همراه با پيامبران در قرآن

عفيف عبدالفتاح طباره

- ۱۵ -


‏فصل اوّل: داستان شعيب(ع )

داستان شعيب(ع)

شعيب(ع) يكى از چهار پيامبران عرب است كه عبارتند از: هود، صالح، شعيب، و حضرت محمد(ص). نقل شده كه شعيب(ع) از جنبه فصاحت و بلاغت و برخورد پسنديده و مناسب وى در مورد دعوت مردم به ايمان به رسالت خويش، «خطيب پيامبران» ناميده شده است. امّت آن حضرت، اهالى مَدْيَن بودند كه شهرى است در سرزمين «معان» از نواحى شام كه از سمت حجاز نزديك درياچه لوط قرار دارد. مردم آن ديار عرب بوده و از آنجا كه شهر آنان بر سر راه كاروان‏هاى بازرگانى قرار داشت، به تجارت و بازرگانى اشتغال داشتند.

گمراهى اهل مَدْيَن

مردم مدين به خدا ايمان نداشته و غير او را پرستش مى‏كردند و از نظر اخلاق بدرفتارترين مردم به شمار مى‏آمدند و در دادوستد كم فروشى مى‏كردند. خداوند شعيب(ع) را، كه فردى از خود آنان بود، به سويشان فرستاد. وى آنها را به پرستش خداى يگانه دعوت كرد و خداى متعال اورا با معجزات خويش، پشتيبانى و حمايت فرمود. شعيب مردم را از انجام كارهاى زشت و ناروا نهى كرد و آنها را به عدالت دستور داد و از ظلم و ستم بر حذر داشت. به آنها تأكيد كرد كه اگر سخنش را باور دارند، بدانند اموال و دارايى كه خداوند از طريق حلال بدانان عطا فرموده، بهتر از اموالى است كه آن را از راه حرام گرد آورده‏اند. در توان شعيب نبود كه قوم خود را از كارهاى زشت بازدارد و او تنها، پنددهنده‏اى امانت‏دار بود.

وَإِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ وَلا تَنْقُصُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَإِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ * وَيا قَوْمِ أَوْفُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ بِالقِسْطِ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِى الأَرضِ مُفْسِدِينَ * بَقِيَّتُ اللَّهِ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ وَما أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفِيظٍ؛(1)

و پيامبر مهربانشان شعيب را به مدين فرستاديم. او گفت: اى قوم، خدا را پرستش نماييد. خدايى جز او نداريد و كم فروشى نكنيد. من خيرخواه شما هستم و در مورد فرود آمدن عذاب سخت الهى بر شما بيمناكم و اى مردم، در خريد و فروش (كيل و وزن) با انصاف و عدالت عمل كنيد و به مردم كم فروشى نكرده و در زمين ايجاد فساد و تبهكارى نكنيد. اگر ايمان داشته باشيد آنچه را خداوند برايتان باقى بگذارد بهتر است و من نگاهبان شما نيستم.

وَإِلى‏ مَدْيَنَ أَخاهُمْ شُعَيْباً قالَ ياقَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ ما لَكُمْ مِنْ إِلهٍ غَيْرُهُ قَدْ جاءَتْكُمْ بَيِّنَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ فَأَوْفُوا الكَيْلَ وَالمِيزانَ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَلا تُفْسِدُوا فِى الأَرضِ بَعْدَ إِصْلاحِها ذلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ مُؤْمِنِينَ؛(2)

و ما براى اهل مدين برادر مهربانشان شعيب را به رسالت خود فرستاديم. او گفت: اى‏مردم، خدا را بپرستيد و خدايى جز او نداريد. اكنون از جانب خداوند بر شما برهانى روشن آمد. در سنجش كيل و وزن با عدالت رفتار كنيد و در دادوستد با مردم كم‏فروشى ننماييد و پس از اصلاح در زمين، به فساد و تباهى نپردازيد و اگر ايمان به خدا داشته باشيد. اين كار براى سعادت شما بهتر است.

