ارزشها و ضد ارزشها در قرآن

آیت الله حاج شیخ ابو طالب تجلیل تبریزى

- ۱۸ -


علم و دانش اندوزى
عشق به علم و دانش اندوزى ، در فطرت انسان نهاده شده ، اگر چه رشد و اوج گيرى آن نياز به پرورش و تربيت دارد.
علم كاربرد نيروى ناطقه است كه ذاتى انسان است .
در فلسفه ، آنجا كه بحث از ماهيت انسان به ميان آمده ثابت و مبرهن است كه فصل ، و ما به امتياز انسان از ساير جانداران نيروى علم و ادراك كليات است كه از آن به قوه ناطقه تعبير شده .
اينجا ((نطق ))، به معنى سخن گفتن نيست . بلكه به معنى نيروى ادراك مفاهيم كلى است ، كه تجزيه و تركيب اصوات و صداها، و در برابر هر مفهومى تركيب بخصوصى از اصوات را بكار بردن و آنها را كه نطق و تكلم و جمله بندى نمودن ناميده مى شود نيز از آن مايه مى گيرد.
كلمه ((علم )) و مشتقات آن در 785 موضع از قرآن كريم آمده است .
در فضيلت علم همان كافى است كه در قرآن ، آنجا كه از سؤ ال فرشتگان در مورد آفرينش آدم سخن به ميان آمده ، در پاسخ ، علم آدم و دانائى او به آنچه فرشتگان نمى دانند تذكر داده شده ، و به دنبال اين ماجرا از امر فرشتگان به سجده كردن براى آدم سخن مى گويد.
قرآن بالا رفتن درجات انسانها را منوط به علم و ايمان دانسته و مى فرمايد:
يرفع الله الذين امنوا منكم والذين اوتواالعلم درجات (1035)
((خدا درجات آنان را كه از شما ايمان دارند و آنان را كه علم به آنها داده شده اند، بالا مى برد)).
بلكه از آيات 7 و 18 سوره آل عمران و 6 سوره نباء و 62 سوره نساء، و 76 سوره يوسف استفاده مى شود كه ايمان نيز از علم ناشى مى شود.
بالاخره مى فرمايد:
نرفع درجات من نشاء و فوق كل ذى علم عليم (1036)
((درجات هر كس را كه بخواهيم بالا مى بريم و بالاتر از هر صاحب علمى عالم تر هست )).
در آيات ذيل ، صاحبان علم را چنين توصيف مى كند:
ان الذين اوتواالعلم من قبله اذا يتلى عليهم يخرون للاذقان سجدا و يقولون سبحان ربنا ان كان وعد ربنا لمفعولا(1037)
((آنانكه پيش از قرآن به آنان علم داده شده ، هنگامى كه قرآن بر آنان خوانده مى شود سجده كنان به رو افتاده و مى گويند: پاك است پروردگار ما، وعده او به عمل خواهد آمد)).
انما يخشى الله من عباده العلماء(1038)
((به تحقيق از بندگان خدا فقط عالمان ، از او مى ترسند)).
در آيات ذيل ، خداوند بر انبياء به اعطاء علم منت نهاده و مزيت آنها را به داشتن اين موهبت الهى تمجيد نموده است :
((سوره دخان آيه 33، سوره اعراف آيه 52 و 91، سوره بقره آيه 239 و 247 و سوره آل عمران آيه 48 و 164)).
و در مورد پيامبر خاتم الانبياء (صلوات الله عليه و آله ) دعاى جدش ‍ حضرت ابراهيم را چنين نقل مى كند:
ربنا وابعث فيهم رسولا منهم يتلوا عليهم اياتك و يعلمهم الكتاب و الحكمة و يزكيهم انك انت العزيز الحكيم (1039)
((اى پروردگار ما، در ميان آنان (ذريه من ) پيامبرى برانگيز كه آيات تو را بر آنان فرا خوانده و آنان را كتاب و حكمت تعليم كند و تزكيه نمايد، كه حقا تو عزيز و حكيم هستى )).
