آموزه هايى از پيام هاى تاريخى قرآن

على كرمى فريدنى

- ۱۵ -


15 - شگرد تفرقه افكنى
از شگردهاى ابليسى استبدادگران اين است كه مردم را با بهانه ها و مرزبندى هاى ساختگى و شرك آلود، شقه شقه و فرقه فرقه و دسته دسته و به خودى و غير خودى تقسيم مى كنند، تا ضمن به جان هم انداختن آنها، خود با آتش افروزى و فريب كارى پايه هاى ستم و استبداد خود را به مغز و پيكر جامعه تحكيم بخشد.
ان فرعون علا فى الارض و جعل اءهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح اءبناءهم و يستحيى نساءهم انه كان من المفسدين (211)
بى گمان فرعون در آن سرزمين برترى جويى و بيداد، پيشه ساخت و مردم آن را گروه گروه كرد؛ گروهى از آنان را به زبورى و ناتوانى مى كشانيد، به گونه اى كه پسران آنان را سر مى بريد و و زنانشان را براى بهره كشى زنده مى گذاشت ؛راستى كه او از تبهكاران روزگار بود...
در اين آيه ى تاريخى قرآن ، شش خصلت زشت سردمداران ستم ، براى بيدارى و درس آموزى مردم ترسيم شده است :
1.برترى جويى و گردنكشى و پندار فرابشرى و فراقانونى .
2.تفرقه افكنى و اختلاف اندازى .
3.به استضعاف كشيدن آگاهان و فرودست ساختن دلسوزان و بيدارگران جامعه از راه سلب هر گونه امكان رشد و فرصت بالندگى و موقعيت پيشرفت و وسايل شكوفايى از آنان با عناوين و بهانه هاى رسوا و ظالمانه .
4. خشونت ، شكنجه ، آدم كشى و پايمال ساختن حق حيات هر منتقد و آزادى خواه و حتى كودكى ، كه ممكن است در آينده به نقد قدرت بى مهار حاكم بپردازد.
5. به بيگارى كشاندن زنان و دختران .
6. افشاندن بذر فساد و تبهكارى در مزرعه ى زندگى جامعه .
و اينها تازه ، بخشى از تباهى و بيداد قدرت و حكومتى است كه روى كار آمدن آن و گردانندگانش ، نقد و نظارت و محاسبه ى روزانه و هماره از سران آن ، و بركنارى و جايگزين ساختن ديگران به جاى آنان به گونه اى مسالمت آميز و دمكراتيك و آزادمنشانه و با راءى و نظر مردم ، در دسترس ‍ جامعه نباشد، و مردم آزادانه و در امنيت نتوانند در اين سه محور حياتى بر سرنوشت خود حاكم باشند.
و به باور ما مهم ترين راز پيشرفت و ترقى دنياى آزاد با كشورها و جامعه هاى عقب مانده ، بسته واپسگرا و استبدادزده - بسان جامعه هاى استبداد زده ى مسلمان - در اين اصل سرنوشت ساز نهفته است كه در هر طرف ، گروهى تاريك انديش و خودكامه به صورتى بر جامعه مسلط شده ، آن گاه به جاى در پيش گرفتن اداره ى جامعه به روش دموكراتيك و آزادمنشانه و با تن دادن به راءى و خواست افكار عمومى و به جاى جابه جايى و گردش قدرت ميان آگاهان و شايستگان و نوانديشان جامعه با خواست مردم - كه فلسفه و هدف و اساسى ترين ويژگى جمهورى يا مردم سالارى واقعى است - و نيز به جاى امكان نقد قدرت ، نظارت بر آن از راه آزادى بيان و قلم و مطبوعات و رسانه ها و انجمن ها و احزاب و گروه هاى مردمى و مدنى و مستقل از قدرت ، و به جاى محاسبه پذير خواستن حكومت و شفاف سازى مديريت و سياست و در صورت نارضايتى مردم از سياست ها و برنامه ها و عمل كردها، امكان بركنارى و جايگزينى آزاد و خردمندانه ى مديران و مسئولان و صاحبان مقام از سوى راءى دهندگان كه صاحبان اصلى قدرت و امكانات هستند، و به رسم امانت و نهاده اند و...، آرى به جاى اينها، بدبختانه حاكمان مدعى اسلام ، خواسته يا ناخواسته به انحصار قدرت و ثروت و امكانات و ساز و كارها در دست يك چند نفر و گاه چند خانواده ، كمر بسته و به راهى بى بازگشت و اصلاح ناپذير اصرار ورزيده و باعث بدنامى و اسارت و عقب ماندگى و رنج و تباهى خود و مردم خود و حتى دين و آيين مردم شده اند.
