مبانى هنرى قصه‌هاى قرآن

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

- ۱۴ -


حادثه عادى و طبيعى

نوع ديگر از حوادث در قصّه هاى قرآن، همين رويدادهاى جارى در زندگى طبيعى ما انسان هاست. اين نوع نيز در قصّه قرآنى فراوان يافت مى شود. رسولان و غير رسولان، به عنوان افراد عادى، قهرمان بسيارى از قصّه هاى قرآنند و با همين اتّفاقات معمولى سروكار دارند. شايد زيباترين و خوش پرداخت ترين مثال اين قصّه ها، سرگذشت يوسف باشد.

در شرح اين گونه حوادث، قصّه قرآنى هرگز به تصوير ماجرا كفايت نمىورزد; بلكه شيوه گزينش بخش هاى يك حادثه و چگونگى برقرارى پيوند ميان آن هاست كه روايت قرآن از آن حادثه را جذّاب و درس آموز مى كند. خوب است اكنون درباره همين نحوه برقرارى پيوند ميان حوادث قدرى سخن گوييم.

محور ارتباط وقايع، غرض اصلى هر قصّه است

در قصّه هاى قرآن معمولا زمان عامل ارتباط ميان وقايع نيست. غرض و مقصد اصلى هر قصّه نوع ارتباط را تعيين مى كند و محور اصلى را روشن مى سازد. براى دريافت اين نكته، بايد به قصّه اى واحد نگريست كه از دو منظر و با دو غرض روايت گشته است. به سير حوادث و نحوه گسترش آن ها در اين دو روايت از قصّه ابراهيم عنايت ورزيد:

روايت سوره هود:

وَلَقَدْ جآءَتْ رُسُلُنآ اِبْرهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ اَنْ جآءَ بِعِجْل حَنيذ . فَلَمّا رَآ اَيْدِيَهُمْ لا تَصِلُ اِلَيهِ نَكِرَهُمْ وَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ اِنّا اُرْسِلْنآ اِلى قَوْمِ لُوط . وَامْرَاَتُهُ قآئِمَةٌ فَضَحِكَتْ فَبَشَّرْناها بِاِسْحقَ وَمِنْ وَرآءِ اِسْحقَ يَعْقُوبَ . قالَتْ يا وَيْلَتى ءَاَلِدُ وَاَنَا عَجُوزٌ وَهذا بَعْلى شَيْخاً اِنَّ هذا لَشَىْءٌ عَجيبٌ . قالُوآ اَتَعْجَبينَ مِنْ اَمْرِاللهِ رَحْمَتُ اللهِ وَبَرَكاتُهُ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ اِنَّهُ حَميدٌ مَجيدٌ . فَلَمّا ذَهَبَ عَنْ اِبْرهيمَ الرَّوْعُ وَجآءَتْهُ الْبُشْرى يُجادِلُنا فى قَوْمِ لُوط . اِنَّ اِبْرهيمَ لَحَليمٌ اَوّاهٌ مُنيبٌ . يآ اِبْرهيمُ اَعْرِضْ عَنْ هذا اِنَّهُ قَدْ جآءَ اَمْرُرَبِّكَ وَاِنَّهُمْ اتيهِمْ عَذابٌ غَيْرُ مَرْدُود.(1)

به تحقيق رسولان ما براى ابراهيم مژده آوردند. گفتند: سلام. گفت: سلام. و لحظه اى بعد گوساله اى بريان حاضر آورد . و چون ديد كه بدان دست نمى يازند، آنان را ناخوش داشت و در دل از آنها بيمناك شد. گفتند: مترس، ما بر قوم لوط فرستاده شده ايم . زنش كه ايستاده بود، خنديد. او را به اسحاق بشارت داديم و پس از اسحاق به يعقوب . زن گفت: واى بر من، آيا در اين پير سالى مى زايم و اين شوهر من نيز پير است؟ اين چيز عجيبى است . گفتند: آيا از فرمان خدا تعجب مى كنى؟ رحمت و بركات خدا بر شما اهل اين خانه ارزانى باد. او ستودنى و بزرگوار است . چون وحشت از ابراهيم برفت و او را نويد آمد، با ما درباره قوم لوط به مجادله برخاست. ابراهيم بردبار است و رئوف است و فرمانبردار است . اى ابراهيم، از اين سخن اعراض كن. فرمان پروردگارت فراز آمده است و بر آنها عذابى كه هيچ برگشتى ندارد فرود خواهد آمد .

