نگاهى به قرآن

حجة الاسلام و المسلمين حاج سيد على اكبر قرشى

- ۲ -


محتوا و مطالب قرآن كريم 
محتويات و مطالب قرآن مجيد را دو نوع مى توان بيان كرد: يكى به طور خلاصه و ديگرى ، به طور مشروح . اما به طور خلاصه بدين قرار است كه : از مجموع (6236) آيه قرآن كريم ، حدود (1300) آيه درباره توحيد و خداشناسى است . اعم از وجود خدا، وحدانيت و صفات او. و اينكه خلقت عالم و اداره آن در دست خداست و جهان ، تك محورى ، يك قطبى و يك كانونى است : (( الله لا اله الا هو الحى القوم لا تاءخذه سنة و لا نوم له ما فى السموات و ما فى الارض ... )) (41).
و حدود (1400) آيه درباره معاد، قيامت ، مرگ و برزخ ، حشر و نشر، بهشت و جهنم و خلود است . حدود پانصد آيه درباره احكام است . از قبيل حلال و حرام ، تجارت ، جنگ و صلح ، قصاص ، حدود نماز، روزه ، حج و غيره و حدود (2000) آيه در حالات انبياء، امتها و پيروزى حق بر باطل مى باشد. و بقيه آيات ، درباره اخلاق ، مواعظ، امثال و نظير آنها است .
اما به طور مشروح همان است كه در مقدمه (تفسير احسن الحديث ) نوشته ام . و در اينجا از آن نقل مى كنم :
1 - بيان ذات خدا، صفات خدا، يگانگى خدا و آنچه بايد خدا از آن منزه باشد. و آنچه بايد خدا به آن متصف باشد (صفات ثبوتيه و سلبيه )
2 - معاد و قيامت ، حشر و نشر اموات ، زندگى در بهشت و جهنم . و ابديت و برزخ .
3 - ملائكه ، يعنى واسطه هاى فيض و نيروهاى با شعور و آگاه ، همچنين جن و شياطين .
4 - سرگذشت پيامبران يا انسانهايى كه وحى الهى را دريافت كرده و به انسانهاى ديگر ابلاغ نموده اند. و ميدان حق و باطلى كه به وسيله آنها به وجود آمده است .
5 - ترغيب و تشويق براى ايمان به خدا و معاد،و ملائكه ، پيامبران و كتب آسمانى .
6 - خلقت آسمانها، زمين ، كوهها، درياها، گياهان ، حيوانات ، ابر، باد، باران ، شهابها، و غيره و خلقت همه عالم .
7 - دعوت به پرستش خداى يگانه و اخلاص در عبادت . و كسى و چيزى را براى خدا شريك قرار ندادن .
8 - احتجاجها و استدلالها در مورد خدا، قيامت ، پيامبران و نقل خبرهاى عينى در ضمن احتجاجها.
9 - تقوى ، پارسى ، و تزكيه نفس ، توجه به نفس اماره و خطر وساوس ‍ نفسانى و شيطانى و نظير آن .
10 - اخلاق فردى از قبيل : شجاعت ، استقامت ، صبر، عدالت ، احسان ، محبت ، ذكر خدا، محبت خدا، شكر نعمت ، ترس از خدا، توكل به خدا، رضا به رضاى خدا، تسليم در برابر امر خدا، تعقل و تفكر، صدق و امانت و امثال آن .
11 - اخلاق اجتماعى ، از قبيل : اتحاد، توصيه بر حق و صبر، تعاون در نيكيها، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد با مال و جان در راه خدا و تشويق بر اطعام مساكين و غيره .
12 - احكام از قبيل : نماز، روزه ، زكات ، خمس ، حج ، جهاد، نذر، سوگند، بيع ، رهن ، نكاح ، هبه ، حقوق زوجين ، حقوق والدين ، طلاق ، ظهار، وصيت ، ارث ، قصاص ، حدود، قضاوت ، ثروت ، مالكيت ، حكومت ، شورا، حق فقرا و غيره .
13 - حوادث و وقايع 23 ساله بعثت رسول اكرم - صلى الله عليه و آله .
14 - توصيف كلى در همه اعصار از سه گروه : مؤ منين ، كافرين و منافقين .
15 - توصيف قرآن در حدود پنجاه صفت : تسبيح موجودات جهان و نوع آگاهى درون موجودات ، تسبيح به خالق و آفريننده خودشان .
16 - جهان و قوانين پايدار جهان ، ناپايدارى زندگانى دنيا و عدم صلاحيت آن براى اينكه ايده آل مطلوب باشد.
17 - معجزات و خوارج عادات انبيا - عليهم السلام - و تاءييد كتب آسمانى مخصوصا (تورات ) و (انجيل ) و تصحيح اغلاط آن دو، و امثال اين مطالب .
انسان سازى قرآن 
(( كتاب انزلناه اليك لتخرج الناس من الظلمات الى النور )) .(42)
يعنى : (اين قرآن كتابى است كه ما براى تو فرستاديم تا مردم را به امر خدا از ظلمات (جهل و كفر) بيرون آورى و به عالم نور رسانى ).
(( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) (43)
يعنى : (همانا اين قرآن ، مردم را به راست ترين و استوارترين طريق ، هدايت مى كند.)
كسى كه قرآن را بخواند و معانى آن را بداند و مفاهيم آن را درست درك نمايد، چنين شخصى ، اعتقاد به معاد پيدا مى كند. و مى داند كه جهان و خلقت ، بدون هدف و بدون حساب و كتاب نيست ، بلكه همه اعمال وى ، خوب يا بد، عكس العمل و برگشتى خواهد داشت .
همچنين به وجود خداوند و صفات او آنچنان كه قرآن معرفى مى كند آشنا شده و يقينش افزون خواهد شد. و نيز به نبوت ، امامت و نظامهاى جهان و آنچه در قرآن آمده ، معتقد خواهد شد. و آنگاه كه چنين اصولى در قلب كسى جاى گرفت ، او را يك دنيا نورانيت داده و راه دنيا و آخرت را به او نشان خواهد داد. و او را يك انسان مؤ من ، متقى ، شجاع ايثارگر، فعال ، دلسوز و عابد، بار خواهد آمد.
چنانكه اين آثار، در طول تاريخ قرآن ، در ميلونها انسان ، جامه عمل پوشيده است و مكتب انسان ساز قرآن ، پيوسته چنين اشخاصى را تربيت كرده و مى كند (( ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )) آرى اثر قرآن چنين است .
