آداب تعليم و تعلم در اسلام

دكتر سيد محمد باقر حجتى

- ۲۳ -


20- راه و رسم پيراستن نوشته هاى زائد و  بكاربردنعمل (ضرب ) در نوشتار
اگر در كتاب ، نوشته هاى زائد و اضافى و يا چيزى بى مورد و در غير جهت و نامناسب وجود داشته باشد، مصحح براى جبران و پيراستن آن مى توانند از سه شيوه استفاده كند:
1- كشط: و آن عبارت از سلخ و كندن و تراشيدن و زدودن نوشته هاى اضافى به وسيله چاقو و قلم تراش و امثال آن از آلات تيز مى باشد. اينگونه پيرايش را (بشر) و (حك ) نيز مى نامند.
در مورد شيوه هاى بعدى خواهيم ديد كه در امر پيرايش نوشته هاى زائد، نحوه هاى ديگرى وجود دارد كه از شيوه (كشط) بهتر و شايسته تر مى باشد. البته بكار گرفتن روش (كشط) براى زدودن و پيراستن نقطه و اعراب اضافى و غلط و امثال آنها، كارى به سزا و درخور به نظر مى آيد.
2- محو: و آن عبارت از پاك كردن و پيراستن و ستردن نوشته هاى زائد - بدون استعمال قلم تراش و بدون نياز به زدودن آنها به وسيله تراشيدن - مى باشد. البته بكار گرفتن اين شيوه در صورتى درست و بجا است كه پاك كردن نوشته هاى زائد - بدون نياز به تراشيدن آن - امكان پذير باشد، به اين معنى كه اين نوشته ها بر روى كاغذ براق و شفاهى منعكس شده باشد، و نوشته هاى زائد نيز داراى طراوت و تازگى بوده و مركب آن هنوز در كاغذ و برگ ، نفوذ نكرده باشد. اين نحوه پيراستن مطالب اضافى ؛ از تراشيدن آن بهتر است ؛ چون فرصت كمترى را اشغال مى كند و نيز محل نوشته و برگ كاغذ از فرسايش و تباهى مصون مى ماند.
يكى از چاره جوئى هاى بسيار خوب در چنين شيوه اى آنست كه كلمه و يا عبارت اضافى با رطوبت زبان آنهم با لطافت و ظرافت ، محو گردد. به همين جهت است كه برخى از پيشينيان گفته اند: يكى از آثار مروءت و جوانمردى شخص (در رابطه با نگارش و تصحيح كتاب )، آن است كه مركب در لبها و جامه او مشاهده گردد و بدان آلوده و آغشته باشد.
3- ضرب : اين شيوه ، سومين روش براى پيراستن زوائد در نبشتار مى باشد، و از روش(كشط تراشيدن ) و (محو = پاك كردن ) بهتر است ، بخصوص در مورد كتب حديث ،چنين شيوه اى راه چاره پسنديده اى مى باشد؛ زيرا تراشيدن و پاك كردن ، موجب سستى وفرسودگى كتاب گرديده و تهمت برانگيز مى باشد، يعنى نويسنده و استنساخ ‌كننده آنرا در معرض تهمت قرار مى دهد، و احيانا ممكن است موجب تباهى و خرابى كاغذ و اوراق كتابشود.
از يكى از بزرگان نقل شده است كه مى گفت : اساتيد برجسته ، دوست نمى داشتند كسى در مجلس (سماع كتاب حديث ) قلم ترش را با خود همراه داشته باشد تا مبادا كلمه اى از حديث در نبشتار، تراش خورد. علاوه بر اين مى توان گفت ممكن است همان كلمه اى كه در نبشتار آمده است - با همان گونه ضبط - در طريق نقل و روايت ديگرى صحيح باشد (كه نبايد در آن دست برد). و نيز ممكن است به هنگام (سماع كتاب حديث ) در نزد استادى ديگر و در مرتبه دوم ، همان كلمه اى كه در آن دستبرد به عمل آمده و تراش خورده است ، در نقل و روايت ديگر، صحيح به نظر آمده و او ناگزير گردد براى بارى ديگر همان كلمه را به همان گونه اول پس از تراشيدن ، دوباره نويسى كند و بدان بپيوندد. و اگر در نقل و روايت نخست ، كلمه و يا عباراتى ، خطخوردگى پيدا كند و در نقل و روايت ديگر، صحيح به نظر آيد بايد براى اعاده صحت آن فقط به علامت و نشانه اى ديگر اكتفاء كند كه آن علامت ، نمايانگر صحت آن مى باشد.
كيفيت عمل (ضرب ) براى پيراستن اضافى و بى مورد:
درباره ضرب و كيفيت انجام آن بر روى نوشته هاى زائد، پنج نظريه به شرح زير جلب نظر مى كند:
1- حروف و كلماتى كه بايد (ضرب ) بر آنها واقع شود به هم پيوسته شود، و بر روى آن خط ممتدى رسم گردد. اهل مغرب اين شيوه را (شق ) مى نامند. و بهترين نحوه عمل در چنين موردى آن است كه خط نازك و ظريف و روشنى روى آن ها رسم شود بدانگونه كه فقط مقصود و هدف نويسنده را به خواننده تفهيم كند، بنابراين نبايد برگ نبشتار را سياه و چركين كرده و به خاطر اين كار، حروف را محو و نابود سازد و باعث آن گردد كه سطرهاى زيرين ، ناخوانا شود.
2- خطى كه علامت ضرب است بر فراز حروف مورد نظر - با حفظ فاصله آن با سطر - بكشد و دو طرف اين خط ممتد را بر اولين و آخرين قسمتى كه بايد باطل شود بدين صورت
منحنى سازد.
