ديوان عمار ياسر

قيس عطار

- ۱ -


نسب عمار

او عمار بن ياسر بن عامر (1) بن مالك (2) بن كنانه بن قيس (3) بن حصين بن وذيم (4) بن ثعلبه بن عوف بن حارثه بن عامر الاكبر بن يام (5) بن عنس (6) بن مالك (7) بن ادد بن زيد (8) بن يشجب (9) بن عريب بن زيد بن كهلان بن سبا (10) بن يشجب بن يعرب بن قحطان (11) است .

واضح است كه او عرب اصيل قحطانى و يك عنسى از تيره مذحجيان است . نسب شناسان در اين موضوع شك ندارند اما آنچه سبب شده تا او را از هم پيمانان بنى مخزوم بدانند اين نيست كه وى عرب نبوده همانگونه كه مردم تصور مى كنند بلكه علت اين پيمان ، قضيه اى است كه نسب شناسان و مورخان آن را آورده اند و آن چنين است :

ياسر به همراه دو برادرش مالك و حارث در جستجوى برادر چهارم خود به مكه آمدند. حارث و مالك به يمن بازگشتند و ياسر در مكه ماند و با ابو حذيفه بن مغيره بن عبدالله بن عمر بن مخزوم پيمان بست . ابو حذيفه كنيزى به نام سميه را به عقد او در آورد و عمار از او به دنيا آمد و ابوحذيفه او را آزاد كرد. از اينجاست كه عمار براى آل مخزوم وابسته به حساب مى آيد. اما در اينكه پدرش عرب اصيل است هيچ اختلافى وجود ندارد (12) در اينجا بايد اشاره كنيم كه ابو حذيفه ، عمار را آزاد نكرد و اين موضوع حقيقت ندارد زيرا عمار و پدرش برده نبودند بلكه مورخان تصريح كرده اند كه او عرب اصيل است و اگر ابو حذيفه ، كنيزش سميه را به عقد ياسر در آورد، معنى اش اين نيست كه بچه هاى ياسر، برده هاى ابو حذيفه شوند زيرا بردگى در عرب يا به اسارت گرفتن بوده چه در جنگ و چه غير آن و يا از راه خريد و عمار هيچ يك از اين انواع نبوده است .

پدر عمار، عشيره اى در مكه نداشت تا از وى دفاع كنند و لذا در زمره مستضعفين به شمار مى رفت لذا با ابو حذيفه مخزومى پيمان وابستگى بست و اين وابستگى از نوع (ولاء ضمان يعنى پيمان ضمانت ) (13) است نه (ولاء عتق يعنى پيمان بردگى )، فرزندش عمار هم همينطور.

به خاطر همين در سخن مورخان بين مسئله موالات و عتق از سويى و عرب اصيل بودن عمار از سوى ديگر هماهنگى و عدم تضاد كاملا مشهود است . افزون بر اينكه بسيارى از خود مورخين اعتراف دارند كه در تعبير تساهل و سهل انگارى كرده اند.

ولادت او

ظاهرا در اينكه عمار ياسر در مكه مكرمه به دنيا آمده ، اختلافى بين تاريخ نويسان وجود ندارد. ما قبلا به داستان آمدن پدرش ياسر به مكه و ازدواج او با سميه و تولد عمار اشاره كرديم . اما درباره تاريخ تولد او بايد گفت هر چند تاريخ نويسان به اين موضوع تصريح نكرده اند لكن چون در هنگام شهادت در جنگ صفين (سال 37 هجرى ) او بين 90 تا 94 سال سن داشته بنابراين قطعا ولادت او بين 53 تا 57 سال قبل از هجرت نبوى بوده است .

سيماى عمار

عمار، مردى سبزه گون با قدى بلند و استوار و سينه اى وسيع بود. رنگ چشمانش ميشى بود. محاسنش را رنگ نمى كرد. (14) ابن اثير گفته كه : مى گويند موهاى سرش ريخته بود و جز اندكى پيش (15) و پشت سرش مو (16) نداشت .

ايمان و ولايت او

عمار ياسر از زمره معدود كسانى است كه خدا و رسول و ائمه هدى درباره درجه عالى و مرتبه رفيع ايمان او شهادت داده اند.

