همراه با پيامبران در قرآن

عفيف عبدالفتاح طباره

- ۲۹ -


فصل سوم: صلح حديبيه

رسول گرامى اسلام(ص) در كنار مبارزه نظامى خود، مبارزه سياسى ديگرى نيز داشت كه اهميتش كمتر از قبلى نبود و يكى ازبزرگ ترين موفقيت‏هاى آن حضرت بستن پيمانى بود كه به فتح بزرگ، يعنى فتح مكه انجاميد؛ فتحى كه اسلام به واسطه آن تقويت گشت و جزيرةالعرب زير فرمان آن حضرت در آمد.

فتح مكه با يك عمل سياسى (پيمان صلح حديبيه)، كه رسول خدا(ص) آن را در اوج حكمت و تدبير انجام داد آغاز گرديد، چرا كه هدف پيامبر(ص) گسترش رسالت الهى اسلام بود، نه جنگ و خونريزى و هر كجا كه ناگزير مى‏شد به جنگ مى‏پرداخت و آنجا كه مى‏بايست صلح و آشتى برقرار باشد، تن به صلح و آشتى مى‏داد. اكنون فشرده‏اى از سيماى صلح حديبيه و آثار آن را ياد آور مى‏شويم:

زيارت مسجدالحرام

مسجدالحرام در مكّه مورد توجّه اعراب در عبادات آنها بود. هر سال در ماه‏هاى حرام براى انجام مراسم حج بدان‏جا مى‏رفتند و كسى كه داخل مسجد الحرام مى‏شد، داراى مصونيت و امنيت كامل بود، به گونه‏اى كه اگر كسى در مسجد با سرسخت‏ترين دشمن خود روبه رو مى‏شد، جرأت نداشت شمشير بكشد و يا خونى بريزد، ولى قريش از آن زمان كه حضرت محمد(ص) و مسلمانان از مكه مهاجرت نمودند، تصميم گرفتند آنها را از زيارت مسجدالحرام محروم سازند و تنها از ورود آنها جلوگيرى به عمل آورند، نه از ساير اعراب، ومسلمانان به سبب اينكه از انجام دادن مراسم واجب دينى خود محروم گشته بودند، سخت متأثر و نگران بودند. شش سال از هجرت سپرى شد و مسلمانان در آتش شوقِ زيارت مسجدالحرام مى‏سوختند، روزى گردهم آمدند و رسول خدا(ص) نزد آنان رفت و به آنها اطلاع داد كه وى در عالم رؤيا ديده است كه مسلمانان با امنيت و آرامش وارد مسجدالحرام خواهند شد و حلق و تقصير مى‏كنند. از اين رو رسول اكرم(ص) مردم مدينه و اعراب باديه‏نشين پيرامون اين شهر را براى انجام عمره (زيارت مسجدالحرام) به همراه خود فراخواند و در عين حال بيمناك بود كه مبادا قريش با او درگير شوند و

يا او را از زيارت مسجدالحرام محروم سازند. عده زيادى از اعراب از انجام زيارت امتناع ورزيده و گفتند: ما گرفتار مال واموال و زندگى خود هستيم، براى ما از خدا طلب آمرزش كن. سبب اصلى امتناع آنها از اين سفر اين بود كه آنها بر اين باور بودند كه حضرت محمد(ص) و يارانش هرگز از اين سفر خود باز نخواهند گشت و مشركان همه آنها را به قتل مى‏رسانند. اين مطلب را خداوند از قول آنان چنين بازگو مى‏فرمايد:

سَيَقُولُ لَكَ المُخَلَّفُونَ مِنَ الأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا وَأَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ ضَرّاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً * بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالمُؤْمِنُونَ إِلى‏ أَهْلِيهِمْ أَبَداً؛(1)

اعرابى كه از سفر فتح مكه تخلف ورزيدند به تو خواهند گفت كه اموال و خانواده ما سبب حضور نيافتن ما شد. اينك برايمان طلب آمرزش كن، آنها آنچه را در دل بدان عقيده ندارند بر زبان مى‏آورند. اگر خداوند اراده كند به شما زيان يا سودى برساند، چه كسى مى‏تواند مانع او شود، بلكه خداوند به آنچه انجام مى‏دهيد آگاه است. از اين گذشته، شما پنداشتيد كه رسول خدا و مؤمنان همه كشته مى‏شوند و هرگز به خانواده‏هايشان برنمى گردند.

رسول گرامى با مهاجرين و انصار و ساير اعرابى كه بدو پيوستند به قصد زيارتِ خانه خدا از شهر خارج گرديد. تعداد آنان به هزار و چهار صد نفر بالغ مى‏شد و به جز شمشيرهايى كه در نيام داشتند اسلحه ديگرى برنگرفتند. آنان قربانى‏هاى خود را پيشاپيش به حركت در آوردند تا قريش و ساير مردم بدانند كه آنان به قصد زيارت، رهسپار مكه شده‏اند، نه براى جنگ و مبارزه.

