ظهور

واحد تحقيقات مسجد مقدس جمکران

- ۱۳ -


انوار درخشان آسمان نبوّت و امامت را بر رحم پاك نرجس بتابيد، تا برجسته ترين نماينده و آيينه تمام نماى آنان را از وى نمودار سازد. و فرزندى بياورد كه مجمع همگى آن انوار و حامل لواى انقلاب جهانى گردد.

و مقصود از ماه (كه در زير پاى هايش بود)، حكيمه خاتون عمّه حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام) است كه به هنگام ولادت حضرت مهدى(عليه السلام)قابله نرجس خاتون بوده و آماده گرفتن آن مولود مسعود بوده و بر اين عمل دقيقه شمارى مى كرده است.

و دوازده كوكب درخشان كه بر تاج پر افتخار نرجس تلألؤ مى نمودند حضرت خاتم الأنبيا(صلى الله عليه وآله وسلم) و دختر يگانه اش صدّيقه طاهره(عليها السلام) و ده امام (على بن ابى طالب(عليه السلام) تا على بن محمّد الهادى(عليهم السلام)) مى باشند، كه مقام شامخ سلطنت و زعامت روحانى و جهانى حضرت مهدى(عليه السلام)، مركب از اين انوار و مؤسس بر اين بنيانهاى رفيع آسمانى و ملكوتى است.

و آن اژدهاى بزرگ آتشين، دستگاه شيطان و پيروان اوست كه هميشه آماده ويران ساختن كاخ رفيع اديان و نابود كردن انبيا واولياى الهى بوده و مى باشد. و چنان كه در آيه (4) اشاره شده وى پيش از ولادت آن موعود جهانى، با دمش يك سوم ستارگان آسمان را جاروب كرده بود و اكنون به هوس نابود ساختن پرچمدار عدل جهانى كه مجمع تمامى ستارگان آسمان ولايت است، افتاده است.

آرى ! همين شيطان بود كه پس از رحلت پيامبر اسلام(صلى الله عليه وآله وسلم)، با لباس خلافت و از مجراى حكومت اسلامى جلوه نموده، و به وسيله (دمش) نوكرش «قنفذ» كه به شدّت پهلوى دختر نازنين پيامبر را مضروب ساخته و طفل معصومش «محسن» را ساقط و نابود كرد «ثلث كواكب آسمان را جاروب نمود» و سوّمين فرزند ذكور وى را كه بايستى در آينده پدر گروهى ديگر از ذريّه پيامبر گردد، بكشت.

و همين شيطان در زمان ولادت حضرت مهدى(عليه السلام) در لباس خلفاى عبّاسى، به ويژه معتمد و معتصم عباسى كه در عصر حضرت امام حسن عسكرى(عليه السلام)بودند، جلوه نموده، با كمال اهتمام به هوس نابود ساختن آن يگانه مولود مسعود جهانى افتاده بود.

چنانچه بر حسب شهادت تواريخ و آثار، نامبردگان جاسوس هايى بر حرم محترم آن حضرت گماشته بودند كه اگر فرزند ذكورى از آن حضرت پديد شد حكومت وقت را آگاه سازند تا در نابود ساختن وى اقدام نمايد.

ولى چنان كه در آيات مكاشفه فوق اشاره شد اراده حتمى الهى، آن زن و طفلش را از هرگونه آسيب در امان داشت و دستگاه جاسوسى و كنجكاوى اهريمنان كه همچون سيل به هر سو روان كرده و براى غافل گير ساختن آن موعود جهانى شب و روز بكار بود، سودى نبخشيد». [1]

در قسمت ديگرى از مكاشفه يوحنّاى لاهوتى بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)چنين آمده است:

«و ديدم آسمان را گشوده و ناگاه اسبى سفيد كه سوارش امين و حق نام دارد و به عدل داورى و جنگ مى نمايد و چشمانش چون شعله آتش، و بر سرش افسرهاى بسيار و اسمى مرقوم دارد كه جز خودش هيچ كس آن را نمى داند و جامه خون آلود ـ سرخ ـ در بر دارد و نام او را كلمه خدا مى خوانند. ولشكرهايى كه در آسمانند بر اسبهاى سفيد، و به كتان سفيد و پاك ملبّس از عقب او مى آمدند. و از دهانش شمشيرى تيز بيرون مى آيد تا به آن اُمّتها را بزند و آنها را به عصاى آهنين حكمرانى خواهد نمود . . . و ديدم فرشته را در آفتاب ايستاده كه به آواز بلند تمامى مرغانى را كه در آسمان پرواز مى كنند ندا كرده مى گويد: بياييد و به جهت ضيافت عظيم خدا فراهم شويد تا بخوريد گوشت پادشاهان و گوشت سپه سالاران و گوشت جبّاران . . .» [2]

با نظرى دقيق و اجمالى در تمام احاديثى كه در مورد ظهور يكتا بازمانده حجج الهى وارده شده است مى توان گفت: همه فرازهاى بالا در احاديث اسلامى آمده است.

و) رساله پولس به روميان

«زيرا يقين مى دانم كه دردهاى زمان حاضر نسبت به آن جلالى كه در ما ظاهر خواهد شد، هيچ است». [3]

«. . . و آن كه براى حكمرانى اُمّتها مبعوث شود، اميد اُمّتها بر وى خواهد بود». [4]

اين تعبير هم تعبير دقيقى است كه در احاديث اسلامى آمده است، و جالب توجّه اين كه: همان گونه كه در بشارات تورات تذكّر داديم در ترجمه عربى انجيل با تعبير «قائم» آمده است، و تعبير «حكمرانى اُمّتها» و «اميد اُمّتها» جالب توجّه است.

«زيرا اين را به شما از كلام خدا مى گوييم كه ما كه زنده و تا آمدن خداوند باقى باشيم بر خوابيدگان سبقت نخواهيم جست; زيرا خداوند با صدا و با آواز رئيس فرشتگان و با صور خدا از آسمان نازل خواهد شد، و مردگان در مسيح اول خواهند بر خاست. آنگاه ما كه زنده و باقى باشيم با ايشان در ابرها ربوده خواهيم شد تا خداوند را در هوا استقبال كنيم و همچنين هميشه با خداوند خواهيم بود». [5]

به طورى كه خوانندگان عزيز ملاحظه مى كنند اين فراز از عهد جديد با روايات اسلامى وجوه مشترك فراوانى دارد كه از آن جمله است:

1 ـ نزول حضرت عيسى(عليه السلام)

2 ـ صيحه آسمانى.

3 ـ زنده شدن گروهى از افراد صالح.

4 ـ آمدن او بر فراز ابر.

5 ـ ربوده شدن ياران حضرت ولى عصر(عليه السلام) از محرابها و رختخوابهاى خود، و انتقال يافتن آنها بر فراز ابرها، همه اين موارد در احاديث اسلامى آمده، و با اين فقرات انجيل دقيقاً منطبق است.

ز) اعمال رسولان

«و چون اين را گفت، وقتى كه ايشان همى نگريستند بالا برده شد، و ابرى او را از چشمان ايشان در ربود. و چون به سوى آسمان چشم دوخته مى بودند، هنگامى كه او مى رفت ناگاه دو مرد سفيد پوش نزد ايشان ايستاده، گفتند: اى مردان جليل ! چرا ايستاده به سوى آسمان نگرانيد؟ همين عيسى كه از نزد شما به آسمان بالا برده شد، باز خواهد آمد، به همين طورى كه او را به سوى آسمان روانه ديديد». [6]

فراز ديگر از اناجيل را «عبدالله بن سليمان» نقل كرده است كه بسيار جالب است. او مى گويد:

من در اناجيل خواندم كه خداوند به عيسى(عليه السلام) فرمود: «من تو را به سوى خود بالا مى برم، سپس تو را در آخر زمان فرو مى فرستم تا از اُمّت اين پيامبر شگفتيها ببينى، و آنها را در كشتن دجّال يارى دهى، تو را در وقت نماز مى فرستم، تا با آنها نماز بخوانى كه آنها اُمّت مرحومه هستند». [7]

فرود آمدن حضرت عيسى(عليه السلام) از آسمان يكى از عقايد قطعى همه مسلمانان و تمام طوايف اسلامى اين است كه: حضرت عيسى(عليه السلام) در زمان ظهور حضرت بقية الله(عليه السلام) به روى زمين باز مى گردد، و برخى از آيات قرآنى نيز بر آن دلالت مى كند، در اين باره صدها حديث از طريق شيعه و سنّى روايت شده است كه از بازگشت آن حضرت سخن مى گويد، اگر برخى از متعصّبين اهل سنّت به دلايلى در مورد حضرت مهدى(عليه السلام) ترديد مى كنند، در مورد نزول حضرت عيسى (عليه السلام)هيچ ترديد ندارند.

