مبانى هنرى قصه‌هاى قرآن

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

- ۸ -


نوع ديگر آن است كه از آغاز، پيام و معنا به صورت قصّه اى تمثيلى بيايد، مانند قصّه «دو فرشته و داوود».

دكتر خلف الله دليلى خاص ارائه نمى دهد كه چرا اين قصّه يا قصّه سوره يس تمثيلى است، ليكن از مجموعه گفتارش مى توان برداشت كرد كه وى با قراءتى ذوقى از قصّه هاى قرآن احساس مى كند كه برخى از آن ها در جهان خارج تحقّق نيافته اند و قرآن صرفاً براى تمثيل از آن ها مدد گرفته است. او با همين برداشت، مصاديقى از قصّه هاى تمثيلى نوع دوم را مى آورد و البتّه در هر مورد، از مفسّرانى چون طبرى و زمخشرى و فخر رازى، همراه تأييدهاى تفسير المنار، شواهدى براى برداشت خويش ذكر مى كند. اينك مصداق هايى را كه وى براى قصّه تمثيلى نوع دوم برشمرده است، مى آوريم:

1. اِذْ قالَ الْحَواريُّونَ يا عيسَى ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ اَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مآئِدَةً مِنَ السَّمآءِ قالَ اتَّقُوا اللهَ اِنْ كُنْتُمْ مُؤمِنينَ . قالُوا نُريدُ اَنْ نَأْكُلَ مِنْها وَتَطْمَئِنَّ قُلُوبُنا ونَعْلَمَ اَنْ قدْ صَدَقْتَنا وَنَكُونَ عَلَيْها مِنَ الشّاهِدينَ . قال عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ اللّهُمَّ رَبَّنا اَنْزِلْ عَلَيْنا مآئِدَةً مِنَ السَّمآءِ تَكُونُ لَنا عيداً لاَِوَّلِنا وَاخِرِنا وَايَةً مِنْكَ وَارْزُقْنا وَاَنْتَ خَيْرُ الرّازِقينَ . قالَ اللهُ اِنّى مُنَزِّلُها عَلَيْكُمْ فَمَنْ يَكْفُرْ بَعْدُ مِنْكُمْ فَاِنّى اُعَذِّبُهُ عَذابًا لا اُعَذِّبُهُ اَحَدًا مِنَ الْعالَمينَ.(1)

و حواريان پرسيدند: اى عيسى بن مريم، آيا پروردگار تو مى تواند كه براى ما از آسمان مائده اى فرستد؟ گفت: اگر ايمان آورده ايد، ازخدا بترسيد . گفتند: مى خواهيم كه از آن مائده بخوريم تا دلهايمان آرام گيرد و بدانيم كه تو به ما راست گفته اى و بر آن شهادت دهيم . عيسى بن مريم گفت: بارخدايا، اى پروردگار ما، براى ما مائده اى از آسمان بفرست، تا ما را و آنان را كه بعد از ما مى آيند عيدى و نشانى از تو باشد، و ما را روزى ده كه تو بهترين روزى دهندگان هستى . خدا گفت: من آن مائده را براى شما مى فرستم; ولى هر كه از شما از آن پس كافر شود چنان عذابش مى كنم كه هيچ يك از مردم جهان را آن چنان عذاب نكرده باشم.

2. اَلَمْ تَرَ اِلَى الَّذينَ خَرَجُوا مِنْ ديارِهِمْ وَهُمْ اُلُوفٌ حَذَرَ الْمَوتِ فَقالَ لَهُمُ اللهُ مُوتُوا ثُمَّ اَحْياهُمْ اِنَّ اللهَ لَذُوفَضْل عَلَى النّاسِ وَلكِنَّ اَكْثَرَ النّاسِ لا يَشكُرُونَ.(2)

آيا آن هزاران تن را نديده اى كه از بيم مرگ، از خانه هاى خويش بيرون رفتند؟ سپس خدا به آنها گفت: بميريد. آن گاه همه را زنده ساخت. خدا به مردم نعمت مى دهد ولى بيشتر مردم شكر نعمت به جاى نمى آورند.

