ارزشها و ضد ارزشها در قرآن

آیت الله حاج شیخ ابو طالب تجلیل تبریزى

- ۱۱ -


در حيوانات ملاك و مناط تكليف كه تمييز و تشخيص و نيروى عقل و درك خوب و بد و كار زشت و كار شايسته باشد نيست ، اين انسان است كه در او هم قوا و ملكات شهوانى و غضب و طغيان ، و هم قواى ملكوتى و ملكات رحمانى گرد آمده ، و مجمع اضداد را تشكيل داده ، و به او قدرت تميز و تشخيص بد، و خوب ، و نيروى عقل و انديشه ، داده شده ، و اختيار آن را دارد كه به دنبال ملكات شهوانى و طغيان و غضب ، يا به دنبال ملكات رحمانى ، و گزينش كارهاى نيكو و شايسته و طى سبيل الله و راه خدائى برود.
تكوينا انسان چنين آفريده شده و در جهت اينگونه آفرينش تشريعا نيز مورد تكليف قرار گرفته . خداوند تبارك و تعالى او را مورد امر و نهى قرار داده و تكليف متوجه او ساخته ، و به او اختيار داده است كه به اراده خود خدا را اطاعت يا معصيت كند.
اين داشتن اختيار طاعت يا معصيت ويژه انسان است ، و اين همان امانت بزرگ الهى است ، كه با داشتن آن ، انسان مى تواند، به اختيار خود و به ميل خويش خدا را اطاعت كند، و با وجود داشتن ملكات شهوانى و غضب و طغيان ، معصيت خدا را ترك نموده ، و به اختيار خود او را فرمانبردارى كند، و اين عالى ترين كمالى است كه در آفرينش متصور است .
چرا داشتن آن احيانا تواءم با ستم و ظلم بر خويشتن است ؟
چرا داشتن آن احيانا تواءم با نادانى و جهالت است ؟ زيرا: گاهى انسان از داشتن اين اختيار بهره بردارى نمى كند و به جاى طاعت خدا به معصيت و نافرمانى اقدام مى كند.
آرى تنها موجودى كه مى تواند خدا را معصيت كند انسان است ، جا دارد كه گفته شود انه كان ظلوما جهولا ((او ستمگر بر خويش و نادان است )).
اينجا پاسخ اشكالى كه در اين مورد احيانا طرح مى شود ضمنا روشن مى گردد كه چرا خدا كافران را آفريده است .
پاسخ اشكال بطور مشروح اينست كه :
خدا همه انسانها را آزاد آفريده ، كافران و گناهكاران از آزادى سوء استفاده كرده راه كفر و گناه را برگزيده اند، خدا هيچ كس را گناهكار نيافريده ، صالحان و نيكوكاران را نيز به اطاعت و نيكوكارى مجبور ساخته است .
آرى اگر خدا انسانها را آزاد نيافريده بود كسى نمى توانست گناه بكند و از فرمان الهى سرپيچى نمايد، ولى حكمت خدا ايجاب مى كرد آنها را آزاد بيافريند زيرا:
هدف خدا از آفرينش انسان بوجود آوردن اشراف موجودات است ، اشراف موجودات موجودى است ، كه داراى علم و قدرت و عقل و اراده و اختيار بوده ، و به اختيار خود نيرو و قواى روحى و جسمى خود را به كارهاى شايسته و فرمانبردارى از مبداء آفرينش بكار گيرد. و با اينكه داراى شهوت و غضب است از لجام گسيختگى آنها جلوگيرى نمايد.
اگر اجبار در كار باشد و خدا افراد انسان را به انجام اعمال شايسته و اجتناب از گناهان و كارهاى ناشايست مجبور نمايد، ديگر اشرف موجودات كه در شرافت و كمالات بر قله عالم آفرينش قرار دارد، و تمام موجودات بخاطر او و براى او آفريده شده است موجود نمى آيد، و عالى ترين هدف آفرينش كه آفريدن موجودى است كه به اختيار و اراده خود خويشتن را به كمالات بيارايد، محقق نمى گردد.
زيرا: انسانى كه در انجام نيكيها و دورى از بديها مجبور باشد هرگز آن ارزش ‍ را ندارد.
