيشوايان دينى آنها را به وجود مقدّس مهدى(عليه السلام) و ظهور مبارك آن حضرت تفسير و تأويل كرده اند. ما براى مزيد اطّلاع و اثبات مدّعاى خود آنها را در اينجا مى آوريم.

اينك آياتى كه به وجود مقدس مهدى(عليه السلام) تفسير و يا تأويل شده است:

1 ـ سوره بقره آيه اوّل:

(هُدىً لِلْمُتَّقينَ * اَلَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ)[20]

«(قرآن) هدايت است براى پرهيزكاران، آنان كه به غيب ايمان مى آورند».

جابر بن عبدالله انصارى ضمن نقل حديث مفصلى گويد:

جندل بن جنادة بن جبير يهودى نزد رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) آمد ]و پس از دريافت پاسخ سؤالى كه مطرح نمود، اسلام آورد[ آنگاه در باره اوصياى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)از آن حضرت پرسش نمود. پيامبر خدا در جواب او نام يكايك آنان را بر شمرد تا اين كه فرمود:

«. . . پس از او

]يعنى بعد از امام حسن عسكرى(عليه السلام)

[فرزندش محمّد است كه مهدى، قائم و حجّت خوانده مى شود. او از ديده ها پنهان مى شود و سپس ظاهر مى گردد، و هنگامى كه ظهور كند زمين را پر از عدل و داد خواهد نمود همان گونه كه پر از ظلم و ستم شده است».

سپس فرمود:

«خوشا به حال آنان كه در زمان غيبت او صبر مى كنند و خوشا به حال كسانى كه در محبّت آنها ثابت قدم مى مانند; آنها همان اهل تقوا هستند كه خداوند در كتاب خود توصيفشان نموده و فرموده است:

(هُدىً لِلْمُتَّقينَ * الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ)([21] [79] )([22] [80] )

امام صادق(عليه السلام) نيز در تفسير اين آيه فرموده است:

« متّقين، شيعيان علىّ بن ابى طالب(عليه السلام) هستند، و غيب، حجت غايب است».[23]

در حديث ديگرى در همين رابطه آمده است كه فرمود:

« «اَلَّذين يُؤمِنونَ بِالْغَيْب»، در حق كسانى است كه به قيام حضرت قائم(عليه السلام)ايمان بياورند و آن را حق بدانند».[24]

آنچه از اين أحاديث استفاده مى شود اين است كه:

«مقصود از متقين، همان مؤمنان به حضرت مهدى(عليه السلام)مى باشند و غيب خود آن حضرت است. چرا كه غيب چيزى است كه از حواس پنجگانه پنهان باشد و همان گونه كه خداوند و جهان آخرت غيب محسوب مى شود ـ بدين دليل كه با حواس پنجگانه درك نمى شود ـ حضرت مهدى(عليه السلام) نيز غيب است. چرا كه آن حضرت در زمان غيبت با رؤيتى عمومى كه به واسطه آن شناخته شود، ديده نمى شود.

]يعنى يا كسى ايشان را نمى بيند و يا اگر هم ]او را به بيند [نمى شناسد، و فقط عدّه اى محدود به زيارت ايشان مشرّف مى شوند [».[25]

آيه دوّم:

(وَإذ ابتلى إبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات فَأَتَمَّهُنُّ).[26]

«هنگامى كه حضرت ابراهيم را پروردگارش به وسيله كلماتى آزمود، پس آنها را به انجام رسانيد».

مفضّل بن عمر در تفسير اين آيه مباركه گويد:

درباره اين آيه مباركه «وَ إِذِ ابتلى إبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِمات . . .»

، از امام صادق(عليه السلام)پرسش نمودم، حضرت فرمود:

«اين همان كلماتى است كه حضرت آدم(عليه السلام) از پروردگار خود دريافت نمود. پس توسّط آن كلمات به پيشگاه پروردگار توبه نمود و خداوند توبه اش را پذيرفت.