يكى از موارد گمراهى آنان اين بود كه بر سر راه كسانى كه نزد حضرت شعيب(ع) مى‏آمدند. مى‏نشستند تا آنها را از رهنمون شدن به راه خدا باز دارند و رسالت آن حضرت را به باد انتقاد مى‏گرفتند و مؤمنين را تهديد مى‏كردند. شعيب(ع) از اين عمل آنان نگران بود، آنها را به نعمت‏هاى الهى كه بدانان ارزانى داشته بود ياد آورى مى‏كرد، چه اين‏كه خداوند آنها را پس از آن‏كه تعدادى اندك بودند كثرت بخشيد و پس از فقر و تنگدستى، بى‏نيازشان ساخت. شعيب آنها را متوجه نمود تا از كيفرى كه خداوند، تبهكاران قبل از آنها را بدان گرفتار ساخته است عبرت گيرند. و سپس سخن خويش را بدانان عرضه كرد وگفت: شما به دو دسته تقسيم شده‏ايد: يك دسته به خدا ايمان آورده و دعوت مرا تصديق كرده‏ايد، و دسته ديگر بدان كفر ورزيده و دعوتم را تكذيب نموده‏ايد، ومن در اين خصوص داورى را نزد خداى سبحان مى‏برم تا او در اختلافات ميان من و شما داورى كند و او برترين حاكم و داور است. خداى متعال فرمود:

وَلا تَقْعُدُوا بِكُلِّ صِراطٍ تُوعِدُونَ وَتَصُدُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ مَنْ آمَنَ بِهِ وَتَبْغُونَها عِوَجاً وَاذكُرُوا إِذ كُنْتُمْ قَلِيلاً فَكَثَّرَكُمْ وَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ المُفْسِدِينَ * وَإِنْ كانَ طائِفَةٌ مِنْكُمْ آمَنُوا بِالَّذِى أُرْسِلْتُ بِهِ وَطائِفَةٌ لَمْ يُؤْمِنُوا فَاصْبِرُوا حَتّى‏ يَحْكُمَ اللَّهُ بَيْنَنا وَهُوَ خَيْرُ الحاكِمِينَ؛(3)

و به هر طريقى در كمين گمراه كردن مردم و بازداشتن آنها از راه خدا نباشيد تا هر كسى را كه به خدا ايمان آورده، به راه كج و ضلالت بيندازيد. به ياد آريد زمانى را كه شما تعدادى اندك بوديد و خداوند بر تعداد شما افزود، بنابراين بنگريد سرانجام مفسدان چگونه بود و اگر به آنچه كه من از طرف خداوند مأمور به تبليغ آن شده‏ام، گروهى ايمان آورده و گروهى ايمان نياورند، شما صبر پيشه كنيد تا خداوند ميان ما داورى كند چه اين‏كه او بهترين داوران است.

تمسخر مردم

مردم، سخن حضرت شعيب(ع) را به تمسخر گرفته و به وى اهانت روا داشتند و گفتند: آيا نمازت در تو تأثير كرد و تو را راهنماى ما قرار داد، تا ما را به دست كشيدن از پرستش بت‏هايى كه پدرانمان مى‏پرستيدند وادار نمايى و از تصرف در اموالمان آن‏گونه كه دلمان مى‏خواهد ممنوع سازى، توكه در نظر ما انسانى بردبار ودانا بودى، چرا اين كارها از تو سرمى‏زند!؟

شعيب(ع) در پاسخ آنها فرمود: اى مردم، به من بگوييد اگر من از ناحيه خداوند داراى دليل وبرهان روشن بوده وبدان يقين داشته باشم و او با لطف و كَرَمش به من روزى حلال عنايت كرد، آيا با وجود اين همه نعمتى كه به من داده، مى‏سزد كه بدو خيانت ورزيده و در امر و نهى او به مخالفت وى برخيزم؟. من از پند و نصيحتم تا آنجا كه بتوانم نظرى جز اصلاح مردم ندارم و جز با كمك و پشتيبانى خداوند، به حق، دست نيافتم، بنابراين به او متّكى بوده و تنها به سوى او باز مى‏گردم.