روايت سوره ذاريات:

هَلْ اَتئكَ حَديثُ ضَيْفِ اِبْرهيمَ الْمُكْرَمينَ . اِذْ دَخَلُوا عَلَيْهِ فَقالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ . فَراغَ اِلى اَهْلِه فَجآءَ بِعِجْل سَمين . فَقَرَّبَهُ اِلَيْهِمْ قالَ اَلا تَأْكُلُونَ . فَاَوْجَسَ مِنْهُمْ خيفَةً قالُوا لا تَخَفْ وَبَشَّرُوهُ بِغُلام عَليم . فَاَقْبَلَتِ امْرَاَتُهُ فى صَرَّة فَصَكَّتْ وَجْهَها وَقالَتْ عَجُوزٌ عَقيمٌ . قالُوا كَذلِكِ قالَ رَبُّكِ اِنَّهُ هُوَ الْحَكيمُ الْعَليمُ . قالَ فَما خَطْبُكُمْ اَيُّهَا الْمُرْسَلُونَ . قالُوا اِنّا اُرْسِلْنآ اِلى قَوْم مُجْرِمينَ . لِنُرْسِلَ عَلَيْهِمْ حِجارَةً مِنْ طين . مُسَوَّمَةً عِنْدَ رَبِّكَ لِلْمُسْرِفينَ . فَاَخْرَجْنا مَنْ كانَ فيها مِنَ الْمُؤْمِنينَ . فَما وَجَدْنا فيها غَيْرَ بَيْت مِنَ الْمُسْلِمينَ . وَتَرَكْنا فيها ايَةً لِلَّذينَ يَخافُونَ الْعَذابَ الاَْليمَ . (2)

آيا داستان مهمانان گرامى ابراهيم به تو رسيده است؟ آنگاه كه نزد او آمدند و گفتند: سلام. گفت: سلام، شما مردمى ناشناخته ايد . در نهان و شتابان نزد كسان خود رفت و گوساله فر بهى آورد . طعام را به نزدشان گذاشت و گفت: چرا نمى خوريد؟ و از آنها بيمناك شد. گفتند: مترس. و او را به فرزندى دانا مژده دادند . و زنش فرياد زنان آمد و بر روى زد و گفت: من پير زالى نازايم . گفتند: پروردگار تو اينچنين گفته است. و او حكيم و داناست . گفت: اى رسولان، به چه كار آمده ايد؟ گفتند: ما را بر مردمى تبهكار فرستاده اند تا تكه هاى كلوخ بر سرشان بباريم، كه بر آنها از جانب پروردگارت براى متجاوزان نشان گذاشته اند . پس همه كسانى را كه ايمان آورده بودند بيرون برديم . و در آن شهر جز يك خانه از فرمانبرداران نيافتيم . و در آن سرزمين براى كسانى كه از عذاب دردآور مى ترسند نشانى باقى گذاشتيم .

اين حوادث با آن كه مربوط به قصّه اى واحد هستند، داراى يك نحوه چينش نيستند. از لحاظ ميزان قبض و بسط وقايع نيز دو روايت متفاوتند. حتّى سخن فرشتگان نيز با ظواهرى گوناگون روايت شده است. اين تفاوت هرگز بر تناقض دو تصوير مذكور دلالت نمى كند. رسم قصّه گويى قرآن اين است كه به تناسب غرض و هدف قصّه، نوع ربط و محور ارتباط قصّه را انتخاب مى كند. در روايت سوره هود، هدف آن است كه از فشار روحى بر پيامبر اسلام كاسته گردد; پس سخن از تفضّل به ابراهيم و «بُشرى» و قوم لوط (نه مجرمين) و «حميد مجيد» است. امّا در روايت سوره ذاريات، هدف اين است كه كافران و معاندان از عذاب خداوند بيم يابند و دست از عناد بشويند. از اين روست كه ارتباط حوادث بر مدار همين بيم دهى است و مثلا بى درنگ فرشتگان از نزول عذاب بر قوم مجرم لوط سخن مى گويند; همان فرشتگانى كه در روايت اوّل همين قصّه نخست از مژده به لوط سخن گفتند و قومش را مجرم نناميدند.

