علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۴۱ -


و- نكته‏ها و ظرافت‏ها

از ويژگى‏هاى ديگر قرآن-كه مايه شگفتى عرب گرديد:دقت در به كار بردن‏نكات بديعى و ظرافت‏هاى سخن ورى است.در قرآن انواع استعاره‏ها و تشبيه وكنايه و مجاز و نكته‏هاى بديعى به حد وفور به كار رفته است.با وجود آن كه در تمامى‏موارد چار چوب شيوه‏هاى متعارف عرب رعايت‏شده،ولى مورد كاربرد با چنان‏ظرافت و دقت انجام شده كه موجب حيرت ارباب سخن و نكته سنجان عرب‏گرديده است.سخن دانان پذيرفته‏اند كه تشبيهات قرآنى متين‏ترين تشبيهاتى است كه در كلام عرب يافت مى‏شود،اين تشبيهات جامع محاسن نكات بديعى بوده ورساترين بيان در ارائه فن ترسيم معانى شناخته شده است.

اديب بزرگ قدر جهان عرب،ابن اثير درباره تشبيه مفرد به مفرد سخن گفته و ازقرآن آيه و جعلنا الليل لباسا (1) را مثال مى‏آورد.به گفته وى قرآن شب هنگام را به‏پوششى هم چون لباس-كه پوشش تن است-تشبيه نموده،زيرا تاريكى شب افرادرا از ديد يك ديگر پنهان مى‏دارد تا اگر از دشمنى بخواهد بگريزد،يا در كمين اوبنشيند،يا چيزى را از ديد ديگران پنهان دارد،از تاريكى فراگير شب مى‏تواندبهترين بهره را ببرد.ابن اثير گويد:«اين از تشبيهاتى است كه جز در قرآن،در جاى‏ديگر نتوان يافت،زيرا تشبيه تاريكى فراگير شب به پوشش تن،از جمله‏ظرافت‏هايى است كه قرآن به آن آراسته است و در ديگر كلام منثور و منظوم عرب‏يافت نمى‏شود.هم چنين آيه: هن لباس لكم و انتم لباس لهن (2) كه هم سران را هم چون‏پوششى براى يك ديگر ترسيم نموده است.اين از ظريف‏ترين تشبيهات به شمارمى‏رود،همان گونه كه لباس زينتى براى انسان است و عورت و ناديدنى‏هاى اندام اورا مى‏پوشاند و از گزند سرما و گرما او را نگاه مى‏دارد،همين گونه هم سر زينت‏بخش‏حيات و پوشش زشتى‏ها است و از لغزش‏ها و فرو افتادن در چركى‏ها او را نگاه‏مى‏دارد،پس چه زيبا تشبيه و شيوا تعبيرى است‏».

او مى‏گويد:«از تشبيهات زيبا و جالب قرآن نيز آيه: نساؤكم حرث لكم (3) مى‏باشدو آن اندازه اين تشبيه گويا و دقيق است كه به حقيقت‏بيش از مجاز مى‏ماند،زيرا«حرث‏»زمين آماده كشت است،كه‏«رحم‏»بدان تشبيه شده و زمينه آماده‏اى براى‏كشت فرزندان است‏».ابن اثير در اين زمينه به درازا سخن مى‏گويد و اين گونه‏ترسيم‏هاى فنى چشم گير قرآن را با برخى از تشبيهات موجود در كلام عرب مقايسه‏مى‏كند و برترى قرآن را در فن تصوير به خوبى ارائه مى‏دهد (4) .

امير يحيى بن حمزه علوى نيز به تفصيل سخن گفته و به خوبى در ارائه امتيازات قرآن در فن ترسيم معانى،از عهده بر آمده است (5) .هم چنين سيد قطب-نويسنده‏توانا و با ذوق سرشار مصرى-كتابى با عنوان‏«التصوير الفني في القرآن‏»دارد علاوه‏بر آن چه در تفسير ادبى پر ارج خود«في ظلال القرآن‏»آورده است و در اين باره به‏خوبى از عهده مطلب بر آمده است. گوشه‏هايى از اين گفتارهاى ذى قيمت در جلد5«التمهيد»ارائه شده و در مورد انواع استعاره و كنايه و مجاز و نكات بديعى به‏تفصيل سخن گفته شده است (6) ،كه اين مختصر را گنجايش آن نيست و به همين‏اندازه بسنده مى‏كنيم.