جلوگيرى از زيارت پيامبر

هنگامى كه نبىّ اكرم(ص) در بين راه به منطقه‏اى به نام «عسفان» وارد شد، بدو خبر رسيد كه قريش از آمدن آنان مطلع شده و گرد هم آمده‏اند تا مانع ورود آنها به مكه شوند و با سپاهى به فرماندهى خالدبن وليد (كه هنوز اسلام نياورده بود) آماده نبرد با آنان هستند.

وقتى پيامبر از آمادگى قريش براى جنگ آگاه گرديد، فرمود: «واى بر قريش، جنگ، آنها را نابود سازد، چه مى‏شد كار مرا به ساير قبايل بت‏پرست واگذار مى‏كردند كه اگر بر من پيروز مى‏شدند، به هدف خود مى‏رسيدند و اگر من بر آنها پيروزمى‏گشتم در اين صورت بدون قتل و كشتار اسلام مى‏آوردند، به خدا سوگند، در تبليغ آيين يكتاپرستى كوشش خواهم‏كرد تا خداوند آن را پيروزگرداند و يا در اين راه كشته شوم». آن‏گاه رسول خدا(ص) آنان را از راهى ديگر در سمت راست و نزديك حديبيه، رهنمون شد و در آنجا شتر حضرت زانو زد. مردم با شگفتى گفتند: شتر زانو زد! حضرت فرمود: «زانو نزد، ولى آنچه مانع رفتن فيل به مكه شد [يعنى فرمان خدا] از رفتن اين شتر نيز جلوگيرى به عمل آورد». هم‏چنين فرمود: «اگر امروز قريش از من چيزى بخواهند كه باعث تحكيم روابط خويشاوندى شود، من آن را انجام خواهم داد و سپس شتر خويش را به حركت در آورده و تغيير مسير داد، وشتر به سرعت راه افتاد تا اين‏كه پيامبر(ص) در نزديك‏ترين منطقه به حديبيه فرود آمد.

تشنگى بر مردم چيره گشت، رسول خدا(ص) تيرى از تركش خود بيرون آورد و به يكى از ياران خود داد تا آن را در چاهى در آن منطقه قرار دهد، وى تير را داخل چاه فرو برد، ناگهان آب بالا آمد و آنها سيراب گشتند، به گونه‏اى كه بر لب چاه نشسته بودند و با ظرف‏هاى خود آب برداشته و مى‏نوشيدند.

گفتگوى پيامبر و قريش

قريش رسولانى را يكى پس از ديگرى فرستاد تا سبب آمدن مسلمانان را جويا شوند؛ زيرا آنان نسبت به تصميم رسول خدا(ص) دچار شك و ترديد شده بودند و حضرت به آنان اطلاع داد كه وى براى زيارت خانه خدا بدين جا آمده است، ولى آنها ترديد داشتند، از اين رو عروةبن مسعود (رئيس طائف) را كه به او اعتماد داشتند و مقام و جايگاهى نيز داشت، نزد پيامبر(ص) فرستادند. وى نزد حضرت آمد و گفت: اى محمد(ص) تو عدّه‏اى از مردم اوباش را دور خود گرد آورده‏اى و سپس به زادگاه خويش آمده‏اى تا قبيله و عشيره خود را به واسطه آنها متفرق و پراكنده سازى؟ اينك قريش با خدا پيمان بسته كه هرگز نگذارد تو با زور و قدرت وارد مكه شوى. به خدا سوگند گويى مى‏بينم كه هوادارانت شكست خورده و تو را تنها خواهند گذاشت. عروه سپس متوجه رفتار ياران پيامبر نسبت به او شد؛ زيرا هرگاه پيامبر(ص) وضو مى‏ساخت ياران او براى تبرك جستن به قطره‏اى از آب وضوى حضرت، سرو دست مى‏شكستند و هرگاه نزد او سخن مى‏گفتند صداى خويش را بلند نمى‏كردند و به چهره آن حضرت خيره نمى‏شدند. وى بازگشت و به همراهان خود گفت: اى قريشيان به خدا سوگند، من عظمت و قدرت شاهان بزرگى، چون كسرى و

قيصر روم را ديده‏ام، ولى موقعيت هيچ كدام را ميان قوم خود مانند حضرت محمد(ص) نديده‏ام! من مردمى را پيرامون او مشاهده كردم كه هرگز و با هيچ قيمتى دست از او برنخواهند داشت. بنابراين در اين قضيه انديشه كنيد؛ زيرا او شما را به راه صحيح فرا مى‏خواند، شما را نصيحت مى‏كنم آنچه را وى مى‏گويد بپذيريد، علاوه بر اين‏كه بيم دارم بر او پيروز هم نگرديد، قريش گفتند: از اين سخن‏ها نگو، ولى ما امسال او را برمى‏گردانيم و سال آينده به حج بيايد.