بديهى است پس از آنكه به انسان اختيار داده شد كه هر چه اراده نمود بتواند بر طبق تصميم خود رفتار نمايد، عده اى از افراد انسانها به جانب فساد و معصيت تمايل نموده ، و به عبارت ديگر از اين موهبت الهى يعنى اختيار سوء استفاده خواهند نمود.
حكمت
حكمت به لحاظ ماده و هياءت (كه بر وزن فعله به كسر فاء، بناء نوع است ) به معنى نوعى از محكم بودن است ، و مراد از آن در انسان محكم بودن در رابطه با حقايق ، و اصابت به حق با علم و عقل است بطورى كه جهل و فتور در آن راه نيابد.
قرآن كريم در (97) موضع خداوند عالم را به حكمت و حكيم بودن توصيف نموده .
حكمت در خدا علم به حقايق اشياء و ايجاد آنها بر غايت اتقان و احكام به نحوى كه نظام اتم جهان آفرينش اقتضاء مى كند معنى شد است .
حكمت در انسان به معنى علم و شناخت موجودات ، و فعل آنچه شايسته است كه حكمت عملى ناميده شده مى باشد.
اين تفاوت معنى حكمت در خدا و خلق به جهات زير است .
الف - علم خداوند عالم در مرتبه مقدم بر آفرينش جهان است و وجود موجودات جهان معلول اوست .
ب - علم خدا ذاتى او و عين خالقيت اوست .
ج - علم خدا به موجودات حضورى است نه مانند علم ما كه به معنى حصول صورت شى ء نزد نفس ماست ، كه از آن شى ء حكايت مى كند.
در علم خدا، خود شى ء پيش خدا حاضر است همانطور كه صورت شى ء پيش نفس ما بلاواسطه حاضر است ، پس حضور شى ء پيش خدا عين وجود آن شى ء است و علم فعلى خدا به آن به اصطلاح ، اشراقى بوده و عين خلق و ايجاد اوست .
در قرآن كريم حكمت را خير كثير شمرده و آن را موهبتى دانسته است كه خدا به هر كس كه بخواهد عطا مى فرمايد، آنجا كه مى گويد:
يؤ تى الحكمة من يشاء و من يؤ ت الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا(602)
((حكمت را (خدا) به هر كس بخواهد عطا مى كند و هر كس كه به او حكمت عطا شد خير كثير عطا شده است )).
در مواردى از قرآن كريم نام برخى از پيامبران را كه مى برد مى فرمايد به او حكمت عطا كرديم ، و در مورد خاتم پيامبران چنانچه در آيات زير مى خوانيم او را معلم حكمت معرفى نموده و بر ملت اسلام به تعليم حكمت توسط آن بزرگوار منت نهاده است .
هوالذى بعث فى الاءميين رسولا منهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة (603)
((اوست آنكه برانگيخت در ميان اميين پيامبرى از آنان ، كه آيات خدا را بر آنان فرا مى خواند و آنان را تزكيه نموده و آنان را كتاب و حكمت مى آموزد)).
يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب والحكمة (604)
((بر آنان آيات خدا را فرا مى خواند، و آنها را تزكيه نموده و آنان را كتاب و حكمت مى آموزد)).
ادع الى سبيل ربك بالحكمة والموعظة الحسنة (605)
((به راه پروردگارت دعوت كن با حكمت و موعظه نيكو)).
حكمت در انسان همانطور كه گفته شد به معنى علم و شناخت حقايق عالم ، و عمل به آنچه شايسته است كه حكمت عملى مى باشد.
بزرگترين حقيقت در عالم كه شناخت آن بزرگترين حكمت جهان است رابطه موجودات جهان با خداست كه اين رابطه حقيقت موجودات جهان را تشكيل مى دهد.
و اما آنچه را كه در عالم وجود، انسان مى آفريند كه اعمال خود اوست ، اگر با اتقان و محكم بدون راه يافتن خلل بر طبق مصالح و احكام الهيه ، و بر منوال حق ، و دور از بيهودگى و باطل ، انجام گيرد همان حكمت عملى است .