2.اعجاز علمى

همان گونه كه ياد آور شديم،«اعجاز علمى قرآن‏»مربوط به اشاراتى است كه ازگوشه‏هاى سخن حق تعالى نمودار گشته و هدف اصلى نبوده است،زيرا قرآن كتاب‏هدايت است و هدف اصلى آن جهت‏بخشيدن به زندگى انسان و آموختن راه‏سعادت به او است.از اين‏رو اگر گاه در قرآن به برخى اشارات علمى بر مى‏خوريم،از آن جهت است كه اين سخن از منبع سرشار علم و حكمت الهى نشات گرفته و ازسرچشمه علم بى‏پايان حكايت دارد. قل انزله الذي يعلم السر في السماوات والارض (7) ،بگو:آن را كسى نازل ساخته است كه راز نهان‏ها را در آسمان‏ها و زمين‏مى‏داند»و اين يك امر طبيعى است كه هر دانش‏مندى هر چند در غير رشته‏تخصصى خود سخن گويد،از لا به لاى گفته‏هايش گاه تعابيرى ادا مى‏شود كه حاكى‏از دانش و رشته تخصص وى مى‏باشد.همانند آن كه فقيهى درباره يك موضوع‏معمولى سخن گويد،كسانى كه با فقاهت آشنايى دارند از تعابير وى در مى‏يابند كه‏صاحب سخن،فقيه مى‏باشد،گرچه آن فقيه نخواسته تا فقاهت‏خود را در سخنان‏خود بنماياند.هم چنين است اشارات علمى قرآن كه تراوش گونه است و هدف‏اصلى كلام را تشكيل نمى‏دهد.

چند تذكر:پيش از آن كه نمونه‏هايى از اين اشارات علمى ارائه گردد،ضرورت‏است كه چند نكته تذكر داده شود:

1.برخى را گمان بر آن است كه قرآن مشتمل بر تمامى اصول و مبانى علوم‏طبيعى و رياضى و فلكى و حتى رشته‏هاى صنعتى و اكتشافات علمى و غيره‏مى‏باشد و چيزى از علوم و دانستنى‏ها را فرو گذار نكرده است.خلاصه قرآن علاوه‏بر يك كتاب تشريعى كتاب علمى نيز به شمار مى‏رود.براى اثبات اين پندارافسانه‏وار،خواسته‏اند دلايلى از خود قرآن ارائه دهند،از جمله آيه و نزلنا عليك‏الكتاب تبيانا لكل شي‏ء (8) ،قرآن را بر تو فرستاديم تا بيان‏گر همه چيز باشد». ما فرطنا في‏الكتاب من شي‏ء (9) ،در كتاب-قرآن-چيزى فرو گذار نكرديم‏». و لا رطب و لا يابس الافي كتاب مبين (10) ،هيچ خشك و ترى نيست مگر آن كه در كتابى آشكار[ثبت] است‏».

در حديثى از عبد الله بن مسعود آمده:«من اراد علم الاولين و الآخرين فليتدبرالقرآن (11) ،هر كه علوم گذشتگان و آيندگان را خواهان باشد،همانا در قرآن تعمق‏نمايد».

اگر اين گمان از جانب برخى سرشناسان (12) مطرح نگرديده يا به آنان نسبت داده‏نشده بود، متعرض آن نگرديده در صدد نقد آن بر نمى‏آمديم،زيرا سستى دلايل آن‏آشكار است.

اولين سؤال كه متوجه صاحبان اين پندار مى‏شود آن است كه از كجا و چگونه‏اين همه علوم و صنايع و اكتشافات روز افزون از قرآن استنباط شده،چرا پيشينيان به‏آن پى نبرده و متاخرين نيز به آن توجهى ندارند؟!

ديگر آن كه آيات مورد استناد با مطلب مورد ادعا بى گانه است.زيرا آيه سوره‏نحل در رابطه با بيان فراگير احكام شريعت است.آيه در صدد اتمام حجت‏بركافران است كه روز رستاخيز هر پيامبرى با عنوان شاهد بر رفتار امت‏هاى خودبر انگيخته مى‏شود و پيامبر اسلام نيز شاهد بر اين امت مى‏باشد،زيرا كتاب وشريعتى كه بر دست او فرستاده شده كامل بوده و همه چيز در آن بيان شده است وجئنا بك شهيدا على هؤلاء.و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شي‏ء و هدى و رحمة و بشرى‏للمسلمين (13) .يعنى جاى نقص و كاستى در بيان وظايف و تكاليف شرعى باقى‏نگذارديم،تا هدايت و رحمت و بشارتى باشد براى مسلمانان.لذا با ملاحظه شان‏نزول و مخاطبين مورد نظر آيه و نيز صدر و ذيل آيه،به خوبى روشن است كه‏مقصود از«تبيانا لكل شى‏ء»همان فراگيرى و جامعيت احكام شرع است.

