علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۴ -


فصل هشتم

اعجاز قرآن

اعجاز از ريشه‏«عجز»(ناتوانى)به معناى ناتوان ساختن مى‏باشد.ناتوان ساختن‏بر دو گونه است: يكى آن كه توانايى كسى قهرا از وى سلب شود و او به عجز در آيد،مثلا اگر شخصى قدرت مالى يا مقامى دارد،آن مال يا مقام از او با زور گرفته شود واو به خاك مذلت‏بنشيند.ديگر آن كه كارى انجام گيرد كه ديگران از انجام و ياهم‏آوردى با آن عاجز باشند،بدون آن كه درباره آنان هيچ گونه اقدام منفى به عمل‏آمده باشد،مثلا ممكن است كسى در كسب كمالات روحى و معنوى به اندازه‏اى‏پيش رفت كند كه دست ديگران بدو نرسد و از روى عجز دست فرو نهند. در مثل‏گويند:«فلان اخرس اعداءه،فلانى زبان دشمنان خود را بند آورد».مقصود آن است‏كه آن اندازه آراسته به كمالات گرديده و كاستى‏ها را از خود دور ساخته كه جايى‏براى رخنه عيب جويان باقى نگذارده است.شاعر گويد:

شجو حساده و غيظ عداه ان يرى مبصر و يسمع واع

«براى فزونى غم و اندوه حسودان وى و خشم و نگرانى دشمنانش،همين بس‏كه بيننده‏اى چشم خود را بگشايد و شنونده‏اى گوش فرا دهد».يعنى آن اندازه‏فضايل محاسن اخلاقى وى فراگير شده كه هر كس چشم بگشايد و گوش فرا دهدجز آن نبيند و نشنود،به همين جهت دشمنان و حسودان خود را به زانو در آورده‏است.

اعجاز قرآن از نوع دوم است،يعنى در بلاغت،فصاحت،استوارى گفتار،رسا بودن بيان،نو آورى‏هاى فراوان در زمينه معارف و احكام و ديگر ويژگى‏ها،آن اندازه‏اوج گرفته كه دور از دست رس بشريت قرار گرفته است.از اين جهت قرآن را«معجزة‏خالدة،معجزه جاويد»گويند. اين حالت‏براى قرآن،هميشگى و ثابت است،چرا كه‏اين كتاب بزرگ قدر،سند شريعت جاويد اسلام است.

پيشينه بحث

مساله‏«اعجاز قرآن‏»از دير زمان مورد بحث و نظر دانش مندان بوده است.شايداولين كسى كه در اين زمينه بحث كرده و مساله را به صورت كتاب يا يك رساله‏در آورده-طبق گفته ابن نديم (1) -محمد بن زيد واسطى(متوفاى 307)است.وى ازبزرگان اهل كلام مى‏باشد و كتاب‏هايى در اين زمينه به نام‏«الامامة‏»و«اعجاز القرآن‏في نظمه و تاليفه‏»نگاشته است.برخى پيش از او،ابو عبيدة‏معمر بن المثنى(متوفاى 209)را ياد مى‏كنند،او كتابى در دو مجلد درباره اعجازقرآن نوشته است.هم چنين ابو عبيد قاسم بن سلام(متوفاى 224)كتابى در اعجازقرآن دارد.اما اين نوشته‏ها اكنون در دست نيست.

قديمى‏ترين اثرى كه در اين زمينه در دست است،رساله‏«بيان اعجاز القرآن‏»

نوشته ابو سليمان حمد بن محمد بن ابراهيم خطابى بستى (2) (متوفاى 388)است.

اين اثر ضمن مجموعه‏اى با عنوان‏«ثلاث رسائل في اعجاز القرآن‏»اخيرا به چاپ‏رسيده است. مؤلف اين رساله،مساله اعجاز القرآن را از بعد«بيانى‏»با شيوه‏اى‏جالب مطرح ساخته و درباره انتخاب واژه‏ها در قرآن و نكته سنجى‏ها متناسب وهم آهنگ سخن گفته و برجستگى قرآن را در اين انتخاب و چينش شگفت آور كاملاآشكار ساخته و به خوبى از عهده آن بر آمده است.

دو رساله ديگر اين مجموعه يكى تاليف ابو الحسن على بن عيسى‏رمانى(متوفاى 386)از بزرگان اهل كلام و انديش مندان جهان اسلام است.