3. اَوْ كَالَّذى مَرَّ عَلى قَرْيَةوَهىَ خاوِيَةٌ عَلى عُرُوشِها قالَ اَنّى يُحْى هذِهِ اللهُ بَعْدَ مَوْتِها فَاَماتَهُ اللهُ مائَةَ عام ثُمَّ بَعَثَهُ قالَ كَمْ لَبِثْتَ قالَ لَبِثْتُ يَوْماً اَوْ بَعْضَ يَوْم قالَ بَلْ لَبِثْتَ مِائَةَ عام فَانْظُرْ اِلى طَعامِكَ وَشَرابِكَ لَمْ يَتَسَنَّهْ وَانْظُرْ اِلى حِمارِكَ وَلِنَجْعَلَكَ ايَةً لِلنّاسِ وَانْظُرْ اِلى الْعِظامِ كَيْفَ نُنْشِزُها ثُمَّ نَكْسُوها لَحْمًا فَلَمّا تَبَيَّنَ لَهُ قالَ اَعْلَمُ اَنَّ اللهَ عَلى كُلِّ شَىْء قَديرٌ.(3)

يا مانند آن كس كه به دهى رسيد. دهى كه سقفهاى بناهايش فروريخته بود. گفت: از كجا خدا اين مردگان را زنده كند؟ خدا او را به مدت صد سال ميراند. آنگاه زنده اش كرد. و گفت: چه مدت در اينجا بوده اى؟ گفت: يك روز يا قسمتى از روز. گفت: نه، صد سال است كه در اينجا بوده اى. به طعام و آبت بنگر كه تغيير نكرده است، و به خرت بنگر، مى خواهيم تو را براى مردمان عبرتى گردانيم، بنگر كه استخوانها را چگونه به هم مى پيونديم و گوشت بر آن مى پوشانيم. چون قدرت خدا بر او آشكار شد، گفت: مى دانم كه خدا بر هر كارى تواناست.

4. وَاِذْ قالَ اِبْراهيمُ رَبِّ اَرِنى كَيْفَ تُحْىِ الْمَوْتى قالَ اَوَلَمْ تُؤمِنْ قالَ بَلى وَلكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبى قالَ فَخُذْ اَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ اِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلى كُلِّ جَبَل مِنْهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتينَكَ سَعْيًا وَاعْلَمْ اَنَّ اللهَ عَزيزٌ حَكيمٌ.(4)

ابراهيم گفت: اى پروردگار من، به من بنماى كه مردگان را چگونه زنده مى سازى. گفت: آيا هنوز ايمان نياورده اى؟ گفت: بلى، ولكن مى خواهم كه دلم آرام يابد. گفت: چهار پرنده برگير و گوشت آنها را به هم بياميز، و هر جزئى از آنها را بر كوهى بنه. پس آنها را فراخوان. شتابان نزد تو مى آيند، و بدان كه خدا پيروزمند و حكيم است.

5. وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَىْ ادَمَ بِالْحَقِّ اِذْ قَرَّبا قُرْبانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ اَحَدِهِما وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الاْخَرِ قالَ لاََقْتُلَنَّكَ قالَ اِنَّما يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقينَ . لَئِنْ بَسَطْتَ اِلَىَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنى ما اَنَا بِباسِط يَدِىَ اِلَيْكَ لاَِقْتُلَكَ اِنّى اَخافُ اللهَ رَبَّ الْعالَمينَ . اِنّى اُريدُ اَنْ تَبُوأَ بِاِثْمى وَاِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ اَصْحابِ النّارِ وَذلِكَ جَزاؤُ الظّالِمينَ . فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ اَخيهِ فَقَتَلَهُ فَاَصْبَحَ مِنَ الْخاسِرِينَ . فَبَعَثَ اللهُ غُرابًا يَبْحَثُ فِى الاَْرْضِ لِيُريَهُ كَيْفَ يُوارى سَوْاءَةَ اَخيهِ قالَ يا وَيْلَتى اَعَجَزْتُ اَنْ اَكُونَ مِثْلَ هذَا الْغُرابِ فَاُوارِىَ سَوْأَةَ اَخى فَاَصْبَحَ مِنَ النّادِمينَ.(5)

و داستان راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه كه قربانيى كردند. از يكيشان پذيرفته آمد و از ديگرى پذيرفته نشد. گفت: تو را مى كشم. گفت: خدا قربانى پرهيزگاران را مى پذيرد . اگر تو بر من دست گشايى و مرا بكشى، من بر تو دست نگشايم كه تو را بكشم. من از خدا كه پروردگار جهانيان است مى ترسم. مى خواهم كه هم گناه مرا به گردن گيرى و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردى كه اين است پاداش ستمكاران . نفسش او را به كشتن برادر ترغيب كرد، و او را كشت واز زيانكاران گرديد .