و جريان توبه چنين بود كه حضرت آدم (عليه السلام) عرض كرد:

«يا رَبِّ أَسْألُكَ بحقِّ محمّد و عليٍّ و فاطِمَةَ وَ اْلَحَسَنِ وَ الْحُسَيْن إلاّ تُبْتَ عَلَيَّ»

]اى خداى من ! از تو مى خواهم كه به واسطه محمّد و على و فاطمه و حسن و حسين(عليهم السلام) توبه مرا بپذيرى! پس خداوند توبه او را پذيرفت كه او بسيار توبه پذير و مهربان است

[».

گفتم:اى فرزند رسول خدا! مقصود از «فَأتَمَهُّنَّ»

در اين آيه چيست؟

فرمود:

«مقصود اين است كه: خداوند آنها را تا قائم مهدى(عليه السلام) به اتمام رسانيد و دوازده امام(عليهم السلام) را كه 9 تن آنان از فرزندان حسين(عليه السلام) مى باشند، براى او بيان فرمود».[27]

در توضيح اين حديث شريف بايد به اين نكته توجّه داشت كه:

«. . . ابتلاء به معنى امتحان و اختيار است و معناى حديث اين است كه خداوند متعال، پيامبر خليل خود حضرت ابراهيم(عليه السلام) را آزمايش نمود و او را با اسامى مبارك رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم) و ائمّه اثنى عشر(عليهم السلام) امتحان فرمود. و امّا اين كه حقيقت آزمون چه بوده است؟ آيه كريمه در مورد آن سخنى نگفته; وليكن احاديث شريفه آن را روشن نموده اند، و در آنها چنين آمده است كه، آن امتحان، خضوع در برابر افضليّت و برترى آنان، يعنى برترى رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و أهل بيت او(عليهم السلام) و اعتقاد به متابعت (حضرت ابراهيم(عليه السلام)) از ايشان بوده است».[28]

آيه سوم:

(وَلَنَبْلُوَنَّكُمْ بِشَىْء مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوْعِ وَ نَقْص مِنَ الأَمْوالِ والأَنْفُسِ وَالَّثمَراتِ وَ بَشِّرِ الصّابِرينَ).[29]

«ما شما را به چيزى از قبيل ترس و گرسنگى و كاهشى در اموال و جانها و محصولات مى آزماييم، و مژده بده به آنها كه شكيبا و ثابت قدم هستند».

محمّد بن مسلم گويد: امام صادق(عليه السلام) در تفسير اين آيه فرمود:

«پيش از آمدن قائم(عليه السلام) علامتهايى براى امتحان مؤمنين خواهد بود».

عرض كردم: آن علامتها چيست؟ فرمود:

«بيمارى هاى گوناگون كه سبب ترس و دلهره است و بالا رفتن نرخها كه سبب گرسنگى است و كاهش در اموال و جانها كه قحطى و مرگ و مير فراوان است و نقص در محصولات كه به نيامدن بالان است. پس در آن موقع به آن ها كه در عقيده به ما ثابت مى مانند مژده بده».

آن گاه فرمود:

«اى محمّد! اين تأويل آيه است، و هيچ كس جز آن ها كه راسخ در علم اند، تأويل آن را نمى داند، و مائيم راسخان در علم».[30]

2 ـ سوره آل عمران

(أَفَغَير دينِ الله يَبغُونَ وَلَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَالأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَ إلَيه يُرجَعُونَ).[31]

«آيا جز دين خدا را مى جويند؟ با آن كه آنچه در آسمانها و زمين است خواه و ناخواه تسليم او هستند، و به سوى او بازگردانيده مى شوند».

در تفسير اين آيه شريفه و جهانى شدن آيين توحيد و حاكميت آخرين دين خدا بر سرتاسر جهان، روايات چندى از حضرات معصومين(عليهم السلام) رسيده است كه به قسمتى از آنها در اينجا تبرّك مى جوئيم:

1 ـ امام باقر(عليه السلام) در مورد ظهور حضرت قائم(عليه السلام) مى فرمايد:

«هنگامى كه حضرت قائم(عليه السلام) قيام كند، هيچ آبادى و سرزمينى در روى كره زمين باقى نمى ماند مگر اين كه نداى «لا إله إلاّ الله و محمّداً رسول الله» در آنجا بلند شود. و اين همان گفتار خداى تعالى است كه (وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ في السّماوَاتِ وَ الأَرْضَ . . .)[32] و حضرت صاحب الأمر(عليه السلام)«جزيه» را نمى پذيرد چنان كه رسول الله(صلى الله عليه وآله وسلم)مى پذيرفت و اين، همان قول خداى تعالى است كه، با كافران بجنگيد تا هيچ فتنه اى باقى نماند و دين تماماً از آن خدا باشد ».[33]

2 ـ در تفسير همين آيه شريفه از حضرت امام جعفر صادق(عليه السلام) نقل شده كه فرمود:

«هنگامى كه حضرت قائم مهدى(عليه السلام) قيام كند هيچ نقطه اى در روى زمين باقى نمى ماند جز اين كه بانگ «لا اله الا الله و محمّداً رسول الله» در آنجا بلند شود».[34]

3 ـ در مورد همين آيه مباركه در حديثى از امام كاظم(عليه السلام) در باره حضرت قائم(عليه السلام)چنين مى خوانيم:

ابن بكَيْر، گويد: از امام كاظم(عليه السلام) در مورد اين آيه شريفه پرسيدم، حضرت فرمود:

«انزلَتْ فِي القائم(عليه السلام) اِذا خَرَجَ بِالْيَهُوْدِ وَ النَّصارى وَ الْصّابئين وَ اْلزَّنادِقَة و أَهْل الرَدَّة وَ الكُفّار، فِى شَرْقِ الأرْضِ وَ غَرْبِها فَعَرَضَ عَلَيْهِم الإسلام، فَمَنْ أسْلَمَ طَوْعاً أمَرَهُ بِالصَّلاةِ و الزَّكاةِ وَ ما يُؤمَرُ بِهِ الْمُسْلِم وَ يَجِبُ لله عَلَيْه، وَ مَنْ لَمْ يسلم ضَرَبَ عُنُقَهُ حتّى لا يَبْقى فِى المَشارِقِ وَ الْمَغارِبِ أحَدُ إِلاّ وَحَّدَ الله».[35]

«اين آيه، در باره حضرت قائم(عليه السلام) نازل شده است. هنگامى كه ظاهر شود، آيين مقدّس اسلام را در شرق و غرب جهان، به يهود و نصارى و صائبان و ملحدان و مرتدان و كافران عرضه مى دارد، هر كس آن را از روى ميل و رغبت بپذيرد، به نماز و زكات و ديگر فرائض اسلامى امر مى فرمايد و هر كس امتناع ورزد، گردنش را مى زند تا در همه شرق و غرب جهان جز موحّد و يكتا پرست باقى نماند».

3 ـ سوره نساء

(وَ إنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ اِلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوْتِهِ وَيَوْمَ الْقيامَةِ يَكوُنُ عَلَيْهِمْ شَهِيداً).[36]

«و هيچ يك از اهل كتاب نيست جز اين كه پيش از مرگ، به او

]يعنى حضرت مهدى(عليه السلام) يا حضرت عيسى(عليه السلام)

[ايمان مى آورد».

پيش از آن كه در باره تفسير اين آيه شريفه سخنى بگوييم، لازم است نكته اى را ياد آور شويم و آن اين كه، در مورد ضمير «مَوتِهِ» دو احتمال است; يكى اين كه به اهل كتاب بر گردد و ديگر اين كه به حضرت عيسى(عليه السلام). بنابر احتمال اوّل، معناى آيه شريفه اين است كه «احدى از اهل كتاب نيست جز اين كه پيش از مرگ، به حضرت عيسى(عليه السلام)ايمان آورد» و بنابر احتمال دوم، معناى آيه چنين خواهد بود «احدى از اهل كتاب نيست جز اين كه پيش از مرگ حضرت عيسى(عليه السلام) به او ايمان خواهد آورد».

