سيرى در علوم قـرآن

آيت الله يعقوب جعفرى مراغى

- ۱۱ -


شفاعت

خداوند كريم نسبت به بندگان خود بسيار مهربان و رؤف است و همواره آنان را مورد لطف و مرحمت خود قرار داده است. يكى از مظاهر رحمت واسعه الهى و لطف عام و گسترده او، راههائى است كه جهت بخشش بندگان گنهكار خود پيش روى آنها قرار داده و زمينه را براى رهائى آنها از آتش جهنم فراهم ساخته است. يكى از اين راهها راه شفاعت است.

شفاعت در لغت به معنى نزديك شدن دو چيز به يكديگر است گفته مى‏شود: كان فرداً فشفعته يعنى تنها بود دوتايش كردم (572) بنابراين، معنى لغوى شفاعت پيوستگى و انضمام چيزى به چيز ديگر است و در اصطلاح اهل كلام و تفسير، شفاعت درخواست بعضى از بندگان صالح خداوند است كه از درگاه الهى بخشيده شدن گناهان شخص خاصى را طلب مى‏كند.

طبق آيات متعددى كه نمونه‏هائى از آن را خواهيم آورد، همه فرق مسلمين (جزمعتزله) شفاعت را قبول دارند و آن را مقام و منزلتى مى‏دانند كه خداوند به بعضى از بندگان خود از انبياء و اولياء عنايت كرده و به آنها اين امتياز را داده است كه درباره گنهكاران از اهل ايمان شفاعت كنند و آمرزش گناهان آنها را از خدا بخواهند.

البته شفاعت براى خود ضوابط و شرائطى دارد و هر كسى مشمول شفاعت شافعان نمى‏شود و از طرف ديگر هيچكس نمى‏تواند بدون اذن پروردگار درباره كسى شفاعت كند و در روز قيامت تنها كسانى شفاعت خواهند كرد كه از جانب خداوند مأذون باشند.

اما گروه معتزله كه معتقدند مرتكب گناه كبيره مخلّد در جهنّم است، شمول شفاعت برگنهكاران را انكار مى‏كنند و آيات شفاعت را به اين صورت تأويل و توجيه مى‏كنند كه شفاعت مربوط به اهل معصيت نيست، بلكه مربوط به اهل طاعت است و نوعى ترفيع رتبه و افزايش ثواب بر آنان است (573) .

اين سخن معتزله دور افتادن از نص آيات و روايات است و انكار چيزى است كه آيات و روايات آشكارا بر آن دلالت دارد البته اين نوع اجتهاد در مقابل نص از گروه معتزله بعيد نيست.

در اينجا به همين اشاره بسنده مى‏كنيم و وارد بحثهاى كلامى نمى‏شويم و موضوع شفاعت را از ديدگاه قرآن كريم دنبال مى‏كنيم.

در قرآن كريم لفظ شفاعت و مشتقات آن سى‏و يكبار آمده كه جز يك مورد در همه آنها شفاعت به معناى مصطلح آن مى‏باشد و آن لفظ شفع است كه در سوره فجر آيه3 به معناى جفت در مقابل فرد آمده است.

در اينجا جهت آگاهى خوانندگان محترم از ديدگاه قرآن درباره شفاعت، آيات مربوط به شفاعت را به چند گروه تقسيم مى‏كنيم و نمونه‏هائى از آن را مى‏آوريم بديهى است كه نظر نهائى قرآن درباره شفاعت هنگامى روشن مى‏شود كه مجموع آيات را در نظر بگيريم و بعضى از آن را به وسيله بعضى ديگر معنا كنيم تا با جمع‏بندى آيات وارده به ديدگاه قرآن پى ببريم. اكنون مى‏گوئيم آيات مربوط به شفاعت به چند گروه تقسيم مى‏شود:

1ـ آياتى كه شفاعت در روز قيامت را به طور مطلق نفى مى‏كند مانند:

يا ايها الذين امنوا انفقوا مما رزقناكم من قبل ان يأتى يوم لابيع فيه و لا خلة و لا شفاعة و الكافرون هم الظالمون (574)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد از آنچه كه به شما روزى كرده‏ايم انفاق كنيد پيش از آن كه روزى بيايد كه در آن نه داد و ستد وجود دارد و نه دوستى و نه شفاعت وكافران همان ظالمان هستند.

ملاحظه مى‏كنيد كه در اين آيه شفاعت به طور كلى نفى شده است ولى به قرينه آيات بسيارى كه بعضى از آنها را خواهيم آورد مى‏بايد اين آيه را تأويل به نفى شفاعت از كافران بكنيم اتفاقا در خود اين آيه نيز قرينه‏اى بر اين معنا وجود دارد و آن دنباله آيه است كه سخن از كافران به ميان آمده است.

2ـ آياتى كه دلالت دارد بر اينكه در قيامت شفاعت وجود دارد ولى مورد قبول خداوند نيست مانند:

واتقوا يوما لا تجزى نفس عن نفس شيئاً و لا يقبل منها شفاعة و لايؤخذ منها عدل و لا هم ينصرون (575)

و بترسيد از روزى كه كسى از طرف كسى جزا داده نمى‏شود و نه شفاعتى از او قبول مى‏گردد و نه بدلى از او پذيرفته مى‏شود و نه آنها كمك خواهند شد.

فما تنفعهم شفاعة الشافعين (576)

پس شفاعت شفاعت كنندگان به آنها سودى نخواهد داد.

در اين گونه آيات از اينكه شفاعت شافعين در حق گنهكاران پذيرفته شود و اين شفاعت سودى به حال آنها داشته باشد، نفى شده است ولى منظور اين آيات كافران هستند. زيرا آيه اولى خطاب به يهود است و آيه دومى در مورد كسانى است كه روز قيامت را تكذيب مى‏كردند.

3ـ آياتى كه شفاعت را مخصوص ذات اقدس الهى مى‏كند مانند:

قل للّه‏ الشفاعة جميعاً له ملك السموات والارض ثم اليه ترجعون (577)

بگو شفاعت همگى از آنِ خداست ملك آسمانها و زمين مال اوست سپس به سوى او بر مى‏گرديد.

