پژوهشى در علوم قرآن

حبيب اللّه احمدى

- ۱۵ -


ديدگاه منتخب

با توجه به ويژگى هاى زبان قرآن ,كه واژگان گويشى عربى و ويژگى ها و زيبايى هاى زبان عرب اسـت و بـا توجه به اين كه مخاطب قرآن عموم مردم هستند, روى كرد سخن قرآن گروه خاصى نـمـى بـاشـد, بـلـكه خطاب آن به همگان است و نيز با توجه به فراخوانى قرآن براى تدبر و انديشه نمودن در قرآن :. (كـتـاب انزلناه اليك مبارك ليدبروا آياته )((610)), ((كتابى است كه بر تو فرو فرستاديم و با بركت است براى اين كه مردم آيه ها آن را تدبر كنند)), اگر روى سخن , همه مردم است و اگر همه مردم را دعـوت بـه تدبر وانديشيدن در قرآن مى كند معلوم مى شود قرآن قابل درك همگان است همان گـونه كه خود قرآن بيان مى كند:(ولقد يسرنا القرآن للذكر)((611)), ((قرآن را براى درك , آسان قرار داديم )), (ويسرناه بلسانك )((612)), ((بازبان تو قرآن را آسان قرار داديم )). بـا تـوجـه بـه اين ويژگى هاى قرآن كه از خود قرآن به دست مى آيد زبان قرآن يك زبان مردمى و محاوره اى است و قابل دسترسى همگان است و همگان ( اهل فن وآشنايان به زبان قرآن )مى توانند سخن قرآن را درك كنند و مفاهيم محاوره اى آن را باآشنايى به اصول محاوره قرآن به دست آورند لذا با رعايت اين محورها اگر كسى مفهومى به دست آورد,يك مفهوم الهى و قرآنى خواهد بود آن گاه تفسير به غير از اين روش خارج از اصول و محاوره اى قرآن و تفسير به راى خواهد بود بنابراين روش صـحـيـح در تـفـسـير قرآن اين است كه شخص با آشنايى به خصوصيات زبان قرآن به تدبر ومـطـالـعه آن بپردازد و هر مقدار كه آشنايى شخص به فنون زبان قرآن بهتر و صحيح تر وبيشتر باشد ,برداشت هاى او به مقصود قرآن ,نزديك تر خواهد بود. افـزون بـر ايـن در بـدسـت آوردن مفاهيم محاوره اى قرآن نياز به غير قرآن حتى روايات و عترت نـمـى بـاشد كه كسى در فهميدن مقصود واژگانى و اصول محاوره اى آن به سراغ غير قرآن برود قـرآن يـك زبـان سـلـيـس و روان و قـابل درك همگان است حتى يك مورد پيدا نمى شود كه در فـهـمـيـدن مـنـظـور مـحـاوره اى آن نيازى به روايات باشد, كه روايت مفهوم واژگانى يا روش مـحـاوره اى آن را تبيين كرده باشد مفاهيم محاوره اى قرآن مستقلا معتبر است و اين همان نكته اسـاسـى اسـت كه اصوليون بر آن اصرار دارند ومى فرمايند: ظاهر آيات قرآن حجت و معتبر است يـعـنـى اگـر كـسى براساس ويژگى هاى زبان قرآن مفهوم ظاهر عرفى و همگانى آن را به دست آورد,آن مـفـهـوم صـحيح و حتى اعتبار فقهى و قانونى دارد در عين حال اين سخن به معناى بى نيازى از عترت نمى باشد,گرچه در بدست آوردن مفهوم محاوره اى نيازى به غير قرآن نيست ,در بـه دسـت آوردن مفاهيم عميق , مقاصد و تاويل قرآن و نيز ويژگى هاى قصص قرآن نياز به عترت است وقرآن و عترت از يكديگر جدايى ندارند كه به لحاظ اهميت موضوع قبل از تحليل محورهايى كـه بـه عـترت نيازمنداست , دو موضوع ديگر را يكى نقش عقل در فهم قرآن ,ديگر مقام و منزلت عترت را با شما عزيزان در ميان مى گذاريم .

