چهل مثل از قرآن

حسين حقيقت جو

- ۴ -


وجه تشبيه  
در اين مثال خداوند متعال خود را به ((خريدار)) و مؤ منان و مجاهدان را به ((فروشنده )) تشبيه كرده است كه كالاى مورد معامله ((جانها و اموال )) آنان است .
((از آنجا كه در هر معامله در حقيقت پنج ركن اساسى وجود دارد كه عبارتند از:
((خريدار))، ((فروشنده ))، ((متاع ))، ((قيمت )) و ((سند معامله ))، خداوند در اين آيه به تمام اين اركان اشاره كرده است . خودش را ((خريدار)) و مؤ منان را ((فروشنده )) و جانها و اموال را ((متاع )) و بهشت را ((ثمن ))(بها)(165) و سه كتاب آسمانى تورات ، انجيل و قرآن را سند اين معامله قرار داده است .
بعضى از بزرگان واسطه و ميانجى ميان خريدار و فروشنده را نيز بدان افزوده و گفته اند: ((دلاّل اين معامله پيامبر بزرگوار اسلام است )).(166)
جالب اينكه پس از انجام مراسم اين معامله ، همانگونه كه در ميان تجارت كنندگان معمول است كه به طرف مقابل تبريك مى گويند و اظهار مى دارند كه خيرش را ببينى ،
خداوند متعال مى فرمايد، (فَاسْتَبْشِرُواْ بِبَيْعِكُمُ الَّذِى بَايَعْتُم بِهِى )؛ ((بشارت باد بر شما به اين معامله اى كه انجام داده ايد)).
واقعاً معامله پرسودى است كه مالك حقيقى مال خودش را از بنده اش به بهاى بهشت خودش بخرد! به راستى اين داد و ستد شايسته تبريك و شاد باش گفتن است .
از جابر بن عبداللّه انصارى روايت شده كه مى گويد:
هنگامى كه اين آيه نازل شد ، پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم در مسجد بود و با صداى بلند آن را تلاوت كرد و مردم تكبير گفتند.
آنگاه مردى از انصار نزديك آمد و از رسول خداصلّى اللّه عليه و آله و سلّم پرسيد:
آيا اين كلماتى كه اكنون قرائت كردى آيه بود و از طرف خدا نازل شده است ؟
پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: آرى .
مرد انصارى گفت : ((بيْعٌ رابِحٌ لا نُقيلُ وَ لا نَسْتَقيلُ؛ چه معامله پر سودى ؟ ما هرگز اين معامله را فسخ نمى كنيم و اگر خواستار فسخ آن شوند نخواهيم پذيرفت )).
((چه معامله اى از اين پرسودتر كه جانهاى معيوب و اموال فانى را مى خرد و در عوض بهشت باقى مى دهد!!)).(167)
عزيزى فرمود:
هركس برده معيوبى را بخرد و به هنگام خريدن به عيبهاى او آگاه باشد، نمى تواند او را ردّ كند. پس حق تعالى ما را در حالى خريد كه به همه عيوب ما آگاه است ، اميد است كه از درگاه كرم خود ما را ردّ نفرمايد.(168)
اُمّيد كه از فضلت مردود نگردم من
چون من به همه عيبى لطف تو خريدارم
تو به علم عزل مرا ديدى ديدى
آنگه به عيب بخريدى
تو به علم آن و من به علم همان
ردّ مكن آنچه خود پسنديدى (169)
نكته ها:  
1- تجارت بى نظير 
در آيه مورد بحث بهاى معامله و تجارت انسان با خدا، ((بهشت )) قرار داده شده ، ولى در قرآن معامله و داد و ستد ديگرى را نقل مى كند كه بهاى آن بالاتر از بهشت مى باشد و آن ((رضا و خوشنودى )) پروردگار است ، چنانكه مى فرمايد:
( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِى نَفْسَهُ ابْتِغَآءَ مَرْضَاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ رَءُوفٌ بِالْعِبَادِ )؛ ((بعضى از مردم (با ايمان و فداكار، همچون على عليه السّلام ((در ليلة المبيت )) به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم ) جان خود را به خاطر خوشنودى خدا مى فروشند؛ و خداوند نسبت به بندگانش مهربان است )).(170)
يعنى اين دسته از افراد در برابر جانبازى خود نه نظرى به بهشت دارند و نه ترسى از دوزخ (اگر چه هر دو مهم است ) بلكه تمام توجه آنان جلب خوشنودى پروردگار است و اين بالاترين معامله اى است كه انسان ممكن است انجام دهد و شايد به همين جهت است كه فرمود: (وَمِنَ النّاسِ)، يعنى تنها بعضى از مردمند كه قادر به اين كار فوق العاده هستند و اين از الطاف الهى است كه شامل بعضى مى شود.
((غزالى )) كه يكى از بزرگان اهل سنّت است ، مى گويد: ((اين آيه در شاءن على بن ابى طالب نازل شده آنگاه كه در بستر پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوابيد)).(171)
((ثعلبى )) نيز كه از مفسّران معروف اهل تسنّن است ، در تفسير خود مى گويد:
((هنگامى كه پيغمبراسلام تصميم گرفت ازمكّه به مدينه هجرت كند، على بن ابى طالب را كه در آن وقت 21 سال داشت فراخواند و به او فرمود: يا على ، مشركان تصميم دارند امشب بر سر من هجوم آورند و مرا به قتل برسانند، اكنون تو در جايگاه من بخواب وآن پارچه سبزرنگى را كه من هنگام خواب به روى خود مى كشيدم برروى خودبپوش تا آنان خيال كنند من در خوابگاه خود خوابيده ام و در پى من نيايند. على عليه السّلام عرض كرد:اگر من در بستر شما بخوابم شما از شرّ دشمنان جان به سلامت خواهيد برد؟ پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: آرى . آنگاه على عليه السّلام خوشحال شد كه جانش لايق شد قربان صدقه رسول خدا گردد:
جان شيرين گرقبول چون تو سلطانى بود كى به جانى بازماند هر كه را جانى بود پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم شبانه از مكّه بيرون رفت و على عليه السّلام با كمال اشتياق در خوابگاه پيامبرصلّى اللّه عليه و آله و سلّم خوابيد در اين هنگام خداوند به ((جبرئيل )) و ((ميكائيل )) وحى فرستاد كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانى تر قرار دادم كدام يك از شما حاضر است ايثار به نفس كند و زندگى ديگرى را بر خود مقدّم دارد هيچكدام حاضر نشدند.