اصولا شعاع دائره مفهوم هر كلام،با ملاحظه جاى گاهى كه گوينده در آن قرارگرفته، مشخص مى‏گردد.مثلا محمد بن زكريا كه كتاب‏«من لا يحضره الطبيب‏»رانگاشت و ياد آور شد كه تمامى آن چه مورد نياز است در اين كتاب فراهم ساخته‏است،از جاى گاه يك پزشك عالى مقام سخن گفته است،لذا مقصود وى از تمامى‏نيازها،در چار چوب نيازهاى پزشكى است.بر همين شيوه مرحوم صدوق كتاب‏«من لا يحضره الفقيه‏»را تاليف نمود،تا مجموع نيازهاى در محدوده فقاهت راعرضه كند.هم چنين است آن گاه كه خداوند بر كرسى تشريع نشسته،در رابطه باكتب و شرايع نازل شده بر پيامبران،چنين تعبيرى ايفا كند كه صرفا به جامعيت‏جنبه‏هاى تشريعى نظر دارد!

همين گونه است آيه ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء (14) اگر مقصود از«كتاب‏»قرآن‏باشد.در صورتى كه ظاهر آيه چيز ديگر است و مقصود از كتاب،كتاب تكوين و دررابطه با علم ازلى الهى است.آيه چنين است: و ما من دابة في الارض و لا طائر يطيربجناحيه الا امم امثالكم.ما فرطنا في الكتاب من شي‏ء ثم الى ربهم يحشرون (15) .

يعنى ماهمه موجودات و آفريده‏ها را زير نظر داريم و هيچ چيز بيرون از علم ازلى ما نيست‏و سرانجام همه موجودات به سوى خدا است.

آيه و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو و يعلم ما في البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها و لا حبة في ظلمات الارض و لا رطب و لا يابس الا في كتاب مبين (16) ،در اين‏جهت روشن‏تر است،كه همه موجودات و رفتار و كردارشان در علم ازلى الهى ثبت‏و ضبط است و حضور بالفعل دارد.

و اما حديث ابن مسعود،صرفا در رابطه با علومى است كه وى با آن آشنايى‏داشته و آن،علوم و معارف دينى است و مقصود از اولين و آخرين،سابقين ولا حقين انبيا و شرايع آنان مى‏باشد، كه تمام آن چه در آن‏ها آمده در قرآن فراهم‏است.

2.دومين نكته آن كه به كارگيرى ابزار علمى براى فهم معانى قرآنى،كارى بس‏دشوار و ظريف است،زيرا علم حالت ثبات ندارد و با پيش رفت زمان گسترش ودگرگونى پيدا مى‏كند و چه بسا يك نظريه علمى-چه رسد به فرضيه-كه روزگارى‏حالت قطعيت‏به خود گرفته باشد، روز ديگر هم چون سرابى نقش بر آب،محو ونابود گردد.لذا اگر مفاهيم قرآنى را با ابزار ناپايدار علمى تفسير و توجيه كنيم،به‏معانى قرآن كه حالت ثبات و واقعيتى استوار دارند، تزلزل بخشيده و آن را نااستوارمى‏سازيم.خلاصه،گره زدن فرآورده‏هاى دانش با قرآن،كار صحيحى به نظرنمى‏رسد.

آرى اگر دانش مندى با ابزار علمى كه در اختيار دارد و قطعيت آن برايش روشن‏است، توانست از برخى ابهامات قرآنى-كه در همين اشاره‏ها نمودار است-پرده‏بردارد،كارى پسنديده است.مشروط بر آن كه با كلمه‏«شايد»نظر خود را آغاز كند وبگويد:شايد-يا به احتمال قوى-مقصود آيه چنين باشد،تا اگر در آن نظريه علمى‏تحولى ايجاد گردد،به قرآن صدمه‏اى وارد نشود،صرفا گفته شود كه تفسير او اشتباه‏بوده است.