خدا كلاغى را واداشت تا زمين را بكاود و به او بياموزد كه چگونه جسد برادر خود پنهان سازد. گفت: واى بر من، نتوانم همانند اين كلاغ باشم و پيكر برادرم را دفن كنم. و در زمره پشيمانان درآمد.

6. هُوَالَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْس واحِدَة وَجَعَلَ مِنْها زَوْجَها لِيَسْكُنَ اِلَيْها فَلمَّا تَغَشّاها حَمَلَتْ حَمْلاً خَفيفًا فَمَرَّتْ بِه فَلَمّا اَثْقَلَتْ دَعَوَا اللهَ رَبَّهُما لَئِنْ اتَيْتَنا صالِحًا لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ . فَلَمّآ اتيهُما صالِحًا جَعَلالَهُ شُرَكاءَ فيما اتيهُما فَتَعالَى اللهُ عَمّايُشْرِكُونَ.(6)

اوست كه همه شما را از يك تن بيافريد، و از آن يك تن زنش را نيز بيافريد تا به او آرامش يابد. چون با او درآميخت، به بارى سبك بارور شد و مدتى با آن سركرد. و چون بار سنگين گرديد، آن دو، الله پروردگار خويش را بخواندند كه اگر ما را فرزندى صالح دهى از سپاسگزاران خواهيم بود . چون خدا آن دو را فرزندى صالح داد، براى او در آنچه به آنها عطا كرده بود شريكانى انگاشتند، حال آنكه خدا از هرچه با او شريك مى سازند برتر است.

7. ] به نقل و تأييد از طبرى:[ ابليس در قصّه حضرت آدم، تمثيلى است از همه كسانى كه از خضوع در برابر فرمان خدا امتناع مىورزند و به امر خدا تن نمى سپارند. و مصداق برجسته اين تمثيل، يهودند.(7)

8. ]به نقل از المنار:[ مجموعه قصّه آدم چندين تمثيل را در بردارد:

ـ اين كه خداوند به فرشتگان از جانشين ساختن انسان در زمين خبر مى دهد، تمثيلى است از آماده سازى زمين و نيروهاى دنيايى براى آفرينش موجودى كه كمال زمين به اوست.

ـ پرسش فرشتگان از اين كه چرا خداوند موجودى خونريز را مى آفريند، تمثيلى است از اختيار و آزادى انسان و اين كه اختيار او با جانشينى اش در زمين ناسازگار نيست.

ـ آموختن اسماء به آدم، تمثيلى است از استعداد انسان براى يادگيرى همه چيز و تسلّطش بر علوم و فنون گوناگون.

ـ نمودنِ اسماء به فرشتگان و پرسش از آن ها و ناتوانى ايشان، تمثيلى است از قلمرو خاصّ فرشتگان و ارواح و ناتوانى آن ها از شكستن اين قلمرو محدود.

ـ سجده بردن فرشتگان بر آدم تمثيلى است از تسخير ارواح جهان در خدمت انسان تا در مسير تكامل از آن ها بهره گيرد.

ـ سرباز زدن ابليس از سجود در برابر آدم، تمثيلى است از ناتوانى انسان در تسخير روح شر و تصويرى است از درگيرى مُدام نيروهاى خير و شر در جهان.(8)

پس از آوردن فصلى گسترده كه چكيده آن از نظرتان گذشت، دكتر خلف الله جانِ كلام خويش را در اين عبارات مى ريزد و فصل مزبور را با آن پايان مى بخشد:

بدين سان، مى توانيم بگوييم كه قصّه تمثيلى يا خيالى، به اعتراف مفسّران بزرگ پيشين و معاصر، در قرآن يافت مى شود. قصّه تمثيلى قصّه اى است ادبى كه ضمن يكى از تعاريف رايج قصّه جاى مى گيرد: «قصّه اثرى است ادبى كه نتيجه تخيّل قصّه گو در باب حوادثى است كه قهرمانى حقيقى ندارند يا قهرمانى دارند ولى حوادث منسوب به او هرگز وجود خارجى نداشته اند.»