به آنها وحى شد اكنون على عليه السّلام در بستر پيغمبر من خوابيده و آماده شده جان خويش را فداى او سازد به زمين برويد و حافظ و نگهبان او باشيد.
هنگامى كه جبرئيل بالاى سر و ميكائيل پائين پاى على عليه السّلام نشسته بودند جبرئيل مى گفت :
((به به آفرين به تو اى على ! خداوند به واسطه تو بر فرشتگان مباهات مى كند)).
و در اين هنگام آيه بالا نازل گرديد و به همين دليل آن شب تاريخى بنام ((ليلة المبيت )) ناميده شده است )).(172)
2- قباله خانه بهشتى  
در روايت است كه يكى از شخصيّت هاى بزرگ جبل عامل و از شيعيان و دوستان امام صادق عليه السّلام هر سال هنگام سفر حجّ به مدينه بر امام صادق عليه السّلام وارد مى شد و مدّتى
در جوار آن حضرت به عنوان مهمان مى ماند، چندين سال اين برنامه ادامه داشت . بعد به فكر افتاد كه در مدينه خانه اى بخرد و مزاحم امام نشود، لذا مبلغ ده هزار درهم به امام صادق عليه السّلام داد و عرض كرد: با اين مبلغ يك خانه اى براى من خريدارى كنيد كه وقتى به مدينه مى آيم به منزل خودم بروم و باعث زحمت شما نشوم . امام عليه السّلام هم قبول كرد و
تمام آن مبلغ را بين فقراى سادات تقسيم كرد. آن مرد وقتى از مكّه برگشت به حضور امام آمد و عرض كرد: جانم به فدايت ، آيا معامله را انجام داديد؟
امام فرمود: آرى ، قباله اش را هم برايت نوشته ام ، آنگاه قباله را به او داد و ديد در قباله چنين نوشته است :
بسم اللّه الرحمن الرحيم ((اين قباله اى است كه فروخت جعفر بن محمّد به فلان شخص جبل عاملى خانه اى در فردوس كه داراى چهار حدّ است : حد اولش ‍ رسول اللّه ، حد دوّمش امير المؤ منين ، حد سوّمش حسن بن على و حد چهار آن حسين بن على است )).
آن مرد وقتى از محتواى اين قباله مطّلع شد با كمال خرسندى به امام صادق عليه السّلام عرض كرد: آقاجان ، جانم به قربانت من به اين معامله راضى هستم . آنگاه امام عليه السّلام فرمود:
تمام پول تو را بين فقيرهاى سادات حسنى و حسينى تقسيم كرده ام اميدوارم خداوند متعال اين بخشش و انفاق را از تو قبول كند و در بهشت پاداش تو را عطا فرمايد. آن مرد قباله را گرفت و از امام خداحافظى كرد و به وطنش ‍ بازگشت و چند روزى نگدشت كه مريض شد، اهل و عيالش را جمع كرد و آنها را قسم داد و گفت : هرگاه من از دنيا رفتم ، اين قباله امام صادق عليه السّلام را در كفنم بگذاريد و با من دفن كنيد و در همان بيمارى از دنيا رفت و بازماندگانش ‍ طبق وصيّت او آن قباله را در كفنش گذاشته و با خودش دفن كردند.
روز بعد كه براى فاتحه خوانى سر قبرش رفتند، ديدند همان قباله روى قبر نهاده شده و در ذيلش از قول آن مرد نوشته شده است : به خدا سوگند، جعفر بن محمّد به آنچه به من وعده داده بود وفا كرد.(173)
17- مَثَل زندگى و آب 
(إِنَّمَا مَثَلُ الْحَيَوا ةِ الدُّنْيَا كَمَاَّءٍ اءَنزَلْنَهُ مِنَ السَّمَاَّءِ فَاخْتَلَطَ بِهِى نَبَاتُ الاَْرْضِ مِمَّا يَاءْكُلُ النَّاسُ والاَْنْعَمُ حَتَّىَّ إِذَ آ اءَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَهَا(174) وَازَّيَّنَتْ(175) وَظَنَّ اءَهْلُهَاَّ اءَنَّهُمْ قَدِرُونَ عَلَيْهَاَّ اءَتَيهَاَّ اءَمْرُنَا لَيْلاً اءَوْ نَهَارًا فَجَعَلْنَهَا حَصِيدا(176) كَاءَن لَّمْ تَغْنَ(177) بِالاَْمْسِ كَذَا لِكَ نُفَصِّلُ الاَْيَتِ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ).(178)
((مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم ؛ كه بر اثر آن گياهان (گوناگون ) زمين كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند، مى رويد تا زمانى كه زمين ، زيبايى خود را (از آن )گرفته و تزيين مى گردد، و اهل آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند؛ (ناگهان ) فرمان ما شب هنگام يا در روز (براى نابودى آن ) فرا مى رسد؛ (سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم ) و آنچنان آن را درو مى كنيم كه (گويى ) هرگز (چنين كشتزارى ) نبوده است اين گونه آيات خود را براى گروهى كه تفكر مى كنند،شرح مى دهيم )).
