گفتمان يا جدل و استدلال در قرآن

نصرت الله جمالى

- ۵ -


فصل سوم

فرازى از استدلال‏هاى قرآنى

همان‏طورى كه گفته‏شد، استدلال‏هاى قرآنى طورى است كه مشكل پيچيدگى برهان‏هاى فلسفى را ندارد بلكه ساده و همه كس فهم است. به عبارت ديگر بايد گفت چون روى سخن قرآن با عامه مردم است، فقط روش برهانى ندارد كه از ضروريات و يقينيات تشكيل شده باشد بلكه چون بيشتر با عواطف و احساسات مخاطبان خود سروكار دارد، طورى سخن مى‏گويد كه عامل محركى براى عاطفه‏ها و احساس‏ها باشد و با اين انگيزه توانسته شنونده‏ى خود را مجذوب خود نمايد و تأثيرى بر مخاطب خود داشته باشد كه تاكنون هيچ گوينده و كتابى چنان اثرى به يادگار نگذاشته‏است.

استدلال‏هاى عقلى و فلسفى مخاطبان خاص خود را دارد ولى قرآن در روش خود، آن چنان با زبان ساده، به بيان حجت و دليل مى‏پردازد كه كس نمى‏تواند بگويد من متوجه نمى‏شوم؛ به‏عنوان مثال اگر بخواهيم در باره‏ى «خدا چيست»، زبان فلسفى را بكار بگيريم چه مى‏گوييم؟ آيا جز چيدن چند مقدمه در كنار هم و گرفتن يك نتيجه، كه نتيجه هم فراخور حال عموم مردم نيست؟ ولى قرآن با روش خود خيال همه را راحت مى‏كند كه اللّهُ نورُ السَّموات و الأرض: خداوند نور آسمانها و زمين است، از اثر پى به مؤثر بردن با بيانى شيوا، خلاصه و روشن كه ديگر جايى براى ابهام در ذهن انسان باقى نمى‏ماند. به عبارت بهتر از حقيقتى سخن مى‏گويد كه ظاهرش كاملاً واضح، آشكار و باطنش ناپيدا و مخفى است؛ هر چه درخشش دارد، از پرتو وجود اوست.

اين تعريف را از خالق جهان به راحتى مى‏فهمند و مى‏پذيرند.(1) قرآن ساده‏گويى خود را چنين بيان مى‏كند:

- لَقَد يَسَّرنَا القرآنَ لِلذِّكر فَهَل مِن مُدَّكِر:(2) به تحقيق ما قرآن را براى يادآورى، آسان قرار داديم آيا يادآور و تذكر پذيرى يافت مى‏شود؟ (آيا كسى هست كه بفهمد). در آيه‏ى ديگرى همين مطلب با عبارت ديگرى بيان مى‏شود:

- وَ يُبَيِّنُ آياتِه لِلنّاسِ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرون:(3) و آيات خود را براى مردم روشن مى‏كند، شايد متذكر شوند.

اصولاً پيامبران كه همزبان مردم يك سرزمين بوده‏اند، براى تبيين آيات و فرمان‏هاى خداوند متعال مأموريت داشته‏اند:

- و ما أرسَلنا مِن رسولٍ اِلاّ بِلِسانِ قومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم:(4) ما پيامبرى را نفرستاديم جز اينكه به زبان قوم خود باشد تا براى آنان (مطالب وحى را با) بيان واضح و روشن داشته‏باشد.

در آيه‏ى ديگرى نيز ارسال «رسل» را با «بيّنات» آورده‏است تا بگويد وظيفه‏اى كه پيامبران بر دوش دارند، روشنگرى براى مردم است:

ـ و لَقَد جاءَتهُم رُسُلُنا بِالبَيِّنات:(5) و بطور مسلّم پيامبران «مطالب روشن» آورده‏اند.

با توجه و عنايت به آيات مذكور، كاملاً واضح است كه قرآن روش برخوردش با ذهن و فكر مردم روشنگرى بدون ابهام و ايهام است كه بتواند آنان را از غفلت و بى‏توجهى بيرون آورده و به نور كه سرچشمه روشنى و ره‏يابى است، برساند:

ـ كتابٌ اَنزَلناهُ اليك لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلمات اِلَى النّور بِاِذنِ رَبِّهِم اِلى صِراطِ العزيزِ الحميد:(6) كتابى بر تو فرستاديم تا به اجازه‏ى پروردگارشان مردم را از تاريكى‏ها به راه برتر پسنديده آورى.

اكنون به فرازهايى از استدلال‏هاى قرآنى پيرامون بحث‏هاى مشخصى مى‏پردازيم تا قدرت بهره‏بردارى از آن‏ها را در خود پرورش دهيم.