3- حرف (لا) يا (من ) را بالاى نخستين قسمت ، و حرف (الى ) را بالاى آخرين قسمت عبارات زائد بنويسيد، و اين علامت گذارى به معنى آنست كه از اينجا تا آنجا ساقط و يا نادرست مى باشد. چنين روشى - براى ارائه قسمت هاى زائد در مورد عباراتى كه در نقل و روايتى ، صحيح ؛ ولى در نقل و روايت ديگر، ساقط و نادرست است - روش و شيوه اى نيكو و پسنديده مى باشد، و نمودار آن ، چنين است :
لا ........... الى
من ........... الى
4- چهارمين راءى و روش انجام عمل (ضرب ) اين است كه در آغاز و انجام عبارات زائد و ساقط، دو نيم دائره رسم كنند، (يعنى به اصطلاح امروز، آن را در ميان پرانتز قرار دهند) بدين صورت :
(..............)
در صورتى كه نوشتار زائد، داراى جائى براى رسم اين دو نيم دائره نباشد مى تواند آن دو نيم دائره (پرانتز) را در فراز آغاز و انجام همان عبارت بنويسد و محدوده عبارت ساقط و باطل را بدين صورت : (.........) مشخص سازد.
5 - در آغاز و انجام عبارت مورد نظر، صفر را بدين صورت : 0.......0 رسم كند. منظور از صفر، عبارت از دائره ريز و كوچك است ، و از آنجهت آنرا صفر مى نامند چون عباراتى كه ميان آندو قرار گرفته است خالى و عارى از صحت مى باشد؛ چنانكه صفر در علم حساب و رياضيات نيز داراى چنين مفهومى است ؛ زيرا اين كلمه در علم حساب بدين معنى است كه محل و مورد آن ، خالى و عارى از عدد مى باشد.
اگر رسم و نگارش صفر در آغاز و انجام عبارت و يا كلمه اضافى و ساقط - به علت فشرده بودن نوشته - ممكن نباشد آنرا در بالاى آغاز و انجام آن بنويسد.
برخى از علماء براى انجام عمل (ضرب )، نقطه هاى متوالى و پى درپى را روى عبارات زائد مى نگارند.
اگر عبارت زائد و ساقط، از يك سطر فزونتر باشد مى توان يكى از نوشته هاى سه گانه اخير را در مورد هر سطرى بكار برد. و يا آنكه يكى از علائم را فقط در دو طرف ، يعنى آغاز و انجام مجموع سطرهاى ساقط و اضافى رسم نمود.
اگر در نوشته ، يك كلمه و يا چند كلمه سهوا تكرار شود بايد روى كلمه و يا كلمات مكرر بعدى ، عمل ضرب انجام گيرد؛ چون كلمه و عبارت نخستين در جاى خود و نيز درست نوشته شده است ؛ مگر آنكه نوشته مكرر بعدى از لحاظ صورت و فرم خط، بهتر و صحيحتر و زيباتر و يا از لحاظ خواندن ، رساتر باشد. و همچنين اگر نوشته اولى در عبارت مكرر، در پايان سطر قرار گرفته باشد انجام عمل ضرب نسبت به آن شايسته تر است ؛ چون اين كار موجب صيانت آغاز سطر بعدى از عمل ضرب و دستبرد در آن مى گردد.
هرگاه كلمه مكرر، عبارت از مضاف و مضاف اليه ، صفت و موصوف ، معطوف و معطوف عليه ، و يا مبتداء و خبر باشد بايد ضرب به كيفيتى انجام شود كه ميان آنها فاصله اى به وجود نيايد، به اين معنى كه بايد ضرب روى كلمه مكررى كه در دو طرف آنها قرار دارد انجام گيرد، نه بر آن كلمه اى كه در ميان قرار گرفته است تا از رهگذر عمل ضرب ، بين دو كلمه اى كه ميان آنها ارتباط و همبستگى عميق وجود دارد جدائى به وجود نيايد. و اين شيوه بهتر از آنست كه مسئله اول يا آخر سطر بودن و يا زيبا و بهتر بودن نوشته ، ملاك عمل قرار گيرد؛ ريرا رعايت معانى و مفاهيم عبارت ، شايسته تر از رعايت حسن صورت از لحاظ خط و نگاره است .
چنانچه عمل ضرب روى نبشتارى پياده شود، و نويسنده سپس متوجه گردد كه آن نبشتار، صحيح بوده است ؛ و لذا در صدد اعاده صحت آن برآيد، بايد روى آغاز و انجام همان عبارت و كلمه مضروب ، علامت (صح ) را با قلم ريز و كوچك بنويسد، و نيز مى تواند (صح ) را - در صورتى كه موجب سياهى و چركين شدن نوشته نگردد - در روى همان عبارت بطور مكرر و پى هم رسم كند.
در مواردى كه جمله و عبارت زائد و اضافى به وسيله خط ممتد و پيوسته و يا خط منفصل و گسسته و يا نقطه هاى متوالى ، عمل ضرب آن ارائه مى شود (پس ‍ از توجه به صحت آن ) تكرار كلمه (صح ) در مورد آنها تكرارى مطلوب و بجا است . ولى چنانچه عمل ضرب با نشانه گذاريهاى ديگر انجام شود، عدم تكرار آن كارى بجا و پسنديده مى باشد. بهتر اين است كه در چنين صورتى ، خط و سطرى كه بر اساس نشانه هاى (من ) (لا) (الى ) و نيم دائره و صفر، مضروب واقع شده است (صح ) را روى آنها بنويسد.
21- كيفيت تخريج و تدارك عبارت از قلم افتاده در نبشتار 
در صورتى كه نويسنده كتاب بخواهد عبارت و يا كلمه اى كه از قلم افتاده است تدارك و جبران نمايد، بايد اين تدارك و ترميم در حاشيه كتاب انجام گيرد. چنين عملى را (لحق ) مى نامند و ريشه آن (لحاق ) به فتح لام و به معنى تدارك و به پيوست آوردن است . علت برگزار نمودن اين جبران و تدارك در حاشيه كتاب ، آنست كه - برخلاف نگارش آن در ميان سطرها - باعث حفظ و سلامت نبشتار از فشردگى و تراكم مى گردد، و از نظر خواندن نيز از تيرگى و تاريكى و ابهام محفوظ مى ماند؛ بويژه اگر سطرها تنگ همديگر قرار گرفته و نزديك به هم و چسبيده نگارش يافته باشد.