دو شيوه چينش رويدادها

قصّه هاى قرآن در چينش رويدادها دو روال دارند:

1. چينش مستقيم يا به ترتيب طبيعى وقوع. اين نوع در بيش تر قصّه هاى قرآن مشاهده مى شود.

2. چينش غير مستقيم يا به خلاف ترتيب طبيعى وقوع. برخى معتقدند كه اين نوع فقط در قصّه گاو ـ گاوى كه موسى ذبح آن را از قومش خواست ـ ديده مى شود.(3) امّا نمونه هاى ديگرى از اين نوع نيز يافت مى گردد; مانند قصّه ابراهيم در سوره هود و حجر:

وَلَقَدْ جآءَتْ رُسُلُنا اِبْرهيمَ بِالْبُشْرى قالُوا سَلاماً قالَ سَلامٌ فَما لَبِثَ اَنْ جآءَ بِعِجْل حَنيذ .(4)

به تحقيق رسولان ما براى ابراهيم مژده آوردند. گفتند: سلام. گفت: سلام. و لحظه اى بعد گوساله اى بريان حاضر آورد .

روشن است كه مژده دهىِ اين فرشتگان به ابراهيم پس از آن بوده كه وى به آنان غذا پيشكش كند و ايشان نپذيرند و او از آن ها بهراسد و سپس حقيقت بر وى آشكار گردد. امّا در روال قصّه، بشارت در آغاز آمده است. از همين قبيل است قصّه لوط با اين فرشتگان:

فَلَمّا جآءَ الَ لُوطِنِ الْمُرْسَلُونَ . قالَ اِنَّكُمْ قَوْمٌ مُنْكَرُونَ . قالُوا بَلْ جِئْناكَ بِما كانُوا فيهِ يَمْتَرُونَ . وَاَتَيْناكَ بَالْحَقِّ وَاِنّا لَصادِقُونَ . فَاَسْرِبِاَهْلِكَ بِقِطْع مِنَ اللَّيْلِ وَاتَّبِعْ اَدْبارَهُمْ وَلا يَلْتَفِتْ مِنْكُمْ اَحَدٌ وَامْضُوا حَيْثُ تُؤْمَرُونَ . وَقَضَيْنآ اِلَيْهِ ذلِكَ الاَْمْرَ اَنَّ دابِرَ هؤُلاءِ مَقْطُوعٌ مُصْبِحينَ . وَجآءَ اَهْلُ الْمَدينَةِ يَسْتَبْشِرُونَ . قالَ اِنَّ هؤُلاءِ ضَيْفى فَلا تَفْضَحُونِ .(5)

چون رسولان نزد خاندان لوط آمدند، لوط گفت: شما بيگانه ايد . گفتند: نه، چيزى را كه در آن شك مى كردند آورده ايم . ما تو را خبر راست آورده ايم و ما راستگويانيم . چون پاسى از شب بگذرد، خاندان خود را بيرون ببر . و خود از پى آنها رو و نبايد هيچ يك از شما به عقب بنگرد. به هر جا كه فرمانتان داده اند برويد . و براى او حادثه را حكايت كرديم كه چون صبح فرا رسد ريشه آنها بركنده شود . اهل شهر شادى كنان آمدند . گفت: اينان مهمانان منند، مرا رسوا مكنيد .

از قصّه لوط در جاى هاى ديگر قرآن برمى آيد كه اين فرشتگان تنها هنگامى حقيقت امر را آشكار كردند كه مردم شهر مژده دهان در رسيدند و نسبت به آنان آهنگِ سوءكردند. امّا در اين جا رهايى و نجات از تنگنا در آغاز آمده و ترتيب زمانى رعايت نشده است.

