بينش تاريخى قرآن

يعقوب جعفرى

- ۱ -


بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم

پيشگفتار

جهان خلقت، كتاب تكوينى خداست همچنان‏كه قرآن كتاب تشريعى او است و اين هردو كه مكمّل يكديگرند، همواره پيش روى ما است. مطالعه تطبيقى اين دو كتاب و مقايسه آيات اين دو پديده الهى، بصيرت ما را نافذ و بينش ما را تند و تيز مى‏سازد و دنياى جديد و با عظمتى را به روى ما مى‏گشايد؛ دنيايى به وسعت جهان هستى و به شيرينى آيه‏هاى قرآنى.
جامعه بشرى به عنوان جزئى از مجموعه هستى، آيتى است از كتاب تكوينى خدا و مطالعه درباره خصوصيّات آن و بررسى آنچه بر انسان رفته است از اين جهت كه رابطه تنگاتنگى با سرنوشت و زندگى ما دارد، از اولويّت خاصّى برخوردار است.
اكنون اگر ما بتوانيم اين پديده را در كتاب تشريعى خدا ـ قرآن ـ مورد مطالعه قرار دهيم و نقطه نظرهاى قرآن را درباره جامعه و تاريخ بشرى جستجو كنيم، نتايج درخشانى را به دست مى‏آوريم و در اين جستجو است كه حقيقت، با شكوه تمام رخ مى‏نمايد.
بررسى تاريخ بشرى از نظرگاه قرآن، قوانين حاكم بر تاريخ را به دست مى‏دهد و ما را كه ميراثدار تجربه‏هاى ارزشمندى از تاريخ بشرى هستيم، با رمز اصلى پيدايش و مرگ تمدّن‏ها آشنا مى‏سازد و در نتيجه، از «آنچه شده است» به سوى «آنچه بايد باشد» ره مى‏گشايد.
كتاب حاضر كوششى است در همين زمينه و جستجويى است در گستره معارف قرآنى.
در اين كتاب ابتدا يك سلسله بحث‏هاى مقدّماتى درباره تاريخ مطرح مى‏شود كه اگر هم با موضوع اصلى كتاب رابطه مهمّى ندارد، امّا به هر حال بينش تاريخى خواننده را بالا مى‏برد. آنگاه به تدريج بحث‏هاى اصلى مطرح مى‏شود و خواننده در فضاى عطرآگين آيات قرآنى قرار مى‏گيرد و با حقايق شيرين و والايى كه از كنار هم قرار دادن آيات قرآنى به دست مى‏آيد، آشنا مى‏شود.
گفتنى است كه در استخراج آيات شريفه علاوه بر مراجعه مستمرّ به قرآن كريم، از كتاب‏هاى المعجم المفهرس تأليف «محمد فؤاد عبدالباقى» و التفسير الاسلامى للتّاريخ نوشته «دكتر عمادالدّين خليل» و نيز كشف الآيات «محمّدكاظم معزّى» استفاده شده است.
اميد است كه اين كتاب، نه تنها بينش تاريخى و قرآنى خواننده را بالا ببرد كه مراتب ايمانى او را نيز هم.