برخى از مفسّران اهل سنّت كه احتمال اوّل را برگزيده اند ناچار شده اند كه توجيهات عجيب و غريبى را در مورد آيه شريفه ملتزم شوند; ولى بنابر احتمال دوم، معناى آيه بسيار روشن است. چون طبق عقيده قطعى ما مسلمانان، حضرت عيسى(عليه السلام)هنوز زنده است و بعد از ظهور حضرت بقية اللّه(عليه السلام) او نيز ـ از آسمان ـ نازل شده و از ياران و اصحاب آن حضرت خواهد بود».[37]

و اينك در رابطه با تفسير آيه شريفه به دو روايت كه از طريق معصومين(عليهم السلام)رسيده است، تبرّك مى جوييم:

1 ـ علامه قندوزى حنفى، در تفسير آيه مزبور از محمّد بن مسلم از حضرت امام محمّد باقر(عليه السلام) روايت كرده است كه فرمود:

«حضرت عيسى(عليه السلام) پيش از روز رستاخيز به دنيا فرود مى آيد; پس پيروان هيچ ملّتى، نه يهودى و نه غير يهودى، باقى نمى ماند مگر اين كه پيش از مرگشان، به او ايمان مى آورند، و حضرت عيسى(عليه السلام)در پشت سر حضرت مهدى(عليه السلام) نماز مى خواند».[38]

و مانند اين روايت را، علاّمه ابن صبّاغ مالكى[39] ، و نيز كسان ديگرى غير از او در كتابهاى خود نقل كرده اند.

2 ـ بسيارى از دانشمندان بزرگ شيعه در ذيل آيه مزبور، در كتب تفسير و حديث، از «شهر بن حوشب» روايت كرده اند كه گفت:

روزى حجّاج به من گفت: آيه اى در كتاب خدا هست كه مرا ناتوان ساخته است.

گفتم:اى امير! كدام آيه است؟

گفت: اين آيه: «وَإنْ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ إلاّ لَيُؤمِنَنَّ بِهِ قَبْلَ مَوتِه»[40]اين آيه به صراحت مى گويد: احدى از اهل كتاب نيست جز اين كه پيش از مرگش به حضرت عيسى(عليه السلام)ايمان مى آورد، در صورتى كه من يهودى ونصرانى را مى آورم و گردن مى زنم وچشم به دهان او مى دوزم ومى بينم كه ديده ازجهان فرو مى بندد ولبهايش را حركت نمى دهد واعترافى نمى كند.

گفتم: اى امير! معناى آيه آن طور نيست كه شما تصور كرده ايد.

گفت: پس چگونه است؟

گفتم: پيش از آن كه قيامت بر پا شود حضرت عيسى(عليه السلام) به زمين باز مى گردد و در روى زمين هيچ يهودى و مسيحى و غير از آنها باقى نمى ماند جز اين كه به او ايمان مى آورد و او در پشت سر حضرت مهدى(عليه السلام) نماز مى خواند.

حجّاج گفت: واى بر تو ! اين معنا را از كجا آورده اى؟

گفتم: آن را محمّد بن علىّ بن حسين بن علىّ بن ابى طالب(عليهما السلام) به من فرموده است.

حجّاج گفت: به خدا سوگند ! آن را از چشمه زلال معرفت آورده اى».[41]

اين حديث در كتب اهل سنّت نيز نقل شده است، و در بسيارى از كتب حديثى، تفسيرى و كلامى آنها تصريح شده كه ضمير «موته» به حضرت عيسى(عليه السلام)بر مى گردد.[42]

به هر حال، كه حضرت عيسى(عليه السلام) پيش از قيام قيامت، به هنگام ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) از آسمان فرود مى آيد و در پشت سر آن حضرت نماز مى گزارد، و به حضرتش اقتدا مى نمايد، و در نتيجه نصارى به جهت اقتداى حضرت عيسى به حضرت صاحب الامر(عليه السلام) در نماز، به آن حضرت ايمان مى آورند، و يهود نيز به حضرت مهدى(عليه السلام)مى گروند.[43]

زيرا حضرت مهدى(عليه السلام) الواح تورات را ـ كه در آنها علامات حضرت مهدى(عليه السلام)و نشانه هاى امامت و رهبرى او موجود است ـ از فلسطين يا غارى در انطاكيه بيرون مى آورد، و پيروان ساير اديان نيز به سبب معجزاتى كه از آن حضرت مى بينند به حضرتش ايمان مى آورند.