سپس پيامبر گرامى اسلام(ص) تصميم گرفت تا عثمان بن عفان را به عنوان فرستاده خود نزد قريش اعزام نمايد تا هدف از آمدنِ آن حضرت را بدانان ابلاغ كند. عثمان پيام رسول‏خدا(ص) را به قريش رساند، وقتى از ابلاغ پيام خود فراغت يافت به او گفتند: شما اكنون اگر ميل داشته باشى مى‏توانى خانه كعبه را طواف كنى. وى گفت: تا رسول خدا(ص) آن را طواف نكند، من طواف نخواهم كرد، لذا او را نزد خود زندانى كردند، خبر قتل عثمان بين مسلمانان شايع شد، وقتى اين خبر به رسول خدا(ص) رسيد حضرت فرمود: تا با آنان (يعنى‏قريش) نبرد نكنيم اينجا را ترك نخواهيم كرد.

بيعت رضوان

پيامبر اكرم(ص) از ياران خود خواست براى نبرد با مشركان تا پاى جان با او پيمان ببندند و آنان به جز يك تن، همگى - زير درختى كه آنجا بود - با او عهد و پيمان بستند. يكى از شاهدان آن بيعت، در مقام پرسش از اين سؤال: در روز حديبيه، بر چه چيز با پيامبر بيعت كرديد (يعنى پيمان بستيد)؟ چنين پاسخ داد: «بر جانفشانى». در روايتى ديگر آمده است كه: «آنان با پيامبر پيمان بستند كه از جنگ فرار نكنند» به اين معنا كه بجنگند تا پيروز شوند، هر چند در اين راه قربانى دهند و هر اندازه سختى و دشوارى جنگ را احساس كردند، ازبرابر دشمن نگريزند. قرآن اين بيعت را ياد آور شده و مؤمنينى را كه در آن بيعت، با پيامبر خويش پيمان بستند ستوده است. خداى متعال فرمود:

لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ ما فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثابَهُمْ فَتْحاً قَرِيباً؛

آن‏گاه كه مؤمنين زير درخت با تو بيعت كردند، خداوند از آنها خرسند گرديد و آنچه را در دل داشتند مى‏دانست و اطمينان و آرامش كامل بر آنها نازل كرد و آنها را به فتحى نزديك پاداش‏داد.

پيمان صلح

مسلمانان مهياى نبرد شدند و در همين آمادگى به سر مى‏بردند كه متوجّه شدند عثمان كشته نشده و ديرى نپاييد كه ناگهان با برگشتن او رو به رو شدند و بدين ترتيب مذاكرات بين طرفين از سر گرفته شد. قريش فرستاده خود سهيل بن عمرو را فرستاد تا شروط چهارگانه‏اى(2) را كه قريش مى‏خواهد در پيمان نامه بيايد به آنها پيشنهاد كند:

نخست: مسلمانان و قريش متعهد مى‏شوند مدت ده سال جنگ و خونريزى را بر ضد يكديگر ترك كنند.

دوم: اگر فردى از قريش به مسلمانان پناهنده شد، بايد او را به قريش باز گردانند، ولى اگر مسلمانى فرار كرد و به قريش پناهنده گشت، قريش موظف نيست وى را نزد مسلمانان برگرداند.

سوم: امسال مسلمانان بايد بدون انجام عمره (زيارت مسجد الحرام) برگردند، ولى سال آينده مى‏توانند وارد مكه شوند و سه روز در مكه بمانند و سلاحى جز شمشير در نيام نداشته باشند.

چهارم: مسلمانان و قريش با هر كس كه خواستند مى‏توانند پيمان برقرار كنند و رسول گرامى اسلام(ص) اين شرطها را پذيرفت.

تأثير پيمان نامه بر مسلمانان

مسلمان‏ها موادى را كه در اين پيمان‏نامه ملاحظه كردند برايشان قابل تحمل نبود، لذا تصميم گرفتند در اين زمينه با رسول گرامى اسلام(ص) گفتگو كنند. از جمله مطالبى كه به عرض پيامبر رساندند اين بود كه اى رسول خدا، اگر فردى از مشركين مسلمان شد و به ما پناهنده شد، چگونه او را به آنها باز گردانيم، در صورتى كه آنها شخصى را كه از ما مرتد شود و به آنها رو آورد باز نگردانند؟ حضرت در پاسخ آنان فرمود: «آن كس كه از ما به آنان پناهنده شود، خداوند او را از رحمت خويش دور گردانده است، ولى كسى كه به ما پناهنده شود و او را به آنان برگردانيم، خداوند وسيله نجات او را فراهم خواهد ساخت».