از نظر شيعه نيز اين مطلب قطعى است كه حضرت عيسى (عليه السلام) از آسمان نازل مى شود، و در بيت المقدّس پشت سر حضرت مهدى(عليه السلام) نماز مى گزارد و او را تأييد مى كند و در رديف يكى از معاونان آن حضرت قرار مى گيرد.

در اين زمينه، روايات فراوانى در منابع حديثى شيعه و سنّى وارد شده است كه برخى از آنها را در اينجا نقل مى كنيم:

1 ـ در حديثى از ابو سعيد خدرى روايت شده است كه پيامبر اكرم فرمود:

«مِنَّا الَّذِي يُصَلِّي عِيسَى بْنُ مَرْيَمَ خَلْفَهُ». [8]

«آن كسى كه عيسى بن مريم(عليه السلام) در پشت سر او نماز مى خواند، از ماست».

2 ـ در حديث ديگرى از عبدالله بن عبّاس آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)فرمود:

«لَنْ تَهْلِكَ اُمَّةٌ أنَا فِي أوَّلِها، وَ عيسَى بنُ مَرْيَمَ في آخِرِها، وَالْمَهْدِيُّ فِي وَسَطِها». [9]

«اُمّتى كه من در آغاز آن، عيسى بن مريم در پايان آن، و مهدى(عليه السلام) در ميان آن است، هرگز هلاك نمى شود».

3 ـ در كتاب «عقد الدرر» باب دهم، در حديثى از ابو هريره نقل مى كند كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«كَيفَ أنتُم إذا نَزَل ابنُ مَريَمَ فِيكُمْ، وَ امامُكُمْ مِنْكُمْ». [10]

«چگونه خواهيد بود هنگامى كه عيسى بن مريم در ميان شما نازل شود و پيشواى شما از ميان خود شما خواهد بود؟!».

4 ـ در صحيح بخارى «باب نزول عيسى بن مريم» در حديثى از ابو هريره نقل مى كند كه رسول اكرم فرمود:

«سوگند به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست ! نزديك است كه پسر مريم به عنوان «داورى دادگر» در ميان شما فرود آيد، صليب را بشكند، خوك را بكشد، جزيه را بگذارد و مال را آنقدر بريزد كه ديگر كسى آن را نپذيرد». [11]

5 ـ در سنن ابن ماجه، از ابى امامه باهلى، روايت كرده است:

رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) در مورد فتنه دجّال و خرابى هاى آن سخن مى گفت، از آن حضرت پرسيدند: يا رسول الله! پس عربها در آن روز كجا هستند؟ فرمود:

«آنها در آن روز بسيار اندك اند، و بيشتر آنها در بيت المقدّس مى باشند، و امامشان «مهدى» آن مرد صالح است، كه ناگهان به هنگامى كه امامشان آماده نماز صبح شده حضرت عيسى(عليه السلام) نازل مى شود. حضرت مهدى(عليه السلام) به احترام او عقب مى رود. حضرت عيسى دست خود را بر شانه او مى گذارد و مى گويد: برو جلو و نماز را بخوان كه اين نماز براى تو تشكيل يافته است، پس حضرت مهدى(عليه السلام)جلو مى رود و امامت مى كند». [12]

6 ـ در حديث ديگرى آمده است كه رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود:

«حضرت عيسى(عليه السلام) نازل مى شود، امير مسلمانان حضرت مهدى(عليه السلام)مى فرمايد: بفرما براى ما نماز بخوان.

عيسى(عليه السلام)مى فرمايد: برخى از شما بر برخى ديگر امير هستيد و اين لطف و كرامّت خداوند بر اين اُمّت است». [13]

7 ـ در احاديث ديگرى از طريق اهل سنّت آمده است:

«حضرت مهدى و حضرت عيسى(عليهما السلام) اجتماع مى كنند، چون وقت نماز فرا مى رسد حضرت مهدى(عليه السلام) خطاب به حضرت عيسى(عليه السلام)مى فرمايد: بفرماييد جلو ـ براى اقامه نماز ـ.

حضرت عيسى(عليه السلام) مى فرمايد: شما براى نماز شايسته تر هستيد، آنگاه حضرت عيسى اقتدا مى كند و نماز را پشت سر او مى خواند». [14]

8 ـ در يك حديث ديگر جريان نزول حضرت عيسى(عليه السلام) چنين آمده است:

«عيسى(عليه السلام) در گردنه اى به نام «أفيق» در سرزمين مقدّس فرود مى آيد، وارد بيت المقدّس مى شود، در حالى كه مردم براى نماز صبح صف كشيده باشند. پس امام (حضرت مهدى(عليه السلام)) عقب مى رود، ولى عيسى(عليه السلام) او را جلو مى اندازد و خود به او اقتدا كرده، پشت سرش طبق شريعت محمّدى نماز مى خواند و مى فرمايد: شما اهل بيتى هستيد كه احدى نمى تواند بر شما پيشى بگيرد». [15]

9 ـ در حديث ديگرى كه رسول اكرم از خروج دجّال و كشته شدن او به دست حضرت عيسى(عليه السلام) خبر داده، چنين آمده است كه آن حضرت فرمود:

«آنگاه خداوند عيسى بن مريم(عليه السلام) را مى فرستد، گويى به صورت عروة بن مسعود است، دجّال را دنبال مى كند و او را به هلاكت مى رساند. مردم هفت سال بدين حال مى مانند كه حتّى ميان دو نفر كينه و عداوت يافت نمى شود». [16]

10 ـ و در يك حديث ديگر آمده است كه پيامبر اكرم فرمود:

«حضرت مهدى(عليه السلام) يك مرتبه متوجّه مى شود كه حضرت عيسى(عليه السلام)نازل شده، گويى قطرات آب از موهايش مى چكد، حضرت مهدى(عليه السلام)مى فرمايد: بفرماييد و براى مردم نماز بخوانيد.

حضرت عيسى(عليه السلام) مى فرمايد: نماز براى شما بر پا شده است.

آنگاه حضرت عيسى(عليه السلام) پشت سر فرزندم نماز مى خواند». [17]

11 ـ و در همين رابطه رسول اكرم مى فرمايد:

«خلفا و اوصياى من كه حجّتهاى پروردگار بر مردمانند دوازده تن مى باشند، اوّل آنها على ـ ابن ابى طالب ـ و آخر آنها پسرم مهدى(عليه السلام)است كه عيسى بن مريم(عليه السلام)نازل مى شود و پشت سر او نماز مى خواند. در زمان او زمين با نور پروردگارش روشن مى شود و سلطنت او شرق و غرب جهان را فرا مى گيرد». [18]

به طور خلاصه، روايات وارده از رسول گرامى اسلام و امامان معصوم(عليهم السلام)در مورد نزول حضرت عيسى(عليه السلام) و نماز خواندن آن حضرت در پشت سر حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ بسيار فراوان است، و ما به احاديث ياد شده اكتفا مى كنيم، و فقط اين مطلب را ياد آور مى شويم كه در مورد نزول حضرت عيسى(عليه السلام) به برخى از آيات قرآن نيز مى توان استشهاد نمود كه در بحث «نويدهاى ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در قرآن» آيه 159 سوره نساء ياد آور شديم، كه در اينجا ديگر تكرار نمى كنيم. طالبين به آنجا مراجعه كنند.