يعقوب جعفرى
قم ـ 29 آذر 1364

فصل اوّل : تاريخ و زندگى

رابطه تاريخ و جامعه

لزومى ندارد بدانيم كه چرا انسان يك «موجود اجتماعى» است. آيا او به خاطر استثمار و استخدام ديگران و اشباع حسّ خودخواهى، زندگى اجتماعى را پذيرفته است و يا به خاطر گستردگى نيازهاى او است كه يك تنه از برآوردن همه آن‏ها عاجز شده و به عضويّت در يك «شركت تعاونى توليد و مصرف» تن در داده است؟ آيا به خاطر خودآگاهى و شعور ذاتى كه دارد، جهت مقابله با خطراتى كه زندگى او را تهديد مى‏كرده، جامعه زى شده يا اساسا او «مدنى بالطّبع» است و اقتضاى طبيعتش اين است؟
به هر حال انسان را هميشه در ميان همنوعان خود ديده‏ايم كه با فعاليّت مداوم و پيگير و تكميل تلاش‏هاى ديگران، در جهت رفع نيازهاى خود چيزى به نام «زندگى جمعى» سر هم كرده است.
از ابتدايى‏ترين و ساده‏ترين نوع جامعه انسانى گرفته تا پيشرفته‏ترين و پيچيده‏ترين آن، انسان هميشه خود را درگير و دار رابطه‏ها (يعنى پيوندهاى ناشى از وابستگى‏هايى از قبيل پدر، مادر، فرزند، رئيس و حاكم و همچنين وابستگى‏هاى جغرافيايى و نژادى) و ضابطه‏ها (يعنى قوانين و سنّت‏هاى پذيرفته شده در جامعه) ديده است.
انسان با زنجيرهاى نامرئى به يك حقيقت انتزاعى كه جامعه ناميده مى‏شود، بسته شده و هميشه زندانى رسوم و عادات و سنن و قوانين جامعه‏اى كه در آن مى‏زيد، بوده و به ناچار عشق‏ها و آرمان‏ها و بلند پروازى‏هاى خود را در چهارچوب همين سنن و عادات اعمال كرده است. حتى رهبران و مصلحان و نوابغى هم كه دست به سنّت شكنى زده و ديوارهاى رسوم و عادات جامعه‏شان را فرو ريخته‏اند، خود سنّت‏هاى تازه و چهارچوب‏هاى جديدى ساخته و انسان‏ها را به رعايت آن فرا خوانده‏اند.

البتّه وجود قوانين اجتماعى و حكومت آن بر انسان‏ها و محدوديتى كه از اين طريق حاصل مى‏شود، امرى اجتناب‏ناپذير است و انسان‏ها براى تحمّل حضور يكديگر و استفاده از منافع زندگى دسته جمعى، با ميل و رغبت اين محدوديّت‏ها را پذيرا شده‏اند. چيزى كه هست اين است كه رعايت ضابطه‏هاى جامعه سبب شده است كه آزادى‏هاى آرمانى انسان‏ها به نفع يكديگر سركوب شود و ميان انسان و خواسته‏هاى بى قيد و شرطش حصارهايى به وجود آيد و همين امر علّت بروز تضادّها و درگيرى‏ها و فراز و نشيب‏ها شده و از همين‏جا «حوادث» و «اتفّاقات» و بالاخره «تاريخ» به وجود آمده است. بنابراين، انسان در هر جامعه‏اى دست اندركار ساختن «تاريخ» بوده و هست.