عده اى مى گويند: براى تدارك مطالبى كه از قلم افتاده است ، نوشتن آن در حاشيه سمت راست متن ، بهتر مى باشد، البته در صورتيكه چنين كارى امكان پذير باشد، به اين معنى چنانچه حاشيه سمت راست كتاب داراى گنجايش كافى براى تدارك آن مطالب باشد - به خاطر شرافت سمت راست - جبران آن در اين مسير شايسته تر است . علاوه بر اين اگر احيانا مطالب از قلم افتاده ديگرى به نظر رسد مى تواند عمل تخريج و تدارك را در حاشيه سمت چپ برگزار نمايد، و نيز اگر مطالبى كه نخست از قلم افتاده - در مرحله اول - در حاشيه سمت چپ تدارك شود و سپس افتادگى ديگرى در همان سطر به نظر رسد و آنرا نيز در همان سمت چپ تدارك نمايد اين دو مورد با هم اشتباه مى شوند. و اگر بخواهد تخريج و تدارك هر دو مورد را در حاشيه سمت راست برگزار كند، دو تخريج در برابر و كنار يكديگر قرار مى گيرند و چه بسا به علت نزديك بودن با هم ، به هم برسند و در ذهن خواننده كتاب ، اين گمان و تصور را پديد آورد كه عمل ضرب در ميان دو موردى كه از قلم افتاده ، انجام گرفته است ؛ چنانكه در بحث از كيفيت ضرب ، اين نكته را بازگو كرديم .
عليهذا اگر عمل تخريج و تدارك كلمات و عبارات از قلم افتاده در حاشيه سمت راست انجام شود، و نيز همين شيوه را ضابطه اى براى تخريج قرار دهيم ، خواننده از چنان اشتباه و احتمال ، مصون خواهد بود، مگر آنگاه كه سقطات و افتادگيها در يك سطر، زياد باشد. پيدا است كه چنين وضعى در يك سطر، كمتر اتفاق مى افتد. (ولى بر فرض اينكه افتادگى ها در يك سطر، متعدد باشد، رعايت ضابطه مذكور ضرورتى ندارد).
چنانچه مطلب و كلمه اى كه از قلم افتاده است مربوط به پايان سطر باشد بايد مطلقا و بدون هيچ قيد و شرطى ، عمل تخريج را در پايان همان سطر برگزار كند، زيرا در چنين وضعى هيچ خواننده اى آنرا با قلم افتادگى هاى ديگر اشتباه نمى كند. البته بايد توجه داشت كه لازم است تخريج را بلافاصله و متصل به همان سطر انجام دهد؛ يعنى نبايد به منظور تدارك افتادگيها، تخريج را در آغاز سطر بعدى و يا در حاشيه سمت راست برگزار كند.
ولى اگر پايان سطر - به علت نزديك بودن آن به كنار برگ و يا به علت نزديك بود آن به ته دوزى و محل صحافى كتاب - فاقد گنجايش كافى براى تخريج و تدارك باشد مى تواند هر سمت مناسب ديگرى را براى عمل تخريج انتخاب نمايد. البته با حفظ اين جهت كه اگر عبارت از قلم افتاده در هر سمتى باشد عمل تخريج را در قسمت فوقانى صفحه از پائين به طرف بالا انجام دهد، نه آنكه از بالا به پائين بنويسد؛ زيرا ممكن است به تخريج و تدارك بعدى نياز پيدا كند، و محل و جاى مناسبى براى آن و در برابرش نيابد.
براى تخريج و تدارك سقطات و از قلم افتاده ها ضرورت دارد كه راءس و آغاز حروف را به طرف سمت راست قرار دهد، اعم از آنكه تخريج در طرف راست نوشته اصلى و يا در سمت چپ آن انجام گيرد.
نويسنده و مصحح كتاب بايد از قلم افتاده ها را محاسبه كرده و پيش از تدارك و نوشتن آنها - از لحاظ آنكه به چند سطر مى رسد - مقدار آنرا ارزيابى كند. اگر به دو سطر و يا بيش از آن برسد بايد سطرها را در بالاى حاشيه قرار داده و از همانجا به سمت پائين ، تدارك خود را ادامه دهد به طوريكه اين سطرها به همان محل افتادگيها در متن اصلى پايان گيرد. در صورتى اين روش ، صحيح است كه تخريج در سمت راست كتاب برگزار شود، و چنانچه در حاشيه سمت چپ تدارك شود بايد سطرهاى تداركى را از كنار نوشته اصلى ، آغاز كند به گونه اى كه اين سطرها به پايان صفحه منتهى گردد.
اگر حاشيه كتاب قبل از تكميل تخريج ، ظرفيتش كامل گردد بايد در قسمت بالاى صفحه و يا در سمت پائين - آنهم متناسب با جهت نوشته اصلى - اين تدارك را برگزار سازد؛ ولى نبايد اين نوشته ها و سطور را به حاشيه برگها در هر سو ادامه دهد؛ بلكه بايد مقدارى از حاشيه را رها سازد؛ چون ممكن است احتمالا كتاب ، چندين بار به حك و تدارك نياز پيدا كند.
اما كيفيت تدارك و الحاق محلى كه از قلم افتاده است به اين صورت ارائه مى گردد كه از همان نقطه ، خطى رسم كند كه اين خط را به صورت عمودى بكشد و روى آن ، خطى افقى و كوتاه به طرف محل تدارك بدينصورت
بنگارد تا محل افتادگى را به وسيله آن نشان دهد.
گروهى از دانشمندان معتقدند: بهتر است - به منظور نشانه گذارى محل از قلم افتاده - ميان خط و آغاز قسمتى كه از قلم افتاده است با خط ممتدى بدينصورت : مشخص كند. ولى ساير علماء چنين شيوه اى را نمى پسندند، چون اين كار را باعث سياه گشتن و چركين شدن كتاب مى دانند، بخصوص اگر عمل تخريج در يك كتابى ، بيش از حد متعارف باشد.