مالكم من دونه من ولى و لا شفيع افلا تتذكرون (578)

براى شما جز خداوند دوستى و شفيعى نيست آيا متذكر نمى‏شويد.

درست است كه در اين آيات شفاعت به خداوند اختصاص داده شده ولى اين مانع از آن نيست كه كسان ديگرى هم به اذن خداوند شفاعت كنند و در واقع شفاعت كسانى كه مأذون از طرف پروردگار هستند همان شفاعت خداوند است.

4ـ آياتى كه در آنها شفاعت كردن بتها با قطعيت نفى شده است مانند:

و يعبدون من دون‏اللّه‏ ما لا يضرهم و لا ينفعهم و يقولون هؤلاء شفعاؤنا عنداللّه‏ قل اتنبئون اللّه‏ بما لا يعلم فى السموات و لا فى الارض سبحانه و تعالى عما يشركون (579)

جز خدا چيزهائى را عبادت مى‏كنند كه نه ضررى به آنها مى‏رسانند و نه نفعى و مى‏گويند اينها شفاعت كنندگان ما نزد خدا هستند بگو آيا به خداوند از چيزى خبر مى‏دهيد كه نه در آسمانها و نه در زمين از آنها آگاهى ندارد.

در اينگونه آيات، شفاعت بتها ومعبودهاى باطل به كلى نفى شده و اين باور نادرست كه آنها بتوانند شفاعتى در حق پرستندگان خود بكنند رد شده است و بت‏پرستان، هم به خاطر بت‏پرستى و هم به خاطر اين اعتقاد باطل مورد مؤاخذه و عتاب قرار گرفته‏اند.

5ـ آياتى كه در آن زبانحال كفار در روز قيامت آمده كه آنها آرزوى شفاعت شافعى را مى‏كنند ولى هرگز به اين آرزوى خود نخواهند رسيد مانند:

يقول الذين نسوه من قبل قد جائت رسل ربنا بالحق فهل لنا من شفعاء فيشفعوا لنا (580)

و مى‏گويند كسانى كه روز قيامت را از پيش فراموش كرده بودند، پيامبران پروردگارمان به حق آمدند آيا براى ما شفيعانى وجود دارد كه بر ما شفاعت كند؟

البته از دنبال همين آيه استفاده مى‏شود كه اين آرزو هرگز تحقق نمى‏پذيرد.

6 ـ آياتى كه دلالت دارند بر اينكه در روز قيامت كسانى با اجازه پروردگار شفاعت خواهند نمود و جالب اينكه آيات مربوط به اين قسمت خيلى بيشتر از آيات قبلى است مانند:

من ذا الذى يشفع عنده الا باذنه (581)

چه كسى مى‏تواند پيش خدا شفاعت كند مگر با اجازه او.

يومئذ لا تنفع الشفاعة الا من اذن له الرحمان (582)

در آن روز شفاعت فايده نخواهد كرد مگر از كسى كه خدا به او اذن داده است.

ولا تغنى شفاعتهم شيئاً الا من بعد ان ياذن اللّه‏ لمن يشاء (583)

و شفاعت آنها چيزى فائده نخواهد داد مگر پس از آنكه خدا به هر كس كه بخواهد اجازه شفاعت بدهد.

به طورى كه ملاحظه مى‏فرمائيد در اين آيات اصل شفاعت شفاعت كنندگان اثبات شده است چيزيكه هست اين است كه تنها كسانى مى‏توانند اين مقام و موقعيت را داشته باشند كه از جانب خدا مأذون باشند و بدون اجازه خدا احدى حق شفاعت‏كردن را ندارد.

7ـ آياتى كه دلالت دارند كه شفاعت تنها درباره كسانى پذيرفته مى‏شود كه خداوند اجازه شفاعت در حق آنها را به شافع داده باشد مانند:

و لايشفعون الا لمن ارتضى (584)

و شفاعت نمى‏كنند مگر در حق كسى كه خداوند به او اجازه بدهد.

طبق اين آيات شفاعت‏شوندگان نيز با اجازه خداوند انتخاب خواهند شد بنابراين، هم شفاعت‏كنندگان و هم شفاعت شوندگان هر دو گروه را خداوند انتخاب مى‏كند.

8ـ آياتى كه شفاعت‏كنندگان را معرفى مى‏كند مانند:

لا يسبقونه بالقول و هم بامره يعملون يعلم ما بين ايديهم و ما خلفهم و لا يشفعون الا لمن ارتضى و هم من خشيته مشفقون (585)

در سخن گفتن بر او سبقت نمى‏گيرند و آنها (ملائكه) به امر خدا عمل مى‏كنند مى‏داند آنچه را كه برابر آنها و آنچه را كه پشت سر آنهاست و شفاعت نمى‏كنند مگر بر كسانى كه خدا رضايت بدهد و آنها از ترس خداوند بيمناكند.

عسى ربك ان يبعثك مقاماً محموداً (586)

اميد است كه پروردگارت تو را به مقامى پسنديده برانگيزد.

در آيه نخست از شفاعت فرشتگان سخن به ميان آمده و در آيه دوم از مقام محمودى كه پيامبر خواهد داشت صحبت شده است طبق اجماع مفسران قرآن كه روايات زيادى هم آن را تأييد مى‏كند، منظور از مقام محمود همان مقام شفاعت است كه خداوند به پيامبر اسلام صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم اعطا خواهد نمود.

با جمع بندى آيات شفاعت كه در هشت گروه آورديم نظر قرآن كريم درباره شفاعت روشن مى‏شود و آن اينكه شفاعت از آنِ خداست و در روز قيامت تنها كسانى درباره گنهكاران شفاعت خواهند كرد كه از جانب خداوند مأذون و مجاز باشند و شفاعت آنان نيز شامل حال كسانى خواهد بود كه خدا آنها را براى اين كار انتخاب كند.