چينش آيات و سوره‏ها

يكى از بحث‏هاى قابل طرح آن است كه آيات و سوره‏هاى قرآن بر اساس فرمان خدا قرار گرفته يا غير از آن بوده‏است؟ بايد با آيات قرآن استدلال نماييم تا به اين نكته پى بريم.

در قرآن آياتى مشاهده مى‏شود كه از كلمات و واژه‏هاى آن برداشت مى‏كنيم چينش آيات امر خدايى است و به اجتهاد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يا ديگران بستگى ندارد.

واژه‏ى قرائت

اين واژه معناى خواندن عبارتى را مى‏گويد كه قبلا تهيه شده يا شخص خودش آن را از روى نوشته‏اى مى‏خواند يا ديگرى بر او مى‏خواند. تا متنى وجود نداشته‏باشد، نمى‏توان ادعا كرد، خواندنى خواهد بود؛ خواندن و قرائت گوياى وجود متن، قبل از خواندن است. دو نوع آيات در اين مورد داريم:

*** بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خواندن:

ـ فَاِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِع قُرآنَه:(7) پس وقتى آن را قرائت كرديم، از خواندن آن پيروى و متابعت كن.

ـ سَنُقرِئُكَ فَلا تَنسى:(8) به زودى بر تو مى‏خوانيم، پس فراموش نخواهى كرد.

ـ اِقرَأْ بِاسمِ ربِّكَ الَّذي خلق:(9) بخوان به نام پروردگارت كه آفريده‏است.

*** خواندن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله :

ـ فَاِذا قَرَأْتَ القرآنَ فَاستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم:(10) پس هنگامى كه قرآن را قرائت مى‏كنى از شيطان رانده شده به‏خدا پناه بر.

ـ ... فَاقرَءوا ماتَيَسَّرَ مِنَ القرآن... :(11) از قرآن آنچه را كه برايتان ميسر است بخوانيد.

ـ و قُرآناً فَرَقناهُ لِتَقرَأهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكثٍ ...:(12) و قرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم قرائت كنى.

واژه‏ى «تلاوت»

تلاوت نيز مانند قرائت دو حالت دارد

*** بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تلاوت شدن:

ـ تِلكَ آياتُ اللّهِ نَتلوها عَلَيكَ بِالحقِ:(13) آنها آيات خداست كه بر تو به درستى تلاوت مى‏كنيم.

*** تلاوت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بر ديگران:

... اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً مِن أنفُسِهِم يَتلوا عَلَيهِم آياتِهِ ...:(14) ... وقتى كه پيامبرى از خودشان در بين آنان مبعوث كرد تا آيات خدا را برايشان تلاوت كند.

ـ وَاتلُ ما أوحى اِلَيكَ مِنَ الكتاب ... :(15) بخوان آنچه از كتاب برايت وحى كرديم.

ـ وَاتلُ عَلَيهِم نَبَأ ابنَي آدَمَ بِالحَقِّ ...:(16) داستان فرزندان آدم را به حق بر آنان بخوان.

از اين نوع آيات در قرآن فراوان داريم.(17)

واژه‏ى «كتاب»

آنچه از كلمه "كتاب" برداشت مى‏كنيم، مجموعه‏اى نوشته شده مى‏باشد. اگر از ريشه كتاب با حرف اضافه‏ى «عَلى»، فعل آن آمد معناى فريضه و امر لازم و واجب را مى‏رساند، مثل: ... كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن قَبلِكُم.(18) آيه‏اى كه وجوب روزه را برامت‏هاى گذشته و امّت اسلام مى‏رساند. واژه "كتاب" از معدود واژه‏هايى است كه در قرآن به كرّات آمده؛ اكنون به چند آيه در اين باره اشاره مى‏كنيم:

ـ ذلِكَ الكتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدىً لِلمُتَّقين.(19)

ـ أ فَتُؤمِنونَ بَبَعضِ الكتاب و تَكفرونَ بِبَعض:(20) آيا به قسمتى از كتاب خدا ايمان مى‏آوريد و به بخش ديگرى كفر مى‏ورزيد؟

ـ اِنّا أنزَلنا عَلَيكَ الكتابَ لِلنّاس بِالحَقِّ:(21) به‏تحقيق ما بر تو كتاب را براى مردم به حق فرستاديم.

ـ لَو نَزَّلنا عَلَيكَ كتاباً في قِرطاسٍ فَلَمَسوهُ بِاَيديهِم لَقالَ الَّذينَ كفروا اِن هذا اِلاّ سِحرٌ مُبين:(22) اگر ما نوشته‏اى روى كاغذ بر تو نازل مى‏كرديم آن را با دستانشان لمس مى‏كردند، (بازهم نه تنها ايمان نمى‏آوردند بلكه) حتماً كفر پيشگان مى‏گفتند: «اين چيزى جز سحر آشكار نيست».