4 ـ بشارت ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) در منابع «زرتشتيان»

در منابع زرتشتيان تصريحات زيادى به ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) شده است كه قسمتى از آنها را در اينجا مى آوريم:

1 ـ در كتاب «زند» كه از كتب مقدّسه زرتشتيان است در باره انقراض اشرار و وراثت «صلحا» كه پس از درهم شكستن شوكت جبّاران و بيدادگران، زمام اُمور جامعه بشرى را به دست خواهند گرفت، چنين مى گويد:

«لشكر اهريمنان با ايزدان دايم در روى خاكدان محاربه و كشمكش دارند، و غالباً پيروزى با اهريمنان باشد، امّا نه به طورى كه بتوانند ايزدان را محو و منقرض سازند; چه، در هنگام تنگى از جانب اورمزد كه خداى آسمان است به ايزدان كه فرزندان اويند يارى مى رسد و محاربه ايشان نه هزار سال طول مى كشد، آنگاه فيروزى بزرگ از طرف ايزدان مى شود و اهريمنان را منقرض مى سازند، و تمام اقتدار اهريمنان در زمين است و در آسمان راه ندارند، و بعد از پيروزى ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان عالم كيهان به سعادت اصلى خود رسيده، بنى آدم بر تخت نيكبختى خواهند نشست». [19]

2 ـ در بخش «گاتها» كه يكى از بخشهاى چهارگانه «اوستا» است (بندهاى 8 و 9) نويدهائى در مورد ظهور حضرت مهدى(عليه السلام)و سيطره جهانى آن حضرت كه قيام شكوهمند او طبق وعده هاى أنبياء در آخر الزمان به وقوع خواهد پيوست، چنين آمده است:

«و هنگامى كه سزاى اين گناهكاران فرا رسد پس آنگاه اى «مزدا» ! كشورت را «بهمن» در پايان برپا كند، از براى كسانى كه دروغ را به دستهاى راستى سپرند، و خواستاريم از آنانى باشيم كه زندگى تازه كنند».

3 ـ باز در همان بخش «گاتها» تحت عنوان «بامداد روز» نويد ظهور يگانه منجى بشريّت كه در پايان جهان خواهد آمد، چنين آمده است:

«كى اى «مزدا» ! بامداد روز فراز آيد، جهان دين راستين فرا گيرد، با آموزشهاى فزايش بخش پرخرد رهانندگان، كيانند آنانى كه «بهمن» به ياريشان خواهد آمد، از براى آگاه ساختن، من تو را بر گزيدم اى أهورا».

نويسنده كتاب «بشارات عهدين» پس از آن كه اين دو بشارت را از «گاتها» نقل كرده است چنين مى نويسد:

«مترجمِ «گاتها»، در پاورقى، «بهمن» را ـ كه در اين دو بشارت پرچمدار نهضت آخرين معرفى شده ـ نماينده توانايى و منش نيك و راستى و پارسايى دادار اهور مزدا، تفسير كرده، و روى اين اصل، توضيح اين دو فراز از «گاتهاى زرتشت» از اين قرار است:

در پايان جهان پيش از رستاخيز عمومى آغاز سزاى گناهكاران است كه به دست تواناى نماينده قدرت و راستى و قدس و عدالت الهى ـ به سزاى اين جهانى خود خواهند رسيد ـ اين دولت با سعادت تنها براى كسانى است كه دروغ را به دستهاى راستى سپرده، و منش زشت را در بوته فراموشى نهاده اند.

حقّاً آن زمان درخشان بامداد روز است كه صبح دولت حقّه الهيّه دميدن گيرد و دين راستين ـ آيين ابدى آخرين ـ سراسر جهان را فرا گيرد، آيينى كه تمامى آموزشهاى پيامبران الهى در آن نمودار است، و آن يگانه نماينده قدرت و عدالت الهى، تمامى آموزشهاى صالح و پسنديده رهبران عاليقدر بشريّت را در سراسر جهان منتشر و عملى سازد.

چنان كه روشن است اين دو جمله، بشارت از ظهور موعود اسلام حضرت قائم آل محمّد(عليهم السلام) است، گر چه نامى از آن حضرت به ميان نياورده; ولى سلطنت عمومى و عدالت كلّى جهانى كه پيشگويى كرده بهترين نشانه آن بزرگمرد الهى است».[20]

4 ـ جاماسب، در كتاب معروف خود «جاماسب نامه» كه حوادث گذشته و آينده جهان در آن ثبت شده، و احوالات پادشاهان، انبيا، اوصيا و اوليا را بيان مى كند ضمن مطالبى كه از قول زرتشت راجع به پيامبران بازگو مى نمايد، در مورد پيامبر گرامى اسلام و دولت جاودانه حضرت مهدى(عليه السلام) و رجعت گروهى از اموات ... چنين مى گويد:

«پيغمبر عرب، آخر پيغمبران باشد كه در ميان كوههاى مكّه پيدا شود، و شتر سوار شود، و قوم او شتر سواران خواهند بود، و با بندگان خود چيز خورد، و به روش بندگان نشيند، و او را سايه نباشد و از پشت سر، مثل پيش رو ببيند. و دين او اشرف اديان باشد، و كتاب او باطل گرداند همه كتابها را، و دولت او تازيك ـ يعنى پادشاهى ـ عجم را بر باد دهد، و دين مجوس و پهلوى را بر طرف كند، و نار سدير و آتش كده ها را خراب كند، و تمام شود روزگار پيشداديان و كيانيان و ساسانيان و اشكانيان».

آنگاه در باره ظهور مبارك حضرت مهدى(عليه السلام) چنين مى گويد:

«و از فرزندان دختر آن پيغمبر كه خورشيد جهان و شاه زنان نام دارد كسى پادشاه شود در دنيا به حكم يزدان كه جانشين آخر آن پيغمبر باشد در ميان دنيا كه مكّه باشد، و دولت او تا به قيامت متّصل باشد، و بعد از پادشاهى او دنيا تمام شود، و آسمان جفت گردد و زمين به آب فرو رود و كوهها برطرف شود، و اهريمن كلان را كه ضدّ يزدان و بنده عاصى او باشد بگيرد و در حبس كند و او را بكشد.

و نام مذهب او برهان قاطع باشد و حق باشد و خلايق را به يزدان بخواند، و زنده گرداند خلق را از بدان و نيكان، و نيكان را جزا دهد، و بدان را سزا دهد و بسيارى از خوبان و پيغمبران زنده شوند، و از بدان گيتى و دشمنان خدا و كافران را زنده گرداند، و از پادشاهان اقوام خود را زنده كند كه فتنه ها در دين كرده باشند و خوبان بندگان يزدان را كشته باشند، و همه متابعان اهريمن و تبه كاران را بكشد و نام اين پادشاه بهرام باشد . . .

و ظهور او در آخر دنيا باشد . . . و خروج او در آن زمان شود كه تازيان بر فارسيان غالب شوند، و شهرهاى عمّان خراب شود به دست سلطان تازيك، پس او خروج كند و جنگ كند و دجّال را ... بكشد.

و برود و قسطنطنيّه را بگيرد و علمهاى ايمان و مسلمانى در آنجا برپا كند، و عصاى سرخ شبانان با هودار (كه موسى(عليه السلام)باشد) با او باشد، و انگشتر و ديهيم سليمان با او باشد، و جنّ و انس و ديوان و مرغان و درندگان در فرمان او خواهند بود . . .

و همه جهان را يك دين كند، و دين گبرى و زرتشتى نماند، و پيغمبران خدا و حكيمان و پرى زادان و ديوان و مرغان و همه اصناف جانوران و ابرها و بادها و مردان سفيد رويان در خدمت او باشند . . .» [21]

«جاماسب» در ادبيات ايران و عرب به لقب «فرزانه» و «حكيم» خوانده شده است، و پيش گويى هايى نيز به او نسبت داده اند، و ظاهراً حكيمى ستاره شناس بوده است، و به قول مؤلّف كتاب «حبيب السير»: وى شاگرد لقمان و برادر «گشتاسب» است، و در علم نجوم مهارت كامل داشته است.