نتيجه مى گيريم كه آنچه پيامبر اسلام آموخته حكمت عقلى و حكمت عملى هر دو را دربر مى گيرد و دين اسلام كه او آورنده آنست متضمن حكمت عقلى و حكمت عملى ، و در برگيرنده قوانين فردى و اجتماعى ، كه با رعايت كليه مصالح انسانها تشريع شده است .
علم فلسفه كه علم حكمت نيز ناميده مى شود به فارسى چنين تعريف مى شود.
علم فلسفه شناخت حقايق موجودات است ، به همانگونه كه هست به قدرى كه در توان و طاقت بشر است .
علم فلسفه به سه بخش تقسيم شده :
1 - ((امور عامه ))، كه متضمن قواعد كليه است و پايه همه علوم را تشكيل مى دهد.
2 - ((الهيات ))، كه بحث در آن پيرامون مبداء جهان هستى و ساير مسائل ماوراء الطبيعه است .
3 - ((طبيعيات ))، كه بحث در آن پيرامون اشياء موجود در عالم طبيعت است كه همه علوم طبيعى را در بر مى گيرد.
بنابراين هر يك از علوم طبيعى با گسترشى كه تا كنون پيدا كرده بخشى از فلسفه است .
خوف الهى
خوف از خدا و رجاء فضل و رحمت او ملاك سنجش عبوديت و رسيدن به مراحل كمال انسانى است .
خوف و رجاء، بيم و اميد مانند الكتريسته منفى و مثبت هرگاه تواءم باهم به دل انسان راه يابند در آن نور و تابندگى مى آفرينند و روح را روشنى و تجلى مى بخشند، و موجب پيدايش ملكات فاضله انسانى مى گردند.
فرآورده خوف و رجاء در عمل پيدايش تحرك و بكار افتادن نيروى فعاليت است .
انسان به نيروى حركت آفرين نيازمند است ، خوف از خدا احساس ‍ مسؤ وليت و تعهد بوجود مى آورد، كه در انسان توليد حركت مى كند، ولى گاه هست كه در اثر خوف به ياءس مى رسد كه خاموشى است ، آنچه ثمر بخش است خوف و بيم تواءم با رجاء و اميد است ، كه هرگز به خاموشى نمى گرايد.
اينست كه خداوند سبحان براى ايجاد بيم و اميد با هم در دل انسانها خطاب به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) چنين مى فرمايد:
نبى عبادى انى انا الغفور الرحيم و ان عذابى هوالعذاب الاليم (606)
((بندگان مرا خبر ده من بخشيده و مهربانم و عذاب من همانا عذاب دردناك است )).
در مورد ديگر بندگان تقرب جوى خود را چنين مى ستايد:
و يرجون رحمته و يخافون عذابه (607)
((رحمت او را اميد مى برند و از عذاب او مى هراسند)).
در وصف شب زنده داران كه در دل شب آسايش خود را در بستر راحت بهم زده ، و به عبادت خداوند قيام مى كنند، و با دل آگاه و پر معرفت به راز و نياز با او مى پردازند، چنين مى فرمايد:
امن هو قانت اناء الليل ساجدا و قائما يحذر الاخرة و يرجوا رحمة ربه قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون انما يتذكروا الولواالالباب (608)
((كسى كه در ساعات شب به حالت سجده و قيام به عبادت خداوند متعال پرداخته ، از آخرت بيم دارد و به رحمت پروردگار خود اميدوار است ، بگو مساوى هستند (اينچنين انسانها) كه مى دانند با آنان كه نمى دانند، همانا عاقلان تذكر مى يابند)).
منشاء خوف
با اينكه خداوند سبحان از تعدى و تجاوز و ستم منزه و مبرا است دو منشاء اساسى خوف الهى را ايجاب مى كند:
1 - ملاحظه جلال و عظمت خدا: جلال و عظمت خدا از حد تصور بيرون است ، هر چه ما از عظمت جهان توانسته ايم به نيروى علم دريابيم همه معلول او و چكيده اى از عظمت اوست .
درباره عظمت جهان ، علم به ما مى گويد: برخى از كهكشانها چنان بزرگ هستند كه كره زمين با اينهمه بزرگى در برابر آنها مانند يك ذره ناچيز در برابر خود كره زمين است .