به نظر مى رسد هرجا نظم طبيعى رويدادها رعايت نشده، غرضى خاص در ميان بوده است. مثلا در همين دو قصّه، گويا غرض اين بوده كه براى كاستن از فشارهاى روانى بر پيامبر اسلام، مژده بخشى در آغاز قصّه قرارگيرد. پيداست قصّه اى كه با مژده آغاز مى شود، در زدودن اندوه كارساز است. قرينه اين سخن آن است كه سوره هود، همچون سوره هاى حجر و يوسف و يونس، در فاصله «سال اندوه» (= عامُ الحُزْن) و هجرت نازل شده است; دورانى كه از ايّام بسيار سخت و پرفشار زندگى پيامبر و دعوت اسلامى به شمار مى رود.(6)

حركت - نقش حركت

حركت در قصّه اعم است از انتقال زمانى و مكانى و حادثه اى، و نيز تحوّلات فكرى و عاطفى و احساسى. در حقيقت، هر قصّه مجموعه اى از اجزاى گوناگون را در برمى گيرد كه با انتقال و حركت دائم رو به رويند. اگر انتقال اين اجزا با همنواختى و نظم خاص صورت پذيرد، حركت قصّه مطلوب و خاطر نواز خواهدبود; همانند نغمه هاى گوناگون در يك اثر موسيقايى كه هريك از سازى برمى آيند، امّا وقتى با نظم آهنگين كنار هم قرار مى گيرند، از مجموعه آن ها اثرى واحد و زيبا پديدمى آيد.

قصّه پرداز با همين «حركت»، جهانى زنده و پويا پديد مى آورد كه همه كائنات آن در كنش و واكنشى منطقى و متعادل به سر مى برند و در مجموع نظامى واحد را خلق مى كنند. اين حركت كه تابع حس و شعور قصّه پردازاست، از قانونى يكسان پيروى نمى كند و اصولا از پيش قابل تعريف و طرّاحى نيست; بلكه معمولا بعد از خلق حوادث وعناصر قصّه به تدريج در لوح خاطر و قلم نقش مى گيرد و به اين ترتيب، در هر دو قلمرو مادّى و معنوى، مسير قصّه را رقم مى زند.

حركت بر مدار واقعيّت ناب

در قصّه قرآنى، «حركت» به گونه اى وصف ناپذير جلوه مى كند. قرآن يك حادثه را از ريشه و خاستگاه خويش برمى كشد و تا غايت آن سير مى دهد، همان سان كه كماندارى تير را از كمان رهامى كند و به هدف مى نشانَد، بى آن كه تير لحظه اى بايستد يا از مسير خود منحرف شود. اين از آن روست كه سير يك حادثه در قصّه قرآنى، سراسر و لحظه به لحظه بر مدار واقعيّتِ ناب است و هيچ فاصله اى ميان ظاهر و باطن اشيا و اشخاص نيست. آن كه حق است، باطل نمانيست; و آن كه باطل است، حق نما نيست. حتّى آن گاه كه، به گمان ما، چهره حق و باطل آميخته جلوه مى كند، با قدرى تأمّل چهره واقعى پيداست. مثلا در اين سخنِ برادران يوسف خطاب به پدر، ژرفاى حقيقت كاملا آشكار است:

مالَكَ لا تَأْمَنّا عَلى يُوسُفَ وَاِنّا لَهُ لَناصِحوُنَ.(7)

چيست كه ما را بر يوسف امين نمى شمارى، حال آن كه ما خيرخواه او هستيم؟

چرا يعقوب به آنان اعتماد ندارد؟ چرا آن ها با تكرار و تأكيد، خود را خيرخواه يوسف قلمداد مى كنند؟ وقتى به پاسخ اين پرسش ها مى انديشيم، مى بينيم كه قرآن با همين عبارت كوتاه چهره واقعى برادران يوسف را نشان مى دهد.

زمان

در قصّه، زمان نقشى شگرف دارد. خارج شدن قصّه از حدود زمانى، آن را به درختى تبديل مى كند كه از ريشه هايش جداشده است. چنين درختى شاخ و بال نمى گستراند و بار و بر نمى گيرد. قصّه موفّق آن است كه با دقّت و ظرافت از عنصر زمان بهره گيرد و به تناسب فضا و سبك، آن را پر رنگ يا كم رنگ كند. براى بهره گيرى از زمان نمى توان قاعده اى معيّن برنهاد. احساس و روح هنرمند است كه براى هر قصّه، رنگى از زمان برمى گزيند.