آنگاه قرآن پيامبر گرامى را، چنين توصيف مى كند:
و انزل الله عليك الكتاب والحكمة و علمك ما لم تكن تعلم (1040)
((بر تو كتاب و حكمت نازل كرده و تو را تعليم نمود آنچه را كه نمى دانستى )).
لقد من الله على المؤمنين اذ بعث فيهم رسولا من انفسهم يتلوا عليهم اياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة (1041)
((به تحقيق منت گزارد (انعام فرمود) بر مؤمنين آنگاه كه در ميان آنان پيامبرى از خودشان برانگيخت ، كه آيات خدا را بر آنها مى خواند و آنها را تزكيه نموده و كتاب و حكمت تعليم مى كند)).
هوالذى بعث فى الاميين رسولا منهم يتلوا عليهم آياته و يزكيهم و يعلمهم الكتاب و الحكمة (1042)
((اوست آنكه در ميان درس نخوانده ها پيامبرى از خودشان برانگيخت ، كه آيات او را بر آنها همى خواند و آنها را تزكيه نموده و كتاب و حكمت تعليم كند)).
با اينكه خداوند عالم به آن بزرگوار، علم لدنى اعطاء فرموده بود به علت اهميت فراوانى كه به علم مى دهد او را به دعاء و درخواست فزونى علم امر مى كند و مى فرمايد:
و قل رب زدنى علما(1043)
((پروردگارا علم مرا فزونى ده )).
خداوند تبارك و تعالى در قرآن تنها به علم احتجاج فرموده ، مانند آيه 106 و 107 سوره بقره و آيه 70 سوره حج و غير آن ، وهيچگاه به غير علم تمسك نجسته است .
قرآن كريم به برهان و علم و سلوك راه حق و حقيقت اهتمام فرموده و مى فرمايد:
قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين (1044)
((بگو برهان خود را بياوريد اگر راستگو هستيد)).
فسئلوا اهل الذكر ان كنتم لا تعلمون (1045)
((پس بپرسيد از اهل علم اگر علم نداريد)).
فقلنا هاتوا برهانكم فعلموا ان الحق لله (1046)
((گفتيم برهان خود را بياوريد، پس دانستند كه حق از آن خداست )).
خداى تبارك وتعالى امر فرموده كه براى تعلم دين ، از هر گروهى عده اى به سفر تن دهند و مى فرمايد:
فلولا نفر من كل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم (1047)
((چرا از هر گروهى عده اى كوچ نمى كنند كه علم دين را ياد گرفته و آنگاه كه پيش قوم خود برگشتند آنها را انذار كنند)).
انظر كيف نصرف اءلايات لعلهم يفقهون (1048)
((بنگر چگونه آيات را بر مى گردانيم تا شايد علم فقه حاصل كنند)).
در ((دوازده )) آيه ، قرآن ترك فقه و فهم را سرزنش نموده ، و در ((هجده )) آيه ، به تفكر تحريص و تشويق نموده ، و در ((بيست )) آيه به تعقل مردم اظهار اميدوارى مى كند، و در ((بيست و هشت )) آيه به ترك تعقل ، آنان رانكوهش مى كند.
قرآن از متابعت غير علم نهى نموده و مى فرمايد:
ولا تقف ما ليس لك به علم ان السمع و البصر والفؤ اد كل اولئك كان عنه مسؤ لا(1049)
((آنچه را كه به آن علم ندارى پيروى نكن ، به تحقيق در مورد گوش و چشم و دل همه آنها بازپرسى خواهد شد)).
و ان كثيرا ليضلون باهوائهم بغير علم (1050)
((كسان زيادى با هوسهاى خود با غير علم (مردم را) گمراه مى كنند)).
ولئن اتبعت اهواء هم بعد الذى جائك من العلم مالك من الله من ولى ولا نصير(1051)
((اگر هوسهاى آنها را پيروى كنى پس از آنكه علم به تو آمده است از ناحيه خدا يار و ياورى نخواهى داشت )).
و لئن اتبعت اهواءهم من بعد ما جائك من العلم انك اذا لمن الظالمين (1052)
((اگر بعد از آنكه علم به تو آمده هوسهاى آنها را پيروى كنى ، تو در آن وقت از ظالمان خواهى بود)).