غير از اين نبود كه عيش اين جهان
در مثل آبى است كايد ز آسمان
پس به آن آميخته گشت و عجين
خود نبات الارض كه رست از زمين
يا كه بعضى ز آن نبات از بوالعجب (179)
مختلط گردد به بعضى زآن سبب
ز آنچه مردم مى خورند آن ز اختيار
از حبوب و از بقول (180) و از ثمار
چارپايان هم خورند از آن گياه
خشك و تر يعنى علوفه سبز و كاه
تا به وقتى كه زمين پيرايه (181)اش
باز بگرفت آنچه داد از مايه اش
از نمود(182) و فرّهى (183) كاندر نفوس
بُد مزيّن در نكويى چون عروس
اهل ارض آن را زخود پنداشتند
كه بر آن قدرت مگر مى داشتند
تا كه آمد امر ما شب يا كه روز
بهر ويرانى به عرض دل فروز
پس نموديم آن زمين را در نظر
همچو ارض بدر و يده سر به سر
باطل و بركنده و خشك سياه
نى در او فرى نه آثار گياه
چيست لَمْ تَغْنَكه موجود او زطمس (184)
گوييا هرگز نبوده است او به امْس (185)
همچنين روشن كنيم آيات خويش
بهر قومى كه كنند انديشه بيش (186)
وجه تشبيه  
خداوند متعال در اين آيه ((زندگى زود گذر)) و پر زرق و برق دنيا را به ((آب بارانى )) تشبيه كرده است كه بر سرزمينهاى آماده فرو ريزد و انواع گياهان از آن برويد كه بعضى قابل استفاده براى انسانها و بعضى براى حيوانات است و سطح زمين با پوشش گياهان چنان مزيّن و جذاب مى شود كه اهل زمين مطمئن مى شوند كه مى توانند از مواهب آن
گياهان بهره گيرند، امّا ناگهان سرماى سخت و يا تگرگ شديد و يا طوفان در هم كوبنده اى بر آن گياهان اصابت مى كند و آنها را چنان در هم مى پيچد و درو مى نمايد كه گويى هرگز نبوده است .
آرى ، چنين است ماجراى زندگى انسانها به خصوص در عصر و زمان ما كه گاه يك زلزله يا يك جنگ چند ساعته ، چنان يك شهر آباد و خرّم را در هم مى كوبد كه چيزى جز يك ويرانه يا يك مشت اجساد قطعه قطعه شده باقى نمى گذارد.
وه ! چه غافلند مردمى كه به چنين زندگى ناپايدار دل خوش كرده اند؟!
بعضى از مفسّران در وجه شباهت اين تشبيه گفته اند:
((باران چو به نهال گل رسد بر لطافت و طراوت آن مى افزايد و چون به خاربن گذر كند، تيزى آن خار زياد تر مى شود. و مال دنيا نيز اگر به دست انسان مصلح برسد، با مصرف كردن آن در امور خيريه ، بر نيكى و صلاحش افزوده مى شود. كه رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و سلّم فرمود: ((نِعْمَ الْمالُ الصّالِحُ لِلْرَّجُلِ الصّالِحِ؛ چه نيكوست كه مال سالم و پاك در دست انسان صالح و خوب باشد)) و اگر به دست مفسدان رسد، مادّه فساد و عناد وى زيادتر مى گردد)).(187)
مولوى اين حديث شريف نبوى را در قالب شعرى زيبا و به بهترين وجهى تشبيه نموده و گفته است :
مال را گر بهر دين باشى حمول
نِعْمَ مالٌ صالِحٌ خواندش رسول
آب در كشتى هلاك كشتى است
آب اندر زير كشتى پشتى است (188)
يعنى آب اگر داخل كشتى باشد، باعث نابودى و غرق شدن سرنشينان كشتى است . ولى اگر زير كشتى باشد، نه تنها ضربه اى به مسافران نمى زند بلكه وسيله اى است براى رسيدن به مقصد.
مال هم اگر در دست انسان صالح باشد و به عنوان يك وسيله از آن در راه خدا و امور خير و دستگيرى از محرومان استفاده كند، بسيار خوب و مايه سعادت است ولى اگر در دست آدم دنيا پرست قرار گيرد و از آن به عنوان هدف استفاده كند، باعث هلاكت خود و جامعه است .
و همچنين گفته اند: چون آب باران به زمين رسد در يك جا قرار نمى گيرد، بلكه به اطراف و جوانب روان مى گردد و مال دنيا نيز در يك محل قرار ندارد و به يك كس آرام نمى گيرد و هر روز در دست كسى است و هر شب با كسى عقد مواصلت بندد نه عهد او را وفايى است و نه وفاى او را بقائى .
كنج امان نيست دراين خاكدان
مغز و وفانيست در اين استخوان
كهنه سرائيست به صد جا گرو
كهنه و اندر گرو نو به نو(189)
در تفسير ((كشف الاسرار)) منسوب به خواجه عبداللّه انصارى آمده است : ((دنيا همچون آب است و خداى متعال مال دنيا را مثل به آب زده كه چون به اندازه خويش بود سبب صلاح خلق باشد، و اگر از حدّ و اندازه خويش در گذرد، جهان را خراب كند، همچنين است مال اگر به قدر كفاف باشد دارنده آن منعّم شود و اگر از حدّ خود تجاوز كند و فزونى گيرد موجب كفران و طغيان گردد.
و نيز گفته اند:
آب هر گاه جارى باشد خوشبو ماند و اگر به جاى ماند تغيّر پذيرد. مال نيز چنين است ، اگر آن را ببخشند، دارنده آن را ستايش كنند و اگر امساك و بخل پيش ‍ گيرند، صاحب آن مذموم و نكوهيده شود.