لكن اگر در برابر كلمه و يا عبارت از قلم افتاده ، جاى خالى و مناسبى وجود نداشته باشد، و ناگزير گردد كه در محل ديگرى تخريج كند، و از قلم افتادگى را ترميم نمايد، مى تواند از دو راه و روش استفاده كند: يا آنكه از محل انجام تخريج تا آغاز افتادگى ، خط ممتدى را رسم كند، و يا آنكه در برابر محل افتادگى بنويسد: (تخريج و تدارك افتادگى ، در فلان جا انجام مى گيرد). و بايد بالاخره علائمى را يادداشت كند كه اشتباه خواننده را برطرف ساخته و او را به محل تخريج ، رهنمون گردد.
پس از فراغ از عمل تخريج و جبران از قلم افتاده ها، در پايان آنها كلمه (صح ) را بنويسد؛ اگرچه بهتر است به جاى آن ، فشرده اين كلمه يعنى (ص -) را در آخر عبارات و يا كلمات تخريج شده ، اضافه كند. برخى از دانشمندان در پى آن مى نويسند: (صح رجع ) و برخى ديگر به صرف نگارش (رجع ) اكتفاء مى كنند.
22- فوائد مقابله و تصحيح كتاب در معيت شخصيتهاى علمى مورد اعتماد 
آنگاه كه مقابله و تصحيح كتاب را در حضور استاد انجام داد، به وسيله عباراتى از قبيل (بلغ ) (بلغت ) (بلغ ‌العرض ) و امثال آنها - يعنى عباراتى را كه مفيد مفاهيم اين تعابير باشد - در همان محلى كه تصحيح و مقابله كتاب بدانجا منتهى شد، علامت گذارى كند. اگر اين علامت گذارى با دستخط خود استاد انجام گيرد شايسته تر خواهد بود.
اينگونه نشانه گذارى داراى پنج فائده است كه مهمترين آنها عبارت از وثوق و اطمينان به نسخه - حتى پس از گذشت سالها و قرنها - است ؛ بخصوص كه اگر استاد و يا شخصى كه نسخه را در معيت او مقابله مى كند، فردى موثق و ضابط و مورد اعتماد باشد.
به اين مسئله - بخصوص - در دوره معاصر، (يعنى عصر مولف ) احساس نياز مى شود؛ چون مى بينيم اقدام و اهتمام مردم معاصر و يا كسانى كه قريب به عصر ما بسر مى برده و مى برند در تصدى كار تصحيح و ضبط نوشته هاى كتب ، به ويژه در مورد كتب حديث ، دستخوش ضعف و سستى گشته است . پس بنابراين ناگزير بايد بر تصحيح و مقابله دانشمندان موثق پيشين اعتماد كرد؛ علاوه بر آنكه لازم است به قدر وسع و توان و امكان ، در تحقيق و بررسى و بازيافتن حق و صواب ، اجتهاد و كوشش نمود.
23- بكاربردن مشخصات املائى و تنوع قلم در راءس مطالب  
شايسته به نظر مى رسد (به منظور تفكيك مطالب مستقل و) ايجاد جدائى ميان دو حديث و دو سخن ، دائره اى رسم گردد، و يا از راه نگارش با قلمى درشت تر، ميان آنها تمايز برقرار ساخت ، يعنى همه نبشتار را بر يك منوال از لحاظ خط و قلم ننويسد و به هم نپيوندد؛ زيرا ممكن است به هنگام استخراج و پيداكردن مطلب مورد نظر خود، به زحمت افتاده و اوقات او به خاطر يكنواخت بودن قلم (و ناپيدا بودن و عدم برجستگى مطلب دلخواه او) در راه دست يافتن به مطلوب ، ضايع گردد. علماء، رسم دائره را بر ساير مشخصات املائى ديگر ترجيح مى دادند چنانكه غالب محدثين نيز به همين شيوه عمل مى كردند.
عده اى از دانشمندان ترجيح مى دادند كه قبل از تمام شدن مقابله ، هيچگونه دائره اى را نبايد رسم كنند؛ و مى گفتند در پى هر سخن و كلامى كه پايان گرفت ، نخست بايد (پس از مقابله اول ) دائره اى را پس از آن رسم نمود و در ميان آن ، نقطه اى نهاده و پس از مقابله دوم ، نقطه دوم ، و همينگونه پس از هر مقابله اى نقطه اى را اضافه كرد.
24- كيفيت حاشيه نويسى و نگارش نكات سودمند درهامش كتاب  
نگارش حواشى و نكات سودمند و تنبيهاتى كه حاكى از وجود اشتباه و غلط و يا اختلاف روايت و نقل از نسخه اى خاص : (نسخه بدل ) و امثال آنها است كه اگر درهامش كتابى كه در ملك نويسنده است صورت گيرد، هيچگونه اشكالى ندارد. و چنانچه مالك آن نباشد پس از كسب اجازه از صاحب آن ، حاشيه نگارى بدون اشكال خواهد بود. ولى نبايد، كلمه (صح ) را در پايان آن بنگارد، و نيز بايد نشانه تخريج را در فراز كلمه اى كه درباره آن حاشيه نويسى كرده است قرار دهد و آنرا در ميان دو كلمه بنويسد. يا آنكه به جاى هر تخريج ، به وسيله زنگار اشاره كند؟. همه اين كارها براى آنست كه حواشى از تخريج متن ، متفاوت و ممتاز باشد.
برخى از علماء در آغاز اينگونه نوشته هاى موجود درهامش كتاب ، عنوان (حاشية ) يا (فائدة ) يا (حشة ) (كه اخيرى فشرده از كلمه (حاشيه ) است ) مى نويسند، و برخى ديگر اين عناوين را در پايان آنها مى نگارند.