وى سخنش را ادامه داد وگفت: اى مردم، اختلافى كه بين من و شماست، سبب نشود كه شما عناد ورزيده و بر كفر خويش پافشارى كنيد؛ زيرا بلايى كه بر سر قوم نوح يا هود و يا قوم صالح آمد، بر شما نيز وارد مى‏شود. دوران و تاريخ قوم لوط و سرزمين آنها و هلاكتشان، فاصله زمانى چندانى با شما ندارد، آن را خوب به ياد آوريد، از سرنوشت آنها عبرت بگيريد تا به بلايى كه آنان گرفتار شدند مبتلا نگرديد و از خدا بخواهيد كه از گناهانتان در گذرد و نادم و پشيمان به سوى او باز گرديد تا گناهانى را كه از شما صادر شده ببخشايد، چه اين‏كه پروردگارم به توبه كنندگان داراى رحمت و مغفرتى بس وسيع است:

قالُوا يا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوالِنا ما نَشاءُ إِنَّكَ لَأَنْتَ الحَلِيمُ الرَّشِيدُ * قالَ يا قَوْمِ أَرَأَيْتُمْ إِنْ كُنْتُ عَلى‏ بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّى وَرَزَقَنِى مِنْهُ رِزْقاً حَسَناً وَما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلّا الإِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقِى إِلّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ * وَيا قَوْمِ لا يَجْرِمَنَّكُمْ شِقاقِى أَنْ يُصِيبَكُمْ مِثْلُ ما أَصابَ قَوْمَ نُوحٍ أَوْ قَوْمَ هُودٍ أَوْ قَوْمَ صالِحٍ وَما قَوْمُ لُوطٍ مِنْكُمْ بِبَعِيدٍ * وَاسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ إِنَّ رَبِّى رَحِيمٌ وَدُودٌ؛(4)

قوم شعيب به او گفتند: آيا نمازت تو را واداشته كه ما از پرستش آنچه كه پدرانمان مى‏پرستيدند يا از تصرف در اموال به دلخواه خودمان دست برداريم. تو شخصى بسيار بردبار و درست كار هستى. شعيب گفت: اى قوم، آيا اگر من از جانب پروردگار حجت روشن ودليلى قاطع داشته باشم و او براى من رزق حلال و پاكيزه عطا كند، او را اطاعت نكنم؟ و هدف من از نهى كردن شما ضديت با شما نيست، بلكه تا بتوانم مقصودم اصلاح امر شماست و از خدا در هركار توفيق مى‏طلبم و بر او توكل مى‏كنم وبه درگاه او از شر بدان پناه مى‏برم. اى قوم، ضديت و مخالفت با من سبب نشود كه بر شما هم بلايى، مانند بلاى قوم نوح و هود و صالح از جانب خدا نازل شود، به ويژه از قوم لوط كه دورانشان دور از شما نيست، عبرت گيريد واز خداى خود آمرزش بطلبيد و به درگاهش توبه و انابه كنيد كه او بسيار دلسوز و مهربان است.

تهديد شعيب

اين رفتار شعيب در دعوت خويش بود، ولى بزرگان قومش وى را تهديد كرده و گفتند: ما خواه ناخواه تو و كسانى را كه به تو گرويده‏اند از شهرمان بيرون خواهيم كرد و تا زمانى كه شما به آيين ما، كه از آن دست بر داشتيد، باز نگرديد، از تصميم خود بر نمى‏گرديم.

شعيب بدانان پاسخ داد و گفت: آيا به آيين شما كه به جهت فساد و تباهى‏اش از آن گريزان بوديم باز گرديم؟ هرگز چنين چيزى نخواهد شد، پس از آن‏كه خداوند ما را به راه راست هدايت فرمود، اگر به آيين شما باز گرديم به خدا دروغ بسته‏ايم و افترايى را بدو نسبت مى‏دهيم كه بدان فرمان نداده است و ما به اختيار و ميل خود به آيين شما باز نمى‏گرديم، مگر اين‏كه خداوند، چنين چيزى بخواهد و هيهات از چنين چيزى. زيرا خدايى كه بر همه چيز ما آگاه است. راضى نمى‏شود كه به باطل شما بازگرديم، علم و دانش خداى سبحان همه چيز را فرا گرفته است و ما از درگاه او مى‏خواهيم كه به نحو عادلانه بين ما و شما داورى فرمايد و او عادل‏ترين داوران است:

قالَ المَلَأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُوا مِنْ قَوْمِهِ لَنُخْرِجَنَّكَ يا شُعَيْبُ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَكَ مِنْ قَرْيَتِنا أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنا قالَ أَوَ لَوْ كُنّا كارِهِينَ * قَد افْتَرَيْنا عَلى‏ اللَّهِ كَذِباً إِنْ عُدْنا فِى مِلَّتِكُمْ بَعْدَ إِذ نَجّانا اللَّهُ مِنْها وَما يَكُونُ لَنا أَنْ نَعُودَ فِيها إِلّا أَنْ يَشاءَ اللَّهُ رَبُّنا وَسِعَ رَبُّنا كُلَّ شَى‏ءٍ عِلْماً عَلى‏ اللَّهِ تَوَكَّلْنا رَبَّنا افْتَحْ بَيْنَنا وَبَيْنَ قَوْمِنا بِالْحَقِّ وَأَنْتَ خَيْرُ الفاتِحِينَ؛(5)

گروهى از قوم شعيب گفتند: ما تو و يارانت را از شهر خود بيرون مى‏كنيم، مگر اين‏كه به كيش و آيين ما برگرديد. شعيب گفت: اگر ما به دين شما برگرديم با وجود آن‏كه خدا ما را از آن نجات داده، همانا به خدا افترا و دروغ بسته‏ايم و ما هرگز به آيين جاهلانه و باطل شما بر نمى‏گرديم، مگر آن‏كه اراده خدا تعلق گيرد كه او پروردگار ماست و به مصالح ما آگاه است و ما بر او توكل مى‏كنيم. پروردگارا، تو در نزاع ميان ما و مردم، به حق ما را فاتح گردان كه تو بهترين گشايشگرانى.

قوم شعيب، وى رابه سنگسار نمودن تهديد كردند و اظهار داشتند تاكنون كه دست به چنين كارى نزده‏اند به دليل اين بوده كه با فاميل و بستگان او معاشرت داشته‏اند و شعيب از قدرت و جاهى برخوردار نيست كه بتواند آنها را از كشتن خود باز دارد. و اين صرفاً به خاطر معاشرت و هم زيستى است. شعيب(ع) بدانان پاسخ مى‏دهد: آيا فاميل و بستگان من سزاوارتر از خدا به معاشرتند؛ خدايى كه سفارشات و دستورات او را ناديده گرفتيد؟ به راستى كه پروردگار من برهمه چيز آگاه بوده و پاداش كار هر انسانى را خواهد داد:

قالُوا يا شُعَيْبُ ما نَفْقَهُ كَثِيراً مِمّا تَقُولُ وَإِنّا لَنَراكَ فِينا ضَعِيفاً وَلَوْلا رَهْطُكَ لَرَجَمْناكَ وَما أَنْتَ عَلَيْنا بِعَزِيزٍ * قالَ يا قَوْمِ أَرَهْطِى أَعَزُّ عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذتُمُوهُ وَراءَكُمْ ظِهْرِيّاً إِنَّ رَبِّى بِما تَعْمَلُونَ مُحِيطٌ؛(6)

قوم پاسخ دادند: ما بسيارى از مطالبى را كه مى‏گويى نمى‏فهميم و تو در ميان ما شخصى بى‏ارزش و ناتوانى، و اگر به خاطر ملاحظه طايفه‏ات نبود، تو را سنگسار مى‏كرديم. تو نزد ما عزت و احترامى ندارى. شعيب گفت: آيا عزت و احترام طايفه ام نزد شما از خدا بيشتر است. شما خدا را به كلى فراموش كرده‏ايد. به راستى خداى من به آنچه شما انجام مى‏دهيد آگاه است.