شدت نگرانى مسلمانان از اين پيمان نامه به حدّى بود كه عمر بن خطاب نزد ابوبكر رفت و نگرانى خود را از اين صلح ابراز داشت. ابوبكر به او گفت: محمد(ص) رسول خداست و نافرمانى خداوند نمى‏كند و خدا يار و پشتيبان اوست. عمر از سخنان دوستش قانع نشده و نزد رسول خدا(ص) رفت و همان گونه كه با ابوبكر گفتگو كرده بود با آن حضرت سخن گفت: رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: «من بنده و فرستاده خدايم و هرگز از فرمان او سرپيچى نمى‏كنم و او هرگز مرا خوار نخواهد ساخت».

و آن‏گاه پيامبر اسلام، على بن ابى‏طالب(ع)را طلبيد تا شروط پيمان نامه صلح را بنگارد. پيامبر(ص) به او فرمود كه بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم. سهيل بن عمرو اعتراض كرد و گفت: قريش عبارتى جز «باسمك اللهم» نمى‏شناسند. مسلمانان از اين گستاخى ناراحت شدند و پيامبر به على(ع) دستور داد بنويسد: «باسمك اللهم». و سپس بدو فرمود: بنويس: اين پيمانى است كه محمد پيامبر خدا بسته است اين جمله نيز مورد اعتراض سهيل قرار گرفت و گفت: اگر ما تو را به پيامبرى خدا مى‏شناختيم، با شما سر جنگ نداشتيم و تو را از زيارت خانه خدا محروم نمى‏ساختيم. به نام خود و پدرت بنويس، رسول اكرم(ص) به على(ع) فرمود: اى‏على، كلمه رسول الله را پاك كن.اين كار بر على(ع) دشوار آمد و حضرت خود پيمان نامه را گرفت و با دست مبارك خويش آن را محو كرد. و به على(ع) دستور داد بنويس: اين پيمانى است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو منعقد مى‏كند. پس از آن وحى الهى نازل گرديد و عمل سهيل را مورد نكوهش قرار داد و رسول خود و مؤمنين را با اين فرموده‏اش ستود.

إِذ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ الجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى‏ رَسُولِهِ وَعَلى‏ المُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى‏؛(3)

آن‏گاه كه كافران در دلشان تعصّب جاهليت پروردند، خداوند آرامش و اطمينان خويش را بر پيامبر خود و مؤمنين فرو فرستاد و آنها را با كلمه اخلاص و تقوا ملازم ساخت.

پس از نگارش اين شروط و اجراى مفاد آن توسط طرفين، مردى كه خود را «ابوجندل» مى‏خواند و قريش مانع مهاجرت وى شده بودند، به مسلمانان پناهنده شد. پيامبراسلام بدو فرمود: ما با قريش عهد و پيمان صلحى بسته‏ايم، از اين‏رو به آنان خيانت نمى‏كنيم، شما صبركن، شايد خداوند براى تو و ساير درماندگان راه نجاتى فراهم سازد.

دور انديشى همسر پيامبر

ماجراى پيمان نامه صلح كه به پايان رسيد، رسول خدا(ص) دستور داد يارانش از احرام عمره بيرون آيند، به اين ترتيب كه سرهاى خود را تراشيده، شتران قربانى خود را ذبح نمايند، اين پيشنهاد بر آنها

(4) سخت گران آمد، به گونه‏اى كه آنها را به نافرمانى دستور پيامبر(ص) واداشت. رسول خدا(ص) به همسرش ام سلمه كه او را با خود آورده بود وارد شد و بدو فرمود: مسلمانان با اين كار خود، خويشتن را در معرض هلاكت و نابودى قرار دادند. بدانان دستور دادم، ولى فرمان نبردند. ام سلمه به حضرت عرض كرد: اى پيامبر خدا(ص) آيا دوست دارى اين كار عملى شود؟ بنابراين بى‏آن‏كه با هيچ‏يك از آنان سخن بگويى بيرون رو و شترِ قربانى خويش را ذبح نما و سلمانى خود را بخواه تا سرت را بتراشد. رسول اكرم(ص) به پا خاست و با هيچ يك از آنان سخن نگفت تا شتر قربانى خود را ذبح نمود و سلمانى خويش را طلبيد و سرش را تراشيد.وقتى مسلمانان اين حالت را ديدند، همگى به‏پا خاسته و شتران خويش را قربانى كردند و برخى سر بعضى ديگر را تراشيدند و بدين سان «ام سلمه» در صاحب نظرى و دورانديشى ضرب المثل شد.

