علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۴۵ -


روايات اهل سنت

در ميان اهل سنت گروهى صرفا به جمع حديث مى‏پرداختند و كمتر به جنبه‏محتوا اهميت مى‏دادند،يعنى آن چه در نظر اين گروه اهميت داشت جمع آورى‏گفتار سابقين بود و تمام ارزش را در كميت و حجم به دست آمده در اين راه‏مى‏دانستند.لذا بيش‏تر كوشش داشتند تا مقدار احاديث‏به دست آمده آنان،بدون‏توجه به محتوا،بيش‏تر باشد.از اين‏رو در ميان احاديث گرد آمده ايشان،صحيح وسقيم خلط شده است و احيانا مطالب بيهوده بسيارى به چشم مى‏خورد.اين گروه‏در گذشته به نام‏«حشويه‏»خوانده مى‏شدند و امروزه به نام‏«سلفيون‏» (1) معروفند.

چنان كه در ميان شيعه گروه مشابهى وجود داشته و دارد كه به نام‏«اخباريون‏»

شناخته شده‏اند.بيش‏تر و شايد تمام روايات تحريف،به دست اين گروه جمع، تدوين،ثبت و ضبط شده است و نبايد كار اين دو گروه را به حساب محققان و اهل‏نظر از اهل سنت و شيعه گذاشت.اكنون برخى از اين روايات را در ذيل مى‏آوريم:

1.آيه رجم :در قرآن،حكم به رجم نيامده است.فقط به جلد(تازيانه زدن زانى‏و زانيه)اشاره شده است،بنا بر اين رجم زانى و زانيه در شرايط خاصى (2) در سنت‏وارد شده و مورد اجماع امت است،ولى عمر بن الخطاب گمان مى‏كرد كه در قرآن‏آيه رجم وجود داشته و اين آيه موقع جمع آورى قرآن از قلم افتاده است،لذا هم واره‏مى‏كوشيد درج آن را به صحابه بپذيراند.به طورى كه قبلا ذكر شد هنگام جمع قرآن‏به وسيله زيد بن ثابت،عمر خواست نظر خود را به جمع بقبولاند و عبارت‏«الشيخ‏و الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة نكالا من الله و الله عزيز حكيم،پير مرد و پير زنى اگرزنا كردند آنان را سنگ سار كنيد.عقوبتى است از جانب خدا و خدا عزيز و حكيم‏است‏»را به عنوان آيه در قرآن قرار دهد.به طور معمول از وى شاهد طلبيدند اونتوانست‏شاهد بياورد،لذا پذيرفته نشد،ولى عمر پيوسته در اين انديشه بود كه برمردم عرضه كند و به گمان خود حجت را بر مردم تمام كند.در آخرين روزهاى‏حيات خود، بالاى منبر تاكيد نمود:«اى مردم!مبادا روز قيامت‏بگوييد عمر به مانگفت.خدايا شاهد باش كه گفتم و عرضه كردم ولى كسى آن را نپذيرفت‏» (3) .

ظاهرا،عمر حديثى را با آيه قرآن اشتباه گرفته است،زيرا زيد بن ثابت مى‏گويدشنيدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«شيخ و شيخه اگر زنا كردند آنان را سنگ سار كنيد».

ممكن است عمر نيز آن را از پيامبر شنيده است و گمان كرده آيه قرآنى است كه‏پيامبر تلاوت مى‏فرمايد.

2.آيه رغبت :عمر،گمان داشت كه در قرآن آيه‏اى با اين نام وجود داشته وساقط شده است.او مى‏گفت‏يكى از آياتى كه در قرآن مى‏خوانديم اين آيه بود:«ان‏لا ترغبوا عن آبائكم فانه كفر بكم ان ترغبوا عن آبائكم‏» (4) محتمل است عبارت‏مذكور حديثى بوده باشد كه از پيامبر شنيده شده اما او گمان برده كه آيه قرآنى است‏كه تلاوت مى‏گردد.

3.آيه جهاد :عمر هم چنين گمان مى‏برد كه اين عبارت آيه قرآنى بوده و از قرآن‏ساقط شده است:«ان جاهدوا كما جاهدتم اول مرة‏» (5) .

4.آيه فراش :طبق گمان عمر عبارت‏«الولد للفراش و للعاهر الحجر» (6) از آيات‏قرآنى بوده است در حالى كه حديث متواترى است از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله كه فرزند،از آن‏صاحب فراش(رخت‏خواب،كنايه از شوهر شرعى)است و عاهر(زانى)را نصيبى‏نيست.

5.عدد حروف قرآن :عمر را گمان بر آن بود كه حروف قرآن 000/027/1است در صورتى كه عدد موجود بيش از 671/323 نيست.از وى روايت‏شده است:«قرآن داراى هزار هزار حرف و بيست و هفت هزار حرف است.هر كه‏قرآن را براى خدا و با صبر و حوصله بخواند،در مقابل هر حرف يك زوجه ازحور العين به او مى‏دهند» (7) .ذهبى گويد:«اين خبر باطل را فقط محمد بن عبيد نقل‏كرده است در حالى كه به وى اعتمادى نيست‏» (8) .

6.عبد الله فرزند عمر چنين مى‏پنداشت كه بسيارى از آيه‏هاى قرآن از ميان رفته‏است.او چنين مى‏گفت:«كسى از شما نگويد كه تمامى قرآن را فرا گرفته‏ام،از كجامى‏داند تمامى قرآن كدام است؟در صورتى كه بسيارى از قرآن از ميان رفته است.

بلكه بايد بگويد آن چه هست فرا گرفته‏ام‏» (9) .

7.برخى گمان مى‏كردند كه در جنگ يمامه(در سال اول خلافت ابوبكر با كشته‏شدن بسيارى از صحابه،بخشى از قرآن نابود شده است،زيرا عالمان قرآن در اين‏جنگ كشته شدند و پس از آنان كسى ندانست‏سرنوشت آن مقدار از قرآن كه هم راه‏آنان بود به كجا انجاميد و هرگز كسى آن را در قرآن(مصحف موجود)ننوشت و ثبت‏ننمود...ابن ابى داود اين مطلب را از ابن شهاب آورده است (10) .

8.در مصحفى كه عايشه براى خود انتخاب كرده بود،زيادتى بود كه در ديگرمصحف‏ها وجود نداشت و آن عبارت چنين بود:«ان الله و ملائكته يصلون على‏النبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما و على الذين يصلون الصفوف‏الاولى‏».حميده دختر ابى يونس،خدمت گزار عايشه،مى‏گويد:«البته اين تا موقعى‏بود كه عثمان مصحف‏ها را تغيير نداده بود» (11) .