نوشته‏هاى او در زمينه‏هاى قرآنى بسيار ارزش‏مند و مورد عنايت‏شيخ الطائفه‏ابو جعفر طوسى در تفسير گران قدرش‏«التبيان‏»قرار گرفته است.ديگرى رساله‏«شافيه‏»نوشته شيخ عبد القاهر جرجانى(متوفاى 471)است.جرجانى پايه گذارعلوم بلاغت،به صورت علم مدون مى‏باشد.اين شخصيت‏بزرگ جهان علم وادب،سه نوشته ارجمند-در اين زمينه-براى هميشه به يادگار گذارده است:اسرارالبلاغة،دلايل الاعجاز و آخرين آن‏ها رساله‏«شافيه‏»است.رساله شافيه خلاصه وچكيده مباحث دو كتاب پيش را-كه به مثابه مقدمه براى وصول به اعجاز مى‏باشدبه گونه‏اى موجز و فشرده عرضه كرده است.وى خدمتى شايسته به عالم ادب در راه‏رسيدن به اعجاز قرآن انجام داده است.

ابوبكر باقلانى(متوفاى 403)و امام فخر رازى(متوفاى 606)،و كمال الدين‏زملكانى(متوفاى 651)هر يك كتابى مبسوط در اين زمينه نوشته و مساله اعجازقرآن را به گونه تفصيلى مورد بحث قرار داده‏اند.امام يحيى بن حمزه بن على علوى‏زيدى(متوفاى 749)كتاب‏«الطراز في اسرار البلاغة و حقائق الاعجاز»را در سه‏مجلد نوشته كه در جلد سوم تمامى نكات بلاغى و اسرار بديع را بر آيه‏هاى قرآن‏پياده كرده،و به خوبى از عهده اين كار بر آمده است.جلال الدين سيوطى(متوفاى 910)نيز به طور گسترده كتابى در سه مجلد ضخيم با عنوان‏«معترك‏الاقران في اعجاز القرآن‏»به رشته تحرير در آورده است.

اخيرا كتاب‏ها و رساله‏هاى فراوانى در زمينه اعجاز قرآن نوشته شده كه‏مشهورترين آن‏ها عبارت‏اند از:«المعجزة الخالدة‏»علامه سيد هبة الدين شهرستانى،«اعجاز القرآن‏»استاد مصطفى صادق رافعى،«النبا العظيم‏»استاد عبد الله دراز،«اعجاز قرآن‏»علامه طباطبايى.علاوه بر نوشته‏هايى نيز به عنوان مقدمه تفسير نوشته‏اندمانند مقدمه تفسير«آلاء الرحمان‏»شيخ محمد جواد بلاغى و«البيان‏»استاد آيت الله خويى.

معجزه يك ضرورت دفاعى

بدون شك معجزه براى پيامبران-به ويژه اولو العزم (3) -يك وسيله اثباتى به شمارمى‏رود تا سند نبوت و شاهد صدق دعوت آنان قرار گيرد و گواه آن باشد تا كه ازجهان غيب پيام آورده‏اند.لذا معجزه‏اى كه به دست آنان انجام مى‏گيرد بايد نشانه‏اى‏از«ما وراى الطبيعه‏»باشد، يعنى كارى انجام گيرد كه طبيعت اين جهان از عهده‏انجام آن عاجز باشد،به همين جهت آن را«خارق العادة‏» (4) توصيف مى‏كنند،يعنى‏بيرون از شعاع تاثيرات طبيعى مالوف(عوامل طبيعى شناخته شده و معروف)قرارگرفته است.

اكنون اين سؤال پيش مى‏آيد كه معجزه يك ضرورت تبليغى است‏يا ضرورت‏دفاعى؟يعنى پيامبران دعوت خود را از همان روز نخست‏با معجزه آغاز مى‏كنند،يا موقعى كه با شبهه‏هاى منكرين رو به رو مى‏شوند معجزه ارائه مى‏دهند؟سيره‏پيامبران و صراحت قرآن بر امر دوم دلالت دارد.اساسا هيچ پيامبرى از همان آغاز،دعوت خود را با معجزه هم راه ننمود،ولى هنگامى كه با منكران رو به رو گرديد ودرخواست معجزه نمودند-يا بدون در خواست و صرفا براى دفع شبهات آنان‏معجزه آورده است.دعوت انبيا عين صراحت‏حق است كه با فطرت اصيل انسان‏دم ساز و با عقل سليم هم آهنگ مى‏باشد.چيزى را مى‏گويند كه فطرت و عقل‏بشرى بى‏درنگ و آزادانه آن را مى‏پذيرد. و بالحق انزلناه و بالحق نزل (5) ،ما قرآن را كه عين حقيقت است فرو فرستاديم[يعنى حقيقتى آشكار و انكار ناپذير]و همين گونه‏فرود آمد». له دعوة الحق (6) ،خدا را دعوتى است‏حق و روشن‏». فتوكل على الله انك‏على الحق المبين (7) ، بر خداى خود تكيه كن.راهى كه مى‏روى حق و آشكار است‏».