البته خداوند سبحان جسم نيست كه با اجسام بتوان مقايسه كرد، زيرا چنانچه در مبحث صفات بيان گرديد جسم تواءم با نياز است ، و آنچه نيازمند است آفريده و مخلوق است نه خالق و آفريدگار جلت عظمته و عظمت قدرته .
انسان كه خود را در محضر خدا مى يابد كه حتى بهم زدنهاى ديدگان ، و تپيدنهاى دلها، و تصورات ذهنى و هرچه از خاطر ما مى گذرد بر او پنهان نيست در خود احساس خشوع و خوف و هراس مى كند، از چنين خوف و هراسى كه در برابر عظمت خداست به خشيت تعبير مى شود.
قرآن مى فرمايد:
انما يخشى الله من عباده العلماء(609)
((آنانكه خدا را مى شناسند در دل آنها حالت خشيبت بوجود مى آيد)).
2 - ترس از كيفر، كه بازتاب اعمال زشت و گناه به درگاه الهى است .
عامل ترس و بيم اعمال زشت و ناهنجار ماست . آتش دوزخ از اعمال ناشايست ما زبانه مى كشد و شعله آن وجود ما را در خود جاى مى دهد.
اين ترس نه به معناى آنست كه العياذ بالله ، خدا به كسى ستم روا دارد يا تعدى كند، منزه است ذات خداى سبحان از اينكه به كسى ستم و تعدى نمايد.
ان الله لا يظلم مثقال ذرة (610)
و ما ظلمهم الله ولكن انفسهم يظلمون (611)
((خدا بر آنها ظلم نكرده خود آنها بر نفس خويش ظلم مى كنند)).
و در حديثى از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) خطاب به ابوذر چنين آمده :
يا اباذر انكم فى ممر الليل و النهار فى اجال منقوضة و اعمال محفوظة والموت ياءتى بغتة و من يزرع خيرا يوشك ان يحصد خيرا و من يزرع شرا يوشك ان يحصد ندامة ولكل زارع ما زرع (612)
((اى ابوذر تو در گذرگاه شب و روز قرار دارى باعمر كوتاه و اعمالى كه محفوظ است (و گم و نابود و فراموش نمى شود) هركس نيكى كاشت به زودى از آن نيكى درو خواهد كرد، و هركس شر و بدى بكارد جز ندامت از آن درو نخواهد نمود، هر برزگر آن را درو خواهد كرد كه كاشته است )).
در احاديث شريفه ، خوف از خدا چنين ارزيابى مى شود.
راءس الحكمة مخافة الله (613)
((راءس همه حكمتها و سر سلسله محتواى همه سخنان حكيمانه خوف از خداست )).
در حديث ديگر امام صادق (عليه السلام ) به مقايسه شخصيت اجتماعى انسانهاى خدا ترس با انسانهاى خدا نترس پرداخته چنين مى فرمايد:
من خاف الله اخاف الله منه كل شى ء و من لم يخف الله اخافه الله من كل شى ء(614)
((هر كس از خدا بترسد خدا ترس (و احترام ) او را به همه دلها القاء مى كند، و هر كس از خدا نترسد خدا، ترس از همه چيز را در دل او مى اندازد)).
در رابطه با اهوال و ترس هاى روز قيامت نيز، ترس از خدا اثر معكوس ‍ مى بخشد.
ترس از خدا موجب ايمنى در قيامت ، و نترسيدن از خدا موجب ترس و بيم در روز قيامت است .
در حديث است : يقول الله تبارك و تعالى : لا اجمع على عبد خوفين ولا اجمع له امنين فاذا امننى فى الدنيا اخفته يوم القيمة ، و اذا خافنى فى الدنيا امنته يوم القيمة (615)
((خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: من بر بنده اى دو ترس را جمع نمى كنم و نه دو ايمنى را، اگر در دنيا از من نترسد، در روز قيامت او را ايمن خواهم ساخت )).
قرآن كريم در سوره اعراف آيه 205، پيامبر گرامى را خطاب نموده و مى فرمايد:
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة و دون الجهر من القول بالغدو و الاصال ولا تكن من الغافلين
((پروردگارت را در دل خود به تضرع و خوف هر صبحگاه و شامگاه ياد كن و از غافلان مباش )).