بلكه بايد گفت او از نوادر روزگار از نظر ايمان و ولايت و اخلاص است . شايد نام مبارك او اشاره اى به باطن او باشد زيرا عمار نام مباركى است كه در لغت نامه چنين معنى شده است :

عمار يعنى كسى كه بسيار نماز مى خواند و بسيار روزه مى گيرد و داراى ايمان قوى و استوار و كسى كه به نيكى از او ياد كنند و خوشبو و معطر است . مردى كه خوش فكر و منظم و همراه با جماعت و پيشمرگ پيشواست و در كلام خود با وقار و بردبار است و نيز به مردى گويند كه اهل بيت و يارانش را بر ادب رسول خدا صلى الله عليه و آله تربيت كرده و فراهم مى آورد و رئيسى مطاع است كه كلامش مسموع و امر و نهى اش تا هنگام مرگ نافذ است (17) بسيارى از منابع متقدم تصريح دارند كه بعضى از آيات قرآن در مدح عمار ياسر نازل شده است مانند آيه مباركه 106 از سوره نمل كه مى فرمايد: الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و جميع مفسرين اجماع دارند كه اين آيه در مورد عمار ياسر نازل گرديده است . (18)

همچنين ابن عباس گفته مراد از آيه 122 انعام او من كان ميتا فاحييناه و جعلنا له نورا يمشى به فى الناس عمار ياسر است و مراد از ادامه آيه كه مى فرمايد كمن مثله فى الظلمات ليس بخارج منها ابوجهل بن هشام است . (19) و نيز ابوبكر بن عياش گفته مراد از آيه مباركه 9 سوره زمر امن هو قانت آنا اليل ساجدا و قائما عمار ياسر است . (20)

اما كلمات رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره او بسيار زياد و حاكى از جلالت مقام و بلندى مرتبه او در دنيا و آخرت است از جمله آنجا كه آن حضرت صلى الله عليه و آله فرمود: سراسر وجود عمار سرشار از ايمان است و جاى دگر فرمود: از سر تا قدم عمار مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خون او آميخته است . (21)

و در حديثى از اميرمومنان على بن ابيطالب عليه السلام آمده كه روزى عمار ياسر آمد و اجازه خواست تا به خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله برسد پيامبر صلى الله عليه و آله صداى او را شناخت و فرمود: مرحبا بر پاك پاكيزه يعنى عمار بگذاريد بيايد. (22)

و از اميرمومنان على عليه السلام روايت شده كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: خون و گوشت و استخوان عمار ياسر بر آتش جهنم حرام است . (23) شايسته توجه است كه مدايح عمار و نشانهايى كه از سوى پيامبر صلى الله عليه و آله به او اختصاص يافته از آغاز اسلام عمار تا زمان وفات رسول خدا صلى الله عليه و آله همواره ادامه داشته است از قبيل آن كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هنگامى كه قريش عمار ياسر را در آتش ‍ افكندند فرمود: اى آتش بر عمار سرد و سلامت باش همانگونه كه بر ابراهيم سرد و سلامت شدى . در نتيجه آتش ديگر او را نسوزاند و آسيبى نديد. يا وقتى كه قريش پدر و مادر عمار را شهيد مى كردند پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: صبر كنيد اى خاندان ياسر زيرا وعده گاه شما بهشت است . از عمار چه مى خواهند؟ عمار با حق است و حق با عمار است هر جا كه باشد. عمار پوست بين دو چشم من و پاكيزه است . او را گروه گمراه و سركش مى كشند. (24) همچنين رسول خدا صلى الله عليه و آله درباره عمار تصريح فرمود كه : هرگز عمار ياسر بين دو امر مخير نمى شود مگر آنكه سخت تر و بهتر آن دو را اختيار خواهد كرد. (25)

ستايش پيامبر صلى الله عليه و آله از عمار به جايى رسيد كه حتى دشمنان عمار نتوانستند آن را پوشانده و كتمان كنند. به عنوان مثال ، خالد بن وليد پس از مشاجره اى كه بين او و عمار اتفاق افتاد اعتراف كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده : هر كسى با عمار دشمنى كه خدا با او دشمنى خواهد نمود. (26)

يا آنكه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: هر كه با عمار دشمنى كند خدا با او دشمنى خواهد كرد و هر كه با عمار كينه ورزد خدا با او كينه ورزد و هر كه به عمار بدگويى كند خداوند به او بد خواهد گفت . (27)