حضرت آدم (ع ) 
خلقت حضرت آدم - عليه السلام - يك خلقت استقلالى است . آدم و همسرش ، به طور مستقل آفريده شده اند بى آنكه - نعوذ بالله - بگوييم از موجود ديگرى مشتق شده باشند، خلقت آدم ، يك خلقت فوق العاده و معجزه بود؛ مانند مبدل شدن عصاى موسى به مار و اژدها.
به عبارت ديگر: خداوند متعال اراده فرموده و در اثر اراده او، يك مجسمه گلى ، مبدل به انسان كامل و عاقل شده است . در قرآن مجيد، كيفيت و ابتداى خلقت موجودات زنده ، مطرح نشده است اما خلقت حضرت آدم و همسرش ، به طور مستقل ، مطرح شده است .
اميرالمؤ منين - صلوات الله عليه - در خطبه اول نهج البلاغه ، مى فرمايد: (خداوند پس از خلقت آسمانها و زمين ، مقدارى خاك را از سخت و نرم و شيرين و شور زمين جمع كرد و آن را با آب آميخت تا گل خالص شد (شورى ، شيرينى ، سختى و نرمى درهم فرو رفتند) و آن را با رطوبت عجين كرد تا گل چسبنده گرديد كه داراى اطراف ، پيوستگيها، اعضا و قسمتهاى متمايز... سپس آن را صلب و سخت گردانيد تا مانند سفال شد. و مدتى در همان حال نگاه داشت . و سپس روح در آن دميد. به محض دميدن روح ، آدم برخاست در حالى كه انسانى بود داراى قواى تعقل كه آنها را به كار مى برد و داراى فكر بود كه با آن در كارها تصرف مى كرد. و اعضاى خويش را براى حل مشكلات به كار مى گرفت .)
عين عبارت مولا على - عليه السلام - چنين است :
(( ثم جمع سبحانه من حزن الارض و سهلها و عذبها و سبخها تربة سنها بالماء حتى خلصت و لا طها بالبلة حتى لزبت ، فجبل منها صورة ذات احناء و وصول و اعضاء و فصول ، اجمدها حتى استمسكت و اصلدها حتى صلصلت لوقت معدود و امد معلوم ثم نفخ فيها من روحه فمثلت انسانا ذا اذهان يجيلها و فكر يتصرف بها و جوارح يختدمها...(44)))
اين عبارت از آن حضرت - عليه السلام - به فهم آيات قرآن بسيار كمك مى كند. خداوند مى فرمايد: (( و اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون فاذا سويتة و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) (45).
يعنى : (و آنگاه كه پروردگار به فرشتگان عالم اظهار فرمود كه من بشرى از ماده گل و لاى كهنه متغير خلق خواهم كرد پس چون آن عنصر را معتدل بيارايم و در آن از روح خويش بدمم ، همه بر او سجده كنيد).
(صلصال ) به معناى (سفال ) است . آن را به گل خشك نيز معنا كرده اند كه به هنگام دست زدن ، صدا كند.
(مسنون ) به معناى ريخته شدن است يعنى مجسمه شكل گرفته شده .
(حماء) به معناى لجن سياه بد بوست .
(تسويه ) همان مجسمه ساختن است .
(نفخت فيه من روحى ) از زنده شدن و انسان شدن آن مجسمه ، حكايت دارد.
و همچنين است آيه شريفه (( اذ قال ربك للملائكة انى خالق بشرا من طين فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين )) (46).
آرى ، نفخ روح ، مجسمه گلى را مبدل به انسان و مسجود ملائكه گردانيد. و (آدم ) علم شخص است نه علم نوع . چنانكه برخى چنين فكر كرده اند.
خلقت انسان در دو مرحله 
بنا به فرموده قرآن كريم خلقت انسان در دو مرحله صورت پذيرفته است ؛ يعنى خداوند متعال ابتدا حضرت آدم و حوا را از خاك آفريد: (( خلقكم من نفس واحدة و خلق منها زوجها )) (47) و آنگاه تكثير بشر را در توالد و تناسل قرار داد. چنانكه مى فرمايد:
(( الذى احسن كل شى ء خلقه و بداء خلق الانسان من طين ثم نسله من سلالة من ماء مهين ، ثم سواه و نفخ فيه من روحه و جعل لكم السمع و الابصار والافئده قليلا ما تشكرون )) (48)
يعنى : (آن خدايى كه هر چيز را به نيكوترين وجه خلقت نمود و انسان را نخست از گل آغاز كرد. سپس نسل و ذريه او را چكيده اى از آب بى قيمت قرار داد. و بعد انسان را به صورت مجسمه درآورد و از روح خود در آن دميد. و براى شما گوشها و چشمها قرار داد. (با وجود اين همه احسان ) باز بسيار اندك ، شكر و... سپاسگزارى حق مى كنيد).
نگارنده اين سطور، تقريبا يقين دارد. كه خلقت ساير موجودات زنده نيز همينطور بوده است ؛ مثلا خداوند متعال ، ابتدا يك شتر نر و يك شتر ماده و يك اسب نر و يك است ماده و هكذا، از خاك آفريده و سپس نسل و تكثير آنها را (زاد و ولد) قرار داده است . ولى از قرآن كريم براى اين سخن ، دليلى وجود ندارد. اما در روايات ، شواهدى در اين زمينه يافته است ؛ مثلا در بحارالانوار (49) از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه از آن حضرت ، از خلقت درخت خرما سؤ ال نمودند، فرمود: (( ان الله تبارك و تعالى لما خلق آدم من الطينة التى خلقه منها، فضل منها فضلة فخلق نخلتين ذكرا و انثى فمن اجل ذلك انها خلق من طين تحتاج الانثى الى اللقاح كما تحتاج المراءة الى اللقاح ... ))
يعنى : (خداى تبارك و تعالى وقتى كه آدم را از گل معروف آفريد، مقدارى از آن اضافه ماند، از آن ، دو درخت خرما آفريد، يكى نر و يكى ماده . بدين جهت ، درخت ماده احتياج به تلقيح دارد، همانطور كه زن نياز به لقاح دارد، (گرده هاى درخت نر را به درخت ماده مى پاشند و به آن (تاءبير) گويند) و از درخت خرما انواع درخت به وجود مى آيد؛ خرماى خوب و بد، نازك ، غليظ، نر، ماده ، زاينده و نازا (عقيم )...) .
و در روايت ديگر از محاسن برقى از امام صادق - عليه السلام - آمده است كه فرمود: (( عن ابى عبدالله عليه السلام قال : استوصوا بعمتكم النخلة خيرا فانها خلقت من طينة آدم ... ))
يعنى : (به عمه خودتان درخت خرما، وصيت خير كنيد كه آن از گل آدم آفريده شده ...).