واژه‏ى «صُحُف»

صُحُف جمع صحيفه، چون پهن و گسترده بوده و به صحيفه يعنى چهره‏ى انسان شباهت داشته، صحيفه گفته‏اند و مجموعه‏اى از اين صفحه‏ها را - كه روى آنها نوشته مى‏شده ـ ، صحف ناميده‏اند. قرآن در باره‏ى كتاب پيامبران سلف هم، از واژه‏ى كتاب استفاده‏كرده و هم واژه‏ى صحف را بكار برده كه نشان مى‏دهد يك معنا را اراده كرده‏است:

ـ صُحُف ابراهيمَ و موسى.(23)

ـ و آتَينا موسى الكِتابَ ...(24)

ـ فَقَد آتَينا آلَ‏اِبراهيمَ الكِتابَ ...(25)

واژه‏ى«آيه»

براى «آيه» در لغت معانى متعدّدى(26) ذكر شده، «نشانه و علامت» اولين معنايى است كه به ذهن تبادر مى‏كند و مى‏توان گفت بقيه‏ى معانى، گوياى معناى مذكور و مرتبط با آن هستند.

در اصطلاح مجموعه‏اى از كلمه‏ها را در قرآن آيه گويند و حد و حدود آن كاملاً مشخص است.

ـ هُوَ الَّذي أنزَلَ عَلَيكَ الكِتابُ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ ... :(27) او (خدا) آن كسى است كه بر تو كتاب را فرستاد. بخشى از آن آيه‏هاى صريح و روشن است...

ـ ... تِلكَ آياتُ الكتابِ الحَكيم:(28) آن آيه‏هاى كتاب استوار است.

ـ ... تِلكَ آيات الكتاب المُبين:(29) آن آيه‏هاى كتاب روشن است.

ـ لَقَد أنزَلنا اِلَيكُم آياتٌ مُبَيِّناتٌ:(30) ما بر شما آياتى فرو فرستاديم كه روشنگرند.

واژه‏ى «سوره»

يكى از معانى قابل پذيرش براى سوره، «حصار و باره» مى‏باشد كه همانند «برج و بارو» برگرد شهر يا منطقه‏ى مسكونى كشيده‏شده‏است و بر اثر بلندى بَنا، بر آنها احاطه دارد. سوره نيز چون بر مجموعه‏اى از آيات احاطه دارد و همانند «باره»ى شهر مى‏باشد، اين نام را بر تعدادى از آيات در برگرفته‏ى آن، انتخاب كرده‏اند.

معناى ديگر: دستبند يا دستواره كه بر دور دست احاطه دارد و گفته شده معرَّب آن "سِوار" و جمع آن "أسوِرَه" يا "أساور" مى‏باشد كه در قرآن نيز آمده‏است.(31)

شايد هر دو معناى مذكور يكى باشد كه احاطه داشتن را برساند و سوره را به اين جهت كه در بردارنده‏ى مجموعه‏ى آياتى است، برگزيده‏اند. اكنون به آياتى از واژه‏ى «سوره» اشاره مى‏كنيم:

ـ سورةٌ أنزَلناها و فَرَضناها و أنزلنا فيها آياتٍ بَيِّناتٍ: (32)سوره‏اى فرستاديم و آن را واجب كرديم و در آن آيات روشنى نازل نموديم.

اين آيه خود اشاره دارد: اين سوره‏ى نور كه نازل شد مجموعه آياتى است در آيه‏ى بعد كاملاً روشن است كه اصطلاح سوره، دوران حكومت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مدينه به عنوان مجموعه‏اى از آيات مطرح بوده‏است:

ـ و يَقولُ الَّذينَ آمَنوا لَولا نُزِّلَت سورةٌ ...:(33) كسانى‏كه ايمان آوردند مى‏گويند چرا "سوره‏اى" نازل نمى‏شود.

ـ قل فَأتوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلهِ مُفتَرَياتٍ:(34) بگو ده سوره‏ى دروغين، مثل قرآن بياوريد.

واژه‏ى «قُل»

قل فعل امر است كه كسى از ديگرى طلب مى‏كند يا مى‏خواهد مطلبى يا عبارتى آماده را بر زبان جارى كند و بگويد. اگر عبارتى آماده نباشد چگونه مى‏شود از او خواست تا جمله درخواستى را بگويد. اين همه واژه‏ى «قل» كه در قرآن آمده، گوياى آن است كه جملات و آيات مذكور بعد از آن، مربوط به آن «قل» مى‏باشد و به همين جهت مى‏توان گفت: ذكر «قل» فقط براى آن است كه به ما نشان دهد حتى اين كلمه نيز خواست خداوند است كه در قرآن آمده و الاّ وقتى كه درخواست كننده مى‏خواهد كه جمله‏اى از طرف او بيان شود نيازى به ذكر كلمه‏ى قل نيست.