4 ـ سوره انفال

(وَ قاتِلوُهُمْ حتّى لا تكونَ فِتْنَةٌ وَيَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّهِ).[44]

«با كافران بجنگيد تا فتنه اى باقى نماند و دين يك سره از آن خدا باشد».

محمّد بن مسلم گويد:

محضر امام محمّد باقر(عليه السلام) عرض كردم: تأويل قول خداى تعالى در سوره انفال كه مى فرمايد: «وَ قاتِلوُهُمْ حتّى لا تكونَ فِتْنَةٌ . . .»

چيست؟ فرمود:

«تأويل اين آيه هنوز نيامده است، و هنگامى كه تأويل آن بيايد با مشركان پيكار خواهد شد تا وقتى كه يگانگى خداى تعالى را بپذيرند و شركى در روى زمين باقى نماند، واين در زمان قيام «قائم» ما خواهد بود».[45]

و در يك روايت ديگر از آن حضرت نقل شده است كه فرمود:

«. . . تأويل اين آيه هنوز نيامده است. هنگامى كه قائم ما(عليه السلام) قيام كند، هر كس كه زمان او را درك كند، تأويل اين آيه را مى بيند كه، هر كجا را كه تاريكى شب فرا گيرد آيين محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) آنجا را فرا خواهد گرفت، تا اين كه ديگر شركى در روى زمين باقى نباشد».[46]

نكته مهمى كه در اينجا قابل ذكر است اين كه:

«تعبير اين حديث بسيار جالب است ]به[ خصوص كه تاريكى شب را مثال آورده و روشنايى روز را مثال نزده است; زيرا شمول تاريكى بيش از روشنايى است چون ممكن است در روى زمين نقطه اى يافت شود كه نور به آنجا راه پيدا نكند; ولى تاريكى همه جا را فرا مى گيرد و هيچ نقطه اى مستثنى نيست.

هنگامى كه آفتاب عالمتاب امامت ظهور كند همه جهان به نور پروردگار منوّر مى شود و آثار قيام شكوهمند آن مهر تابان در تمام ذرات عالم آشكار مى شود».[47]

آرى ! هنوز تأويل اين آيه واقع نشده است; زيرا به طورى كه مى دانيم، نه در زمان رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) و نه در دوران احدى از خلفاء و نه هم در روزگار هيچ يك از اوصيا، زمانى كه در آن، جز دين حق، دين ديگرى در روى زمين وجود نداشته باشد، به طور كامل در دنيا پديد نيامده است و بنابر اين، شكى نيست كه چنين وضعيتى فقط در زمان حضرت مهدى(عليه السلام) تحقق خواهد يافت.

5 ـ سوره توبه

(هُوَ الَّذى أرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِيْنِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلىَ الدِّيْنِ كُلِّهِ وَ لوْكَرِهَ المُشْرِكوُنَ).[48]

«او خداوندى است كه پيامبرش را با هدايت و دينى حق فرستاد تا آن را بر تمام اديان پيروز گرداند اگر چه مشركان ناخشنود باشند».

اين آيه مباركه در سه سوره از سوره هاى قرآن كريم تكرار شده كه اهميّت اين وعده الهى بخوبى روشن مى شود; ولى مهم اين است كه، اين وعده خداوند كى محقق مى شود؟ زيرا مسلّم است كه تا كنون اين وعده خداوند تحقّق نيافته و هم اكنون اديان باطل و اديان آسمانى تحريف شده در روى زمين وجود دارند، و شكّى نيست كه وعده خداوند تخلف ناپذير است. بنابر اين، بايد ديد طبق روايات و مدارك معتبر اسلامى هنگام تحقق اين وعده بزرگ كه تحقق قول و پيمان خداوند است، چه وقت خواهد بود؟

آنچه از مجموع روايات معتبر و احاديث متواتر اسلامى كه از طريق شيعه و سنّى روايت شده استفاده مى شود اين است كه اين آيه مباركه، مربوط به زمان ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) است; زيرا در زمان حكومت جهانى حضرت مهدى(عليه السلام)است كه دين مقدس اسلام در سراسر زمين حاكم مى شود و بشر پيرو يك آيين مى گردد، و نشانى از اديان باطل و تحريف شده در روى زمين باقى نمى ماند.