9.عايشه گمان مى‏كرد در قرآن آيه‏اى بوده است كه مقدار شير خوارگى را كه‏موجب حرمت(رضعات محرمه)مى‏شود تعيين مى‏كرد،ولى موقع اشتغال به دفن‏پيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى وارد اتاق وى شده است و صفحاتى را كه مشتمل بر آيه‏رضعات بود جويده و خورده است!آن آيه ابتدا چنين بود:«عشر رضعات يحرمن‏»

ولى بعدا با آيه‏«خمس رضعات يحرمن‏»نسخ شد.عايشه گويد:«موقع وفات‏پيامبر صلى الله عليه و آله اين دو آيه،جزء آيات قرآن تلاوت مى‏گرديد» (12) .

10.ابو موسى اشعرى،گمان مى‏برد در قرآن سوره‏اى وجود داشته معادل سوره‏برائت و سوره ديگرى معادل سوره‏هاى‏«مسبحات‏»،كه اين سوره‏ها از قرآن ساقطشده و از بين رفته است.او مى‏گويد:فعلا يكى از آيات سوره معادل برائت را بياددارم:«لو كان لابن آدم و اديان من مال لابتغى واديا ثالثا و لا يملا جوف ابن آدم الاالتراب‏».ابو موسى ظاهرا حديث وارد را با قرآن اشتباه گرفته است و نيز مى‏گويد:ازسوره مفقود شده هم رديف مسبحات آيه‏اى را به ياد دارم: «يا ايها الذين آمنوا لم‏تقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة في اعناقكم فتسالون عنها يوم القيامة‏» (13) ،ولى اين‏عبارت‏ها از احاديث قدسى است كه به گمان ابو موسى از قرآن است (14) .

11.به صحابى جليل ابى بن كعب نسبت داده‏اند كه گفته است:«سوره احزاب‏كه فعلا داراى 73 آيه است،معادل سوره بقره بوده و حدود 286 آيه داشت‏».اين‏گفتار را به عايشه نيز نسبت داده‏اند كه شايد غرض او تحريك مردم عليه عثمان‏بود (15) .

12.مالك بن انس گمان مى‏كرد كه بيش از يك چهارم از سوره برائت‏باقى نمانده‏است.او مى‏گويد:«اين سوره هم آورد سوره بقره بوده و از اول آن،مقدار زيادى‏افتاده است و بسم الله الرحمان الرحيم نيز جزء آيات ساقط شده است‏»در اين زمينه‏روايات بسيارى آورده‏اند كه همگى ناتوانى ذهن ناقل را مى‏رساند (16) .

فاجعه كتاب الفرقان

متاسفانه مشكلى كه اين گونه روايات به بار آورده اين است كه عده‏اى آنان را باورداشته و ترتيب اثر داده‏اند.آنان معتقد شده‏اند كه بعد از رحلت پيامبر تا موقع‏خلافت عثمان كه يك‏سان كردن مصاحف انجام گرفت،آيه‏ها و سوره‏هايى از قرآن‏كم يا بر آن افزوده شده است و اين همان تحريف در قرآن است كه ضرورت دينى برخلاف آن حكم مى‏كند.

يكى از كسانى كه تحت تاثير اين گونه باورهاى ناروا قرار گرفته محيى‏الدين ابن عربى(متوفاى 638)،صاحب كتاب‏«فتوحات مكيه‏»است.او بر اين باوربوده كه قرآن ست‏خوش تحريف گرديده،چيزهايى از آن كم شده است.گويد:«اگرنبود افراد ضعيف دل كه زود مى‏لغزند و اعتقادشان متزلزل مى‏شود و حكمت چنين‏كارى را مجاز نمى‏شمرد هر آينه روشن مى‏كردم تمامى آن چه را كه از مصحف‏عثمان ساقط شده است...» (17) .

ولى از همه ناگوارتر،كتابى است‏به نام‏«الفرقان‏»كه در عصر اخير،به دست‏نويسنده مصرى، محمد محمد عبد اللطيف معروف به ابن الخطيب،از علماى‏معروف مصر،نوشته شده است. در اين كتاب اين باروهاى نادرست جمع آورى‏شده و بر آن‏ها صحه گذاشته شده است و به صرف اين كه در صحاح سته آمده،صحيح دانسته شده است.اين كتاب در مصر،غوغايى بر پا كرد و مردم عليه آن شوريدند تا آن كه دانش گاه الازهر از دولت تقاضاى مصادره كتاب را كرد ونسخه‏هاى پخش نشده مصادره شد،ولى در همان مدت كوتاه،كتاب اثر سوء خودرا گذاشت و در جهان منتشر شد،نسخه‏هايى از آن كتاب در قم فعلا موجود است واخيرا در تيراژى بالا در لبنان چاپ و منتشر گرديد!

نويسنده اين كتاب معتقد است علاوه بر تغييرات و تحريفاتى كه پيش از عثمان‏در قرآن رخ داده است پس از آن نيز،به دست‏حجاج در دوازده جاى قرآن تغييرات‏اساسى رخ داد و بر خلاف آن چه در زمان عثمان بوده،ثبت‏شده است.مثلامى‏گويد:در قصه نوح در سوره شعراء من المخرجين (18) بود،و در قصه لوط من‏المرجومين (19) ولى حجاج آن را تغيير داد و من المرجومين را در قصه نوح آورد و من‏المخرجين را در قصه لوط كه اكنون بر همين منوال است (20) .

روايات اماميه

نخستين كسى كه در اين زمينه كتاب نوشت و مساله تحريف را مطرح نمود،سيدنعمت الله جزايرى(متوفاى 1112)بود كه در كتاب‏«منبع الحياة‏»(چاپ بغداد وبيروت)اين مساله را مورد بحث قرار داد و با دلايل چندى در صدد اثبات تحريف‏قرآن بر آمد،سپس(بعد از گذشت‏بيش از 200 سال)حاجى نورى(متوفاى 1320)

كتاب‏«فصل الخطاب‏»را نوشت و مجموعه رواياتى را در اين زمينه عرضه داشت‏كه اساسا فاقد اعتبار و بيش‏تر فاقد دلالت‏بر مقصود ايشان است.ذيلا نمونه‏هاى‏برجسته‏اى از آن‏ها را مى‏آوريم:

سيد جزايرى در اين زمينه مى‏گويد:«روايات مستفيضه بلكه متواتره (21) دلالت‏دارند كه قرآن دست‏خوش تحريف گرديده‏».اولين و عمده‏ترين روايتى را كه مورداستناد قرار مى‏دهد،روايت فاقد سندى است كه از كتاب مجهول الحال‏«احتجاج‏»

نقل مى‏كند كه از امير مؤمنان عليه السلام پرسيده شد كه تناسب ميان صدر و ذيل اين آيه‏چيست و ان خفتم ان لاتقسطوا في اليتامى فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثنى و ثلاث‏و رباع (22) ،و اگر در اجراى عدالت درباره اموال يتيمان[كه نزد شما سپرده شده]بيم‏ناكيد،پس هر چه از زنان كه شما را پسند افتاد،دو يا سه يا چهار به هم سرى‏اختيار كنيد».آن گاه حضرت فرموده باشند كه بيش از يك سوم قرآن از اين آيه افتاده‏است (23) و رواياتى از اين قبيل كه در ذيل استدلالات حاجى نورى مى‏آوريم.