نقش عقل

در ميزان دخالت واعتباربرداشتهاى عقل ديدگاه ها متفاوت است برخى دخالت عقل را در عرصه ديـنى مردود مى دانند و براين باورندكه شرع رااز آثار دينى مانند آيات وروايات بايد به دست آورد مـيـزان دخـالت عقل در حد يك مفتاح است يعنى همان گونه كه نقش يك كليد در ورود به يك منزل تنها در گشودن در است و بعد از گشودن در,كارى به كليد ندارد,نقش عقل براى ورود به دين و شريعت است كه از ديدگاه اينان عقل مفتاح الشريعه است كه تنها براى فهميدن ظاهر آيات و روايات كاربرد دارد بيش از اين عقل گرايى و استنباط عقلى را تفسير به راى مى دانند. بـرخـى در مـقـابل اين ديدگاه براى عقل نقش بسيارى مى بينند به گونه اى كه عقل راميزان و مـعيار قرار داده و داده هاى دينى را با آن مقايسه مى كنند اگر حكمى و دستورى با عقل سازگار بـود پـذيـرفـتـه و اگـر نا سازگار با عقل بود آن حكم را مردود مى پندارد كه اينها عقل را ميزان الشريعه مى دانند. اگـر روش و ديدگاه اول كند روى و مردود باشد, اين ديدگاه نيز تند روى خواهد بودكه ميزان در شـريعت الهى عقل بشر باشد و دستورى اگر به ظاهر ناسازگار با عقل و فهم بشرى شد آن را مردود بدانند چنين سخنى ازديدگاه روايات نيز مردود است . ((عـن الـصـادق (ع ): ان السنة اذا قيست محق الدين )) ((613)) سنت رسول اللّه (ص ) ودين اگر قـيـاس در آن دخـالـت كـنـد دين محق و نابود مى شود:(( عن الصادق (ع ) : ان دين اللّه لا يصاب بالمقاييس ))((614)), ((دين خدا را با ديدگاه ها و قياس هاى عقلى نمى توان سنجيد)). و دهـهـا روايـت ديـگـر كه اين روش را به شدت نفى مى كند كه منبع دين عقل وديدگاه بشرى نمى تواند باشد منبع دين وحى است بنابر اين نمى توان عقل راميزان الشريعه قرار داد. طـرد ديدگاه دوم موجب پديدار شدن اين سؤال مى شود كه نقش عقل در دين چيست ؟
آيا عقل هيچ گونه نقشى در دين ندارد؟
اگر عقل مطرود دين است چراقرآن اين مقدار دعوت به تدبر و تعقل مى كند ؟
اگر عقل نمى تواند ميزان باشد,چرا روايات عقل را يكى از دو حجت الهى معارف ى مى كنند؟
امام صادق (ع )طبق نقل كلينى (ره ) به هشام مى فرمايد:. ((يـا هـشـام ان للّه عـلـى الـناس حجتين , حجة ظاهرة وحجة باطنة فاما الظاهرة فالرسل والانبيا والائمة (ع ) واما الباطنة فالعقول )) ((615)). ((هـشـام خـداونـد سـبـحان دو حجت يكى آشكار, ديگرى پنهان بر مردم دارد حجت آشكار خدا, پيامبران و ائمه (ع ) هستند حجت پنهان خدا عقلها مى باشند)). افـزون بـر ايـن در فقه اسلام يكى از دليل هاى معتبر, عقل شمرده مى شود وقتى دليلهاى شرعى رديف مى شود كتاب و سنت و اجماع و عقل در كنار هم قرار دارند و دراصول به عنوان يك قاعده مورد تسالم فقها مى باشد كه آنچه را عقل حكم كند دين حكم مى نمايد و آنچه را كه دين حكم كند عقل به رسميت مى شناسد:. ((كـلـما حكم العقل بحسنه حكم الشرع بوجوبه وكلما حكم العقل بقبحه حكم الشرع بتحريمه )), ((هـر چـيزى را كه عقل زيبايى و حسن آنرا درك كند دين انجام آن را لازم مى داند و هر چيزى را كـه عقل زشتى آن را درك كند دين از انجام آن پرهيز مى دهد)),اگر عقل اعتبارى ندارد چگونه ميزان و دليل فقهى قرار مى گيرد؟
!. در پـاسخ به اين سؤالات مى توان گفت ,عقل هيچ گاه مطرود دين نيست در عين حال كه ميزان فروعات دينى هم نمى تواند باشد نقش عقل تنها مفتاح و كليد نيست كه با آن در باز شود,آن گاه از تـعـقل صرف نظر شود زيرا تعقل اساس در فهم متون دينى است برداشت از متون دينى قرآن و سنت بايد با تدبر و تعقل و عالمانه باشد نه پيروى كوركورانه و بى دليل و حتى در برخى موارد عقل مى تواند ميزان قرار گيرد در جاهايى كه عقل واقعا حكم صريح و درك قاطع داشته باشد. در تـوضـيح اين مطلب مى توان اضافه كرد كه عقل محورهاى كلى و كلان را كه مستقلات عقلى نـامـيده مى شوند درك مى كند مانند :حسن عدالت ,قبح و حرمت ظلم ,حسن امانت دارى ,قبح و حرمت خيانت و امثال اينها اين گونه موارد را عقل درك قاطع دارد اگر هيچ دليل شرعى نقلى از آيات و روايات دلالت نكند كه ظلم حرام است ,خيانت حرام است , عقل درك بدون ترديد از حسن آن دارد,حـكـم شرعى را به دنبال دارد عقل حكم به حرمت اين موارد مى دهد,و حجت خداست و ميزان مى تواند باشد. امـا در فـروعات دينى چون احاطه به مصالح و مفاسد ندارد,درك قاطع ندارد و چون درك قاطع ندارد حكم هم ندارد آن چه مورد نكوهش روايات است , ميزان قرار گرفتن عقل در فروعات دينى است كه فقه را كسى بخواهد با قياس و راى خودش سازمان دهى كند روى سخن امام صادق (ع )با امـثال ابو حنيفه و پيروان وى است ,كه در فروعات دينى به سراغ درك عقل خودشان مى روند اين روايـات به صورت كلى عقل و تعقل را از اعتبارساقط نمى كند اين روايات مى گويند :در فروعات جـزئى ,عـقـل حـكم ندارد و مصالح رانمى تواند درك كند و نمى تواند حكم قاطع داشته باشد در فروعات عقل يك حكم داردوآن اين كه چون اين فروعات از جانب خداى سبحان و آگاه و حكيم اسـت بايد از آنهاپيروى شود اصولا فروعات حوزه دخالت عقل نمى باشد اگر فقها سخن از اعتبار عـقـل دارند در محورهاى كلى و مواردى است كه عقل حكم قاطع دارد لذا عقل را به عنوان دليل شرعى مى پذيرند. افـزون بر اين در فهم متون شرعى آيات و روايات , عقل نقش هميشگى دارد براى به دست آوردن مـقـاصـد متون تدبر و تفكر و تعقل لازم است در اين گونه موارد عقل ((مصباح الشريعه )) است با چـراغ عـقـل مـى تـوان مـتون دينى را فهميد دين ((صراط)) است عقل ((چراغ )) است با چراغ و روشـنـايـى عـقـل صراط را مى توان تشخيص داد بايد صراطى و راهى باشد تا با چراغ بتوان آن را تشخيص داد نقش عقل در درك متون دينى فقط اين نيست كه همانند كليد در را با آن باز كنند و با عقل خدا حافظى كنند,بلكه نقش چراغ است كه همواره بايد همراه يك عالم و مفسر دينى باشد تـعقل بايد عالمانه و بر اساس اصول استدلال و استنباط باشد در معارف در فقه و فروعات در تمام شؤون دينى فهم ودرك دينى بايد بر اساس تفكر عالمانه باشد تعقل غير عالمانه و خارج از ضوابط ومعيارهاى علمى ارزش و اعتبار ندارد:(وما يعقلها الا العالمون )((616)), تعقل عالم ارزش و اعتبار دارد, اگـر تـعقل عالمانه نباشد در هيچ عرصه اى اعتبار ندارد در به دست آوردن معارف و يا فقه كـسى نمى تواند بدون حفظ روش اصول استنباط وارد شود وبرداشتها را محصول تعقل بنامد بايد آشـنـا به ضوابط و قواعد استنباط باشد, تا تعقل آن عالمانه بوده و حجت و معتبر قرار گيرد با اين بـيـان نـه عقل ميزان الشريعه است كه كسى بگويد اگر حكمى را عقل پذيرا نبود شرع نبايد صادر كـنـد, و نه عقل مفتاح الشريعه است كه فقط در بازگشايى در, از آن بهره گرفته شود ,و نه عقل مـطـرود شـريعت است ,عقل در محورهاى كلى ميزان است و در فروعات مصباح الشريعه و چراغ است درتفسير قرآن هم روش اول كه عقل را حتى در فروعات ميزان قرار بگيرد, عقل گرايى بوده و اعـتبار و ارزش ندارد با اين بيان جايگاه عقل در شريعت تحليل و تبيين شدسؤالات مطرح شده پاسخ داده شد.