اين دو حديث ، در محاسن برقى (50) نقل شده است ، اطلاق (عمه ) به درخت (خرما) از جهت ماده بودن است . گويى كه آن خواهر آدم - عليه السلام - و عمه بنى آدم مى باشد. روايت در حد خود، بسيار عجيب و قابل دقت مى باشد.
تكثير انسان در روى زمين 
در تكثير و گسترش انسانها در روى كره زمين ، جز حضرت آدم و همسرش موجود ديگرى دخالت نداشته است . و خداوند متعال مى فرمايد: (( يا ايها الناس اتقوا ربكم الذى خلقكم من نفس ‍ واحدة و خلق منها زوجها وبث منهما رجالا كثيرا و نساء(51).))
يعنى (اين مردم ! بترسيد از پروردگار خود، آن خدايى كه همه شما را از يك تن بيافريد و هم از آن جفت او را خلق كرد. و از آن دو تن ، خلقى بسيار در اطراف عالم از مرد و زن برانگيخت ).
اين آيه شريفه صريح است در اينكه در انتشار نسل بشر، فقط آن دو سبب و وسيله بوده اند. همچنين است آيه 189 از سوره اعراف . آيه و ششم از سوره زمر. و آيه : (( يا ايها الناس انا خلقناكم من ذكر و انثى و جعلناكم شعوبا و قبائل لتعارفوا... (52))) .
يعنى : (اى مردم ! ما همه شما را نخست ، از يك مرد و زنى آفريديم . و آنگاه شعبه هاى بسيار و فرق مختلف گردانيديم تا يكديگر را بشناسيد...).
و درباره مسئله ازدواج فرزندان حضرت آدم و حوا بايد گفت كه : خواهر را به برادر داده اند، كه اين به حكم ضرورت جايز بود. و چاره اى غير از آن وجود نداشت .
در روايت احتجاج طبرسى (53) از امام سجاد - صلوات الله عليه - آمده است كه : نزد ابوحمزه ثمالى به مردى از قريش فرمود: (( فزوجهما على ما خرج لهما من عندالله ، قال : ثم حرم الله نكاح الاخوات بعد ذلك .))
يعنى : (آدم - عليه السلام - خواهر را به برادر داد روى آن قرعه اى كه از جانب خدا اصابت كرد. فرمود: پس خداوند تزويج خواهران را حرام فرمود).
در برخى از روايات نيز آمده است كه ازدواج برادر با خواهر، در شريعت حضرت نوح - عليه السلام - تحريم شده است .
در تفسير الميزان ، پس از اختيار اين طريق فرموده است : (حكم به حرمت در اسلام و ساير شريعتها، حكم تشريعى و تابع مصالح و مفاسد است . حكم تكوينى نيست كه قابل تغيير نباشد. وقت آن در دست خداست . و او فاعل مايشاء و حاكم ما يريد است . جايز است كه روزى براى داعى ضرورت ، مباح و سپس براى برطرف شدن ضرورت ، و اينكه موجب انتشار فحشاست آن را تحريم نمايد).
نگارنده گويد: اين تنفر و تحريم اشدى كه فعلا در بين ما هست ، در اثر تحريم شريعتهاست . و اگر شريعتها نهى نكرده بودند، اكنون مردم اين كار را مى كردند و هيچ تنفر و ناراحتى هم نداشتند.
تعليم اسماء 
در رابطه با تعليم اسماء به حضرت آدم - عليه السلام - كه مضمون (( و علم آدم الاسماء كلها )) مى باشد، لازم است آيات سوره بقره را نقل و بررسى كنيم تا - ان شاء الله - مطلب روشنتر شود:
(( و اذا قال ربك للملائكة انى جاعل فى الارض خليفة قالوا تجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء و نحن نسبح بحمدك و نقدس لك قال : انى اعلم ما لا تعلمون و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة فقال انبئونى باسماء هؤ لاء ان كنتم صادقين قالوا سبحانك لا علم لنا الا ما علمتنا انك انت العليم الحكيم قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انباءهم باسمائهم . قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون .))
در آيات شريفه ، دو مطلب مطرح است : يكى اينكه خداوند از خلقت آدم و آدميان به ملائكه خبر داد، دوم اينكه ملائكه خواستند آنها خليفه و جانشين خداوند در روى زمين بشوند، اما خداوند را پيش آورد كه ملائكه دانستند كه سمت خلافت و جانشينى از آنها ساخته نيست . اينك اين جريان را تحت چند (بند) مى آوريم .
والله عالم :
1 - (( و اذ قال ربك للملائكة ... )) ؛ گفتگويى است ميان خدا و فرشتگان اما كيفيت آن معلوم نيست . به هر حال ، خداوند متعال ، خلقت آدم را به ملائكه فهمانده است .
2 - (( قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها و يسفك الدماء )) ؛ از اين سخن معلوم مى شود كه اولا: منظور از (خليفه ) تنها حضرت آدم - عليه السلام - نيست بلكه آدم و همه فرزندان او مى باشند. وگرنه تنها به وسيله حضرت آدم (يفسد و يسفك ) قابل تحقق نيست . ثانيا: ملائكه از اينكه خليفه روى زمين ، از عالم ماده خواهد بود، فهميدند كه در ميان آدميان اصطكاك به وجود آمده و فساد و خونريزى به وجود خواهد آمد.
ولى در روايت عياشى از امام صادق - عليه السلام - نقل شده است كه ملائكه ، آن را نسلهاى قبل از انسان ديده بودند. (( قال ابوعبدالله عليه السلام و ما علم الملائكة بقولهم اتجعل فيها و من يفسد فيها و يسفك الدماء لولا انهم قد كانوا راءوامن يفسد فيها و يسفك الدماء )) .
و ثالثا: اين قول آنان ، يك نوع مقدمه چينى براى خلافت خودشان است .
3 - (( و نحن نسبح بحمدك ... )) ؛ يعنى ما پيوسته در فرمان تو هستيم . و افساد و خونريزى هم نمى كينم . پس ما را خليفه خويش ‍ كن . ظاهرا (و نحن نسبح ) به جاى (آماده فرمانبرى هستيم ) مى باشد نه اينكه فقط با حمد و تسبيح ، كار خلافت تمام شود.
4 - (( قال انى اعلم ما لا تعلمون )) ؛ اين آيه شريفه به جاى آن است كه اين كار از شما ساخته نيست . آنگاه علت (ساخته نبودن ) در آيه بعدى ، توضيح داده شده است .
