چهل مثل از قرآن

حسين حقيقت جو

- ۸ -


34- مَثَل خوردن گوشت برادر مرده 
( ... وَلاَ يَغْتَب بَّعْضُكُم بَعْضًا اءَيُحِبُّ اءَحَدُكُمْ اءَن يَاءْكُلَ لَحْمَ اءَخِيهِ مَيْتًا فَكَرِهْتُمُوهُ ...).(380)
((و هيچ يك از شما ديگرى را غيبت نكند، آيا كسى از شما دوست دارد كه گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! (به يقين ) همه شما از اين امر كراهت داريد)).
از شما بعضى كه باشد عقل مند
غيبت بعضى نبايد تا كنند
دوست دارد از شما آيا چو مرد
مر برادر لحم او را تا كه خورد
پس شما اكراهتان باشد از اين
پس كنيد اكراه از غيبت چنين (381)
وجه تشبيه  
در اين آيه ، ((غيبت )) به خوردن گوشت برادر مرده خود تشبيه شده است ! يعنى آبروى برادر مسلمان همچون گوشت تن اوست و ريختن اين آبرو به وسيله غيبت و افشاى اسرار پنهانى همانند خوردن گوشت بدن اوست .
تعبير به ((مَيْتا)) (مرده ) به خاطر آن است كه ((غيبت )) در غياب افراد، صورت مى گيرد، كه همچون مردگان قادر به دفاع از خويشتن نيستند، و اين ناجوان مردانه ترين ستمى است كه ممكن است انسان در باره برادر خود روا دارد.
((وجه شباهت )) در اين تشبيه ((شدّت زشتى عمل )) است و بيانگر فوق العاده قبيح بودن غيبت و گناه عظيم آن مى باشد(382) و كمتر گناهى است كه در اسلام به اندازه غيبت زشت و قبيح شمرده شده باشد.
در حقيقت غيبت كنندگان به سگها و لاشخورها تشبيه شده اند! يعنى همانگونه كه سگها و لاشخورها دور لاشه اى جمع مى شوند و آن را تكه تكه مى كنند و مى خورند، افرادى هم كه دور هم جمع مى شوند و پشت سر مؤ منى حرف مى زنند و سرّ او را فاش و آبرويش را مى ريزند، در حقيقت همانند لاشخورى هستند كه گوشت بدن او را دريده و قطعه قطعه مى كنند و مى بلعند!
هر چند ظاهر عمل غيبت كنندگان حركت زبان و دهان و فك است ، ولى باطن آن مردار خوارى است كه اگر بدون توبه بميرند، بعد از مرگ و روز (تُبْلَى السَّرائِر) آن حالت آشكار مى شود.
صاحب كتاب ((جامع السعادات )) از رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:
((كَذِبَ مَنْ زَعَمَ اءَنَّهُ وُلِدَ مِنْ حَلالٍ وَهُوَ يَاءْكُلُ لُحُومَ النّاسِ بِالْغيبَةِ، فَاجْتَنِبِ الْغيبَةَ فَإِنَّها إِدامُ كِلابِ النّارِ؛(383) دروغ مى گويد كسى كه خودش را حلال زاده مى پندارد، در حالى كه گوشت مردم را به وسيله غيبت كردن مى خورد. پس از غيبت اجتناب كن ، زيرا غيبت خوراك (يا خورش ) سگان جهنّم است )).
در حديثى از امام حسين عليه السّلام نقل شده كه شخصى در حضور آن حضرت از كسى غيبت مى كرد، امام خطاب به او فرمود:
((يا هَذا كُفَّ عَنِ الْغيبَةِ فَإِنَّها إِدامُ كِلابِ النّارِ؛(384) اى مرد! از غيبت خوددارى كن ، زيرا غيبت خوراك سگان جهنّم است )).
در بعضى از روايات ، غيبت به ((بيمارى خوره )) تشبيه شده كه دين غيبت كننده را مى خورد.
چنانكه ((مرحوم كلينى )) از امام صادق عليه السّلام و آن حضرت از رسول خداصلى اللّه عليه و آله و سلّم روايت مى كند كه فرمود:
((اَلْغِيْبَةُ اءَسْرَعُ فى دينِ الْرَّجُل الْمُسْلِمِ مِنَ الاَّْكِلَةِ فى جَوْفِهِ؛(385) اثر سوء غيبت در دين مسلمان از بيمارى خوره اى كه داخل جسم او وارد شود، سريعتر است )).
((آكله )) كه در فارسى به آن ((جذام )) گفته مى شود يك نوع بيمارى مُسرى خطرناك بى دردى است كه گوشت بدن را از داخل مى خورد و اين مرض به گونه اى است كه فرد مريض در آغاز متوجه آن نمى شود، چون درد ندارد و پس از آن كه عضوى را خورد و نابود كرد، آنگاه كشف مى شود كه ديگر كار از كار گذشته است . شايد ((تشبيه غيبت )) به اين بيمارى خطر ناك همان ((بى درد بودن )) باشد، زيرا غيبت هم از امراض روحى خطرناك بى درد است .
امام خمينى قدّس سرّه در كتاب ((جهاد اكبر)) مى فرمايد:
((خدا نكند انسان به امراض بى درد مبتلا گردد. مرضهايى كه درد دارد انسان را وادار مى كند كه در مقام علاج بر آيد، به دكتر و بيمارستان مراجعه كند، ليكن مرضى كه بى درد است و احساس نمى شود بسيار خطرناك مى باشد وقتى انسان خبردار مى گردد كه كار از كار گذشته است ...
مرض ((غرور)) و ((خودخواهى )) و ((غيبت )) بى درد است معاصى ديگر بدون ايجاد درد، قلب و روح را فاسد مى سازد اين مرضها نه تنها درد ندارد، بلكه ظاهر لذّت بخشى نيز دارد، مجالس و محافلى كه به غيبت مى گذرد، خيلى گرم و شيرين است ! حُبّ نفس و حُبّ دنيا كه ريشه همه گناهان است لذّت بخش ‍ مى باشد. مستسقى از آب تلف مى شود ولى تا آخرين نَفَس از آشاميدن آن لذّت مى برد و قهراً اگر انسان از مرض لذّت برد و درد هم نداشت ، دنبال معالجه نخواهد رفت و هرچه به او اعلام خطر كنند كه اين كشنده است ، باور نخواهد كرد)).(386)
در بعضى از روايات ، غيبت به ((آتش )) تشبيه شده است ، همانگونه كه آتش هيزم را مى خورد، غيبت نيز اعمال نيك آدمى را مى خورد و نابود مى سازد.(387)
نكته ها:  
1- غيبت  
((غيبت )) چنانكه از اسمش پيداست ، اين است كه در غياب كسى سخنى گويند، منتها سخنى كه عيبى از عيوب او را فاش سازد، خواه اين عيب جسمانى باشد، يا اخلاقى ، در اعمال او باشد يا در سخنش و حتّى در امورى كه مربوط به او است ، مانند لباس ، خانه ، همسر و فرزندان و مانند اينها.