اكنون به آياتى در اين باره مى‏پردازيم:

- قُل هو اللّه أحدٌ ...(35)

- قُل فَادرَؤُوا عَن أنفُسِكُمُ المَوتَ اِن كُنتُم صادقين:(36) بگو مرگ را از خودتان دور كنيد اگر راستگوييد.

- قُل اِن كُنتُم تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللّه:(37) بگو اگر خدا را دوست داريد پس مرا پيروى كنيد اگر راستگوييد.

- قُل اِنَّما أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يوحى اِلَيَّ ...:(38) بگو بى‏شك من بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مى‏شود.

همانطور كه مجموعه‏ى اين چهار آيه «قل» دار را ملاحظه مى‏كنيد نيازى به آوردن «قل» نبوده است ولى براى اينكه مشخص شود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از نزد خود سخنى نمى‏گويد جز آنكه از طرف خداوند متعال وحى شده(39)، در قرآن «قل» ها نيز آمده است؛ تا شكى باقى نگذارد كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله سخن خدا را ابلاغ مى‏كند. آن هم سخنى كه قبلاً آماده شده است.

از تمام آيات ياد شده در اين بحث به اين نتيجه مى‏رسيم كه اين نوع واژه‏ها گوياى وجود متن قرآن به شكل آيه‏ها و سوره‏ها قبل از نزول بر پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است و پيامبر هيچ‏گونه دخل و تصرفى در آنها نداشته جز آنكه هر طور خداوند متعال اراده كرده، آن حضرت به انجام رسانده و در چينش آيات و سوره‏ها از طرف پيامبر اكرم اقدامى صورت نگرفته بلكه بطور كامل طبق نظر آفريدگار قرآن بوده‏است؛ درست همان بوده كه بر قلب پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شده: فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلبِك(40)؛ نه تنها لفظ و معنا از طرف خداوند است، كه چينش آيات در سوره‏ها و سوره‏ها در قرآن، كار بشر نيست حتى اگر آن بشر، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله باشد.

افزون بر مطالب فوق، آياتى داريم كه صراحت به اين استدلال دارند؛ مثل آياتى كه در آنها بحث رسالت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مطرح است و كاملاً روشن است كه رسول يا پيامبر، چون انسان قابل اعتمادى همه جانبه براى خداوند است، پيام خود را در اختيار او مى‏گذارد تا به مردم برساند و كار رسول ابلاغ پيام خداوند است:

ـ آمَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّه:(41) رسول (خدا) ايمان آورده به آنچه كه از طرف پروردگارش بر او نازل شده‏است.

در آيه‏ى ديگرى وظيفه‏ى پيامبر را ابلاغ و رساندن آشكار پيام خدا مى‏داند:

ـ ما عَلَى الرَّسولِ اِلاّ البلاغُ المُبين(42).

در آيه‏ى ديگرى آوردن «علامت» و «نشانه» يا «معجزه» و «آيه» را جز با اجازه‏ى خداوند ممكن نمى‏داند يعنى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نمى‏تواند از نزد خود، دست به چنين كارى بزند. به عبارت ديگر هر يك از آيه‏هاى قرآن كه خود معجزه‏اى است، بدون اذن خداوند پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نمى‏تواند ادعاى آوردن آيه‏اى را بنمايد و هيچ پيامبرى چنين حقّى ندارد تا از نزد خود دست به اقدامى خارق‏العاده بزند:

ـ وَ ما كانَ لِرسولٍ أن يَأتِيَ بِآيةٍ اِلا ّبِاِذنِ اللّه ...(43).

پيامبر اسلام نيز جداى از پيامبران ديگر نبوده و اين يك اصل است و هيچ پيامبرى از آن استثنا نمى‏شود تا از طرف خدا، اقدامى خدايى نمايد بلكه هر اقدام و عملى خدايى، بايد با اجازه‏ى حق‏تعالى صورت گيرد كه آوردن آيه يا چيدن آيات و سوره‏هاى قرآن از آن جمله است.