5 - (( و علم آدم الاسماء كلها ثم عرضهم على الملائكة قال انبئونى باسماء هؤ لاء... )) ؛ منظور از تعليم اسماء، خلقت استعداد و زمينه ، در وجود حضرت آدم است نظير: (( خلق الانسان علمه البيان )) (54)
به عبارت ديگر: مثلا خداوند متعال استعداد خشت زدن را در وجود حضرت آدم قرار داد و آدم خشت زد و خانه اى ساخت آن وقت خداوند متعال به ملائكه گفت : شما هم اين كار را بكنيد. آنها گفتند: خدايا ما را طورى آفريده اى كه اين كار را نمى توانيم انجام بدهيم . خداوند فرمود: پس اذعان كنيد كه كار خلافت از شما ساخته نيست .
اگر منظور از (تعليم اسماء) مثلا اين باشد كه خداوند به آدم گفت : اين مداد، اين كاغذ و اين پاكت است ، آن وقت استدلال تمام نبود؛ زيرا ملائكه حق داشتند كه بگويند: پس به ما هم ياد بده تا ما هم بگوييم ، بلكه منظور اين است كه ملائكه بفهمند كه در نهاد انسان ، چيزى گذاشته شده كه در نهاد آنها نيست ؛ نظير اينكه خداوند متعال به عقاب بگويد پرواز كن ، بعد به انسان نيز بگويد: تو هم اين كار را بكن . و او پاسخ دهد كه من بال ندارم .
6 - در عين حال ، خداوند منان (( يفسد فيها و يسفك الدماء )) را در خليفه ، مى پذيرد ولى مى فهماند كه آن ضررى به خليفه بودن ندارد. نهايت اين است كه خليفه به خليفه خوب و خليفه بد، تقسيم مى شود.
7 - بنابر آنچه گفته شد، منظور از (الاسماء) تمام استعدادهاى انسانها براى همه كارهاست كه در نهاد انسان به تعليم تكوينى گذارده شده است .
8 - (( ثم عرضهم على الملائكة )) ضمير (هم ) و (هؤ لاء) راجع به انسانهاست و شايد ميان خبر دادن به ملائكه و خلقت آدم و زياد شدن انسانها، فاصله ، بسيار زياد بوده است آن وقت خداوند متعال كار آنها را به ملائكه نشان داده است . و اگر هم راجع به آدم باشد، به علت آن است كه حضرت آدم ، نمونه همه آدمها بود. و بسيار بعيد و ناسازگار است كه ضمير (هم ) به (مسميات ) برگردد. چنانكه گفته اند.
اين مطلب در سوره اعراف ، صريحتر نقل شده است ، مى فرمايد: (( و لقد خلقناكم ثم صورناكم ثم قلنا للملائكة اسجدوا لاءدم )) (55) چنانكه ملاحظه مى كنيم ، فرمان (اسجدوا) بعد از (خلقناكم ) آمده است . و خلاصه معناى آيه شريفه چنين است :
(سپس آدم يا آدميان را به ملائكه نشان داد و فرمود: از كارهاى اينها و از آنچه اينان مى توانند انجام دهند، به من خبر دهيد، آنها كه قدرت آن را نداشتند گفتند: (( سبحانك لا علم لنا... ))
9 - (( قال يا آدم انبئهم باسمائهم فلما انبئهم باسمائهم قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض )) .
على الظاهر ضمير (انبئهم ) در هر دو مورد، راجع به ملائكه و نيز ضمير (اسمائهم ) در هر دو مورد، راجع به انسانهاست ؛ يعنى خداوند به حضرت آدم فرمود: كار آدميان را انجام بده . او هم انجام داد. و ملائكه بار ديگر يقين كردند كه كار آدم ، از آنها ساخته نيست . و آدم بايد خليفه باشد نه آنها. شايد مراد از (غيب السموات و الارض ) همان كارهاى انسان و كشف رموز طبيعت باشد كه به دست انسان به وجود آمده و كشف شده و خواهد شد، كه آن وقت ، همه در عالم غيب بودند و هنوز به عالم شهود تنزل نكرده بودند.
10 - چون اين حقيقت براى ملائكه روشن گرديد و دانستند كه (خلافت ) از آنها ساخته نيست ؛ تسليم شدند و خداوند به ايشان فرمود: (( اسجدوا لآدم فسجدوا الا ابليس ابى واستكبر و كان من الكافرين )) .
تا اينجا آيات شريفه گذشته به طور طبيعى ، تفسير گرديد، كه قلب انسان به آن مطمئن و آرام مى شود.
كيفيت نزول سوره علق 
تقريبا يقينى است كه اولين سوره نازل شده از قرآن مجيد، سوره مباركه علق ، (( اقرء باسم ربك الذى خلق )) مى باشد ولى آيا همه اين سوره ، يكدفعه نازل شده و يا در چند نوبت نازل گرديده است ؟
در مجمع البيان مى گويد: اكثر مفسران عقيده دارند كه (علق ) اولين سوره اى است كه نازل گرديده است . پيامبر اكرم - صلى الله عليه و آله - در كوه (حرا) ايستاده بود كه جبرئيل آمد و پنج آيه از آيات آن را بر وى خواند.
ابن كثير نيز در تفسير خود گفته است كه : جبرئيل تا آيه (( علم الانسان ما لم يعلم )) را بر آن حضرت خواند.
واحدى در مقدمه اسباب النزول ، بعد از نقل مطلب فوق ، در روايت ديگرى نقل كرده است كه : ابتدا پنج آيه از صدر سوره ، نازل شد. دنبال آن نيز وقتى كه خداوند خواست ، نازل گرديد.
ولى ظهور روايات ائمه معصومين - عليهم السلام - آن است كه همه سوره ، يكدفعه نازل شده است ؛ مثلا در كافى از حضرت صادق - عليه السلام - نقل شده كه فرمود: (( اول ما نزل على رسول الله صلى الله عليه و آله ، اقرء باسم ربك ، وآخره : اذا جاء نصرالله . )) (56)
و در روايت امام رضا- عليه السلام - است كه به حسين بن خالد، فرمود: (( سمعت ابى يحدث عن ابيه : ان اول سورة نزلت : بسم الله الرحمن الرحيم اقرء باسم ربك و آخر سورة نزلت : اذا جاء نصر الله و الفتح )) (57).
در اين صورت ، بايد گفت كه : رسول خدا - صلى الله عليه و آله - قبل از نزول وحى ، نماز مى خوانده است . مورد اذيت و آزار قرار گرفته و قرآن در اولين وحى ، از آن خبر داده است .