بنا بر اين اگر كسى صفات ظاهر و آشكار ديگرى را بيان كند، غيبت نخواهد بود، مگر اينكه قصد مذمّت و عيبجويى داشته باشد كه در اين صورت حرام است ، مثل اينكه در مقام مذمّت بگويد آن مرد نابينا، يا كوتاه قد، يا سياه رنگ يا كوسه ! به اين ترتيب ذكر عيوب پنهانى به هر قصد و نيّتى كه باشد غيبت و حرام است .
و ذكر عيوب آشكار اگر به قصد مذمّت باشد آن نيز حرام است ، خواه آن را در مفهوم غيبت وارد بدانيم يا نه .
اينها همه در صورتى است كه اين صفات واقعاً در طرف باشد، اما اگر صفتى اصلاً وجود نداشته باشد، داخل در عنوان ((تهمت )) خواهد بود كه گناه آن به مراتب شديدتر و سنگين تر است ...
و از اينجا روشن مى شود عذرهاى عوامانه اى كه بعضى براى غيبت مى آورند، مسموع نيست ، مثلاً گاهى غيبت كننده مى گويد اين غيبت نيست ، بلكه صفت او است ! در حالى كه اگر صفتش نباشد، تهمت است نه غيبت .
يا اينكه مى گويد: اين سخنى است كه در حضور او نيز مى گويم ، در حالى كه گفتن آن پيش روى طرف نه تنها از گناه غيبت نمى كاهد بلكه به خاطر ايذاء، گناه سنگين ترى را به بار مى آورد)).(388)
بعضى براى توجيه عمل زشت خود در آغاز سخن مى گويند:
غيبتش نباشد، آنگاه شروع مى كنند به غيبت كردن ! خيال مى كنند اين جمله ((غيبتش نباشد)) مجوّز غيبت است ! و آن را حلال مى كند. بعضى ديگر با ژست مقدّس مآبى غيبت مى كنند، مثلاً مى گويند: فلانى چه آدم خوب و درستكارى است ، ولى افسوس ! دلم آنقدر برايش مى سوزد كه چرا آدم به اين خوبى با زن و بچّه اش سازگار نيست ! آنگونه مقدمه چينى و تظاهر به دلسوزى مى كند تا اين گونه به او نيش بزند! و علماى علم اخلاق گفته اند: اين نوع غيبت خطرناكترين غيبت هاست و گناهش شديدتر است ، زيرا با رياكارى و تظاهر به دين دارى شنونده را فريب مى دهد كه دلسوزى و درد دين مرا واداشت كه پشت سر او حرف بزنم ! و اين در حقيقت دو گناه مرتكب شده : گناه ((ريا و خودنمايى )) و گناه ((غيبت )).
اين نكته نيز قابل توجّه است كه نه تنها غيبت كردن حرام است ، گوش دادن به غيبت و در مجلس غيبت حضور يافتن نيز حرام و گناه كبيره است ، بلكه طبق پاره اى از روايات بر شنونده واجب است كه ردّ غيبت كند و از حيثيّت برادر مسلمانى كه غيبتش شده ، دفاع نمايد و چنانچه توان دفاع داشته باشد و دفاع نكند، گناهش از گناه غيبت كننده بيشتر است .(389)
با كمال تاءسف بعضى ها نه تنها دفاع نمى كنند، بلكه با سخنى و ذكرى طرف را بيشتر تشويق به ادامه غيبت مى كنند؛ مثلاً: وقتى سخنى از غيبت كننده مى شنوند، مى گويند: ((سبحان اللّه !))، ((لا إِله الاّ اللّه ))، ((اءَسْتَغْفِرُ اللّهَ)) و ....
2- چرا غيبت به شدّت تحريم شده ؟ 
((سرمايه بزرگ انسان در زندگى ، حيثيّت و آبرو و شخصيّت او است و هر چيز آن را به خطر بيندازد، مانند آن است كه جان او را به خطر انداخته باشد، بلكه گاه ((ترور شخصيّت )) از ترور شخص مهم تر محسوب مى شود و اينجا است كه گاه گناه آن از قتل نفس نيز سنگين تر است .
يكى از فلسفه هاى تحريم غيبت اين است كه اين سرمايه بزرگ برباد نرود و حرمت اشخاص در هم نشكند و حيثيّت آنها را لكه دار نسازد و اين مطلبى است كه اسلام آن را با اهميّت بسيار تلقّى مى كند. نكته ديگر اين كه ((غيبت )) ((بدبينى )) مى آفريند، پيوندهاى اجتماعى را سست مى كند، سرمايه اعتماد را از بين مى برد و پايه هاى تعاون و همكارى را متزلزل مى سازد))(390) و در نتيجه وحدت و انسجام جامعه اسلامى را كه اسلام اهميّت فوق العاده اى براى آن قائل شده است ، تضعيف مى كند.
((از اينها گذشته ((غيبت )) بذر كينه و عداوت را در دلها مى پاشد، و گاه سرچشمه نزاعهاى خونين و قتل و كشتار مى گردد.
خلاصه اين كه اگر در اسلام غيبت به عنوان يكى از بزرگترين گناهان كبيره شمرده شده ، به خاطر آثار سوء فردى و اجتماعى آن است )).(391)
3- عوامل و انگيزه غيبت  
علماى علم اخلاق عوامل متعدّدى براى انگيزه غيبت ذكر كرده اند، مانند: ((غضب ))، ((كينه توزى ))، ((حسد))، ((دلقك بازى )) و امثال اينها. بعضى از محقّقان معاصر، عامل ديگرى براى انگيزه غيبت بر شمرده و آن عبارت از ((بيكارى )) است و گفته اند: بيكارى و بى برنامه اى و عاطل و باطل بودن سرمنشاء بسيارى از گناهان ، از جمله غيبت كردن است و به تجربه هم ثابت شده كه افراد بيكار و تنبل بيشتر به فساد اخلاقى ، مانند غيبت و تهمت و سخن چينى و امثال آن آلوده مى شوند.
بنا بر اين ((بيكارى )) از عوامل غيبت كردن است .