16 - مسخ شدگى
طغيان و بيدادگرى ، آثار زيان بارى در درون و برون انسان بر جاى مى گذارد.
اثر وضعى آن رفته رفته در دل و جان و انديشه ظاهر مى شود موجب تيره گى قلب مى گردد و باعث مى شود تا عصيانگران و قانون ستيزان به نوعى مسخ شدگى كشيده شده و به كناره ى پرتگاه سقوط واقعى برسند؛ به گونه اى كه زشت را زيبا بنگرند و بيداد و استبداد و تباهى را آزادى و عدالت و صلاح و اصلاح . و اين خصلت ديگر سردمداران استبدادگر و محاسبه ناپذير است .
آنان بر اثر سياست هاى ظالمانه ى خود و چاپلوسى و ستايش رسانه هاى انحصارى و بستن و تاريك ساختن فضاى جامعه با شكستن آينه ى نقد و خيرخواهى و نظارت با پتك سانسور، خود قدرت درك و شناخت حقيقى را از دست مى دهند . زبانشان از بيان واقعيت ها باز مى ماند، و گوش جانشان نمى شنود و قلب شان از درك حقايق ناتوان مى گردد.
كارشان به جايى مى رسد كه دچار مهرزدگى بر قلب ، مهرزدگى برگوش و مهرزدگى بر چشم ها مى شوند، و اين جاست كه ضدارزش ها را، ارزش ؛ فرومايگى ها را؛ فضيلت ؛ خفقان و سكوت گورستانى را، امنيت ؛ شيوه ى ويرانگر استبداد و خودكامگى را، آيين آزادگى ؛ منش و روش كفرآلود و زورمدارانه را، دين مدارى و خدمت به دين ؛ ذلت و حقارت را، عزت ؛ انواع اسارت در كمند هواى دل و جاذبه هاى قدرت و ثروت بادآورده و... را، حريت و جوانمردى ؛ زورمدارى و پليدى را، پاكى ؛ حق گويان ، خيرخواهان ، دلسوزان ، آگاهان ؛ آزادى خواهان و اصلاح طلبان را دشمن قدرت انحصارى خود مى يابند و دشمن مردم و دين و كشور جا مى زنند و چاپلوسان و تاريك انديشان و خشونت منشان را خدمتگزار و خيرخواه مى پندارند و نام مى نهند! و كذلك زين لفرعون سوء عمله و صد عن السبيل و ما كيد فرعون الا فى تباب (212)
و اين گونه براى فرعون ، زشتى كارش آراسته جلوه كرد و از راه حق باز داشته شد؛ و نيرنگ فرعون و همفكران و مشاوران او، جز به تباهى و نابودى نمى انجامد!
17 - تظاهر به ديندارى و...
از همه عجيب تر اين كه استبدادگران با اين همه خصلت هاى زشت و ناهنجار و با آن درون و برون غيربهداشتى و خشن ، باز هم هميشه خود را ناجى بزرگ ، دلسوز و خيرخواه مردم ، مالك و صاحب اختيار ملك و ملت ، در دست دارنده ى حيات و مرگ بندگان خدا پنداشته و به ديندارى و دين خواهى و بشردوستى و ملت پرورى و ارزش گرايى و پارسايى ، تظاهر مى نمايند و منقدان و مخالفان ستم و استبداد خود را مارك بى دينى ، وطن فروشى ، خيانت و تبهكارى و... مى زنند و اين خصلت زشت ديگر آنان است !