مرحوم علامه امينى در الغدير(58)، در رواياتى نقل كرده است كه : اولين كسى كه با رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نماز خواند (على بن ابيطالب ) بود. از جمله چنين نقل شده است .
(( عن حكيم مولى ذاذان ، قال : سمعت عليا يقول : صليت قبل الناس سبع سنين و كنا نسجد و لا نركع و اول صلوة ركعنا فيه ، صلوة العصر )) .
يعنى : (هفت سال قبل از مردم ، نماز خوانده ام . ما، در آن نماز سجده مى كرديم ولى ركوع نداشت . و اولين نمازى كه در آن ركوع كرديم ، نماز عصر بود)
بنابراين ، رسول خدا (ص ) حتى قبل از نزول وحى ، يك نوع نماز بى ركوع مى خوانده و مورد اهانت نيز واقع شده است . اگر همه سوره ، يكدفه نازل شده باشد، چاره اى جز قبول اين روايات نداريم .
ولى اگر ابتدا، پنج آيه اول نازل شده و بعد از تشريع نماز، بقيه سوره نازل شده باشد، (( اراءيت الذى ينهى عبدا اذا صلى )) (59) را مى شود بر نماز معمولى و متعارف حمل كرد.
بحثى پيرامون آيه الى المرافق 
آيه شريفه وضو در قرآن مجيد در سوره مباركه مائده ، چنين آمده است : (( يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق وامسحو برؤ سكم و ارجلكم الى الكعبين و ان كنتم جنبا فاطهروا )) (60)
يعنى : (اى اهل ايمان ! چون خواستيد براى نماز برخيزيد، صورت و دستها را تا مرفق (آرنج ) بشوييد و سر و پاها را تا برآمدگى پا مسح كنيد. و اگر جنب هستيد، پاكيزه شويد (غسل كنيد).
منظور از (قمتم ) اراده نماز است ، يعنى : چون اراده خواندن نماز كرديد، صورت و دستهايتان را بشوييد (وضو بگيريد) لفظ (ارجلكم ) عطف است به محل (روسكم ) كه مفعول (امسحوا) و منصوب است ، يعنى : (مسح كنيد سرها و پاهايتان را).
اكنون بايد ديد كه منظور از (الى المرافق ) چيست ؟ آيا اين جمله مى گويد: دستها را از سر انگشتان تا مرفق بشوييد، همانطورى كه اهل سنت ، انجام مى دهند يا معنى ديگرى دارد؟
بايد دانست كه (الى المرفق ) حد (ايديكم ) است ، يعنى در (وضو) دستها تا حد مرفق ، منظور است . توضيح اينكه (يد) در قرآن مجيد، معناى و موارد متعدد دارد:
اول : به معناى (دست تا مچ انسان ) مى باشد، مثل ذيل همين آيه كه مى فرمايد: (( فتيمموا صعيدا طيبا فامسحوا بوجوهكم و ايديكم منه .(61) ))
يعنى : (هنگام پيدا نكردن آب ، قصد كنيد خاك پاكى را و صورت و دستهايتان را با آن مسح كنيد). در اينجا منظور از (ايديكم ) دستها تا (مچ ) مى باشد.
دوم : به معناى (چهار انگشت ) است ، چنانچه در حد سارق ، مى فرمايد: (( و السارق و السارقة فاقطعوا ايديهما جزاء بما كسبا نكالا من الله (62))) مراد از (ايديهما) چهار انگشت دست راست ، قطع مى شود.
سوم : (از شانه تا سر انگشتان ) است . در اقرب الموارد آمده است : (( اليد: الكف او من اطراف الاصابع ال الكتف )) در قرآن مجيد نيز مواردى از اين معنا را مى توان يافت .
چهارم : (از آرنج (مرفق ) تا سر انگشتان ) است ، چنانچه در آيه (الى المرافق ) مى باشد. پس منظور از حرف (الى ) در آيه ، حد مغسول است نه حد غسل ، يعنى در وضو، آن دست را بشوييد كه تا مرفق است ، نه دستى كه تا مچ يا تا شانه است .
بنابراين ، آيه شريفه از اينكه از مرفق تا سر انگشتان بشوييم و يا بالعكس ، ساكت است . و اگر ما باشيم و آيه شريفه ، هر دو نوع شستن جايز است . شيعه كه مى گويد: بايد از مرفق شسته شود، به روايات استدلال مى كند نه با آيه شريفه ، اهل سنت نيز كه از سر انگشتان تا مرفق مى شويند، به روايات استدلال مى كنند نه با آيه شريفه .
بيضاوى در تفسير خود مى گويد: (( و ايديكم الى المرافق ، الجمهور على دخول المرفقين فى المغسول و لذلك قيل )) (الى ) يعنى (مع )؛ يعنى : جمهور علما گفته اند كه : در شستن بايد مرفقها نيز شسته شود. و لذا گفته اند: (الى ) به معناى (مع ) مى باشد يعنى : (و ايديكم مع المرفق ) ملاحظه مى فرماييد كه تا مرفق شستن را مطرح نمى كند. كلام زمخشرى نيز در كشاف نظير همين كلام است ).
ابن كثير (متوفاى 774) در تفسير خود مى گويد: (الى المرافق يعنى مع المرافق ) بعد مى گويد: مستحب است وضو گيرنده از بازو شروع كند و آن را با دو ذراع خود بشويد؛ چنانكه بخارى نقل كرده است ... شرف الدين نورى در كتاب منهاج كه در فقه شافعيه است - در باب وضو(63) مى گويد: (( الثالث غسل يديه مع مرفقيه )) .
مرحوم سيد مرتضى علم الهدى در (الانتصار) (64) مى فرمايد: شيعه مى گويد شستن از مرفق است تا سر انگشتان ، ولى باقى فقهاء (فقهاى اهل سنت ) مى گويند: شخص مخير است در اينكه از مرفق شروع كند و يا از انگشتان .
مرحوم مغنيه در (الفقه على المذاهب الخمسة ) (65) فرموده است : (( ذهب الامامية الى وجوب البدئة بالمرفقين ... و قالت بقية المذاهب ، الواجب غسلهما كيف اتفق .))
بدينسان مى بينيم كه كسى از اهل سنت ، شروع از انگشتان را واجب ندانسته است . و اگر آيه شريفه دلالت مى كرد، حتما واجب مى دانستند. مرحوم امين الاسلام طبرسى - كه سخن او حجت است - در تفسير آيه شريفه فرموده است : امت اسلامى اتفاق دارند بر اينكه شستن دستها از مرفق جايز است . و وضو، صحيح مى باشد. عين عبارت ايشان چنين است : (( لكن الامة اجمعت على ان من بداء من المرفقين صح وضوئه )) .