آيت اللّه مطهرى (ره ) در اين باره مى گويد:
((زنها در قديم مشهور بودند كه زياد غيبت مى كنند. شايد اين به عنوان يك خصلت زنانه معروف شده بود كه زن طبيعتش اين است و جنساً غيبت كن است ؛ در صورتى كه چنين چيزى نيست ، زن و مرد فرق نمى كنند. علّتش اين بود كه زن مخصوصاً زنهاى متعيّنات ، زنهايى كه كلفت داشته اند و در خانه ، همه كارهايشان را كلفت و نوكر انجام مى دادندهيچ شغلى و هيچ كارى ، نه داخلى و نه خارجى نداشت ، صبح تا شب بايد بنشيند و هيچ كارى نكند، كتاب هم كه مطالعه نمى كرده و اهل علم هم كه نبوده ؛ بايد يك زن هم شاءن خودش پيدا كند؛ با آن زن چه كند؟ راهى غير از غيبت كردن به رويشان باز نبوده ، و اين برايشان يك امر ضرورى بوده ؛ يعنى اگر غيبت نمى كردند واقعا بدبخت و بيچاره بودند ...
در يكى از شهرها يا ايالات آمريكا در خانواده ها قمار آنقدر رايج شده بود كه زنها به آن عادت كرده بودند و در خانه ها به صورت يك بيمارى رواج يافته بود، و شكايت همه اين بود كه زنها ديگر كارى غير از قمار ندارند. اوّل اين را به عهده واعظها گذاشتند كه آنها اين بيمارى را از سر مردم بيرون ببرند. ولى آخر بيمارى علّت دارد؛ تا علّتش از ميان نرود كه بيمارى از بين نمى رود. واعظها شروع كردند به موعظه در زيانهاى قمار و آثار اخروى آن ؛ ولى اثر نداشت . يك شهردار پيدا شد و گفت كه من اين بيمارى را معالجه مى كنم . آمد و كارهاى دستى از قبيل بافتنى را تشويق كرد و براى زنها مسابقه هاى خوب گذاشت و جايزه هاى خوب تعيين كرد. طولى نكشيد كه زنها دست از قمار كشيده و به اين كارها پرداختند.
آن مرد علّت را تشخيص داده و فهميده بود كه علّت پرداختن زنها به قمار، بيكارى و احتياج آنها به سرگرمى است . كار ديگرى برايشان به وجود آورد تا توانست قمار را از ميان ببرد يعنى در واقع يك خلا روحى در ميان آنها وجود داشت و آن خلا منشاء اين گناه بود؛ آن آدم فهميد كه اين خلا را بايد پر كرد تا بشود قمار را از بين برد و تا آن خلا
به وسيله ديگرى پر نشود نمى توان آن را از ميان برداشت )).(392)
خلاصه اين كه يكى از عوامل آلوده شدن به ((غيبت )) و گناهان ديگر ((بيكارى )) است و يكى از راههاى مهم جلوگيرى از آن ((اشتغال )) به كار و پرهيز از بيكارى و تنبلى مى باشد؛ و بهترين كار اين است كه انسان به بررسى عيوب خويش ‍ بپردازد تا بدين وسيله از عيب جويى ديگران در امان بماند، چنانچه امير المؤ منين عليه السّلام مى فرمايد: ((يا ايّها النّاس طُوبى لِمَنْ شَغَلَهُ عَيْبُهُ عَنْ عُيُوبِ النّاس ؛(393) اى مردم خوشا به حال كسى كه اشتغال به عيب خودش او را از عيبجويى ديگران باز دارد)).
4- علاج غيبت و توبه آن  
((غيبت )) مانند بسيارى از صفات ذميمه تدريجاً به صورت يك بيمارى روانى در مى آيد، به گونه اى كه غيبت كننده از كار خود لذّت مى برد و از اين كه پيوسته آبروى اين و آن را بريزد، احساس رضا و خوشنودى مى كند و اين يكى از مراحل بسيار خطرناك اخلاقى است .
اينجا است كه غيبت كننده بايد قبل از هر چيز به درمان انگيزه هاى درونى غيبت كه در اعماق روح او است و به اين گناه دامن مى زند، بپردازد؛ انگيزه هايى همچون ((بخل )) و ((حسد)) و ((كينه توزى )) و ((عداوت )) و ((خود برتر بينى )).
بايد از طريق خود سازى و تفكّر در عواقب سوء اين صفات زشت و نتايج شومى كه به بار مى آورد، و همچنين از طريق رياضت نفس اين آلودگيها را از جان و دل بشويد، تا بتواند زبان را از آلودگى به غيبت باز دارد.
سپس در مقام ((توبه )) برآيد و از آنجا كه غيبت جنبه ((حق الناس )) دارد، اگر دسترسى به صاحب غيبت دارد و مشكل تازه اى ايجاد نمى كند، از او عذر خواهى كند، هر چند به صورت سربسته باشد، مثلاً بگويد من گاهى بر اثر نادانى و بى خبرى از شما غيبت كرده ام ، مرا ببخش ، و شرح بيشترى ندهد، مبادا عامل فساد تازه اى شود و اگر دسترسى به طرف
ندارد يا او را نمى شناسد، يا از دنيا رفته است ، براى او استغفار كند و عمل نيك انجام دهد، شايد به بركت آن خداوند متعال وى را ببخشد و طرف مقابل را راضى سازد)).(394)
5- موارد استثنا در غيبت  
((آخرين سخن در باره غيبت اينكه قانون غيبت ، مانند هر قانون ديگر استثناهايى دارد، از جمله اينكه گاه در مقام ((مشورت )) مثلاً براى انتخاب همسر، يا شريك در كسب و كار و مانند آن كسى سؤ الى از انسان مى كند، امانت در مشورت كه يك قانون مسلّم اسلامى است ، ايجاب مى كند اگر عيوبى از طرف سراغ دارد بگويد، مبادا مسلمانى در دام بيفتد و چنين غيبتى كه با چنين نيّت انجام مى گيرد، حرام نيست . همچنين در موارد ديگرى كه اهداف مهمّى مانند هدف مشورت در كار باشد، يا براى احقاق حقّ و تظلّم صورت گيرد. البتّه كسى كه آشكارا گناه مى كند و به اصطلاح ((متجاهر به فسق ))است از موضوع غيبت خارج است و اگر گناه او را پشت سر او بازگو كنند ايرادى ندارد، ولى بايد توجه داشت اين حكم مخصوص گناهى است كه نسبت به آن متجاهر است )).(395) و علنى آن را انجام مى دهد نه گناهانى كه به طور غير علنى و در خفا از او سر مى زند.