مال چون آبيست تا باشد روان
فيض مى يابند ازو اهل جهان
چند روزى چون كند يكجا درنگ
گنده و بى حاصل است و تيره رنگ
و نيز گفته اند:
آب اگر طاهر و پاك باشد در خور آشاميدن است و اگر نجس و ناپاك بود شرب و طهارت را نشايد، چنين است مال اگر حلال باشد به كار آيد و اگر حرام باشد ناپاكى فزايد)).(190)
و عدّه اى گفته اند: اين تشبيه مركّب است يعنى زندگى دنيا هم به آب تشبيه شده و هم به گياه كه دوران خرّمى و طراوتش بسيار كوتاه است :
منگر به آن كه روى زمين فصل نو بهار
مانند نقش خانه مانى مزيّن است
وقت خزان به برگ رياحين چه بنگرى
منصف شوى كه لايق بر باد دادنست
18- مَثَل كور و بينا، كر و شنوا 
(مَثَلُ ا لْفَرِيقَيْنِ كَالاَْعْمَى وَا لاَْصَمِّ وَا لْبَصِيرِ وَالسَّمِيعِ هَلْ يَسْتَوِيَانِ مَثَلاً اءَفَلاَ تَذَكَّرُونَ).(191)
((مثل اين دو گروه (مؤ منان و منكران ) مثل نابينا و كر و بينا و شنواست ؛ آيا اين دو همانند يكديگرند؟! آيا پند نمى گيريد؟!)).
اين دو فرقه در مثال از كفر و دين
كور و كر بينا و شنوا همچنين
مى بوند آيا برابر در مثل
چون نمى گيرند پند از ما حصل (192)
وجه تشبيه  
خداوند متعال در اين آيه كافران و منكران حقايق را به آدم ((كور و كر)) و مؤ منان را به انسان ((بينا و شنوا)) تشبيه كرده است . وجه تشابه در كافران ((نديدن و نشنيدن حقايق )) و در مؤ منان ((ديدن و شنيدن آن )) است .
صاحب بحر الحقايق مى گويد:
((اعمى آن است كه : حق را باطل وباطل را حقّ بيند و اصَمّ آن كه : باطل را حقّ و حقّ را باطل شنود و بدان عمل كند. و بصير كسى است كه ديده بصيرتش به كحل ((بى يبصر)) جلا يافته باشد. و سميع كسى است كه گوش همّتش به گوشواره ((بى يسمع )) آراسته بود.
هر كه به خدا بيند، جز از خدا نبيند و هركه به خدا بشنود، جز از خدا نشنود)).(193)
آرى ((بصير)) يعنى كسى كه داراى بصيرت و بينش عميق دينى است و ((سميع )) يعنى كسى كه گوشش نسبت به حقايق و معارف و دستورات الهى شنوا باشد. لذا در دعاهاى وارده از پيشوايان دين ، هم ((نور چشم )) از خدا طلب مى كنيم و هم ((بصيرت در دين ))، چنانچه در دعا مى خوانيم :
((... وَاجْعَلِ النُّورَ فى بَصَرى وَالْبَصيرَةَ فى دينى ...؛(194) خدايا!، در چشمانم نور قرار ده و بصيرت را در دينم عطا كن )).
حضرت على عليه السّلام در نهج البلاغه مى فرمايد:
(( وَمَنْ اءَبْصَرَ بِها بَصَّرَتْهُ، وَمَنْ اءَبْصَرَ إِلَيْها اءَعْمَتْهُ؛(195) و هر كس باديده بصيرت (و عبرت ) به دنيا بنگرد، دنيا به او بصيرت و بينايى مى بخشد و هر كس با ديده هدف و رسيدن به مقاصد مادى به دنيا نظر كند، دنيا او را كور و نابينا مى گرداند)).
نكته جالب توجه در اين دو جمله كوتاه و پر محتوا، كلمه ((بها)) و ((إ ليها)) است ؛ يعنى اگر از ديدگاه ((وسيله )) به دنيا نظر شود، مايه بصيرت است ، ولى اگر از ديد ((هدف )) بدان توجّه شود، باعث كورى دل و سبب گمراهى خواهد بود؛ به عبارت ديگر دنيا را مى توان از دو ديدگاه مورد مطالعه قرار داد:
1 ديدگاه مرآتى ؛
2 ديدگاه استقلالى .
ديدگاه مرآتى آن است كه آدمى هنگامى كه به ((مرآت ))، يعنى آيينه مى نگرد، توجهى به خود آيينه ندارد كه موادش از چيست و قيمتش چقدر است . او از آيينه فقط به عنوان وسيله ديدن خود استفاده مى كند. اين نوع نگاه كردن به آيينه مايه بصيرت و سبب عبرت و برطرف كردن نقص از خود و اصلاح عيب است .
نظر استقلالى اين است كه مى خواهد آيينه را خريدارى كند، لذا به حجم و اندازه سنگ و مساحت و كيفيّت جنس آن نظر مى كند. در اين هنگام صورت خود را كه در آن منعكس شده ، نمى بيند و به اصطلاح ((فيه ينظر)) است .
بنا بر اين هركس از ديدگاه مادى و ((استقلالى )) به اشياى عالم نظر كند، جهان ماده چشمش را پر خواهد كرد و نسبت به ماوراى ماده و خالق جهان كور و نابينا خواهد شد؛ به عبارت ديگر هر كس با چشم سر و ديد سطحى حيوانى به عالم نظر افكند، خطا خواهد كرد، چنان كه مولوى مى گويد:
چشم آخِر بين تواند ديد راست
چشم آخُر بين غرور است و خطاست (196)
بنا بر اين چشم انسانى و ديدگاه ((مرآتى )) وسيله اى است كه به آدمى بصيرت و بينش و ژرف نگرى دينى مى بخشد.
صاحب تفسير ((كشف الاسرار)) در ذيل آيه مورد بحث مى گويد:
((نابيناى به حقيقى اوست كه نه ديده عبرت دارد تا از روى استدلال به ((آيات آفاق )) نظر كند، نه دل فكرت دارد تا در ((آيات انفس )) تاءمّل كند نه بصيرت حقيقت دارد تا به نور فراست ، مكاشفات اسرار غيبى بيند ...)).(197)
مراد از ((آيات آفاق )) آفريده هاى جهان طبيعت است ، همانند خورشيد و ماه و ستارگان بانظام دقيقى كه بر آنها حاكم است و انواع جانداران و گياهان و كوهها و درياها با عجايب و شگفتيهاى بى شمارش و موجودات گوناگون اسرار آميزش ‍ كه هر يك آيه و نشانه اى است بر حقّانيّت ذات پاك خدا.