علاوه بر قرآن در روايات نيز از شفاعت سخن به ميان آمده و گروههائى به عنوان شفاعت كنندگان معرفى شده‏اند:

عن النبى(ع) قال: شفاعتى لاهل الكبائر من امتى (587)

پيامبر فرمود: شفاعت من براى صاحبان گناه كبيره از امت من است.

قال على(ع): ثلاثة يشفعون الى‏اللّه‏ عزوجل فيشفعون الانبياء ثم العلماء ثم الشهداء (588)

على(ع) فرمود: سه گروه در پيش خدا شفاعت مى‏كنند و شفاعت آنها پذيرفته مى‏شود: پيامبران پس علما سپس شهدا.

اكنون كه پيامبران و اولياء الهى از علما و شهدا داراى مقام شفاعت هستند، بخصوص پيامبر بزرگوار اسلام از لحاظ شفاعت كردن داراى مقام محمود مى‏باشد و اين مقام را خداوند به آنها داده است، مى‏توانيم از آنها درخواست شفاعت كنيم و از آنها بخواهيم كه روز قيامت پيش خداوند ما را شفاعت كنند. اين درست مانند درخواست تعليم احكام و يا در خواست هدايت كردن است و همانگونه كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم ، هادى و مزكّى و معلّم است، شافع هم هست و مى‏توانيم از او تقاضاى هدايت و تزكيه و تعليم و شفاعت بكنيم.

بنابر اين، سخن وهابى‏ها كه درخواست شفاعت از پيامبر را شرك مى‏دانند، سخن باطل و بى‏ربطى است و شفاعت خواهى از انبياء و اولياء خدا نهايت تذلّل و خضوع در برابر خداست و بنده به خاطر گناهانى كه كرده خود را در خور لطف الهى نمى‏بيند اما با حسن ظنى كه به خدا دارد از رحمت او مأيوس نمى‏شود و با درخواست شفاعت از كسانى كه خدا به آنها اذن شفاعت داده آنها را وسيله قرار مى‏دهد تا از رحمت واسعه الهى بهره‏مند شود.

اين است كه مى‏بينيم اصحاب رسول خدا همواره از آن حضرت درخواست شفاعت مى‏كردند و آن حضرت با مهربانى و عطوفت خاصى به آنها قول شفاعت مى‏داد. اكنون به دو نمونه از احاديثى كه درباره شفاعت خواهى اصحاب از رسول خدا در كتب حديثى آمده توجه فرمائيد:

1ـ عن عوف بن مالك فى حديث طويل قال رسول‏اللّه‏(ص) خيرنى ربى بين ان يدخل نصف امتى الجنة بغير حساب و لا عذاب و بين الشفاعة قلنا: يا رسول‏اللّه‏ ما الذى اخترت؟ قال: اخترت الشفاعة قلنا جميعاً: يا رسول‏اللّه‏ اجعلنا من اهل شفاعتك؟ قال: ان شفاعتى لكل مسلم (589)

عوف بن مالك مى‏گويد: پيامبر خدا فرمود: پروردگارم مرا ميان اينكه نيمى از امتم بدون حساب و عذاب وارد بهشت شود و ميان شفاعت مخيّر كرد گفتيم: كدام را اختيار كردى يا رسول‏اللّه‏؟ فرمود: شفاعت را. همگى گفتيم: يا رسول‏اللّه‏ ما را از اهل شفاعت خود قرار بده پيامبر فرمود: شفاعت من به هر مسلمانى شامل مى‏شود.

2ـ عن انس قال: سألت النبى(ص) ان يشفع لى يوم القيامة فقال: انا فاعل.

قلت: فاين اطلبك؟ قال: اطلبنى اول ما تطلبنى على الصراط (590)

انس مى‏گويد: از پيامبر درخواست كردم كه روز قيامت مرا شفاعت كند فرمود: چنين خواهم كرد گفتم: تو را كجا پيدا كنم؟ فرمود: اولين جائى كه مرا طلب مى‏كنى بر صراط طلب كن.

ايمان و كفر

در قرآن كريم واژه ايمان و مشتقات آن حدود 480 بار و واژه كفر ومشتقات آن حدود 510 بار تكرار شده است و اين بيانگر اهتمام خاص قرآن به مفهوم اين دو واژه است و نشان مى‏دهد كه قرآن در جهت تعيين مرزهاى ايمان وكفر چگونه بسط كلام داده است.

ايمان در لغت به معناى تصديق و آرامش و سكون قلب است و كفر در لغت به معناى پوشاندن آمده و به زارعان و برزگران از آن جهت كه دانه‏ها را زيرخاك مى‏پوشانند، كفار گفته مى‏شود. اما در تعيين معناى اصطلاحى و شرعى ايمان و كفر اقوال، بلكه مذاهب مختلف وجود دارد. اكنون ما بعضى از آن اقوال را به طور خلاصه ذكر مى‏كنيم و در آخر نظر خود را درباره معنائى كه براى ايمان و كفر از مجموع آيات قرآنى به دست مى‏آيد، ذكر خواهيم كرد البته در اينجا بحث روى ايمان است و به تبع آن معنانى كفر هم روشن خواهد شد.

1ـ ايمان تنها يك نوع اعتقاد و تصديق است و جايگاه آن قلب است و اقرار به زبان و عمل‏كردن، مربوط به حقيقت ايمان نيست.

متكلمين شيعه و همينطور اشاعره و اهل سنت قائل به اين قول هستند همچنين مرجئه نيز همين عقيده را دارند با تفاوتى كه به زودى خواهيم گفت.

2ـ ايمان عبارت است از تصديق قلبى به اضافه اقرار به زبان و عمل كردن به دستورات شرع.

اين قول مربوط به خوارج و معتزله و بعضى از اهل حديث است و هر سه گروه، عمل را جزء حقيت ايمان مى‏دانند با اين تفاوت كه خوارج معتقدند: هركس عمل به دستورات شرع نكرد و مرتكب گناه كبيره شد هرچند كه در قلب و زبان هم معتقد باشد، كافر است و مرحله‏اى ميان ايمان و كفر وجود ندارد. اما معتزله مى‏گويند با اين كه عمل جزء حقيقت ايمان است ولى كسى كه عمل نكرد و مرتكب كبيره شد، كافر نمى‏شود بلكه فاسق مى‏شود و آن مرحله و منزله‏اى است ميان دو منزله ايمان و كفر.