ولقد ارسلنا موسى باياتنا و سلطان مبين الى فرعون و هامان و قارون فقالوا ساحر كذاب
فلما جاء هم بالحق من عندنا قالوا ابناء الذين امنوا معه واستحيوا نساء هم و ما كيد الكافرين الا فى ضلال
و قال فرعون ذرونى اقتل موسى وليدع ربه انى اخاف ان يبدل دينكم او ان يظهر فى الارض الفساد(213)

و به يقين ما موسى را با آيات و نشانه هاى يكتايى و قدرت خود و دليلى آشكار و روشنگر فرستاديم ؛ به سوى فرعون ، هامان و قارون آن سه انحصارگر خيره سر؛ اما آنان به جاى پذيرش حق ، گفتند: او جادوگرى بسيار دروغگو است . پس هنگامى كه او حق را از نزد ما براى آنان آورد گفتند: پسران كسانى را كه به او ايمان آورده اند، بكشيد و زنانشان را زنده بگذاريد؛ و نيرنگ تاريك انديشان و كفرگرايان جز در گمراهى نيست .
و فرعون گفت : بگذاريد تا من موسى را بكشم و او نيز براى نجات خود پروردگارش را به يارى بخواند؛ چرا كه من مى ترسم او دين و آيين شما را دگرگون سازد! يا در اين سرزمين آباد و آزاد شما، فتنه و تباهى پديد آورد!
و نيز به هنگامه ى گرفتار آمدن در چنگال كيفر طبيعى تبهكارى و بيدادش ، ذليلانه و فريب كارانه مى گفت : اينك ايمان آوردم به يكتا آفريدگارى كه بنى اسرائيل به او ايمان دارد و من تسليم فرمان او هستم ! حتى اذا اءدر كه الغرق قال آمنت اءنه لا اله الا الذى آمنت به بنوااسرائيل و اءنا من المسليمن (214)
اما دريغ و درد كه خودكامگان به خاطر مستى قدرت ، دير هنگام نداى دادخواهى و خروش دردآلود قربانيان خود را مى شنوند؛ درست به هنگامه ى فروپاشى همه چيز و تبديل شدن فرصت ها به تهديد و عذاب ، چرا كه استبدادگران بر عكس رهبران آزادى و آزادگى ، فرصت سوزند و نه فرصت ساز.
19 - ناتوانى انسان در برابر اراده ى خدا
پيام ديگر بينش تاريخى قرآن ، نمايش ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده و خواست خداست ، و اين در بسيارى از آيات تاريخى قرآن جلوه گر است . در اين جا به دو نمونه مى نگريم :
1. قرآن در آيات مربوط به پيامبران و جامعه هاى پيشين ، فراتر از سى مرتبه از پيام آور خدا، موسى و حوادث مربوط به پيش از ولادت ، جريان شگفت آور ولادت ، دوران عجيب كودكى ، نوجوانى ، هجرت ، بعثت ، دعوت ، جهاد، رويارويى با نظام فريب و ستم و سرانجام از پيروزى او و منطق خداجويانه و روش آزادى خواهانه ى او بر تاريك انديشى و حق ستيزى و استبدادى سخن مى گويد، كه ضمن بيان درس هاى عبرت انگيز، ضعف و ناتوانى انسان را در برابر اراده ى خدا به صورت زيبا و انديشاننده اى ترسيم مى كند.