همه مسلمانان به اين درجه و مقام عمار اعتراف داشتند چنانكه ابومسعود بدرى و عده اى ديگر در هنگام مرگ حذيفه از او سوال كردند كه اگر فتنه رخ داد و مردم اختلاف كردند چه كار كنيم ؟ گفت : از فرزند سميه (يعنى عمار) پيروى كنيد زيرا او تا لحظه مرگ هرگز از حق جدا نخواهد شد. يا آن كه گفت : هر كجا برود او همواره با حق حركت مى كند. (28) هر مسلمانى براى علاقمند شدن به عمار، كافيست كه خبر رسول خدا صلى الله عليه و آله را بشنود كه فرمود: عمار از كسانى است كه بهشت مشتاق آنهاست . شيخ صدوق رحمه الله به سند خود از حضرت على بن موسى الرضا عليه آلاف التحيه و الثنا و آنحضرت از پدران بزرگوار و معصومش از اميرمومنان على بن ابيطالب عليه السلام روايت كرد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: بهشت تو (على ) و عمار و سلمان و ابوذر و مقداد است . (29)

بريده اسلمى نيز روايت كرده كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله شنيدم كه مى فرمود: بهشت مشتاق سه نفر است . از ابوبكر و عمر خواسته شد تا از رسول خدا صلى الله عليه و آله بپرسند آن سه نفر كيستند اما هر يك از آنها ترسيد كه سوال كند و جز آن سه نفر نباشد در نتيجه قبيله هايشان (بنى تيم ، قبيله ابوبكر و بنى عدى ، قبيله عمر) آن دو را سرزنش كنند آنگاه اميرمومنان على عليه السلام آن را از رسول خدا صلى الله عليه و آله سوال كرد و گفت : يا رسول الله شما فرموديد بهشت مشتاق سه نفر است آن سه نفر كيستند؟

رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: تو اولين آنان هستى ، بعد سلمان فارسى است كه بى تكبر است و خير خواه تو است او را به خود نزديك و براى خود نگهدار و سومى عمار بن ياسر است كه در جنگهاى بسيار طرفدار تو بوده و خواهد بود خير او بسيار و نور او درخشان و اجر او بزرگ است . (30)

پيامبر صلى الله عليه و آله به عمار فرمود: بشارت باد تو را اى ابواليقظان كه برادر دينى على عليه السلام و از برترين صاحبان ولايت او هستى . تو از كشته شدگان در راه محبت او مى باشى كه گروه گمراه سركش تو را مى كشند و آخرين توشه تو از دنيا قدحى از شير خواهد بود. (31) ايمان عمار ياسر نسبت به امام و پيشوايش از خلال مواضع او در دفاع از حق على عليه السلام بروز و ظهور مى يابد. به عنوان مثال زمانى كه ابوبكر زمام قدرت را در دست گرفته بود عمار به پاخاست و با اعتراض به حزب او در تاييد على عليه السلام و با استدلال بر شايستگى امام براى خلافت چنين گفت : اى جماعت قريش و اى جماعت مسلمان اگر مى دانيد كه هيچ وگرنه شما را مى آگاهانم كه اهل بيت پيامبرتان سزاوارتر از همه به او وارث او مى باشند و شايسته و استوارتر از همه نسبت به سرپرستى امور دين و امانت دارتر از همه نسبت به مومنين و حافظتر از همه نسبت به دين و خيرخواه تر از همه نسبت به امت اويند پس به رفيقتان بگوييد حق را به صاحبش بازگرداند پيش از آن كه اضطراب شما را فراگيرد و امر شما به ضعف گرايد و پراكندگى تان آشكار شود...

دانسته ايد كه بنى هاشم از شما به خلافت شايسته ترند و على عليه السلام كه از بنى هاشم است و با ميثاق الهى و رسول او، ولى و سرپرست شماست ... از جه رو از او منحرف مى شويد و حق او را به غارت مى بريد و زندگى پست دنيا را بر آخرت ترجيح مى دهيد؟ به راستى براى ستمكارانى چون شما چه زشت دستاوردى است آنچه فراهم آورده ايد. آنچه خدا براى على عليه السلام قرار داده به او بازگردانيد و از او روى نگردانيد و به جاهليت بازگشت نكنيد كه خسران زده خواهيد شد. (32) همچنين عمار ياسر در زمره دوازده نفرى است كه با جلوس ابوبكر به عنوان خليفه بر منبر رسول خدا صلى الله عليه و آله مخالف بودند. او به احتجاج عليه ابوبكر برخاست و هنگامى كه ديد موعظه و نصيحت در غاصبان خلافت تاثيرى ندارد به اتفاق ابوذر و مقداد نزد على عليه السلام رفتند و عرضه داشتند كه چه فرمان مى دهى ؟ به خدا قسم اگر فرمان دهى ، با شمشير آنقدر مى جنگيم تا كشته شويم . على عليه السلام فرمود: دست برداريد، خداوند شما را رحمت كند و به ياد آوريد پيمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و وصيت او را، پس دست باز داشتند.