مقام رفيع عترت (ع )

بـعـد از تبيين جايگاه عقل اينك به محور دوم ,مقام و جايگاه عترت (ع ) مى پردازيم بدون شك در حديث شريف متواتر ثقلين عترت همتاى قرآن معرفى شده است كه رسول اللّه (ص ) فرمودند:. ((انـى تـارك فـيـكم الثقلين كتاب اللّه وعترتى ما ان تمسكتم بهما لن تضلوا بعدى ابداولن تفترقا حتى يردا على الحوض )) ((617)). ((من دو چيز گران قدر در بين شما امانت مى گذارم كه يكى كتاب خدا قرآن است ديگرى عترت من است , تا زمانى كه به هر دو تمسك كنيد گمراه نخواهيد شد واين دو ازيكديگر جدا نمى شوند تا در حوض كوثر بر من وارد شوند)). در پـيـرامـون ايـن حـديـث بحث هاى زيادى مطرح است , كه در بحث علوم قرآن نمى توان به آنها پـرداخـت ايـن مـحـور حديث كه مى فرمايد كتاب خدا از عترت جدايى پذير نيست باموضوع قرآن پـژوهى ارتباط دارد, از اين محور حديث دو معنا شده است معناى رايج اين است كه موضع گيرى عترت در تمام مسائل معارف و فروعات و ازموضع كتاب خدا جدايى ندارد عترت آگاهان اصلى به مفاهيم قرآن هستند و پيروان واقعى قرآن هستند در تمام موضع گيرى ها قدمى از راه قرآن فراتر نمى گذارند. مفهوم ديگرى از اين محور حديث اين است , كه اصولا قرآن و عترت دو چيزنيستند كه بخواهند از هـم جـدا شـونـد قـرآن و عترت يك حقيقت هستند كه به دو صورت جلوه نموده اند, هر دو وحى هـستند, يكى وحى صامت ديگرى وحى ناطق هر دومتصل به عالم ملكوت و قدس هستند, كه به دو صـورت جلوه يافته اند در واقع يك حقيقت هستند اين معناى ديگرى است كه از حديث شريف شـده است با توجه به ويژگى هاى قرآن و عترت كه در خصوصيات محورى هر دو از ويژگى هاى همسان بهره ورند, اين معنا به حقيقت نزديك تر است كه با بررسى محورهاى اتحاد اين دو اين نكته بهتر آشكار خواهد شد.