3ـ ايمان عبارت است از تصديق به قلب و اقرار به زبان. گوينده اين قول خواجه نصير طوسى است (591) .

4ـ ايمان تنها اقرار به زبان است. ديگر اعتقاد قلبى و عمل ظاهرى در حقيقت ايمان اخذ نشده است و اين قول كراميه است (592) .

در ميان اين چهار نظريه آنچه كه با مجموع آيات قرآنى سازگار است، همان نظريه نخست است كه ايمان را فقط اعتقاد و تصديق قلبى مى‏داند. بر اين نظريه شواهد و قرائنى از قرآن داريم كه به قرار زير است:

1ـ در مواردى از قرآن كريم، جايگاه ايمان، قلب معرفى شده و اين مى‏رساند كه عمل، جزء حقيقت ايمان نيست. اكنون به چند آيه در اين زمينه توجه فرمائيد:

اولئك كتب فى قلوبهم الايمان و ايدهم بروح منه (593)

آنان كسانى هستند كه خدا ايمان را در دلهاى آنها نوشته و به وسيله روحى از خود تأييدشان كرده است.

قالت الاعراب امنا قل لم تؤمنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم (594)

اعراب گفتند كه ايمان آورديم بگو ايمان نياورده‏ايد بلكه بگوئيد تسليم شده‏ايم و هنوز ايمان به قلبهاى شما داخل نشده است.

و لكن اللّه‏ حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم (595)

ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داد و آن را در دلهاى شما زينت بخشيد.

به گونه‏اى كه ملاحظه مى‏فرمائيد در اين آيات و چند آيه ديگر، قلب محل و جايگاه ايمان معرفى شده است و اين بهترين شاهد اين مدعاست كه ايمان يك امر قلبى است و اقرار به زبان و عمل كردن، جزء حقيقت ايمان نيست هرچند كه سعادت و نجات انسان به عمل بستگى دارد.

2ـ گذشته از اين آيات، در آيات ديگر هم ايمان و عمل صالح در كنار هم و به عنوان دو حقيقت ذكر شده:

من آمن باللّه‏ واليوم الآخر و عمل صالحا فلهم اجورهم عند ربهم (596)

كسى كه به خدا و روز قيامت ايمان داشته باشد و عمل صالح كند پس پاداشهاى آنان نزد پروردگارشان مى‏باشد.

من عمل صالحا من ذكر او انثى و هو مؤمن فلنحيينه حيوة طيبة (597)

و بشر الذين آمنوا و عملوا الصالحات ان لهم جنات (598)

و مژده بده كسانى را كه ايمان آورده و عمل صالح انجام داده‏اند به اين كه براى آنها بهشتهائى است.

از اين نوع آيات كه عمل صالح عطف بر ايمان شده، بسيار داريم و عطف ميان دو مطلب دليل بر تغاير آنهاست يعنى نشان مى‏دهد كه مطلب اول غير از مطلب دوم است و آن دو نمى‏تواند يكى باشد. بنابر اين نمى‏توان عمل صالح را جزء حقيقت ايمان دانست.

3ـ همچنين در بعضى از آيات قرآنى مؤمن را با وصف ايمان مورد خطاب قرار مى‏دهد و از عمل بد او انتقاد مى‏كند و يا او را به سوى عمل نيكى دعوت مى‏نمايد و يا مؤمن را با وصف ايمان مورد عفو قرار مى‏دهد و روشن است كه عفو در صورتى است كه گناهى كرده باشند. اينهمه دلالت دارد كه عمل جزء ايمان نيست.

اينك آيات مربوط به اين قسمت را مى‏خوانيم:

لا يتخذ المؤمنون الكافرين اولياء من دون المؤمنين (599)

مؤمنان نبايد كافران را دوستان خود اتخاذ كنند و مؤمنان ديگر را دوستان خود اخذ نكنند.

ولقد عفا عنكم واللّه‏ ذو فضل على المؤمنين (600)

همانا خدا شما را عفو كرد و خدا بر مؤمنان عنايت دارد.

و ان فريقا من المؤمنين لكارهون يجادلونك فى الحق بعد ما تبين كانما يساقون الى الموت وهم ينظرون (601)

و همانا گروهى از مؤمنان كراهت دارند. آنها با تو درباره حق پس از آنكه روشن شد مجادله مى‏كنند گويا كه آنها به سوى مرگ كشيده مى‏شوند و آنها نگاه مى‏كنند.

و ان طائفتان من المؤمنين اقتتلوا فاصلحوا بينهما (602)

و اگر دو طائفه از مؤمنين با هم جنگيدند پس ميان آنها صلح دهيد.

با توجه به اين آيات، به خوبى روشن مى‏شود كه عمل، جزء ايمان نيست وگرنه

مؤمنان بدينگونه به علت عمل ناشايست مورد انتقاد نمى‏شدند و يا مورد عفو قرار نمى‏گرفتند و يا مأمور به عملى نمى‏شدند.

* * *

كسانى كه قائلند عمل جزء حقيقت ايمان است مانند خوارج و معتزله و جمعى از اهل حديث، به آيات و رواياتى استناد كرده‏اند كه مهمترين آنها عبارتند از:

1 ـ وللّه‏ على الناس حج البيت من استطاع اليه سبيلا و من كفر فان اللّه‏ غنى عن العالمين (603)

و براى خداست بر مردم حج بيت‏اللّه‏ الحرام براى كسانى كه بتوانند به آن راه پيدا كنند و كسى كه كافر شد پس خدا از جهانيان بى‏نياز است.

مى‏گويند در اين آيه شريفه انجام ندادن حج، كفر معرفى شده است بنابر اين اگر كسى اعتقاد قلبى داشته باشد ولى عمل واجبى را مانند حج انجام ندهد، مؤمن نيست بلكه كافر است البته اين استدلال از طرف خوارج عنوان شده و عقيده معتزله را نيز كه به منزلة بين المنزلتين قائل هستند، نفى مى‏كند.