هنگامى كه غاصبان خلافت ، على عليه السلام را به زور به مسجد بردند مردم پشت سر آن حضرت رفتند و سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و بريده اسلمى هم رفتند در حالى كه مى گفتند: چه زود به رسول خدا صلى الله عليه و آله خيانت كرديد و كينه هاى پنهان در سينه هايتان را آشكار كرديد. (33) اين مومن دلاور و نستوه عليرغم همه دگرگونى هاى اجتماعى و موقعيت هاى گوناگون زمان و مكان ، بر ولايت على عليه السلام ثابت قدم ماند. به عنوان مثال در روزى كه با عثمان بيعت كردند فرياد برداشت كه اى مسلمانان ما پيش از اين گروهى اندك و خوار بوديم كه نمى توانستيم سخن بگوييم و خداوند به دين خود ما را عزيز گردانيد و به خود رسولش ما را گرامى داشت پس سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است .

اى گروه قريش تا كى امر خلافت را از اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله دور مى سازيد؟ و آن را گاهى اينجا و گاهى آنجا قرار مى دهيد؟ من ايمن نيستم كه خداوند آن را از شما نگيرد و آن را در غير شما قرار ندهد همانگونه كه شما خلافت را از اهل آن گرفته و در غير اهل آن قرار داديد... طرفداران عثمان بر سر عمار فرياد زدند و او را با اهانت ساكت كردند. عمار گفت : سپاس خداى را كه پروردگار جهانيان است ، آرى همواره ياران حق ، خوار بوده اند. سپس برخاست و رفت . (34) عمار از كسانى است كه براى حقانيت على عليه السلام استدلال و احتجاج به حديث غدير خم مى كند و كسى را كه در خلافت و امامت على عليه السلام شك كند خارج از دين اسلامى مى داند. در درگيرى كه بين او و عمرو عاص جريان داشت مى گويد: رسول خدا صلى الله عليه و آله به من دستور داد تا با ناكثين (بيعت شكنان ) بجنگم و جنگيدم و دستور داد تا با قاسطين (ستمگران ) بجنگم و قاسطين شما هستيد و با شما مى جنگم . اما مارقين (بيرون روندگان از دين ) نمى دانم آيا هستم تا با آنان بجنگم يا خير. اى بى نسل و نژاد، آيا مگر نشنيده اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم و ال من والاه و عاد من عاداه ... هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست بار خدايا دوست بدار هر كه او را دوست دارد و دشمن بدار هر كه با او دشمنى مى كند... (35)

در سخنان ديگرى كه با ابوموسى اشعرى دارد او را به سبب خوددارى از بيعت با اميرمومنان على عليه السلام و ملحق نشدن به امام توبيخ مى كند و مى گويد: اى ابوموسى چه چيز تو را از پيوستن به اميرمومنان بازداشت ؟ به خدا قسم اگر در على عليه السلام شك كنى از اسلام خارج شده اى .

ابوموسى گفت : مرا سرزنش نكن ، من برادر دينى تو هستم . عمار گفت : اما من برادر تو نيستم زيرا شنيدم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله در شب (عقبه ) ترا لعن مى كرد، آن شب كه تو و يارانت در تلاش براى قتل پيامبر بوديد. (36)

محبت عمار به اميرمومنان على عليه السلام و تمسك به امامت و ولايت او به حدى است كه شهره آفاق گرديده است و دشمنان امام هم آن را مى دانستند و لذا مى كوشيدند تا او را از ولايت اميرالمومنين منصرف سازند اما تلاش آنان عبث و آب در هاون كوفتن بود.

در سخنانى كه بين عمار و عايشه اتفاق افتاده است عايشه مى گويد: از خدا بپرهيز اى عمار، زير پير شده اى و استخوانت ضعيف گشته و عمر تو سر آمده و دين خود را با اطاعت از على بن ابيطالب از بين برده اى .