اكنون به بررسى اين روايت كه عمده شاهد سيد و ديگران(كسانى كه بى‏انديشه‏قايل به تحريف شده‏اند)است مى‏پردازيم،تا ارزش اين گونه روايات روشن شود:

اولا:كتاب احتجاج منسوب به طبرسى،به طور كلى روايات آن فاقد سند است.

ثانيا:مؤلف اين كتاب تا كنون مجهول الهويه و ناشناخته است و مشخص نيست‏كدام طبرسى، زيرا طبرسى معرب‏«تفرشى‏»كسى است كه از اهل تفرش باشد.

اكنون كدام يك از تفرشيان اين كتاب را نوشته معلوم نيست.برخى گمان برده‏اند كه‏صاحب‏«مجمع البيان‏»يا فرزند يا نوه او است.ولى مگر مى‏شود منسوب بودن به‏يك شهرستان،كه افراد آن از شمارش بيرون است،موجب شود تا آنان را يكى‏بدانيم!

ثالثا:متن روايت مشوش و قابل پذيرش نيست،زيرا اسقاط بيش از يك سوم‏قرآن يعنى بيش از دو هزار آيه (24) از وسط يك آيه را افاده مى‏كند!چگونه ممكن است‏تصور كنيم كه دو هزار آيه در متن يك آيه جاى داشته است؟!

رابعا:تناسب ميان صدر و ذيل آيه-با مراجعه به شان نزول و اقوال‏مفسرين-روشن است،زيرا مسلمانان در صدر اسلام كه هم‏واره در جنگ با كفار ومشركين بودند و سربازان شهيد كه بيش‏تر جوان بودند،از خود فرزندان خردسال واموالى باقى مى‏گذارند،هم چنين هم سران بيوه و جوان از آنان باقى مى‏ماند.

پيامبراكرم صلى الله عليه و آله سرپرستى ايتام و اموال آنان را به افراد متعهد واگذار مى‏كرد، اينان بيم آن‏داشتند كه مبادا تصرف ناروايى در آن اموال بشود و درباره رعايت‏حال ايتام كوتاه‏آيند.لذا يكى از راه‏هاى چاره سازى ازدواج با هم‏سران شهيدان بود،كه در آن‏صورت، اموال باز مانده حالت اشتراك در مصرف پيدا كرده و رضايت صاحبان مال،خود به خود جلب مى‏گرديد.يكى از اسباب جواز تعدد زوجات همين امر است كه‏يك ضرورت و چاره جويى اجتماعى است.هم فرزندان خردسال شهيدان تحت‏حمايت و عنايت‏بيش‏ترى قرار مى‏گيرند و هم شبهه تصرف در اموال ايتام مرتفع‏مى‏شود.علاوه كه جلوى فسادهايى كه ممكن است از بى‏شوهر ماندن بيوه‏هاى‏جوان پيش آيد گرفته مى‏شود.

البته اين‏ها مسايلى است كه قايلين به تحريف درك نكرده و چشم بسته به هرخار و خسكى چنگ زده‏اند.

حاجى نورى،براى آن كه ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى(متوفاى 328)رااز قايلين به تحريف معرفى كند،روايات وارده در كتاب شريف كافى را يادآورمى‏شود و براى نمونه يكى از ابواب اصول كافى را ارائه مى‏دهد تا ثابت كند مرحوم‏كلينى قايل به تحريف قرآن است و اختصاص يك باب از كتاب به اين امر را دليل برمدعاى خود گرفته است (25) .ما اكنون آن باب را با تمام رواياتش-كه شش روايت‏است-مى‏آوريم تا صحت و سقم اين نسبت كاملا روشن شود.

مرحوم كلينى آن باب را با اين عنوان مطرح كرده است:

«باب انه لم يجمع القرآن كله الا الائمة عليهم السلام و انهم يعلمون علمه كله،قرآن راكسى جز ائمه عليهم السلام جمع نكرده است و آنانند كه تمامى علوم قرآن را مى‏دانند».

روشن است كه مقصود،جمع كردن تمامى تفسير و تاويل قرآن است،زيراقسمت دوم عبارت فوق،قسمت اول را توضيح مى‏دهد،و آنانند كه تمامى علوم‏قرآن را مى‏دانند.اين همان معناى جمع كردن تمامى قرآن است.سپس رواياتى راآورده است كه عبارتند از:

حديث اول:«ما ادعى احد من الناس انه جمع القرآن كله كما انزل الا كذاب و ماجمعه و حفظه كما نزله الله تعالى الا علي بن ابي طالب و الائمة من بعده صلوات الله عليهم‏»،هر كس ادعا كند قرآن را همان گونه كه نازل شده،جمع كرده است‏دروغ گوست،زيرا كسى جز على و ائمه پس از وى قرآن را آن گونه كه نازل شده‏جمع و حفظ نكرده است‏».

مقصود از«همان گونه كه نازل شده‏»معنا و تفسير صحيح آن است،يعنى به‏همان معنى و تفسيرى كه خدا خواسته است‏به علاوه مراد روايت،لفظ و عبارت‏قرآن نيست،زيرا قرآنى كه حضرت على عليه السلام گرد آورده بود،علاوه بر رعايت ترتيب‏نزول،در مواردى توضيحاتى داشت و يا شرح برخى از مبهمات و تفسير برخى‏معضلات و اشاره به مواقع نزول و مناسبات و ديگر شؤون تفسيرى را دارا بود كه‏مصحف موجود،كه به دست ديگر صحابه جمع آورى شد،از آن خالى بود.آن‏مصحف سپس در دست ائمه و اكنون نزد حضرت حجت است و تا كنون كسى بدان‏دست نيافته است،از اين‏رو حضرت صادق عليه السلام مى‏فرمايد:«هر كس ادعا كند، قرآن‏را آن گونه كه نازل شده جمع و ضبط كرده است جز على و خاندان او،دروغ‏گفته است‏». پس اين مطلب با مساله تحريف ارتباطى ندارد.

حديث دوم:«ما يستطيع احد ان يدعى ان عنده جميع القرآن كله ظاهره و باطنه‏غير الاوصياء،هيچ كس را ياراى اين سخن نيست كه مدعى شود تمامى قرآن راداراست،ظاهر و باطن آن را،جز اوصياء».