از اين استدلال، پاسخهاى گوناگونى داده شده از جمله اينكه كفر در اينجا به معنى ترك است يا بگوئيم هدف آيه تغليظ و تشديد در امر حج مى‏باشد كه ترك آن به منزله كفر است يا بگوئيم اساسا جمله و من كفر جمله مستقلى است و ربطى به حج ندارد (604) و از اين قبيل...

اما بررسى لحن آيه و جمله‏بندى خاصى كه در آن به كار رفته، بخوبى نشان مى‏دهد كه آيه در مقام تشريع است آنهم تشريع چيزى كه در شريعت انبياى گذشته از ابراهيم به بعد موجود بوده است. اينكه بلافاصله پس از تشريع حج و اعلام وجوب آن جمله و من كفر وارد شده، واضح است كه منظور، كفر به تشريع حج و انكار آن مى‏باشد و آيه ناظر به كسى است كه اصل وجوب حج را انكار نمايد و پر واضح است كه چنين شخصى كافر است زيرا انكار وجوب حج به انكار رسالت منجر مى‏شود. (605)

2ـ هوالذى انزل السكينة فى قلوب المؤمنين ليزدادوا ايمانا مع ايمانهم (606)

او كسى است كه آرامش را در دلهاى مؤمنين نازل كرد تا بر ايمانشان بيفزايد.

گفته شده كه طبق اين آيه، ايمان، قابل افزايش است و اين، دليل بر اين است كه عمل جزء حقيقت ايمان است زيرا اگر ايمان تنها اعتقاد قلبى بود، قابل كم و زياد شدن نبود براى اينكه انسان يا به چيزى اعتقاد دارد و يا ندارد و ديگر افزايش و كاهش ايمان معنى نخواهد داشت. حال مى‏گوئيم قابل افزايش بودن ايمان تنها از طريق كم و زياد شدن عمل قابل تصور است بنابر اين عمل، جزء ايمان است.

در پاسخ مى‏گوئيم: بلى ايمان قابل افزايش و كاهش است و به اصطلاح، ايمان مقول به تشكيك مى‏باشد ولى اين دليل نمى‏شود كه عمل را جزء ايمان بگيريم زيرا اعتقاد هم قابل افزايش و كاهش است زيرا اعتقاد ممكن است از روى يقين باشد و يا از روى ظن و وهم باشد حتى اگر از روى يقين هم باشد خود آن داراى مراتب است. يقينى كه به وجود آتش از طريق لمس آن پيدا مى‏كنيم با يقينى كه به وجود آتش از طريق ديدن دود آن از پشت ديوار به دست مى‏آوريم بسيار فرق دارد آنگونه كه از قرآن استفاده مى‏شود، يقين سه مرحله دارد:

علم اليقين، حق اليقين و عين اليقين (607)

بنابر اين حتى اگر اعتقاد كسى بر مبناى يقين باشد باز داراى مراتب و قابل كمى و زيادى است و مسلم است كه ايمان يك فرد عادى و معمولى به وجود خداوند نمى‏تواند مانند ايمان اميرالمؤمنين على عليه‏السلام باشد كه فرمود: لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا اگر پرده‏ها برداشته شود، بر يقين من افزوده نخواهد شد.

البته بسيارى از فرقه‏هاى مرجئه كه ايمان را يك امر قلبى مى‏دانند گفته‏اند كه الايمان لايزيد ولا ينقص ايمان كم و زياد نمى‏شود (608) اما علما و متكلمين شيعه كه ايمان را تنها اعتقاد قلبى مى‏دانند معتقدند كه ايمان كم و زياد مى‏شود و اين كمى و زيادى مربوط به مراتب اعتقاد است و ضمنا عمل صالح نيز ايمان را بالا مى‏برد همانگونه كه در قرآن كريم آمده است:

اليه يصعد الكلم الطيب والعمل الصالح يرفعه (609)

به سوى او سخنان پاكيزه صعود مى‏كند و عمل صالح آن را بالا مى‏برد.

در همينجا تذكر مى‏دهيم كه ميان ما و مرجئه در بيان حقيقت ايمان تفاوتهائى وجود دارد يكى اينكه آنها ايمان را يك حقيقت بسيط مى‏دانند كه قابل افزايش و كاهش نيست و حتى بعضى از فرق آنها ايمان را نه يك اعتقاد و تصديق، بلكه تنها معرفت و شناخت مى‏دانند اگرچه تصديقى هم در كار نباشد. (610)

ديگر اينكه مرجئه ايمان قلبى را در سعادت و نجات انسان كافى مى‏دانند و ارزش و بهائى به اعمال نمى‏دهند ولى به نظر ما درست است كه ايمان يك امر قلبى است ولى ايمان به تنهائى باعث نجات نيست، بلكه ايمان در صورتى فائده دارد كه همراه با عمل صالح باشد و منظور از عمل صالح انجام فرائض و ترك محرمات است.

3ـ دليل ديگر كسانى كه عمل را جزء حقيقت ايمان مى‏دانند روايات متعددى است كه در اين زمينه وارد شده است.

از جمله آنها حديث معروفى است كه ابو صلت هروى از امام رضا و او از پدرانش تا حضرت اميرالمؤمنين و او از پيامبر نقل كرده كه پيامبر فرمود:

الايمان قول باللسان و معرفة بالقلب و عمل بالاركان (611)

ايمان گفتارى است به زبان و معرفتى است با قلب و عملى است با اعضاء بدن.

اين روايت از جمله معدود رواياتى است كه با همين سند و با همين مضمون هم در كتب شيعه آمده و هم در كتب اهل تسنن و از ابوحاتم يكى از محدثين سنى نقل شده كه از ابوصلت حكايت مى‏كند كه گفته: اسناد اين روايت به قدرى عالى است كه اگر آن را بر مجنون بخوانى شفا پيدا مى‏كند و هم ابوحاتم گفته كه ائمه حديث بر اين روايت اجماع كرده‏اند و با آن بر ضد مرجئه احتجاج نموده‏اند. (612)

همچنين در حديث ديگرى از پيامبر خدا نقل شده كه فرمود: لا يزنى الزانى وهو مؤمن ولا يسرق سارق وهو مؤمن (613) . مؤمن در حالى كه مؤمن است زنا نمى‏كند و در حالى كه مؤمن است دزدى نمى‏كند.