شايسته نيست كه غير از فوائد مهم و باارزش مربوط به مورد، چيز ديگرى را درهامش كتاب بنويسد، و با نقل مباحث و فروع و شاخه هاى نامتناسب و بيگانه از مطلب ، كتاب را سياه و چركين سازد؛ چنانكه اين كار براى عده اى از افراد بى اطلاع معاصر - يعنى افرادى كه به اصطلاحات و طريقه كار علماء، آگاهى كافى ندارند - اتفاق مى افتد، و شمار زيادى از كتب را با چنين كارهاى بى رويه اى تباه نموده و از حيز استفاده و انتفاع خارج مى سازند.
ضمنا بايد يادآور گرديم كه نبايد ميان دو سطر نبشتار، مطلقا چيزى نوشت .
25- عناوين و ابواب و فصول و شرح و متن كتاب را بايد چگونه نوشت ؟ 
بهتر است عناوين و ابواب و فصول و امثال آنها را با قلم سرخ و يا قلمى متفاوت از رنگ متن بنويسد؛ چون اين كار موجب ظهور و برجستگى فزونترى در مطالب متنوع كتاب مى گردد، و فواصل آن را بهتر مشخص مى سازد.
در مورد كتابهائى كه به صورت (شرح مزجى ) تاءليف شده است ، (يعنى شرح متنى كه گزارش و متن در هم آميخته است ) مى تواند متن كتاب را با قلم سرخ بنويسد. و يا آنكه روى متن ، خط ممتدى را با حفظ فاصله آن از سطر، رسم كند. و به همان كيفيتى كه درباره نوع دوم (ضرب ) بيان شد، متن را از شرح جدا سازد با اين تفاوت كه دو طرف اين خط ممتد را منحنى نسازد.
اگر در مورد كتابى كه به صورت (شرح مزجى ) تحرير شده است تمام متن را با خط سرخ و شنگرف بنويسد از هر روش و شيوه ديگرى بهتر است ؛ زيرا ممكن است اين متن - حتى در مورد يك حرف - با خود شرح ، مخلوط گردد. و گاهى يك كلمه نيز به گونه اى است كه قسمتى از آن به عنوان متن ، و قسمت ديگرش به عنوان شرح مى باشد كه با كشيدن خط در فراز آن ، آنگونه روشن نمى گردد كه از راه نگارش آن به وسيله قلم سرخ ، روشن و مشخص مى شود. و توفيق را بايد از خداوند متعال درخواست نمود.
خاتمه : درباره مطالب مهم و باارزش 
مطلب اول : درباره اقسام علوم شرعى و دانشهاى دينى و علوم عقلى و ادبى  كه زيربناى علوم دينى هستند
مطالب مربوط به آن در دو فصل بررسى مى شود:
فصل اول : در اقسام علوم شرعى و دانشهاى اصيل دينى
علوم شرعى و دانشهاى اصيل به چهاربخش ، يعنى : علم كلام ، علم به كتاب : (قرآن كريم )، علم به احاديث نبوى ، و علم به احكام شرعى - كه از اخيرى به عنوان (فقه ) ياد مى شود - تقسيم مى گردد:
1- علم كلام : كه آنرا (اصول دين ) نيز مى نامند، بايد به عنوان اساس و زيربناى علوم شرعى و ستون دانشهاى اصيل دينى تلقى گردد؛ زيرا انسان از مجراى همين علم مى تواند خدا و رسول و جانشين او و نيز حقايق ديگر را شناسائى كند، حقايقى كه مسائل علم كلام ، در بر گيرنده آنها است . و نيز از رهگذر اين علم مى توان آراء و عقائد صحيح و فاسد، و حق و باطل را از هم بازيافت .
در قرآن كريم و نيز در سنت ، انگيزه هائى وجود دارد كه انسان را به فراگيرى علم كلام و آگاهى از علوم دين تشويق مى كند و شرف و فضيلت آنرا بيان مى نمايد، انگيزه هائى كه فراوان و چشمگير مى باشد، خداوند متعال مى فرمايد:
(( (فاعلم انه لا اله الا الله ) )) (504)
بدان كه جز خداوند بى همتا، معبودى دگر، شايسته پرستش نبوده و وجود ندارد.
و يا مى گويد:
(( (اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله السموات و الارض و ما بينهما الا بالحق ) )) (505)
آيا با خود نمى انديشند كه خداوند متعال ، آسمانها و زمين و پديده هاى ميان آندو را جز بر اساس حق ، نيافريد.
و يا آنكه مى فرمايد:
(( (اولم ينظروا فى ملكوت السموات و الارض و ما خلق الله من شى ء) )) (506)
آيا در عجايب و شگفتى هاى آسمان ها و زمين ژرف نمى نگرند، و آيا عميقا در برابر پديده هاى آفرينش خداوند، چشم بصيرت را باز نمى كنند؟
محتوى و مآل اين چند آيه ، فرمان و هشدارى است به انسان كه بايد فكر و نظر خويش را عميق ساخته و در ظل سازمان دقيق و مستحكم و آثار پيچيده و متقن جهان آفرينش ، به وجود صانع و خالق يگانه و آفريدگار تواناى عالم و حكيم ، استدلال كند (و جوياى رهنمودهائى باشد كه او را به حق مى رساند).
از ابى سعيد خدرى است كه گفت رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (من و هيچ گوينده اى پيش از من ، همانند (لا اله الا الله ) - كه گوياى وحدانيت خداوند متعال است سخنى بر زبان نياورد)(507) .
امام صادق (عليه السلام ) از پدرش و او از نيايش و او از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) روايت كرده اند كه آنحضرت فرمود: (اگر كسى با روح توحيد و يگانه پرستى از دنيا برود و هيچ پديده اى را شريك و انباز خدا قرار ندهد به بهشت درآيد).(508)
و نيز همان امام (عليه السلام ) از اجداد خود روايت كرده است كه اميرالمؤ منين على (عليه السلام ) درباره آيه (( (هل جزاء الاحسان الا الاحسان ) )) (509) گفت كه از رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) شنيدم كه مى فرمود: (منظور آيه ، اين است كه خداوند (عز و جل ) مى فرمايد: (جزا و پاداش كسى كه او را با نعمت توحيد و يگانه پرستى ، مورد مرحمت و احسان خويش قرار دادم - جز بهشت و سعادت اخروى - چيز ديگرى نخواهد بود)(510) .