قرآن در اين آيات از عنصر خودكامه و مغرور و سبك سرى خبر مى دهد كه در زمين خدا خود بزرگ بينى و سلطه گرى و برترى جويى و دعوى خدايى نمودن پيش گرفت ، و براى تحكيم و تقويت پايه هاى قدرت پوشالى اش ، كوشيد تا در ميان مردم تفرقه بيندازد. او با اين سياست و شگرد ابليسى ، گروه بزرگى از مردم را به ناتوانى و ضعف مى كشاند، و نسل جوان و بالنده ى آنها را سر مى بريد و زنان آنان را براى بيگارى وا مى نهاد؛ان فرعون علا فى الارض و جعل اهلها شيعا يستضعف طائفه منهم يذبح اءبناءهم و يستحيى نساء هم انه كان من المفسدين ...(215)
آيات تاريخى قرآن به خوبى نشان مى دهد كه چگونه فرعون براى حفظ امنيت گورستانى و مصون ماندن اقتدار پوشالى و ظالمانه اش از خطر يك تحول تكان دهنده و يك طوفان عظيم اجتماعى ، كار تجسس و كشتار و تفتيش را به جايى رساند، كه سايه ى سنگين وحشت و ترور در جاى جاى قلمرو سلطه اش ، حتى در گوشه ى خانه هاى محرومان احساس ‍ مى شد.
اين آيات ، اراده الهى را ترسيم مى كند كه در همين شرايط مرگبار و اختناق آور بر اين كار بزرگ تعلق مى گيرد كه بر پايمال شدگان و آزادى خواهان زمين نعمت بخشد، و آنها را مشمول مواهب خود نمايد و به عزت و اقتدار و شكوهشان برساند. آنان را پيشوايان راه نجات و رستگاريى و وارثان زمين و زمان قرار دهد و پايه هاى قدرت و حكومت آنها را بر پا و تحكيم بخشد و آن چه را فرعون و دار و دسته ى انحصارگرش از آن ، در بيم و هراس بودند و براى گريز از آن به فريب گسترده و تلاش هاى خشونت بار و بى رحمانه اى دست زده بودند، همان را برايشان پيش آورد!
و نريد ان نمن على الذين استضعفوا فى الارض و نجعلهم ائمه و تجعلهمم الوارثين و نمكن لهم فى الارض و نرى فرعون و هامان و جنودهما منهم ما كاانوا يحذرون (216)
اين آيات نشان مى دهد كه چگونه مادر موسى با الهام و وحى از سوى خدا، كودك خويش را به امواج توفنده ى نيل مى سپارد. اراده ى الهى ، صندوق حامل كودك ، اين كشتى كوچك را ناخدا مى گردد و به كاخ خودكامگان هدايت مى كند. كودك به هدايت او، شيرى جز شير مادر نمى نوشد و خواهر موسى ، آن دخترك ستمديده و هراسان ، اما هوشمند و بادرايت چگونه به خواست خدا، ماهرانه بسان سياستمدارى كار كشته و درستكار رسالت تاريخى خويش را به انجام مى رساند تا دست توانا و حكيمانه ى تقدير الهى ، كودك را به مادرش بر مى گرداند و اندوه و غم او را برطرف ، و چشمان اشكبارش را روشن ، و قلب مضطرب او را ثبات و آرامش ‍ مى بخشد. چگونه فرعون ديكتاتور خودكامه و مغرور مصر، طبق مشيت الهى بدون آن كه بداند و بفهمد، فردى را - كه بنيان گذار يك تحول عظيم فكرى ، فرهنگى ، عقيدتى ، اجتماعى و سياسى بر ضد سلطه ى سياه اوست و ماءموريت درهم نورديدن بساط استبداد بى مهار و كاخ ظلم او را در برنامه ى كارش دارد - اين گونه نوازش مى كند و در كنار خود جاى مى دهد و در آغوش خود مى پرورد و در ميان خاندانش عزيزش مى دارد تا سرانجام همان عدالت خواه و استبداد ستيز بزرگ ، آن طغيان گر مغرور و انحصارگر و دشمن آزادى و آزادگى انسان را پس از دعوت خالصانه به حق و عدالت و خيرخواهى بسيار در اصلاح پذيريش ، سرانجام به امواج توفنده ى نيل - كه آن را هميشه ملك شخصى خود مى پنداشت - بسپارد و مشاوران تاريك انديش و كارگزاران حقير و بى مايه اش را به همراه او در كام امواج سهمگين و خروشان آبها فرو برد و جسد بى جان او به اراده ى الهى براى عبرت استبدادگران قرون و اعصار به ساحل پرتاب گردد!