ما در اين بخش از اعجاز قرآنى،با استفاده از برخى نظريه‏هاى قطعى علم منقول‏از دانش‏مندان مورد اعتماد،سعى در تفسير برخى اشارات علمى قرآن نموده‏ايم.

اما به اين نكته بايد توجه داشت كه هرگز نبايد ميان ديدگاه‏هاى استوار دين وفراورده‏هاى ناپايدار علم،پيوند ناگسستنى ايجاد نمود.

3.نكته سوم،آيا تحدى-كه نمايان‏گر اعجاز قرآن است-جنبه علمى قرآن را نيزشامل مى‏شود؟ بدين معنا كه قرآن آن گاه كه تحدى نموده و هم آورد طلبيده،آيا به‏اين گونه اشارات علمى نيز نظر داشته است؟يا آن كه بر اثر پيش رفت علم و پى بردن‏به برخى از اسرار علمى كه قرآن به آنها اشارتى دارد،گوشه‏اى از اعجاز اين كتاب‏آسمانى روشن شده است.به عبارتى ديگر پس از آن كه دانش مندان با ابزار علمى كه‏در اختيار داشتند توانستند از اين گونه اشارات علمى كه تا كنون حالت ابهام داشته،پرده بردارند و در نتيجه به گوشه‏اى از احاطه صاحب سخن(پروردگار)پى ببرند ودريابند كه چنين سخنى يا اشارتى در آن روزگار،جز از پروردگار جهان امكان صدورنداشته و بدين جهت مساله اعجاز علمى قرآن مطرح گرديده است!

برخى بر همين عقيده‏اند،كه اين گونه اشارات علمى دليل اعجاز مى‏تواند باشد.

ولى تحدى به آن صورت نگرفته است،چون روى سخن در آيات تحدى با كسانى‏است كه هرگز با اين گونه علوم آشنايى نداشته‏اند.بر اين مبنا قرآن در جهت علمى‏همانند ديگر كتب آسمانى است،كه صورت تحدى به خود نگرفته‏اند،گرچه‏اشارات علمى دليل اعجاز مى‏توانند باشند (17) .

ولى اين طرز تفكر از آن جا نشات گرفته كه گمان برده‏اند روى سخن در آيات‏تحدى تنها با عرب معاصر نزول قرآن بوده است،در حالى كه قرآن مرحله به مرحله‏از محدوده زمانى عصر خويش فراتر رفته و دامنه تحدى را گسترش داده است،نه‏تنها عرب بلكه تمامى بشريت را براى ابديت‏به هم آوردى فرا خوانده است.

يكى از آيات تحدى كه در سوره بقره است و پس از ظهور و گسترش اسلام درمدينه نازل گشته،تمامى مردم را مورد خطاب قرار داده است،پس از خطاب يا ايهاالناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم لعلكم تتقون -با فاصله يك آيه‏مى‏فرمايد: و ان كنتم في ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءكم‏من دون الله ان كنتم صادقين.فان لم تفعلوا و لن تفعلوا... (18) همه مردم مخاطب قرارگرفته‏اند،تا چنان چه ترديدى در رابطه با صحت وحى قرآنى در دل‏هاى شان راه‏يافته،آزمايش كنند آيا مى‏توانند حتى يك سوره همانند قرآن بياورند؟هرگزنتوانسته و نخواهند توانست.

آيه قل لئن اجتمعت الانس و الجن على ان ياتوا بمثل هذا القرآن لا ياتون بمثله و لو كان‏بعضهم لبعض ظهيرا (19) آب پاكى را بر دست همه ريخته،تمامى انس و جن را به نحوجمعى-كه عموم افرادى و ازمانى هر دو را شامل مى‏شود (20) -مورد تحدى قرارداده است و اعلام كرده كه اگر همه انسان‏ها و پريان پشت در پشت هم بكوشند تاهم چون قرآنى بياورند نخواهند توانست.

اكنون مى‏پرسيم كه اين گونه گسترش در دامنه تحدى-كه همه انسان‏ها را در همه‏سطوح و در طول زمان شامل گرديده است-آيا نمى‏تواند دليل آن باشد كه همه‏جوانب اعجاز قرآنى،هر كدام به فراخور حال مخاطب خاص خود،مورد تحدى‏قرار گرفته باشند؟به سادگى نمى‏توان از كنار اين احتمال گذشت‏يا آن راناديده گرفت!