در اين حديث‏به خوبى روشن است كه مقصود از تمامى قرآن،همان تمامى علم‏قرآن،علم به ظاهر و علم به باطن است،پس علوم قرآنى به طور كلى،چه علوم‏ظاهرى و چه علوم باطنى(تفسير و تاويل قرآن)جملگى نزد اوصياى به حق است واين مطلب،هرگز با مساله تحريف اصطلاحى ارتباطى ندارد.

حديث‏سوم:«اوتينا تفسير القرآن و احكامه،علم تفسير و علم به احكام قرآن،كاملا به ما داده شده است‏».

حديث چهارم:«اني لاعلم كتاب الله من اوله الى آخره،كانه في كفي،به تمامى‏قرآن آگاهى دارم، از اول تا آخر،گويى در كف دستم قرار دارد».

حديث پنجم:«و عندنا و الله علم الكتاب كله،به خدا قسم كه علم به تمامى كتاب‏نزد ماست‏»، يعنى به تمام علوم و معارف قرآنى آگاهى داريم.!469 حديث‏ششم:در تفسير آيه و من عنده علم الكتاب (26) فرمودند:«ايانا عنى‏»،يعنى‏آن كس كه علم كتاب را داراست ما هستيم و ما مقصوديم.

به طورى كه ملاحظه مى‏شود همه احاديثى كه ذكر شد،حكايت از علم و آگاهى‏به تمامى معارف قرآن دارد و ارتباطى با مساله تحريف قرآن ندارد.

حاجى نورى به پيروى از سيد جزايرى دست‏به نقل رواياتى زده كه عموما ازكتاب‏هاى فاقد اعتبار نقل شده است.آن كتاب‏ها عبارتند از:

1.رساله‏اى در محكم و متشابه قرآن،كه تا كنون روشن نشده نويسنده آن كيست.

2.كتاب السقيفة منسوب به سليم بن قيس،كه مورد دست‏برد قرار گرفته و ازاعتبار ساقط گشته است.

3.كتاب قرائات احمد بن محمد سيارى كه خود ضعيف الحال و غير قابل‏اعتماد شناخته شده است.

4.تفسير ابى الجارود كه از غلات و مورد لعن امام صادق عليه السلام قرار گرفته است.

5.تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى كه تاليف او نيست‏بلكه از ديگران‏است و مورد ست‏برد قرار گرفته است.

6.كتاب استغاثة على بن احمد كوفى كه فاسد المذهب معرفى شده است.

7.كتاب احتجاج طبرسى كه فاقد سند و مؤلف آن مجهول است،چنان كه‏اشارت رفت.

8.تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام كه نسبت جعلى است و فاقد سنداعتبار است.

9.برخى از تفاسير فاقد سند معتبر كه در نتيجه از حجيت و امكان استناد ساقطشده‏اند، مانند تفسير عياشى و تفسير فرات بن ابراهيم و تفسير ابو العباس ماهيار.

10.كتاب‏«دبستان المذاهب‏»كه در قرن يازدهم هجرى در فاصله(1040-1065)نوشته شده است.نويسنده آن يكى از سران فرقه‏هاى زرتشتيان‏مهاجر به هندوستان است‏به نام‏«موبد كيخسرو اسفنديار»از فرزندان‏«آذر كيوان‏»

مؤسس فرقه‏«كيوانى‏»كه ممزوجى از تعاليم وارده در كتب آسمانى است و بر دست‏همين آذر كيوان جمع آورى شده است و در دوران سلطنت اكبر شاه تيمورى(963-1014)مى‏زيسته است.مؤلف مذكور در شهر«پتنه‏»تولد يافته و يكى ازداعيان مذهب پدرش مى‏باشد و هدفش جمع ميان مذاهب بوده،از اين رو دست‏به‏نوشتن اين كتاب زده و از عقايد و آداب و رسوم مذاهب رايج جستجو كرده وياد داشت نموده است.ولى از بى‏خردى،براى جمع آورى آرا و عقايد و مذاهب‏گوناگون،در ره گذرها و قهوه‏خانه‏ها و با تماس با افراد معمولى و ناشناس اين‏معلومات را به دست آورده است و هيچ كتاب يا منبع اصيل يك مذهب را مستندقرار نداده،اين كاستى و عيب بزرگ با مراجعه به كتاب روشن مى‏باشد.اين كتاب‏بى‏مايه براى اولين بار در سال(1789 م)بر دست‏يك انگليسى به نام‏«فرنسيس‏گلادوين‏»ترجمه و در سال(1809)در«كلكتا»كه زير نفوذ انگلستان بود و با دستورحاكم انگليسى به نام‏«ويليام بيلى‏»به چاپ رسيد.اين كتاب پر از«لاطائلات‏»است‏و عمده استناد حاجى نورى درباره سوره جعلى به نام‏«ولايت‏»مى‏باشد،كه از لحاظمحتوا و ادب و نظم اصلا به لغت عرب شباهت‏يا تناسبى ندارد چه رسد به قرآن.

در كتاب‏«صيانة القرآن من التحريف‏»رويه ناهنجار آن را نشان داده‏ايم (27) .

اين‏ها منابعى است كه حاجى نورى به آن‏ها استناد كرده و خود مى‏دانسته است‏كه قابل استناد نيستند،ولى از باب‏«الغريق يتشبث‏بكل حشيش‏»اين كتب فاقداعتبار را مورد استناد قرار داده است.

رواياتى كه در كتاب‏«فصل الخطاب‏»گرد آورى كرده،1122 روايت است كه‏815 روايت آن از اين كتاب‏هاى بى‏ارزش نقل شده است.از 307 روايت‏باقى مانده‏كه از كتب معتبر نقل شده 107 روايت آن مربوط به باب قرائات است كه برخى ازائمه اطهار،در قرائت‏به گونه ديگر قرائت كرده‏اند.روشن است كه اختلاف قرائت،با مساله تحريف ارتباطى ندارد،زيرا اختلاف قرائات سبعه يا اربعة عشر هم واره درميان مسلمانان رايج‏بوده و هيچ كس آن را دليل بر تحريف ندانسته است.نمى‏دانيم‏چرا حاجى نورى اين اشتباه بزرگ را مرتكب شده است.مثلا از مجمع البيان نقل‏مى‏كند كه على عليه السلام در سوره عاديات، فوسطن را با تشديد«سين‏»خوانده است ودر سوره زلزال خيرا يره را با ضم‏«ياء»خوانده است و در سوره ضحى از پيامبر صلى الله عليه و آله‏نقل شده كه ما ودعك را با تخفيف دال خوانده است و در سوره شمس،اهل‏مدينه و نيز امام صادق عليه السلام و لا يخاف عقبها را با«يا»قرائت كرده‏اند و در سوره فجر،يعقوب و كسائى و سهل و لا يوثق را با فتح‏«ثا»قرائت كرده‏اند.از اين قبل‏قرائت‏ها كه بر فرض ثبوت، امرى متعارف بوده و هرگز به عنوان تحريف قرآن تلقى‏نمى‏شود و صرفا مبين اجتهاد قراء در چگونگى قرائت قرآن است.

