ذو القرنين در قرآن

محمد رضا امين زارع

- ۳ -


فصل سوم

- داستان ذو القرنين

- ذو القرنين كه بود؟

- مسافرت‏هاى ذو القرنين

همانطور كه در گذشته عرض كرديم، قرآن فقط به چند جهت از شخصيت ذو القرنين اشاره كرده است. البته بعضى جوانب را نيز مى‏توان از لابه‏لاى كلمات و جملات داستان به دست آورد كه در اينجا به يك‏يك آن موارد اشاره كرده و به توضيح آن مى‏پردازيم.

نام ذو القرنين

ذو القرنين، قبل از اينكه داستانش در قرآن بيايد و حتى در زمان زندگى‏اش به همين نام خوانده مى‏شده است و اين چنين نيست كه بعدها اين لقب را گرفته باشد. اين نكته از اين آيات قرآن يعنى «يسئلونك عن ذى‏القرنين‏» از تو اى پيامبر، درباره ذو القرنين سؤال مى‏كنند; «قلنا يا ذاالقرنين‏» ما گفتيم اى ذو القرنين، و «قالوا يا ذاالقرنين‏» آن قوم گفتند: اى ذو القرنين به خوبى استفاده مى‏شود.

از جمله اول بر مى‏آيد كه در عصر رسول خداصلى الله عليه وآله، قبل از نزول اين قصه، چنين اسمى بر سر زبان‏ها بوده است كه از آن جناب داستانش را پرسيده‏اند، و از دو جمله بعدى نيز به خوبى معلوم مى‏شود كه ذو القرنين در زمان حياتش همين لقب را داشته و او را به اين نام خطاب مى‏كرده‏اند.

توانايى‏هاى ذو القرنين

ذو القرنين از قدرت و مكنت‏بسيارى برخوردار بود و خداوند وسايل غلبه بر مشكلات و دست‏يابى به اهداف مهم زندگى را به او عنايت كرده بود. اين اسباب و وسايل، شامل علم و دين، عقل و درايت، نيروى جسمى، مال و لشكر زياد، وسعت قلمرو، قدرت مديريت و امثال آن بودند، و همه اين خصوصيات از آيه كريمه زير به خوبى استفاده مى‏شود:

«انا مكنا له فى الارض واتيناه من كل شى‏ء سببا» ما او را در زمين قدرت و حكومت داديم و وسايل دست‏يابى به هر چيزى را در اختيارش گذارديم.

البته، از مجموعه داستان نيز اين مطلب فهميده مى‏شود; توانايى اينكه به مشرق و مغرب آفتاب برود و آن سد عظيم را با توجه به وسايل آن روزگار بسازد و قدرت خود را در دورترين نقاط زمين اعمال كند، همه و همه، شاهد قدرت و توانايى بسيار او مى‏باشد.

دين ذو القرنين

ذو القرنين مردى مؤمن به خداوند و روز قيامت و متدين به دين حق بوده است (10) و اين نكته از آيات زير به دست مى‏آيد:

«قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا» ذو القرنين گفت: ما كسى را كه ستم ورزيده مجازات خواهيم كرد. سپس او به سوى پروردگارش باز مى‏گردد و خداوند او را مجازات شديدى خواهد نمود.

«واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى‏» و اما كسى كه ايمان آورد و عمل صالح انجام دهد، پاداشى نيكو خواهد داشت.

«قال هذا رحمة من ربى فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء و كان وعد ربى حقا» ذو القرنين در پايان كار سدسازى گفت: اين سد نعمت و رحمتى از سوى پروردگار من است و هنگامى كه فرمان پروردگارم فرارسد، آن را در هم مى‏كوبد و وعده پروردگار حق است و تحقق خواهد يافت.