باطل كردن يكى از شروط

«ابوبصير عُتبة بن أسيد» به قصد پناهندگى به رسول خدا(ص) از مكه فرار كرد. قريش دوتن را در تعقيب وى فرستادند و خواستار تسليم وى شدند. رسول خدا(ص) به او دستور داد همراه آنان برگردد و او نيز با آن دو تن باز گشت و آن‏گاه كه به منطقه‏اى به نام «ذى الحليفه» رسيدند، بر يكى از نگهبانان خود حمله برد و او را كشت و ديگرى گريخت و بار ديگر خدمت رسول اكرم(ص) رسيد و عرضه داشت: به شما پناهنده شده‏ام؟ حضرت فرمود: خير، هر كجا دوست دارى برو و در مدينه نمان. لذا او به ناحيه‏اى در راه شام كه مسير عبور كاروان بازرگانى قريش بود، رهسپار گرديد و در آنجا اقامت گزيد و گروه ديگرى از مسلمانان مكه كه خلاصى يافته بودند به او پيوستند از جمله «ابوجندل» كه نخستين بار پناهنده شده بود. آنها راه را بر كاروان‏هاى بازرگانى قريش مى‏بستند از اين رو قريش ناگزير شدند فرستاده‏اى را نزد پيامبر(ص) اعزام دارند و از او بخواهند اين شرط از پيمان نامه صلح را باطل كند. حضرت پيشنهاد آنها را پذيرفت. و بدين ترتيب يكى از بندهاى اين پيمان نامه كه براى مسلمانان بسيار دردناك بود. باطل گرديد.

نتيجه صلح

از مُجّمَع بن حارثه نقل شده كه گفت: ما در حديبيه حضور داشتيم، وقتى از آنجا رفتيم ديديم رسول خدا(ص) در محلى به نام «كراع الغميم» ايستاد و مردم را گرد آورد و آياتى را كه بر او نازل شده بود برايشان تلاوت فرمود:

إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِراطاً مُسْتَقِيماً * وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً؛

ما فتحى آشكار برايت به وجود آورديم تا خداوند از گناهان گذشته و آينده‏ات درگذرد و نعمتش را بر تو تمام مى‏گرداند و به راه راست هدايتت مى‏كند و تو را به پيروزى با عزّتى مى‏رساند.

مردى به رسول خدا(ص) عرض كرد: آيا اين پيمان نامه، فتح به شمار مى‏آيد؟ حضرت فرمود: آرى، به خدايى كه جانم در دست اوست، فتح است.

ممكن است خواننده شگفت‏زده شود كه قرآن اين صلح را فتح المبين خوانده، حال آن‏كه قبلاً همه لشكريان به جز ابوبكر،آن را پيمان نامه‏اى ضعيف و ذلت بار مى‏دانستند، ولى مسلمانان بعدها نتيجه اين صلح را ديدند و برايشان روشن شد كه اين صلح به خير و مصلحت آنها و از هر فتح و پيروزى قبلى، سودمندتر بوده است، بلكه متوجه شدند كه واجب بوده چنين آرامش جنگى برقرار شود تا مقدمه‏اى باشد براى راه‏يابى به دل‏هاى مردم از طريق باور و دليل، نه از طريق شمشير و زور. به ناچار بايد آتش بس (آرامش جنگى) برقرار گردد تا مدتى جنگ و خونريزى صورت نگيرد و اهل خرد بتوانند با آرامش و دور از هرگونه جنجال در اصول و اركان اين دين جديد، بينديشند و از روى يقين و باور، پذيراى آن شوند، نه از ترس و بيم.

ولى براى آن دسته از كسانى كه پذيراى اين صلح نبودند [عمر و امثال او] ديرى نپاييد كه پس از گذشت دو سال از انعقاد آن، هنگام فتح مكه راز و حكمت آن در روشن‏ترين مظاهر آن برايشان پديدار گشت. يكى از مسلمانانى كه خود در ماجراى اين صلح حضور داشت، اين رخداد مهم صلح نامه را اين گونه وصف مى‏كند: «وقتى آتش بس اعلام شد و جنگ آرامش يافت، برخى از مردم از بعضى ديگر امان يافتند و با يكديگر ديدار كرده و در بحث و مناقشات به گفتگو نشستند، در اين فاصله با هر صاحب انديشه‏اى كه درباره اسلام گفتگو به عمل مى‏آمد، اسلام را مى‏پذيرفت و در مدت اين دو سال به اندازه تمام افرادى كه قبلاً به اسلام گرويده بودند و يا بيشتر از آن تعداد، پذيراى اسلام شدند و دليل آن اين است كه رسول‏خدا(ص) با تعداد هزارو چهار صد نفر راهى حديبيه شد، در صورتى كه پس از گذشت دو سال، براى فتح مكه ده‏هزار تن آن حضرت را همراهى مى‏كردند.

از ابن مسعود منقول است كه گفت: شما فتح مكه را فتح مى‏شمريد، ولى ما فتح را صلح حديبيه مى‏دانيم.

اقدامى كه پيامبر(ص) در مورد اين صلح كرد و پذيرش شرايط دستور آن به رغم ميل باطنى بيشتر يارانش و وصفى كه قرآن از اين صلح به فتح المبين كرده، آن هم در زمانى كه هنوز نتايج آن پديدار نشده بود، از طرفى گذشت زمان بر كارى كه رسول خدا(ص) انجام داد، همه اين موارد، قوى‏ترين دليل بر صدق نبوت حضرت محمد(ص) بوده و نيز دليل بر اين است كه قرآن وحى الهى است.