200 روايت‏باقى مانده كه مورد استناد اهل تحريف قرار گرفته است،غالبا برمساله تحريف دلالت ندارند و درباره مسايل ديگرى است.مثلا،روايت‏جابر بن عبد الله انصارى:

قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلي بن ابى طالب:«يا علي،الناس خلقوا من شجر شتى وخلقت انا و انت من شجرة واحدة،يقول الله تعالى: و في الارض قطع متجاورات... حتى بلغ- يسقى بماء واحد... (28) .حاجى نورى گمان كرده است كه جمله‏«حتى بلغ‏»

جزء آيه بوده و حضرت آن را تلاوت فرموده‏اند (29) .در صورتى كه جمله مذكور،كلام‏راوى است، يعنى تا آن كه رسيد به اين جا...و نيز از امام صادق عليه السلام روايت‏شده است‏كه فرمود: پدرم در نماز پس از پايان سوره توحيد،اين جمله را مى‏گفت:«كذلك الله‏ربي‏»و در بعض روايات سه مرتبه مستحب است.حاجى نورى گمان كرده است كه‏جمله مذكور،جزء سوره توحيد بوده كه امام در پايان آن را مى‏گفته است (30) .

امارواياتى كه بر حسب ظاهر بر تحريف دلالت دارند-گرچه پس از تعمق و دقت نظر،چنين دلالتى براى آن‏ها نيست-به چند دسته تقسيم مى‏شوند:

1.روايات تفسيرى،كه امام عليه السلام در خلال تلاوت آيه،براى توضيح،مختصرتفسيرى فرموده،كه امثال حاجى نورى اين گونه تفسيرهاى ضمن تلاوت را جزءقرآن فرض كرده و از آن تحريف فهميده‏اند (31) .براى نمونه دو روايت زيرا را مى‏آوريم:

در كافى از امام امير المؤمنين عليه السلام روايتى نقل شده است كه امام اين آيه را تلاوت‏فرمود: و اذا تولى سعى في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و النسل... (32) ،سپس افزود:

«بظلمه و سوء سريرته‏»،يعنى سعى در فساد در زمين،بر اثر ظلم و سوء نيت‏اوست.اين جمله در ذيل آيه به عنوان تفسير است نه جزء قرآن.

از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايت‏شده است كه آيه اولئك الذين يعلم الله ما في‏قلوبهم فاعرض عنهم... (33) را تلاوت فرمود،سپس افزود:«فقد سبقت عليهم كلمة‏الشقاء... »كه اين جمله از حضرت به عنوان شرح و تفسير است كه چرا پيامبر از آنان‏اعراض كرد.

2.رواياتى كه در آن‏ها لفظ تحريف به كار رفته كه مقصود تحريف معنوى و تفسيرنارواست،ولى حاجى نورى گمان كرده است كه همان تحريف اصطلاحى لفظى‏است (34) .

از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت‏شده است كه فرمود:«يجي‏ء يوم القيامة ثلاثة يشكون:

المصحف و المسجد و العترة.يقول المصحف:يا رب حرفوني و مزقوني و يقول‏المسجد:يا رب عطلوني و ضيعوني و تقول العترة:يا رب قتلونا و طردونا،روزرستاخيز سه[چيز]شكايت مى‏كنند:قرآن،مسجد و عترت.قرآن مى‏گويد:

پروردگارا!مرا تحريف كردند و پاره پاره نمودند و مسجد مى‏گويد:پروردگارا!مراتعطيل كردند[به مسجد نيامدند]و[حقم را]ضايع نمودند و عترت مى‏گويد:

پروردگارا!ما را كشتند و[از جاى گاه خود]راندند».

گرچه در برخى نسخه‏ها به جاى‏«حرفونى‏»«حرقونى‏»آمده ولى به هر حال اگرفرض كنيم حرفونى صحيح است،تحريف در لغت‏به معناى تفسير منحرف است وهرگز در لغت،تحريف به معناى اصطلاحى نيامده است.به علاوه،به قرينه تعطيل‏مساجد كه در آن معناى حقيقى مقصود نيست،زيرا مساجد به ظاهر آباد است،پس‏مقصود از تعطيل خالى بودن مسجد از نمازگزاران راستين است،تحريف در قرآن‏هم تغيير مسير است و تبديل احكام و هرگز دليل بر تحريف لفظى نمى‏تواند باشد.

3.رواياتى كه گمان برده‏اند دلالت‏بر افتادگى برخى آيات دارد:

در كافى از امام صادق عليه السلام روايت‏شده است:«ان القرآن الذي جاء به جبرائيل الى‏محمد صلى الله عليه و آله سبعة عشر الف آية‏»ولى در كتاب وافى-كه جامع كتب اربعه است‏بدون ترديد روايت‏به گونه ديگر از كافى آورده شده است:«سبعة آلاف آية‏» (35) -كه تاحدودى هم آهنگ با واقع است و مرحوم فيض اهل دقت در نقل است و درنسخه‏هاى كافى كه فعلا در دست است احتمال غلط مى‏رود.به علاوه كه در سندروايت ترديد است و از اين جهت قابل استناد نيست (36) .

4.روايات مربوط به ظهور حضرت حجت و آوردن قرآن جديد بر خلاف قرآن‏موجود.اين روايات صرفا اختلاف را در ترتيب و برخى اضافات تفسيرى دانسته‏است،نه در اصل نص.

در روايت‏شيخ مفيد آمده است:عن الباقر عليه السلام قال:«اذا قام قائم آل محمد صلى الله عليه و آله‏ضرب فساطيط لمن يعلم الناس القرآن على ما انزل الله،فاصعب ما يكون على من‏حفظه اليوم،لانه يخالف فيه التاليف (37) ،در موقع ظهور حضرت ولى عصر(عج)قرآن‏تعليم داده مى‏شود،كار تعليم مشكل مى‏شود،زيرا قرآنى كه حضرت آورده برخلاف تاليف و ترتيب مصحف موجود است‏».

5.رواياتى در رابطه با شان اهل بيت وارد شده است‏با اين مضمون كه اگر درقرآن در سنت دقت‏شود،فضايل اهل بيت روشن مى‏شود.

از امام صادق عليه السلام روايت‏شده است كه فرمود:«من لم يعرف امرنا من القرآن لم‏يتنكب الفتن (38) ،هر كس امر ولايت را از قرآن به دست نياورد،نمى‏تواند از فتنه‏ها درامان باشد».