نابودى اهل مدين

شعيب كه هلاكت قوم خود را ملاحظه كرد، از آنان رو گردان شد و براى بيان بى‏گناهى خويش در ارتباط با آنان چنين گفت: من دستورات الهى را به شما ابلاغ كردم و اگر شما بدان‏ها عمل كرده بوديد، به سعادت و نيك‏بختى شما مى‏انجاميد و شما را بسيار پند و اندرز دادم، ولى شمابر گمراهى خويش باقى مانديد، بنابراين، پس از آن‏كه شما بر كفر و نافرمانى پافشارى كرديد، چگونه برايتان محزون و اندوهگين شوم؟

فَتَوَلّى‏ عَنْهُمْ وَقالَ يا قَوْمِ لَقَدْ أَبْلَغْتُكُمْ رِسالاتِ رَبِّى وَنَصَحْتُ لَكُمْ فَكَيْفَ آسى‏ عَلى‏ قَوْمٍ كافِرِينَ؛(7)

شعيب از آنان روى گردان شد و گفت: اى قوم، من دستورات خدا را به شما ابلاغ نمودم و به شما پند و اندرز دادم، پس چگونه بر هلاكت كافران غمگين باشم.

دستور الهى صادر شد كه اهل مدين به جرم سركشى و طغيان نابود شوند، خداوند با رحمت خويش حضرت شعيب(ع) و كسانى را كه با او بودند نجات داد و آنان را كه كفر ورزيده بودند به هلاكت رساند. رعد و برقى مهيب، همراه با زلزله‏اى شديد آنها را فرا گرفت و آنان را به رو در انداخته و نابود ساخت و آثارشان از بين رفته، گويى اصلاً در شهرشان زندگى نمى‏كرده‏اند. آگاه باشيد اهالى شهر مدين هلاك شده و از رحمت خدا دور گشتند، همان گونه كه قبل از آنها قوم ثمود از رحمت الهى فاصله گرفته و دور شدند:

وَلَمّا جاءَ أَمْرُنا نَجَّيْنا شُعَيْباً وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنّا وَأَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا فِى دِيارِهِمْ جاثِمِينَ * كَأَنْ لَمْ يَغْنَوْا فِيها أَلا بُعْداً لِمَدْيَنَ كَما بَعِدَتْ ثَمُودُ؛(8)

هنگامى كه حكم قهرما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند به لطف و مرحمت خود نجات داديم و ستمكاران امت او را صيحه عذاب فرا گرفت كه صبحگاهان همه به آن صيحه در ديار خود به هلاكت رسيدند. به گونه‏اى كه گويى هرگز در آن ديار نبوده‏اند. آگاه باشيد كه اهل مدين نيز مانند كافران قوم ثمود از رحمت خدا دور شدند.

اصحاب أيكه

بعد از آن‏كه خداوند اهالى مدين را نابود ساخته و شعيب و ايمان آورندگان با او را نجات بخشيد. آن حضرت را به سوى اصحاب أيكه فرستاد. آن سامان، سرزمينى حاصل‏خيز و پردرخت و داراى چشمه‏ساران بسيار بوده و در نزديكى مدين قرار داشت. در آن منطقه گروهى از مردم زندگى مى‏كردند كه به همان شيوه اهالى مدين مرتكب گناه و معصيت مى‏شدند. شعيب(ع) بدان‏ها فرمود: من از ناحيه‏خداوند براى ارشاد و راهنمايى شما فرستاده شده‏ام و براى رساندن دستورات وى به شما، فردى امين هستم، از كيفر الهى بپرهيزيد و براى انجام دستورات الهى از من پيروى كنيد. من براى راهنمايى و ارشاد از شما مزد و پاداشى نمى‏خواهم، پروردگار جهانيان به من پاداش خواهد داد.

از پندهايى كه آن حضرت بدان‏ها داد اين بود: در پيمانه و وزن اموال، به حق و انصاف رفتار كنيد و كم‏فروشى ننماييد، و در زمين تبهكارى نكنيد و از كيفر خدايى كه شما و ملت‏هاى قدرتمند قبل از شما را آفريده است بپرهيزيد. اين پندواندرزها در مردم مؤثر واقع نشد، بلكه به شعيب پاسخ دادند: توهم يكى از آن افرادى هستى كه جادو زده شده‏اى و هذيان مى‏گويى. تو هم مانند ما انسان بوده و با ما مساوى هستى، بنابراين، چگونه با رسالت خدايى، بر ما برترى دارى؟ ما تورا در ادّعايت فردى دروغگو تلقى كرده و در آنچه ما را به سوى آن فرا مى‏خوانى، گفته‏ات را تصديق نمى‏كنيم. اگر واقعاً در آنچه ما را بدان دعوت مى‏كنى، راستگو هستى، از خدا بخواه تا عذابى از آسمان بر ما وارد سازد.