يكى ديگر از آيات قرآن كه تأكيد بر خدايى بودن چينش قرآن دارد:

ـ اِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وَ قُرآنه:(44) همانا گردآورى و حفظ قرآن و خواندن آن با ما است. اگر كلمه‏ى «جمع» به معناى نگهدارى و حفظ كردن در ذهن باشد، باز هم خود، نوعى از «جمع» و گردآورى است؛ جمع‏آورى را مى‏توان به گردآورى هر يك از قطعه‏هاى استخوان جدا شده‏ى اسكلت انسان، تشبيه كرد كه قرآن مى‏گويد:

ـ أيَحسَبُ اِلانسانُ أن لَن جَمَعَ عِظامَه:(45) آيا انسان گمان مى‏كند استخوان‏هايش را هرگز نمى‏توانيم دوباره گردآوريم؟

هر يك از استخوان‏هاى بند بند گسسته‏ى انسان را خداوند جمع خواهد كرد و در كنار يكديگر در جايى كه بايد چيده‏شود، قرار خواهد داد. آيات قرآن نيز اين چنين جمع و چينشى دارند. آرى خداوند متعال حتّى مى‏تواند انگشتان انسان را همانطور كه قبلا خلق كرده، دوباره بعد از مرگ نيز درست در جاى خودش قرار دهد:

ـ بَلى قادرينَ عَلى أن نُسَوّيَ بَنانَهُ(46).

از جمله آياتى كه مى‏توان به آن استناد كرد و چينش آيات را غير بشرى دانست، آيه‏هايى است كه به قرآن «كلام‏اللّه‏» مى‏گويد. وقتى قرآن كلام خداشد به ما مى‏فهماند كه تك‏تك كلمات آن انتخاب شده از جانب حق‏تعالى است و در مجموع طورى در كنار هم قرار گرفته‏اند كه بهترين نوع چينش را داشته باشد و با بهترين وجه خواسته خدا را بر انسان تفهيم نمايد. لذا نمى‏شود به قرآن «كلام‏اللّه‏» گفت در صورتى كه تركيب كلمات آن‏را از جانب خدا ندانست.

- وَقَد كانَ فَريقٌ مِنهُم يَسمَعُونَ كَلام‏اللّه‏ِ...:(47) گروهى از يهوديان "كلام" خدا را مى‏شنوند و بعد از اينكه در آن انديشه نمودند، آن را تحريف مى‏كنند در حالى كه خودشان نيز مى‏دانند.

- يُريدونَ اَن يُبَدِّلوا كَلامَ‏اللّه‏ِ:(48)مى‏خواهند «كلام‏اللّه‏» را تغيير دهند.

- و اِن اَحَدٌ مِنَ المُشركينَ استَجارَكَ فَأَجِرْهُ حتّى يَسمَعَ كَلامَ‏اللّه‏ِ...:(49) و اگر يكى از مشركان به تو پناه آورد، پس او را پناه دِه تا كلام خدا را بشنود.

علاوه بر اين آيات كه قرآن را كلام معرفى مى‏كند، آياتى نيز داريم كه كلام خدا را عربى معرفى مى‏نمايد و مى‏گويد:

ـ اِنّا أنزَلناهُ قُرآناً عَرَبيّاً:(50) آن را قرآن عربى نازل كرديم.

ـ هذا كتابٌ مُصَدِقٌ لساناً عَرَبيّاً:(51) اين كتاب كه تصديق كننده است به زبان عربى مى‏باشد.

ـ قرآناً عَرَبيّاً ذي عِوَجٍ:(52) قرآنى عربى بدون اينكه داراى ناراستى و عيبى باشد.

اگر آيات ذكر شده را در قرآن نداشتيم و فقط آيه‏ى ذيل را داشتيم، براى استدلال كافى بود كه بگوييم كلام خدا همانطور كه نازل گرديده، نزد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز حفظ و نگهدارى شده و دگرگونى در آن صورت نگرفته حتّى در قرار دادن آيات و سوره‏ها نظارت وحى جريان داشته‏است.(53)

ـ «قُل ما يَكونُ لي أن اُبَدِّلَهُ مِن تِلقاءِ نَفسي اِن أتَّبِعُ اِلاّ ما يوحى اِلىَّ ...:(54) بگو من اجازه ندارم خودم آن را تغيير دهم، جز آنچه به من وحى مى‏شود، متابعت نمى‏كنم.» ـ

كلمه‏ى اُبَدِّله اطلاق دارد يعنى هم شامل تغيير لفظ (تحريف لفظى) و هم شامل تغيير چينش و جابه جايى آيات و سوره‏ها مى‏شود.

آنچه تا اينجا از آيات قرآن برداشت كرديم اين است كه ساختار قرآن بيرون از كارپردازى بشر است و علاوه بر آن كه دست بشر بر لفظ و معناى آن دخالت ندارد و از طرف خداست، جايگاه آيات و سوره‏هانيز ساخته و پرداخته‏ى بشر نيست به طور حتم چينش خدايى دارد.

واژه‏ى «ترتيل»

در پايان اين بحث براى حسن ختام از آيه‏ى «و رَتِّلِ القرآنَ تَرتيلاً(55): و قرآن را به ترتيل، قرائت كن»، استفاده مى‏كنيم تا ذره‏اى شك و شبهه، نسبت به چينش خدايى قرآن براى ما باقى نماند.