ولئن اتبعت اهواءهم بعد ما جائك من العلم مالك من الله من ولى ولاواق (1053)
((اگر بعد از آنكه علم به تو آمده ، هوسهاى آنها را پيروى كنى براى تو از ناحيه خدا يار و نگهدارنده اى نخواهد بود)).
علم ، يگانه حجت پيش خداوند تبارك و تعالى است كه كمتر از آن را نمى پذيرد زيرا مى فرمايد:
ان الظن لا يغنى من الحق شيئا
((ظن و گمان به هيچوجه از حق مغنى و بسنده نيست )).
و ما لهم بذلك من علم ان هم الا يظنون (1054)
((براى آنها به آن علم نيست ، و آنها جز گمان نمى كنند)).
و ما لهم به من علم ان يتبعون الاالظن (1055)
((براى آنها به آن علم نيست و متابعت نمى كنند جز ظن را)).
خداى تعالى در آيات زير از سخن گفتن بدون علم نهى فرموده است :
اذ تلقونه بالسنتكم و تقولون بافواهكم ما ليس لكم به علم و تحسبونه هينا و هو عند الله عظيم (1056)
((آنگاه كه آن را به زبان مى آوريد و به ذهن مى گوئيد آنچه به آن علم نداريد، و آن را سبك مى شماريد در حالى كه پيش خدا بزرگ است )).
ام تقولون على الله مالا تعلمون (1057)
((آيا به خدا مى گوئيد آنچه را كه نمى دانيد؟!))
قل انما حرم ربى الفواحش ما ظهرمنها و ما بطن والاثم والبغى بغير الحق و ان تشركوا بالله ما لم ينزل به سلطانا و ان تقولوا على الله مالا تعلمون (1058)
((بگو پروردگار من حرام كرده فواحش را، آنچه از آن آشكار و آنچه پنهان است و گناه و ظلم بدون حق را و اينكه به خدا شرك ورزيد كه خدا به آن اذن نداده است ، و اينكه بر خدا بگوئيد آنچه به آن علم نداريد)).
انما ياءمركم بالسوء و الفحشاء و ان تقولوا على الله مالا تعلمون (1059)
((همانا (شيطان ) شما را به بدى و فحشاء امر مى كند، و اينكه بر خدا بگوئيد آنچه را كه به آن علم نداريد)).
اتقولون على الله مالا تعلمون (1060)
((آيا به خدا مى گوئيد آنچه را كه بدان علم نداريد؟!)).
خداوند تبارك و تعالى با وجود امر اكيد كه به خوبى كردن به پدر و مادر فرموده ، اگر با فرزند خود با غير علم مجاهده كنند كه به خدا شرك ورزد از اطاعت آنها نهى نموده و مى گويد:
و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما(1061)
((اگر با تو (پدر و مادر) مجاهده نمايند كه به خدا شريك قرار دهى آنچه را كه به آن علم ندارى اطاعت آنان را منما)).
قرآن شديدا تساوى عالم و جاهل را در آيات زير انكار و نفى كرده و مى فرمايد:
قل هل يستوى الذين يعلمون والذين لا يعلمون (1062)
((بگو: آيا كسانى كه مى دانند، با كسانى كه نمى دانند مساوى هستند؟!)).
افمن يعلم انما انزل اليك من ربك الحق كمن هو اعمى (1063)
((آيا كسى كه آنچه بر تو از ناحيه پروردگارت نازل شده مى داند حق است ، مانند كسى است كه نابينا مى باشد؟!)).
قل هل يستوى الاعمى والبصير افلا تتفكرون (1064)
((بگو آيا بينا، با نابينا برابر است آيا فكر نمى كنيد؟!)).
و ما يستوى الاعمى والبصير ولاالظلمات ولا النور ولا الظل ولا الحرور و ما يستوى الاحياء ولا الاموات ان الله يسمع من يشاء و ما انت بمسمع من فى القبور(1065)
((نابينا و بينا با هم برابر نيستند و نه ظلمات و نور با هم برابرند، و نه سايه با حرارت و آفتاب ، و نه زندگان با مردگان ، كه همانا خدا هركس را كه بخواهد شنوا مى سازد و تو قادر نيستى كسانى را كه در گورها هستند شنوا سازى )).