نيز مى توانيم بگوييم كه با عنايت به اين اقوال، هيچ كس نيست كه با وجود قصّه تمثيلى زاييده خيال در قرآن مخالف باشد. البتّه خيال جارى در اين قصّه ها برخاسته از نياز بشر و عادات بلاغى ايشان است و خداوند نيز با تكيه بر همين عادات بلاغى مخاطبان سخن گفته است.(9)

از آن جا كه در جاى جاى اين رساله، به مناسبت درباره اين بخش از سخن دكتر خلف الله و استدلال هاى وى سخن رفته است يا خواهد رفت، براى رعايت ايجاز از نقد اين بخش در مى گذريم; با اين تذكّر كه در گفتار وى «تمثيل» با «تخيّل» ترادف دارد و همان گونه كه در كلامش گذشت، مراد از تمثيل، راه دادن خيال در عناصر قصّه است. پس همه پاسخى كه در باب خيالى بودن قصّه هاى قرآن آمده است و مى آيد، در اين مقوله نيز مى گنجد.

قصّه اسطوره اى

سخن ديگر دكتر خلف الله كه به راستى جاى درنگ دارد، اين است كه در قصّه هاى قرآن اساطير(10) راه يافته است. نخست ادّعاى كلّى وى را در يك جمله مى نگريم:

هيچ چاره اى نداريم جز اين كه بگوييم در قرآن اساطير هست و اين سخن ما با هيچ يك از نصوص قرآنى ناسازگار نيست.(11)

شواهد دكتر خلف الله براى چنين ادّعايى از اين قرارند:

1. آياتى از قرآن

در قرآن آياتى هستند كه از زبان مشركان، كتاب خدا را «اساطير الاوّلين» مى خوانند. اين آيات را مرور مى كنيم:

(1) وَمِنْهُمْ مَنْ يَستَمِعُ اِلَيكَ وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَفى اذانِهِمْ وَقْرًا وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ ايَة لا يُومِنُوا بِها حَتّى اِذا جآؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذا اِلاّ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ(12).

بعضى از آنها به سخن تو گوش مى دهند ولى ما بر دلهايشان پرده ها افكنده ايم تا آن را در نيابند و گوشهايشان را سنگين كرده ايم. و هر معجزه اى را كه بنگرند بدان ايمان نمى آورند. و چون نزد تو آيند، با تو به مجادله پردازند. كافران مى گويند كه اينها چيزى جز اساطير پيشينيان نيست.

(2) وَاِذا تُتْلى عَلَيْهِمْ اياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشآءُ لَقُلنا مِثْلَ هذا اِنْ هذا اِلاّ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ(13).

چون آيات ما بر آنها خوانده شد، گفتند: شنيديم. و اگر بخواهيم همانند آن مى گوييم، اين چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست.

(3) وَاِذا قيلَ لَهُمْ ماذا اَنْزَلَ رَبُّكُمْ قالُوا اَساطيرُ الاَْوَّلينَ(14)

چون به آنها گفته شود: پروردگارتان چه چيز نازل كرده است؟ گويند: افسانه هاى گذشتگان.

(4) بَلْ قالُوا مِثْلَ ما قالَ الاَْوَّلُونَ . قالوا ءَاِذا مِتْنا وَكُنّا تُراباً وَعِظامًا ءَاِنّا لَمَبْعُوثُونَ . لَقَدْ وُعِدْنا نَحْنُ وَابآؤُنا هذا مِنْ قَبْلُ اِنْ هذا اِلاّ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ(15).

نه، آن ها نيز همان سخنان گفتند كه پيشينيان مى گفتند: گفتند: آيا اگر ما بميريم و خاك و استخوان شويم باز هم زنده مى شويم؟ به ما و پدرانمان نيز پيش از اين چنين وعده هايى داده شده بود. اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست.

(5) وَقالوُا اَساطيرُ الاَْوَّلينَ اكْتَتَبَها فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَاَصيلا . قُلْ اَنْزَلَهُ الَّذى يَعْلَمُ السِّرَّ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ اِنَّهُ كانَ غَفُورًا رَحيمًا(16).

و گفتند: اين اساطير پيشينيان است كه هر صبح و شام بر او املا مى شود واو مى نويسدش . بگو: اين كتاب را كسى نازل كرده است كه نهانِ آسمانها و زمين را مى داند و آمرزنده ومهربان است.

(6) وَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا ءَاِذا كُنّا تُرابًا وَابآؤُنآ اَئِنّا لَمُخْرَجُونَ . لَقَدْ وُعِدْنا هذا نَحْنُ وَابآؤُنا مِنْ قَبْلُ اِنْ هذآ اِلاّ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ(17).

كافران گفتند: چگونه اگر ما و پدرانمان خاك شديم ما را از قبر بيرون مى آورند؟ به ما و پدرانمان هم پيش از اين چنين وعده اى داده بودند. اينها چيزى جز افسانه هاى پيشينيان نيست.