عمار پايخ داد: به خدا قسم خواستم تا از بين اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله كسى را براى خود برگزينم پس ديدم كه على عليه السلام تلاوت كننده ترين ايشان در قرآن و دانشمندترين ايشان در تاويل كتاب خدا و استوارترين ايشان در بزرگداشت حرمت آن و آشناترين ايشان به سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله است و اين در حالى است كه او از همه به پيامبر نزديكتر و بهره و آزمايش اش در اسلام هم از همه بيشتر است . عايشه ساكت شد. (37)

در جنگ جمل مردى نزد زبير آمد و به او گفت : اى امير، عده اى از اصحاب على از او جدا شده و آمده اند همراه ما باشند و در بين آنها عمار ياسر هم هست . زبير گفت : هرگز اين شدنى نيست . به خداى كعبه قسم ، عمار از على هرگز جدا نخواهد شد. (38). مرد گفت : به خدا قسم چنين است و بارها تكرار كرد.

هنگامى كه زبير ديد مرد از گفتار خود دست بر نمى دارد مردى را با او فرستاد و گفت برويد و ببينيد چه خبر است . آن دو بازگشتند و گفتند: عمار به عنوان سفير على آمده است . زبير يقين كرد كه عمار هرگز از على عليه السلام جدا نخواهد شد.

به جهت همين ارزشهاى والاى اوست كه اميرمومنان على عليه السلام او را وكيل مطلق خود در بيان عقايد حقه براى مسلمين قرار مى دهد. در جنگ صفين مردى از امام عليه السلام سوال مى كند اى اميرمومنان من ديدم موذن ما در اذان مى گويد (اشهد ان لااله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ) و دعوت به نماز مى كند و موذن اهل شام هم چنين مى كند. ما و اهل شمام يكجور نماز مى خوانيم و يك كتاب را تلاوت مى كنيم و به يك چيز همديگر را دعوت مى كنيم لذا شك در دلم افتاد و خدا مى داند شب را چگونه صبح كردم . اكنون نزد شما آمده ام تا راهنماييم كنيد. حضرت فرمود: آيا با عمار ياسر ملاقات كرده اى ؟ عرض كرد: نه ، حضرت فرمود: با او ملاقات كن و ببين چه مى گويد و از او پيروى كن ... (39)

اين منزلت و درجه اى است كه جز يگانه هاى روزگار، كسى به آن نمى رسد و عمار به سبب تقوا، ايمان ، ديندارى ، زهد و پاكدامنى و فرمانبردارى از اميرمومنان على عليه السلام به آن نائل گرديده است از اينروست كه در كلام امام عليه السلام هنگامى كه بهترين اصحاب و ياران از دست رفته اش را يادآور مى گردد و از فراق ايشان اظهار تاسف و نسبت به ديدارشان ابراز شوق مى فرمايد همانجا كه آنان را با واژه هاى مدح مى ستايد و از پهلوانى و گردى شان در عرصه هاى مختلف ياد مى كند و ايمانشان را نسبت به پيشواى معصومشان متذكر مى شود نام عمار اولين نام است كه مى درخشد. اميرمومنان مى فرمايد: كجايند برادران من كه راه هدايت را پيمودند و بر طريق حق در گذشتند؟ كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان ؟ كجاست ذوالشهادتين ؟ كجا هستند آنان كه نظير ايشان بودند و با من پيمان وفادارى تا مرگ بستند و سرهاى بريده شان نزد فاجران تبهكار برده شد.

سپس محاسن شريف مباركش را در دست گرفت و مدتى گريست و فرمود: دريغا برادرانم كه قرآن مى خواندند و آن را استوار مى داشتند، در واجبات مى انديشيدند و آن را برپا مى داشتند، سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله را زنده مى كردند و بدعت را مى كشتند، به جهاد دعوت مى شدند و اجابت مى كردند و به رهبرشان ايمان واثق داشتند و از او پيروى مى كردند. (40)

ايمان عمار به ائمه اثنى عشر عليهم السلام

عمار از مومنانى است كه به ائمه اثنى عشر اعتقاد دارند و اين ايمان را از خبرهاى رسول خدا صلى الله عليه و آله به او كه فرموده بود اولين امام على بن ابيطالب عليه السلام و دوازدهمين ايشان مهدى عجل الله تعالى فرجه است بدست آورده بود.