و ما يستوى الاعمى والبصير(1066)
((كور و بينا برابر نيستند)).
مثل الفريقين كالاعمى والاصم والبصير والسميع هل يستويان مثلا(1067)
((مثل دو گروه ، مثل كر و كور با بينا و شنواست ، آيا آن دو برابرند؟!)).
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) چنانچه در حديث آمده است فرمود:
طلب العلم فريضة على كل مسلم (1068)
((منظور از علم ، كه اين همه در آيات قرآن به آن اهتمام شده ، و پيامبر اكرم آن را واجب شمرده ، علم الهى است كه انسان را به خدا نزديك ، و خوف الهى را در دل او پديد مى آورد، و نيز هر علم ديگرى است كه در تحقق اين هدف مؤثر است .
اينست كه قرآن اعلام مى كند:
انما يخشى الله من عباده العلماء(1069)
((تنها آنان كه علم دارند از خدا مى ترسند)).
علوم طبيعى هم اگر تواءم با بصيرت بوده ، و فراگيرى آنها به دنبال غايت نهائى آنها باشد، كه آن كشف قوانين جهان هستى و دست يافتن به راههاى منتهى به منشاء هستى است ، خود بخشى از علوم الهى خواهد بود.
زيرا هر قانونى در طبيعت راهى است به سوى قانونگذار و پديد آورنده آن نظم و قانون .
سرتاسر علوم طبيعى شناسائى قوانينى است كه در طبيعت ايجاد شده ، و هر اكتشاف تازه اى كه بشر به آن دست مى يابد كشف يك راه تازه اى به سوى خداست .
چنانچه دكتر ((وينچستر)) رئيس سابق آكادمى علوم فلوريدا گفته است : هر كشف تازه اى كه در دنياى علم به وقوع مى پيوندد، صدها مرتبه بر استوارى ايمان مى افزايد، و آثار شرك و وسوسه هاى نهانى را از بين مى برد، و جاى آن را به افكار عالى خداشناسى و توحيد مى بخشد.
قرآن به هيچ چيز به قدر تعقل و تفكر اهميت نمى دهد، در ((38)) موضع به آن تحريص و در ((48)) موضع به ترك فهم و تعقل و تفقه و تدبر توبيخ مى كند.
در حديث مى خوانيم ؛ امام صادق (عليه السلام ) فرمود:
افضل العبادة ادمان التفكر فى الله و فى قدرته (1070)
((افضل عبادت ، ادامه دادن به تفكر در خدا و قدرت اوست ))
از نظر قرآن ، تدبر و تفكر در معارف الهى بايد در دو ميدان جولان و جريان يابد:
1 - آيات كتاب تشريعى 2 - آيات كتاب تكوينى
در مورد تفكر و تدبر در آيات كتاب تشريعى چنين مى گويد:
افلا يتدبرون القران ام على قلوب اقفالها(1071)
قرآن كتاب وحى است ، و احاديث ماءثوره از پيامبر اكرم و ائمه طاهرين (عليه السلام ) شارح آنند.
و در مورد تفكر و تدبر در آيات تكوينى كه كتاب آفرينش است مى گويد:
و يتفكرون فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار(1072)
((و در مورد آسمانها و زمين فكر كرده مى گويند: پروردگارا اين دستگاه عظيم را بيهوده نيافريده اى و منزهى ، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگهدار)).
سرتاسر جهان - چنانچه اشاره شد - يك كتابخانه عظيم بى پايانى را تشكيل مى دهد، مملو از كتابهاى گوناگون كه قوانين بى شمار طبيعت در آنها درج شده است .
مطالعه در هر يك از آن كتابها ما را به يك سلسله از قوانين طبيعت آشنا مى سازد و به سوى قانونگذار عالم و پديد آورنده نظام آن ، راهنمائى و ارشاد مى كند.