35- مَثَل زندگى دنيا و آب باران 
( اعْلَمُوَّاْ اءَ نَّمَا ا لْحَيَوا ةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ وَزِينَةٌ وَتَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَتَكَاثُرٌ فِى ا لاَْمْوَا لِ وَا لاَْوْلَدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ اءَعْجَبَ ا لْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَلهُ مُصْفَرًّا ثُمَّ يَكُونُ حُطَمًا وَفِى ا لاَْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٌ وَمَا ا لْحَيَوا ةُ الدُّنْيَآ إِلا مَتَعُ ا لْغُرُورِ ).(396)
((بدانيد زندگى دنيا تنها بازى و سرگرمى و تجمّل پرستى و فخر فروشى در ميان شما و افزون طلبى در اموال و فرزندان است ، همانند بارانى كه محصولش ‍ كشاورزان را در شگفتى فرو مى برد، سپس خشك مى شود به گونه اى كه آن را زرد رنگ مى بينى ؛ سپس تبديل به كاه مى شود! و در آخرت ، عذاب شديد است ، يا مغفرت و رضاى الهى ؛ (به هر حال ) زندگى دنيا چيزى جز متاع فريب نيست )).
مى بدانيد اينكه نبود بى ز سهو
اين حيات دنيوى جز لعب و لهو
بازى اطفال و مشغولىّ بد
بازتان دارد ز خيرات ابد
جز تفاخر جز تكاثر زينتش
نيست در مال و ولد يا نعمتش
نيست جز آرايشى يعنى كه آن
هم مباهات و تفاخر بينتان
در فزونى مال اولاد و عدد
تا چه بخشد حاصل اين مال و ولد
زود اين بازيچه گرددبر طرف
ماند از وى بر تو اندوه و اسَف
شاديش گردد به دل بر غم همه
زينتش ريزد فرو از هم همه
آنهمه فخر و مباهاتى كه بود
چون شراره آتش افتد از نمود
مرتضى گفت اولش دنيا بكاست
اوسطش باشد عنا و آخر فناست (397)
حقّ به دنيا مى زند اين سان مَثَل
كان بود مانند باران در محل
بر زمين آيد برويد زان گياه
كافران را در شگفت آرد بگاه
مؤ من اعجابش ز دنيا عبرتست
كافران را هم شگفت از زينت است
مؤ من و كافر ز اشياى عجيب
مر تعجّب هر دو را باشد نصيب
آن شود بر قدرت حق منتقل
و ين شود بر صورت آن مشتغل
آن شود ادراك معقولش فزون
و ين ز محسوسات پا ننهد برون
از سياحت كم خرد در شهرها
ننگرد جز باغها و نهرها
يا كه اسباب و عمارات رفيع
يا كه صنعتها و اشياى بديع
عارف از يك پرّ كاهى در نمود(398)
پى برد بر اصل و عنوان وجود
احمق ار بيند زمين و آسمان
ننگرد جز خاك از اين ، جز دود از آن
از طبيعى دانشان بينى دو تن
هر دو را اندر كمال آن علم و فن
آن يكى ننهاده بيرون پا ز لَوْن (399)
و ين دگر بيند مُكوِّن (400) را ز كَوْن (401)
اين زبرگ رَز(402) ببيند كَيْفِ مَىْ(403)
وان ببيند سبزى و تركيب وى
برگ گردد روز ديگر خشك و زرد
مى فزايد بر شكوه و زور مرد
گفت زان ثُمَّ يَهيجُ فَتَراهُ
زرد و خشك از بعد سبزى آن گياه
بعد زردى خشك وا شكسته شود
همچنين مال جهان فانى بُوَد
ناورد بر وى خردمند التفات
زانكه او را نيست جز روزى ثبات
در جهان باشد زوال آن پديد
ليك اندر آخرت رنجش شديد
چونكه برگردد از اين صورت ورق
هست خوشنودى و آمرزش ز حق
زندگى اين جهان پر شرور
مى نباشد جز متاعى از غرور(404)
وجه تشبيه  
خداوند متعال در اين آيه زندگى دنيا را در پنج مرحله ((بازى ))، ((سرگرمى ))، ((تجمّل پرستى ))، ((تفاخر)) و ((تكاثر)) ترسيم نموده و آنگاه آن را به بارانى تشبيه نموده كه از آسمان نازل مى شود و چنان زمين را زنده مى كند كه گياهانش حتّى زارعان را در شگفتى فرو مى برد، سپس زرد و خشك و درهم شكسته و به كاه تبديل مى گردد.
از شيخ بهائى قدّس سرّه نقل شده كه گفته است :
((اين پنج خصلتى كه در آيه شريفه ذكر شده ناظر به سنين عمر آدمى و دوران زندگى اوست .
نخست دوران ((كودكى )) است كه در اين دوره علاقه شديدى به ((لعب )) و بازى دارد.
سپس وارد دوره ((نوجوانى )) مى شود، در اين دوره به ((لهو)) و سرگرميها روى مى آورد.
بعد دوره ((جوانى )) فرا مى رسد كه در اين دوره به ((زينت )) و تجمّل و آرايش ‍ مى گرايد و همواره به فكر اين است كه لباس فاخرى تهيّه كند، مركب جالب توجّهى سوار شود، منزل زيبايى داشته باشد و ... و از اين مرحله كه بگذرد، دوره ((پيرى و
كهولت )) فرا مى رسد. در اين دوره بيشتر به فكر ((تفاخر)) به حسب و نسب مى افتد و حسّ فخر طلبى در او زنده مى شود.
و سر انجام به مرحله پنجم يعنى دوره ((سالخوردگى )) مى رسد كه در اين دوره ((تكاثر)) و فزونى در اموال و فرزندان فكرش را به خود جلب مى كند)).(405)
((... بعضى معتقدند كه هر دوره اى از اين دوره هاى پنجگانه هشت سال از عمر انسان را مى گيرد، و مجموعاًبه چهل سال بالغ مى گردد، و هنگامى كه به اين سنّ رسيد شخصيّت انسان تثبيت مى گردد.
اين امر نيز كاملاً ممكن است كه بعضى از انسانها شخصيت شان در همان مرحله اوّل و دوّم متوقّف گردد و تا پيرى در فكر ((بازى و سرگرمى و معركه گيرى )) باشند و يا در دوران تجمّل پرستى متوقّف گردد، و ذكر فكرشان تا دم مرگ فراهم كردن خانه و مركب و لباس زينتى باشد، اينها كودكانى هستند در سنّ كهولت و پيرانى هستند با روحيه كودك !)).(406)
لازم به يادآورى است كه تشبيه زندگى دنيا به آب ((باران )) در ((سوره يونس )) آيه 24 (مثل 17) و در ((سوره كهف ))، آيه 45 (مثل 26) نيز آمده است .