و اين چنين در جاى جاى اين جريان شگرف و اين آيات روشنگر خدا، بارها و بارها ضعف و ناتوانى انسان ، آن هم از نوع قدرت قدرت ها و خدايگان ها را، در برابر اراده و مشيت الهى تجلى دهد.
قدرت نمايى عجيب او
آرى ، قدرت نمايى اين نيست كه اگر خدا بخواهد رژيم زودمدار و حكومت جبارى را در هم كوبد، لشكريان آسمان و زمين را براى نابوديشان بسيج نمايد؛ نه ، بلكه قدرت نمايى اين است كه خود آن انحصارگران را ماءمور نابودى خودشان سازد، و آن چنان در قلوب و افكار آنها اثر گذارد كه مشتاقانه هيزمى را جمع كنند، كه بايد با آتش شعله ور آن بسوزند و زندانى را بسازند، كه بايد در آن بميرند و چوبه ى دارى را بر پا دارند، كه بايد بر آن حلق آويز گردند!
موضوع استبداد فرعون و فرفونيان طغيان گر و اصلاح ستيز چنين است .
پرورش و نجات موسى در تمام مراحل ، بدون آن كه بدانند، به دست آنها صورت گرفت .
گيرنده ى صندوق نجات از امواج نيل ، از دودمان فرعون بود.
بازكننده ى آن صندوق ، ديكتاتور خودكامه ى مصر بود.
كانون امنيت و آرامش و پرورش آن كودك قهرمان و استبداد شكن ، كاخ سر به آسمان كشيده ى فرعون بود، و آن گاه درهم كوبنده ى نظام انحصار و استبداد و خشونت نيز، همان كودك ديروز نيل بود كه به خواست خدا در سيماى پيام آور بزرگ آزادى ، پرچم نجات و رهايى مردم در بند را به اهتزاز درآورده بود!
اين است قدرت خدا، برنامه ى عجيب او، تدبير عبرت انگيز آن قادر حاكم بر جامعه و تاريخ !
و نيز اين است ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده و خواست و مشيت حكيمانه ى او.
و نيز اين است ضعف و ناتوانى انسان در برابر اراده و خواست و مشيت حكيمانه او.
2. قرآن داستان شگفت انگيز يوسف را در سوره اى به عنوان زيباترين داستان ها برسيم مى كند،(217) و در اين تابلو تاريخى شكوهبار، نشان مى دهد كه چگونه گروهى متشكل و نيرومند، اما بدانديش و خودپرست در راه به انحصار در آوردن قلب و مهر پدر و تشكيل شخصيت كاذب براى خود، نقشه ى طرد و يا قتل كودكى زيبا و دوست داشتنى را بر اثر حسادت و تاريكى پندارى خود مى كشند! اما نه تنها نمى توانند با اين شگردها مهر او را از دل پدر آگاه بزدايند، كه براى هميشه در دل او جايگزين مى كنند، تعميق مى بخشند، تقويت مى كنند و شعله ور مى سازند و نه تنها خود قلب پدر را به انحصار در نمى آوردند، كه به انحصار يوسف در مى آورند!
و اين نشانگر اين واقعيت است كه : هنگامى كه اراده ى خدا بر آن قرار گرفت تا فردى محبوب دل ها نمايد، چنين مى كند؛ حتى به دست مخالفان و بدانديشان و دشمنان او!
قرآن نشان مى دهد كه آن برانديشان چگونه او را در نهانگاه چاه افكندند و دست به صحنه سازى شوم زدند.