(7) وَالّذى قالَ لِوالِدَيْهِ اُفٍّ لَكُما اَتَعِدانِنى اَنْ اُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلى وَهُما يَسْتَغيثانِ اللهَ وَيْلَكَ امِنْ اِنَّ وَعْدَاللهِ حَقٌّ فَيَقُولُ ما هذآ اِلاّ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ(18).

و آن كه به پدر و مادرش گفت: اف بر شما، آيا به من وعده مى دهيد كه از گورم برخيزانند و حال آنكه مردمى پيش از من بوده اند كه برنخاسته اند؟ و آن دو به درگاه خدا استغاثه مى كنند و گويند: واى بر تو ايمان بياور كه وعده خدا حق است. مى گويد: اينها چيزى جز همان افسانه پيشينيان نيست.

(8) وَلا تُطِعْ كُلَّ حَلاّف مَهين . هَمّاز مَشّآء بِنَميم . مَنّاع لِلْخَيْرِ مُعْتَد اَثيم . عُتُلٍّ بَعْدَ ذلِكَ زَنيم . اَنْ كانَ ذامال وَبَنينَ . اِذا تُتْلى عَلَيْهِ اياتُنا قالَ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ.(19)

از هر فرومايه اى كه بسيار سوگند مى خورد، پيروى مكن: عيبجويى كه براى سخن چينى اينجا و آنجا مى رود، بازدارنده از خير، متجاوز گناهگار، خشن مردى، ناشناخته نسب. بدان جهت كه صاحب مال و فرزند است، چون آيات ما بر او خوانده شود، گويد: اساطير پيشينيان است.

(9) وَيْلٌ يَوْمَئِذ لِلْمُكَذِّبينَ . الَّذينَ يُكَذِّبُونَ بِيَوْمِ الدّينِ . وَما يُكَذِّبُ بِه اِلاّ كُلُّ مُعتَد اَثيم . اِذا تُتْلى عَلَيْهِ اياتُنا قالَ اساطيرُ الاَْوَّلينَ.(20)

در آن روز واى بر تكذيب كنندگان . آنان كه روز جزا را دروغ انگاشتند . و آن روز را جز متجاوزى گناهكار دروغ نينگارد. چون آيات ما بر او خوانده شد، گفت: افسانه هاى پيشينيان است.

شيوه استدلال دكتر خلف الله به اين آيات چنين است:

نخست آن كه اين آيات، همه، مكّى اند، حتى آن بخش كه ضمن سوره هاى مَدَنى آمده است، مثل آيات سوره انفال. نزديك ترين برداشت از اين اَمر، آن است كه انديشه وجود اساطير در قرآن از آنِ مردم مكّه بوده است كه عمده آن ها مشرك بوده اند; و پس از هجرت پيامبر به مدينه، كسى در آن جا اين سخن را بر زبان نرانده است. و اين، نيازمند تفسير و تعليل است.

دوم اين كه غالب قائلان به اين سخن منكر معاد بوده اند. و اين را از سياق اين آيات و سوره هاشان مى توان فهميد. و اين نيز محتاج تفسير است.

سوم آن كه مشركان به آنچه مى گفتند صادقانه اعتقاد داشتند و شبهه هايى كه در ذهنشان جريان داشت بسى اساسى و قدرتمندبود. اين شبهه ها آن قدر قوى بود كه آن ها را وامى داشت تا بگويند در قرآن اساطير راه يافته است. و حتماً موجبى در كار بوده است كه آنان چنين باور سخت و استوارى بيابند. اكنون بايد ديد آيا اين اعتقاد صرفاً اشتباه بوده يا در خود قرآن صفتى به چشم مى خورده كه آنان را به اين اعتقاد وامى داشته است.(21)

از تأمّل در آيات مزبور برمى آيد كه قرآن، خود، اصرارى ندارد تا وجود اساطير در خويش را نفى كند; بلكه به شدّت در پى اثبات اين مطلب است كه وجود اين اساطير سبب نمى شود آن را ساخته محمّد، و نه خداوند، بدانيم.