علاّمه دهخدا در كتاب «لغت نامه» راجع به وى مى نويسد:

«نامه اى از او ديده شده كه به پارسى قديم است و نام آن فرهنگ ملوك و اسرار عجم است، و عنوان آن به نام گشتاسب شاه است، و نظرات كواكب را به رمز بيان نموده و مقارنات اختران را طالع وقت نهاده و بر آن زايچه حكم نموده.

گويند: پنج هزار سال از روزگار آينده را باز نموده، از سلاطين و انبيا خبر داده، در آنجا حضرت موسى(عليه السلام) سرخ شبان با هودار و حضرت مسيح(عليه السلام) را پيغمبر خرنشين كه او را به نام مادر، باز خوانند. و از حضرت رسول عربى به «مهرآزما» تعبير كرده، و بعضى سخنان وى موافق روزگار گذشته است و برخى مخالف، والله أعلم بالصواب».[22]

مؤلّف كتاب «بشارات عهدين» پس از آن كه بشارتى را از كتاب «جاماسب» نقل مى كند ذيل كلمه جاماسب در پاورقى چنين مى نويسد:

«صاحبان سِيَر و تواريخ مى نويسند: ظهور جاماسب برادر گشتاسب بن سهراب به سال 4996 پس از هبوط ]حضرت[ آدم(عليه السلام) بوده، وى مدّتى در نزد زرتشت كسب معارف نموده و مدّتى هم شاگرد (چنكرمكهاجه) هندى بوده است.

وى در كتاب «جاماسب نامه» از زمان خود تا پنج هزار سال ]آينده را [پيش بينى نموده و قبرش در خفرك فارس است».[23]

5 ـ باز در كتاب جاماسب، موافق برخى از مضامين بشارات گذشته در مورد دولت با سعادت حضرت مهدى(عليه السلام) و صلح بهائم و برافكندن ريشه ظلم و فساد، و همچنين حكومت واحد جهانى و اجتماع عموم بشريّت بر دين مبين اسلام، و اين كه حضرت مهدى(عليه السلام)پيرو اسلام و تابع دين جدّش پيامبر اكرم مى باشد، چنين مى گويد:

«مردى بيرون آيد از زمين تازيان از فرزندان هاشم، مردى بزرگ سر و بزرگ تن و بزرگ ساق، و بر دين جدّ خويش بود، با سپاه بسيار، روى به ايران نهد و آبادانى كند، و زمين پر داد كند، و از داد وى باشد كه گرگ با ميش آب خورد.

و مردم بسيار شوند، و عمر ديگر باز، به درازى كشد و باز گردد چنان كه مردى بود كه او را پنجاه فرزند بود نر و ماده، و كوه و دشت پر از مردم شود، و پر از حيوان شود، و همچون عروسى شود.

و همه كس به دين مهر آزماى (يعنى دين حضرت محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم)) باز آيند، و جور و آشوب از جهان برخيزد، چنان كه فراموش كنند كه چون سلاح بايد داشتن، و اگر وصف نيكويى آن كنم تلخ گردد اين زندگانى كه ما بدو اندريم». [24]

6 ـ در «زند و هومن يسن» از ظهور شخصيّت فوق العاده اى بنام «سوشيانس» (نجات دهنده بزرگ) خبر داده و در باره نشانه هاى ظهور وى چنين مى گويد:

«نشانه هاى شگفت انگيزى در آسمان پديد آيد كه به ظهور منجى جهان دلالت مى كند، و فرشتگانى از شرق و غرب به فرمان او فرستاده مى شوند، و به همه دنيا پيام مى فرستند». [25]

آنگاه به مقاومت شريران در برابر او اشاره كرده و نويد مى دهد كه سرانجام همگى در برابر او سر تعظيم فرود مى آورند.

7 ـ هنگامى كه «گشتاسب» در مورد كيفيت ظهور «سوشيانس» و چگونگى اداره جهان مى پرسد، جاماسب حكيم، شاگرد زرتشت توضيح مى دهد:

«سوشيانس (نجات دهنده بزرگ جهان) دين را به جهان رواج دهد، فقر و تنگدستى را ريشه كن سازد، ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را همفكر و همگفتار و همكردار گرداند». [26]

در اينجا لازم است اين نكته را يادآور شويم كه، اعتقاد به ظهور «سوشيانس» در ميان ملّت ايران باستان به اندازه اى رايج بوده است كه حتّى در موقع شكستهاى جنگى و فراز و نشيبهاى زندگى با يادآورى ظهور چنين نجات دهنده مقتدرى، خود را از يأس و نا اميدى نجات مى دادند.

شاهد صادق اين گفتار اين كه، در جنگ قادسيّه پس از درگذشت رستم فرّخ زاد، سردار نامى ايران، هنگامى كه يزدگرد، آخرين پادشاه ساسانى، با افراد خانواده خود آماده فرار مى شد، بهنگام خارج شدن از كاخ پرشكوه مدائن، ايوان مجلّل خود را مورد خطاب قرار داده و گفت:

«هان اى ايوان! درود من بر تو باد، من هم اكنون از تو روى برمى تابم تا آنگاه كه با يكى از فرزندان خود كه هنوز زمان ظهور او نرسيده است به سوى تو برگردم».

سليمان ديلمى مى گويد: من به محضر امام صادق(عليه السلام) شرفياب شدم و مقصود يزدگرد را از جمله «يكى از فرزندان خود» از آن حضرت پرسيدم، حضرت فرمود:

«او مهدى موعود(عليه السلام) و قائم آل محمّد(عليهم السلام) است كه به فرمان خداوند در آخر زمان ظهور مى كند. او ششمين فرزند من، و فرزند دخترى يزدگرد است و يزدگرد نيز پدر او مى باشد». [27]

با توجّه به اين كه «شاه زنان» معروف به «شهربانو»، مادر امام سجّاد(عليه السلام) ـ بنابر مشهور ـ دختر يزدگرد آخرين پادشاه ساسانى است، روشن مى شود كه او واقعاً پدر حضرت ولى عصر(عليه السلام) مى باشد.

آنچه تا بدينجا از نظر خوانندگان گرامى گذشت نمونه هايى از نويدها و بشارتهاى جاويد كتب مقدّسه اهل اديان بود كه همه آنها با مضامين مختلف خود، آمدن يك مصلح بزرگ جهانى را به نام (مهدى موعود(عليه السلام)) در آخر الزّمان نويد داده، و به روشنى گواهى مى دادند كه مسأله ظهور حضرت مهدى(عليه السلام) اختصاص به اسلام ندارد، بلكه از نظر همه اُمّتها و ملّتها يك امر قطعى و مسلّم است كه بدون ترديد تحقّق خواهد يافت.

آرى ! مطابق وعده هاى انبيا و نويدهاى كتب مقدّسه آسمانى، سرانجام روزى فرا خواهد رسيد كه نماينده قدرت و قدس و عدالت الهى، آخرين جانشين رسول گرامى بنيانگذار حكومت واحد جهانى مهدى موعود منتظر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه ـ از پشت پرده غيبت ظهور خواهد فرمود، و با ظهور مبارك آن ولىّ مطلق الهى، همه پرده هاى ظلمت به كنار خواهد رفت، تاريكيها برچيده خواهد شد، از پليديها و ناپاكيها اثرى نخواهد ماند، و جهان يكسره نورانى خواهد گشت.

بخش دهم

دينِ آينده جهان

شامل

1 ـ قرآن و دين آينده جهان

2 ـ روايات اسلامى و دين آينده جهان

3 ـ اسلام، دين هميشگى خدا

4 ـ دعوت پيامبر اسلام، عمومى و جهانى است

5 ـ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) خاتم پيامبران است

6 ـ قرآن كريم، خاتم كتب آسمانى است

7 ـ دين اسلام، خاتم اديان است

از آيات، روايات و كتب مقدّسه آسمانى، اين مطلب استفاده شد كه، جهان روزى را در پيش دارد كه در آن روز، تمام كشورهاى كوچك و بزرگ به يك كشور تبديل مى شود، مرزهاى جغرافيايى كشورها برداشته مى شود، و يك حكومت واحد جهانى بر اساس عدالت و آزادى تشكيل مى شود، و بر تمام جهان يك دين و آئين، يك قانون اساسى و يك رهبر حكومت مى كند.