از ابن عباس روايت كرده اند كه مردى صحرانشين حضور پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) رسيد و عرض كرد: يا رسول الله ، از عجائب علم و شگفتيهاى دانش مرا آگاه ساز و آنرا به من بياموز، نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: درباره راءس علم و عضو حياتى دانش چه كارى صورت دادى كه هم اكنون از غرائب آن مى پرسى ؟! عرض كرد: يا رسول الله ، راءس و اندام حياتى علم چيست ؟ فرمود: شناخت درست و صحيح خداوند، عرض كرد: معرفت و آگاهى نسبت به خداوند متعال چگونه است ؟ فرمود: (بدين صورت است كه او را بى مثل و مانند بدانى و او يگانه و يكتا، ظاهر و باطن ، اول و آخر بشناسى كه بى همتا و بى نظير مى باشد. و معرفت صحيح خداوند، اين چنين است )(511) .
روايات و احاديث منقول از خاندان پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) در اين مورد جدا فراوان و فزون از حد است ، و اگر كسى خواهان آن باشد كه از بيانات آنها در زمينه توحيد، آگاهى به دست آورد مى تواند به كتاب (توحيد) الكافى كلينى و كتاب (توحيد) صدوق بن بابويه (رضوان الله عليهما)، مراجعه نمايد.
2- علم كتاب ، يعنى علوم و معارف مربوط به قرآن كريم ، اصطلاحا در سه فن ، استقرار يافته است كه درباره هر يك از اين سه فن ، كتب مستقل و جداگانه اى تاءليف و بر هر يك از آنها كلمه (علم ) اطلاق شده است :
فن اول - علم تجويد است كه غرض و هدف آن ، شناخت اوضاع و احوال حروف و كلمات مفرده و مركبه قرآن كريم مى باشد. و قهرا شناخت مخارج حروف و خصوصيات آنها و مد و اظهار و اخفات و ادغام و اماله و تفخيم حروف و امثال آنها در همين علم ، مندرج است .
فن دوم - علم قرائت كه منظور از آن ، شناخت وجوه مختلف اعراب و بنائى است كه قرآن كريم بر طبق آنها نازل گرديده ، و به همان صورت از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به تواتر نقل شده است . در اين علم ، سلسله اى از مباحث مربوط به فن اول ، يعنى علم تجويد، مندرج است . لذا گاهى اين دو علم : (تجويد و قرائت ) را يك علم ناميده و مباحث مربوط به آنها را مجموعا در يك كتاب تاءليف مى كنند.
فن سوم - علم تفسير كه هدف آن ، شناخت معانى و مقاصد قرآن كريم و استخراج احكام و حكمتهاى آنست تا مضامين و محتواى اين كتاب آسمانى در مورد احكام و مواعظ و امر و نهى و امثال آنها به كار گرفته شده و مسلمين عملا پاى بند آن گردند.
در اين علم غالبا مسائل مربوط به شناخت ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه و امثال آنها مورد تحقيق قرار مى گيرد، اگرچه گاهى مسئله ناسخ و منسوخ قرآن كريم - مستقلا و جداگانه - بحث و بررسى شده و اختصاصا به عنوان يك علم و دانش جداى از علم تفسير، تلقى مى گردد. ولى بايد يادآور گرديم كه اكثر كتب تفسير قرآن كريم ، مسائل مربوط به ناسخ و منسوخ را - به مناسبت تفسير پاره اى از آيات كه شامل هدف اين مسئله است - مورد بحث و بررسى قرار مى دهند.
درباره اهميت و ارزش علم تفسير و تشويق به آموختن آن ، احاديث و اخبار و آثار فراوانى به چشم مى خورد (كه شمه اى از آن ياد مى شود):
در طى حديثى (مرفوع ) از ابن عباس درباره آيه (( (يؤ تى الحكمة من يشاء و من يؤ تى الحكمة فقد اوتى خيرا كثيرا) )) (512) آمده است كه وى گفت : منظور از حكمت ، همان قرآن كريم مى باشد. و در توضيح آن از همو نقل شده است كه مقصود از حكمت ، تفسير قرآن كريم است ؛ زيرا هر كسى - اعم از خوب يا بد، و بى گناه و گناهكار - قرآن كريم را قرائت كرده اند. و از همين ابن عباس است كه گفت : مراد از حكمت ، شناخت ناسخ و منسوخ ، محكم و متشابه ، مقدم و مؤ خر، حلال و حرام و امثال ، يعنى مثلهاى قرآن كريم مى باشد(513) .
نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (قرآن را با رعايت ضوابط عربى و درست قرائت كنيد، و شگفتيهاى آنرا پى جوئى كرده و جويا و خواهان اين شگفتيها از لابلاى آن باشيد)(514) .
از ابو عبدالرحمن سلمى است كه گفت : يكى از صحابه رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) كه نسبت به ما قريب العهد بود براى ما چنين نقل كرد كه ياران آنحضرت ، ده آيه اى را كه از لحاظ علم و عمل ، آگاهى به هم نمى رساندند - به فراگرفتن ده آيه ديگر نمى پرداختند.
ابن عباس مى گفت : (كسى كه قرآن را قرائت مى كند؛ ولى به تفسير آن آگاهى درستى ندارد، همچون عرب باديه نشينى است كه با شتابزدگى ، اشعار را تقطيع كرده و آنرا با عجله مى خواند)(515) .
نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگر كسى بدون علم و آگاهى لازم ، سخنى درباره قرآن بگويد، بايد جايگاه و ماءواى خود را از آتش دوزخ فراهم آورد.(516)
و همو فرموده است : (اگر كسى در تفسير و توضيح آيات قرآنى - بر اساس راءى و نظر شخصى خويش - سخنى بر زبان آورد، هر چند كه به صواب سخن گويد، كار اشتباه و غلطى را در پيش گرفته است )(517) .