اينك براى اثبات اين مطلب به احاديث چندى كه در اين باره مى آوريم، توجّه فرماييد:

1 ـ مقداد بن اسود گويد: از رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) شنيدم كه مى فرمود:

«لايَبْقى عَلى ظَهْرِ الأَرْضِ بَيْتُ مَدَر وَ لا وَبَر إلاّ أدْخَلَهُ الله (عَلَيهِم) كَلِمَةَ الاسْلام،]إمّا[ بِعِزٍّ عَزِيز و ]إمّا[ بِذُّل ذَلِيل، ]إمّا [يُعِزُّهُم فَيَجْعَلَهُمْ مِنْ أهْلِها فَيُعِزّوا بِهِ، وَ إمّا يُذِلُّهُمْ فَيَدِينُون لَهُ».[49]

«در روى زمين هيچ خانه خشت و گلى و خيمه مويين نمى ماند مگر اين كه خداوند آيين اسلام را در آن خانه وارد مى كند، يا با عزّت و سر بلندى يا با ذلّت و خوارى، يا اين كه اسلام را مى پذيرند و خداوند آنها را سر بلند مى گرداند يا اين كه به ناچار در برابر اسلام سر تعظيم فرود مى آورند».

2 ـ مرحوم محدّث بحرانى در ذيل همين آيه در كتاب «المحجة»، حديثى را از اميرمؤمنان على(عليه السلام) بدين صورت نقل مى كند:

«عَنْ عِمْرانِ بْنِ مَيْثَمْ، عَنْ عَبايَةِ بْنِ ربعي، أنَّهُ سَمِعَ أَمير الْمُؤْمِنينَ(عليه السلام)يَقُولُ: «هُوَ الّذَي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِيْنِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ» أَظَهَرَ بَعْدُ ذلِكَ؟

قالُوا: نَعَمْ.

قَالَ: كَلاّ، فَوَالَّذي نَفْسِي ! بِيَدِهِ! حتّى لا تَبْقى قَرْيَة إِلاّ وَيُنادي فيها بِشَهادةِ أَنْ لا اِلهَ إِلاّ الله، وَأَنَّ محمّداً رَسُولُ الله(صلى الله عليه وآله وسلم) بُكْرَةً وَعَشِيّاً».[50]

پى‏نوشتها:‌


[1] - غيبت نعمانى، ص 166، ح 6، باب 10، منتخب الاثر، ص 501، ط 3، فصل 10، باب 3، ح 1. و كافى ج 1، ص 337 ح 5.
[2] - سوره اسراء، آيه 13.
[3] - جفر، كتابى است شامل علم منايا و بلايا و مرگ و ميرها، آنچه در جهان اتّفاق افتاده و آنچه در آينده روى خواهد داد. در اين كتاب منعكس گرديده است. خداوند اين كتاب را به رسول اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم) وائمه معصومين(عليهم السلام) عطا فرموده كه هم اكنون در دست مبارك حضرت ولىّ عصر(عليه السلام) مى باشد. جهت آگاهى بيشتر در اين زمينه به اين منابع مراجعه شود: اصول كافى، ج 1، ص 239 و ينابيع الموده، ج 3، ص 52، 56، 67 والزام الناصب، ص 7 ـ 9 و 72.