اكنون اين سؤال پيش مى آيد كه در آن زمان، چه دين و آيينى بر جهان حاكم خواهد بود؟ قوانين كدام كتاب آسمانى اجرا خواهد شد؟ براى يافتن پاسخ، به سراغ قرآن و سنت مى رويم و از زاويه هاى گوناگون، بدين پرسش جواب مى دهيم.

1 ـ قرآن و دين آينده جهان

در سوره «توبه» آيه سى و سوّم، در مورد جهانى شدن اسلام و غلبه اين دين مبين بر ساير اديان چنين مى فرمايد:

(هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ باِلْهُدى وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوكَرِهَ الْمُشْرِكُونَ).

«اوست خداوندى كه پيامبرش را با هدايت، و دين حق فرستاد، تا او را بر همه اديان غالب گرداند، هر چند كه مشركان كراهت داشته باشند».

در سوره «نور» آيه پنجاه و پنجم، در مورد اين كه دين پسنديده خدا، در زمين مستقر و پابرجا خواهد شد و خلافت روى زمين به مؤمنان و كسانى كه عمل صالح دارند، خواهد رسيد، چنين مى فرمايد:

(وَعَدَ اللهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الاَْرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَُيمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِى ارْتَضَى لَهُمْ . . .)

«خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كرده اند، وعده داده است كه خلافت روى زمين را به آن ها خواهد بخشيد همان گونه كه به پيشينيان آن ها خلافت روى زمين را بخشيد و دين و آيينى را كه براى آنان پشنديده، پابرجا و مستقر كند».

مى دانيم دينى كه خدا پسنديده، اسلام است چنانكه در سوره مائده، آيه 3 مى فرمايد:

(. . . الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِى وَ رَضِيتُ لَكُمُ الاِْسلامَ دِيناً . . .)

«. . . امروز دين شما را برايتان كامل و نعمت خود را بر شما تمام گردانيدم، و اسلام را براى شما ]به عنوان [آيينى برگزيدم . . .»

آنچه از اين آيات بر مى آيد اين است كه اسلام بر تمام اديان غالب خواهد شد و در زمين مستقر و پابرجا مى شود. اين وعده خدا تاكنون محقق نشده است و در آينده به دست صالحان محقق مى شود.

2 ـ روايات اسلامى و دين آينده جهان

رواياتى كه در رابطه با آينده جهان و جهانى شدن اسلام، در منابع مختلف شيعه و سنّى آمده، بسيار زياد و از حدّ احصا و شماره بيرون است. گر چه ما در فرصتهاى مناسب بخش عمده اى از آنها را در طىّ مباحث آينده به تفصيل نقل خواهيم نمود; ولى در عين حال، در اينجا نيز براى روشن شدن اذهان، قسمتى از آنها را براى خوانندگان عزيز نقل مى نماييم.

اينك به نمونه هايى از اين روايات توجه فرماييد:

پيامبر اكرم در حديثى در رابطه با دين آينده جهان مى فرمايد:

«. . . تُمْلاَُ الاْرْضُ مِنَ الاِْسْلامِ، وَ يُسلَبُ الكُفّارُ مُلْكُهُمْ، وَ لايَكُونُ مُلْكٌ إلاّ اِلاسْلام، وَ تَكُونُ الاَْرْضُ كَفاثُورِ الْفِضَّةِ». [28]

«در آن روز، آيين مقدّس اسلام سراسر روى زمين را فرا مى گيرد، حكومت از دست كفّار گرفته مى شود، حكومتى جز حكومت اسلامى نخواهد بود، و سرتاسر زمين همانند ورق نقره از هرگونه تيرگى پيراسته خواهد بود».

در حديث ديگرى در مورد جهانى شدن اسلام در زمان حضرت مهدى(عليه السلام) با تأكيد بيشتر مى فرمايد:

«لَيَدْخُلَنَّ هذَا الدِّينُ على ما دَخَلَ عَلَيْهِ اللَّيلُ». [29]

«تا هر كجا كه تاريكى شب وارد شود، اين آيين مقدّس نفوذ خواهد كرد».

امام حسين(عليه السلام) مى فرمايد:

«التّاسِعُ مِنْ وُلْدِى وهُوَ الإمامُ الْقائِم بِالْحَقِّ، يُحْيِيِ اللهُ بِهِ الأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِها، وَ يُظْهِرُ بِهِ دِينَ الْحقِّ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْكَرِه الْمُشْرِكُونَ». [30]

«نهمين فرزند من، امام قائم به حق است. خداوند به وسيله او زمين مرده را زنده مى كند، و دين حق را به دست او بر تمام اديان پيروز مى گرداند اگر چه مشركان كراهت داشته باشند».

امام سجّاد(عليه السلام) مى فرمايد:

«إنَّ الإسْلامَ قَدْ يُظهِرُهُ اللهُ عَلى جَمِيعِ الاْدْيانِ عِنْدِ قِيامِ الْقائِم عَليهِ السَّلام». [31]

«بدون ترديد خداوند به هنگام قيام قائم(عليه السلام)، اسلام را بر همه اديان پيروز مى گرداند».

امام باقر(عليه السلام) مى فرمايد:

«الْقائِم مِنّا مَنْصُورٌ بِالرُّعْبِ، مُؤيَّدٌ بِالنَّصْرِ، تُطوى لَهُ الاْرْضُ، وَ تَظْهَرُ لَهُ الكُنُوزْ، وَ يَبْلُغُ سُلْطانُهُ الْمشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ، وَ يُظْهِرُ اللّهُ بِهِ دِينَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْكَرِهَ الْمُشْرِكُونَ». [32]

«قائم ما به وسيله رعب (در دل دشمنان) يارى مى شود، و با نصرت الهى تأييد مى گردد. زمين براى او در هم پيچيده مى شود، و گنجهاى زمين براى او ظاهر مى شود، و دولت او به شرق و غرب جهان مى رسد، و خداوند به وسيله او دين خود را بر همه اديان پيروز مى گرداند هر چند كه مشركان دوست نداشته باشند».

امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد:

«إذا قامَ الْقائِمُ لايَبْقى أرْضٌ إلاّ نُودِيَ فِيْها شَهادَةُ: أنْ لا إله إلاّ اللهُ، وَ أنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ». [33]

«هنگامى كه قائم ما قيام كند، هيچ نقطه اى در زمين باقى نمى ماند مگر اين كه آواز شهادت به توحيد و يگانگى خدا و رسالت رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم)در آنجا بلند مى شود».

بنا بر اين، آنچه از مجموع روايات گذشته استفاده مى شود اين است كه: سرانجام دين اسلام همه كره زمين را فرا خواهد گرفت و بر همه اديان جهان پيروز خواهد گرديد، و اين در هنگامى است كه حضرت مهدى(عليه السلام) ظهور كند و حكومت واحد جهانى را تشكيل دهد و برنامه جهانى شدن اسلام و وعده هاى خداوند را تحقق بخشد.

براى روشن تر شدن مطلب، بحث پيش گفته را از نگاهى ديگر پى مى گيريم.

3 ـ اسلام، دين هميشگى خدا

از بررسى آيات هدايت گر قرآن كريم استفاده مى شود كه دين در تمام دوران تاريخ بشر همواره يكى بوده، و آن «اسلام» بوده، و همه شريعتها در زمان هر صاحب شريعت به نام اسلام تشريع شده تا در زمان رسالت خاتم انبيا حضرت محمّد بن عبدالله(صلى الله عليه وآله وسلم) به اوج كمال رسيده و نام مخصوص شريعت حضرت ختمى مرتبت گرديده است.