فصل چهارم: نامه‏هاى رسول اكرم(ص) به پادشاهان و سران

پس از آن‏كه مسلمانان از محل و منطقه پيمان صلح حديبيه باز گشتند، رسول خدا ملاحظه كرد وقت آن رسيده تا رسالت اسلام را كه خداوند وى را براى گسترش آن برانگيخته، به همه جهانيان اعلان دارد:

«وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ».

پيامبر خدا(ص) نامه هايى توسط فرستادگان خويش به پادشاهانى كه در دوران او فرمانروايى مى‏كردند فرستاد و در آن نامه‏ها آنان را به اسلام دعوت فرمود و با مهرى كه نقش آن «محمد رسول الله» بود آنها را ممهور ساخت.

نامه پيامبر به پادشاه روم

رسول اكرم(ص) دحيه كلبى را با نامه‏اى نزد امپراتور روم فرستاد. در آن نامه آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. نامه‏اى است از محمد فرستاده خدا به هِرقِلْ، بزرگ روم. درود بر پيروان هدايت، من تو را به آيين اسلام دعوت مى‏كنم.اسلام آور تا در امان باشى، خداوند به تو دو پاداش مى‏دهد، اگر از آيين اسلام رو گردانى، گناه دهقانان نيز بر تو خواهد بود، و اى‏اهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت مى‏كنيم و آن اين‏كه غير خدا را نپرستيم و كسى را همتاى او قرار ندهيم و برخى از ما بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد، [اى محمد] هرگاه آنان از پذيرش آيين حقّ سر برتافتند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم».

نامه حضرت به پادشاه ايران

رسول خدا(ص) عبدالله بن حُذافة بن سهم را با نامه‏اى به دربار كسرى‏ پسر هرمز شاه ايران فرستاد، در آن نامه چنين آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. از محمد فرستاده خدا به كسراى بزرگ ايران. درود بر پيروان هدايت و كسى كه به خدا و پيامبر او ايمان آورد و گواهى دهد كه جز او خدايى نيست و شريك و همتايى ندارد و محمد بنده و فرستاده اوست. من به دستور الهى تو را به سوى او فرا مى‏خوانم، او مرا براى هدايت همه مردم فرستاده تا آنها را از خشم او بيم دهم. و حجت را بر كافران تمام نمايم. اسلام بياور تا در امان باشى و اگر از آيين اسلام سر برتافتى، گناه مردم مجوس برگردنت خواهد بود».

نامه رسول خدا(ص) به پادشاه حبشه

پيامبر اكرم(ص) نامه‏اى را توسط جعفر بن ابى طالب نزد پادشاه حبشه فرستاد. در نامه حضرت اين گونه آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. نامه‏اى است از محمد پيامبر خدا به نجاشى زمامدار حبشه. درود بر شما، من خدايى را كه جز او معبودى نيست ستايش مى‏كنم، خدايى كه از عيب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم وى در امانند و او بر بندگان ناظر و گواه است. گواهى مى‏دهم كه عيسى فرزند مريمْ روحى است از جانب خدا و كلمه‏اى است كه در رحم مريم پارسا و پاكدامن قرار گرفته است. خداوند با همان قدرت و نيرويى كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، عيسى را نيز بدون پدر به وجود آورد. من تو را به سوى خداى يگانه كه شريك ندارد فرا مى‏خوانم و از تو مى‏خواهم هميشه مطيع و فرمانبردار او باشى و از آيين من پيروى نمايى. ايمان به خدايى آورى كه مرا به رسالت خود مبعوث فرمود. هان، من پيامبر خدا هستم و پسر عمويم و جمعى از مسلمان‏ها را نزدت فرستادم ... شما و تمام لشكريان و هوادارانت را به سوى خداى عزيز دعوت مى‏كنم. من رسالتم را ابلاغ كردم و پند و اندرز دادم، پند مرا بپذير، درود بر پيروان هدايت».

و نيز آن حضرت نامه‏هايى به همين مضمون به مقوقس، بزرگ قبطيان و به پادشاه مصر و نصاراى نجران و پادشاهان عمان و به همه سران كشورهايى كه در آن زمان در همسايگى جزيرة العرب مى‏زيستند ارسال داشت.