و نيز فرمود: (اگر كسى در مورد قرآن ، سخنى عارى از علم را ابراز كند، با لگام و دهان بندى آتشين در روز قيامت ميان مردم خواهد آمد)(518) .
همچنين آنحضرت فرمود: (موضوعى كه بيش از هر چيز مرا نسبت به امت و پيروان من - پس از مرگم - بيمناك مى سازد، وجود امثال آن كسانى است كه قرآن را بر حسب معيار شخصى ، تاءويل نموده و بيجا و بى مورد، مسائلى را در رابطه با آن ، گزارش و تفسير مى نمايند)(519) .
از امام صادق (عليه السلام ) است كه گفت پدرم فرمود: (اگر كسى بخشى از قرآن را با بخشى ديگر به هم زند (و از اين رهگذر، نتيجه گيرى كند) وارد مرز كفر مى گردد) (يعنى اگر قرآن را با مقياس نظريه و صلاح شخصى خود - بدون علم و آگاهى درست - تفسير كند رسما كافر مى شود)(520) .
(در طى بحثى كه راجع به علم ، در اين كتاب گفتگو كرديم ) سخن از كسى به ميان آورديم كه لقب و عنوان (علامه ) را از مردم دريافت كرده بود، كسى كه درباره وى به نبى اكرم (صلى الله عليه و آله ) عرض كردند كه او از لحاظ شناخت انساب عرب و رويدادهاى زندگانى آنها و ايام جاهلى و اشعار عربى ، آگاه ترين فرد مى باشد. رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: چنين آگاهى ها به به كسى كه فاقد آنها است ضررى مى رساند، و نه به حال كسى كه واجد آنها است سودمند مى افتد. سپس فرمود: علم و آگاهى مفيد و سودمند، صرفا عبارت از سه چيز است : آيه محكمه ، فريضه عادله ، سنت قائمه . و علم و آگاهيهائى كه از اين سه امر بيرون باشد، فضل و فزونى غيرقابل توجه و بى ثمر است (521) .
سخن درباره اهميت علم تفسير قرآن بدان اندازه است كه ممكن است ذكر آنها موجب اطاله كلام گشته و از حدود متناسب اين كتاب ، تجاوز كند. لذا در ارائه ارزش والاى علم تفسير به همين مقدار اكتفاء مى نمائيم .
3- علم حديث ، درباره اين علم بايد گفت : پس از علوم قرآنى ، ارجمندترين و والاترين علوم و دانشهاى بشرى است و از لحاظ اهميت اجر و پاداش ، شكوهمندترين معارف انسانى به شمار مى آيد. محتواى اين علم عبارت از حقايقى است كه به پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله ) و ائمه معصومين (عليهم السلام ) منسوب مى باشد؛ اين حقايق - كه به صورت گفتار و كردار و تقرير و يا صفت - از اين شخصيتهاى پاك و معصوم ، نقل شده است به عنوان (حديث ) تلقى مى شود، حتى حركات ، سكنات ، خواب ، بيدارى (و بالاخره هرگونه حالاتى كه در مقام بيان حكم از اين افراد مقدس و پاكيزه ، مشاهده مى شود مى تواند دستورالعمل و سرمشق سازنده اى براى مردم باشد كه تحت عنوان (حديث ) براى ما نقل مى شود).
علم الحديث به دو بخش : روايت و درايه تقسيم مى شود:
الف - علم روايت ، عبارت از علم به حقايقى است كه به پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و معصومين (عليهم السلام ) منسوب است . به اين معنى كه اطلاع و آگاهى از قول و فعل و تقرير آنان ، عبارت از علم روايت مى باشد.
ب - علم درايه - كه اگر بطور مطلق ياد گردد - هدف و منظور از آن عبارت از علم الحديث مى باشد، به اين معنى كه علم درايه به معنى شناخت و آگاهى به معانى حديث و متن و طرق روايت و اطلاع از حديث صحيح و سقيم و شرائط راوى و انواع منقولات و روايات مى باشد كه انسان از اين مطالعات موفق به شناخت امتياز ميان روايات مقبول و روايات مردود مى شود و در نتيجه ، روايات مقبول را ملاك و معيار فعل و ترك خود قرار مى دهد.
چنين علمى - كه به عنوان (دراية الحديث ) معرفى شده است - از جمله مهمترين علم - در رابطه با دو علم روايت و درايه - محسوب مى گردد؛ زيرا غرض و هدف اصلى اين علم عبارت از عمل مى باشد، و درايه را نيز بايد علت مستقيم و عامل بلاواسطه و سبب نزديك نسبت به عمل برشمرد.
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (حديث و خبرى كه آنرا كاملا درك كنى و معنى آنرا بازيابى (و در نتيجه ، به عمل بر طبق آن موفق گردى ) بهتر از هزار خبر و حديثى است كه آنها را روايت كنى و خود را به نقل آن دلخوش سازى (522) ).
همو فرمود: (بر شما است كه در مورد روايات ، درك و فهم خود را كامل سازيد و درك دقيقى را درباره آنها به هم رسانيد)(523) (تا سرانجام ، موفق به عمل به طبق آنها گرديد، نه آنكه صرفا به نقل و روايت آنها اكتفاء كنيد).
و از طلحة بن زيد است كه امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (روايت كنندگان قرآن كريم ، بسيارند، و رعايت كنندگان ، يعنى افراد پاى بند به عمل در مورد آن در اقليت قرار دارند و شمار اندكى را تشكيل مى دهند. چه بسا افرادى كه نسبت به حديث ، خيرخواه هستند و نسبت به قرآن ، غش و دغل و خيانت روا مى دارند. علماء و دانشمندان را ندانستن و يا عدم رعايت نسبت به سنن ، غمگين مى سازد؛ و جاهلان را عدم روايت ، اندوهگين مى كند(524) ).