نشان مى دهد كه چگونه كاروانيان زرپرست و بى عاطفه ، آن كودك ارجمند را به جاى تلاش در يافتن خانواده اش - با خود بردند و براى تسكين عطش ‍ پول پرستى حقارت بار خود به بهايى ناچيز فروختند!(218)
نشان مى دهد كه چگونه برادران تاريك فكر يوسف ، از نقشه ى شوم و ناجوانمردانه ى خود دلشاد بازگشتند و دروغى رسوا براى تبرئه ى خود ساختند و آراستند؛ اما نمى دانستند كه يوسف را از خانه و كاشانه و پدر، دور ساخته و وارد كوران هاى سخت زندگى نموده اند. به راهى روان ساخته اند كه سرانجام ، به اراده ى الهى از حكومت ادلانه و نيرومند، قدرت شكوهمند و مديريت تحسين برانگيز، دانش گسترده و حكمت و رسالت آسمانى و فرمانروايى و عزت و بلندآوازگى ، سر بر مى آورد و در گذر زمان و گستره ى تاريخ انسان ، به صورت نمونه ى پاكى و پاكدامنى ، راستى و جوانمردى و سمبل وفا و تجسم پايدارى و بالندگى و مديريت و مدارا جلوه گر مى شود!
نمى دانستند كه فردى را كه آنان به پندار خويش در انديشه ى نابوديش ، نقشه ها كشيده و برنامه ها ريخته اند، در پايان كار، بايد همگى با خفت و شرمسارى در برابرش تعظيم كنند!
و اين نيز نمايشگر ضعف و ناتوانى انسان در برابر مشيت الهى است و بيانگر اين واقعيت كه : وقتى اراده ى خدا بر عزت و عظمت كسى تعلق گيرد، مى تواند به او عزت بخشد و حتى به دست مخالفان آن فرد، كار تا مرحله ى عمل مى رسد.
و نيز نشان مى دهد كه يوسف به اراده ى الهى سر از كاخ حكومت مصر بر آورد، فصل جديدى در زندگى اش آغاز شد، نقشه ها برايش كشيده شد، اما همه ى آنها به بركت درايت و تقوا و ايمان و پاكى او و مدد الهى نقش بر آب گشت . او به جرم زندگى بهداشتى و رعايت پاك منشى و شايستگى اخلاقى و انسانى به زندان رفت ؛ اما در پرتو روشن انديشى و بشردوستى و دانش و احساس مسئوليت وصف ناپذير، از محيط خطر خيز زندان ، كانون ارشاد و هدايت و رشد و رستگارى ساخت و بزرگ ترين درس توحيد و آزادى را داد و سرانجام هم به اراده ى خدا و درايت و پايمردى ، پاكى و پروا و امانت خود را اثبات ، دانش و بينش خود را آشكار، لياقت و كفايت و درستكارى خيره كننده و تحسين برانگيز خود را بر همگان ، حتى بر همان صاحبان زر وزور و نزوير و همان كسانى كه او را به جرم آزادمنشى و پاكى و سازش ‍ ناپذيرى با محيط فاسد، شرايط آلوده و ظالمانه و استبدادى به زندان فرستاده بودند، نماياند؛ به گونه اى كه آنان نيز سرانجام زبان به پاكى و صداقت او گشودند و بر بى گناهى او گواهى دادند و به گناهان بى شمار سهمگين و پرونده سازى هاى رسواى خود اعتراف كردند!
و او از هرگونه اتهامى تبرئه گشت و اينها نيز نمايشگر ضعف انسان در برابر اراده الهى است .
و سرانجام اين كه آيات تاريخى قرآن ، فرجام خوش عزت و اقتدار و رسالت و مديريت و وصف ناپذير او را در چشم انداز عصرها و نسل ها ترسيم مى كند و فرجام دردناك و خفت بار بدخواهان و بدانديشان و دشمنان او را - كه تاريك فكران و خودخواهان ، سوداگران و پول پرستان ، تربيت نايافتگان و بردگان كشش هاى حيوانى و انحصارگران قدرت و امكانات مردم بودند - به نمايش مى نهد و روشن مى سازد كه چگونه گروه نخست در برابرش ملتمسانه و شرمسارانه مى گفتند كه : هان اى عزيز مصر! به ما و خاندانمان رنج و زيان در رسيده است و براى فراهم آوردن مواد غذايى سرمايه اى اندك آورده ايم ، اينك پيمانه ى ما را كامل ساز و بر ما بخشش و تصدق نما كه خدا بخشندگان و صدقه دهندگان را پاداش مى دهد.