و نيز در حديث ديگر از امام صادق عليه‏السلام نقل شده كه فرمود:

ملعون ملعون مَن قال: الايمان قول بلا عمل (614)

معلون است ملعون است كسى كه بگويد ايمان قول بدون عمل است.

شهيد ثانى در پاسخ به اين استدلال مطالبى مى‏گويد كه خلاصه آن چنين است:

بعضى از روايات باب از نظر سند مخدوش است و آنهائى هم كه سند صحيح دارند حمل بر بيان شروط ايمان مى‏شوند نه بيان حقيقت آن (615) .

همانگونه كه گفتيم متكلمان شيعه اعتقاد قلبى تنها را باعث نجات انسان نمى‏دانند، بلكه آن اعتقاد را مايه نجات مى‏دانند كه توأم با عمل باشد بنابر اين مى‏توان گفت كه احاديث نيز ناظر به همين معنى است يعنى ايمانى كه نجات دهنده است ايمانى است كه همراه با عمل باشد.

به عبارت ديگر: روايات در معنى ايمان نجات دهنده اين مطالب را مى‏گويند و آنها در صدد بيان حقيقت ايمان نيستند.

و نيز مى‏توانيم بگوئيم كه روايات، حدود و شرائط ايمان كامل و كمال ايمان را بيان مى‏كنند در حالى كه بحث ما در بيان حقيقت ايمان صرف است.

احباط و تكفير

اين دو اصطلاح به طور مكرر در قران كريم آمده و منظور از احباط باطل شدن و از بين رفتن اعمال صالحه و خوبيهاى گذشته به سبب انجام اعمال بد، و منظور از تكفير از بين رفتن گناهان گذشته به علت اعمال نيك است.

مسأله احباط و تكفير از مسائل مهم علم كلام است و متكلمين درباره آن بحثهاى مفصلى كرده‏اند و ما پيش از آن كه آيات مربوطه را بياوريم به طور اجمال و بسيار فشرده به اختلاف ميان متكلمين در اين باره اشاره مى‏كنيم تا زمينه‏اى براى فهم بهتر بحثهاى قرآنى باشد.

از نظر متكلمين و علماء شيعه احباط تنها مربوط به اعمال كافران و مشركان است و درباره مؤمنين صدق نمى‏كند به اين معنى كه تنها كفر و شرك است كه اعمال خوب آدمى را حبط مى‏كند و از بين مى‏برد و آن را بى‏اثر مى‏سازد به طورى كه در روز قيامت هيچگونه پاداشى براى آنها داده نمى‏شود (هرچند كه ممكن است خداوند در اين دنيا به نحوى اعمال نيك كافران را جبران كند و حق آنها را ضايع نسازد) و درباره تكفير، اعتقاد علماء شيعه اين است كه هرچند ممكن است بعضى از اعمال نيك، عقوبت بعضى از اعمال بد گذشته را از بين ببرد و كفاره آن گناهان باشد ولى اين مسأله هرگز عموميت ندارد و اين طور نيست كه انسان هر عمل زشت و هر معصيتى را بكند سپس با انجام يك كار خوب و عمل صالح، آثار آن اعمال زشت را از بين ببرد (تفصيل مطلب را در بررسى آيات مربوط به اين موضوع بيان خواهيم كرد).

اشاعره و اهل سنت نيز در اين عقيده با علماء شيعه موافق هستند و احباط و تكفير را قبول ندارند (616) .

در مقابل شيعه و اشاعره، متكلمين معتزله قائل به احباط و تكفير به طور مطلق هستند آنها مى‏گويند: ارتكاب گناه كبيره باعث باطل شدن اعمال صالحه پيشين انسان مى‏شود همانگونه كه عمل صالح بعدى گناهان پيشين را جبران مى‏كند.

معتزله معتقدند كه اگر كسى يك عمر اعمال صالحه انجام دهد و فرائض و واجبات خود را به طور كامل به جاى آورد ولى در نهايت مرتكب يك گناه كبيره شود تمام اعمال صالحه و فرائضى كه تا آن زمان انجام داده بود، به هدر مى‏رود و باطل مى‏شود و عكس آن نيز صادق است. اولى را احباط و دومى را تكفير مى‏نامند.

در ميان معتزله، ابوهاشم جبائى قائل به موازنه است و منظور از موازنه اين است كه كارهاى خوب و بد انسان سنجيده مى‏شود و به ميزان معاصى از حسنات انسان كاسته مى‏شود و بقيه آن پاداش داده مى‏شود و همينطور است در طرف مقابل، اگر گناهان از حسنات زيادتر باشد به مقدار تفاضل عقوبت دارد (617) .

علماء شيعه و اشاعره عقيده معتزله را در مورد احباط و تكفير و موازنه، رد مى‏كنند و آن را مغاير با عموم آيات و رواياتى مى‏دانند كه خداوند قول داده كه عمل كسى را ضايع نكند و اگر به سنگينى يك ذره عمل نيك يا بد داشته باشد آن را پاداش بدهد همچنين مقتضاى عدل الهى هم همين است كه هر عملى چه خوب و چه بد براى خود حساب خاصى داشته باشد كه موجب مدح و يا ذم شخص گردد و در ميان عقلاء هم همينطور است و آنها يك شخص را به خاطر كار خوبى كه كرده مدح مى‏كنند و به خاطر كار بدى كه مرتكب شده ذم مى‏كنند (618) .

همانگونه كه گفتيم اين بحث يك بحث كلامى است و تفصيل آن را به كتب كلامى موكول مى‏كنيم و اينك آياتى از قرآن مجيد را كه در آنها موضوع احباط و تكفير آمده است مورد مطالعه و تدبر قرار مى‏دهيم:

احباط:

تمام آياتى كه در قرآن كريم در مورد حبط اعمال آمده و نمونه‏هائى از آن را خواهيم آورد، درباره اعمال كفار و مشركان است تنها يك آيه از آيات احباط درباره مؤمنين مى‏باشد كه در آنجا حبط معناى ديگرى دارد به شرحى كه خواهيم گفت.