مقام و حكومت دينى ذو القرنين

از مجموع اين آيات بر مى‏آيد كه او داراى مقام و حكومتى دينى بوده است. در آيه كريمه زير مى‏خوانيم:

«قلنا يا ذا القرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا» ما به ذو القرنين گفتيم: اى ذو القرنين! آيا مى‏خواهى بدان ايشان را مجازات كنى يا روش نيكويى در مورد آن‏ها انتخاب مى‏نمايى؟

خداوند طبق اين آيه به او اختيار تام مى‏دهد، و اين خود شاهد بر اين مطلب است كه وى از سوى وحى الهى يا پيامبرى از پيامبران، تاييد و راهنمايى مى‏شده است. (11)

اين مطلب از جواب ذو القرنين به اين فراز روشن‏تر مى‏شود، گويا هدف او از بيان چنين جوابى، اشاره به اين نكته است كه مردم در برابر دعوت به توحيد و مبارزه با شرك، به دو گروه تقسيم خواهند شد; كسانى كه تسليم اين برنامه سازنده الهى شوند، كه مطمئنا پاداشى نيكو خواهند داشت و در امنيت و آسودگى خاطر زندگى خواهند كرد، و آنها كه در برابر اين دعوت موضع‏گيرى خصمانه داشته و به ظلم و فساد ادامه دهند، كه مجازات خواهند گرديد.

علاوه بر اين، در آيه‏اى ديگر نيز مى‏خوانيم:

«كذلك و قد احطنا بما لديه خبرا» كار ذو القرنين چنين بود، و ما به خوبى از امكانات و آنچه نزد وى صورت مى‏گرفت، اطلاع داشتيم.

ظاهرا اين آيه هم كنايه از اين مطلب است كه آنچه او تصميم‏مى‏گرفت،به هدايت‏خداوند و امر او بود و در هيچ كارى اقدام نمى‏نمود،مگر آن‏كه خداوند او راماموركرده بود.

بنابراين، مجموع اين آيات اين مفهوم را مى‏رساند كه مكالمه خداوند سبحان با ذو القرنين از سوى پيامبرى كه همراه او بوده صورت مى‏گرفته است و او حكومتى مثل حكومت جناب طالوت بر بنى‏اسرائيل داشته است. (12)

اين حكومت از طرف خدا و با الهام پيامبرى از پيامبران بوده و كارهايش رانيز به هدايت همان پيامبر انجام مى‏داده است.

يك سؤال و پاسخ آن

در اينجا سؤالى پيش مى‏آيد و آن اينكه مى‏بينيم كه خداوند مى‏فرمايد: «ما به ذو القرنين گفتيم...»، بنابراين چرا مفسران صريحا نگفته‏اند كه ذو القرنين خود پيامبرى از پيامبران الهى بوده است؟

پيش از اين گفتيم كه گفتگوى خداوند با انسان، امكان دارد به صورت «گفتگوى پيامبرى‏» يا «الهام‏» يا «گفتگو از طريق يك پيامبر» باشد، لذا معلوم نيست كه ذو القرنين واقعا پيامبر باشد و گفتگوى خداوند سبحان با وى از نوع وحى پيامبرى باشد; چرا كه اگر ايشان پيامبر بود، همچون بسيارى ديگر از پيامبران كه در قرآن نامشان آمده است، به پيامبرى او نيز تصريح مى‏شد. مثل «واذكر فى الكتاب اسمعيل انه كان صادق الوعد وكان رسولا نبيا» و در اين كتاب از اسماعيل ياد كن، كه در وعده‏هايش صادق بود و رسول و پيامبر بود. (13)

«و ان الياس لمن المرسلين‏» و الياس از رسولان [ما] بود. (14)

و همچنين آيات 41 سوره مريم و 133 سوره صافات و آيات بسيار ديگرى كه در آن به پيامبرى رسولان الهى تصريح شده‏است.

بنابراين، نمى‏توان با اطمينان گفت كه ذو القرنين پيامبر بوده است و پيامبرى كسى را نيز با احتمال نمى‏توان اثبات كرد.