ذلك الكتاب لا ريب فيه (8) ،اين كتاب جاى ترديدى در آن نيست‏»،يعنى آن اندازه‏شواهد صدق،آن را فرا گرفته كه راه تشكيك و ترديد در آن را بسته است. لقد جاءت‏رسل ربنا بالحق (9) ، پيامبران همگى حق آور بودند». يا ايها الناس قد جاءكم الحق من‏ربكم (10) ،اى مردم!آن چه را كه براى شما آمده صرفا حقيقت آشكارى است‏». الله‏الذي انزل الكتاب بالحق و الميزان (11) ، خداوندى كه كتاب و شريعت را حقيقتى آشكار ومعيار سنجش حق از باطل قرار داد».

از اين‏رو در جاى جاى قرآن تصريح شده كه صاحب نظران انديش‏مند،بى‏درنگ‏دعوت حق را مى‏پذيرند و به نداى حقيقت لبيك مى‏گويند.تنها كسانى كه حق راخوش آيند ندارند يا با مصالح موهوم خويش سازگار نمى‏بينند،آن را نمى‏پذيرند،گر چه در دل به حق بودن آن اذعان و اعتراف دارند. و يرى الذين اوتوا العلم الذي‏انزل اليك من ربك هو الحق و يهدي الى صراط العزيز الحميد (12) ،دانش مندان انديش‏مندبه خوبى در مى‏يابند آن چه بر تو نازل گشته،صرف حقيقت است و به سوى راه حق‏تعالى كه عزيز و حميد است هدايت مى‏كند». مقصود از عزيز،يگانه قدرت قاهره‏حاكم بر جهان هستى است و حميد به معناى ستوده و پسنديده است. و ليعلم الذين‏اوتوا العلم انه الحق من ربك فيؤمنوا به فتخبت له قلوبهم (13) ،تا دانش وران بدانند كه‏شريعت الهى محض حق است و آن را باور دارند و دل‏هاى شان در برابر آن خاشع وحالت نرمش پيدا كند».

درباره فرهيختگان از ترسايان نجران در پيش‏گاه قرآن،با ستايش از آنان،چنين‏گويد: و اذا سمعوا ما انزل الى الرسول ترى اعينهم تفيض من الدمع مما عرفوا من الحق (14) ،

همين كه بشنوند آن چه را كه بر پيامبر نازل گشته،مى‏بينى ديدگانشان[از شدت‏شوق و وجد درونى]لبريز از اشك گردد،زيرا حق را دريافته‏اند».

آرى،كسانى كه حق ستيزند در برابر آن ايستادگى مى‏كنند: لقد جئناكم بالحق ولكن اكثركم للحق كارهون (15) ،ما آن چه كه آورديم حقيقت آشكارى است،ولى بيش‏ترشما حق را خوش نداريد». و جحدوا بها و استيقنتها انفسهم ظلما و علوا (16) ،گر چه[بازبان]آن را انكار نموده،ولى در دل آن را شناخته،باور داشته‏اند و اين انكار ناشى ازحالت ظلم و استكبار آنان است‏».لذا طبق منطق قرآن،هم واره حق آشكار است وباطل خود نما و براى پذيرفتن حق دليلى جز فطرت و حجتى جز خرد حاجتى‏نيست.براى حق جويان و حقيقت پويان دليلى روشن‏تر از بيان خود حق نمى‏باشدو به حجت و برهان نياز ندارد،زيرا حق،خود آشكار است و فطرت پاك آن را پذيرااست.

امام صادق عليه السلام در اين زمينه مى‏فرمايد:«سنت الهى بر آن جارى است كه هرگزحق با باطل اشتباه نگردد و هيچ حقى به صورت باطل جلوه ننمايد و هيچ باطلى‏به صورت حق نمود نكند».يعنى حق خود جلوه‏گر است و جاى شبهه نمى‏گذارد.