فلما دخلوا عليه قالوا يا ايها العزيز مسنا واءهلنا الضر و جئنا ببضاعه مزجاه فاءوف لنا الكيل و تصدق علينا ان الله يجزى المتصدقين (219)
و مى گفتند: به خداى سوگند كه خدا تو را بر ما برگزيده و برترى بخشيده است ، و ما مردمى لغزشكار بوديم .
قالوا تالله لقد آثرك الله علينا وان كنا لخاطئين (220)
و يوسف در اوج بزرگمنشى و كرامت مى گفت : امروز هيچ نكوهش و سرزنشى بر شما نخواهد بود. خدا شما را مى آمرزد و او مهربان ترين مهربانان است .
قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم وهو اءرحم الراحمين (221)
و گروه دوم چگونه مقهور و شيفته ى معنويت و امانت او شده و خاضعانه زبان به حقيقت گشودند كه :
حاش لله ما علمنا عليه من سوء قالت امرات العزيز الان حصحص لحق انا راودته عن نفسه وانه لمن الصادقين (222)
شاه مصر، زنان مورد نظر را به سرعت فراخواند و به آنان گفت : هدف شما آن گاه كه بر خلاف ميل يوسف به سراغ او مى رفتيد، چه بود؟ آنان گفتند: خدا پاك و منزه است ، ما هيچ بدى و گناهى در او سراغ نداريم . و آن گاه بود كه همسر عزيز مصر، زبان به بيان حقيقت ماجرا گشود و گفت : اينكه حقيقت پديدار گشت ؛ من بودم كه بر خلاف ميل او به سراغش مى رفتم و به راستى كه او از پاكان و راستگويان است .
و گروه سوم چگونه در برابر شكوه دانش و پروا و پايدارى و آزادگى و بشردوستى و خيرخواهى او به ناگزير سر فرود آوردند كه :
او را نزد من بياوريد، تا وى را معاون و مشاور ويژه ى خويش گردانم . پس ‍ هنگامى كه يوسف را نزد ما بلند مرتبه و درستكارى .
و قال الملك ائتونى به لنفسى فلما كلمه قال انك اليوم لدينا مكين اءمين (223)
و چگونه تاريخ در برابر تحسين برانگيز و آزادمنشى ، و مهر و صفا و گذشت و بزرگوارى پر شكوه او سر فرود آورد و او را قهرمان زيباترين داستان ها نام نهاد.
و چگونه در تمامى اين فراز و نشيب ها، افزون بر درس هاى گرانبها و عبرت انگيز براى كمال جويان ، در جاى جاى اين زيباترين سرگذشت ، ضعف و ناتوانى انسان در برابر مشيت الهى جلوه گر است .(224)
چهل درس عبرت انگيز و تاريخ ‌ساز
آرى ، دقت در اين سرگذشت عجيب - كه فراتر از چهل درس عبرت انگيز و تاريخ ساز در خود دارد - ما را بدين واقعيت رهنمون مى گردد كه اراده ى الهى هميشه و همه جا برتر و بالاتر از نقشه هاى بشرى است ؛ تا آنجايى كه هر وسيله اى را كه انسان خودكامه اى براى كوبيدن و نابود ساختن همنوع خود فراهم مى آورد، به اراده ى الهى همان وسيله تخريبى و نابود كننده ، به وسيله ى ترقى و شكوفايى تغيير ماهيت مى دهد.(225)
براى نمونه ، حسادت ورزان خودپرست ، يوسف را به چاه افكندند و كاروانيان دنياپرست او را فروختند، اما همين كارها، پل پيروزى او گرديد، و آن كودك سرشار از استعداد و توانمندى نهفته و خام ، در مهد عزت و در آغوش نعمت و محيط رشد و اوج و در شرايط شكوفايى و درخشش قرار گرفت !