منظور از ((آيات انْفُس )) درون انسان است ، همچون آفرينش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى كه بر ساختمان حيرت انگيز مغز و حركات منظّم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و انعقاد نطفه و پرورش جنين در رحم مادران و از آن بالاتر اسرار و شگفتيهاى روح انسان مى باشد كه هر گوشه اى از آن ، كتابى است از معرفت پروردگار و خالق جهان .
اصطلاح ((آفاق و انفس )) از خود قرآن گرفته شده كه مى فرمايد:
(سَنُرِيهِمْ ءَايَتِنَا فِى ا لاَْفَاقِ وَفِىَّ اءَنفُسِهِمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ اءَ نَّهُ ا لْحَقُّ)(198)؛ ((ما به زودى آيات و نشانه هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنها نشان مى دهيم تا براى آنان آشكار گردد كه او حقّ است )).
تمثيلى از شيخ شبسترى  
شيخ محمود شبسترى در كتاب ((گلشن راز)) اصحاب فرقه هاى مختلف و عقايد گوناگون را به انواع كورى و امراض چشم تشبيه نموده و مى گويد:
خرد را نيست تاب نور آن روى
برو از بهر او چشم دگر جوى
دو چشم فلسفى چون بود اَحْوَلْ(199)
ز واحد ديدن حقّ شد معطّل
ز نابينايى آمد راءى تشبيه (200)
ز يك چشمى است ادراكات تنزيه
تناسخ (201) زان سبب كفر است و باطل
كه آن از تنگ چشمى گشت حاصل
چو اكْمَهْ(202) بى نصيب از هر كمال است
كسى كورا طريق اعتزال (203) است
كلامى كو ندارد ذوق توحيد
به تاريكى در است از غَيْم (204) تقليد
رَمَد(205) دارد دو چشم اهل ظاهر
كه از ظاهر نبيند جز مظاهر
از او هرچه بگفتند از كم و بيش
نشانى داده اند از ديده خويش (206)
19- مَثَل كف دست و آب 
(لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَالَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِهِى لاَيَسْتَجِيبُونَ لَهُم بِشَىْءٍ إِلا كَبَسِطِ كَفَّيْهِ إِلَى الْمَاَّءِ لِيَبْلُغَ فَاهُ(207) وَمَا هُوَ بِبَلِغِهِى وَمَا دُعَاَّءُ الْكَفِرِينَ إِلا فِى ضَلَلٍ).(208)
((دعوت حق از آن اوست و كسانى كه (مشركان ) غير از خدا را مى خوانند به دعوت آنها پاسخ نمى گويند! آنها همچون كسى هستند كه كفهاى (دست ) خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعاى كافران ، جز در ضلال (و گمراهى ) نيست )).
حق بود بس سخت قوّت در محال
هم مگر ابله كند در وى جدال
هست او را خواندن حق وان كسان
كه به غير او بخوانند از بتان
نى اجابت كرده بر چيزى شوند
نى به مقصودى ز تمييزى شوند
جز به مثل آن كه بگشايد كفش
سوى آب از دور بهر مصرفش
تشنه اى كو بر سر چاهى رسد
بى رسن بى دلو از راهى رسد
آب را خواند كش آيد بر دَهَن
نى رسنده باشدش آب اى حسن
زان كه نه داناست بر خواننده آب
هم نه قادر تا بر او گيرد شتاب
خواندن كفّار هم باشد چنين
مربتان را نيست سودى اندر اين
خواندن ايشان نباشد جز ضلال
هيچ مر اصنام را با ابتهال (209)
وجه تشبيه  
طبق نظر اكثر مفسّران ، خداوند متعال در اين آيه ، مشركان و افرادى كه غير خدا را مى خوانند، به آدم تشنه اى تشبيه كرده است كه بر كنار آبى كه سطح آن از دسترس او دور است ، نشسته و به آن اشاره مى كند، به اين اميد كه آب به دهان او برسد! بديهى است كه هرگز آب به دهانش نخواهد رسيد.
اين آرزو چون خواب و پندار بيهوده اى بيش نيست ، چنين كارى جز از يك انسان ساده لوح و ديوانه سر نمى زند!
اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه خداوند متعال ، بت پرستان را به آدمى تشبيه نموده كه كف دستان خود را كاملاً صاف و افقى گرفته ، وارد آب مى كند و انتظار دارد آب در دست او بند شود، درحالى كه به محض اين كه دست را از آب بيرون آورد، قطرات آب از لابلاى انگشتان و كفّ دست او بيرون مى ريزد و چيزى باقى نمى ماند.
تفسير سوّمى نيز براى آيه كرده اند و آن اينكه بت پرستان كه براى حل مشكلاتشان به سراغ بتها مى روند، مانند كسى هستند كه مى خواهد آب را در مشت خود نگاه دارد! آيا هيچ گاه آب را مى توان در مشت نگاه داشت ؟
از ضرب المثل معروفى در ميان عرب گرفته شده كه وقتى مى خواهند براى كسى كه كوشش بيهوده مى كند، مثالى بزنند مى گويند:
((هُوَ كَقابِضِ الْماءِ بِالْيَدِ؛ اومانند كسى است كه مى خواهد آب را بادست خود بگيرد)).