بعضى گفته اند: در اين سه تمثيل عنصر اصلى ((گياه )) است و ((آب )) در درجه دوّم قرار دارد، زيرا خلاصه معناى هر سه مثل چنين است كه زندگانى اين جهان ، همانند حيات گياهان ، كوتاه مدّت و زود گذر و فانى است .(407)
در ((سوره يونس )) پايان زندگى گياهان را ((حصيد)) (درو شده )، در ((سوره كهف )) ((هشيم )) (در هم شكسته شده ) و در آيه مورد بحث ((حُطام )) (اجزاى پراكنده كاه ) تعبير كرده است .
توضيح لغات و نكته ها 
1 ((لَعِب )) (بر وزن لزج ) در اصل از ماده ((لعاب )) (بر وزن غبار) به معنى آب دهان است كه از لبها سرازير گردد و اين كه بازى را لعب مى گويند، به خاطر آن است كه همانند ريزش لعاب از دهان است كه بدون هدف انجام مى گيرد)).(408)
2 ((لهو)) به معناى هر عمل سرگرم كننده اى است كه انسان را از كارهاى مهم و حياتى باز دارد.
بنا بر اين آنهايى كه تنها به دنيا دل بسته اند و جز آن نمى جويند و نمى طلبند، در واقع كودكان هوسبازى هستند كه يك عمر به بازى و سرگرمى پرداخته و از همه چيزى بى خبر مانده اند!
دلا تا كى در اين كاخ مجازى كنى
كنى مانند طفلان خاكبازى
تشبيه زندگى دنيا به بازى و سرگرمى از اين نظر است كه بازيها و سرگرميها معمولاً كارهاى توخالى و بى اساس هستند كه از متن زندگى حقيقى دورند، نه پيروزى اش حقيقت دارد و نه شكستش ، زيرا پس از پايان بازى همه چيز به جاى خود باز مى گردد!
بسيار ديده مى شود كه كودكان در بازى يكى را ((امير)) و ديگرى را ((وزير))، يكى را ((دزد)) وديگرى را ((قافله )) مى نامند، اماساعتى نمى گذرد كه نه خبرى از امير است و نه وزير ونه دزد ونه قافله و يا در نمايشنامه هايى كه به منظور سرگرمى انجام مى شود، صحنه هايى ازجنگ يا عشق يا عداوت مجسّم مى گردد، اما پس ‍ از ساعتى خبرى از هيچكدام نيست .
دنيا به نمايشنامه اى مى ماند كه بازيگران آن ، مردم اين جهانند و گاه اين بازى كودكانه حتى افراد خردمند را به خود مشغول مى دارد، امّا چه زود پايان اين سرگرمى و نمايش اعلام مى گردد.(409)
3 ((زينت )) به معناى آرايش و نمايشى است كه بيننده را مجذوب كند، مثلاً: آرايش در غذاهاى رنگارنگ ، لباسهاى فاخر گوناگون ، آپارتمانهاى آسمانخراش ،
مركبهاى مدرن وآخرين سيستم و... ولى آنچه در اسلام مورد نكوهش واقع شده ، نمايش زينت و تجمّل پرستى است ، نه استفاده عادى از زيبايى هاى طبيعت و مواهب دنيا.
خداوند متعال ، ((قارون )) را از اين جهت مذمّت نموده است كه با نمايش ثروت و تجملات خود، مردم سست ايمان را تحقير و مجذوب مال و ثروتش مى كرد و آن چنان صحنه خيره كننده ((نمايش زينت )) قلبشان را از جاى تكان مى داد كه آه سوزانى از دل مى كشيدند و مى گفتند: (... يَلَيْتَ لَنَا مِثْلَ مَآ اءُوتِىَ قَرُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِيمٍ ).(410)
((اى كاش ! همانند آنچه به قارون داده شده است ما نيز داشتيم ! به راستى كه او بهره عظيمى دارد!)).
4 ((غيث )) به معناى باران است و آن را از آن جهت غيث گفته اند كه غياث و فريادرس خلق باشد.(411)
5 كلمه ((كفّار)) در آيه مورد بحث طبق نظر اكثر مفسّران ، به معناى كشاورزان است ، نه افراد بى ايمان ، زيرا ((كفر)) در اصل به معناى پوشاندن است و چون كشاورز ((بذر)) را در زير خاك مى پوشاند، از اين رو به او كافر، يعنى پوشاننده بذر گفته شده است و به منكر حقّ هم از اين جهت كافر مى گويند كه حقّ را كتمان نموده و آن را مى پوشاند.
در حقيقت آيه مورد بحث همانند آيه 29 ((سوره فتح )) مى باشد كه وقتى سخن از نموّ فراوان و شگفت آور گياه مى كند مى گويد: (يُعْجِبُ الزُّرّاعَ)؛ ((زارعان را به شگفتى در مى آورد)) كه به جاى كلمه ((كفّار))، ((زُرّاع )) گفته شده . ولى بعضى از مفسّران نيز احتمال داده اند كه منظور از ((كفّار)) در اينجا همان كافران نسبت به خداوند باشد، زيرا اعجاب كافران به زينت دنيا بيشتر است ، يعنى زارع كافر هنگامى كه طراوت و شادابى زراعت خود را مشاهده مى كند، شگفت زده به خود مى بالد و تمام توجّهش به محسوسات و خود زراعت است ، ولى زارع مؤ من وقتى رشد و نموّ فراوان زراعت خود را مى نگرد، فكرش متوجّه زارع حقيقى يعنى ((ربّالعالمين ))، پرورش دهنده همه عالم مى شود و قدرت پررودگار او را به شگفتى وا مى دارد، نه طراوت و شادابى گياهان . ولى
عدّه اى از مفسّران معاصر مى گويند: اين تفسير چندان مناسب به نظر نمى رسد، زيرا مؤ من و كافر در اين شگفتى شريكند.(412)
6 ((متاع )) به معناى هرگونه وسايل تمتّع و بهره گيرى است .