نمونه‏هايى از اشارات علمى

در قرآن از اين گونه اشارات علمى و گذرا بسيار است.برخى از اين اشارات از ديرزمان و برخى در ساليان اخير با ابزار علم روشن شده و شايد بسيارى ديگر را گذشت‏زمان آشكار سازد. دانش مندان-به ويژه در عصر حاضر-در اين باره بسياركوشيده‏اند،گرچه افرادى به خطا رفته ولى بسيارى نيز موفق گرديده‏اند.نمونه‏هايى‏از اين گونه اشارات در بخش اعجاز علمى قرآن در كتاب‏«التمهيد»ج 6 آمده است،در اين جا به جهت اختصار به چند نمونه بسنده مى‏كنيم:

رتق و فتق آسمان‏ها و زمين

او لم ير الذين كفروا ان السماوات و الارض كانتا رتقا ففتقناهما (21) «رتق‏»به معناى‏«به‏هم پيوسته‏»و«فتق‏»به معناى‏«از هم گسسته‏»است.در اين آيه آمده است كه‏آسمان‏ها و زمين به هم پيوسته بوده‏اند و سپس از هم گسسته شدند.

مفسران در اين پيوسته بودن و گسسته شدن زمين و آسمان‏ها اختلاف نظرداشته‏اند.بيش‏تر بر اين نظر بوده‏اند كه مقصود از به هم پيوستگى و گسسته شدن،همان گشوده شدن درهاى آسمان و ريزش باران است، ففتحنا ابواب السماء بماءمنهمر (22) ،پس درهاى آسمان را با آبى ريزان گشوديم‏».و نيز شكافتن زمين و روييدن‏گياه،چنان چه مى‏فرمايد: ثم شققنا الارض شقا فانبتنا فيها حبا (23) ،زمين را شكافتيم وپس در آن،دانه رويانيديم‏».علامه طبرسى گويد:«و اين معنا از دو امام(ابو جعفرباقر و ابو عبد الله صادق عليهما السلام روايت‏شده است (24) ،در«روضه كافى‏»روايتى ضعيف‏السند از امام باقر عليه السلام است (25) و در تفسير قمى روايتى كه اتصال سندى ندارد ازامام صادق عليه السلام روايت‏شده است (26) .

تفسير ديگرى در اين باره شده كه آسمان‏ها و زمين ابتدا به هم پيوسته بودندسپس از هم جدا گشته و به اين صورت در آمده‏اند.چنان چه در سوره‏«فصلت‏»

مى‏خوانيم: ثم استوى الى السماء و هي دخان فقال لها و للارض ائتيا طوعا او كرها قالتااتينا طائعين.فقضاهن سبع سماوات (27) ،[خداوند]هنگامى كه به آفرينش آسمان روى‏آورد، آسمان‏ها به صورت دودى-توده گازى-بودند.آن گاه به زمين و آسمان فرمان‏داد كه به صورت جدا از هم حضور يابند-چه بخواهند و چه بخواهند-(يعنى يك‏فرمان تكوينى بود)،آن‏ها[به زبان حال]گفتند:فرمان پذير آمديم.سپس هفت‏آسمان را اين چنين استوار ساخت‏».

مطلب مذكور در آيه فوق مبين يك حقيقت علمى است كه دانش روز،كم و بيش‏به آن پى برده است و آن اين است كه منشا جهان مادى به صورت يك توده گازى‏بوده است.بدين ترتيب واژه‏«دخان‏»در كلمات عرب،دقيق‏ترين تعبير از ماده‏نخستين ساختار جهان است.

مولا امير مؤمنان-مكررا-در نهج البلاغه به همين حقيقت علمى كه آيه كريمه به‏آن اشارت دارد،تصريح فرموده است.در اولين خطبه نهج البلاغه-كه درباره‏آفرينش جهان است-مى‏خوانيم:«ثم انشا سبحانه فتق الاجواء و شق الارجاء وسكائك الهواء...ثم فتق ما بين السماوات العلى فملاهن اطوارا من ملائكته،سپس‏خداوند فضاهاى شكافته و كرانه‏هاى كافته و هواى به آسمان و زمين راه يافته راپديد آورد...آن گاه ميان آسمان‏هاى زبرين را بگشود و از گونه گون فرشتگان پرنمود».در خطبه 211 مى‏فرمايد:«ففتقها سبع سماوات بعد ارتتاقها،آن‏ها را از هم‏شكافت پس از آن كه به هم پيوسته بودند».