اطمينان به پيروزى

قابل ملاحظه است نامه‏هايى كه رسول اكرم(ص) به سران كشورها فرستاد، در زمانى بود كه هنوزتسلط كامل بر جزيرةالعرب پيدا نكرده بود، ولى اطمينان آن حضرت به وعده پيروزى كه خدا به او داده بود، و اين‏كه اين اسلام بر تمام اديان ديگر در زمان او غلبه خواهد يافت، از جمله انگيزه‏هايى بود كه حضرت را به انجام اين كار وا داشت، و وعده الهى در اين آيه شريفه كه پس از پيمان صلح حديبيه نازل گشته تجسّم يافت:

هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى‏ بِاللَّه شَهِيداً؛(5)

او خدايى است كه رسول خدا را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا آن را بر ساير اديان پيروز گرداند، هر چند مشركان خرسند نباشند.

اسلام بر كليه كشورهايى كه پيامبر(ص)، فرستادگان خويش را بدان‏جا اعزام كرد، استيلايافت. مدتى بيش از ده سال بعد از رحلت آن بزرگوار، آيين اسلام بر همه اديانى كه در زمان آن حضرت وجود داشتند غلبه يافت. ترديدى نيست، محقق شدن اين وعده الهى از بزرگ‏ترين دلايلى است كه قرآن وحى الهى بوده و حضرت محمد(ص) در ادعاى نبوت خويش صادق بوده است.

دعوت اصلاح طلبانه

اسلام آيين جهانى بوده و مربوط به يك گروه و دسته خاص نيست. دين آمده تا به‏طور كلى بدعت‏هايى را كه در آيين الهى وارد شده از بين ببرد، به همين دليل مى‏بينيم كه پيامبر(ص) در نامه خود به هرقل، به اين آيه قرآن كه مشخص كننده وظيفه رسالت اسلام است، استشهاد مى‏نمايد:

قُلْ يا أَهْلَ الكِتابِ تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ أَلّا نَعْبُدَ إِلّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ؛(6)

بگو اى اهل كتاب، بياييد و از كلمه حقّى كه ميان ما و شما يكسان است، پيروى كنيم كه به جز خدا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما برخى ديگر را به جاى خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم و اگر سر برتافتند، شما بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم و تسليم امر خداييم.

در اين آيه، اهل كتاب (يهود و نصارا) به توحيد و يگانه پرستى، كه همان عقيده مشترك بين اديان الهى است فرا خوانده شده‏اند. توحيد حقيقى منصفانه و عادلانه است و بين مؤمنين تساوى قائل بوده و متكفل است تا عقايد همه را از خرافات و گمراهى‏ها منزه و پاك گرداند، چه اين‏كه آفريدگارى جز خدا نيست و ديگران در خور پرستش نيستند، خواه پيامبر باشند يا دانشمند. اين عقيده مطلق توحيد و خداپرستى است كه انسان را از پرستش برخى به بعضى ديگر رهايى بخشيده و مانع برترى طلبى برخى بر بعضى ديگر مى‏شود؛ زيرا همگى آنها بندگان يك خدايند و معبودى جز او ندارند.

از اينجاست كه اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا، بشر را از قيد و بند بردگى مى‏رهاند و سرسپردگى به يكى از آفريده‏ها، شرك به خدا محسوب مى‏شود، بنابراين اگر اهل كتاب، آيين اسلام را پذيرا شدند، مسلمان خواهند بود و اگر سر برتافتند بگوييد گواه باشيد كه ما مسلمانيم.

تمام پيامبران، خداى يگانه را پرستش مى‏كردند؛ زيرا نخستين پايه و اساس دين موسى(ع) اين فرموده خداست كه در كتب آنها آمده است: «منم پروردگار، خداى تو، خداى ديگرى براى تو در برابر من وجود ندارد». توحيد و يگانه پرستى در رأس سفارش‏هاى ده‏گانه‏اى است كه هيچ يك از آنها نسخ نشده است. حضرت مسيح(ع) مى‏گويد: «تصور نكنيد من آمده‏ام تا تورات و پيامبران را باطل سازم، براى اين كار نيامده‏ام، بلكه آمده‏ام تا آن رإ؛ه‏ه تكميل(7)سازم». از قول مسيح مطالبى نقل شده كه بر آنچه در تورات آمده تأكيد دارد: «يكى از نويسندگان نزديك آمد ... از او پرسيد كدام سفارش مقدّم بر همه است؟ يسوع (عيسى) پاسخ داد: اى‏اسرائيل، بشنو، نخستين سفارشى كه بر همه مقدّم است اين است: پروردگارى كه خداى‏ماست، يگانه است»(8).

اينك به بخش دوم آيه شريفه مى‏پردازيم كه بيانگر پرستش خداى يگانه است: «ولايتخذ بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله» اين پرستش را قرآن با آيه‏اى ديگر تفسير نموده است. «واتخذوا احبارهم ورهبانهم أرباباً من دون اللّه». به پيامبر(ص) گفته شد: اى رسول خدا(ص) پس چرا آنها را نمى‏پرستيدند؟ آيا در اين صورت چيزى را كه خدا حلال كرده بود، حرام نمى‏كردند و ديگران هم حرام مى‏نمودند؟ و آنچه را خداوند حرام كرده بود حلال نمى‏شمردند و ديگران نيز حلال مى‏كردند؟ بنابراين پيروى از رهبران دين و دستورات آنها را به مثابه احكام خدا دانستن، بى‏آن‏كه جنبه وحى داشته باشند، مطلبى است كه از مفهوم و روح دين بيرون است، و به تحريف دين و ورود كشمكش‏ها و اختلافات در هر يك از اديان مى‏انجامد.