آن گاه فرمود:«و لو لم يجعل هذا هكذا ما عرف حق من باطل‏» (17) .يعنى اگر چنين نبودكه هم واره حق خودنما باشد و از باطل خود را جدا سازد،هرگز راهى براى شناخت‏حق از باطل وجود نداشت.بدين معنا كه شناخت‏حق و جدا ساختن آن از باطل‏يك امر فطرى و بديهى است و گرنه معيارى براى جدايى حق از باطل وجودنداشت.اين يك اصل است كه پايه‏هاى تمامى شناخت‏ها بر آن استوار است،از جمله،شرايع و پيام‏هاى آسمانى كه بر دست پيامبران عرضه مى‏شود،حقايق‏آشكارى است كه فطرت پاك،آن را پذيرا مى‏باشد.

در قرآن آن جا كه از«تحدى‏»و«اعجاز»سخن به ميان مى‏آيد،با جمله و ان كنتم‏في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله (18) آغاز مى‏شود.هم چنين آيات ديگركه حالت‏شك و ترديد يا به عبارت روشن‏تر حالت تشكيك مشركان و منافقان ومقابله كنندگان با قرآن و اسلام را در نظر مى‏گيرد.

ام يقولون تقوله بل لا يؤمنون.فلياتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين (19) . ام يقولون‏افتراه قل فاتوا بعشر سور مثله (20) . ام يقولون افتراه قل فاتوا بسورة مثله (21) .

لذا مخاطبين به اين گونه هم آوردى خواهى(تحدى)،تنها كسانى‏اند كه گفته‏اند:

و اذا تتلى عليهم آياتنا قالوا قد سمعنا لو نشاء لقلنا مثل هذا ان هذا الا اساطير الاولين (22) .

فقال ان هذا الا سحر يؤثر (23) . و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر (24) قالوا ما انزل الله‏على بشر من شي‏ء (25) .

اين گونه سخنان بى‏رويه هرگز از كسانى كه به راستى،ايمان آوردند و از همان‏آغاز دعوت آن را پذيرفتند،صادر نگشته و هرگز اين گونه تحدى‏ها وهم آورد خواهى‏ها به آنان متوجه نبوده است،زيرا نيازى نبوده و اينان با فطرتى پاك‏و سرشتى ناآلوده به سراغ دعوت حق آمدند و آن را يافته و پذيرفتند.اساسا كسانى‏از پيامبر اسلام و ديگر پيامبران درخواست معجزه مى‏كردند كه خواهان ايجاد شبهه‏و حالت ترديد در درون مردم بوده‏اند.

و قال الذين لا يرجون لقاءنا ائت‏بقرآن غير هذا او بدله (26) . و قالوا لن نؤمن لك حتى‏تفجر لنا من الارض ينبوعا.او تكون لك جنة من نخيل و عنب فتفجر الانهار خلالها تفجيرا.اوتسقط السماء كما عمت علينا كسفا او تاتي بالله و الملائكة قبيلا.او يكون لك بيت من‏زخرف او ترقى في السماء و لن نؤمن لرقيك حتى تنزل علينا كتابا نقرؤه.قل سبحان ربي هل‏كنت الا بشرا رسولا» (27) .

حضرت موسى عليه السلام با آن كه عصا و يد بيضاء هم راه داشت،آن را موقعى ارائه دادكه با انكار فرعونيان و مقابله قبطيان قرار گرفت و از او براى اثبات نبوت خويش‏دليل و نشانه خواستند.

خداوند به موسى و هارون دستور مى‏دهد:

فاتيا فرعون فقولا انا رسول رب العالمين ،نزد فرعون رفته به او بگوييد:ما پيامبران پروردگارجهانيانيم‏».فرعون به آنان گفت:«و ما رب العالمين،پروردگار جهانيان چيست؟».

موسى گفت:«رب السماوات و الارض و ما بينهما ان كنتم موقنين،پروردگار آسمان‏ها وزمين و آن چه در ميان آن دو مى‏باشد.اگر داراى باور درونى باشيد».يعنى اگر به‏درون خود بنگرى، شاهد صدق اين مدعا را در خود مى‏يابى.

فرعون از روى تمسخر به اطرافيان خود روى كرده گفت:«الا تستمعون،آيانمى‏شنويد»كه موسى چه مطالب ناباورى را مطرح مى‏سازد؟موسى روى به آنان‏كرده و گفت:«ربكم و رب آبائكم الاولين،پروردگار شما و پدران پيشين شما»نه مانندفرعون كه دعوى ربوبيت را تنها در اين برهه زمانى دارد.