آنچه دانشمندان توانسته اند تا كنون در اثر مطالعه در طبيعت از قوانين آن كشف و در پيشبرد تمدن بكار برده ، و به صورت اختراعات مختلف وارد زندگانى بشر نمايند، نسبت به آنچه هنوز از قوانين طبيعت كشف نشده و دست بشر نتوانسته است گره آن را بگشايد، به اعتراف بزرگترين دانشمندان ، بسيار ناچيز بوده ، و مانند آن است كه چراغهاى كوچك كم سوئى در گوشه و كنار صحراى تاريك بى پايانى به چشم بخورد كه در شعاع بسيار محدودى روشنى مى دهند.
بطور كلى معلومات بشرى و دانش اندوزى انسانها از نظر اسلام با دو ميزان سنجش مورد ارزيابى قرار مى گيرد.
به عبارت ديگر فرهنگ اسلامى در آموزش ، آن است كه آن را به دو هدف اصلى هدايت كند:
1 - در مسير خدا بودن : يعنى همان هدفهائى كه نيروى فكر و انديشه و استعداد فرا گرفتن دانش در انسانها براى آن آفريده شده ، و آن خداشناسى و سير فكر و انديشه به سوى محور هستى يعنى خداى يگانه است .
و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون (1073)
كه در تفسير آمده : ((اى ليعرفون = تا بشناسند.))
2 - در مسير خلق بودن : يعنى براى خدمت به خلق ، و بهره گيرى مردم بوده ، و صرفا براى منافع شخصى نباشد.
و همين اصل است كه آموزش را در كانال نيازهاى جامعه قرار داده و بيشترين نيروى آموزشى دانشجويان را در چيزهايى كه مورد نياز جامعه است متمركز مى كند.
اين هدف نيز مانند هدف نخستين به آموزش و دانش اندوزى ، رنگ خدائى مى دهد، زيرا خدمت به خلق ، خود عبادت براى خداست .
در اسلام هر كس بايد بگونه اى بار جامعه را به دوش گرفته ، و به خلق خدا خدمت كند.
اينست كه مى گوئيم : اسلام دين زندگى و فعاليت است ، نه دين اعتزال و گوشه گيرى ، اسلام در همه صحنه هاى زندگى وارد شده ، و به همه آنها جنبه الهيت و خدائى داده و با صفاى معنوى مى آميزد.
عفت
((عفت ))، پديد آمدن حالتى براى نفس انسانى است كه با آن از غلبه شهوت جلوگيرى نمايد.
تعفف ، بدست آوردن عفت با تحمل رنج و ممارست بر آنست .
استعفاف ، به معنى طلب عفت و كوشش در بدست آوردن آنست .
قرآن مى گويد:
وليستعفف الذين لا يجدون نكاحا يغنيهم الله من فضله (1074)
((كسانى كه امكان ازدواج ندارند، عفت بگزينند تا خدا آنان را به فضل خود بى نياز سازد)).
تفسير: بعيد نيست كه منظور از آيه اين باشد كه عفت موجب مى گردد كه خداوند تعالى تفضل فرموده آنان را متمكن و غنى سازد تا بتواند ازدواج كنند.
و احتمال مى رود كه منظور، آن باشد كه تا هنگامى كه خدا به فضل خود آنان را بى نياز كند به عفت ادامه دهند.
و ان يستعففن خير لهن (1075)
((زنانى كه به سبب سالخوردگى اميد ازدواج ندارند، اگر (حجاب گزيده ) عفت ورزند براى آنان بهتر است )).
عفت از سؤ ال
يحسبهم الجاهل اغنياء من التعفف تعرفهم بسيماهم لا يسئلون الناس ‍ الحافا(1076)
((به علت عفت (از اظهار نيازمندى )، جاهل آنان را بى نياز مى پندارد (ولى ) فقر و نيازمندى از چهره هاى آنان پيداست ، از مردم سؤ ال نمى كنند و به مردم اصرار نمى ورزند)).
عفو
خذالعفو و اءمر بالعرف واعرض عن الجاهلين (1077)
((عفو و بخشش پيش گير و به نيكى امر كرده و از جاهلان روگردان باش )).