«تاريخ»، جامعه ديروز است و «جامعه»، تاريخ فردا و مى‏توان گفت كه جامعه و تاريخ دو روى يك سكّه‏اند.
آنچه را كه تاريخ بر عهده دارد، بيان حال و شرح وضعيّت جوامع گوناگونى است كه در گذشته بوده‏اند. تاريخ آيينه‏اى است كه در آن سير قافله بشرى را در طول زمان تماشا مى‏كنيم و به وسيله تاريخ است كه در مى‏يابيم جوامع گوناگون چگونه و چرا و در كجا به وجود آمدند و چه روابطى بر آن‏ها حكومت مى‏كرد و چه تضادّهايى از لحاظ اقتصادى و فرهنگى بين آن‏ها بوده است و چگونه براى خود آداب و سننى به وجود آوردند كه در عين دست و پاگيرى وسلب آزادى‏هاى مطلق، به جامعه وحدت و انسجام و هماهنگى و در نتيجه قابليّت بقا مى‏داد و چگونه آتش را كشف كرد و از نيروى حيوانات در امر كشاورزى و حمل و نقل استفاده كرد و تدريجا طبيعت را به خدمت خود در آورد و اين عطش ادامه يافت تا كنون كه بسيارى از نيروهاى طبيعت در تسخير انسان قرار گرفته است؛ اگرچه بسيارى از اين نيروها هنوز ناشناخته مانده است.
همچنين تاريخ انعكاسى است از درگيرى‏ها و مبارزات جوامع مختلف بشرى با يكديگر كه بر اساس تضادّ منافع و يا تضادّ ايدئولوژى به وقوع پيوسته و گاهى هم مجرّد افزون‏طلبى و خودخواهى سبب به وجود آمدن درگيرى‏ها بوده است. به هر حال، تاريخ نوارى است كه همين درگيرى‏ها، جنگ‏ها، صلح‏ها، حوادث و مسائل ديگرى كه در جامعه‏ها اتّفاق افتاده، روى آن ضبط شده است. بنابراين، تاريخ جز حوادث و اتّفاقات «جامعه»ها چيز ديگرى نيست و از جامعه منشأ مى‏گيرد.
در اين‏جا بايد حساب افسانه‏ها و اسطوره‏ها را از تاريخ جدا كرد كه آن‏ها نه از واقعيّت‏ها كه از تخيّلات سرچشمه مى‏گيرند و نمى‏توان آن‏ها را به حساب واقعيّت‏هاى اجتماعى گذاشت، اگرچه افسانه‏ها هم از يك سلسله زمينه‏هاى فكرى اجتماعى برخوردارند.(1)
به هر حال، آنچه مسلّم به نظر مى‏رسد اين است كه تاريخ امروز، همان جامعه ديروز است.