اين مردم، تكذيب شعيب را ادامه دادند و خداوند بر آنان عذاب فرستاد، و گرماى شديدى را بر آنان مسلط ساخت، كه در اثر آن قدرت بر تنفس نداشتند و براى اين‏كه نفسِ راحتى بكشند به بيابان روآوردند، و در آنجا قطعه ابرى بر آنها سايه افكند، از آن شادمان شدند و براى استفاده از سايه آن، زير آن گرد آمدند كه ناگهان با پرتاب پاره‏هاى آتش و رعدوبرق، به سوى آنان همه آنها رانابود ساخت، و آن روز، روزى دردناك و هراس انگيز بود:

كَذَّبَ أَصْحابُ لَْيْكَةِ المُرْسَلِينَ * إِذ قالَ لَهُمْ شُعَيْبٌ أَلا تَتَّقُونَ * إِنِّى لَكُمْ رَسُولٌ أَمِينٌ * فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعونِ * وَما أَسْأَلُكُمْ عَلَيْهِ مِنْ أَجْرٍ إِنْ أَجْرِىَ إِلّا عَلى‏ رَبِّ العالَمِينَ * أَوْفُوا الكَيْلَ وَلا تَكُونُوا مِنَ المُخْسِرِينَ * وَ زِنُوا بِالْقِسْطاسِ المُسْتَقِيمِ * وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِى الأَرْضِ مُفْسِدِينَ * وَاتَّقُوا الَّذِى خَلَقَكُمْ وَالجِبِلَّةَ الأَوَّلِينَ * قالُوا إِنَّما أَنْتَ مِنَ المُسَحَّرِينَ * وَما أَنْتَ إِلّا بَشَرٌ مِثْلُنا وَإِنْ نَظُنُّكَ لَمِنَ الكاذِبِينَ * فَأَسْقِطْ عَلَيْنا كِسَفاً مِنَ السَّماءِ إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقِينَ * قالَ رَبِّى أَعْلَمُ بِما تَعْمَلُونَ * فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمْ عَذابُ يَوْمِ الظُّلَّةِ إِنَّهُ كانَ عَذابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ * إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً وَما كانَ أَكْثَرُهُمْ مُؤْمِنِينَ * وإِنَّ رَبَّكَ لَهُوَ العَزِيزُ الرَّحِيمُ؛(9)

اصحاب ايكه پيامبران را تكذيب كردند. آن‏گاه كه شعيب بدانان گفت: آيا از خدا نمى‏ترسيد من فرستاده امين از ناحيه خدا براى شما هستم. از او بترسيد و از من فرمان ببريد و من در ازاى رساندن احكام خدا از شما پاداش نمى‏خواهم، پروردگار جهانيان به من پاداش خواهد داد، در كيل و وزن در معاملات با مردم كم فروشى نكنيد و با عدالت و ميزان صحيح بسنجيد و از اشيايى كه به مردم مى‏فروشيد كم نگذاريد و در زمين ايجاد فساد ننماييد. از خدايى كه شما و طبايع گذشته را آفريده، بپرهيزيد گفتند: تو جادوگرى و تو هم بشرى مانند ما هستى و ما تو را دروغگو مى‏پنداريم. اگر راست مى‏گويى قطعه‏اى از آسمان را بر سرما فرودآر. وى گفت: پروردگارم به آنچه شما انجام مى‏دهيد آگاه‏تر است. او را تكذيب كردند و عذاب روز سايه‏بان آنها را فراگرفت. آن عذابِ روزى بزرگ بود، به‏راستى كه در آن نشانه و علامتى وجود داشت و بيشتر آنان ايمان نياوردند و به راستى پروردگارت قدرتمند و مهربان است.