فبما رحمة من الله لنت لهم ولو كنت فظا غليظ القلب لا نفضوا من حولك فاعف عنهم واستغفر لهم و شاورهم فى الامر(1078)
((به سبب رحمت خدا بود كه با آنان به نرمى رفتار نمودى ، اگر به درشتى سخن مى گفتى ، و سخت دل بودى از پيرامون تو پراكنده مى شدند، پس ‍ آنان را عفو كرده و بر آنها استغفار نما، و با آنان در كارها مشورت كن )).
فاعف عنهم واصفح ان الله يحب المحسنين (1079)
((آنها راعفو كن و از آنان درگذر، خدا نيكوكاران را دوست دارد)).
و لمن صبرو غفر ان ذلك لمن عزم الامور(1080)
((هر كس صبر كرده و (بر مردم ) ببخشد، همانا آن از كارهاى پا برجا و محكم است )).
((و جزاؤ ا سيئة مثلها فمن عفا و اصلح فاجره على الله (1081)
((جزاى بدى ، بدى است (با وجود اين ) هر كس عفو و اصلاح كند پاداش ‍ او بر خداست )).
ان تبدوا خيرا او تخفوه اوتعفوا عن سوء فان الله كان عفوا قديرا(1082)
((اگر كار خيرى را آشكار كنيد يا پنهان سازيد يا از بدى عفو كنيد، همانا خدا عفو كننده و تواناست )).
عفو در مورد همسر و فرزندان
يا ايها الذين امنوا ان من ازواجكم و اولادكم عدوا لكم فاحذروهم و ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا فان الله غفور رحيم (1083)
((اى افراد با ايمان برخى از همسران و فرزندان شما دشمن شما هستند، از آنان بپرهيزيد و اگر عفو نموده و از لغزش آنان چشم پوشى كنيد و عفو نمائيد به تحقيق خدا آمرزنده و مهربان است )).
تفسير: در تفسير اين آيه دو نكته قابل ذكر است :
1 - گاهى زن و فرزند به خاطر منافع خود، و يا تاءمين وسائل هوس ، شخص ‍ را به معصيت وا مى دارند، و اگر آنها را محدود ساخته و سختگيرى كند ممكن است حتى براى بيرون آمدن از تنگنا و گشوده شدن دستشان نسبت به اموال پدر، مرگ او را آرزو كنند.
پس زن و فرزند نه تنها ممكن است دين انسان را تهديد كنند بلكه ممكن است دشمن جان او هم بوده باشند، خداوند تبارك و تعالى ضمن هشدار دادن به خطراتى كه از ناحيه زن و فرزندان متوجه پدر مى باشد او را دعوت به عفو آنان نموده و با تكرار عفو و پرده پوشى و آمرزش ، به آن تاءكيد مى كند، و در آخر از آمرزش و مهربانى خدا كه هر انسانى در هر دو جهان سخت به آن نيازمند است ياد كرده ، گويا مى خواهد توجه دهد، كه اگر چشم اميد به رحم و آمرزش خدا داريد، شما نيز از زن و فرزندان خود كه زير دست شما بوده و چشم انتظار به شما دارند، گذشت نموده و مهربان باشيد.
2 - از اين آيه مى توان استفاده كرد، كه عفو و اغماض شخص از خطاهاى زن و فرزند خود، موجب عفو و اغماض خدا از خطاهاى اوست .
برخى از مفسران گفته اند مفاد آيه مبنى بر آن است كه هر كس كه از ديگران گذشت كند خدا از او مى گذرد ولى ممكن است كه اين ويژگى از آن گذشت و عفو پدر از افراد خانواده خود كه سرپرست آنان است باشد.
و ان تعفوا اقرب للتقوى و لا تنسواالفضلل بينكم ان الله بما تعملون بصير(1084)
((اگر عفو كنيد به تقوا و پرهيزكارى نزديكتر است و فضل و احسان در ميان خود را فراموش نكنيد خدا به آنچه انجام دهيد بيناست )).
تفسير: در تفسير آمده كه اين آيه در مورد طلاق و جدائى ميان زوجين قبل از عروسى است كه به علل مختلف گاهى رخ مى دهد اين آيه خطاب به مرد يا به زن هر دو مى باشد.