كشف قواعد جامعه شناسى از تاريخ

با توجّه به مطالبى كه در بالا گفته شد، مى‏توان با تحليل‏هاى دقيق تاريخى، قواعدى را به دست آورد و آن‏ها را بر جامعه‏هاى بشرى تعميم داد و علم جامعه‏شناسى را كه معمولاً روى پديده‏هاى حسّى موجود كار مى‏كند، غناى بيشترى بخشيد و در تبيين وقايع گذشته و حال و پيش بينى وقايع آينده علاوه بر جامعه‏شناسى از داده‏هاى تاريخ نيزه بهره جست.
درست است كه تاريخ همواره با وقايع منحصر به فرد سرو كار دارد، ولى مى‏توان وقايع مختلفى را كنار هم قرار داد و به يك نتيجه‏گيرى كلّى رسيد و نيز با ايجاد خطّ زنجيرى بين حوادث تاريخى، تجربيّات ارزنده‏اى به دست آورد.
اين است كه مى‏بينيم بر خلاف گذشته كه بسيارى از جامعه شناسان تاريخ را مورد بى‏مهرى قرار داده بودند و براى تجربيّات آن ارزش علمى قائل نبودند، امروز جامعه‏شناسى توجّه خاصّى به تحليل‏هاى تاريخى نشان مى‏دهد و روش تاريخى را به عنوان يكى از روش‏هاى جامعه‏شناسى قبول كرده است و به قول يكى از جامعه شناسان: «تاريخ كليّه موادّ لازم براى شناسايى حيات گذشته انسانى را كه قابل كسب و جمع آورى باشد در اختيار محقّق قرار مى‏دهد. امور اجتماعات گذشته كه مجدّدا به وسيله مورّخين تهيّه و تنظيم و معرّفى مى‏شود، براى جامعه شناسان مدارك بسيار ارزنده و قابل استفاده محسوب مى‏گردد و در واقع مى‏توان گفت: «تاريخ، گنج شايگان تجربيّات انسانى است».(2)
البتّه آن دسته از جامعه شناسان كه براى تجربيّات تاريخى ارزش قائل نيستند، به كلّى آن را نفى نمى‏كنند،،،، بلكه آن را به عنوان يك روش جنبى مورد استفاده قرار مى‏دهند. «اميل دوركيم» يكى از اين جامعه شناسان است، او در كتاب خود توصيه مى‏كند كه جامعه شناس بايد تجربيّات خود را با اطّلاعات تاريخى تأييد كند.(3)
از جامعه شناسان كه بگذريم، در قرآن كريم، تاريخ گذشتگان به خاطر دستيابى به تجربيّات گرانقدر انسانى به صورت گسترده‏اى مطرح شده و از تاريخ به عنوان منبع مهمّى براى كشف قوانين حاكم بر جامعه بشرى و گرفتن «عبرت» استفاده شده است:
لَقَدْ كان فى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاُِولىِ الاَلْبابِ.(4)
همانا در داستان‏هاى آنان «عبرتى» براى خردمندان است.
كلمه «عبرت» كه در اين‏جا به كار برده شده، شايان توجه و دقّت است. عبرت در زبان عربى به معناى سنجش و به دست آوردن وزن و اندازه و قيمت يك چيز و نيز به معناى تفكّر و تدبّر است.
نظر قرآن اين است كه متفكّران و صاحبان عقل و انديشه بايد وقايع تاريخى را اندازه‏گيرى كنند و با دقّت و تدبّر و سنجش‏هاى لازم، ضوابط و معيارهاى كلّى را از بطن تاريخ بيرون بكشند و در جامعه خود آن را مورد استفاده قرار دهند و تاريخ را نه براى سرگرمى كه براى تفكّر بخوانند:
فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.(5)
اين داستان‏ها را تعريف كن تا آن‏ها تفكّر كنند.
اين است كه مورّخان اسلامى در نگارش تاريخ بيشتر به جنبه «عبرت آموزى» آن توجّه كرده‏اند ومثلاً «ابن خلدون» مورّخ بزرگ اسلامى را مى‏بينيم كه كتاب تاريخ خود را العبر ناميده است كه يعنى تاريخ چيزى نيست جز «عبرت‏ها».
با تاريخ در تداوم اعصار
كسانى در اصالت تاريخ دچار ترديد شده و آن را چيزى جز تكرار يك سلسله حوادث مبتذل ندانسته‏اند كه به سود زورمندان وجبّاران نوشته شده است و حتّى بعضى از نويسندگان اروپايى، تاريخ را مخالف اخلاق انسانى توصيف كرده‏اند كه از جمله آن‏ها «اشتفن تسوايگ» نويسنده اتريشى را مى‏توان نام برد. او مى‏گويد:
«تاريخ هايى را كه در كودكى به عنوان كتاب درسى خوانده است سراپا غلط و آكنده از غرض بود. اين كتاب‏ها فقط اين فكر را به جوانان القا مى‏كند كه گويى تمام فعّاليّت‏هاى عالم يك هدف داشته است و آن نيز عبارت است از عظمت اتريش. وى اضافه مى‏كند كه آيا نه چنان است كه كتاب‏هاى درسى كشورهاى ديگر در يك جهت ملّى كاملاً معكوس تنظيم شده است؟ مثلاً كتاب‏هاى درسى در فرانسه و ايتاليا به بچه‏ها تعليم مى‏دهد كه تاريخ تمام عالم فقط به خاطر ميهن فرانسوى و ايتاليايى آن‏ها كار مى‏كند.» بعد مى‏گويد: «همين تاريخ‏هاى ملّى است كه به كودكان ياد مى‏دهد كه ميهن آن‏ها بهترين ميهن‏ها و سربازانشان بهترين سربازها و سردارانشان بهترين سرداران بوده‏اند و در جريان تاريخ هميشه حقّ با آن‏ها بوده است و ديگران هميشه در خطا بوده‏اند و در نتيجه جنگ و كشتار همنوعان را مجاز، بلكه لازم جلوه مى‏دهد».(6)