فصل دوم: نكته ‏ها

پايه واساس اصلاح طلبى

قرآن در داستان شعيب، شيوه‏اى راكه بايد يك فرد اصلاح طلب طى كند، تا در اصلاح جامعه خويش مؤثر واقع شود، به ما مى‏آموزد، خداى متعال از زبان شعيب(ع) مى‏فرمايد: «وَما أُرِيدُ أَنْ أُخالِفَكُمْ إِلى‏ ما أَنْهاكُمْ عَنْهُ إِنْ أُرِيدُ إِلّا الإِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ وَما تَوْفِيقِى إِلّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ».

حضرت شعيب(ع) در اين سخن براى قوم خود «وما أريد أن أخالقكم فيها أنهاكم عنه» تأكيد مى‏كند كه وى كارهايى را كه خداوند آنها را از عمل به آن نهى فرموده، انجام نخواهد داد، اينجا درسى است براى يك اصلاح طلب، كه بايد در سيرو سلوك و رفتار خويش در هر كلمه‏اى كه مى‏گويد و هركارى كه از او سر مى‏زند، به شدّت مراقب باشد، چه اين‏كه عمل و رفتار، بيش از گفتار تأثير دارد. بنابراين، هر اندازه از فرد مصلح، كار مهم و يا حكمى صادر شود و از پندواندرزهاى ارزشمندى برخوردار باشد كه بتواند انديشه‏ها را مسخّر كرده و شيفته خودسازد، تا زمانى كه خودِ گوينده، نخستين فرد عمل كننده به آنها و تابع امرونهى آنها نباشد، تأثير سازنده چندانى در شنوندگان نخواهد داشت، به همين دليل خداوند كسانى كه مردم رابه انجام عمل نيك و درستكارى دستور مى‏دهند، ولى خودشان به آنها پاى بند نيستند،مورد ملامت و نكوهش قرار داده و مى‏فرمايد: «أَتَأْمُرُونَ النّاسَ بِالبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ».

اكنون به بخش دوم آيه شريفه، در گفته شعيب مى‏پردازيم: «إِنْ أُرِيدُ إِلّا الإِصْلاحَ ما اسْتَطَعْتُ». علاقه شعيب به اصلاح‏طلبى، علاقه‏اى خاص و براى خدا بوده و از هر گونه هدف مادّى و يا سود و منفعت شخصى به دور بوده است. اهداف پيامبران در طول تاريخ چنين بوده و همين سبب موفّقيت آنها تلقى مى‏شده است. اين راهى است كه بايد هر فرد اصلاح طلب براى دستيابى به پيروزى و موفّقيت، آن را بپيمايد و از آن الگو و سرمشق بگيرد. اصلاحى كه از هرگونه هدف غير صحيح و هواى نفس بركنار باشد، قطعاً به پيروزى و موفقيت دست خواهد يافت. حق، هميشه پيروز است، ولى اهداف و هواهاى خاص بسيار اتفاق مى‏افتد كه خود را رسوا ساخته و دست‏خوش تغيير و تحول مى‏شوند و سرانجامى زيانبار دارند. چرا حقيقت، پيروز نشود، در حالى‏كه منبع و مدبّر آن آفريدگار هستى است؟ و اين مطلبى است كه آيه شريفه در پايان بدان اشاره كرده است: «وَما تَوْفِيقِى إِلّا بِاللَّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ».

تأثير نماز

بيان تأثير نماز در رفتار انسان، در سرگذشت حضرت شعيب(ع) و گفته قوم او آمده است: «قالُوا يا شُعَيْبُ أَصَلاتُكَ تَأْمُرُكَ أَنْ نَتْرُكَ ما يَعْبُدُ آباؤُنا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِى أَمْوالِنا ما نَشاءُ».

قوم شعيب ملاحظه كرده بودند كه نماز، چگونه بر شعيب و پيروانش تأثير گذارده و چگونه اوضاع آنها را دگرگون ساخته است و از پرستش غير خدا آزاد و به ترك غشّ و تقلّب در معامله و كم فروشى واداشته است، از اين رو، با اين گفته‏ها به وى اهانت رواداشتند؛ زيرا آنها در باطن خود خواستار تغيير وضعيت موجود خود نبودند.