محورهاى اتحاد قرآن و عترت (ع ).

الف : حق محورى

اگر قرآن حق مدار و صدق خالص است ,باطل هيچ گونه راهى به سوى آن ندارد:.
(بالحق انزلناه وبالحق نزل )((618)), ((به حق قرآن را نازل كرديم و به حق هم نازل شده است )). (لا يـاتـيـه الـبـاطـل من بين يديه ولا من خلفه )((619)), ((باطل از هيچ جانب به سوى قرآن راه ندارد)), عترت نيز از مقام عصمت بهره ور است عترت حق محض و بدون لغزش است عترت از هر بـاطـل و آلـودگـى بـه دور اسـت :(انـمـا يـريـد اللّه لـيذهب عنكم الرجس اهل البيت ويطهركم تـطـهيرا)((620)), ((خداى سبحان اراده نموده كه اهل بيت رسول اللّه (ص ) از هرگونه آلودگى پاك و منزه باشند (منظور از اهل بيت فاطمه زهرا(ع )و دوازده امام (ع )است ). ((عـلى مع الحق والحق مع على يدور حيث ما دار))((621)), ((على حق محور است همراه حق و حق نيز همراه على (ع ) مى باشد)). ((هم مع القرآن والقرآن معهم ))((622)), ((عترت با قرآن است و قرآن با عترت مى باشد)).

ب : صراط مستقيم

اگر قرآن بزرگ راه هدايت است و بدون هيچ گونه انحراف رهنمود به راه مطمئن است كه انسان را بـه مقصد مى رساند:(يهديهم الى صراط مستقيم )((623)), ((قرآن آنان را به راه راست رهنمود است :(ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم )((624)), ((قرآن به مطمئن ترين راه رهنمود است )). عترت نيز اين چنين است :((انتم السببل الاعظم و الصراط الاقوم )), ((شمابزرگ راه هستيد و شما راه مطمئن هستيد)). ((نحن الصراط المستقيم ))((625)), ((مابزرگ راه رهنمود هستيم )).

ج : كوثر معارف

قرآن و عترت هر دو كوثر معارف هستند, همان گونه كه قرآن درياى ژرف و بى پايان معارف الهى است :((بحرا لا يدرك قعره ))((626)), ((دريايى كه عمق آن ناپيداست )). عترت نيز و منبع معارف و علوم قدس مى باشد:((جعلنا خزان علمه )), ((خداى سبحان ما راخزينه علم خويش قرار داده است )). ((نـحـن اهل بيت النبوة ومختلف الملائكة ومهبط الوحى ومعدن الرحمة وخزان العلم )) ((627)) , ((مـا اهـل بـيت پيامبر و رسالت هستيم محل رفت و آمد فرشتگان ونزول وحى و معدن رحمت و خزينه هاى علوم الهى هستيم )).

د: عروة الوثقى

هـمان گونه كه قرآن حبل اللّه المتين است كه فرمود:(واعتصموا بحبل اللّه جميعا))((628)), ((به ريسمان محكم الهى چنگ اندازى كنيد كه عروة الوثقى مطمئن براى نجات است )). عترت نيز عروة الوثقى است :((عن الرضا (ع ) نحن كلمة الحق والعروة الوثقى )) ((629)) . از امام رضا (ع ) نقل مى كنند, ما كلمه حق و عروة الوثقى (طناب محكم ) هستيم )). ((عن الباقر (ع )جعلنا العروة الوثقى ))((630)), ((خداى سبحان ما را عروة الوثقى قرار داد)). و دهـهـا روايـت ديگر كه در فضايل محورهاى اصلى قرآن و عترت را يك حقيقت معرفى مى كنند بـنـابـرايـن سخن عترت همانند قرآن و وحى است , ((جعلنا خزان علمه وتراجمة وحيه )) ((631)) تـرجمان وحى الهى عترت است عترت مفاهيم عميق وحى راسخن گواست عترت مقاصد اصلى قـرآن را رهـنـمـود است با تبيين مقام منزلت عترت اينك به محورهاى نياز به عترت در تفسير و تبيين قرآن مى پردازيم .