اهل تحريف گمان كرده‏اند مقصود آن است كه شؤون ولايت‏به صراحت در قرآن‏بوده و اسقاط شده است،در حالى كه مقصود امام عليه السلام چنين نيست،بلكه تدبر وتعمق در همين قرآن موجود،موجب روشن شدن شؤون ولايت مى‏شود.مثلا دقت‏در آيات اولى الامر و ذوى القربى و غيره،با ديد انصاف،مقام شامخ ولايت را روشن‏مى‏سازد،گرچه مخالفين توجهى ندارند يا نمى‏خواهند داشته باشند.

در اين جا چند نمونه از مواردى را كه خواسته‏اند فضيلتى از فضايل اهل بيت راكه در قرآن آمده است ناديده بگيرند،مى‏آوريم تا روشن شود كه منظور از اين دسته‏روايات نه تحريف قرآن بلكه دگرگونى در تفسير و تحريف معنوى آياتى است كه‏دال بر فضيلت اهل بيت است:

قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة في القربى (39) ،بگو به ازاى آن[رسالتم]پاداشى ازشما خواستار نيستيم مگر دوست داشتن نزديكانم[اهل بيتم]...».

محمد بن جرير طبرى در تفسير اين آيه-كه از بارزترين آيات در شرف‏اهل بيت عليهم السلام است،زيرا مودت آنان اجر رسالت قرار گرفته است،سعى كرده است‏تا پوششى روى اين فضيلت‏بيفكند.او مى‏گويد:«اين آيه خطاب به قريش است تاخويشاوندى خود را با پيامبر به ياد آوردند،از ايشان حمايت كنند و از شر دشمنان‏محفوظش بدارند،يعنى پيامبر از قريش به دليل خويشاوندى درخواست مودت ودوستى كرد گرچه به او ايمان نياورده‏اند».طبرى در ادامه مى‏گويد:«پيامبر را درتمامى قريش قرابتى بود و چون او را تكذيب كرده،با وى بيعت ننمودند،به آنان‏گفت:اى قوم،اگر از بيعت‏با من امتناع ورزيديد،لا اقل خويشاوندى خود را با من‏مراعات كنيد،مبادا اعراب ديگر از من حمايت كنند و شما نكرده باشيد».آن گاه سه‏وجه ديگر بيان داشته است:

1.درخواست دوستى و مودت با اهل بيتش،

2.درخواست تقرب و نزديك شدن به خداوند،

3.درخواست صله ارحام يعنى نسبت‏به رحم يك ديگر مودت داشته باشيد.

سپس براى ترجيح وجه اختيارى خود بر اين سه وجه مى‏گويد:«دليل بر صحت‏اختيار راى سابق،موضع‏«فى‏»در آيه است‏«المودة في القربى‏»،زيرا اگر وجه اول ازوجوه سه گانه مراد بود، بايد بدون‏«فى‏»آورده شود«مودة القربى‏»و اگر وجه دوم‏بود بايد«المودة بالقربى‏»گفته شود و اگر وجه سوم بود بايد«مودة ذي القربى‏»گفته‏شود» (40) .

اين تفسير و موضع گيرى دور از واقعيت است،زيرا چگونه ممكن است پيامبر ازقوم مشرك و معاند خود طلب يارى كند و آن را اجر رسالت‏خود-كه نپذيرفته‏اندبيان كند؟سخنى بسيار عجيب است!آنان رسالت او را قبول ندارند و او را تكذيب‏نموده‏اند،آن گاه پيامبر به آنان مى‏گويد:«اجر رسالت مرا در خويشاوندى خود نگاه‏داريد و از من حمايت كنيد».پيامبر صلى الله عليه و آله مى‏داند كه سر سخت‏ترين دشمنان وى ازميان همان قريش بوده و هرگز عقل و حكمت او اجازه نمى‏دهد كه در برابر دشمن،سر خم كند و از آنان حمايت‏بخواهد.

زمخشرى استاد ادب عربى مى‏گويد:«منظور از(فى القربى)اين است كه اقربين‏و اهل بيت پيامبر را در جاى گاه مودت و محبت‏خود قرار دهيد و آنان را دوست‏بداريد،زيرا آنان در جاى گاه محبت و مودت من هستند» (41) .

ابن مخلوف ثعالبى در آيه ولايت: انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا الذين‏يقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون (42) ،سرپرست و ولى شما،تنها خداست وپيامبر او و آنان كه ايمان آورده‏اند،همان كسانى كه نماز را بر پا مى‏دارند و در حال‏ركوع زكات مى‏دهند»كه درباره خاتم بخشى مولا امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است وفضيلتى والا به شمار مى‏آيد،خواسته است آن را بپوشاند.او مى‏گويد:«اين آيه‏عموميت دارد،هر نمازگزار و زكات دهنده‏اى را شامل مى‏شود.آرى موقع نزول،مصادف با نماز على و خاتم بخشى او بود،نه آن كه درباره او نازل شده باشد» (43) .

عبد الله بن الزبير هم واره سوره دهر را-كه بزرگ‏ترين فضيلت اهل بيت است‏مكى قلم داد مى‏كرد تا رابطه آن را با قصه اطعام قطع كند.

خلاصه،در قرآن آيات بسيارى وجود دارد كه با تعمق نظر و دقت كامل روشن‏مى‏شود كه درباره فضايل اهل بيت رسالت است،ولى متاسفانه عصبيت چشم حق‏بين گروهى را فرو بسته و حقايق براى آنان آشكار نشده است.

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:«اگر قرآن آن گونه كه خدا خواسته و نازل كرده تلاوت‏شود و مورد تدبر قرار گيرد،هر آينه ما را با نشانه‏هاى ارائه شده‏اش خواهيد يافت‏» (44) .

اين‏ها نمونه‏هايى بودند از روايات شيعه كه در كتب معتبر وارد شده و مورددست آويز قايلين قول به تحريف قرار گرفته است،در حالى كه روشن شد هيچ گونه‏ربطى به مساله تحريف ندارد.

گزارشى از كتاب‏«فصل الخطاب‏»

در پايان مناسب آمد تا گزارشى كوتاه از كتاب‏«فصل الخطاب‏»ارائه شود تاسستى كتاب و نادرستى دلايل مطرح شده در آن روشن شود.

اين كتاب جنجال آفرين (45) (كه در تاريخ 28/ج 2/1292 ه تاليف و در12/شوال/1298 ه به چاپ رسيده)داراى سه مقدمه و دوازده فصل و يك خاتمه‏است:

در مقدمه نخست روايات جمع و تاليف قرآن را كه از نظر متن مختلف وگوناگونند يادآور مى‏شود و متذكر مى‏شود كه جمع و تاليف قرآن هم گون با تاليف‏ديگر كتب نمى‏باشد و در نتيجه نمى‏توان نظم و ترتيبى كه در ديگر مؤلفات است درقرآن انتظار داشت.

در مقدمه دوم انواع تغيير و تحريف متصور در قرآن را بيان مى‏دارد كه برخى‏ممتنع و برخى ممكن و محتمل است.در مقدمه سوم گفتار بزرگان علماى شيعه رادر اين باره نقل و احيانا نقد مى‏كند.