آرى، نماز روح و روان پيروان شعيب(ع) را دگرگون ساخته بود، چه اين‏كه هدف نماز اين است كه انسان را پاكيزه گردانده و انگيزه‏هاى تقوا و دورى از گناه را در او زنده و تقويت كند و پيوسته او را به روز قيامت يادآورى نمايد: «يَوْمَ تَجِدُ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ مِنْ خَيْرٍ مُحْضَراً وَما عَمِلَتْ مِنْ سُوءٍ تَوَدُّ لَوْ أَنَّ بَيْنَها وَبَيْنَهُ أَمَداً بَعِيداً». به همين دليل نماز انسان را از گناهان و فحشا و منكرات حفظ و او را از اين جهان پر از فتنه و آشوب و سرشار از جنايت‏ها، به ساحت قدس الهى منتقل مى‏سازد از اين رو، قرآن تأثير نماز را با اين فرموده خداى متعال روشن ساخته است: «إِنَّ الصَّلاةَ تَنْهى‏ عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْكَرِ».

امروزه جوامع بشرى به نمازى نياز دارند كه انسان به واسطه آن، به پرستش خداى يگانه روى آورد و از كليه معبودهاى پوچ و باطل و قدرت‏هاى ستمگر و از هر فسادى كه با انتشار آن، علاجش دشوار باشد نجات و رهايى يابد.

تشويق امانت‏دارى

از جمله رهنمودهايى كه از داستان حضرت شعيب(ع) مى‏گيريم، دعوت به امانت‏دارى و درستكارى در خريد و فروش، و دست بردارى از تقلب در كيل و وزن، و از تبهكارى در زمين است؛ زيرا اين گونه امور، خدا را به خشم آورده و انسان را سزاوار كيفر شديد الهى قرار مى‏دهد، هم‏چنان كه خداوند در ازاى فساد و تبهكارى قوم شعيب، با آنها اين گونه برخورد كرد.

شعيب(ع) قوم خويش را با اين گفته از اين كارها بر حذر داشت: «وَلا تَنْقُصُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ إِنِّى أَراكُمْ بِخَيْرٍ وَإِنِّى أَخافُ عَلَيْكُمْ عَذابَ يَوْمٍ مُحِيطٍ * وَيا قَوْمِ أَوْفُوا المِكْيالَ وَالمِيزانَ بِالقِسْطِ وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ وَلا تَعْثَوْا فِى الأَرضِ مُفْسِدِينَ».

قابل يادآورى است كه بيشتر دولت‏هاى متمدن امروز بركيل و وزن در معاملات مراقبت شديد داشته و براى مرتكبين آن كيفرشديدى را در نظرگرفته‏اند و اسلام هميشه در ايجاد نظام و قوانين صحيح براى جوامع بشرى، پيشگام بوده، بلكه اسلام به اين هم اكتفا ننموده و آن را در برترين سطح شرافت انسانى بيان داشته است و فرموده: «وَلا تَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ». كلمه شى‏ء در اينجا شامل انواع معاملات مردم كه تحت عنوان كيل و وزن قرار مى‏گيرند، مى‏شود، همان گونه كه مفاهيم معنوى را نيزدر برمى‏گيرد: احترام به مردم و تقدير و سپاس از آنها به تناسب علم ودانش و كارهايى كه انجام مى‏دهند و فداكارى‏هاى آنها براى جامعه و قرار دادن اشخاص در مقام و منصبى كه به تناسب لياقت‏ها و ويژگى‏هاى علمى خود، شايستگى آن را دارا باشند: «وَ لاتَبْخَسُوا النّاسَ أَشْياءَهُمْ» سفارشى است از ناحيه خداوند كه جامع همه خير و خوبى‏ها است و براى مثال ذكر شده است. چقدر مناسب است كه ما پيوسته اين مثال و الگو را بر زبان آوريم و طبق رهنمودهاى آن عمل كنيم، تا آنچه كه خير و صلاح جامعه را در بردارد، به ارمغان آوريم.

پى‏نوشتها:‌


1- هود (11) آيات 84 - 86.
2- اعراف (7) آيه 85.
3- اعراف (7) آيات 86 - 87.
4- هود (11) آيات 87 - 90.
5- اعراف (7) آيات 88 - 89.
6- هود (11) آيات 91 - 92.
7- اعراف (7) آيه 93.
8- هود (11) آيات 94- 95.
9- شعراء (26) آيات 176 - 191.