ترتيل ـ در روايتى از اميرالمؤمنين عليه‏السلام ـ يك نوع قرائت و بيان كردن آشكار و واضح است كه نه مانند شعر تند خوانده مى‏شود و نه مانند شن و ريگ كه پراكنده‏اند (و مفهومى ندارند)، با فاصله خوانده شود، بلكه قرائتى باشد كه بر دل‏هاى سخت، كوفته شود (تا نرم گردد).(56)

هم‏چنين در معناى ترتيل آمده‏است: «قرائت منظم و متوالى قرآن كه تغييرى در لفظ، صورت نگيرد و آنچه در آخر قرار گرفته مقدم نگردد و اين معنا از نظم دندان‏ها گرفته شده كه مرتب و به شكلى نيكو در كنار هم قرار گرفته‏اند.»(57)

بنابراين ترتيل قرآن، قرائتى خاصّ، با آهنگى دلنشين و با ترنّم است؛ وقتى خواندن، با ترنّم و آهنگ باشد، نظم را با خود دارد. حال ملاحظه فرماييد جايى كه خداوند نوع خواندن قرآن را به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وحى مى‏كند تا از آهنگ خاصّى برخوردار و داراى نظم ويژه‏اى باشد، امكان دارد چيدن آيات و سوره‏هاى قرآن را رها كند و به عهده‏ى ديگران بگذارد؟ به‏طور مسلم چينش آيات و سوره‏ها اهميت بيشترى از نوع قرائت قرآن دارد.

آيات شيطانى؟!

يكى از استدلال‏هاى قرآنى پيرامون مسائل وحى، عدم تأثير شياطين بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله است. در اين باره افسانه‏ى غرانيق را شنيده يا خوانده‏ايد، بعضى از مفسران و مورخان بدون تحقيق، سخنانى را آورده‏اند كه نه با عقل و برهان سازگارى و نه با آيات قرآن همخوانى دارد.

«داستان‏سرايان آورده‏اند، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيوسته در اين آرزو بود كه ميان او و قريش همبستگى صورت گيرد، از جدايى قوم خويش نگران بود. در يكى از روزها كه او كنار كعبه نشسته و در اين انديشه فرو رفته‏بود، گروهى از قريش نزد او بودند در اين هنگام سوره‏ى نجم بر وى نازل گرديد. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله همانگونه كه سوره بر وى نازل مى‏شد، آن را تلاوت مى‏فرمود:

ـ وَالنَّجمِ اذا هَوى؛ ما ضَلَّ صاحِبُكُم و ما غَوى؛ و ما يَنطِقُ عَنِ الهَوى؛ اِن هو الاّ وحيٌ يوحى؛ عَلَّمَهُ شديدُ القُوى ...ـ تا رسيد به آيه‏ى ـ أفَرَأيتُمُ اللاّتَ و العُزى و مَناةَ الثّالِثَةَ الاُخرى ... (58)

كه شيطان در اين وسط دخالت‏نمود و بدون آن كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پى‏ببرد، به او القا كرد: «تلك الغَرانيقُ العُلى و اِنَّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرجى»(59) سپس بقيه‏ى سوره را ادامه داد. مشركان كه گوش مى‏دادند، تا اين عبارات را شنيدند، خرسند شدند و موضع خود را نسبت به مسلمانان تغييرداده، دست برادرى و وحدت به سوى آنان دراز كردند و همگى شادمان گشتند و اين پيشامد را به فال نيك گرفتند. اين خبر به حبشه رسيد و مسلمانان كه بدانجا هجرت كرده‏بودند، از اين پيشامد خشنود شده، همگى برگشتند و در مكه با مشركان برادرانه به زندگى و همزيستى ادامه دادند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز بيش از همه، از اين توافق و هماهنگى خرسند شده‏بود.

شب هنگام كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به خانه برگشت جبرئيل فرود آمد، از او خواست تا سوره‏ى نازل شده را بخواند. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله خواند تا رسيد به عبارت ياد شده؛ ناگهان جبرئيل نهيب زد: ساكت باش! اين چه گفتارى است كه بر زبان مى‏رانى آن گاه بود كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به اشتباه خود پى برد و دانست، فريبى در كار بوده(60) و ابليس تلبيس خود را بر وى تحميل كرده‏است! پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از اين امر به شدت ناراحت گرديد و از جان خود سير شد. گفت؛ عجبا! بر خدا دروغ بسته‏ام، چيزى گفته‏ام كه خدا نگفته‏است، آه چه بدبختى بزرگى.(61)

بنابر برخى نقل قول‏ها، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به جبرئيل گفت؛ آن كه اين دو آيه را بر من خواند در صورت به تو مى‏مانست. جبرئيل گفت: پناه بر خدا چنين چيزى هرگز نبوده‏است. بعد از آن حزن و اندوه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بيشتر و جانكاه‏تر گرديد. گويند در همين باره آيه‏ى ذيل نازل شد:

ـ و اِن كادوا لِيَفتِنونَكَ‏عَنِ الَّذي أوحَينا اِلَيكَ لِتَفتَري عَلَينا غَيرَهُ و اِذَن لَتَّخَذوكَ خليلاً و لَو لا أن ثَبَّتناكَ لَقَد كِدتَّ تَركَنُ اِلَيهِم شَيءً قليلاً اِذَن لَأَذَقناكَ ضِعفَ الحَياةِ و ضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا تَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصيراً:(62) نزديك بود آنان تو را (با نيرنگ‏هايشان) ازآنچه بر تو وحى كرده‏ايم بفريبند، تا جز آن‏چه را كه گفته‏ايم به ما نسبت دهى و در آن صورت تو را به دوستى خود برگزينند و اگر تو را استوار نمى‏داشتيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى) نزديك بود (لغزش نموده) به‏سوى آنان تمايل كنى هرگاه چنين مى‏كردى ما دو برابر شكنجه در زندگى دنيا و دو برابر شكنجه‏ى پس از مرگ را به تو مى‏چشانديم؛ سپس در برابر ما ياورى براى خود نمى‏يافتى.

اين آيه بر شدت حزن پيامبر افزود و همواره در اندوه و حسرت به‏سر مى‏برد تا آن‏كه مورد عنايت حق قرار گرفت و براى رفع اندوه و نگرانى وى اين آيه نازل شد:

ـ و ما أرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رسولٍ و لا نَبيٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّى ألقَى الشَّيطانُ في اُمنيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ ما يُلقِي الشَّيطانُ ثُمَّ يُحكِمُ اللّهُ آياتِهِ واللّهُ عليمٌ حكيم:(63) پيامبرى را پيش از تو نفرستاده‏ايم مگر آن كه خواسته‏اى داشته‏باشد كه شيطان در خواسته‏ى او القاءاتى نموده ولى خداوند آن القاءات را از ميان برده، پايه‏هاى آيات خود را مستحكم مى‏سازد.

آن‏گاه خاطر وى آسوده گشت و هرگونه اندوه و ناراحتى از وى زايل گرديد.»(64)

به قول استاد معرفت «اين افسانه را هيچ‏يك از محققين علماى اسلام نپذيرفته و آن را خرافه‏اى بيش ندانسته‏اند.»(65)

ما با اين قسمت بحث كارى نداريم؛ آن‏چه به آن مى‏پردازيم، استدلال قرآنى در رد اين نظريه‏است.

ابتدا به شأن نزول آيه‏ى لَولا أن ثَبَّتناكَ مى‏پردازيم:

اولاً: اين آيه در "اسباب‏النزول" سوره‏ى نجم نيست و داستان ديگرى دارد؛ طبرسى پنج شآن نزول در باره‏ى اين آيه را ذكر كرده كه مطالب دو شأن نزول آن بى‏شباهت به هم نيستند به احتمال قوى يكى هستند:

*** وفد (هيأت) ثقيف بر پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وارد شدند و گفتند: اگر سه كار را اجازه دهى، به تو ايمان مى‏آوريم:

ـ در نماز خم نشويم.

ـ بت‏هايمان را با دست خود نشكنيم.

ـ يك سال اجازه دهى از بت لات بهره‏بردارى كنيم.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود:

ـ نمازى كه ركوع و سجود نداشته‏باشد چه نمازى است؟: لا خير فى دين ليس فيها ركوعٌ و لا سجود: دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد خيرى در آن نيست.

ـ امّا بتان را به دست خود نشكنيد، اشكالى ندارد.

ـ امّا اطاعت براى لات را قبول نمى‏كنم؛ چون من نمى‏توانم عامل بهره‏ورى شما به‏وسيله‏ى بت گردم.

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بلند شد و وضو گرفت. پس عمر كه آن‏جا بود، گفت: واى بر شما! پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را اذيت كرديد زيرا او بت‏ها را در سرزمين عرب باقى نمى‏گذارد.