فصول دوازده گانه در واقع دلايل اثباتى او را تشكيل مى‏دهد كه به شرح‏زير است:

در فصل اول مدعى آن است كه كتب گذشته تحريف گرديده و هر آن چه در امم‏سالفه رخ داده در اين امت نيز رخ خواهد داد.

در جواب اين شبهه توضيح داديم كه مقصود از تشابه امم،در اصل كلى‏رفتارهاى ناهنجار و مقاومت‏هاى نارواى آنان در مقابله با پيامبران است،نه درجزئيات و خصوصيات مربوط به شرايط ويژه هر زمان.علاوه تحريفى كه در كتب‏عهدين صورت گرفته،در رابطه با ترجمه‏ها و تفسيرهاى نابجا است و اساسا مفهوم‏تحريف-در لغت و در استعمال قرآنى-انحراف در تفسير و كجى معنا است.هرگزتحريف در قرآن به معناى تحريف لفظى كه تغيير در نص عبارت اصل باشد،استعمال نشده است.

در فصل دوم گويد:«نحوه جمع و تاليف قرآن كه پس از پيامبر انجام گرفت،طبعامستلزم افتادگى برخى آيات و كلمات يا جا به جايى آن‏ها مى‏گردد».

در جاى خود روشن ساختيم كه تنظيم آيه‏ها در هر سوره و تكميل هر يك ازسوره‏ها در حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و با دستور و نظارت وى انجام گرفته است،لذانظم آيات هر سوره را توقيفى مى‏دانيم.آن چه پس از وفات پيامبر انجام گرفته،تنهاجمع سوره‏ها و ترتيب آن‏ها به صورت‏«مصحف‏»بوده است لا غير.از اين‏رو ترتيب‏سوره‏ها را توقيفى نمى‏شماريم.علاوه،صحابه بزرگ كه به جمع و تاليف قرآن‏دست زده‏اند از دقت و آگاهى كامل برخوردار بوده و احتياط لازم را رعايت كرده‏اند.

در فصل سوم توجيهات بزرگان اهل سنت را پيرامون روايات تحريف كه در كتب‏حديثى آنان آمده،ياد آور مى‏شود.در جاى خود گفتيم اين توجيهات غير وجيه‏است چه رسد به آن كه مورد استناد قرار گيرد (46) .

در فصل چهار و پنج و شش گويد كه هر يك از مولا امير مؤمنان عليه السلام وعبد الله بن مسعود و ابى بن كعب،براى خود مصحفى گرد آورده بودند كه طبعا بايك ديگر اختلاف داشته‏اند.در جاى خود گفتيم كه اختلاف در نظم سوره‏ها بوده نه‏چيز ديگر (47) .

در فصل هفتم گويد:«عثمان برخى آياتى را كه مصلحت نديده از قرآن حذف‏نموده است‏».ولى خود حاجى نورى نتوانسته بر اين مدعا شاهدى بياورد،لذاگويد:«گر چه دليلى بر اين مدعا وجود ندارد،ولى احتمال آن مى‏رود!» (48) .

در فصل هشتم روايات حشويه عامه را شاهد آورده كه شرح آن رفت.

در فصل نهم از كعب الاحبار يهودى روايتى نقل مى‏كند كه در حضور معاويه‏گفته:«مواليد پيامبر و عترت او را در 72 كتاب آسمانى خوانده است‏».نيز از وى‏روايت مى‏كند اسامى دوازده امام را در تورات خوانده،كه راوى خبر(هشام‏دستوائى)از يك يهودى به نام عثو بن اوسو كه در حيره(شهرى نزديك كوفه درعراق)با او ملاقات كرده،در اين باره سؤال مى‏كند.او نيز تصديق كرده و نام دوازده‏امام را به لغت‏«عبرى‏»براى او مى‏شمرد(كه به شوخى بيش‏تر مى‏ماند) (49) .آن گاه‏حاجى نورى نتيجه مى‏گيرد:«چگونه مى‏شود كه نام دوازده امام در 72 كتاب‏آسمانى از جمله تورات آمده باشد ولى در قرآن-كه ضرورت بيش‏ترى اقتضامى‏كند-نيامده باشد!».

ولى از ساده انديشى و خوش باورى‏هاى حاجى نورى بيش از اين انتظارنمى‏رود!!ضمنا پوشيده نماند كه سند اين دو روايت كاملا از درجه اعتبار ساقط‏است و قابل استناد نيست (50) .

در فصل دهم اختلاف قرائات را شاهد آورده است.در جاى خود ياد آور شديم‏كه اختلاف قرائات صرفا از اجتهاد قراء نشات گرفته و فاقد حجيت اعتبار است.

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:«القرآن واحد نزل من عند الواحد،و انما الاختلاف من‏قبل الرواة (51) ،قرآن يكى بيش نيست و اين اختلاف قرائت‏ها از جانب قاريان به وجودآمده است‏».آن قرآن واحد همان قرائتى است كه عامه مسلمين بدان خو گرفته ودست‏به دست از دوران پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام فرا گرفته‏اند كه درقرائت عاصم به روايت‏حفص اكنون شكل گرفته است و جز آن قرائت-از نظر ماجايز القرائت نيست (52) .

اين عقيده كه قرائت قراء حاكى از قرآن نيست،از دير زمان نزد دانش مندان علوم‏قرآنى معروف بوده و قرائت قراء را از قرآن جدا دانسته‏اند.امام بدر الدين زركشى ونيز استاد بزرگ‏وار آيت الله خويى،تصريح دارند:«القرآن و القراءات حقيقتان‏متغائرتان‏» (53) .

علاوه در هيچ دوره مساله اختلاف قرائات با عنوان تحريف قرآن مطرح نبوده وهرگاه قاريى بر خلاف قرائت معروف مى‏خوانده مورد نكوهش قرار مى‏گرفته،كه‏شرح آن را تفصيلا بيان داشته‏ايم (54) .

در فصل يازده رواياتى آورده كه به گمانش،به طور كلى بر تحريف قرآن دلالت‏دارند.

و در فصل دوازده رواياتى كه بر موارد تحريف بالخصوص اشارت دارند،كه‏روايات ياد شده از هر دو نوع را توضيح داديم كه اكثريت غالب آن فاقد سنداعتبارند و آن چه از منابع معتبر نقل كرده يا اصلا ربطى به مساله تحريف ندارد ياقابل تاويل مى‏باشد.كه اجمالا در اين جا و تفصيلا در«صيانة القرآن من التحريف‏»بيان گرديده است.

در خاتمه كتاب ادله منكرين تحريف را آورده و مناقشه نموده است كه مناقشات‏وى جز تكرار آن چه در فصول ياد شده آورده نمى‏باشد.