شاعر عرب مى گويد:
فاءَصْبَحْتُ فيما كانَ بَيْنى و بَيْنَها
مِنَ الودِّ مِثْلُ قابِضِ الْماءِ بِالْيَدِ
((كار من به جايى رسيده كه براى حفظ محبّت ميان خود و او مانند كسى بودم كه مى خواست آب را در دست نگاه دارد)).(210)
بيت ذيل منسوب به امام على عليه السّلام است كه مى فرمايد:
وَمَنْ يَصْحَبُ الدُّنْيا كَمَنْ مِثْلُ قابِضٍ
عَلَى الْماءِ خانَتْهُ فُرُوجُ الاَْصابِع (211)
((كسى كه با دنيا رفاقت و همنشينى كند مانند آدمى است كه آب را در لابلاى انگشتان باز خود نگه دارد)).
در فارسى نيز مثل ((آب در غربال )) در اين باره به كار رفته مى شود، چنانكه گفته اند:
قرار در كفّ آزادگان نگيرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال
به هر حال وجه شباهت در اين تشبيه ((بيهودگى عمل و ناكامى )) است .
خداوند در پايان آيه براى تاءكيد اين مطلب مى فرمايد:
(وَمَا دُعَاَّءُ الْكَفِرِينَ إِلا فِى ضَلَلٍ )؛ ((درخواست كافران (از بتها چيزى ) جز (گام برداشتن ) در گمراهى و ضلالت نيست )).
چه ضلالتى از اين بالاتر كه انسان سعى و كوشش خود را در راهى كه هرگز او را به مقصد نمى رساند، به كار برد، خسته و ناتوان شود، امّا نتيجه و بهره اى نگيرد.(212) زيرا كسى كه غير حقّ را مى خواند و از باطل كه چيزى جز پندار و توهّم نيست ، حل مشكلش را مى جويد، رابطه دعا را از دست داده و در حقيقت دعايش را گم كرده است .
بو العجب وردى به دست آورده اى
ليك سوراخ دعا گم كرده اى
بنا بر اين خواستن از خدا كه هم آگاهى دارد و هم قدرت بر انجام خواسته ، حق است و تقاضا از غير خدا، باطل و پوچ و بيهوده است .
20- مَثَل آب و كف 
(اءَنزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَسَالَتْ اءَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ اءَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ كَذَا لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الْحَقَّ وَالْبَطِلَ فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً وَاءَمَّا مَايَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ كَذَا لِكَ يَضْرِبُ اللَّهُ الاَْمْثَالَ).(213)
((خداوند از آسمان آبى فرستاد و از هر درّه و رودخانه اى به اندازه آنها سيلابى جارىشد، سپس سيل بر روى خود كفى حمل كرد؛ و از آنچه (در كوره ها) براى به دست آوردنزينت آلات يا وسايل زندگى ، آتش روى آن روشن مى كنند نيز كفهايى مانند آن به وجودمى آيد خداوند، حق و باطل را چنين مثل مى زند! امّا كفها به بيرون پرتاب مى شوند ولىآنچه به مردم سود مى رساند [ آب يا فلز خالص ] در زمين مى ماند؛ خداوند اين چنينمثال مى زند)).
آب را نازل نمود او ز آسمان
رودها ز ان پس به هر سو شد روان
در هر آن وادى به قدر وسع و تاب
نى فزون زاندازه تا سازد خراب
پس كفى را حمل كرد آن سيل بر
يعنى آورد از تموّج (214) بر زَبَر(215)
و ز هر آنچه بر فروزند آن به نار
بهر زيور يامطاعى اهل كار
هست چون آن كف كه باشد روى آب
همچنان كه ذكر شد در انتصاب
حق زند مر حقّ و باطل را مَثَل
بر چنان آبى كه آيد در محل
در منابع مى رود بعضى از او
در عروق ارض هم بعضى فرو
هست بالاى فلز يا روى آب
قول باطل چون كفى در انقلاب
پس رود كف ساقط و مطروح و پست
وان فلزّ ماند به قعر اندر نشست
وان چه باشد نفع مردم را در آن
پس بماند در زمين صافى روان
حق مثلها را زند اين سان تمام
تاكه عبرت باشد آن بر خاص و عام (216)
وجه تشبيه  
خداوند متعال در اينجا براى حقّ و باطل مثلى زده و حق را به آب صاف زلال (و ماده خالص طلا و نقره ) تشبيه كرده كه هميشه مفيد و سودمند است و باطل را به كفهاى روى آب (و اجرام بى خاصيّت فلزّات ) تشبيه نموده است . وجه شباهت در حقّ ((سودمندى و ثبات و پايدارى )) و در باطل ((بى خاصيتى و ناپايدارى )) است .
نكته ها:  
1- بهره ها و ظرفيتها 
((اءَوْدِيَة )): جمع وادى به معناى درّه ها و گودالهاست و معناى جمله (فَسَالَتْ اءَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا) اين است كه : ((درّه ها و گودالها و نهرهاى روى زمين هر كدام به اندازه گنجايش و ظرفيت خود بخشى از آب باران را پذيرا مى شوند)).
اين جمله اشاره به اين نكته است كه در مبداء فيض الهى هيچ گونه بخل و محدوديّت و ممنوعيّت نيست ؛ ابرهاى آسمان بدون قيد و شرط، همه جا باران مى پاشند، ولى قطعه هاى مختلف زمين و درّه ها هر كدام به مقدار وسعت وجود خويش از آن بهره مى گيرند، زمين كوچكتر بهره اش كمتر و زمين وسيع تر سهمش بيشتر است .