نقش زمان

در قصّه هاى قرآن، زمان به منزله دستى است كه رويدادها را حمل مى كند و آن ها را به حركت درمى آوَرد. اگر اين دست نباشد، رويدادها بى جان برزمين مى افتند و از حركت بازمى مانند. به اين ترتيب، حضور زمان در قصّه هاى قرآن حضورى زنده، آگاهانه، و معنادار است. براى نمونه، به قصّه يوسف بنگريد:

آن گاه كه برادران يوسف او را در چاه مى اندازند، خود مى دانند كه در چهره شان نشانه هاى پَستى و نيرنگ و دروغ پيداست. پس زمان مناسب براى بازگفتن خبر به پدر، در پيش بردن حركت قصّه نقشى اساسى دارد. آنان شب را برمى گزينند تا چهره به چهره شدنشان با پدر در روشنايى صورت نپذيرد. و قرآن بر اين عنصر زمانى تكيه مى كند:

وَجآؤُا اَباهُمْ عِشآءً يَبْكُونَ.(8)

و شبانگاهان نزد پدر خويش آمدند، در حالى كه مى گريستند.

همين عنصر زمانى است كه در حسّ پدر نيز نقش دارد و او را به اين انديشه وامى دارد كه اگر پسرانش صادق بودند، اين هنگام دير را براى بازگفتن خبر برنمى گزيدند.

در همين قصّه، دوران حبس يوسف كاملا معيّن نمى شود، بلكه به درازاى آن اشاره مى شود، زيرا آنچه در روند قصّه نقش دارد همين است كه يوسف گرچه «چند سال» را در محبس به سر بُرد، هرگز به گمراهى و آلودگى تن نداد و از دعوت الاهى خويش دست نكشيد. پس ابهام يافتن زمان در اين جا، عين روشنى و روشنايى است:

فَلَبِثَ فِى السِّجْنِ بِضْعَ سِنينَ.(9)

و چند سال در زندان بمانْد.

حركت زمانىِ رو به پيش

حركت زمانى در قصّه هاى قرآن، حركتى رو به پيش است، زيرا طبيعتِ زمان اقتضاى چنين حركتى را دارد. خيال پرورى در قصّه هاى معمولى گاه سبب مى شود كه زمان حركتى قهقرايى بيابد يا در بسترى جامد و ساكن(10) قرارگيرد; امّا قصّه قرآن كه روايت كننده صادق واقعيّات است، به همه عناصر طبيعى، همچنان كه تحقّق يافته اند، نظر مى كند. اين ترتيب طبيعى زمانى در همه قصّه هاى قرآن، حتّى قصّه هاى داراى امتداد و تعدّد حوادث مختلف، لحاظ شده است. مثلا در سوره آل عمران، آن گاه كه زنجيره اى از رويدادها را ذكر مى كند، به ترتيب طبيعى زمانى كاملا وفادار مى مانَد:

1. گزينش آل عمران به رسالت:

اِنَّ اللهَ اصْطَفى ادَمَ وَنُوحاً وَالَ اِبْراهيمَ وَالَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمينَ.(11)

همانا خداوند آدم و نوح و خاندان ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برگزيد.

2. نذر كردن مادر مريم كه آنچه را در رَحِم دارد، وقف خدمت به خانه خدا كند:

اِذْ قالَتِ امْرَاَتُ عِمْرانَ رَبِّ اِنّى نَذَرْتُ لَكَ ما فى بَطْنى مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنّى اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ.(12)

و زن عمران گفت: اى پروردگار من، نذر كردم كه آنچه در شكم دارم از كار اين جهانى آزاد و تنها در خدمت تو باشد. اين نذر را از من بپذير كه تو شنوا و دانايى.

3. كمال يافتن مريم و تربيتش نزد زكريّا:

فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُول حَسَن وَاَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً وَكَفَّلَها زَكَريّا.(13)

پس پروردگارش آن دختر را به نيكى از او بپذيرفت. و به وجهى پسنديده پرورشش داد و زكريّا را به سرپرستى او گماشت.