مسافرت‏هاى ذو القرنين

مهم‏ترين چيزى كه از تاريخ زندگى ذو القرنين در قرآن آمده است، مسافرت‏هاى سه‏گانه او به نقاط مختلف دنيا است; مسافرت به مغرب، مسافرت به مشرق و برگشت از مشرق به طرف كوه‏هاى ياجوج و ماجوج. بايد توجه داشت كه ذكر مشرق و مغرب به خاطر آن نيست كه او فقط به مشرق و مغرب سفر كرده، بلكه منظور اين است كه از محل زندگى خود تا مغرب و از آنجا تا مشرق و از مشرق تا محل كوه‏هاى ياجوج و ماجوج مسيرى طولانى را طى كرده است. ذكر اين مناطق شايد بدان جهت است كه پرسش سؤال كنندگان درباره ذو القرنين همين بوده; يعنى پرسيدند آن شخصى كه به مشرق و مغرب عالم سفر كرد تا به سد ياجوج و ماجوج رسيد كه بود؟

اما اين كه هدف او از اين كار چه بوده، از شكل بيان آن در قرآن كريم، چنين به نظر مى‏رسد كه او به منظور گسترش عدالت در جهان و خدمت‏به مردم سفر مى‏كرده است.

مسافرت به مغرب

ذو القرنين در اولين مسافرت خود به طرف مغرب حركت كرد و آنقدر در خشكى پيش رفت تا به غروبگاه خورشيد رسيد. در آنجا احساس كرد كه خورشيد در چشمه يا دريايى تيره و گل‏آلود (15) فرو مى‏رود. احتمالا منظور اين است كه او به ساحل دريايى رسيد كه ديگر ماوراى آن اميد خشكى نمى‏رفت و چنين به نظرش مى‏رسيد كه آفتاب در دريا غروب مى‏كند; چون انتهاى افق به دريا چسبيده بود. ذو القرنين در اين منطقه به طايفه‏اى برخورد:

«قلنا يا ذاالقرنين اما ان تعذب واما ان تتخذ فيهم حسنا» به ذو القرنين گفتيم: اى ذو القرنين! بدان ايشان را مجازات مى‏كنى يا روشى نيكو در مورد آنان انتخاب مى‏نمايى؟

اين نكته از آيه كريمه فوق به دست مى‏آيد كه آن طايفه مجموعه‏اى از افراد نيك و بد بودند; چون اگر همه مردمى خوب و صالح بودند و در ميان ايشان ظالم و مفسد وجود نداشت، چگونه ممكن بود كه خداوند به او چنين اختيار تامى بدهد؟ (16)

از لحن اين آيه و پاسخ ذو القرنين كه چند سطر بعد مى‏آيد، چنين به نظر مى‏رسد كه در آن منطقه ظلم و فسادى برپا بوده است; زيرا هر دو جا عذاب و مجازات اول گفته شده است.

بالاخره خداوند طبق آيه كريمه بالا به ذو القرنين اختيار داد و پرسيد كه با ايشان چه مى‏كنى؟ ذو القرنين برنامه خود را چنين بيان كرد: مردم اين منطقه از جهت صلاح و فساد به دو دسته اصلى تقسيم مى‏شوند: يك عده ظالمان و فاسدان كه در مقابل روند زندگى و حيات انسانى اخلال ايجاد مى‏كنند و عده ديگر، صالحان و كسانى كه در جهت مصالح حيات و زندگى بشر حركت مى‏كنند. اين دو گروه، با دو گونه برخورد روبه‏رو خواهند شد; چنان كه در آيات مى‏خوانيم:

«اما من ظلم فسوف نعذبه ثم يرد الى ربه فيعذبه عذابا نكرا».

هر كس ظلم و فساد كند، او را مجازات مى‏كنيم و خداوند نيز او را بعد از مرگ عذاب خواهد كرد.

«واما من امن و عمل صالحا فله جزاء الحسنى و سنقول له من امرنا يسرا».