مولوى مى گويد:
گربريزى بحر را در كوزه اى
چند گنجد قسمت يك روزه اى (217)
يعنى اگر آب دريا را در كوزه اى سرازير كنى ، كوزه بيش از ظرفيتش نمى تواند در خود آب جاى دهد و اين محدوديّت از ناحيه كوزه است ، نه از آب دريا. بنا بر اين دلهاى آدميان و ارواح آنها در برابر فيض الهى نيز چنين است . امام على عليه السّلام در نهج البلاغه به ((كميل نخعى )) مى فرمايد:
((إِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اءَوْعِيَةٌ فَخَيْرُها اءَوْعاها ...؛ اين دلها ظرفهايى است (كه حقايق و معارف الهى را در خود نگه مى دارد) و بهترين آنها دلى است كه اسرار و علوم را بهتر در خود نگاه دارد)).(218)
2- معناى ((زَبَد)) و ((رابى )) 
((زَبَد)) به معناى كف روى آب و يا هرگونه كف مى باشد و ((رابى )) به معناى بلندى و برترى است ، در نتيجه معناى جمله (فَاحْتَمَلَ السَّيْلُ زَبَدًا رَّابِيًا) اين است كه : ((سيلاب ، كفهايى را بر بالاى خود حمل مى كند))، يعنى باطل همواره مستكبر، بالانشين و همچون كف روى آب خود نما و ميان تهى است ، ولى حق هميشه پر محتوا و سنگين وزن است .
بعضى از مفسّران گفته اند: ((در آيه بالا در حقيقت سه تشبيه است :
الف ((نزول آيات قرآن )) ازآسمان وحى ، تشبيه شده به نزول قطرات حياتبخش باران .
ب ((دلهاى انسانها)) تشبيه شده به زمين ها و درّه ها كه هر كدام به اندازه وسعت وجوديشان بهره مى گيرند.
ج ((وسوسه هاى شيطانى )) به كفهاى آلوده روى آب تشبيه شده است كه اين كفها از آب پيدا نشده ، بلكه از آلودگى محل ريزش آب به وجود مى آيد و به همين
جهت وسوسه هاى نفس و شيطان از تعليمات الهى نيست ، بلكه از آلودگى قلب انسان است و به هر حال سرانجام ، اين وسوسه ها از دل مؤ منان بر طرف مى گردد و آب زلال وحى كه مايه هدايت و حيات انسانهاست باقى مى ماند)).(219)
3- كف آب و كف فلزّات  
عبارت (وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ ابْتِغَآءَ حِلْيَةٍ اءَوْ مَتَعٍ زَبَدٌ مِّثْلُهُ) اشاره به اين مطلب است كه : پيدايش كفها منحصر به نزول باران و جارى شدن سيلاب نيست ، بلكه در فلزاتى كه به وسيله آتش ذوب مى شوند تا از آن زينت آلات يا وسايل زندگى بسازند، نيز كفهايى همانند كفهاى روى آب وجود دارد.
جمله (وَمِمَّا يُوقِدُونَ عَلَيْهِ فِى النَّارِ) اشاره به كوره هايى است كه فلزات را در آن ذوب مى كنند كه هم آتش در زير مواد فلزى وجود دارد و هم در روى آن ، به اين معنا كه يك طبقه آتش در زير است و سپس روى آن را سنگهايى كه مواد كافى دارد، مى گذارند و مجدّداًروى آن آتش مى ريزند و اين بهترين نوع كوره است كه از هر طرف ، آتش مواد قابل ذوب را احاطه مى كند.
4- پرتاب شدن باطل به خارج  
((جُفاء)) به معناى پرتاب شدن و بيرون پريدن است . جمله (فَاءَمَّا الزَّبَدُ فَيَذْهَبُ جُفَآءً) نكته لطيفى در بر دارد و آن اين كه : باطل به جايى مى رسد كه قدرت نگهدارى خويش را ندارد و در اين لحظه از متن جامعه به خارج پرتاب مى گردد و اين در همان حال است كه حقّ به جوشش مى آيد، هنگامى كه حق به خروش افتاد، باطل همچون كفهاى روى ديگ به هنگام جوشش به بيرون پرتاب مى شود و اين خود دليلى است براين كه حقّ هميشه بايد بجوشد و بخروشد تا باطل را از خود دور سازد.(220)
5- بقا به ميزان سود رسانى  
عبارت (وَاءَمَّا مَايَنفَعُ النَّاسَ فَيَمْكُثُ فِى الاَْرْضِ) اشاره به اين نكته است كه : ((بقاى هر چيزى بسته به ميزان سود رسانى اوست ))، نه تنها آب كه مايه حيات است مى ماند و كفها از ميان مى روند، بلكه در فلزّات چه آنها كه براى ((حليه )) و زينتند و چه آنها كه براى تهيه ((متاع )) و وسايل زندگى ، در آنجا نيز فلز خالص كه مفيد و سودمند يا شفاف و زيباست ، مى ماند و كفها را به دور مى افكنند. به همين ترتيب انسانها، گروه ها، مكتبها و برنامه ها به همان اندازه كه مفيد و سودمندند، حق بقا و حيات دارند و اگر مى بينيم انسان يا مكتب باطلى مدّتى سرپا مى ماند، اين به خاطر آن مقدار از حقّى است كه با آن آميخته شده كه به همان نسبت ، حق حيات پيدا كرده است .(221)
6- زندگى در پرتو تلاش و جهاد 
مثال زيباى آيه مورد بحث اين اصل اساسى زندگى انسانها را نيز روشن مى سازد كه حيات بدون جهاد و بقاوسربلندى بدون تلاش ممكن نيست ، چرا كه مى گويد: آنچه را مردم براى تهيه وسايل زندگى (ضروريات زندگى ) و يا زينت (رفاه زندگى ) به درون كوره ها مى فرستند، همواره زَبَد و كفهايى دارد و براى به دست آوردن اين دو (وسايل ضرورى و وسايل رفاهى اِبْتِغاءَ حِلْيَةٍ اءَوْمَتاعٍ) بايد مواد اصلى را كه در طبيعت به صورت خالص يافت نمى شود و همواره آميخته با اشياى ديگر است ، در زير فشار آتش در كوره قرار داد و آنها را تصفيه و پاكسازى كرد، تا فلز خالص و پاك از آن بيرون آيد و اين كار جز در سايه تلاش ‍ و كوشش و مجاهده انجام نمى شود.
اصولاً طبيعت زندگى دنيا اين است كه در كنار گلها، خارها و در كنار نوشها، نيشها و پيروزيها در لابلاى سختيها و مشكلات قرار دارد.