آن گاه فرعون با خشم و تمسخر گفت:«ان رسولكم الذي ارسل اليكم لمجنون،پيامبرى كه به سوى شما فرستاده شده ديوانه‏اى بيش نيست‏».موسى گفت:

«خدايى را كه من مى‏خوانم پروردگار شرق و غرب و آن چه در آن ميانه است‏»كنايه‏از آن كه ادعاى ربوبيت تو صرفا به جهت‏سلطه بر ملك مصر و رود نيل است و بسى‏محدود و هرگز با گستره خدايى پروردگار جهان قابل قياس نيست و هرگز سلطه‏محدود با سلطه نامحدود قابل قياس نيست‏«قال رب المشرق و المغرب و ما بينهما ان‏كنتم تعقلون‏».لذا به انديشيدن دستور مى‏دهد.اين پاسخ در مقابل نسبت ديوانگى‏است كه فرعون به موسى داده است.

باز هم فرعون در خشم رفت و قاطعانه بدون هيچ دليل قانع كننده‏اى گفت:«لئن‏اتخذت الها غيري لاجعلنك من المسجونين،اگر جز من،خدايى برگزينى تو را از[جمله]زندانيان خواهم ساخت‏».موسى با ملايمت گفت:«اولو جئتك بشي‏ء مبين،گر چه‏براى تو دليل آشكارى[بر صحت دعوى خويش]بياورم؟!».فرعون گفت:«فات به‏ان كنت من الصادقين،بياور اگر راست مى‏گويى‏».آن گاه حضرت موسى،عصا و يدبيضاء را ارائه داد«فالقى عصاه فاذا هي ثعبان مبين.و نزع يده فاذا هي بيضاء للناظرين‏».باافكندن عصا و تبديل آن به مارى عظيم الجثه و هول‏ناك و بيرون آوردن دست ازآستين و درخشيدن آن با نور سفيدى خيره كننده،معجزه خود را ارائه داد كه در اين‏هنگام فرعون از وحشت آن را سحر خوانده در صدد مقابله بر آمد (28) .

در سوره ابراهيم به طور عموم تقاضاى معجزه را از جانب كسانى ياد آور شده كه‏حالت انكار داشته‏اند،همان گونه كه درباره پيامبر اسلام ياد آور شديم.حضرت‏موسى عليه السلام آن جا كه با قوم خود و نافرمانى‏هايى كه مى‏كردند روبرو شد به آنان ياد آورمى‏شود:

ا لم ياتكم نبؤ الذين من قبلكم قوم نوح و عاد و ثمود و الذين من بعدهم،لا يعلمهم الاالله. جاءتهم رسلهم بالبينات فردوا ايديهم في افواههم و قالوا انا كفرنا بما ارسلتم به،و انالفي شك مما تدعوننا اليه مريب.قالت رسلهم‏ا في الله شك فاطر السماوات و الارض‏يدعوكم ليغفر لكم من ذنوبكم و يؤخركم الى اجل مسمى.قالوا ان انتم الا بشر مثلنا تريدون‏ان تصدونا عما كان يعبد آباءنا فاتونا بسلطان مبين.قالت لهم رسلهم ان نحن الا بشر مثلكم ولكن الله يمن على من يشاء من عباده و ما كان لنا ان ناتيكم بسلطان الا باذن الله،و على الله‏فليتوكل المؤمنون.و ما لنا ان لا نتوكل على الله و قد هدانا سبلنا... (29) ،

آيا سرگذشت‏پيشينيان را نشنيده‏ايد كه پيامبرانشان با دلايلى روشن آمدند،ولى آنان از روى‏تمسخر خنده‏وار دست‏بر دهان نهاده (30) و گفتند:ما به آن چه آورده‏ايد باور نداريم ودر شك و ترديد مى‏باشيم.پيامبران به آنان گفتند:مگر درباره صانع متعال جارى‏شكى وجود دارد؟او شما را مى‏خواند تا مورد مهر خود قرار دهد و فرصتى است‏كه در اختيار شما قرار داده است.گفتند:شما همانند ما بشر هستيد و مى‏خواهيد مارا از آن چه پدرانمان مى‏پرستيدند باز داريد،پس دليل قوى و روشن ارائه دهيد كه‏پيامبريد.پيامبران به ايشان گفتند آرى ما بشرى بيش نيستيم و از خود مايه‏اى‏نداريم.خداى بر ما منت نهاده و اگر او بخواهد هر آينه معجزه‏اى كه نشان‏گر صحت‏گفتار ما باشد،ارائه خواهيم داد و به خدا پناه مى‏بريم كه راه را به ما نشان‏داده است‏».