علامه مجلسى-در شرح روضه كافى-پس از نقل دو روايت‏سابق الذكرمى‏فرمايد:«اين دو روايت،بر خلاف آن چيزى است كه از مولا امير مؤمنان عليه السلام‏رسيده است‏» (28) .در اين باره تفصيلا سخن گفته‏ايم (29) .

نقش كوه‏ها در استوارى زمين

در نه جاى قرآن از كوه‏ها با تعبير«رواسى‏»ياد شده است (30) و جعلنا في الارض‏رواسي ان تميد بهم (31) ،و كوه‏ها را در زمين پا بر جا و استوار نهاديم تا مبادا[زمين]آنان[مردم]را تكان دهد و بلرزاند».

اساسا تعبير از كوه‏ها به‏«رواسى‏»بدان جهت است كه‏«ثابت‏هايى‏»هستند كه برريشه‏هاى مستحكم استوار مى‏باشند و از ماده‏«رست السفينة‏»گرفته شده،به معناى‏لنگر انداختن كشتى است كه به وسيله اين لنگرها در تلاطم آب‏هاى دريا استوار وپا بر جا مى‏ماند.از اين رو، كوه‏ها هم چون لنگرهايى هستند كه زمين را در گردش‏ها وچرخش‏هاى خود،از لرزش و تكان باز مى‏دارد.

هم چنين از كوه‏ها به‏«اوتاد»تعبير شده،به معناى ميخ‏ها،كه زمين را از هم پاشى‏و فرو ريزى نگاه مى‏دارد و الجبال اوتادا (32) .

مولا امير مؤمنان در اين زمينه گفتارى دارد،كه به خوبى تعابير اعجاز گونه قرآن راروشن مى‏سازد.مى‏فرمايد:

«و جبل جلا ميدها،و نشوز متونها و اطوادها،فارساها في مراسيها،و الزمهامقراراتها.فمضت رؤوسها في الهواء،و رست اصولها في الماء.فانهد جبالها عن‏سهولها،و اساخ قواعدها في متون اقطارها و مواضع انصابها.فاشهق قلالها،و اطال‏انشازها،و جعلها للارض عمادا،و ارزها فيها اوتادا. فسكنت على حركتها من ان‏تميد باهلها،او تسيخ بحملها،او تزول عن مواضعها.فسبحان من امسكها بعدموجان مياهها (33) ،هم راه با سرشتن صخره‏هاى بزرگ زمين و بر آمدن دل اين صخره‏هاو قله‏هاى بلند سر به فلك كشيده،در جاى گاه‏هاى خود استواريشان بخشيد. پس‏قله‏ها را در هوا به بلندا برد و ريشه‏هاى شان را در آب فرو كشيد.بدين سان خداوندكوه‏ها را با بلنداشان از دشت‏ها جدا ساخت و پايه‏هاى شان را چونان ريشه درختان‏در زمين‏هاى پيرامون و مواضع نصبشان،در اعماق زمين نفوذشان داد.كوه‏ها را باقله‏هايى بس بلند و سلسله‏هايى به هم پيوسته و دراز،تكيه‏گاه زمين ساخت وچونان ميخ‏ها بر آن بكوفت.چنين است كه زمين به رغم حركات گوناگونى كه دارد،براى ساكنانش از لرزش و تكان نگاه داشته شد و از فرو در كشيدن بار خود،بازداشته شد و از لغزش از جاى گاه خود در امان ماند.پس بزرگ است‏خداوندى كه‏زمين را به رغم تلاطم امواج خروشان آب‏هاى آن،چنين استوار نگاه داشت‏».

در بخشى از اين گفتار درربار آمده:«زمين به رغم حركت‏هاى خود از لغزش ولرزش و فرو پاشيدگى نگاه داشته شد.»از اين گفتار سه نكته به دست مى‏آيد:

1.زمين داراى حركت‏هاى گوناگون است،ولى به رغم اين حركت‏ها آرامش وتعادل خود را حفظ كرده است.

2.پوسته زمين مستحكم است و از هم نمى‏گسلد و لايه‏هايش گسسته نمى‏شود،تا ساكنان و بارهايش را در درون خود فرو نكشد.

3.زمين در حركت وضعى و انتقالى و برخى حركت‏هاى ديگر،آرام و استواراست و از مدارهايى كه به طور منظم در آن مى‏گردد،بيرون نمى‏افتد.