و هركس‏ايمان بياورد و رفتارهايى نيكو داشته باشد، پاداشى‏نيكوتر ازاستحقاقش خواهد داشت و ما به فرمان خود او را به كارى آسان وا خواهيم داشت; يعنى از امنيت، رفاه و امكانات‏اجتماعى اين دنيا و پاداش آخرت برخوردار خواهد شد و ما نيز قوانين سهل و آسانى برايش وضع خواهيم كرد.

ذو القرنين بعد از مجازات ستمگران آن قوم غربى و برقرارى امنيت و احتمالا وضع يك سرى قوانين براى مردم آن منطقه، سفر خود را به مغرب زمين پايان داد و به طرف مشرق حركت كرد.

«ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ مطلع الشمس‏» دوباره وسايل سفر را فراهم آورد و به سوى مشرق حركت كرد تا به محل طلوع خورشيد رسيد.

مسافرت به مشرق همان طوركه گفتيم، ذو القرنين مسافرت دوم خود را از مناطق غربى به طرف مشرق زمين شروع كرد و تا دورترين مناطق شرقى (17) پيش رفت و در آخرين صحراى شرقى به مردمى برخورد كرد كه از جهت تمدن در سطح بسيار پايينى بودند:

«حتى اذا بلغ مطلع الشمس وجدها تطلع على قوم لم نجعل لهم من دونها سترا» همچنان به راه خود به طرف مشرق ادامه داد تا به صحرايى نزديك محل طلوع خورشيد رسيد و در آنجا ديد كه خورشيد بر جمعيتى طلوع مى‏كند كه در برابر تابش آن، هيچ گونه پوشش و سايبانى برايشان قرار نداده بوديم.

آن مردم در صحرا و بر روى خاك زندگى مى‏كردند و هنوز به اين سطح فكرى نرسيده بودند كه اهميت‏خانه‏سازى و يا چادر زدن را بفهمند، چه رسد به اين كه علم ساختمان‏سازى و خيمه‏زدن را بدانند يا بياموزند. حتى عده‏اى از مفسرين، با برداشت از همين آيه قرآن گفته‏اند كه اين جمعيت‏به صورت عريان و يا با پوشش بسيار كمى زندگى مى‏كرده‏اند; پوششى كه بدن آن‏ها را از آفتاب نمى‏پوشانيده است.

اينكه ذو القرنين در اين منطقه، براى رهايى آنان از اين وضع سخت زندگى چه كرد، از آيات قرآن چيزى در اين مورد به دست نمى‏آيد.

يك پرسش و پاسخ آن

حال ممكن است‏شما بگوئيد چرا قرآن اين داستان را بدين صورت سربسته نقل كرده است؟ و اين گونه نقل داستان چه فايده‏اى مى‏تواند داشته باشد؟

در پاسخ مى‏گوئيم كه اصل داستان ذو القرنين براى پاسخ به سؤالى است كه از پيامبر اكرم‏صلى الله عليه وآله پرسيدند: آن مردى كه به مشرق و مغرب عالم سفر كرد تا به سد ياجوج و ماجوج رسيد كه بود؟ و داستانش چه بود؟ بنابراين مجموع داستان با هدف پاسخگويى به آن سؤال مطرح شده است و همين اندازه در پاسخ آنان كافى و نتيجه‏بخش بوده است. علاوه بر اين، ساير قسمت‏هاى داستان، نكات جالبى دارد كه در فصل «نكات جالب و پندآموز» به برخى از آن نكته‏ها اشاره خواهيم‏كرد.همچنين‏بايداضافه‏كرد كه هنوز كسى ادعا نكرده است كه تمام جوانب اين آيات را فهميده و درك كرده، لذا ممكن است در آينده نكات تازه‏اى‏از اين آيات به دست آيد.