[4] - بحار الانوار، ج 51، ص 219، غيبت شيخ طوسى، ص 105 بشارة الاسلام، ص 145، منتخب الاثر، ص 259 و منابع ديگر.
[5] - كافى، ج 1، ص 334، ح 2، و منتخب الاثر، ص 496، ح 8، فصل 10، باب 2.
[6] - سوره بقره، آيه 157.
[7] - عيون الاخبار، ج 1، ص 35، معانى الاخبار، ص 373، بشارة الاسلام، ص 13 و منتخب الاثر، ص 135، فصل 1، باب 8.
[8] - غيبة نعمانى، ص 208، باب 12، ح 14.
[9] - بحار الانوار، ج 51، ص 151، ح 6، منتخب الاثر، ص 219، ح 3، كفاية الاثر، ص 265، كشف الغمة، ج 3، ص 314، اعلام الورى، ص 407، و در چاپ ديگر، ص 433 و الزام الناصب، ص 68.
[10] - منتخب الاثر، ص 232 ـ 235، فصل 2، باب 21.
[11] - احتجاج طبرسى، ج 2، ص 322 ، بحار الانوار، ج 53، ص 175، و الزام الناصب، ج 1، ص 465 .
[12] - سوره اعراف، آيه 71، و سوره يونس، آيه 103.
[13] - امامت و مهدويّت، ج 1، ص 353 .
[14] - انتظار بذر انقلاب، ص 164 .
[15] - اى.پ. پطروشفسكى، نهضت سربداران خراسان، ترجمه كريم كشاورز، ص 15 و 16.
[16] - دار مستتر، مهدى از صدر اسلام تا قرن 13 هجرى، ترجمه محسن جهانسوز، ص 38 و 39.
[17] - همان، ص 79.
[18] - مسأله انتظار، ص 103 .
[19] - مفاتيح الجنان، باب سوّم، زيارت دوّم حضرت صاحب الزمان(عليه السلام).
[20] ـ سوره بقره، آيه 2 و 3.
[21] ـ سوره بقره، آيه 2 و 3
[22] ـ ينابيع المودّة، ج 3 ص 284، باب 76.
[23] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 52، ح 29.
[24] ـ همان، ح 28.
[25] ـ موعود قرآن، ص 10.
[26] ـ سوره بقره، آيه 124.
[27] ـ تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 120، ح 338; الزام النّاصب، ج 1 ص 179; معانى الأخبار، ص 126 ; ينابيع المودّة، ج 1، ص 290، باب 24.
[28] ـ موعود قرآن، ص 12
[29] ـ سوره بقره، آيه 155.
[30] ـ ينابيع المودّة، ج 3، ص 235، ح 2، باب 71.
[31] ـ سوره آل عمران، آيه 83.
[32] ـ سوره انفال، آيه 39.
[33] ـ المحجّه، ص 50 و تفسير عياشى، ج 2، ص 65.
[34] ـ ينابيع المودّة، ج 3، ص 236 ، باب 71 ـ تفسير عياشى، ج 1، ص 207، ح 81، تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 362 ، ح 229.
[35] ـ تفسير عياشى، ج 1، ص 207، ح 82 ; المحجه، ص 50، اثبات الهداة، ج 3، ص 549، ح 552 ; تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 362، ح 230.
[36] ـ سوره نساء آيه 159.
[37] ـ رجعت يا دولت كريمه، ص 28، جهت اطلاع بيشتر به تفسير درّ المنثور، ج 2، ص 427 مراجعه فرماييد.
[38] ـ ينابيع المودّة، ج 3، ص 237، باب 71.
[39] ـ الفصول المهمّه، ص 295 ، باب 12.
[40] ـ سوره نساء، آيه 159.
[41] ـ تفسير مجمع البيان، ج 3، ص 211، المحجة، ص 62 ; تفسير برهان، ج 1، ص 426 ; تفسير صافى، ج 2، ص 350 ; تفسير قمى، ج 1، ص 165 ; تفسير نور الثقلين، ج 1، ص 571، 662.
[42] ـ تفسير فخر رازى، ج 3 ص 505; درّ المنثور، ج 2، ص 241.
[43] ـ در مورد نزول حضرت عيسى (عليه السلام) در بخش بعدى به تفصيل سخن خواهيم گفت.
[44] ـ سوره انفال، آيه 39.
[45] ـ ينابيع المودّة، ص 239، باب 71 ; تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 834.
[46] ـ تفسير عياشى، ج 2، ص 60، ح 48 ; تفسير البرهان، ج 3، ص 81، تفسير صافى، ج 3، ص 340، و اثبات الهداة، ج 3، باب 32، ح 58 و با ترجمه فارسى، ج 7، ص 99، ح 558.
[47] ـ جهان بعد از ظهور، ص 75.
[48] ـ سوره توبه (برائت)، آيه 33 ـ سوره فتح، آيه 28 و سوره صف، آيه 9
[49] ـ مستدرك حاكم، ج 4، ص 476، ح 8324 ; تفسير مجمع البيان، ج 5، ص 38.
[50] ـ المحجّة، ص 86.