4. بشارت آسمانى به مريم كه باردار عيسى است:

اِذْ قالتِ الْمَلئِكَةُ يا مَريَمُ اِنَّ اللهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَة مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسيحُ عيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجيهًا فِى الدُّنيا وَالاْخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبينَ.(14)

فرشتگان گفتند: اى مريم، خدا تو را به كلمه خود بشارت مى دهد; نام او مسيح، عيسى پسر مريم است، در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان است.

5. برانگيخته شدن عيسى به رسالت:

وَرَسُولاً اِلَى بَنى اِسْرآئيلَ اَنّى قَدْجِئتُكُمْ بِايَة مِنْ رَبِّكُمْ.(15)

و به رسالت، سوى بنى اسرائيلش مى فرستد كه: من با معجزه اى از پروردگارتان نزد شما آمده ام.

استثنا در حركت زمانى: قصّه بنى اسرائيل و گاو

در موارد استثنايى، قرآن حركت طبيعى زمان را در قصّه ناديده گرفته است. يكى از اين موارد در قصّه «بنى اسرائيل و گاو» رخ نموده است. در اين قصّه، سير حوادث به طور طبيعى روايت نمى شود. سير طبيعى قصّه اين است:

1. كسى ميان بنى اسرائيل كشته مى شود.

2. مردم اختلاف نظر مى يابند كه قاتل كيست و نزديك است كه اين اختلاف به فسادى بزرگ بينجامد.

3. از موسى مى خواهند تا با معجزه اى قاتل را معرّفى كند.

4. موسى فرمان مى دهد كه گاوى ذبح كنند و پاره اى از گوشت آن را بركشته زنند تا زنده شود و قاتل را معرّفى كند.

5. مردم بهانه هاى گوناگون مى آورند تا سرانجام گاوى را كه بايد، ذبح مى كنند.

قرآن مرحله هاى چهارم و پنجم را نخست مى آورد و آن گاه از مراحل سه گانه آغازين سخن مى گويد:

وَاِذْ قالَ مُوسى لِقَوْمِهِ اِنَّ اللهَ يَأْمُرُكُمْ اَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً قالُوا أَتَتَّخِذُنا هُزُوًا قالَ اَعُوذُ بِاللهِ اَنْ أَكُونَ مِنَ الْجاهِلينَ . قالُوا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ماهِىَ قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لافارضٌ وَلابِكْرٌ عَوانٌ بَيْنَ ذلِكَ فَافْعَلُوا ما تُؤْمَرُونَ. قالوُا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ما لَوْنُها قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرةٌ صَفْرآءُ فاقِعٌ لَوْنُها تَسُرُّ النّاظرينَ . قالوُا ادْعُ لَنا رَبَّكَ يُبَيِّنْ لَنا ماهِىَ اِنَّ الْبَقَرَ تَشابَهَ عَلَيْنا وَاِنّآ اِنْ شآءَ اللهُ لَمُهْتَدونَ . قالَ اِنَّهُ يَقُولُ اِنَّها بَقَرَةٌ لاذَلوُلٌ تُثيرُ الاَرْضَ وَلاتَسْقِى الْحَرْثَ مُسَلَّمَةٌ لاشِيَةَ فيها قالُوا الاْنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَماكادُوا يَفْعَلُونَ . وَاِذْقَتَلْتُمْ نَفْساً فَادّارَءْتُمْ فيها وَاللهُ مُخْرِجٌ ماكُنْتُمْ تَكْتُموُنَ . فَقُلْنَا اضْرِبُوهُ بِبَعْضِها كَذالِكَ يُحْىِ اللهُ الْمَوتى وَيُريكُمْ اياتِه لَعَلَّكُم تَعْقِلوُنَ.(16)