بنابر اين، طبق اين توضيح و دلايلى كه از قرآن خواهيم آورد، ريشه همه اديان يكى است، و همه پيامبران از حضرت آدم(عليه السلام) تا وجود مقدّس خاتم انبيا مردم را به سوى خداى يكتا دعوت نموده اند، ولى در ميان تمام اديان آسمانى تنها دين جامع و كامل، و دين پسنديده و مورد رضاى خدا، و دين تكامل يافته، دين مبين اسلام است كه با بعثت خاتم انبيا، نبوّت به وجود مبارك آن حضرت ختم گرديده، و دين حق كامل شده، و پس از او پيغمبرى نخواهد آمد، و دين او ابدى و جاودانى و خاتم اديان است. از اين رو، از نظر قرآن، دين انحصار به اسلام دارد، و هر كس غير از اسلام دين ديگرى را براى خود اختيار كند از او پذيرفته نمى شود.

به هر حال، بر اساس آياتى كه بيانگر آثار و حقيقت اسلام است، اسلام تنها دين حق، و دين خدا، و دين توحيد، و دين همه پيامبران است كه به سوى او دعوت نموده اند، و دين حق غير از اسلام به حق نخواهد بود، و هر تعبير ديگرى كه از دين حق شود اگر مفهومش مفهوم اسلام نباشد دين حق نيست; زيرا نه براى دين حق اسمى بهتر از اسلام مى توان يافت، و نه براى انسان، كمال و مرتبه اى بالاتر از آن مى توان تصوّر نمود.

به همين جهت خداوند در قرآن كريم از زبان حضرت ابراهيم(عليه السلام)، حضرت اسماعيل(عليه السلام)، پيامبر اكرم، حواريّون حضرت عيسى(عليه السلام)، فرزندان حضرت يعقوب(عليه السلام)، بلقيس و فرعون، به هنگام بحث از گروندگان به آيين حقّ، با لفظ «اسلام»، «مسلم» و «مسلمين» ياد فرموده است. اينك به چند آيه در اين زمينه توجّه فرماييد:

1 ـ (إنّ الدّينَ عِنْدَ اللّهِ الاِْسْلامُ). [34]

«همانا دين در نزد خدا اسلام است».

2 ـ (مِلَّةَ اَبِيكُمْ اِبْراهِيمَ هُوَ سَمَّـيكُمُ الْمُسْلِمينَ مِنْ قَبْلُ . . .) [35]

«آيين پدرتان حضرت ابراهيم، او بود كه قبلا شما را مسلمان ناميد».

3 ـ (وَ اَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ للهِِ رَبِّ الْعالَمينَ). [36]

«با سليمان براى خداوندى كه پروردگار عالميان است اسلام آوردم». (از زبان بلقيس)

4 ـ (نَحْنُ اَنْصارُ اللهِ آمَنّا باللهِ وَاشْهَدْ بِاَنّا مُسْلِمُونَ). [37]

«ما ياوران خداييم، به خدا ايمان آورديم. و تو گواه باش كه ما اسلام آورده ايم». (از زبان حواريّون حضرت عيسى(عليه السلام))

5 ـ (لا نُفَرِّقُ بَيْنَ اَحَد مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ * وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلامِ دِيناً فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِى الاْخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِينَ). [38]

«ميان هيچ يك از آنان ]پيامبران [ فرق نمى گذاريم و ما براى او اسلام آورده ايم * و هر كه جز اسلام، دينى ]ديگر [ جويد، هرگز از وى پذيرفته نشود، و وى در آخرت از زيانكاران است».

6 ـ (فَما وَجَدْنا فِيها غَيْرَ بَيْت مِنَ الْمُسْلِمينَ). [39]

«ولى در آنجا جز يك خانه از مسلمانان نيافتيم». (از زبان فرشتگان در مورد قوم حضرت لوط).

7 ـ (قالُوا نَعْبُدُ اِلهَكَ وَاِلهَ آبائِكَ اِبْراهِيمَ وَاِسْماعِيل وَاِسْحاقَ اِلهاً واحِداً وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ). [40]

«گفتند: معبود تو و معبود پدرانت، ابراهيم و اسماعيل و اسحاق ـ معبودى يگانه ـ را مى پرستيم و براى او اسلام آورده ايم». (از زبان فرزندان حضرت يعقوب(عليه السلام)، خطاب به او هنگام رحلتش).

8 ـ (وَمَنْ اَحْسَنُ قَوْلا مِمَّنْ دَعا اِلَى الله وَعَمِلَ صالِحاً وَقال اِنَّني مِن الْمُسْلِمينَ). [41]

«گفتار چه كسى بهتر است از آن كس كه به سوى خدا دعوت كند و عمل شايسته انجام دهد و بگويد من از مسلمانانم؟».

از اين آيات استفاده مى شود كه همه شرايع آسمانى در زبان صاحب شريعت «اسلام» نام داشته است، اگر چه ما آنها را به نامهاى ديگرى چون يهوديّت، مسيحيّت و غير آنها مى شناسيم، و اين نامها به تناسبهاى ديگرى اتّخاذ شده است. و هيچ منافاتى هم ندارد كه نام كلّى اديان آسمانى در نزد خداى تعالى همان اسلام بوده باشد; زيرا ـ چنان كه گفتيم ـ ريشه همه اديان آسمانى يكى است، و آن رشته گسترده اى است كه از زمان آدم ابوالبشر توسّط پيك وحى بر دل پيامبران درخشيده و با رسالت خاتم انبيا به اوج كمال و تمام رسيده است.

آرى ! دين در پيشگاه خدا، اسلام است ،و آن تسليم در برابر نداى فطرت، تسليم در برابر وحدانيّت و يكتايى خدا، و تسليم در برابر قدرت و عظمت خداوند ازلى و سرمدى است. و اگر دين حضرت خاتم الانبياء به اين نام نامگذارى شده براى اين است كه «اسلام» تسليم محض است، و اسلام هيچ كس به جز تسليم شدن در برابر اين دين، و پذيرفتن احكام و مقررات آن پذيرفته نيست; زيرا خدا واحد است، و دين حق واحد، و آن اسلام است كه در مفهومش دوگانه پرستى و دوگانه خواهى و شرك وجود ندارد.

به گفته دكتر «گوستاولوبون» فرانسوى: «عقيده توحيد، تاج افتخارى است كه در بين اديان بر سر اسلام نهاده شده است». [42]

اسلام، همه مردم جهان را به سوى يك خدا مى خواند، و تمام بشريّت را به سوى يك دين دعوت مى نمايد، و تعليماتش همه افراد بشر را به سوى يك جامعه سوق مى دهد، و هيچ يك از اعتبارات و امتيازاتى كه از آن، جامعه هاى كوچك و بزرگ فعلى بر اثر جنس و رنگ و نژاد به وجود آمده است به رسميّت نمى شناسد، بلكه تمام جهان و زمين پهناور خدا را وطن انسان اعلام مى دارد.

به گفته يكى از دانشمندان محقّق: «فكر گنجاندن بشريّت در وطن واحد، بدون توجّه به جنس، رنگ، زبان، و حدود جغرافيايى، هديه اى است كه اسلام آن را به مدنيّت بشر اهدا كرده است». [43]

آرى ! اسلام تنها دين حق، و دين تمام مردم جهان، و دين جامعه بشرى است، و دعوتش بر اساس ايمان به خدا، توحيد خالص، و نفى هرگونه شرك و كفر و الحاد است.

اسلام يگانه راه نجات، و يگانه عامل وحدت، و تنها دين جامع و كاملى است كه تمام احكام و مقررات و اهداف توحيدى آن چون: وحدت دين، وحدت جامعه، وحدت نظام، وحدت قانون، وحدت رهبرى، همه و همه براى نجات نسل بشر و سعادت و خوشبختى عموم مردم آمده است.

اسلام دينى است كه شالوده و اساس آن بر پايه عقيده توحيد و ايمان و اعتقاد به خداى يگانه نهاده شده، و با اين اعتقاد، طرز تفكّر انسانها را عوض مى كند، و افكار جامعه را بالا مى برد، و بينش افراد را وسيع مى گرداند، و ملّيتهاى مختلف را بدون توجّه به جنس، رنگ و زبان به دور خود جمع مى كند، و سعادت دنيا و آخرت انسانها را تأمين مى نمايد، و هدفش آزاد ساختن بشر از زير يوغ عادات زشت، آداب ناپسند، استعمار، استثمار و استعباد است.