عفو در مورد خويشاوندان و غير آنها
ولا ياءتل اولواالفضل منكم والسعة ان يؤ توا اولى القربى والمساكين والمهاجرين فى سبيل الله وليعفوا وليصفحوا الا تحبون ان يغفرالله لكم والله غفور رحيم (1085)
((صاحبان ثروت و نعمت درباره خويشاوندان خود و مسكينان و مهاجران راه خدا (از بخشش و انفاق ) كوتاهى نكرده ، (بلكه ) عفو و چشم پوشى كنند، آيا دوست نداريد كه خدا شما را عفو كند، خدا آمرزشگر و مهربان است )).
عفو در مورد سائلان
قول معروف و مغفرة خير من صدقة يتبعها اذى (1086)
((سخن نيكو و بخشش ، بهتر از صدقه اى است كه آزارى به دنبال داشته باشد)).
عفو بدون عتاب
و ان الساعة لاتية فاصفح الصفح الجميل (1087)
((روز قيامت خواهد آمد، به طريق نيكو از مجازات درگذر)).
تفسير: احتمال مى رود منظور آن باشد كه روز مجازات خواهد آمد، در اين جهان از مجازات كسانى كه به تو بدى مى كنند در گذر و يا منظور آن باشد كه تو ديگران را عفو كن تا خدا هم روز مجازات از تو در گذرد.
از اميرالمؤمنين (عليه السلام ) روايت شده كه ((صفح جميل )) عفو بدون عتاب است ))(1088)
عفو در مورد كافران
قل للذين امنوا يغفروا للذين لا يرجون ايام الله ليجزى قوما بما كانوا يكسبون من عمل صالحا فلنفسه و من اساء فعليها ثم الى ربكم ترجعون (1089)
((بگو آنان را كه ايمان دارند، كسانى را كه روزهاى (بازپسين ) خدا را اميد ندارند عفو كنند تا خدا مردمان را به نيكوكارى پاداش دهد هر كس كار نيكو كند به خود نيكى كرده ، و هر كس بدى كند به خود بدى كرده است سپس به سوى پروردگار خود باز گردانده مى شويد)).
فاعفوا واصفحوا حتى ياءتى الله بامره (1090)
((عفو كنيد و در گذريد (و مدارا كنيد) تا هنگامى كه فرمان خدا (به جنگ يا صلح ) برسد)).
عفو هنگام خشم
و ما عندالله خير وابقى للذين امنوا و على ربهم يتوكلون والذين يجتنبون كبائر الا ثم والفواحش و اذا ما غضبوا هم يغفرون (1091)
((آنچه پيش خداست بهتر است براى كسانى كه ايمان آورده و بر پروردگار خود توكل مى كنند و كسانى كه از گناهان بزرگ و كارهاى زشت اجتناب مى كنند، و هرگاه خشم كنند مى بخشند)).
و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السموات والارض اعدت للمتقين الذين ينفقون فى السراء والضراء والكاظمين الغيظ والعافين عن الناس والله يحب المحسنين (1092)
((به سوى آمرزش خداى خود بشتابيد و به سوى بهشتى كه به پهناى زمين و آسمانها براى پرهيزكاران مهيا گشته است آنانكه در آشكار و نهان انفاق مى كنند و خشم خود را فرو برده و از مردم گذشت مى كنند. خدا نيكوكاران را دوست دارد)).
عقل
عقل ، به دو معنى آمده است :
1 - قوه ادراك و تشخيص كه انسان با آن مى انديشد و تفكر مى كند و مى فهمد.
2 - ادراك و فهميدن و دانستن آنچه انسان را به سعادت مى رساند و آنچه انسان را از شقاوت مى رهاند، چنانچه در حديث وارد شده : عقل آن است كه با آن خدا عبادت مى شود و به وسيله آن بهشت كسب مى گردد.
راوى پرسيد: پس آنچه در معاويه بود چه بود؟ فرمود: آن شيطنت است كه شبيه عقل است ولى عقل نيست .(1093)
در قرآن كريم تحريص بر عقل و تعقل ، يا نكوهش و مذمت عدم تعقل در ((48)) موضع آمده است .
اولواالالباب كه در ((16)) موضع قرآن ذكر شده به معنى صاحبان عقل است كه از جمله اين آيه است :