اكنون قسمتى از آيات مربوط به حبط عمل را با هم مى‏خوانيم:

و من يكفر بالايمان فقد حبط عمله (619)

و هركس كفر به ايمان ورزد همانا عمل او حبط مى‏شود.

ولو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون (620)

و اگر شرك بورزند همانا آنچه عمل كرده‏اند حبط مى‏شود.

ان الذين يكفرون بآيات اللّه‏ و يقتلون النبيين بغير حق و يقتلون الذين يأمرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب اليم اُولئك الذين حبطت اعمالهم فى الدنيا والآخرة و ما لهم من ناصرين (621)

كسانى كه به آيات خدا كافر مى‏شوند و پيامبران را به ناحق مى‏كشند و نيز كسانى از مردم را كه امر به قسط و عدل مى‏كنند، مى‏كشند، پس به آنها عذابى دردناك را مژده بده آنها كسانى هستند كه اعمالشان در دنيا و آخرت حبط شده و براى آنها ياورانى وجود ندارد.

اولئك الذين كفروا بآيات ربهم و لقائه فحبطت اعمالهم (622)

آنها كسانى هستند كه به آيات پروردگارشان و ملاقات او كفر ورزيدند پس عملهايشان حبط گرديد.

لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين (623)

و اگر مشرك شوى، البته عمل تو حبط مى‏شود و از زيانكاران خواهى شد.

اولئك لم يؤمنوا فاحبط اللّه‏ اعمالهم (624)

آنان ايمان نياوردند پس خداوند اعمالشان را حبط نمود.

چنان كه ملاحظه مى‏فرمائيد، در اين آيات و آيات ديگرى كه مشابه آنهاست (و ما به جهت رعايت اختصار همه آنها را نياورديم) تنها كفر و شرك عامل حبط اعمال و باطل شدن و بى‏اثر بودن كارهاى نيك معرفى شده است كه همه به آن عقيده دارند و با اين آيات نمى‏توان به احباط كه معتزله به آن معتقدند، استدلال كرد و ارتكاب گناه كبيره را از فردى كه به خدا ايمان دارد، موجب حبط اعمال صالحه او دانست.

تنها آيه‏اى كه درباره مؤمنان اشاره به حبط دارد، آيه ياد شده در زير است:

يا ايها الذين آمنوا لا ترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى ولا تجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لا تشعرون (625)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد صداهاى خود را بالاى صداى پيامبر بلند نكنيد و در سخن گفتن با او مانند سخن گفتنتان با يكديگر بلند حرف نزنيد مبادا اعمال شما حبط شود در حالى كه شما نمى‏دانيد.

در اين آيه شريفه بلند كردن صدا روى صداى پيامبر، موجب حبط احتمالى عمل براى مؤمنان معرفى شده است و ممكن است كسى بگويد كه طبق اين آيه يك گناه كبيره باعث حبط اعمال مؤمنان مى‏شود و بنابراين نمى‏توان حبط عمل را به مشركان و كافران اختصاص داد.

از اين اشكال مى‏توان به دو نوع پاسخ داد:

1ـ بلند كردن صدا بر پيامبر و درشت سخن گفتن با او با گناهان ديگر فرق دارد و اين يك نوع اهانت به پيامبر و استخفاف اوست فرق اين گناه با گناهان ديگر در اين است كه اگر تكرار شود به مرحله انكار نبوت مى‏رسد و آن عين كفر است.

2ـ منظور از حبط در اين آيه از بين رفتن ثواب ملاقات با پيامبر است زيرا ملاقات با پيامبر خدا و سخن گفتن با وى خود نوعى عمل نيك و موجب ثواب مى‏باشد حال اگر كسى در اين ملاقات و گفتگو با پيامبر صداى خود را بلند كند و با او درشت حرف بزند اجر و پاداشى را كه از اين ملاقات به او مى‏رسيد از بين مى‏برد و شخص بدون آن كه خود بداند دچار چنين خسارتى مى‏شود و منظور از حبط در آيه همين است.

مرحوم طبرسى در ذيل همين آيه در اين زمينه بيانى دارد كه خلاصه آن چنين‏است:

اصحاب ما گفته‏اند كه منظور از حبط در اين آيه شريفه، حبط ثواب همين عمل يعنى ملاقات با پيامبر خداست زيرا اگر ملاقات كنندگان با پيامبر اين كار را همراه با تعظيم و توقير آن حضرت انجام مى‏دادند مستحق ثواب مى‏شدند اما چون اين چنين نمى‏كردند مستحق عقاب مى‏شدند و اين ثواب و فيض از دست آنها مى‏رفت و در واقع عمل آنها حبط مى‏شد. بنابراين معتزله نمى‏توانند با اين آيه به عقيده خود استدلال كنند (626) .

در حقيقت آيه مورد نظر، مانند اين آيه شريفه است

يا ايها الذين آمنوا لا تبطلوا صدقاتكم بالمن والاذى (627)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد صدقات خود را با منت گذاشتن و اذيت كردن باطل نكنيد.

منظور اين است كه منت و اذيت، ثواب صدقه را از بين مى‏برد و آن را باطل مى‏كند همانند اعمالى كه با ريا انجام مى‏گيرد ريا تنها آن عمل خاص را باطل مى‏كند و بى‏اثر مى‏سازد. در آيه مورد نظر هم درشت‏گوئى با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله‏وسلم تنها ثواب ملاقات با آن حضرت را نابود مى‏كند و كارى به اعمال ديگر شخص ندارد طبق اين بيان آيه شريفه به طور كلى از مسأله احباط كه معتزله به آن عقيده دارند و هر گناه كبيره‏اى را موجب حبط و بطلان اعمال صالحه قبلى از هر نوع كه باشد مى‏دانند، به كلى بيگانه است و به آن ربطى ندارد.