و در سوره دهر آيه 10 آمده است كه ابرار و نيكان چنين مى گويند:
انا تخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا
((ما از ناحيه پروردگار خود از روز سختى كه چهره عبوس دارد بيم داريم )).
در سوره نور آيه 37 در وصف مردان خدا مى فرمايد:
يخافون يوما تتقلب فيه القلوب و الابصار
((از روزى (روز قيامت ) كه دلها و ديده ها به اضطراب در مى آيد مى ترسند)).
در سوره نازعات آيه 40 اعلام مى كند:
و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماءوى
((اما آن كس كه از ايستادن در پيشگاه الهى (براى باز پس دادن حساب ) بترسد، و نفس خويش را از هوا باز دارد، بهشت ماءواى اوست )).
و در وصف اهل جهنم در سوره مدثر آيه 53 مى فرمايد:
كلا بل لا يخافون الاخرة
((هرگز چنين نيست بلكه آنان از آخرت نمى ترسند)).
در حديث مى خوانيم : المؤمن بين مخافتين ، ذنب قد مضى لا يدرى ما صنع الله فيه و عمر قد بقى لا يدرى ما يكتسب فيه من المهالك ، فلا يصبح الا خائقا ولا يصلحه الا الخوف (616)
((انسان مؤمن همواره ميان دو ترس و بيم بسر مى برد ترس از گناهى كه در گذشته از او سر زده ، نمى داند كه خدا در مورد آن چه خواهد كرد، ((ما آيات را نمى فرستيم جز براى بيم دادن )).
ولنسكننكم الارض من بعدهم ذلك لمن خاف مقامى و خاف وعيد(617)
((البته جايگزين سازيم شما را بعد از ايشان در زمين ، اين براى كسى است كه بترسد از موضع من و بهراسد از تهديد من )).
و لمن خاف مقام ربه جنتان (618)
((هر كس از موضع پروردگار خود بترسد براى اوست دو بهشت )).
انى اخاف ان عصيت ربى عذاب يوم عظيم (619)
((من اگر پروردگار خود را معصيت كنم از عذاب روز بزرگ مى ترسم )).
كمثل الشيطان اذ قال للانسان اكفر فلما كفر قال انى برى ء منك انى اخاف الله رب العالمين (620)
((بمانند شيطان كه به انسان گفت : كافر شو، چون كافر شد گفت : من از تو برى هستم من از خداى پروردگار عالميان همى ترسم )).
يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا(621)
((به نذر وفا مى كنند و از روزى كه سختى آن فراگير است مى ترسند)).
انا نخاف من ربنا يوما عبوسا قمطريرا(622)
((ما از قهر پروردگار خود در روزى كه سخت است و چهره عبوس ترس از آينده زندگى خود، كه در چه مهالكى غوطه ور خواهد شد همواره با ترس ‍ صبح مى كند و جز خوف چيزى او را اصلاح نمى نمايد)).
قرآن كريم با بيانات گوناگون سختى روز حساب و كوبندگى آنرا گوشزد مى سازد و در موارد زيادى از آتش سوزان دوزخ كه سرمنزل كافران و بدكاران است ياد مى كند.
برخى از آيات خوف
وادعوه خوفا و طمعا(623)
((او را (خدا را) بخوانيد براى ترس (از عذاب او) و طمع در كرم او - در كرم او - ))
و اذكر ربك فى نفسك تضرعا و خيفة (624)
((ياد كن پروردگار خود را در دل به تضرع و ترس )).
لانتم اشد رهبة فى صدورهم من الله ذلك بانهم قوم لا يفقهون (625)
(((در وصف منافقان ) ترس شما در دل آنها (منافقان ) بيشتر از ترس ‍ خداست ، به اين جهت كه آنها نمى فهمند)).
انى برى ء منكم انى ارى مالا ترون انى اخاف الله (626)
((من از شما برى هستم ، من آنچه را كه شما نمى بينيد مى بينم ، من از خدا همى ترسم )).
و ما نرسل بالايات الا تخويفا(627)
ليعلم الله من يخافه بالغيب (628)
((تا بداند چه كسى از او به غيب مى ترسد)).