سفر به كوه‏هاى ياجوج و ماجوج

ذو القرنين بعد از مسافرت به منتهى‏اليه مشرق دوباره حركت كرد، سرزمين‏ها را در نورديد تا به تنگه‏اى در ميان يك سد طبيعى طولانى رسيد. اين سد طبيعى، احتمالا كوه‏هايى بوده كه همچون يك ديوار عظيم بين دو منطقه فاصله انداخته بودند و تنها راه ارتباطى بين آن دو منطقه، تنگه‏اى بيش نبوده است; تنگه‏اى كه آن رشته كوه‏هاى طولانى را به دو نيم كرده و تبديل به دو ديوار مى‏كرده است و ظاهرا كلمه «سدين دو سد» در قرآن به همين معناست:

«ثم اتبع سببا حتى اذا بلغ بين السدين وجد من دونهما قوما» همچنان راه خود را ادامه داد تا به ميان دو كوه رسيد و در كنار آن دو كوه مردمى را يافت... .

نزديك آن تنگه، گروهى از مردم زندگى مى‏كردند و اين همان تنگه‏اى است كه به درخواست مردم ساكن آن منطقه، سد ذو القرنين بر آن ساخته شد.

مردمى كه نزديك آن تنگه زندگى مى‏كردند اين مردم، از نظر فهم افراد بسيار ساده‏اى بودند. مرحوم علامه طباطبايى در توضيح آيه كريمه «وجد من دونهما قوما لا يكادون يفقهون قولا» در نزديكى آن دو كوه مردمى را ديد كه هيچ سخنى را نمى‏فهميدند، چنين فرموده است: «اين جمله كنايه از سادگى و بساطت فهم آن مردم است‏» (18) .

اما در عين حال كه در اين حد از فهم و سادگى بودند، با ديدن ذو القرنين و شناخت توانايى‏هاى او، از وى درخواست‏ساختن سدى كردند و از پيشنهاد پرداخت دستمزد به ذو القرنين معلوم مى‏شود كه هم داراى فهم اقتصادى بوده‏اند و هم امكانات اقتصادى داشته‏اند. همچنين از نظر نيروى كار، شناخت آهن و فلزها و توانايى و امكان بهره‏بردارى از آن، در حد قابل قبولى بوده‏اند كه جزئيات آن در ضمن داستان سدسازى معلوم خواهد شد.

پيشنهاد و درخواست‏ساختن سد

مردمى كه نزديك آن تنگه زندگى مى‏كردند، از هجوم و غارت اقوام ياجوج و ماجوج در زحمت و شكنجه بودند. اقوام‏ياجوج و ماجوج طوايفى جنگ‏طلب و غارتگر بودند كه در جايى‏پشت‏آن تنگه‏و كوه‏ها زندگى مى‏كردند و هر از گاهى از طريق آن تنگه به اين مردم حمله كرده و آن‏ها را قتل و غارت مى‏كردند. لذا اين تنگه، محل نفوذ يا موضعى سوق الجيشى براى برترى نظامى آن اقوام غارتگر بوده است.

اين مردم مظلوم وقتى قدرت و توانايى ذو القرنين را ديدند، مقدم او را غنيمت‏شمرده و دست‏به دامن او زدند:

«قالوا يا ذا القرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض‏» گفتند: اى ذو القرنين، اقوام ياجوج و ماجوج در اين زمين فساد و ظلم مى‏كنند.

و از او تقاضاى ساختن مانعى در مقابل حمله آن طايفه ستمگر كردند و تاكيد نمودند كه در مقابل ساختن اين سد، اموالى را نيز به‏عنوان دستمزد پرداخت‏خواهند كرد:

«فهل نجعل لك خرجا على ان تجعل بيننا و بينهم سدا» آيا حاضرى پولى از ما بگيرى و ميان ما و آن‏ها سدى ايجاد كنى؟

ذو القرنين پيشنهاد اجرت آن‏ها را نپذيرفت و گفت: من به اموال شما احتياجى ندارم و از شما اجر و مزدى نمى‏خواهم:

«قال ما مكنى فيه ربى خير» ذو القرنين در جواب ايشان پاسخ داد: اموال و امكاناتى كه پروردگارم در اختيارم گذاشته، از مالى كه شما به من وعده مى‏دهيد بهتر است.