پى‏نوشتها:

1.سلفيون به كسانى گفته مى‏شود كه صرفا خود را پيرو سلف(گذشتگان)مى‏دانند و هر چه از آن‏ها برسد،چه‏راست و چه دروغ،آن را سرلوحه زندگى خود قرار مى‏دهند و هرگز قدرت تشخيص صحيح از سقيم را ندارندو اجازه تشخيص را نيز به كسى نمى‏دهند.اينان امروزه قسمتى از«وهابيون‏»را تشكيل مى‏دهند.

2.زناكار اگر دست رسى به حلال داشته و راه حرام پيموده،سنگ سار مى‏شود و گرنه تازيانه مى‏خورد.

3.ر.ك:صحيح بخارى،ج 8،ص 211-208.صحيح مسلم،ج 4،ص 167 و ج 5،ص 116.مسند احمد،ج 1،ص 23 و ج 5،ص 132 و 183.ابو داود(حدود 23).ترمذى(حدود 7).ابن ماجه(حدود 9).دارمى(حدود 16).موطا(حدود 10).تمامى كتب صحاح اهل سنت‏حديث آيه رجم را آورده‏اند.

4.صحيح بخارى،ج 8،ص 211-208.صحيح مسلم،ج 4،ص 167 و ج 5،ص 116.

5.الدر المنثور،ج 1،ص 106.

6.ر.ك:الدر المنثور،ج 1،ص 106.فتح البارى،ج 12،ص 127.تفسير ابن كثير،ج 3،ص 261. البرهان،ج 2،ص 37-36.

7.الاتقان،ج 1،ص 198.

8.ميزان الاعتدال،ج 3،ص 639.

9.الاتقان،ج 3،ص 72.

10.منتخب كنز العمال،در حاشيه مسند احمد،ج 2،ص 50.

11.الاتقان،ج 3،ص 73.

12.صحيح مسلم،ج 4،ص 167.دارمى،ج 2،ص 157.ابو داود،ج 1،ص 224.

13.صحيح مسلم،ج 3،ص 120.

14.ر.ك:مسند احمد،ج 5،ص 219.

15.مسند احمد،ج 5،ص 132.الاتقان،ج 2،ص 72.صيانة القرآن من التحريف،ص 171-170.

16.الاتقان،ج 1،ص 184.المستدرك،ج 2،ص 331-330.الدر المنثور،ج 3،ص 209.

17.به نقل از شيخ عبد الوهاب شعرانى در كتاب‏«الكبريت الاحمر»كه در بيان آرا و عقايد شيخ اكبر نوشته و درحاشيه كتاب‏«اليواقيت و الجواهر»ج 1،ص 139،چاپ شده است.(چاپ مصطفى البابى-مصر 1959 م).

18.شعراء 26:167.

19.شعراء 26:116.

20.الفرقان،ص 52-50.

21.استفاضه در موردى گفته مى‏شود كه روايات فراوان وارد شده باشد ولى به سر حد تواتر قطعى نرسيده باشد.

ولى تواتر در موردى است كه كثرت روايات به حدى است كه موجب قطع و يقين مى‏گردد-(ر.ك الانوارالنعمانية،تاليف سيد جزايرى،ج 2،ص 357).

22.نساء 4:3.

23.رساله‏«منبع الحياة‏»سيد جزايرى چاپ بغداد، ص 70-68 و چاپ بيروت،ص 69-66.

24.زيرا مجموع آيات قرآن اكنون 6236 آيه است.

25.ر.ك:فصل الخطاب،مقدمه سوم،ص 25.

26.رعد 13:43.

27.ر.ك:صيانة القرآن ص 192-187.

28.رعد 13:4.

29.فصل الخطاب،ص 296،به نقل از روايت اربعين ابو سعيد نيشابورى، شماره 31.

30.همان،ص 349،به نقل از:تفسير برهان،ج 4،ص 521 و 523.

31.همان،ص 275.

32.بقره 2:205.

33.نساء 4:63.

34.فصل الخطاب،ص 24-23.

35.محسن فيض كاشانى،الوافى،چاپ سنگى،ج 2،(الجزء الخامس)ص 274 و 232(پاورقى)و چاپ مكتبة‏امير المؤمنين،ج 5،ص 1781.

36.ر.ك:صيانة القرآن من التحريف،ص 267-263.

37.الارشاد،ص 365.

38.تفسير عياشى،ج 1،ص 13.

39.شورى 42:23.

40.ر.ك:تفسير طبرى،ج 25،ص 17-15.

41.الكشاف،ج 4،ص 220-219 و ر.ك:صيانة القرآن من التحريف،ص 375-372.

42.مائده 5:55.

43.تفسير ثعالبى،ج 1،ص 471.

44.تفسير عياشى،ج 1،ص 13.

45.از همان روز نخست كه حاجى نورى اين كتاب را نوشت و چاپ گرديد،در حوزه‏هاى علميه شيعه و سر تا سرجهان تشيع جنجالى بر پا شد و اين عمل نارواى حاجى مورد انتقاد و نكوهش سخت قرار گرفت،مرحوم سيدهبة الدين شهرستانى-از علماى بزرگ عراق-كه در آن روزگار در حوزه علميه سامراء از طلاب جوان و پر شوربه شمار مى‏رفت،مى‏گويد:«حوزه هم چون درياى خروشان،عليه حاجى نورى و كتاب او به تلاطم در آمد ومجلس و محفلى نبود كه عليه او نخروشد و با زبان‏هاى برنده و عباراتى تند او را مورد نكوهش و ملامت قرارندهند و طوفان سهمگينى عليه او سر تا سر حوزه را فرا گرفته بود».(رجوع شود به نامه وى در كتاب البرهان-بروجردى،ص 143).نيز از همان ابتدا كتاب‏ها و رساله‏هاى فراوان در رد آن نوشته شد كه اولين آن‏ها كتاب‏«كشف الارتياب‏»نوشته معاصر وى شيخ محمود معروف به معرب تهرانى است.پس از آن پى در پى‏نوشته‏هاى زيادى در اين باره عرضه شده است.(صيانة القرآن، ص 115 به بعد).

46.ر.ك:صيانة القرآن،ص 33-22.

47.ر.ك:التمهيد،ج 1،ص 267-120.

48.ر.ك:تصريح وى در اين جهت در كتاب فصل الخطاب ص 153-152.(صيانة القرآن ص 213).

49.ر.ك:صيانة القرآن،ص 216.

50.همان،ص 219-217.

51.كافى شريف،ج 2،ص 631.

52.ر.ك:التمهيد،ج 2،ص 166-161 و ص 238-232.

53.زركشى،البرهان-ج 1،ص 318.آيت الله خويى،البيان،ص 173.التمهيد،ج 2،ص 77-76.

54.ر.ك صيانة القرآن،ص 252 و ج 2 التمهيد،ص 68-64.