اين گونه نكته‏ها امروزه مورد تاييد اكتشافات و پژوهش‏هاى علمى قرارگرفته است.اين اثر بزرگ كوه‏ها-كه حيات را بر پهناى زمين ميسر ساخته است‏به دليل آن است كه سلسله كوه‏هاى پراكنده در پوسته سخت زمين،همانند كمربندزنجيره‏اى اطراف زمين را در بر گرفته‏اند.

اكنون بهتر مى‏توانيم به ظرافت و دقت فرموده امام عليه السلام در خطبه يكم نهج البلاغه‏پى ببريم،كه به جاى كلمه جبال(كوه‏ها)واژه صخور(صخره‏ها)را به كار برده‏«و وتدبالصخور ميدان ارضه،و به كوه‏هاى گران،زمين را ميخ كوب نموده به آن استوارى‏بخشيده است‏».اين گفتار،تفسير آيه فوق الذكر است و جعلنا في الارض رواسى ان‏تميد بهم (34) .امام عليه السلام جنبه‏«صخره‏اى‏»بودن كوه‏ها را در جهت استحكام و استوارى‏مرتبط مى‏داند.

سلسله كوه‏هاى سنگى-با پستى و بلندى‏هايى كه دارند-نقش بزرگى در تعادل‏زمين و ثبات اجزا و استوارى پوسته آن دارند تا اين كوه‏ها با وجود شعله‏ور بودن‏درون و التهاب گداخته‏هاى آن،درهم شكسته و لرزان نشوند.

آشنايان با علوم طبيعى مى‏دانند كه زمين با حلقه‏هايى از سلسله كوه‏ها،محاصره‏شده است و اين امر عامل حفظ بيش‏تر ثبات زمين مى‏باشد.حكمت و چگونگى‏ارتباط اين سلسله كوه‏ها با يك ديگر و جهت امتداد آن‏ها نيز بر طبيعى دانان پوشيده‏نيست.اين سلسله كوه‏ها بر اساس نظمى بديع و محكم و توجه بر انگيز،زمين را به‏شكل حلقه‏هايى كوهستانى در آورده است كه از چهار طرف آن را در بر گرفته‏اند.

وقتى به نقشه طبيعى زمين نظر مى‏افكنيم،ناهم وارى‏هاى زمين را به روشنى‏مشاهده مى‏كنيم و مى‏بينيم سلسله كوه‏ها به طور عموم در طول هر قاره امتدادمى‏يابد.گويا اين كوه‏ها ستون فقرات قاره‏ها هستند.

هنگامى كه به شبه جزيره‏هاى هر قاره مى‏نگريم سلسله كوه‏ها را در طولانى‏ترين‏شكل ممكن امتداد يافته مى‏يابيم.در طول جزاير كوهستانى-بزرگ يا كوچك-نيزسلسله كوه‏هايى يافت مى‏شود.

امروزه با سير و مطالعه در بستر درياها و اقيانوس‏ها به طور يقين ثابت‏شده است‏كه بيش‏تر جزيره‏ها و ارتفاعات آن‏ها در حقيقت دامنه و امتداد سلسله كوه‏ها وجزئى از آن‏ها هستند،به اين صورت كه قسمتى از آن كوه‏ها در آب درياها فرو رفته وپوشيده شده و بخشى ديگر همانند جزيره‏ها،بر سطح آب آشكار است.

بنابر اين تمام قاره‏ها به وسيله سلسله كوه‏ها و از طريق خشكى يا دريا به يك ديگرمتصل‏اند. جالب توجه است‏بدانيم،حلقه‏اى از سلسله كوه‏ها در زير دريا و درنزديكى ساحل شمالى قاره‏هاى سه گانه شمالى قرار دارد كه كاملا اقيانوس منجمدشمالى را در بر گرفته است و بسيارى از جزيره‏هاى حاشيه اين ساحل‏برجستگى‏هاى آن سلسله كوه‏ها هستند.

يعنى در قطب جنوب نيز حلقه ديگرى از سلسله كوه‏ها قرار دارد كه قطب‏منجمد جنوب را در بر گرفته است.بين دو حلقه ياد شده حلقه‏هاى ديگر سلسله‏كوه‏ها كه در طول قاره‏ها و اقيانوس‏ها از شمال تا جنوب امتداد دارد پيوندى محكم‏ايجاد كرده است.گويى اين سلسله كوه‏ها،چار چوب‏هايى مشبك هستند كه پنجه‏در دست آويز زمين زده‏اند و از متلاشى شدن و تجزيه و پراكندگى ذرات زمين درفضا جلوگيرى مى‏كنند.