و به ياد آريد آن هنگام را كه موسى به قوم خود گفت: خدا فرمان مى دهد كه گاوى را بكشيد. گفتتند: آيا ما را به ريشخند مى گيرى؟ گفت: به خدا پناه مى برم اگر از نادانان باشم . گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا بيان كند كه آن چگونه گاوى است؟ گفت: مى گويد: گاوى است نه سخت پير و از كار افتاده، نه جوان وكارناكرده، ميانسال. اكنون بكنيد آنچه شما را مى فرمايند . گفتند: براى ماپروردگارت را بخوان تا بگويد كه رنگ آن چيست؟ گفت: مى گويد: گاوى است به زرد تند كه رنگش بينندگان را شادمان مى سازد . گفتند: براى ما پروردگارت را بخوان تا بگويد آن چگونه گاوى است؟ كه آن گاو بر ما مشتبه شده است، واگر خدا بخواهد ما بدان راه مى يابيم . گفت: مى گويد: از آن گاوان نيست كه رام باشد و زمين را شخم زند و كِشته را آب دهد. بى عيب است و يكرنگ. گفتند: اكنون حقيقت را گفتى. پس آن را كشتند، هرچند كه نزديك بود كه از آن كار سر باز زنند . و به ياد آريد آن هنگام را كه كسى را كشتيد و بر يگديگر بهتان زديد و پيكار درگرفتيد و خدا آنچه را كه پنهان مى كرديد آشكار ساخت . سپس گفتيم: پاره اى از آن را بر آن كشته بزنيد. خدا مردگان را اينچنين زنده مى سازد، و نشانه هاى قدرت خويش را اينچنين به شما مى نماياند، باشد كه به عقل دريابيد.

و امّا راز اين جابه جايى و استثنا: قرآن در اين جا نيز به طبيعت و حقيقت رويداد نظر مى كند; ليكن اين طبيعت، خود، منقلب و وارونه است. انسان، به عنوان اصلى ترين عنصر قصّه، مسخ شده و واژگون گشته است. ترديد و بد دلى همه وجود آدم ها را انباشته و آنچه را بايد در آغاز بنگرند، در پايان، آن هم پس از چند و چون هاى بسيار مى نگرند. پس طبيعت اينان اقتضامى كند كه قصّه شان واژگون نقل شود تا زمان و آدم ها اتّحاد طبيعت يابند.

رنگ زمان: ماضى

تنها رنگى كه از زمان در قصّه هاى قرآن پيداست، ماضى بودن است. همه حوادث در ظرف گذشته تحقّق مى يابند، امّا اين گذشته داراى حدّ و مرز خاص نيست. به سال ها و ماه ها اشاره نمى شود; و فاصله زمانى مخاطب، هرچند مخاطبِ دوران پيامبر، با زمان رويداد مورد تأكيد قرار نمى گيرد. اين پرهيز از محدودسازى زمان، از آن روست كه آنچه قصّه را پيش مى بَرَد و در ابلاغ پيام عبرت زاى آن نقش دارد، تنها همين ظرف ماضى است و تعيّن زمانى در آن هيچ اثرى ندارد.

مكان - نقش مكان

مكان همچون ظرفى است كه رويدادهاى قصّه در آن جاى مى گيرند و زمان همانند دستى است كه آن را حمل مى كند. به اين ترتيب، نقش مكان در قصّه به اهمّيّت و تأثير نقش زمان نيست. بسيار ممكن است كه مكان رويدادها در ابلاغ پيام قصّه اثرى خاص نداشته باشد. به همين دليل، قرآن اصولا از مكان قصّه يادنمى كند، مگر آن كه نقشى خاص در سير حوادث و عبرت دهى داشته باشد، مانند مصر و مدين و طور و اَحقاف.
 


پى‏نوشتها:

1. تحريم / 11.
2. ذاريات / 24 تا 37.
3. القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه، ص 88.
4. هود / 69. نيز اين قصّه را بنگريد در: حجر / 51 تا 60.
5. حجر / 61 تا 68.
6. هود / 61 تا 71. نيز اين قصّه را بنگريد در: هود / 77 تا 83; عنكبوت / 28 تا 35.
7. يوسف / 11.
8. يوسف / 16.
9. يوسف / 42.
10. براى نمونه، مقايسه شود با برخى از فيلم هاى «كژيشتف كيشلفسكى».
11. آل عمران / 33.
12. آل عمران / 35.
13. آل عمران / 37.
14. آل عمران / 45.
15. آل عمران / 49.
16. بقره / 67 تا 73.
17. آل عمران / 35.
18. آل عمران / 35.
19. آل عمران / 35.
20. آل عمران / 35.
12. آل عمران / 35.