و به همين جهت، قرآن كريم بشريّت را به سوى يك دين و آيين، و يك هدف و مقصد، و اتّحاد و وحدت عمومى دعوت مى نمايد، و با صداى بلند و رسا فرياد بر مى آورد كه:

(يا أَهْلَ الْكِتابِ تَعالَوْا اِلى كَلِمَة سَواء بَيْنَنا وَ بَيْنَكُمْ ألاَّ نَعْبُدَ إلاّ اللهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيئاً وَ لا يَتَّخِدَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مَنْ دُونِ اللّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنَّا مُسْلِمُونَ). [44]

«بگو: اى اهل كتاب، بياييد بر سر سخنى كه ميان ما و شما يكسان است بايستيم كه جز خدا را نپرستيم و چيزى را شريك او نگردانيم، و بعضى از ما بعضى ديگر را به جاى خدا به خدايى نگيرد. پس اگر ]از اين پيشنهاد [اعراض كردند، بگوييد: شاهد باشيد كه ما مسلمانيم ]نه شما [».

اسلام، دينى است كه مى خواهد حاكم بر مردم و جامعه، تنها، خدا و احكام خدا باشد، و در بين مردم تنها كتاب خدا حكومت كند، و رهبرى جامعه را تنها كسى كه از جانب خدا تعيين شده به عهده بگيرد. و به همين سبب، با تمام مظاهر شرك و بت پرستى، و انواع و اقسام ظلم و فساد و ستم مبازره مى كند تا كسى خود را صاحب اختيار و مالك جامعه و حاكم بر سر نوشت مردم نداند، و همه در سايه حكومت خدا، و منطقه زير نفوذ خدا، و تعاليم عاليه اسلام در آسايش و آرامش زندگى كنند.

اسلام آمده است تا همه اُمّتها و ملّتها را متّحد ساخته، آنها را به يك اُمّت و ملّت تبديل نموده، و اساس همه تضادّها، برخوردها، اختلافها و جداييها را كه از كفر و شرك و پرستش غير خدا مايه مى گيرد، از ريشه و بن بخشكاند، و تمام اختلافات قومى، نژادى، ملّى، وطنى، جغرافيايى، حزبى، مسلكى، و حتّى اختلافات دينى را از ميان ببرد، تا جايى كه همه در برابر خداى تعالى خاضع و خاشع شوند، و تنها خداى يگانه را بپرستند، و در سايه حكومت يك دين، و يك رهبر، و يك قانون اساسى زندگى كنند. اسلام قبل از آن كه دين يك جامعه و يك ملّت باشد، دين جامعه بشرى و آيين جهانى و نظام جامعه جهانى است، و نظام جهانى اسلام با هيچ يك از نظامهاى حاكم بر جهان قابل مقايسه نيست.

بنابر اين، اسلام و نظامش را نمى توان به يك ملّت و يك جامعه و اهل يك منطقه اختصاص داد; بلكه آن، يك دين جامع جهانى است كه همه بايد به آن بگروند، همه بايد يك خدا را پرستش كنند، و در يك جامعه زندگى كنند، و با يك نظام و قانون الهى سير «الى الله» داشته باشند، و اسلام را كه عالى ترين و كامل ترين طر ح وحدت است، بپذيرند. و در برابر آن سر تسليم فرود بياورند تا آنجا كه غير از دين خدا و مملكت خدا، دين و مملكت ديگرى در عالم، وجود نداشته باشد، و دين تماماً از آنِ خدا باشد.

اينك براى تكميل بحث، مسأله خاتميّت اسلام و قرآن و پيامبر اكرم را از ديدگاه قرآن و روايات اسلامى تحت چند عنوان مورد بررسى قرار مى دهيم.

4 ـ دعوت پيامبر اسلام، عمومى و جهانى است

بر اساس دلايل فراوانى كه در قرآن كريم و روايات اسلامى آمده است دعوت و رسالت رسول گرامى اسلام، عمومى و جهانى است، و نبوّت آن حضرت محدود به زمان خاص و مدّت معيّنى نيست; بلكه تا انقراض جهان، و زمانى كه نسل بشر در روى كره زمين وجود دارد، رهبرى بشريّت به عهده آن يگانه پيامبر بزرگ الهى است.

در اين زمينه آيات چندى به خصوص در قرآن كريم وارد شده است كه براى نمونه به آنها اشاره مى كنيم.

1 ـ در سوره نساء، آيه 79 مى فرمايد:

(وَ أَرْسَلْناكَ لِلنّاسِ رَسُولا).

«ما تو را براى همه مردم به پيامبرى فرستاديم».

2 ـ در سوره اعراف، آيه 158 مى فرمايد:

(قُلْ يا أَيّها النّاسُ إنِّي رَسُولُ الله إلَيكُمْ جَمِيعاً).

«ـ اى پيامبر ! ـ به همه جهانيان بگو كه من فرستاده خدا به سوى همگى شما مى باشم».

3 ـ در سوره سبأ، آيه 28 مى فرمايد:

(وَ ما أَرْسَلْناكَ اِلاّ كافَّةً لِلنّاسِ).

«ما تو را به پيامبرى مبعوث ننموديم مگر براى عموم جهانيان».

4 ـ در سوره انبياء، آيه 107 مى فرمايد:

(وَ ما أرْسَلْناكَ إلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ) .

«ما تو را جز براى رحمت جهانيان نفرستاديم».

با توجّه به وسعت معنا و مفهوم كلماتى چون: «عالمين»، «ناس»، «كافّة» و «جميعاً» كه در آيات ياد شده در مورد رسالت رسول گرامى اسلام استعمال شده، مسأله عمومى بودن دعوت پيامبر اكرم و جهانى بودن آيين مقدّس اسلام بر همگان روشن است و نيازى به توضيح و تفسير ندارد.

5 ـ رسول خدا(صلى الله عليه وآله وسلم) خاتم پيامبران است

در سوره احزاب، آيه 40 مى فرمايد:

(ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَد مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللهِ وَ خاتَمَ النَّبِيّينَ).

«محمّد(صلى الله عليه وآله وسلم) پدر هيچ يك از مردان شما نيست، ولكن او رسول خدا و خاتم پيامبران است».

از آنجا كه در اين آيه، در معرفى وجود مقدّس خاتم انبياء محمّد مصطفى(صلى الله عليه وآله وسلم)كلمه «خاتم» به كار رفته است، و بعضى ها ندانسته و نفهميده ـ و برخى هم از روى شيّادى و افكار وسوسه آميز شيطانى ـ گفته اند: «خاتم» به معنى انگشتر است و چون انگشتر زينت انگشت است به همين جهت، «خاتم النبيين» به معنى زينت پيامبران است، و از آيه شريفه آخرين پيامبر بودن آن حضرت استفاده نمى شود; از اين رو، ناگزيريم مقدارى در باره كلمه «خاتم» توضيح دهيم تا معلوم شود آنهايى كه در دلالت آيه مذكور بر خاتميّت پيامبر اسلام وسوسه كرده اند تا چه حد از معناى اين كلمه بى اطلاع بوده و يا خود را به بى اطّلاعى زده اند.

خاتم چيست؟

همان گونه كه ارباب لغت گفته اند: «خاتم» به معنى چيزى است كه به وسيله آن، پايان داده مى شود، و نيز به معنى چيزى آمده است كه با آن، اوراق و مانند آن را مهر مى كنند.

در كتب لغت عربى، ميان معنى خاتم - به فتح تاء و كسر آن ـ فرقى ننهاده و هر دو را به معنى آخر و خاتمه چيزى ذكر كرده اند.

در «اقرب الموارد» و «قاموس»، كلمه خاتم ـ به كسر تاء و فتح آن ـ به معنى انگشتر، و آخر قوم، و عاقبت شئ و غيره آمده است.

در «مجمع البحرين» مى گويد: «خاتم النبيّين، اى: آخرهم ليس بعده نبي» ; يعنى آخرين پيامبران كه پس از وى پيغمبرى نخواهد بود .

ناگفته نماند كه پايان دادن و به آخر رساندن يكى از معانى «ختم» است، چنان كه راغب در «مفردات» مى گويد: «خَتَمتُ القرآن»; يعنى قرائت قرآن را به آخر رساندم.