اين كه دنيا را ((متاع الغرور))، يعنى كالاى فريب ناميده ، مفهومش اين است كه دنيا وسيله و ابزارى است براى فريبكارى ؛ هم فريب دادن خود و هم فريب دادن ديگران . البته دنيا كسى را فريب نمى دهد، اين انسان است كه فريب دنيا را مى خورد، زيرا فريب در جايى است كه چيزى را مخفى كنند، دنيا چيزى را پنهان نمى كند، رُك و صاف مى گويد: من محل تغيير و دگرگونى و بى ثباتى هستم ، پدران و اجداد و همه پيشينيان شما آمدند و چند صباحى مهمان من بودند و رفتند و شما هم خواهيد رفت ، من جايى براى سكونت دائمى افراد ندارم ، من ((گذرگاه )) هستم نه ((قرارگاه ))، من ((پل )) هستم نه ((منزل مسكونى )) و اين مطلب با صد زبان توسطّ خود عالم طبيعت و اولياى الهى بيان شده است . بنا بر اين دنيا براى كسانى ((كالاى فريب است )) كه از ديدگاه ((قرارگاه )) بدان بنگرند، ولى افرادى كه دنيا را ((گذرگاه )) مى دانند، نه تنها براى آنان متاع فريب نيست ، بلكه ((تجارتخانه )) پرسودى است كه نتيجه آن ، زندگى جاويد و سعادت ابدى است و در آيه مورد بحث بدان اشاره شده كه مى فرمايد: (... وَفِى ا لاَْخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَمَغْفِرَةٌ مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَا نٌ ...)(413)؛ ((در سراى آخرت (انسانها از دو حال خارج نيستند): يا گرفتار عذاب شديدند و يا مشمول مغفرت و رضوان الهى ))؛ يعنى كسانى كه فريب خورده و دنيا را محل ((بازيچه ))، ((سرگرمى ))، ((تجمّل پرستى ))، ((تفاخر)) و ((فزون طلبى )) قرار داده اند، نتيجه كارشان ، جز عذاب و شكنجه چيز ديگرى نيست .
ولى آنهايى كه دنيا را آن گونه كه هست به درستى شناخته اند و آن را وسيله و نردبانى براى رسيدن به ارزشهاى والاى انسانى و الهى قرار داده اند، ثمره و محصول عمرشان ، سعادت ابدى تواءم با رضايت و خوشنودى الهى است .
36- مَثَل نور خدا و پف دهان 
( يُرِيدُونَ لِيُطْفُِواْ نُورَ اللَّهِ بِاءَفْوَا هِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِى وَلَوْ كَرِهَ ا لْكَفِرُونَ# هُوَ الَّذِىَّ اءَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ ا لْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَلَوْ كَرِهَ ا لْمُشْرِكُونَ).(414)
((آنان مى خواهند نور خدارا بادهان خود خاموش سازند؛ ولى خدا نور خود را كامل مى كند هر چند كافران خوش نداشته باشند! او كسى است كه رسول خود را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا او را بر همه اديان غالب سازد، هر چند مشركان كراهت داشته باشند)).
مى بخواهند آنكه نور حقّ فرو
با دهانهاشان نشانند از غلوّ
يعنى از گفتار ناهموار زشت
كه بر اهل حق كنند از بد سرشت
نور خود كامل نمايد حقّ چنان
كافران را گر چه هست اكراه از آن
اوست آنكس كه فرستاد از وداد
مر پيمبر بهر ارشاد عباد
وانچه باشد مر هدايت را سبب
بر طريق دين حقّ اندر طلب
تا كند غالب به هر دين ، دين حق
مشركان را گر چه هست اكراه و دق
غالبيّت از طريق حجّت است
نى زروى ازدهام و كثرت است
مر حسين عليه السّلام او بود غالب بر يزيد
گر چه از تيغ يزيد او شد شهيد(415)
وجه تشبيه  
در اين آيه آيين خدا و قرآن مجيد و تعاليم اسلام به ((نور و روشنايى )) تشبيه شده و توطئه ها و تلاشهاى مذبوحانه دشمنان به دميدن و فوت كردن با دهان تشبيه گشته است كه آنها مى خواهند نور عالمتاب الهى را با پف كردن خاموش ‍ سازند.
چقدر مضحك است كه انسان نور عظيمى همچون نور آفتاب را بخواهد با پف كردن خاموش كند!.(416)
آنها خفّاشانى هستند كه گمان مى كنند اگر چشم از آفتاب فرو پوشند و خود را در پرده هاى ظلمت شب فرو برند، مى توانند به مقابله با اين منبع نور بر خيزند. زهى خيال باطل .
شب پره گر وصل آفتاب نخواهد
رونق بازار آفتاب نكاهد
خداوند متعال با اين تعبير و تشبيه كوتاه و رسا دشمنان دين اسلام را به شدّت تحقير و نقشه آنان را كور و ضعيف معرفى كرده است .
((تاريخ اسلام سند زنده اى است بر تحقّق عينى اين پيشگويى بزرگ قرآن ، چراكه از نخستين روز ظهور اسلام توطئه هاى گوناگون براى نابودى آن چيده شد:
گاه از طريق سخريه و ايذاء و آزار دشمنان .
گاه از طريق محاصره اقتصادى و اجتماعى .
گاه از طريق تحميل جنگهاى گوناگون در ميدانهاى احد، احزاب ، حنين و ...
گاه از طريق توطئه هاى داخلى منافقان .
گاه از طريق ايجاد اختلاف در ميان صفوف مسلمين .
گاه از طريق جنگهاى صليبى .
گاه از طريق اشغال سرزمين قدس و قبله اوّل مسلمين .
گاه از طريق تقسيم كشور عظيم اسلامى به بيش از چهل كشور.
گاه از طريق برنامه تغيير خط و بريدن جوانان اسلام از فرهنگ كهن خويش .
گاه از طريق نشر فحشا و وسائل فساد اخلاق و انحراف عقيده در ميان قشرهاى جوان .
گاه از طريق استعمار نظامى و سياسى و اقتصادى .
و گاه از طرق ديگر...)).
ولى همانگونه كه خداوند اراده كرده است ، اين نور الهى روز به روز در گسترش ‍ مى باشد و دامنه اسلام هر زمان نسبت به گذشته وسيع تر مى شود، و آمار نشان مى دهد كه جمعيّت مسلمانان جهان على رغم تلاشهاى مشترك ((صهيونيستها)) و ((صليبى ها)) و ((ماترياليستهاى شرق )) رو به افزايش است ، آرى آنها پيوسته مى خواهند كه نور خدا را خاموش سازند، ولى خداوند اراده ديگرى دارد، ((و اين يك معجزه جاودانى قرآن است )).
قابل توجه اينكه اين مضمون دوبار در آيات قرآن مجيد ذكر شده با اين تفاوت كه در يك مورد (يُرِيدُونَ اءَنْ يُطْفِؤُا) آمده است (توبه / 32)، ولى در اينجا (يُرِيدُونَ لِيُطْفُِواْ) مى باشد.
((راغب )) در ((مفردات )) در توضيح اين تفاوت مى گويد:
آيه نخست اشاره به خاموش كردن بدون مقدمه است ، ولى دوّمى اشاره به خاموش كردن با توسّل به مقدّمات است ؛ يعنى خواه آنها مقدّمه چينى كنند يا نكنند قادر به خاموش كردن نور الهى نيستند ...