عترت مفسر قرآن

قـرآن رسـول اللّه (ص ) را مـفـسـر قـرآن مـعرفى مى كند:(وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل اليهم )((632)), ((قرآن را بر تو فرستاديم تا بر مردم تبيين , و تفسير نمايى )), وحى الهى ترجمان و مـبين مى خواهد ((لا بد له من ترجمان )) رسول اللّه (ص ) از همگان به مقاصد قرآن آگاه تر است و مـبين احكام و مفاهيم عميق معارف مى باشد بعد از رسول للّه (ص ) عترت كه مقام رفيع آن تبيين شـد مبين و مفسر قرآن مى باشد وقتى عترت , عدل و همتا و سخن گوى قرآن باشد از همگان به مفاهيم و مقاصد اصلى قرآن آگاه ترند,عترت ترجمان وحى الهى مى باشد البته منظور از ترجمان در مـفاهيم محاوره اى قرآن نيست , زيرا همان گونه كه قبلا به اثبات رسيد در مفاهيم محاوره اى قـرآن بـى نـيـاز از غـيـراسـت منظور در بيان احكام و مقاصد اصلى الهى است كه در محورهاى گـوناگون معارف و احكام به عترت نيازمند است عترت ميزان و صراط مستقيم در بيان مقاصد قرآن است راه عترت اصلاح گر كژ راهه هاى ديگر است رسول اللّه (ص ) و عترت همان گونه كه در احكام و معارف بسيارى از حدود و احكام را خود به عنوان وحى الهى تبيين نموده اند در بسيارى از مـوارد آيـات الاحـكـام نـيز آيات را آنها بيان كرده اند لذا چون اعتبار عترت به خود قرآن است كه فرمود:. (مـا آتـاكـم الـرسول فخذوه وما نهيكم عنه فانتهوا)((633)), ((آنچه رسول به آن دستورمى دهد انجام دهيد و از آنچه كه رسول پرهيز مى دهد, دورى بجوييد)). رسـول اللّه (ص ) بـه نـقل حديث شريف ثقلين عترت را همتاى قرآن معرفى فرمودكسى نمى تواند پـيرو قرآن باشد و خود را بى نياز از عترت بپندارد كه قرآن منهاى عترت , قرآن منهاى قرآن است مـفـسـر مـقـاصـد قـرآن رسول اللّه (ص ) و عترت مى باشد كه ديدگاه آنها بر همه مقدم است كه چندنمونه ازبيان مقاصدقرآن توسطرسول للّه (ص ) و عترت اشاره مى شود. در آيه تطهير از نظر اصول محاوره اهل بيت به همسر, دختر,مادر,خواهر و فرزندان اطلاق مى شود اگـر كـسى گفت منظور از اهل بيت زنان پيامبر نيز هستند, از اين نظرخلاف نگفته است ,ليكن وقـتـى رسـول اللّه (ص ) مـفـسـر قرآن است و آگاه به مقاصد قرآن اهل بيت را محدود مى كند به عـلى بن ابى طالب (ع ) و دختر گراميش فاطمه زهرا(ع ) وحسنين (ع ) و نه فرزند پاك و مطهر از نسل حسين (ع ) يعنى ائمه اطهار(ع ) و حتى طبق روايات فريقين وقتى ام سلمه همسر پاك دامن و مؤمن و برجسته رسول اللّه (ص )خواست در جمع آنان وارد شود حضرت اجازه ندادند ((634)) . رسول اللّه (ص ) نمى خواهد مفهوم واژگانى اهل بيت را معنا كند آن مفهوم بر همگان روشن است وى مـى خـواهـد مـقـصود آيه را روشن كند, كه منظور چه افرادى مى باشد ومقام عصمت را چه كسانى احراز كرده اند. در آيـه حـد سـرقت كه مى فرمايد:(السارق والسارقة فاقطعوا ايديهما), از لحاظمحاوره اى ((يد)) همان دست يعنى از سر انگشتان تا مچ مى باشد. اگر روايت تفسير مراد نكند, دست دزد ازمچ مى شد, ليكن عترت مقصود آيه را بيان مى كند كه تا آخـر انـگـشتان است :((عن ابى عبداللّه (ع ) :القطع من وسط الكف )) ((635)) ,امام صادق (ع )قطع دست دزد از كف دست است :. ((قال ابوا عبداللّه (ع ) :يقطع من السارق اربع اصابع ))((636)), ((از امام صادق (ع ) نقل مى كنند كه چهار انگشت دزد قطع مى شود)). در آيـه :((فـفـدية من صيام او صدقة او نسك )) ((637)) , كسى كه بيمار است و يا دردسر دارد كه بـايـد مـوهاى خود را در حال احرام بتراشد, بايد فديه بدهد كه يا روزه و ياصدقه و يا نسك كه در روايت به گوسفند قربانى كردن تفسير شده است . ((عـن الـصـادق (ع ) : فـصـيـام ثـلاثـة ايـام والـصـدقة على عشرة مساكين يشبعهم والنسك شاة يـذبـحها))((638)), روزه سه روز, صدقه به ده فقير كه