از جهت ديگر،درون زمين شعله‏ور است.آتش بر افروخته و زبانه‏دار وخشمگينى در درون زمين شعله‏ور است،گويى نزديك است از خشم به جوش وخروش آيد و اگر ضخامت و سختى پوسته زمين نبود،اين آتش بر افروخته زمين رادرهم مى‏ريخت.زمين لرزه‏ها و آتش فشان‏هايى كه گه گاه مشاهده مى‏شود بخشى‏ناچيز از التهاب و فوران آتش درونى زمين است.

سختى و ضخامت پوسته روى زمين-كه از دير باز سرد مانده است-از فوران‏درون بر افروخته زمين مانع مى‏شود و اگر سختى و صلابت پوسته زمين نبود،لرزش‏هاى شديد و مستمر تمام زمين را فرا مى‏گرفت.اگر خداوند زمين را نگه‏نمى‏داشت و آرامش نمى‏بخشيد،زمين ساكنانش را در خود فرو مى‏كشيد واطرافش شكافته مى‏شد و همه چيز در هم فرو مى‏ريخت. اما خداوند آسمان وزمين را نگاه مى‏دارد تا از استوارى كه دارند نلغزند ان الله يمسك السماوات و الارض ان تزولا (35) .

ملاحظه مى‏شود كه كوه‏ها صخره‏هاى كوهستانى سلسله وارى هستند كه زمين رااحاطه كرده اثر مستقيمى بر توازن زمين دارد و جلوى لرزش آن را مى‏گيرد،به علاوه‏سختى اين پوسته در بر گيرنده زمين جلوى اشتعال درونى زمين را نيز مى‏گيرد،كه دركلام مولا امير مؤمنان عليه السلام به اين حقايق آشكار(از ديدگاه علم روز)اشارت فرموده‏است (36) .


پى‏نوشتها:

1.نبا 78:10.

2.بقره 2:187.

3.بقره 2:223.

4.ر.ك:ابن اثير،المثل السائر،ج 2،ص 135-133 و ص 128-126.

5.ر.ك:امير علوى،الطراز،ج 3،ص 399.

6.ر.ك:التمهيد في علوم القرآن،ج 5،ص 333 به بعد.

7.فرقان 25:6.

8.نحل 16:89.

9.انعام 6:38.

10.انعام 6:59.

11.غزالى،احياء العلوم باب 4،آداب تلاوة قرآن،ج 1،ص 296.

12.مانند ابو الفضل مرسمى(متوفاى 655).و ابو بكر معروف به ابن العربى معافرى(متوفاى 544).و شايدظاهر كلام ابو حامد غزالى و زركشى و سيوطى نيز همين باشد،البته قابل تاويل نيز مى‏باشد.كه در مقدمه ج 6التمهيد آورده‏ايم.

13.نحل 16:89.

14.انعام 6:38.

15.همان.

16.انعام 6:59.

17.ر.ك:دكتر احمد ابو حجر،التفسير العلمي للقرآن في الميزان،ص 131.

18.آيات شماره 21 و 23 و 25.

19.اسراء 17:88.

20.اين يك اصطلاح اصولى است و مقصود همه افراد در طول زمان مى‏باشد.

21.انبيا 21:30.

22.قمر 54:11.

23.عبس 80:27-26.

24.مجمع البيان،ج 7،ص 45.

25.كافى شريف،ج 8،ص 95،شماره 67 و ص 120،شماره 93.

26.تفسير قمى،ج 2،ص 70.

27.فصلت 41:12-11.

28.مرآة العقول،ج 25،ص 232.در نتيجه دو روايت‏سابق الذكر به جهت ضعف سند،قابل استناد نيستند.تنهافرموده مولا امير مؤمنان كه سند قطعى است مى‏تواند تفسير آيه باشد.

29.ر.ك:التمهيد،ج 6،ص 139-129.

30.سوره‏هاى رعد:3.نمل:61.حجر:19.ق:7.نحل:15.لقمان:10.انبيا:31.فصلت:10.مرسلات:27.

31.انبيا 21:31.

32.نبا 78:7.

33.خطبه شماره 211(صبحى صالح)ص 328.

34.انبيا 21:31.

35.فاطر 35:41.

36.براى توضيح بيش‏تر ر.ك:التمهيد،ج 6،ص 161-151.