تعبير به (اءَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِينِ ا لْحَقِّ) به منزله بيان رمز پيروزى و غلبه اسلام است ، زيرا در طبيعت ((هدايت )) و ((دين حقّ)) اين پيروزى نهفته است ، اسلام و قرآن نور الهى است و نور هر جا باشد آثار خود را نشان مى دهد و مايه پيروزى است و كراهت مشركان و كافران نمى تواند سدّى در اين راه ايجاد كند.
جالب اينكه اين آيه نيز با مختصر تفاوتى سه بار در قرآن مجيد آمده :
يك بار در سوره توبه (آيه 32) و يك بار در سوره فتح (آيه 38) و يك بار در همين سوره صفّ.
ولى نبايد فراموش كرد كه اين تكرار و تاءكيد در زمانى بود كه هنوز اسلام در جزيره عربستان جا نيفتاده بود، تا چه رسد به نقاط ديگر جهان ، امّا قرآن در همان وقت مؤ كّدا روى اين مساءله تكيه كرد و حوادث آينده صدق اين پيشگويى بزرگ را ثابت نمود و سرانجام اسلام هم از نظر منطق و هم از نظر پيشرفت عملى بر مذاهب ديگر غالب شد، و دشمنان را از قسمتهاى وسيعى از جهان عقب زد و جاى آنها را گرفت و هم اكنون نيز در حال پيشروى است .
البتّه مرحله نهايى اين پيشروى به عقيده ما با ظهور ((حضرت مهدى ارواحنا فداه تحقق مى يابد كه اين آيات خود دليلى بر آن ظهور عظيم است )).(417)
37- مَثَل دراز گوش 
(مَثَلُ الَّذِينَ حُمِّلُواْ التَّوْرَلةَ ثُمَّ لَمْ يَحْمِلُوهَا كَمَثَلِ ا لْحِمَارِ يَحْمِلُ اءَسْفَارًا(418) بِئْسَ مَثَلُ ا لْقَوْمِ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بَِايَتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَ يَهْدِى ا لْقَوْمَ الظَّلِمِينَ ).(419)
((كسانى كه مكلّف به تورات شدند، ولى حق آن را ادا نكردند، مانند درازگوشى هستند كه كتابهايى حمل مى كند، (آن را بر دوش مى كشد اما چيزى از آن نمى فهمد!) گروهى كه آيات خدا را تكذيب كردند، مثال بدى دارند، و خداوند قوم ستمگر را هدايت نمى كند)).
در مثل آنان كه بر تورات چند
بار كرده گشته اند اندر پسند
حمل آن را پس نكردند آن كسان
آن چنانكه بود حقِّ حمل آن
بر مثال آن حمارى كز عتاب
مى نمايد حمل اسفار و كتاب
بى خبر از پشت خويش آن بى تميز
كآنچه در بار است مى باشد چه چيز
بد بود مانا مثال آن گروه
كه به آيات خداوند از وجوه
آن كسان تكذيب كردند از گمان
راه ننمايد خدا بر ظالمان (420)
وجه تشبيه  
خداوند متعال در اين آيه ، قوم از خود راضى ((يهود)) را كه تنها به نام تورات يا تلاوت آن قناعت كردند، بى آنكه در محتواى آن انديشه كنند و عمل نمايند، به ((دراز گوشى تشبيه كرده )) كه كتابهايى بر پشت آن حيوان بار كنند، و او از كتاب چيزى جز سنگينى احساس نمى كند، و برايش تفاوت ندارد كه سنگ و چوب بر پشت دارد يا كتابهايى كه دقيق ترين اسرار آفرينش و بهترين برنامه هاى زندگى در آن است .
وجه شباهت ((حماقت و نادانى )) است كه اين حيوان در اين جهت ضرب المثل خاصّ و عام است .(421)
((اين گويا ترين مثالى است كه براى ((عالم بى عمل )) مى توان بيان كرد كه سنگينى مسؤ وليت علم را بر دوش دارد بى آنكه از بركات آن بهره گيرد. و افرادى كه با الفاظ قرآن سر و كار دارند، ولى از محتوا و برنامه عملى آن بى خبرند، مشمول همين آيه اند. اين احتمال نيز وجود دارد كه ((يهود)) با شنيدن آيات نخستين اين سوره و مانند آن كه از موهبت بعثت پيامبرصلى اللّه عليه و آله و سلّم سخن مى گويد، گفته باشند كه ما نيز اهل كتابيم ، و مفتخر به بعثت ((حضرت موسى كليم )) هستيم ، قرآن در پاسخ آنها مى گويد: چه فائده ؟ كه دستورهاى ((تورات )) را زير پا نهاديد و آن را در زندگى خود هرگز پياده نكرديد.
ولى به هر حال هشدارى است به همه مسلمانان كه مراقب باشند سرنوشتى همچون يهود پيدا نكنند، اين فضل عظيم الهى كه شامل حال آنها شده ، و اين ((قرآن مجيد)) كه بر آنها نازل گرديده ، براى اين نيست كه تنها در خانه ها خاك بخورد، يا به عنوان ((تعويذ چشم زخم )) حمايل كنند، يا براى حفظ از حوادث به هنگام سفر از زير آن رد شوند، يا براى ميمنت و شگون خانه جديد همراه ((آيينه )) و ((جاروب )) به خانه تازه بفرستند، و تا اين حدّ آن را تنزّل دهند، و يا آخرين همّت آنها تلاش و كوشش براى تجويد و تلاوت زيبا و ترتيل و حفظ آن باشد، ولى در زندگى فردى و اجتماعى كمترين انعكاسى نداشته باشد و در عقيده و عمل از آن اثرى به چشم نخورد)).(422)
عالم بى عمل  
((بدون شك تحصيل علم ، مشكلات فراوانى دارد، ولى اين مشكلات هر قدر باشد در برابر بركات حاصل از علم ناچيز است ، بيچارگى انسان روزى خواهد بود كه زحمت تحصيل علم را بر خود هموار كند، امّا چيزى از بركاتش عائد او نشود، درست بسان چهارپايى است كه سنگينى يك بار كتاب را به پشت خود احساس مى كند، بى آنكه از محتواى آن بهره گيرد)).(423)
در بعضى از تعبيرات ، عالم بى عمل به ((ابر بى باران ))، و ((درخت بى ثمر)) و ((كمان بى زه )) (يعنى تفنگ بى فشنگ ) تشبيه شده است ، چنانكه گفته اند:
((اَلْعِلْمُ بِلا عَمَلٍ ،كَالسَّحابِ بِلا مَطَرٍ وَكَالشَّجَرِ بِلا ثَمَرٍ وَكَالْقَوْسِ بِلا وَتَرٍ)) و مانند اين تشبيهات كه هر كدام بيانگر گوشه اى از سر نوشت شوم عالم بى عمل است .