همسر خودخواه عزيز مصر به آن جوان شرفتمند و آزادمنش ، اتهام بست و با پرونده سازى ظالمانه و ناجوانمردانه او را به زندان محكوم كرد؛ اما همان زندان استبداد، وسيله ى كشف شدن شخصيت شكوهبار او و راه رشد و اوج موقعيت او گرديد و به امانتدار و تدبيرگر قلمرو و قدرت استبداد تبديل گشت ، آن گاه در پرتو آگاهى و درايت و توانايى و امانت خويش ، نظام جديد، مديريت وصف ناپذير، شرايط باز و مترقى و آزادمنشانه و نوينى پديد آورد و زندگى نو و دنيايى آزاد و آباد و سرشار از نعمت و رفاه و آزادى و امنيت و حقوق بشر، نه تنها براى مردم ، كه براى دشمنان خويش نيز به ارمغان آورد و محبوب دل ها گرديد!
ديروز برادران تاريك انديش ، پيراهن خون آلودش را براى پدر به ارمغان بردند و پدر از شدت غم و اندوه نابينا شد، اما دگرباره پس از چهار دهه ، پيراهن همان ابر مرد خرد و پيروا، مايه ى بينايى يعقوب شد! تو گويى وسائل مادى جهان بسان سكه دو رويه اى است كه اگر اهريمن صفتان و تاريك فكران از يك روى آن ، ناجوانمردانه و ظالمانه بهره گيرند، اراده ى الهى آن را خنثى ساخته و رويه ديگر آن را پديدار مى سازد.(226)
20 - حركت هدفدار تاريخ
پيام ديگر بعد تاريخى قرآن ، بيانگر حركت هدفمند و هدفدار جهان ، انسان و تاريخ است ، كه در آيات بسيارى تجلى دارد.
قرآن در آيات بسيارى سخن از حركت جهان و انسان به ميان آورده است ؛ آن هم نه حركت و تحول تنها، بلكه حركت هدف دار، جهت دار، خداگرايانه ، با معنا و حكيمانه و بر اساس ضابطه ، ملاك ، حساب و كتاب و نظم و برنامه اى علمى ، خردمندانه و بى نهايت دقيق .
در مورد حركت پديده هاى گوناگون جهان هستى مى فرمايد:
والشمس تجرى لمستقر لها ذلك تقدير العزيز العليم . والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم . لاالشمس ينبغى لها ان تدرك القمر و لا الليل سابق النهار و كل فى فلك يسبحون (227)
و خورشيد به سوى قرارگاه ويژه ى خود روان است ؛ اين است اندازه گيرى حكيمانه ى آن پيروزمند دانا!
و براى ماه منزلگاه هايى مقرر داشته ايم ، تا اين پديده ى فرمانبردار پس از پيمايش آنها، بسان شاخه ى خشك خرما بازگردد.
نه خورشيد را سزد كه به ماه برسد، و نه بر شب كه بر روز پيشى گيرد؛ و هر كدام در مدارى كه پديدآورنده ى آنها برايشان مقرر داشته است ، بر اساس ‍ نظم دقيق شناورند.
و مى فرمايد:
الا الى الله تصير الامور(228)
آگاه باشيد كه همه ى كارها تنها به سوى خدا باز مى گردد.
و مى فرمايد:
يا ايها الانسان انك كادح الى ربك كدحا فملاقيه (229)
اى انسان ! تو با تلاش و رنج به سوى پروردگارت مى روى و او را ملاقات خواهى كرد.
در قالب پرسشى انديشاننده مى پرسد:
افحسبتم انما خلقناكم عبثا و انكم الينا لا ترجعون (230)
آيا پنداشتيد كه شما را بيهوده آفريده ايم ، و اين كه شما به سوى ما بازگردانده نمى شويد؟
و روشنگرى مى كند كه :
ان الى ربك الرجعى (231)
به يقين بازگشت همه به سوى پروردگار توست .