بنابراين لفظ (الى المرافق ) قيد (ايديكم ) است نه قيد (فاغسلوا) به عبارت ديگر: حد مغسول است نه حد غسل . و اگر آن قيد نبود، معلوم نمى شود منظور از (ايدى ) كدام يك از معانى چهارگانه سابق است . شيعه نيز به روايات استدلال كرده است .(66)
شيعه ، شروع از مرفق را واجب مى داند. مگر ابن ادريس كه از پايين شستن را مكروه دانسته است و مگر سيد مرتضى كه در كتاب (انتصار) از بالا شستن را مستحب مى داند.
آياتى در شاءن اهل بيت (ع ) 
در اين فصل ، آياتى كه در رابطه با اهل بيت - عليهم السلام - نازل شده است . بررسى مى شود؛ اعم از آياتى كه درباره على بن ابيطالب - عليه السلام - و يا مطلق اهل بيت مى باشد. آن آيات ، بسيارند ولى ما فقط به برخى از آنها - كه بسيار مشهور و مورد تصديق شيعه و اهل سنت است - مى پردازيم
آيه تطهير  
1 - (( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )) . (67)
يعنى : (اراده خداوند به طور مدام آن است كه پليدى ، شرك و كفر و غيره را از شما اهل بيت ببرد. و شما را به طور كامل ، پاك و مطهر گرداند).
واژه (يريد) فعليت و استمرار اراده را مى فهماند؛ يعنى : اين اراده ، فعليت يافته و واقع شده و ادامه دارد.
روزى رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در منزل همسرش ام سلمه بود. فاطمه زهرا - عليهاالسلام - طعامى براى آن حضرت آورد. حضرت فرمود فاطمه جان ! برو و شوهرت على و فرزندانت حسن و حسين را نيز نزد من بياور. حضرت فاطمه رفت و بعد از ساعتى هر چهار نفر به محضر آن حضرت آمدند و از آن طعام ميل فرمودند.
ام سلمه مى گويد: من در گوشه اطاق ، مشغول نماز بودم . رسول خدا بر روى رختخواب نشست و زيرش عبايى بافت خيبر قرار داشت . در آن هنگام آيه تطهير نازل گرديد: (انما يريد الله ...) حضرت فورا عبا را بر سر خود و آن چهار نفر كشيد و دست خويش را از زير عبا بالا كرد و گفت : (( اللهم هؤ لاء اهل بيتى و خاصتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا )) .
رسول خدا (ص ) با اين فعل خود اظهار كرد كه آيه ، فقط شامل آن پنج نفر است . ام سلمه مى گويد: من نيز سرم را داخل عبا كرده و گفتم : يا رسول الله ! من هم با شما هستم ؟ حضرت فرمود: (( انك على خير، انك على خير )) ؛ يعنى : تو بر خير هستى ، تو بر خير هستى (يعنى از اينها نيستى ).
و در نقل ديگرى ، حضرت عبا را از دست او كشيد و فرمود: (تو بر خير هستى ، (و از اينها نيستى )).
سيوطى در الدر المنثور، ذيل همين آيه شريفه ، از ابن عباس نقل كرده است كه مى گويد: نه ماه بود كه مى ديدم رسول خدا - صلى الله عليه و آله -هر روز، هنگام هر نماز به در خانه على بن بيطالب مى آمد و مى فرمود: (( السلام عليكم و رحمة الله و بركاته اهل البيت . (( انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا )) .
پس بدين ترتيب ، آن حضرت ، اين آيه شريفه را حدود 1350 مرتبه در كنار درب خانه على ، فاطمه و حسنين - عليهم السلام - خوانده است : 1350 : 9 150* : 5 * 30 (يعنى اين آيه شريفه ، فقط درباره اهل بيت مى باشد).
در نزول اين آيه شريفه درباره پنج تن - عليهم السلام - شكى نيست . براى نمونه رجوع شود به مسند احمد، جلد 6، صفحه 293 و 323. و اسباب النزول ، تاءليف واحدى ، ذيل همين آيه شريفه صوعق ، تاءليف ابن حجر، ذيل آيات نازله در شاءن اهل بيت . و تفسير الدر المنثور و تفسير ابن كثير، ذيل آيه شريفه ، و ديگر كتابهاى اهل سنت .
مرحوم شرف الدين در (الكلمة الغراء فى تفصيل الزهراء) بعد از نقل آيه شريفه ، فرموده است : شكى نيست كه مراد از اهل بيت در اين آيه (پنج تن آل عباست ...) جلال الدين سيوطى در تفسير الدر المنثور، بيست روايت از طرق مختلف در اين باره نقل كرده .
ابن جرير طبرى در تفسير خود، پانزده روايت با سندهاى مختلف نقل كرده ... همه اهل قبله از اهل مذاهب ، اتفاق دارند كه چون وحى (تطهير) بر آن ، حضرت نازل گرديد، حسنين و پدر و مادر آنها خودش را زير عبا نمود، تا از ديگران جدا شوند. و ديگران در آن طمع نكنند. و آنگاه آيه تطهير را خواند و به آن هم اكتفا نكرد، بلكه دستش را از زير عبا خارج نمود و به آسمان بالا برد و گفت : (( اللهم هؤ لاء اهل بيتى ، فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا )) . در حالى كه ام سلمه مى شنيد، گفت : يا رسول الله ! من نيز با شما هستم و عبا را بالا برد تا در زير آن بنشيند.حضرت عبا را از دست او كشيد و فرمود: (انك على خير) درباره همه اينها، روايات صحيح و متواتر از طريق اهل بيت - عليهم السلام - نيز وارد است .
در تفسير الميزان ،بعد از اشاره به روايات اهل سنت ، فرموده است : شيعه آن را از على بن ابيطالب ، امام سجاد، امام باقر، امام صادق - عليهم السلام - و از ام سلمه ، ابوذر، ابى ليلى ، ابوالاسود، عمروبن ميمون و سعد بن ابى وقاص ، نقل كرده است .
ناگفته نماند كه : (آيه تطهير) در ذيل آيه 33 از سوره احزاب واقع شده است كه آيات ماقبل و مابعد آن ، درباره زنان حضرت رسول - صلى الله عليه و آله - مى باشد.از اين روى ، بعضى از دشمنان اهل بيت ، مانند (عكرمه ) در بازار مدينه فرياد مى كشيد كه : هر كس ‍ بخواهد با او مباهله مى كنم ، كه (آيه تطهير) درباره زنان آن حضرت است .