سعدى در اين باره مى گويد:
((دو كس رنج بيهوده بردند و سعى بى فايده كردند يكى آنكه گردكرد و نخورد و ديگر آنكه علم آموخت و عمل نكرد)).(424)
((هر كه علم خواند و عمل نكرد بدان ماند كه گاو راند و تخم نيافشاند)).(425)
اصولاً از بعضى از روايات استفاده مى شود كه عالم بى عمل ، شايسته نام عالم نيست ، چنانكه رسول اكرم صلى اللّه عليه و آله و سلّم مى فرمايد:
((لا يَكُونُ الْمَرْءُ عالماً حَتّى يكُونَ بِعِلْمِهِ عاملاً؛(426) انسان آنگاه عالم است كه به علمش عمل كند)).
امام على عليه السّلام مى فرمايد:
((الْعِلْمُ مَقْرُونٌ بِالْعَمَلِ ،فَمَنْ عَلِمَ عَمِلَ ،وَالْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فإِنْ اءَجابَهُ وَإِلاّ ارْتَحَلَ عَنْهُ؛(427) علم با عمل تواءم است ، پس هر كس چيزى را مى داند، بايد به آن عمل كند و علم فرياد مى زند و عمل را به سوى خود دعوت مى كند؛ اگر به او پاسخ مثبت داد از آن علم سود برده مى شود و الاّ، از آنجا كوچ مى كند)).
از امام سجادعليه السّلام نيز روايت شده كه مى فرمايد:
(( وما العلم باللّه و العمل إ لاّ إ لفان مؤ تلفان ، فمن عرف اللّه خافه ، وحثّه الخوف على العمل بطاعة اللّه ، وإ نَّ اءرباب العلم و اءتباعهم الّذين عرفوا اللّه فعملوا له و رغبوا اليه )).(428)
((علم و عمل دو دوست صميمى يكديگرند، بنا بر اين هر كس خدا را بشناسد از (مخالفت در برابر دستورات ) او مى ترسد، و همين ترس او را به عمل و اطاعت خدا وا مى دارد، و عالمان حقيقى كسانى هستند كه خدا را به خوبى شناخته اند و به مقتضاى علمشان عمل مى كنند و به سوى او رغبت دارند)). چنانكه خداوند مى فرمايد: (...إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ ا لْعُلَمََّؤُاْ...)(429)؛ ((همانا از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او مى ترسند)).
امام صادق عليه السّلام نيز در مورد كلمه (ا لْعُلَمََّؤُاْ) فرمود:
((يعنى بالعلماء مَن صَدّق قوله فعله و مَن لم يصدق فعله قوله فليس ‍ بعالم )).(430)
((عالم كسى است كه گفتارش با عملش هماهنگ باشد و كسى كه كردارش ‍ گفتارش را تصديق نكند، عالم نيست )).
سعدى هم با اقتباس و استفاده از اين آيات و روايات مى گويد:
علم چندانكه بيشتر خوانى
چون عمل در تو نيست نادانى
نه محققّ بود نه دانشمند
چارپايى بر او كتابى چند
آن تهى مغز را چه علم و خبر
كه بر او هيزم است يا دفتر(431)
امام خمينى قدّس سرّه در اين باره مى فرمود:
((علمى كه تربيت در او نباشد، تزكيه در او نباشد، اين علم فايده ندارد، همانطورى كه اگر الاغ و حمار، اگر چنانچه الاغ به بار او كتاب باشد، هر كتابى باشد، كتاب توحيد باشد، كتاب فقه باشد، كتاب انسان شناسى باشد، هر چه باشد، در بار او باشد و به دوش او باشد چطور فايده ندارد و آن حمار از او استفاده نمى كند، آنهايى هم كه انبار علم در باطنشان هست و باطنشان تمام علوم را فرض كنيد، تمام صناعات را، تمام تخصصات را داشته باشند، لكن تربيت و تزكيه نشده باشند، آنها هم آن علومشان براى آنها فايده ندارد بلكه بسيارى از اوقات مضر است ...
چه بسا عالمانى كه براى بشر تباهى هديه مى آورند، آنها از جهال بدتر هستند و چه بسا متخصصانى كه براى بشر هلاكت ايجاد مى كنند، تباهى ايجاد مى كنند، آنها از مردم عامى بدتر هستند ضررشان بيشتر است ، همان است كه قرآن فرمود كه ((كمثل الحمار)) و از آن هم بالاتر اينكه موجب صدمه به ديگران مى شود...
ميزان علم را خداى تبارك و تعالى به وسيله انبيا ذكر فرموده است و واقع مطلب همين است كه ((العلم نورٌ)) علم نورى است كه خدا در قلوب مردم او را وارد مى كند، اگر نورانيت آورد، براى انسان اين علم است و اگر چنانچه حجاب شد براى انسان ، آن علم نيست ، آن حجاب است ((العلم هو الحجاب الاكبر)).(432)
البتّه همان گونه كه علم بى عمل بى فائده ، بلكه مضرّ است ، عمل بدون علم نيز بى ثمر است .
چنانكه پيامبر گرامى اسلام در اين باره مى فرمايند:
((مَن عَملَ على غيرِ عِلمٍ كان ما يفسده اءكثر مّما يصلح ؛(433) هر كس بدون علم عمل نمايد، فسادش بيشتر از اصلاح است )).
صاحب كتاب ((تفسير امثال القرآن )) در ذيل تمثيل آيه مورد بحث مى نويسد:
((امروزه كه اغلب مردم از معنويّات رو بر تافته و بيشتر به مادّيات و عوامل ظاهرى روى آورده اند، مرسوم چنين است : كه در منازل يكى از وسائل مبلمان و زينت سالنها و ويترن هائى است زيبا كه در آن دوره هايى از كتابهاى نفيس از قبيل تفاسير قرآن مجيد، دائرة المعارف ، كتابهاى لغت به زبانهاى مختلف با قطعهاى برابر و جلدهاى رنگارنگ چيده شده ، بدون آنكه صاحبان خانه ها و ساكنان منازل توانايى علمىِ استفاده از آن را داشته باشند و يا آن كه مختصر اشتياقى براى مطالعه آنها نشان دهند. اين كتابهاى مفيد كه در حقيقت محبوس ‍ شده و ديگران هم كه سواد كافى و علاقه براى خواندن آنها را دارند از توفيق مطالعه آنها محرومند و فقط براى خود نمايى و تظاهر تهيه شده است )).(434)

next page

fehrest page

back page