يجاهدون فى سبيل الله ولا يخافون لومة لائم (629)
((در راه خدا جهاد مى كنند، و از سرزنش كسى بيم ندارند)).
يخافون ربهم من فوقهم و يفعلون ما نؤ مرون (630)
((تمام موجودات از خدا كه فوق همه آنهاست مى ترسند و به هر چه ماءمورند اطاعت مى كنند)).
يخافون يوما تتقلب فيه القلوب والابصار(631)
((مى ترسند از روزى كه در آن روز دلها و چشمها به اضطراب در مى آيد)).
انما ذلكم الشيطان يخوف اولياءه فلا تخافوهم و خافون ان كنتم مؤمنين (632)
((همانا آن شيطان است كه دوستان خود را مى ترساند، از آنها نترسيد و از من (خدا) بترسيد اگر مؤمن هستيد)).
ذلك يخوف الله به عباده يا عباد فاتقون (633)
((بوسيله آن خدا بندگان خود را مى ترساند اى بندگان من از من بهراسيد)).
ان فى ذلك لاية لمن خاف عذاب الاخرة ذلك يوم مجموع له الناس (634)
((همانا در آن (گرفتار شدن ظالمان در گذشته ) آيت و عبرتى است براى كسى كه از عذاب آخرت بهراسد، آن روزى است كه همه مردم در آن روز جمع شوند)).
و تركنا فيها اية للذين يخافون العذاب الاليم (635)
((بجاى گذاشتيم در آن علامتى براى آنان كه از عذاب دردناك مى ترسند)).
ياءس از رحمت خدا
با اينهمه خداى تبارك و تعالى به كسى اجازه ياءس از رحمت او را نمى دهد و گنهكاران را به توبه دعوت مى كند تا روح آنها را از آلودگيها پاك كند، و شايسته رحمت خود گرداند.
نااميدى از رحمت خدا از گناهان كبيره است ، هرگز نبايد خوف موجب ياءس از رحمت خدا شود.
در قرآن كريم به هيچيك از صفات خدا مانند رحمان و رحيم كه وصف رحمت الهى است تكيه نشده ، و تمام سوره هاى قرآن جز يك سوره به نام خداى رحمان و رحيم آغاز شده است .
هر كدام از خوف و رجاء (بيم و اميد) محدوده اى دارد كه نبايد از آن تعدى كند.
چنانچه در حديث مروى از امام صادق (عليه السلام ) مى خوانيم :
ارج الله رجاء لا يجرئك على معصية و خف الله خوفا لا يويسك من رحمته (636)
((به خدا چنان اميدوار باش كه تو را بر معصيت او جرى نسازد، و از خدا چنان بترس كه تو را از رحمت او نااميد نگرداند)).
نور بيم و اميد هر دو بايد در دل انسان تابش كند چنانچه در حديث ديگر از امام صادق (عليه السلام ) آمده است كه فرمود:
كان ابى يقول : انه ليس من عبد مؤمن الا و فى قلبه نوران نور خيفة و نور رجاء لو وزن هذا لم يزد على هذا ولو وزن هذا لم يزد على هذا(637)
((پدرم امام باقر (عليه السلام ) مى فرمود هيچ بنده با ايمانى نيست كه در دل او دو نور، نور خوف و نور اميد نباشد بطوريكه هر كدام از آنها اندازه گيرى شود بر ديگرى فزونى ندارد)).
بهترين دل دلى است كه مانند سيب دوگونه ، نيمى زرد و نيمى ديگر گلگون باشد كه نيمى رخ عشق است و نيم ديگر رخ بيم .
خشيت
خشيت كه معنى عام آن مرادف با خوف است ولى معنى خاص آن چنانچه در ((مفردات راغب )) آمده است خوفى است كه آميخته با احترام باشد، بنابراين تنها در مواردى استعمال مى شود كه خوف تواءم با احساس ‍ احترام باشد.
بيم و هراس از كيفر اعمال خوف است و خشيت نيست ، ولى بيم و هراس ‍ در برابر عظمت پروردگار عالم خشيت است خشيت به اين معنى مقام والاترى دارد، زيرا خوف از كيفر، از حب النفس سرچشمه مى گيرد. بر خلاف خشيت كه منشاء آن احساس احترام و ايمان به عظمت پروردگار عالم است .