با اين حال گفت: اگر مى‏خواهيد چنين مانعى بسازم، بايد مرا با كارگران خود كمك كنيد و مصالح ساختمانى بياوريد:

«فاعينونى بقوة اجعل بينكم و بينهم ردما» اجر و مزد نمى‏خواهم، فقط مرا با نيروى انسانى كمك كنيد تا ميان شما و آن‏ها سد محكمى ايجاد كنم!

بالاخره قرار شد سدى با نيروى انسانى مردم و طراحى، مديريت و اجراى ذو القرنين ساخته شود و بدين ترتيب، كار سدسازى شروع شد.

سدسازى

ابتدا ذو القرنين دستور داد تا قطعات بزرگى از آهن بياورند و آن‏ها را درون تنگه روى هم بچينند:

«اتونى زبر الحديد» قطعات‏بزرگ‏آهن برايم بياوريد و آن‏ها را روى هم بچينيد.

مردم آهن زيادى آوردند و بر روى هم چيدند تا بالاخره تنگه ميان دو كوه پر شد:

«حتى اذا ساوى بين الصدفين‏» آنگاه گفت: هيزم و مواد آتش‏زا بياوريد و در اطراف سد آتش روشن كنيد و با نصب دم‏هاى آهنگرى (و وسايلى از اين قبيل) در اطراف سد، در آتش بدميد تا قطعات آهن سرخ و گداخته شود.

«قال انفخوا حتى اذا جعله نارا» گفت: در آتش بدميد. آنان چنين كردند، تا حدى كه آتش قطعات آهن را كاملا سرخ و گداخته كرد.

در مرحله آخر مجموعه آن سد آهنين را با لايه‏اى از مس پوشانيد تا آن را از نفوذ هوا و پوسيدن حفظ كند: «قال اتونى افرغ عليه قطرا» گفت:اكنون‏مس‏مذاب‏برايم‏بياوريد تا روى اين سد بريزيم.

در حقيقت او مى‏خواست آهن آلات را با حرارت به يكديگر پيوند داده و با ريختن مس مذاب روى آن‏ها سد يكپارچه و غيرقابل نفوذى به وجود آورد.

گويا در دانش امروز اثبات شده است كه اگر مقدارى مس به آهن اضافه كنند، مقاومت آن را بسيار زيادتر مى‏كند. و ذو القرنين اقدام به چنين كارى كرد.

سرانجام سد آهنين و مرتفع ذو القرنين ساخته شد و به صورت مانعى مستحكم بر سر راه اقوام ياجوج و ماجوج قرار گرفت. آن‏چنان مرتفع كه نمى‏توانستند از روى آن عبور كنند، و به قدرى مستحكم كه نمى‏توانستند در آن حفره يا راه نفوذى ايجاد كنند:

«فما اسطاعوا ان يظهروه وما استطاعوا له نقبا» پس از آن، ديگر آن گروه مفسد قادر نبودند از روى آن عبور كرده يا راه نفوذ و حفره‏اى در آن ايجاد كنند.

در اينجا ذو القرنين از فرصت استفاده كرده و مردم را به ياد خداوند، نعمات او و قيامت مى‏اندازد و توجه مى‏دهد كه اين امنيت، نتيجه مرحمت و لطف خداوند است و بايد بدانند كه دنيا و آنچه در آن است، فقط مدت زمان معينى خواهد ماند و آن هنگام كه خداوند بخواهد، در آستانه قيامت، همه چيز ويران خواهد شد:

«قال هذا رحمة من ربى‏» گفت: اين سد خود نعمتى از سوى پروردگار من است.

يعنى اين خداوند بود كه از رحمت‏خود اراده كرد تا سد و سپرى براى شما مردم در مقابل اقوام ياجوج و ماجوج ايجاد كنيم، اما بدانيد:

«فاذا جاء وعد ربى جعله دكاء وكان وعد ربى‏حقا» هنگامى‏كه وعده پروردگارم (قيامت) فرا رسد،آن را در هم مى‏كوبد و وعده پروردگارم حق است و مطمئنا تحقق خواهد يافت.