شكّ نيست كه در جريان ثبت حوادث تاريخى غرض ورزى‏ها و حقّ كشتى‏ها و كوچك و بزرگ كردن‏هاى بيجا فراوان وجود دارد و همچنين برداشت‏هاى غلط و غرض‏آلودى كه از حوادث و اتّفاقات شده زياد است؛ اما مسأله اين است كه هيچ‏كدام از آن‏ها را نمى‏توان به حساب خود «تاريخ» گذاشت، بلكه اين مورّخان و نويسندگان مغرض هستند كه تاريخ را به نفع و يا ضرر اين و آن مسخ و مثله مى‏كنند و با اظهارنظرها و نتيجه‏گيرى‏هاى جهت دار خود، يك واقعه تاريخى را به سود و يا زيان كسى به پايان مى‏رسانند. ولى هيچ يك از اين اظهارنظرها نمى‏تواند واقعيت‏هاى تاريخى را عوض كند و بسيار ساده‏لوحانه خواهد بود اگر خيال كنيم كه يك محقق بى‏غرض، زندانى اين برداشت‏ها و نتيجه‏گيرى‏ها مى‏شود. چه بسا يك واقعه تاريخى كه دليلى بر عظمت كسى و يا نظامى قلمداد شده است به نظر يك محقّق و متفكّر عينا دليل پستى و حقارت و فساد آن كس و يا آن نظام به حساب آيد.

مثالى مى‏زنيم:
شكوه خيره كننده دربار ساسانى و تشريفات عجيب و غريب آن با كاخ‏هاى افسانه‏اى و رامشگران و رقاصّه‏ها و جلال و جبروت و دبدبه و كبكه‏اى كه داشت، يك واقعيّت تاريخى است.(7)
كسانى بودند كه اين جلال و جبروت را دليل بر عظمت و بزرگوارى پادشاهان و افتخارى براى ملّت ايران به حساب مى‏آوردند و آن را مايه فخر و مباهات و غرور قلمداد مى‏كردند؛ ولى ما اينك نه تنها اين واقعه تاريخى را مايه غرور مى‏دانيم، بلكه از آن احساس شرم مى‏كنيم و دقيقا همان چيزى را كه نشان عظمت پادشاهان شمرده مى‏شد، دليل فساد و ستمگرى و تجاوز به حقوق مردم مى‏دانيم و در برابر شكوه آن كاخ‏ها، محروميّت و فقر و گرسنگى مردم را به ياد مى‏آوريم.
مى‏بينيد كه از يك واقعه تاريخى چگونه برداشت‏هاى متضادّى مى‏شود.

به هر حال، اين روشن است كه هم در ثبت وقايع و هم در نتيجه‏گيرى‏هايى كه از تاريخ شده است و مى‏شود، غرض ورزى‏ها و تحريف حقايق زياد است و مزدورانى بوده‏اند كه در تاريخ تصرّف كرده و نابخردى را نابغه و نابكارى را قهرمان و ظالمى را دادگر جلوه داده و از ستمگرى بت ساخته و جنايات او را به حساب كرامات او گذاشته‏اند. اما هيچ‏كدام از اين‏ها نمى‏تواند اصالت و اعتبار تاريخ را از ميان ببرد و درس‏هاى مهمّى را كه تاريخ به ما ياد مى‏دهد، بى‏ارزش كند؛ چرا كه با گذشت زمان پرده‏ها از چهره‏ها كنار مى‏رود و ديوار تزوير فرو مى‏ريزد و بسيارى از وقايع تاريخى آن‏چنان‏كه هست، رخ مى‏نمايد.
بنابراين، ما مى‏توانيم با به‏كار بردن احتياطات لازم، از دستمايه‏هاى غنى و پربار تاريخ بى‏دغدغه استفاده كنيم و عمرى به بلندى تاريخ به دست آوريم.