تكفير:

منظور از تكفير اين است كه عمل صالحى كه شخص انجام مى‏دهد باعث از بين رفتن عقوبت و اثر گناه گذشته او مى‏شود هرچند كه شخص از آن گناهان توبه نكند طبق عقيده معتزله اگر شخصى چندين گناه كبيره مرتكب مى‏شود، چون يك عمل صالح خداپسند انجام داد گناهان قبلى او خود به خود بى‏اثر مى‏شود و از نامه اعمال او محو مى‏گردد.

در مقابل معتزله، عقيده شيعه و اشاعره اين است كه تكفير به طور اجمال صحيح است و ممكن است كه يك عمل صالح در شرائط معينى بعضى از گناهان بخصوصى را از بين ببرد اما كليت آن مورد قبول نيست و با عموم و شمول آيات و روايات مجازات اعمال، مغايرت دارد. و اساسا اعتقاد به تكفير به آن عموميتى كه معتزله مى‏گويند باعث تجرى مردم در ارتكاب گناهان مى‏شود آنها هر معصيتى را مرتكب مى‏شوند سپس با يك عمل صالح به خيال خود، آنها را جبران مى‏كنند البته اين مسأله را نبايد به توبه قياس كرد زيرا توبه شرائطى دارد كه يكى از آنها پشيمانى از گناهان گذشته و تصميم به عدم بازگشت به آنهاست ولى در تكفيرى كه معتزله مى‏گويند چنين شرائطى وجود ندارد و گناهان گذشته خود به خود با يك عمل صالح از بين مى‏روند.

همانگونه كه گفتيم تكفير به طور اجمال مورد قبول همه مسلمين است زيرا كه اين مسأله در قرآن كريم آمده است بحث در عموميتى است كه معتزله از اين آيات فهميده‏اند ولى شيعه و اشاعره عموميت آيات را قبول ندارند.

اكنون چند نمونه از اين نوع آيات را مورد تدبر قرار مى‏دهيم:

ان تجتنبوا كبائر ما تنهون عنه نكفر عنكم سيئاتكم وندخلكم مدخلا كريما (628)

اگر از كبائر گناهانى كه از آن نهى شده‏ايد اجتناب كنيد گناهان شما را ناديده مى‏گيريم و شما را به جايگاه نيكى وارد مى‏كنيم.

يا ايها الذين آمنوا ان تتقواللّه‏ يجعل لكم فرقانا و يكفر عنكم سيئاتكم و يغفر لكم واللّه‏ ذوالفضل العظيم (629)

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد اگر از خدا بترسيد خداوند قدرت تشخيص به شما مى‏دهد و گناهانتان را ناديده مى‏گيرد و شما را مى‏بخشد كه خدا داراى فضل عظيم است.

و من يتق اللّه‏ يكفر عنه سيئاته و يعظم له اجرا (630)

و هركس از خدا بترسد خداوند گناهان او را ناديده مى‏گيرد و پاداش بزرگى به او مى‏دهد.

و اقم الصلوة طرفى النهار و زلفا من الليل ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين (631)

نماز را در دو طرف روز و قسمتى از شب به پادار كه حسنات، گناهان را از بين مى‏برند و اين تذكرى است بر آنها كه اهل تذكرند.

معتزله با اين آيات و نظائر آن كه در قرآن آمده به عقيده خود درباره عموميت تكفير استدلال كرده‏اند در حالى كه اگر در مضمون همين آيات دقت و تدبر نمائيم خواهيم ديد كه آيات داراى چنين عموميتى نيستند بلكه در آن دسته از آيات كه صحبت از تكفير سيئات شده اين مطلب آمده است كه شرط ناديده گرفتن گناهان، داشتن تقوا و حالت خداترسى و اجتناب از كبائر است و هرگز از اين آيات فهميده نمى‏شود كه هر عمل صالحى در هر شرائطى كفاره گناهان گذشته باشد و اگر در بعضى از آيات كه ما نياورديم مطلب به صورت مطلق ذكر شده آنهم به قرينه آيات ديگر مقيد به همان شرائط است و پرواضح است كه اگر اين شرائط موجود شود و انسان حالت تقوا و خداترسى پيدا كند و از گناهان بپرهيزد، اين خود نوعى توبه است و شايد بهترين نوع توبه باشد و با وجود توبه، خداوند گناهان گذشته را مى‏بخشد و ناديده مى‏گيرد.

باقى مى‏ماند آيه‏اى كه اخيرا آورديم و در آن عبارت: «ان الحسنات يذهبن السيئات» آمده بود و در رواياتى هم كه در تفسير اين آيه وارد شده، آمده است كه وضوى كامل و نمازهاى پنجگانه گناهان شخص را مانند ريختن برگ درختان خشك مى‏ريزد (632) .

ممكن است كسى اين آيه را دليلى بر عقيده معتزله در مسأله تكفير بداند.

مرحوم شيخ طوسى در تفسير اين آيه سه وجه ذكر كرده:

1ـ منظور از سيئات در اينجا گناهان صغيره است.

2ـ منظور از حسنات در اينجا توبه و استغفار است.

3ـ منظور اين است كه مداومت بر حسنات موجب مى‏شود كه انسان از سيئات دورى كند (633) .

به نظر مى‏رسد كه وجه سوم اولى و اَنسب باشد چون مراد از حسنات در اينجا نماز است و مداومت بر نماز در انسان حالتى به وجود مى‏آورد كه شخص از گناهان دورى مى‏گزيند اين حقيقت در آيه ديگرى از قرآن كريم به روشنى آمده است:

ان الصلوة تنهى عن الفحشاء والمنكر (634)

نماز از فحشاء و منكر باز مى‏دارد.

به هر حال با توجه به كل آيات مربوط به تكفير روشن مى‏شود كه آيات دلالت بر آن عموميت و شمولى كه معتزله قائل هستند ندارد، بلكه از بين رفتن آثار گناه به سبب انجام عمل صالح شرائط و قيودى دارد كه در قرآن آمده و ما به آن اشاره كرديم.