و در «صحاح» مى گويد: «خَتَمتُ القرآن»; يعنى به آخرش رسيدم.

ابن منظور در «لسان العرب» مى گويد: «ختم فلان القرآن، إذا قرأه إلى آخره»; «فلانى قرآن را ختم كرد، يعنى قرائت قرآن را به آخر رساند».

و نيز مى گويد: خاتم هر چيزى «پايان» و آخر آن است، و خاتمه سوره، آخر سوره است.

و ابن اثير در «نهاية» در باره «خاتم سلطان» مى گويد: وى براى ختم نامه احتياج به «خاتم» دارد.

اينها همه به خاطر اين است كه كلمه «خاتم» از ريشه و ماده «ختم» به معناى پايان گرفته شده، و انگشتر را نيز از آن جهت «خاتم» گفته اند كه نامه ها را با آن ختم و مهر مى كرده اند; زيرا سابقاً مرسوم بوده است كه اشخاص نام خود را روى نگين انگشتر ترسيم مى نموده اند، و با آن، نامه ها و اسناد را مهر مى زدند و به آن پايان مى دادند، به همين جهت در حالات پيامبر و ائمّه معصومين(عليهم السلام) و ديگر شخصيّتها از جمله مسايلى كه در رابطه با شرح حال آنها مطرح مى شود، نقش خاتم آنهاست.

در بعضى از تواريخ آمده است كه يكى از حوادث سال ششم هجرى اين بود كه پيامبر اكرم انگشتر نقشدارى را براى خود انتخاب نمود، و علّت اين امر اين بود كه به آن حضرت عرض كردند: پادشاهان نامه هاى بدون مهر را نمى خوانند.[45]

در كتاب «طبقات» آمده است: هنگامى كه پيامبر گرامى اسلام تصميم گرفت دعوت خود را گسترش دهد و به پادشاهان و سلاطين روى زمين نامه بنويسد، دستور داد انگشترى برايش ساختند كه روى آن «محمّد رسول الله» حك شده بود، و نامه هاى خود را با آن مهر مى كرد.[46]

در كتاب شريف «كافى» نيز حديثى از امام صادق(عليه السلام) در رابطه با نقش نگين پيامبر روايت شده كه حضرت فرمود:

«كان نقش خاتم النبي محمّد رسول الله». [47]

«نقش انگشتر پيامبر «محمّد رسول الله» بود».

در همين رابطه، جرجى زيدان در كتاب «تاريخ تمدّن اسلام» ذيل كلمه «خاتم» مى گويد:

«همين كه پيغمبر اسلام در صدد نامه نوشتن به شاهنشاه ايران و امپراطور روم بر آمد به حضرتش ياد آور شدند كه اگر نامه بدون مهر باشد ايرانيان آن را نمى پذيرند، پيغمبر مهرى از نقره تهيه فرمود كه روى آن جمله «محمّد رسول الله» نقش شده بود». [48]

با اين بيان به خوبى روشن مى شود كه گرچه كلمه «خاتم» به انگشتر زينتى اطلاق مى شود; ولى ريشه اصلى آن از «ختم» به معنى «پايان» گرفته شده، و در روزگار گذشته به انگشترهايى كه با آن نامه ها را مهر مى كردند «خاتم» مى گفتند.

علاوه بر اين، اين مادّه در قرآن كريم در موارد متعدّدى به كار رفته، و در همه جا به معنى پايان دادن و مهر نهادن است، از جمله:

(خَتَمَ اللهُ عَلى قُلوبِهِمْ وَعَلى سَمْعِهِمْ . . .) [49]

پى‏نوشتها:‌


 
[1] ـ بشارت عهدين، ص 265 ـ 267.
[2] ـ كتاب مقدّس، مكاشفه يوحنّاى رسول، ص 417، باب 19، بندهاى 11 ـ 18.
[3] ـ رساله پولس رسول به روميان، ص 252، باب 8، بند 18.
[4] ـ رساله پولس رسول به روميان، ص 261، باب 15، بند 12.
[5] ـ رساله اول پولس به تسالونيكيان، ص 330، باب 4، بندهاى 15 ـ 17
[6] ـ كتاب مقدّس، اعمال رسولان، ص 187، باب 1، بندهاى 9 ـ 11.
[7] ـ بحار الانوار، ج 52، ص 181.
[8] ـ همان، ج 51، ص 84 ـ منتخب الاثر، فصل 2، باب 48، ص 316 ـ بشارة الاسلام، قسمت سيره، باب 38، ص 320.
[9] ـ منتخب الاثر، فصل 2، باب 1، ص 155، ح 45 و بحار الانوار، ج 51، ص 85.
[10] ـ عقد الدرر، ص 291، باب 10.
[11] ـ صحيح بخارى، ج 2، ص 1073 ـ كتاب الانبياء، باب نزول عيسى بن مريم(عليهما السلام).
[12] ـ سنن ابن ماجه، ج 2 ص 526 ; عقد الدرر، ص 294 باب 10.
[13] ـ البرهان، ص 158 ـ عقد الدرر، ص 292، باب 10.
[14] ـ منتخب الاثر، فصل 7، باب 8، ص 479، ح 2، به نقل از تذكرة الخواص، ص 377.
[15] ـ يوم الخلاص، ص 344.
[16] ـ صحيح مسلم، ج 18، ص 75 ـ 76.
[17] ـ البرهان متقى، ص 160، باب 9، ح 9.
[18] ـ ينابيع المودّة، ج 3، ص 295، باب 78 .
[19] ـ بشارات عهدين، ص 237.
[20] ـ بشارات عهدين، استدراكات، بعد از مقدّمه چاپ دوّم، ص 10 و 11.
[21] ـ لمعات النور، ج 1 ص 23 ـ 25.
[22] ـ لغتنامه دهخدا، ص 6469، ستون 1.
[23] ـ بشارات عهدين، ص 243.
[24] ـ بشارات عهدين، ص 258، به نقل از جاماسب نامه.
[25] ـ او خواهد آمد، ص 108.
[26] ـ همان، به نقل از جاماسب نامه، ص 121 و 122.
[27] ـ بحار الأنوار، ج 51 ص 164.
[28] ـ الملاحم و الفتن، باب 178، ص 173 و در چاپ ديگر، ص 83، باب 186، ط بيروت.
[29] ـ مجازات النبويّه، ص 419; منتخب الاثر، ص 160، فصل 2، باب 1، ح 57.
[30] ـ بحار الانوار، ج 51، ص 133، ح 4 ; الزام الناصب، ج 1، ص 216 ; منتخب الاثر، ص 205، ح 4 ; كفاية الاثر، ص 232.
[31] ـ ينابيع المودّة، ج 3، ص 78; منتخب الاثر، ص 294 ، ح 5.
[32] ـ بحار الانوار، ج 52، ص 191، ح 24 ; منتخب الاثر، ص 292.
[33] ـ تفسير عياشى، ج 1، ص 183 ; بحار الانوار، ج 52، ص 340، ح 89.
[34] ـ سوره آل عمران، آيه 19.
[35] ـ سوره حج، آيه 78.
[36] ـ سوره نمل، آيه 44.
[37] ـ سوره آل عمران، آيه 52.
[38] ـ سوره آل عمران، آيه 84 و 85.
[39] ـ سوره الذاريات، آيه 36.
[40] ـ سوره بقره، آيه 133.
[41] ـ سوره فصّلت، آيه 33.
[42] ـ تاريخ تمدّن اسلام و عرب، ص 142، به نقل از امامت و مهدويّت.
[43] ـ امامت و مهدويت، ج 2، ص 62.
[44] ـ سوره آل عمران، آيه 64.
[45] ـ سفينة البحار، ج 1، ص 376 ماده «ختم»
[46] ـ الطبقات الكبرى، ج 1، ص 322، ذكر خاتم رسول اللّه.
[47] ـ كافى، ج 6، ص 473، ح 1 ; سنن بيهقى، ج 10، ص 128، باب ختم الكتاب.
[48] ـ قاموس قرآن، ج 2، ص 226.
[49] ـ سوره بقره، آيه 7.