ولى آن‏ها پيوسته اصرار داشتند كه يك سال اجازه‏ى بهره‏ورى از بت را بگيرند تا اين آيه نازل گرديد. (اين داستان را ابن‏عباس نقل كرده‏است)(66) *** ديگرى كه همانند اسباب‏النزول فوق است و از ابن‏عباس ذكر شده، به يك بند آن بيشتر اشاره نشده‏است:

پى‏نوشتها:‌


1- استدلال به آيه‏ى مذكور از درس‏هاى علوم قرآنى، استاد معرفت.
2- قمر/32.
3- بقره/221.
4- ابراهيم/4.
5- مائده/32.
6- ابراهيم/1.
7- قيامت/18.
8- اعلى/6.
9- علق/1.
10- نحل/98.
11- مزمل/20.
12- اسراء/106.
13- بقره/252، آل عمران /108، جاثيه/6.
14- آل عمران/164. (يتلوا مفرد است نه جمع لذا الف بعد از واو غلط است).
15- عنكبوت/45.
16- مائده/27.
17- طلاق/11، بينه/2.
18- بقره/183.
19- بقره/2.
20- بقره/85.
21- زمر/41.
22- انعام/7.
23- اعلى/19.
24- اسراء/2.
25- نساء/54.
26- تاريخ قرآن كريم، ص64، سيد محمد باقر حجتى، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
27- آل‏عمران/7.
28- يونس/1.
29- يوسف/1.
30- نور/34.
31- فَلَولا اُلقِيَ عليه أسوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ ... (زخرف/53): پس چرا دستبند طلا به او داده نشده‏است.
... يُحَلَّونَ فيها مِن أساوِرَ مِن ذَهَبٍ و ... (فاطر/33): در حالى‏كه با دستبندهايى از طلا و ... آراسته‏اند. (مجمع‏البيان، ج9، ص66ـ 65، و تاريخ قرآن كريم، ص83. از تلفظ اسوره و دستواره فارسى برمى‏آيد كه اسوره معرب دستواره‏باشد.
32- نور/1.
33- محمّد / 20.
34- هود / 13.
35- توحيد/1.
36- آل عمران/168.
37- آل عمران/31.
38- كهف/110.
39- اِن هُوَ اِلاّ وحىٌ يوحى (نجم/4).
40- بقره/97.
41- بقره/285.
42- عنكبوت/18.
43- مؤمن (غافر)/78.
44- قيامت/17.
45- قيامت/3.
46- قيامت/4.
47- بقره/75.
48- فتح/15.
49- توبه/6.
50- يوسف/2.
51- احقاف/12.
52- زمر/28.
53- اين جمله از آيه‏ى مذكور گوياى درخواست عده‏اى براى تغيير و تبديل قرآن مى‏باشد.
54- يونس/15.
55- مزمل/4.
56- مجمع‏البيان، ج 10ـ 9، ص479.
57- همان.
58- نجم/20ـ 1.
59- اين پرندگان زيبا كه بلند پروازند، از آنها اميد شفاعت مى‏رود. مقصود از پرندگان زيبا، سه بت معروف «لات»، «عُزى» و «منات» بزرگترين بت‏هاى عرب است. غرانيق جمع غرنوق به معناى جوانى شاداب، ظريف و زيباست؛ اساساً مرغ آبى، سفيد و ظريف است با گردن بلند به نام "قو" معروف است.
60- بايد از سراينده‏ى افسانه پرسيد: نعوذبالله چطور شد كه جبرئيل، اول كه آيات را بر پيامبر نازل كرد متوجه نشد؟ مگر خواب بود كه وقتى شب هنگام فرود آمد متوجه شد و به پيامبر نهيب زد كه ساكت باش!؟
61- استاد معرفت مى‏گويد: از همين جا روشن مى‏شود كه اين خبر ساختگى است؛ زيرا اگر درست باشد كه شب هنگام به پيامبر وحى شد كه اين كلمات از تلبيس ابليس است چگونه ممكن است در يك روز با وسايل و امكانات آن روز خبر به مسلمانان حبشه برسد و در اين فاصله‏ى كوتاه به مكه بازگردند. (علوم قرآنى، ص37.)
62- اسراء/75 ـ 73.
63- حج/52.
64- (تفسير طبرى، ج17، ص134ـ131؛ تاريخ طبرى، ج2، ص 78ـ75؛ سيره‏ى ابن اسحاق، ج1، ص 179ـ178؛ الروض الاَنف، ج2، ص126، ج2، ص126؛ الدرُّ المنثور، ج4، ص194و 368 ـ 366؛ فتح‏البارى فى شرح البخارى، از ابن‏حجر عسقلانى، ج8، ص336.) برگرفته از علوم قرآنى استاد معرفت ص38ـ36. بررسى روايات افسانه‏ى غرانيق در مكتب خلفا در كتاب نقش ائمه در احياء دين از علامه‏ى عسكرى، مجموعه‏ى ج1، ص451 ـ376، آمده‏است. تاريخ طبرى، پنج جلدى، ج اول، ص 552 ـ 551، دارالكتب العلميه، بيروت چاپ دوم، 1988م.
65- همان.
66- مجمع‏البيان، ج6ـ5، ص557، مؤسسة التاريخ‏العربى، بيروت، چاپ 1992م. (اسباب‏النزول سيد محمد باقر حجتى، ص191 ـ 188 اسباب‏النزول‏ها را آورده‏است.)