آنها را سير كند و نسك قربانى كردن يك گوسفند مفهوم محاوره اى نسك دامن گسترده اى از اعمال عبادى انسان راشامل است , از لحاظ مـحـاوره و گـفتار واژگانى مى توان گفت هر گونه كارى كه عبادت به حساب آيد شامل است ليكن عترت آن را به قربانى كردن يك گوسفند براى رضاى خداتفسير مى كند چنين سخنى گر چـه هـماهنگ با واژه نسك است زيرا مصداقى ازمصاديق آن مى باشد,ليكن لفظ نسك هيچ گونه دلالـت واژگانى بر قربانى گوسفند ندارد ,ليكن عترت آگاه از مقاصد آن را تفسير مى كند و نيز معارف عميق توحيدى و خصوصيات عالم آخرت و قيامت در آيه ها و بيان ويژگى هاى قصص قرآن را مـى تـوان از زبـان صديق عترت شنيد البته منظور روايات جعلى و اسرائيليات نيست كه در اين بـاره تـوضـيح خواهدآمد در اين گونه زمينه ها در بهره ورى از قرآن نياز به عترت كه قرآن ناطق مى باشدهمان كه فرمودند قرآن با شما سخن نمى گويد عترت آنرا به سخن در مى آورد:. ((ذلك القرآن فاستنطقوه ولن ينطق ولكن اخبركم عنه )) ((639)) , اين قرآن را به سخن درآوريد ليكن با شما سخن نمى گويد, من از قرآن خبر مى دهيم همان كه گفته مى شودقرآن را مخاطب اصـلـيـش مـى فهمد:((انما يعرف القرآن من خوطب به ))((640)), مقاصداصلى قرآن را مخاطب اصـلى آن , آگاه است كه اهل بيت نبوت مى باشد ((واهل البيت ادرى بما فى البيت )), آنان كه آشنا به مقاصد قرآن مى باشند:. ((قـال ابـو عـبد اللّه (ع ) انه لايسعكم فيما ينزل بكم مما لا تعلمون الا الكف عنه والتثبت والرد الى ائمة الهدى حتى يحملوكم فيه على القصد ويجلو اعنكم فيه العمى )) ((641)). ((در جـايـى كـه مـنـظـور از مـا انزل اللّه را نمى دانيد بايد بايستيد اظهار نظر نكنيد و مورد رابه ائمه (ع )هدايت و رشد و اهل بيت واگذار كنيد, تا آنها شما را به مقصود راهنمايى كنندو گره هاى كور را باز كنند)). بنابراين روش صحيح در تفسير قرآن , اين است كه ابتدا با آشنايى به ويژگى هاى زبان قرآن مفهوم محاوره اى آيه ها را به دست آورد, ليكن خود را نبايد بى نياز از عترت دانست بعد از برداشت مفهوم مـحـاوره اى به سراغ روايات و سيره عترت رفته از آنهابهره گرفت برداشت خود را عرضه بر مفاد روايـات نـمـود و نـيز مفاهيم عميق را از آثارعترت بدست آورد و در بدست آوردن احكام , روايات معتبر را ملاك و ميزان قرارداد, نه قياس و ديدگاهاى عقلى را! اين روش از تفسير به راى در امان خواهد ماند واين روش از كندروى و تندروى و عقل گرايى و علم گرايى مصون خواهد ماند همان راهـى كـه مـفـسـر كـبـيـر الـميزان در اين قرن پيمود, آن هم در موقعيتى كه تفاسير اهل سنت بـه گـرايـش هـاى علمى و اجتماعى افراطى روى آورده بودند و در فضايى كه حوزه ها ومفسران شيعى نيز متاثر از روش برخى اهل سنت به علم گرايى و عرفان زدگى روى آورده بودند الميزان افـق روشـنى در اين فضا باز نموده , و حوزه ها را عملا به اين خطر گوش زدشد, آنگاه شاگردان فـرزانـه عـلامـه نيز مانند حضرت آيت اللّه جوادى آملى (حفظه اللّه )روش علامه را پى گرفتند و حـوزه تـفـسـير را از پيرايه ها ويرايش نموده , به روش صحيح آشنا ساختند و كژ راهه هاى خطر را هـشدار دادند اين روش در عين تفسير قرآن به قرآن عترت را همدوش قرآن قرار مى دهد و نيز از عـلـوم در عـرصـه هاى گوناگون , هيئت ,جنين شناسى , طبيعت شناسى و گياه شناسى و بهره مـى جـويـد ايـن روش در بـهره ورى ازقرآن عقل و تدبر را همانند چراغ همواره به همراه دارد, نه همانند جمود اخبارى به مفاد اخبار اكتفا مى كند و نه عقل را ميزان شريعت دانسته و دين را با آن مـى سنجد كه عقل گرا باشد بلكه در فهم دين و قرآن چراغ او عقل است كه صراط را راهيابى كند ولـبـتـه مـسـتقلات عقلى كه با درك قاطع عقل حكم عقل مستقر مى شود نيز, مورد پذيرش اين ديدگاه است .