ولى قطع نظر از روايات متواتر، خود (آيه تطهير) مى گويد كه درباره زنان آن حضرت نيست ؛ زيرا خطاباتى كه در آيات قبل و بعد آن آمده همه آنها با جمع مؤ نث آمده است ؛ مثلا در آيات قبل مى خوانيم : (كنتن )، (تعالين )، (امتعكن )، (اسرحكن ) ، (منكن )، (اتقيتن ).
و در آيات بعد آمده است : (واذكرن )، (فى بيوتكن )، آن وقت در وسط اينها، خطاب ، مبدل به جمع مذكر شده و فرموده است : (ليذهب عنكم ... يطهركم ) اين كاملا مى رساند كه منظور از خطاب : (عنكم ... يطهركم ) جمعى است كه در ميان آنها اصلا زن وجود ندارد و يا در اقليت است .
وانگهى ، همه مفسران و محدثان آيه تطهير را مستقل مطرح كرده و مربوط به ماقبل و مابعد، ندانسته اند. رسول خدا - صلى الله عليه و آله - نيز مستقل خوانده است .
آيه مودت  
در سوره مباركه (شورى ) چنين آمده است . توجه فرماييد: (( قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنة نزدله فيها حسنا ان الله غفور شكور )) . (68)
يعنى : (بگو (اى رسول خدا!) بر رسالت خويش از شما مزدى نمى خواهم ، مگر دوستى قرابتم را هر كس كه حسنه اى به دست آورد، خوبى را در آن حسنه براى او افزون مى كنم ، خداوند آمرزنده و پاداش دهنده است ).
ابن حجر در صواعق (69)، از ابن عباس نقل كرده است كه : چون اين آيه نازل شد، گفتند: يا رسول الله ! قرابت شما - كه محبتشان بر ما واجب است - كدامند؟ فرمود: (على ، فاطمه و دو پسران آنها)
(( عن ابن عباس ان هذه الآية لما نزلت قالوا: يا رسول الله من قرابتك هؤ لاء الذين وجبت علينا مودتهم ؟ قال على و فاطمة و ابناهما)) .
زمخشرى نيز آن را در كشاف ، ذيل آيه شريفه ، نقل كرده است : و آن اولين حديث از كتاب (احياء الميت ) سيوطى در حاشيه اتحاف شبراوى صفحه 238 است . و محب الدين طبرى در ذخائر العقبى ، صفحه 25، و شبلنجى در نور الابصار، صفحه 112 و صبان در اسعاف الراغبين ، صفحه 105، هامش نور الابصار صباغ در فصول المهمه ، صفحه 13 نقل كرده اند. مرحوم امينى ، در الغدير، جلد 2 صفحه 307 را از بيشتر از بيست كتاب نقل كرده است .
آيه ليلة المبيت  
(( و من الناس من يشرى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤ ف بالعباد )) . (70)
يعنى : ( بعضى از مردم هستند كه وجود خويش را براى طلب رضاى خدا مى فروشند، خدا به بندگان رئوف و مهربان است ).
اين آيه شريفه ، در شاءن اميرالمؤ منين - عليه السلام - نازل شده است ؛ آنگاه كه در شب هجرت رسول خدا - صلى الله عليه و آله - در بستر آن حضرت خوابيد و پيامبر اكرم هجرت فرمود و از خطر نجات يافت .
سبط ابن جوزى در تذكرة ، صفحه 41 (الحديث ليلة الهجرة ) از تفسير ابواسحاق ثعلبى نقل مى كند كه : چون رسول خدا - صلى الله عليه و آله - خواست به مدينه هجرت كند على بن ابيطالب - عليه السلام - را در مكه گذاشت تا ديون آن حضرت را بپردازد و امانتهاى مردم را به خودشان رد نمايد. و به او فرمود كه در بستر او بخوابد. و همچنين فرمود اين لباس سبز و حضرمى مرا به رخسار خويش انداز و از دشمنان ، كسى به تو نمى رسد و مكروهى نخواهى ديد. اين هنگامى بود كه كفار، خانه پيامبر اكرم را احاطه كرده بودند.
خداوند متعال به جبرئيل و ميكائيل فرمود: (من در ميان شما پيوند برادرى نهاده ام و عمر يكى از شما را از ديگرى افزون نموده ام ، كدام يك از شما حاضريد كه عمرش از رفيقش كمتر باشد؟ هر دوى آنها گفتند: ما مى خواهيم عمرمان زياد باشد. خداوند فرمود: چرا مثل على بن ابيطالب نشديد، من ميان او و محمد پيوند برادرى برقرار نموده ام . اكنون على در فراش محمد خوابيده و خودش را فداى محمد مى كند. پس به زمين نازل شويد و او را حفظ نماييد.
هر دوى آنها به زمين فرود آمدند و جبرئيل در بالاى سر و ميكائيل در پايين پاى اميرالمؤ منين ايستادند و ملائكه مى گفتند: به به ! كيست مثل تو اى على بن ابيطالب ! خداوند با تو به ملائكه افتخار مى كند. آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله به طرف مدينه رفت . و رسول خدا در راه بود كه خداوند اين آيه شريفه را در شاءن على بن ابيطالب نازل فرمود كه : (( و من الناس من يشترى نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رءوف بالعباد )) (71)
نزول اين آيه شريفه درباره على بن ابيطالب - صلوات الله عليه - از مسلمات و مورد تصديق شيعه و اهل سنت است . مرحوم علامه امينى ، در الغدير (72) آن را از كتابهاى بسيار از قبيل احياء العلوم غزالى ، كفاية الطالب ، فصول المهمة ، نورالابصال و... نقل كرده است . و از ابن ابى الحديد از ابوجعفر اسكافى آورده كه مى گويد: حديث ليلة الفراش ، با تواتر ثابت شده است ، و كسى آن را انكار نمى كند مگر ديوانه يا كافر باشد.
آيه خير البرية 
(( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية )) (73)
يعنى : (آنانكه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده اند، آنها بهترين مردم مى باشند.)
خوارزمى در مناقب از جابر نقل كرده است كه مى گويد: نزد رسول خدا - صلى الله عليه و آله - كه على بن ابيطالب آمد. حضرت فرمود: برادرم آمد. بعد متوجه كعبه شد و دست به كعبه زد و فرمود: (( والذى نفسى بيده ان هذا و شيعته هم الفائزون يوم القيامة ؛ يعنى قسم به خدايى كه جانم در دست اوست ! بدرستى كه اين على و شيعيانش ، در روز قيامت ، نجات يافتگان هستند.) .