انديشيدن در فراز و نشيب‏هاى تاريخ، مى‏تواند انسان را در طريق خودسازى و تكامل روحى نيز كمك كند و بت‏ها و شكلك‏هايى را كه‏اى بسا انسان از خود مى‏سازد، بشكند و به قول يك مورّخ مصرى: «اگر تاريخ جز تذكار همين نكته كه دنيا بقائى ندارد و در آن هيچ چيز چنان‏كه هست نمى‏ماند، فايده ديگرى نمى‏داشت، همين فايده براى آن بسنده بود».
با نشستن در گذرگاه تاريخ، فريب‏هاى زندگى و بزرگ‏بينى‏هاى موهوم و دروغين فرو مى‏ريزد و انسان مى‏تواند ـ اگر بخواهد ـ با عمق زندگى آشنا شود و به سخن «نيچه»: «روزى خواهد آمد كه تو چيزهاى عالى خود را ديگر نخواهى ديد و چيزهاى پست خود را خيلى نزديك به خودخواهى يافت و از جاه و منزلت خود چون اشباح ترسان خواهى شد. در آن روز فرياد خواهى كشيد كه همه چيز دروغ است».(8)

براى همين است كه مى‏بينيم على عليه‏السلام در نهج البلاغه به خاطر شكستن بت‏هاى خودخواهى و خودپرستى و جاه‏طلبى، به تفكّر و تدبّر در تاريخ پيشينيان فرا مى‏خواند و با تأكيد و اصرار، مطالعه تاريخ گذشتگان را طلب مى‏كند.
مطلب ديگرى كه در باب تاريخ بايد مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه مراجعه به تاريخ، تجربيات و دستاوردهاى گذشتگان را در اختيار ما مى‏گذارد و تجربه‏هاى جديد را آسان مى‏سازد و ديگر لازم نيست همه چيز را از اوّل شروع كنيم. شكّ دستورى «دكارت» فقط به كار فلسفه مى‏آيد، امّا در امور تجربى چنين چيزى جز تباهى وقت نتيجه ديگرى ندارد و اساسا امكان‏پذير نيست. «برنال» مى‏گويد:
«روش هايى كه يك دانشمند به كار مى‏گيرد، اگر مسبوق و متّكى به ذخاير عظيم دانش و تجربه پيشينيان نباشد راه به جايى نمى‏برد. تجارب علمى پيشينيان ممكن است چندان دقيق و درست نباشد، ولى عالم محقّق امروز كه نظر به آينده دارد، بايد از نقطه‏اى آغاز كند كه پيشينيان ختم كرده‏اند».(9)

تاريخ به ما پيدايش و گسترش و تكامل علوم را مى‏آموزد و نشان مى‏دهد كه انسان چگونه با پيشرفت تدريجى علوم، به ساختن ابزار پرداخت و تدريجا به ابزار پيچيده و تكنيك‏هاى پيشرفته رسيد و چه تأثير قاطعى بر تحوّل نظام‏هاى اجتماعى گذاشت.

فصل دوّم : ملاحظاتى درباره تاريخ

تاريخ و اساطير

انسان با طبيعت آرمانخواهى و ايده‏آليستى كه دارد، گاهى موضوعات و مفاهيمى را كه مورد علاقه او است، در عالم خارج و دنياى واقعيّت‏ها لمس نمى‏كند و به همين دليل، در دنياى ديگرى به جستجوى آن‏ها مى‏پردازد. و كدام دنيايى وسيع‏تر و گسترده‏تر از دنياى ذهن كه بتواند هر آنچه را كه انسان اراده مى‏كند بيافريند؟ دنياى ذهن با قدرت خلاقيّتى كه دارد (و در حقيقت آيتى است از خلاقيّت آفريدگار جهان)، مى‏تواند آرمان‏هاى غيرممكن آدمى را ممكن سازد و در رابطه با حوادث واتّفاقاتى كه انسان از علّت واقعى آن بى‏خبر است علّت‏هاى فرضى و نمادينى بيافريند.