كدام روايت مفسر قرآن است ؟

بـدون شـك سـخـن وسـيـره رسول اللّه (ص ) ونيز گفتار و رفتار عترت مبين قرآن مى باشداگر گـفـتـار و نيز روش و سيره آنها به تواتر رسيده باشد كه بدون ترديد ملاك تفسير قرارمى گيرد لـيـكن روايات متواتر بسيار اندك است به خصوص در فروعات دينى كمترين بهره از روايت متواتر اسـت از سـوى ديـگر جعل اكاذيب و سخنانى به عنوان سخن رسول يا امام فراوان است دست هاى نـاپـاك كـعب الاخبارها همواره از آستين جعل بيرون مى آيد و بر مقام رفيع رسول و عترت دروغ مى بيند لذا به هر عبارتى كه به عنوان روايت مطرح است نمى توان اعتماد نمود. در تـفـسـيـر قـرآن هـمـانند ساير عرصه ها از اسرائيليات در زمينه هاى گوناگون به خصوص در ويـژگيهاى قصص انبيا و قرآن , جدا بايد پرهيز نمود تفسير قرآن بايد از اين گونه پيرايه ها پالايش شود, كه در عرصه تفسير كنونى توجه شايانى به اين موضوع شده است . بـعـد از طـرد ايـن اكـاذيـب اگر روايتى با مضمون محاوره اى قرآن سازگار باشد, در آن صورت مى تواند در تبيين و تفسير كمك و موثر باشد و نياز به بررسى سند در اين گونه موارد نمى باشد و امـا اگـر روايـتى بخواهد توضيح و تقييد و يا تخصيص نسبت به آيه هاداشته باشد, اگر در عرصه فـقـهى باشد, در صورتى كه سند آن معتبر و موثق باشد مورداعتماد خواهد بود اما اگر در عرصه اعـتـقـادى چـنين روايتى وارد شود, در صورتى كه ازشواهد و قرائن ديگر اطمينان به آن روايت حـاصل شود مى توان به آن اعتماد نمود و الاعقيده با گمان و خبر واحد حاصل نمى شود بنابراين خـبـر غـير متواتر معتبر در عرصه فقاهت , در ميدان اعتقاد اعتبار ندارد,مگر از راه ديگر اطمينان حاصل شود.

روايت مخالف قرآن

امـا اگـر روايـتـى در عين حال كه از لحاظ سند صحيح است , با آيات قرآن تعارض وتنافى داشته بـاشـد, چـنـين روايتى ارزش و اعتبار در هيچ زمينه نخواهد داشت چنين روايتى در واقع روايت نـيست زخرف و باطل است كه به نوعى به عترت نسبت داده شده است و آثار رسيده از عترت اين گـونـه روايـات را مطرود مى داند و مى فرمايد روايات مارا به قرآن عرضه كنيد آنچه موافق قرآن باشد معتبر و آن چه با قرآن معاند و معارض باشد, باطل است چنين روايتى را ما نگفته ايم , بايد آن را طرد كرد:. ((عـن ابـى عبد اللّه (ع )قال رسول اللّه (ص ) ان على كل حق حقيقة وعلى كل صواب نورافما وافق كتاب اللّه فخذوه وما خالف كتاب اللّه فدعوه )) ((642)). ((بر هر حقى حقيقتى وجود دارد بر هر كار شايسته اى نورانيت است ,آنچه موافق كتاب خداست آنرا اعتماد كنيد و آن چه مخالف كتاب خداست آنرا طرد كنيد)). ((عـن ابـى عـبـد اللّه (ع ) مـا لـم يـوافـق مـن الـحـديـث الـقـرآن فـهـو زخرف ))((643)), ((از امام صادق (ع )نقل مى كنند: آنچه از روايت موافق قرآن نباشد زخرف و باطل است )). و احاديث بسيار ديگرى كه در اين رابطه رهنمود هستند.