شواهد بر اين واقعيت‏بسيار است كه ارائه معجزه هنگامى بوده كه انبيا عليهم السلام با شبهات منكرين و تشكيك معاندين رو به رو مى‏شدند كه براى رفع شبهه و دفع‏تشكيك،ارائه معجزه ضرورت مى‏يافت و گرنه در رويارويى با پاك انديشان روشن‏ضمير،نيازى به معجزه نبوده بلكه همان ارائه حق،بزرگ‏ترين شاهد صدق آنان‏محسوب مى‏گرديد.

از اين‏رو معجزه هم چون شمشير براى شكستن سدهاى ايجاد شده در سر راه‏پيش رفت دعوت حق به كار رفته است.شمشير براى زدودن موانع خارجى است كه‏دشمن از روى عجز و نداشتن منطق صحيح به وجود مى‏آورد و در صدد ايجادمحاصره يا ريشه كن كردن بنياد حق بر مى‏آيد و معجزه براى درهم فرو ريختن تمامى‏شبهاتى بوده كه دشمنان-به گمان خود-از آن حصارى به وجود آورده بودند.

پس كاربرد معجزه و شمشير اساسا براى ارائه دعوت و اثبات حقانيت آن نبوده،بلكه در رتبه دوم و هنگام برخورد با موانع از آن‏ها استفاده شده است.لذا هر دو،وسيله دفاعى به شمار مى‏روند نه وسيله تبليغى محض.


پى‏نوشتها:

1.ر.ك:الفهرست،ص 63 آن جا كه از علوم قرآنى سخن مى‏گويد و ص 259 آن جا كه از مذاهب اهل اعتزال‏بحث مى‏كند.(چاپ قاهره-الاستقامة).

2.بست:شهركى در نزديكى كابل محل اقامت وى بوده است.ر.ك:مقدمه كتاب‏«ثلاث رسائل في اعجازالقرآن‏».و نيز مقدمه التمهيد،ج 1،ص 8.

3.پيامبران اولو العزم پيامبرانى‏اند كه داراى شريعتى نو و كتابى تازه باشند،آنان پنج نفرند: نوح و ابراهيم وموسى و عيسى و محمد صلى الله عليه و آله.

4.يعنى خارج از محدوده عوامل مؤثر كه متعارف و شناخته شده است.ولى هرگز بر خلاف ناموس طبيعت‏نيست،چه اين كه قانون عليت،طبيعى و خدشه بردار نيست.تنها علت‏به وجود آمدن معجزه،غير متعارف‏بودن آن است ولى براى بشريت امكان شناخت آن بر اساس موازين طبيعى هرگز ميسر نيست و گرنه هيچ‏پديده‏اى در صحنه هستى بدون علت متناسب خود،امكان وجود ندارد و علت العلل اراده خداوندى است وچگونگى تاثير در باب عليت نيز تحت اراده او است كه مى‏تواند دگرگون سازد يا سرعت‏بخشد و معجزه ازهمين طريق صورت مى‏گيرد.لذا خارق العاده مى‏گويند نه خارق الطبيعه.

5.اسراء 17:105.

6.رعد 13:14.

7.نمل 27:79.

8.بقره 2:2.

9.اعراف 7:43.

10.يونس 10:108.

11.شورى 42:17.

12.سبا 34:6.

13.حج 22:54.

14.مائده 5:83.

15.زخرف 43:78.

16.نمل 27:14.

17.برقى،محاسن،كتاب مصابيح الظلم،ج 1،ص 432،شماره 998/400.

18.بقره 2:23.

19.طور 52:34-33.

20.هود 11:13.

21.يونس 10:38.

22.انفال 8:31.

23.مدثر 74:25-24.

24.نحل 16:103.

25.انعام 6:91.

26.يونس 10:15.

27.اسراء 17:93-90.

28.ر.ك:سوره شعراء آيات(34-16)و سوره اعراف آيات(110-103).

29.ابراهيم 14:12-9.

30.اين حالتى است كه براى تمسخر انجام مى‏دهند،مانند آن كه خنده‏شان گرفته دست‏بر دهن مى‏نهند.