در حقيقت اساطير و افسانه‏هاى بازمانده از پيشينيان، نتيجه ذهنگرايى انسان در برابر حوادثى است كه از علّت‏هاى واقعى آن آگاهى نداشته است. همچنين تمايل به داشتن يك سلسله سرگرمى‏هاى ذهنى و نيز حالات روحى ديگر، در ساختن و پرداختن اساطير و افسانه‏ها نقشى بسزا داشته است.

به هر حال، آنچه كه از شرح حوادث و اتّفاقات به صورت مكتوب براى ما باقى مانده است، به دو قسمت تقسيم مى‏شود: يكى حوادثى كه در جهان خارج اتّفاق افتاده است و قهرمانان آن واقعى هستند و نه ذهنى؛ اين قسمت را تاريخ مى‏گوييم. ديگرى افسانه‏هايى كه ذهن بشر آن‏ها را ساخته و پرداخته است و با مرور زمان جا افتاده‏اند؛ اين همان اساطير است.
درباره تاريخ پيش از اين بحث كرديم و در آينده نيز به تفصيل بحث خواهيم كرد. دراين‏جا مى‏خواهيم قدرى درباره «اساطير» صحبت كنيم:
با بررسى تاريخ در مى‏يابيم كه هر يك از اقوام و ملل گذشته براى خود افسانه‏ها و اسطوره‏هايى داشته‏اند كه تصويرى از ميل‏ها و آرمان‏ها و جهان‏بينى‏ها و برداشت‏هاى فكرى و رابطه‏هاى گوناگون آن قوم بوده است.
تقريبا تمام ملّت‏ها براى ابراز غرور ملّى، براى خود قهرمانان افسانه‏اى دارند و ادبيّات و فرهنگ خود را از ستايش اين قهرمانان سيراب كرده‏اند. نمونه آن خداينامه (و بر اساس آن شاهنامه فردوسى) براى ايرانيان و ايلياد هومر براى يونانيان مى‏باشد.
از قهرمانان افسانه‏اى كه بگذريم، اساطير فلسفى و فكرى زيادى نيز وجود دارد كه گاهى حامل لطيف‏ترين و عميق‏ترين مطالب فلسفه و عرفان و گاهى بيانگر جهان‏بينى‏هاى غلط وانحرافى ملّت‏ها است. در ميان ملّت‏ها يونانيان و پس از آن‏ها روميان داراى غنى‏ترين اساطير فلسفى هستند.

عمده‏ترين وجه مشترك اين اساطير، اعتقاد به خدايان گوناگونى بوده است كه هر يك را مظهر پديده‏اى از طبيعت مانند آب و آتش و باد و باران و... مى‏دانستند. مثلاً در ميتولوژى يونان «زئوس» (و در اصطلاح روميان «ژوپيتر») خداى خدايان و «آفروديت» (و به اصطلاح روميان «ونوس») الهه زيبايى و «آرتميس» (و در اصطلاح روميان «آپولون») ربّ النّوع زمين و دريا و «هرمس» (و اصطلاح روميان «مركور») خداى باد بوده است. اين‏ها و خدايان ديگر همواره با انسان در ستيز بوده و از او قربانى مى‏خواسته‏اند.

پى‏نوشتها:‌


1. در اين‏باره به طور مشروح در آينده صحبت خواهيم كرد.
2. دكتر جمشيد مرتضوى: روش‏هاى جامعه‏شناسى، ص167.
3. قواعد روش جامعه‏شناسى، ترجمه عليمحمّد كاردان، ص162.
4. سوره يوسف، آيه111.
5. سوره اعراف، آيه 176.
6. عبدالحسين زرّين كوب: تاريخ در ترازو، ص17 با تلخيص.
7. ر ك. به كريستن سن: ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمى.
8. چنين گفت زرتشت، ص89.
9. جان برنال، علم در تاريخ، ج1، ص40.