خلاصه آنچه گذشت

در ايـن فـصـل از نـوشـتـار ضمن بيان اهميت سبك شناسى و مناهج روش هاى تفسير به ماثور و پـى آمـدهـاى آن و روش تـفـسـيـر عـرفـانى و باطنى مورد بررسى قرار گرفت هم چنين روش علم گرايى كه در قرون اخير دامن گير برخى مفسران شده و خطرهاى آن گوش زد شد در اين قـسمت از روش الحادى و عناد با قرآن كه با نام تفسير قرآن معارف قدسى را مورد ترديد و خدشه قـرار داده پـرده بـردارى شـده و خطر آن هشدار داده شدروش تفسير موضوعى و امتياز آن و نيز مـشـكـل بـزرگى كه در سر راه آن وجود دارد,مطرح شد تفسير قرآن به قرآن , بهترين روش در تفسير قرآن معرفى شد البته توضيح كامل در اين رابطه داده شده كه پى آمد اين روش بى نيازى از روايـات و سيره رسول اللّه (ص ) و عترت طاهره (ع ) نمى باشد بلكه در مقاصد اصلى قرآن در عرصه فـقـه و نـيزمعارف عميق قرآن و خصوصيات قصص قرآن نياز به عترت است و عترت عدل قرآن و هـمـتـاى قـرآن است در اين بخش مقام رفيع عترت كه نه تنها همتاى قرآن است بلكه خود وحى اسـت و از مـقـام عـصمت بهرمند است تبيين شد و لذا سخن ,رفتار و حتى سكوت عترت معتبر و حـجـت شـرعى است و يك مفسر اگر عترت را ناديده گرفت درحقيقت قرآن را كه سند اعتبار عـتـرت اسـت نـاديـده گـرفته است راه عترت راه قرآن است و تبيين و تفسير عترت اصلاح گر كژراهه ها در عرصه تفسير و فقه است . در بـخـش ديگر اين فصل تفسير به راى مورد بررسى قرار گرفت با طرح و نقدديدگاه ها مفهوم صحيح از تفسير به راى برداشت هاى خارج از ضوابط فنون محاوره اى قرآن عنوان شد اين نكته نيز اشـاره شده كه نقش عقل در فهم قرآن نه تفسير به راى است و نه عقل گرايى , بلكه عقل همانند چراغى است كه براى يافتن صراط بايد همراه يك مفسر باشد و مفسر قرآن هيچ گاه نمى تواند خود را بـى نـيـاز از عـقـل و عـترت پندارد, كه اين احساس بى نيازى كژراهه خطر است كه فرجام آن گرفتار آمدن در دام تفسير به راى و ضلالت و خطر بزرگ تر از آن اضلال و گمراه نمودن ديگران است .

فهرست منابع و ماخـذ

اصول كافى .
الاتقان فى علوم القرآن سيوطى دارالعلوم انسانيه دمشق . آلا الرحمن , محمد جواد بلاغى انتشارات وجدانى . البرهان فى علوم القرآن زركشى دارالكتب علميه . بحار الانوار علامه مجلسى دار الاحيا التراث العربى . البيان آية اللّه خويى مطبعة الادب النجف . پژوهش هاى قرآنى مجله شماره 8ـ7 پيام قرآن آية اللّه مكارم . تاريخ قرآن محمد باقر حجتى نشر فرهنگ اسلامى . تاريخ علوم قرآن زرندى انتشارات اسلامى . تاريخ الكوفه احد البراقى دار الاضوا بيروت . تاريخ يعقوبى احمد بن ابى يعقوب مؤسسه اعلمى . نجف العقول انتشارات اسلامى . تفسير عياشى مؤسسه اعلمى بيروت . تفسير القرآن الكريم منسوب به يحيى الدين عربى ناصر خسرو. التفسير العلمى للايات الكونية دار المعارف مصر. تفسير فخر رازى درالكتب العلميه تهران . تفسير برهان انتشارت اسلامى . تفسير المنير (مواهب الرحمان ). تفسير الايات الكونية فى القرآن چاپ مصر. تفسير فرات كوفى انتشارات وزارت ارشاد. تفسير صافى . التمهيد محمد هادى معرفت انتشارات اسلامى . جامع البيان طبرى دار الكتب بيروت . جواهر الكلام محمد حسن نجفى دار الاحيا التراث العربى . حيات النبى و سيرته قوام الدين دار الاسوة . خصال صدوق انتشارات اسلامى . در المنشور سيوطى انتشارات مرعشيه . سيره حلبى دار المعرفة . سيره ابن هشام دار الجيل . صحاح اللغة جوهرى دار العلم . صحيح بخارى دار الاحيا التراث العربى . علوم القرآن عند المفسرين . فتوح ابن اعثم كوفى دار الاضوا بيروت . فصل الخطاب حسن زاده . فقه اللغه تعالبى . فهرست ابن نديم چاپ تجدد. قرآن در اسلام علامه طباطبايى . القرآن و هو الهدى و الفرقان هندى چاپ آفتاب . كتاب العين للخليل انتشارات اسلامى . الكشاف زمخشرى دار الادب الحوزه . لسان العرب ابن منظوردار الاحيا التراث العربى . مبانى و روشهاعميد زنجانى ارشاد اسلامى . مباحث فى علوم القرآن صبحى الصالح دار العلم بيروت . مجمع البيان طبرسى مكتبة الاسلامية . الميزان علامه طباطبايى دار الكتب الاسلامية . المعجزه كشف اعجاز القرآن رفاعى . معرفة القرا الكبار ذهبى مؤسسه الرسالة . معترك القرآن سيوطى دار الكتب العلمية . المنجد. المفسرون و مناهجهم ايازى ارشاد اسلامى . مقدمه ابن خلدون موسسه اعلمى . معجزه خالده هبة الدين شهرستانى . مناهل العرفان زرقانى دار الاحيا الكتب العربيه . نامه مفيد مجله شماره 8. نور الثقلين حويزى اسماعيليان . نهاية ابن الثيراسماعيليان . وسائل الشيعه شيخ حر عاملى دار الاحيا التراث العربى . وفا الوفا سمهودى دار الاحيا التراث العربى .