خزاز به سند خود از پسر عمار بن ياسر از پدرش عمار روايت كرده كه گفت : در يكى از جنگها همراه رسول خدا صلى الله عليه و آله بودم ... على عليه السلام پرچمداران سپاه كفر را كشته و جمعيتشان را پراكنده و عمرو بن عبدالله جمحى و شيبه بن نافع را از دم تيغ گذرانده بود. نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله رفتم و گفتم يا رسول الله (درود خداوند بر تو باد) به راستى على در راه خدا جهادى بزرگ كرده است . پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين براى آنست كه او از من است و من از اويم و او وارث دانش من و ادا كننده قرض ها و وعده هايم و خليفه پس از من است . اگر او نبود مومن خالص شناخته نمى شد. جنگ با او، جنگ با من است و جنگ با من ، جنگ با خداست و صلح با او، صلح با من و صلح با من ، صلح با خداست . آگاه باش كه او پدر دو فرزند من است و امامان از نسل اويند. خداوند تعالى امامان هدايتگر را از نسل او پديد مى آورد كه مهدى از نسل اويند. خداوند تعالى امامان هدايتگر را از نسل او پديد مى آورد كه مهدى اين امت از ايشان است . عرض كردم : پدر و مادرم به فدايت اى رسول خدا اين مهدى كيست ؟ فرمود: اى عمار خداوند تباكر و تعالى با من عهد فرموده كه از نسل حسين عليه السلام 9 امام پديد آورد كه نهمين ايشان غايب مى گردد. و اينست معنى آيه مباركه قل ارايتم ان اصبح ماوكم غورا فمن ياتيكم بما معين (41) براى او غيبت طولانى خواهد بود كه جمعى از دين بر مى گردند و عده اى بر آن ثابت مى مانند آنگاه او در آخرالزمان خروج كرده و دنيا را پر از عدل و داد خواهد كرد و براى تاويل كتاب خدا مى جنگد همانطور كه من براى تنزيل آن جنگيدم و او همنام من و شبيه ترين مردم به من است .

اى عمار پس از من فتنه خواهد شد پس اگر در آن زمان بودى از على و حزب او پيروى كن زيرا او با حق و حق با اوست . اى عمار به زودى پس از من دو گروه با على خواهند جنگيد: ناكثين و قاسطين و ترا گروه ستمكار سركش خواهند كشت .

عرض كردم : اى رسول خدا آيا در آن حال مورد رضاى خدا و رضايت شما خواهم بود؟

فرمود: آرى مورد رضايت خدا و من خواهى بود و آخرين توشه تو از دنيا قدحى از شير است .

حدود چهل سال بعد در جنگ صفين ، عمار ياسر نزد اميرمومنان على عليه السلام آمد و عرض كرد: اى برادر رسول خدا آيا اجازه مى دهى تا بجنگم ؟ فرمود: قدرى مهلت بده ، خدا ترا رحمت كند پس از مدتى باز آمد و كلام خود را تكرار كرد و حضرت همان جواب را فرمود و بار سوم نيز.. آنگاه اميرمومنان گريست . عمار به آن حضرت نگاه كرد و عرض كرد: اى اميرمومنان اين همان روزيست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله آن را برايم وصف كرده است . پس اميرمومنان على عليه السلام از مركب خود پياده شد و او را در آغوش گرفت و با وداع كرد سپس فرمود: اى ابواليقظان خداوند به تو از سوى خود و پيامبرش جزاى خير دهد. چه برادر و دوست خوبى براى من بودى . آنگاه هر دو گريستند. سپس عمار عرض كرد: به خدا قسم اى اميرمومنان جز با بصيرت و دانايى از تو پيروى نكردم زيرا شنيدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله كه در روز خيبر مى فرمود: اى عمار به زودى پس از من فتنه خواهد شد در آن هنگام از على و حزب او پيروى كن زيرا او بر حق است و حق با اوست و به زودى با ناكثين و قاسطين خواهيد جنگيد. سپس عمار گفت : خداوند از سوى اسلام به تو اى اميرمومنان جزاى خير دهد زيرا حق امامت را ادا كردى و ابلاغ فرمودى و نصيحت و خيرخواهى نمودى . سپس سوار شد و عمار به جنگ روى آورد و پس از مقدارى جنگيدن آب خواست ، گفتند: همراه ما آب نيست . مردى از انصار آمد و شربتى از شير آورد، عمار نوشيد و فرمود: اين است آنچه رسول خدا صلى الله عليه و آله به من فرمود كه آخرين توشه تو از دنيا شربتى از شير خواهد بود. سپس به لشگر شام حمله كرد و هجده نفر را به هلاكت رساند آنگاه دو نفر از اهل شام با هم به او حمله كردند و او را به شهادت رساندند. (42) سلام خدا و اولياى او بر عمار باد هماره تا هرگاه .