از قديم گفته اند: ((گنجها در ويرانه هاست و در بالاى هر گنجى اژدهاى خطرناكى خفته است )) آيا آن ويرانه و اين اژدها چيزى جز همان انبوه مشكلاتى است كه در به
دست آوردن هر موفّقيتى وجود دارد. در داستانهاى ايرانى خودمان نيز ((رستم )) براى رسيدن به پيروزى مجبور بود از ((هفت خوان )) بگذرد كه هر كدام اشاره به نوعى از انبوه مشكلات بوده كه در مسير هر فعاليّت مثبتى است .(222)
7- تداوم مبارزه حقّ و باطل 
قرآن در اينجا براى مجسّم ساختن هويّت حقّ و باطل مثالى زده كه مخصوص ‍ به زمان و مكان معيّنى نيست ، صحنه اى است كه هميشه و در همه جا مقابل چشم انسانها مجسّم مى شود و اين نشان مى دهد كه پيكار حق و باطل يك درگيرى موقت و موضعى نيست ، اين رگ رگ آب شيرين و شور همواره بر خلايق تا نفخ صور جريان دارد مگر آن زمانى كه جهان و انسانها به صورت يك جامعه ايده آل (همچون جامعه عصر قيام حضرت مهدى عليه السّلام ) در آيد كه پايان اين مبارزه اعلام گردد، لشگر حق پيروز و بساط باطل برچيده شود و بشريت وارد مرحله تازه اى از تاريخ خود گردد.(223) چنانكه خداوند متعال چنين جامعه اى را نويد مى دهد و مى فرمايد:
(...جَاَّءَ ا لْحَقُّ وَزَهَقَ ا لْبَطِلُ إِنَّ ا لْبَطِلَ كَانَ زَهُوقًا )(224)؛ ((حق فرا رسيد و باطل نابود شد؛ زيرا باطل يقيناً نابود شدنى است )).
از امام باقرعليه السّلام روايت شده كه فرمود:
((إِذا قامَ الْقائِمُعليه السّلام ذَهَبَتْ دَوْلَة الْباطِلُ؛ هنگامى كه امام قائم عليه السّلام قيام كند، دولت باطل برچيده خواهد شد)).(225)
خداوند در سوره انبياء مى فرمايد:
(بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ ...)(226)؛ ((بلكه ما حق را بر سر باطل مى كوبيم تا آن را هلاك سازد؛ و اين گونه ، باطل محو و نابود مى شود)).
تا زمانى كه اين مرحله تاريخى فرا نرسد، بايد همه جا در انتظار برخورد حقّ و باطل بود و موضع گيرى لازم را در اين ميان در برابر باطل نشان داد.
21- مَثَل خاكستر و تندباد 
(مَّثَلُ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِرَبِّهِمْ اءَعْمَلُهُمْ كَرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّيحُ فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ لا يَقْدِرُونَ مِمَّا كَسَبُواْ عَلَى شَىْءٍ ذَا لِكَ هُوَ الضَّلَلُ الْبَعِيدُ ).(227)
((اعمال كسانى كه بر پروردگارشان كافر شدند، همچون خاكسترى است در برابر تند باد در يك روز طوفانى ! آنها توانايى ندارند كمترين چيزى از آنچه را كه انجام داده اند به دست آورند؛ و اين همان گمراهى دور و درازى است )).
اينست وصف آن كسان كز حالشان
بر خدا باشد به كفر اعمالشان
همچو آن خاكسترى كه تند باد
بگذرد بر وى به وقت اشتداد
مى كند آن را پراكنده چنان
كه نماند زاو اثر اندر مكان
فعل نيك كافران باشد چنين
تخم حنظل كى دهد بار انگبين
نيستشان قدرت به چيزى در جزا
زانچه كردند اكتساب از چيزها
هر عمل كان نيست از حزم و حضور
هست گمراهى و از مقصود دور(228)
وجه تشبيه  
خداوند متعال در اين آيه اعمال كافران را به خاكسترى تشبيه كرده است كه در برابر تند باد در يك روز طوفانى قرار گرفته باشد. همانگونه كه باد خاكستر را پراكنده مى سازد و جمع آورى آن براى هيچ كس مقدور نيست ، همين گونه اعمال كافران پراكنده و نابود مى گردد و اثرى از آن باقى نمى ماند.
جمله (...فِى يَوْمٍ عَاصِفٍ...) (در يك روز طوفانى ) مطلب را تاءكيد مى كند. زيرا اگر تندباد محدود و موقّت باشد، ممكن است خاكسترى را از نقطه اى بلند كند و در نقطه اى نه چندان دور بريزد، اما اگر روز، روز طوفانى باشد كه از صبح تا به شام بادها از هر سو مى وزند، بديهى است چنين خاكسترى آنچنان پراكنده مى شود كه هر ذرّه اى از آن در نقطه دور دستى خواهد افتاد به طورى كه با هيچ قدرتى نمى توان آن را جمع كرد.(229)
بنابر اين وجه شباهت در اين تشبيه ((بيهودگى و بى خاصيّتى عمل )) است . همانگونه كه خاكستر هيچ خاصيّت و ثمر قابل ذكرى ندارد و از خروارها خاكستر حتى علف هرزه اى نمى رويد، اعمال كافران هم چون از قصد قربت و نيّت و انگيزه الهى تهى است ، هيچ اثر مثبتى از آن ايجاد نخواهد شد.
عدّه اى از مفسّران گفته اند: منظور از اعمال كافران ، كارهاى نيكى است كه آنها در دنيا انجام مى دهند، مانند: صله رحم ، آزاد كردن برده ، تكريم مهمان ، دستگيرى از مستمندان و امثال اينها.
بعضى ديگر گفته اند: مراد تمام اعمال و كارهاى آنهاست .

next page

fehrest page

back page