بيانات قرآن كريم در معرفة الله چنان دقيق و رقيق است و در تبيين جلال الهى چنان بليغ و متين است كه خود قرآن درباره آن چنين مى فرمايد:
لو انزلنا هذا القرآن على جبل لراءيته خاشعا متصدعا من خشية الله (638)
((اگر قرآن را بر كوه نازل مى كرديم مشاهده مى كردى كه از خشيت خدا به خشوع آمده و متلاشى مى گشت )).
آياتى كه در آنها از خشيت الهى سخن رفته چنين است :
و ازلفت الجنة للمتقين غير بعيد هذا ما توعدون لكل اواب حفيظ من خشى الرحمن بالغيب وجاء بقلب منيب (639)
((كسانى كه ايمان آورده و عمل صالح بجاى آورند خدا از آنان راضى ، و آنان از خدا راضى شده اند، اين براى كسى است كه از پروردگار خود بهراسد)).
انما تنذر من اتبع الذكر و خشى الرحمن بالغيب (640)
((جز اين نيست تو بيم مى دهى آن كس را كه پيروى ذكر (قرآن ) كند و از خدا، به غيبت بهراسد)).
الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها تقشعر منه جلود الذين يخشون ربهم ثم تلين جلودهم و قلوبهم الى ذكر الله (641)
((خدا كتاب (قرآن ) را كه بهترين سخن است فرو فرستاد، كتابى است كه آياتش متشابه و داراى مثانى است ، كسانى كه از پروردگار خود مى ترسند از شنيدن آن پوست بدنشان منقبض مى شود، سپس پوست و دل آنها بياد خدا نرم مى گردد)).
تفسير: متشابه يعنى شبيه بهم و يكنواخت با همديگر.
آيات قرآن با اينكه در عرض 23 سال به تدريج نازل شد همه آيات با همديگر يكنواخت و بهيچوجه اختلافى در ميان آنها ديده نمى شود قرآن خود در اين خصوص مى فرمايد:
لو كان من عند غير الله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا
((يعنى : اگر (اين قرآن ) از ناحيه خدا نبود در آن اختلاف بسيار مى يافتند)).
مثانى يا مشتق از مثنى با تشديد و الف به معنى دوباره يا از مثنى با تخفيف كه به معنى ممدوح و ثنا گفته شده مى باشد.
وجه معنى اول آنست كه برخى از مطالب قرآن با دو گونه مختلف تكرار شده كه هرگونه آن داراى فوائد ديگرى است .
وجه معنى دوم آنست كه قرآن چنان شيوا و فصيح و لطيف است كه هر خواننده را به ثناء و تحسين بر آن وا مى دارد.
و يريكم اياته لعلكم تعقلون ثم قست قلوبكم من بعد ذلك فهى كالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما يتفجر منه الانهار و ان منها لما يشقق فيخرج منه الماء و ان منها لما يهبط من خشية الله و ما الله بغافل عما تعملون (642)
((آيات خود را بر شما نشان مى دهد، باشد كه تعقل كنيد، از پس آن دلهاى شما سخت شد، بمانند سنگها از آنهم سختتر، از برخى از سنگها نهرها مى جوشد، و برخى از آنها شكافته شده و از ميان آن آب بيرون مى آيد، و برخى از آنها از ترس خدا فرو مى افتد، خدا از آنچه مى كنيد غافل نيست )).
الا تذكرة لمن يخشى (643)
((ما قرآن را نازل نكرديم جز براى تذكر دادن به كسانى كه از خدا بترسند)).
كاربرد نيروى عقل خود، انسان را به سوى آفريننده او رهبرى نموده ، و او را به كيفر اعمال نكوهيده خويش ، از ناحيه خدا، بيمناك مى سازد.
تنها انسانهائى كه نيروى عقل خود را در اين راه به كار گيرند هستند كه از تذكرات قرآن بهره مند مى شوند.
فلما كتب علهيم القتال اذا فريق منهم يخشون الناس كخشية (644) الله او اشد خشية (645)