در بررسى اين آيات مى بينيم كه گاه قرآن بدون هيچ توضيح و ايرادى، سخن مشركان را نقل مى كند، مانند آيات سوره هاى انفال، مؤمنون، نمل، و احقاف. و گاه مشركان را تهديد مى كند، ولى نه به دليل اين كه به وجود اساطير در قرآن اعتقاددارند، بلكه از اين جهت كه روز قيامت را منكرند يا مردم را از پيروى محمّد بازمى دارند، مانند آيات سوره هاى انعام و مطفّفين. تنها يك بار، قرآن به ردّ سخن آنان مى پردازد، يعنى در آيه سوره فرقان. آن هم در مقام اثبات اين مطلب است كه اساطير ساخته و پرداخته محمّد نيست، بلكه از جانب خداست.(22)

بحثى در باب اسطوره در قرآن

در پاسخ به اين استدلال دكتر خلف الله، نخست بايد گفت كه اگر به راستى در قرآن اساطير راه يافته باشد، اين همه تأكيد قرآن كه باطل در آن راه نمى يابد و سراسر حقِّ مطلق است، چه معنادارد؟ مگر اساطير چيزى جز خرافه ها و بافته هاى وهم آلودِ بشرى است؟ اگر وجود اساطير در قرآن پذيرفته شود، هرگز نمى توان بر وحيانى بودنِ آن پاى فشرد.

از اين گذشته، بررسى آيات مذكور حقيقتى ديگر را نشان مى دهد. اكنون بجاست كه بر آن آيات مرورى داشته باشيم:

در سوره انعام، آيه مورد استشهاد پيش و پسى هم دارد كه بايد همراه آن نگريسته شود:

وَمَنْ اَظْلَمُ مِمَّن افْتَرى عَلَى اللهِ كَذِباً اَوْ كَذَّبَ بِاياتِه اِنَّهُ لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ . وَيَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ اَشْرَكُوآ اَيْنَ شُرَكآؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ . ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ اِلاّ اَنْ قالُوا وَاللهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ . اُنْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى اَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ . وَمِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ اِلَيْكَ وَجَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ اَكِنَّةً اَنْ يَفْقَهُوهُ وَفى اذانِهِمْ وَقْرًا وَاِنْ يَرَوْا كُلَّ ايَة لايُؤمِنُوا بِها حَتّى اِذا جآؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا اِنْ هذآ اِلاّ اَساطيرُ الاَْوَّلينَ . وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْئَوْنَ عَنْهُ وَاِنْ يُهْلِكُونَ اِلاّ اَنْفُسَهُمْ وَما يَشْعُرُونَ.(23)

چه كسى است ستمكارتراز آنكه به خدا دروغ مى بندد يا آيات او را دروغ مى انگارد؟ هر آينه ستمكاران رستگارى نيست . روزى همه را گرد آوريم، سپس به آنها كه شرك آورده اند بگوييم: آن كسان كه مى پنداشتيد كه شريكان خدايند اكنون كجايند؟ عذرى كه مى آورند جز اين نيست كه مى گويند: سوگند به خدا پروردگار ما كه ما مشرك نبوده ايم. بنگر كه چگونه برخود دروغ بستند و آن دروغها كه ساخته بودند ناچيز گرديد . بعضى از آنها به سخن تو گوش مى دهند ولى ما بر دلهايشان پرده ها افكنده ايم تا آن را در نيابند و گوشهايشان را سنگين كرده ايم. و هر معجزه اى را كه بنگرند بدان ايمان نمى آورند. و چون نزد تو آيند، با تو به مجادله پردازند. كافران مى گويند كه اينها چيزى جز اساطير پيشينيان نيست . اينان مردم را از پيامبر باز مى دارند و خود از او كناره مى جويند و حال آن كه نمى دانند كه تنها خويشتن را به هلاكت مى رسانند.


پى‏نوشتها:

1. مائده / 112 تا 115.
2. بقره / 243.
3. بقره / 259.
4. بقره / 260.
5. مائده / 27 تا 31.
6. اعراف / 189 و 190.
7. تفسير طبرى، ج 1، ص 175.
8. المنار، ج 1، ص 270.
9. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 170.
10. «اساطير» يعنى اوهام و خرافه هايى كه از تصوّراتِ نخستينِ انسان ها برخاسته و رفته رفته مادّه و ريشه پنداشته هاى نادرست بعدى شده و از ميراث هاى فكرى انسان قلمداد گشته اند. اساطير معمولا بر پايه خيال پرورى و ساده انگارى آدمى استوارند.
11. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 177.
12. انعام / 25.
13. انفال / 31.
14. نحل / 24.
15. مؤمنون / 81 تا 83.
16. فرقان / 5 و 6.
17. نمل / 67 و 68.
18. احقاف / 17.
19. قلم / 10 تا 15.
20. مطفّفين / 10 تا 13.
21. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 174 و 175.
22. همان، ص 176 و 177.
23. انعام / 21 تا 26.