تأثير نامه‏هاى پيامبر(ص)

برمى‏گرديم به نامه‏هايى كه حضرت به پادشاهان و سران كشورها فرستاد و ملاحظه مى‏كنيم كه اين كار موفقيت چندانى به دنبال نداشت، بعضى از آنها به شايستگى پاسخ دادند، مانند نجاشى و مقوقس بزرگ قبطيان كه دو كنيز و يك جامه گرانبها و يك استر براى سوارى رسول اكرم(ص) اهدا كرد و برخى از آنان مانند شاه ايران با بى‏احترامى پاسخ داد و نامه پيامبر اسلام(ص) را پاره كرد.

قابل يادآورى است كه وقتى نامه پيامبر به قيصر روم رسيد، وى در پى مردانى از عرب فرستاد تا وضعيت پيامبر را از آنان جويا شود، اتفاقاً ابوسفيان با جمعى ازقريش جهت بازرگانى در شام به سر مى‏بردند، آنها را به ديدار با امپراتور دعوت كردند، وقتى به دربار وى بار يافتند، قيصر گفت: كدام يك از شما به اين مرد كه مدعى است فرستاده خداست از نظر خويشاوندى نزديك‏تريد؟ ابوسفيان گفت: من. قيصر بدو گفت: نزديك من بيا. پس از او پرسيد: اصل و نسب اين مرد بين شما چگونه است؟ ابوسفيان پاسخ داد: او از خاندانى اصيل و شرافتمند است. قيصر پرسيد: آيا از شما كسى قبل از او چنين ادعايى كرده است؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا قبل از اين‏كه چنين ادعايى كند او را به دروغگويى متهم مى‏كرديد؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا هيچ يك از نياكان او پادشاه بوده‏اند؟ گفت: خير. قيصر گفت: طبقه سرمايه‏دار و اشراف از او پيروى مى‏كنند يا افراد ضعيف؟ گفت: افراد ضعيف جامعه. قيصر پرسيد: طرفداران او فزونى مى‏يابند يا كمتر مى‏شوند؟ ابوسفيان گفت: رو به فزونى هستند. امپراتور گفت: آيا تا كنون كسى به جهت ناراضى بودن از دين او مرتد شده است؟ گفت: خير. قيصرگفت: او وق

تى عهد و پيمان مى‏بندد خيانت نمى‏ورزد؟ ابوسفيان گفت: خير. و هم اكنون ما در ذمه او هستيم و نمى‏دانيم چگونه با ما رفتار خواهد كرد؟ قيصر پرسيد: آيا با او مبارزه كرده‏ايد؟ گفت: آرى. قيصر گفت: جنگ شما و او به چه نحو بوده است؟ گفت: گاهى پيروز مى‏شديم و گاهى شكست مى‏خورديم. قيصر گفت: شما را به چه چيز فرمان مى‏دهد؟ وى گفت: مى‏گويد: خداى يگانه را بپرستيد و ذره‏اى به او شرك نورزيد و ما را از پرستش خدايانى كه نياكانمان مى‏پرستيدند نهى مى‏كند و به نماز و راستگويى و عفت و پاكدامنى و وفاى به عهد و پيمان و امانت دارى دستور مى‏دهد.

نقل شده كه امپراتور روم پس از دريافت اين پاسخ‏ها به اين نتيجه رسيد كه محمد(ص) فرستاده بر حق خداست و به ابوسفيان گفت: اگر آنچه را به من گفتى صحيح باشد، اين شخص كشور مرا نيز زير نفوذ قدرت خويش در خواهد آورد.

پى‏نوشتها:‌


1- فتح (48) آيات 11 - 12.
2- به نقل حلبى در سيره خود، ج‏3، ص 25 و 26 و مصادر ديگر، و نيز طبق نقل برخى از منابع شيعه مانند: بحارالانوار، ج‏20، ص‏353، اين پيمان‏نامه داراى هفت بند بوده كه مؤلف به چهارتاى آن اشاره كرده است. «ج»
3- فتح (48) آيه 26.
4- آنچه از تاريخ استفاده مى‏شود اين است كه پيشنهاد پيامبر(ص) براى ذبح قربانى، تنها بر عمر و يارانش گران آمد. «ج».
5- فتح (48) آيه 28.
6- آل عمران (3) آيه 64.
7- متّى 5: 17.
8- مرقس، فصل 12، آيات 28 - 29.