سپس فرمود:او اولين كسى است كه به من ايمان آورد، و از همه شما به عهد خدا وفادارتر و در امر خدا محكمتر و در رعيت ، عادلتر است و بهتر از شما بالسويه تقسيم كننده و بزرگتر از شما در مزيت در نزد خداوند است . در اين هنگام اين آيه شريفه نازل گرديد: (( ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية )) .
بدين سبب ، هنگامى كه على - عليه السلام - مى آمد، صحابه مى گفتند: ( جاء خير البرية ؛ يعنى بهترين خلق آمد) (74)
ابن حجر در كتاب صواعق محرقه خود(75)، آن را آيه يازدهم شمرده است و از ابن عباس نقل مى كند كه : چون اين آيه شريفه نازل شد، پيامبر اكرم به على بن ابيطالب فرمود:
(( هو انت و شيعتك تاءتى انت و شيعتك يوم القيامة راضين مرضين و ياءتى عدوك غضابا مقمحين )) .
اين مطلب نيز از مسلمات است . مرحوم علامه امينى در الغدير (76)، محلهاى آن را از كتاب اهل سنت ، به طور مشروح بيان كرده است .
آيات هل اتى  
منظور از آيات (هل اتى ) همه سوره (هل اتى ) و يا اين آيات شريفه مى باشد: (( ان الابرار يشربون من كاءس كان مزاجها كافورا عينا يشرب بها عباد الله يفجرونها تفجيرا يوفون بالنذر و يخافون يوما كان شره مستطيرا و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا... ان هذا كان جزاء و كان سعيكم مشكورا.
زمخشرى در كشاف نقل كرده است كه ابن عباس مى گويد: حسن و حسين - عليهما السلام - مريض شدند، رسول خدا - صلى الله عليه و آله - با جمعى از اصحاب به عيادت آنها آمدند. آنها گفتند: يا اباالحسن ! بهتر است براى شفاى فرزندانت نذرى نمايى . على ، فاطمه و كنيزشان فضه نذر كردند كه اگر خدا به آن دو شفا دهد، سه روز را روزه بگيرند. آن دو از مرض شفا يافتند اما چيزى براى افطار نمودن در منزل نبود. على - عليه السلام - سه صاع جو، از شمعون خيبرى قرض كرد. فاطمه زهرا - سلام الله عليها - يك صاع آن را آرد كرد و پنج عدد قرص نان پخت ، آنها را نزد خويش نهادند تا افطار كنند كه سائلى آمد و گفت : السلام عليكم يا اهل بيت محمد صلى الله عليه و آله ! من مسكينى از مساكين مسلمانانم ، مرا اطعام كنيد، خداوند شما را از مائده هاى بهشتى اطعام كند. همه طعام را به او دادند و جز آب چيزى نچشيدند. روز بعد نيز روزه گرفتند، هنگام شب ، چون طعام را پيش خود گذاشتند، يتيمى بالاى سر آنها ايستاد و او را بر خود مقدم داشتند و طعام را به او داده و خود فقط با آب افطار كردند، شب سوم - كه بقيه طعام را آماده كرده بودند - اسيرى بر آنها وارد شد و تقاضاى طعام كرد، آنها نيز همه طعام را به او دادند.
چون صبح شد على - عليه السلام - دست حسنين - عليهما السلام - را گرفت و محضر رسول خدا - صلى الله عليه و آله - رسيدند. وقتى پيامبر اكرم ديد كه آنها از شدت گرسنگى مى لرزند، با آنها به منزل فاطمه - عليها السلام - آمد... جبرئيل نازل گرديد و گفت : يا رسول الله ! بگير اين سوره را خداوند تو را درباره اهل بيت تحيت فرموده است . آنگاه همه سوره را بر آن حضرت خواند.
امين الاسلام طبرسى (ره ) آن را با اندكى تفاوت ، در مجمع نقل كرده است و در آخر آن آمده است : (و نزول جبرئيل بسورة هل اتى ).
على بن ابراهيم قمى در تفسير خود مى گويد: پدرم على بن ابراهيم از عبدالله بن ميمون قداح از امام صادق - عليه السلام - نقل كرده است كه فرمود: (نزد فاطمه - عليهاالسلام - مقدارى جو بود. آن را عصيده (77) نمود. هنگامى كه پخته شد، آن را آورد تا بخورند، فقيرى آمد و گفت : خداوند شما را رحمت كند! مرا اطعام كنيد از آنچه خداوند روزيتان داده است . على - عليه السلام - برخاست و ثلث طعام را به او داد. كمى بعد يتيمى آمد و گفت : خداوند شما را رحمت كند! از آنچه خدا داده است ، مرا اطعام كنيد. على - عليه السلام - برخاست و ثلث طعام را به او داد. آنگاه اسيرى آمد و گفت : (( رحمكم الله اطعمونا مما رزقكم الله )) على - عليه السلام - برخاست و ثلث بقيه را نيز به او داد و از (عصيده ) چيزى نخوردند. خداوند در اين باره اين آيات شريفه را نازل فرمود: (( و يطعمون الطعام على حبه مسكينا و يتيما و اسيرا تا: و كان سعيكم مشكورا )) .
امام - صلوات الله عليه - افزود: اين درباره اميرالمؤ منين نازل شد. و اين درباره هر مؤ منى كه مثل اين كار را براى خدا انجام دهد، جارى است .
در اين روايت آمده است كه : اين جريان در يك شب انجام گرفته ولى روايات ديگر كه در تفسير برهان نقل شده است . و همچنين روايات اهل سنت ، در آن است كه اين جريان در سه روز اتفاق افتاد. و در هر سه روز، آن بزرگواران ، با آب افطار كردند.
اين واقعه و نزول آيات هل اتى در اين باره ، مورد تصديق شيعه و اهل سنت است . براى نمونه رجوع كنيد به كتاب : اسباب النزول ، تاءليف واحدى ، در سوره انسان مناقب خوارزمى ، صفحه 188 به بعد ( فصل سابع عشر) تذكره سبط ابن جوزى ، صفحه 281 (باب حادى عشرفى ذكر خديجة و فاطمه ) تفسير حافظ نسفى در هامش تفسير خازن . ابن حجر در الاصابه ( شرح حال فضه ؛ خادمه فاطمه - عليهاالسلام ) و نور الابصار شبلنجى .
در الغدير (78)، آن را از 34 منبع معتبر نقل كرده است .