سخنان پيامبر (صلى الله عليه و آله ) درباره اهميت حديث :
از جمله اخبار و احاديثى كه در فضيلت و شرافت حديث به ما رسيده است سخن پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه و آله ) مى باشد كه فرمود: (حاضران بايد به افراد غائب ، سخن مرا ابلاغ كنند؛ زيرا اين اميد وجود دارد كه حاضران ، مسموعات خود را به افرادى ابلاغ نمايند كه از خود آنها پذيراتر و داراى گوش ‍ شنواتر و آگاه تر باشند)(525) .
(خداوند متعال ، روزگار خوش و زندگانى پرنشاطى را براى كسى فراهم آورد و خرم و شادمانش سازد كه سخنى از ما بشنود و آنرا درست حفظ و نگاهبانى كند تا آنرا به ديگران ابلاغ نمايد؛ زيرا گاهى چنين اتفاق مى افتد كه حاملان فقه و دارندگان مايه هاى بصيرت دينى ، بينش دينى خود را به كسانى منتقل سازند كه آنها داراى بينش فزونترى در دين باشند. و نيز گاهى حامل فقه ، بهره اى از آن ندارد)(526) .
(اگر كسى حديث و سخنى از ما را به امت و پيروان اسلام ، ابلاغ كند تا از اين رهگذر، سنت و شيوه درست و مشروعى برپاگردد و يا بدعت و نوآورى سخيفى درهم شكند و رخنه بردارد، بهشت و سعادت ، پاداش چنين كسى خواهد بود)(527) .
(خداوند متعال ، جانشينان مرا مورد مرحمت خويش قرار دهاد. حاضران مجلس گفتند: پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) عرض كرديم كه خلفاء شما چه كسانى هستند؟ فرمود: كسانى هستند كه پس از من مى آيند و احاديث و سخنان مرا براى ديگران نقل مى كنند و آنها را به مردم تعليم مى دهند)(528) .
(اگر كسى براى پيروان من ، چهل حديث را - كه با دين و آئين اين امت ، پيوندى دارد - حفظ كند، خداوند متعال او را در روز قيامت به عنوان يك دانشمند فقيه و شخصيتى واجد بصيرت دينى مبعوث و محشور خواهد فرمود، و من نيز شفيع و يار نيروبخش او و گواه بر اين حيثيت وى خواهم بود)(529) .
اين سخن ، پاره و بخشى از عبارات حديثى است كه از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) به ما رسيده است .
رسول اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (اگر كسى دو حديث را فراگيرد و خويشتن را از رهگذر آندو حديث ، سودمند گرداند، و يا آنها را به ديگران تعليم دهد تا آنان نيز از آندو حديث بهره مند شوند (چنين سعى و كوشش كوتاه مدتى ) بهتر از عبادت و بندگى خداوند متعال به مدت شصت سال مى باشد)(530) .
(اگر كسى ، حديث و سخنى كه از ناحيه من بدو رسيده (و بداند كه از من است ، و در عينحال ) آنرا مردود سازد، در روز قيامت با او به محاكمه و مخاصمه برمى خيزم . بنابرايناگر حديثى از من به شما رسيد - كه كاملا آنرا شناسائى نكرده ايد - (و نمى دانيد كه ازمن است )، بگوئيد: (الله اعلم خداوند متعال بهتر مى داند)(531) .
(چنانچه كسى عمدا و دانسته و خواسته بر من دروغ بندد، و يا چيزى را رد كند كه من بدان امر كرده ام ، بايد خانه اى را در جهنم آماده باشد تا در آن ماءوى گيرد)(532) .
(اگر كسى حديثى را - كه از ناحيه من بدو رسيده است - تكذيب كند (بايد بداند كه ) سه كس ، يعنى خدا، و رسول ، و راوى و ناقل حديث را مورد تكذيب قرار داده است )(533) .
(با هم به مذاكره برخيزيد و همديگر را ملاقات كنيد و با هم به گفتگو بنشينيد؛ زيرا حديث ، دلها را صيقلى داده و آنرا روشن مى سازد. آرى دل ها همانند شمشير، زنگار مى گيرد كه آن زنگار به وسيله حديث زدوده مى شود و جلاء و شفافيت خود را بازمى يابد)(534) .
سخنان امام صادق (عليه السلام ) درباره ارزش و اهميت حديث :
على بن حنظله مى گويد از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: (مراتب و منزلهاى مردم را بر حسب رواياتى كه از ما نقل مى كنند ارزيابى و شناسائى كنيد)(535) .
(علماء و دانشمندان دينى ، وارثان انبياء هستند؛ به خاطر آنكه انبياء از خود، درهم و دينارى به ارث نگذارند. ميراث آنان ، احاديث و بياناتى از احاديثشان مى باشد كه از خود به جاى گذاشتند. اگر كسى پاره اى از اين احاديث را برگيرد، به حظ و بهره اى وافر و فزون از حد، دست مى يابد. بنابراين بنگريد كه اينگونه آگاهى ها و معارف را از چه مجرائى فراهم كرده و آنها را از چه كسانى به دست مى آوريد؛ زيرا در ميان خاندان پيغمبر (صلى الله عليه و آله ) در هر عصرى جانشينان و افراد عادلى وجود دارند كه تحريف گزافه گويان و انتساب ياوه سرايان و تاءويل و توجيه نادرست افراد نادان را از دين رفع و طرد مى نمايند)(536) .
از معاوية بن عمار روايت شده است كه گفت به امام صادق (عليه السلام ) عرض كردم : فردى است كه حديث شما را فراوان نقل مى كند و آنرا در ميان مردم منتشر مى سازد و مضامين و محتواى آنرا در قلوب اين مردم و نيز شيعيان شما جايگزين و استوار مى دارد. و شايد در ميان پيروان شما فرد عابد و پارسائى وجود داشته باشد كه چنين موفقيتى براى او دست ندهد، آيا كداميك از اين دو فرد از ديدگاه شما داراى فضيلت و شرافت فزونترى هستند؟ حضرت فرمود: (آنكه حديث ما را فراوان نقل مى كند تا بدانوسيله قلوب شيعيان و پيروان ما را استوار بدارد، او بر هزار عابد فضيلت و برترى دارد(537) ).
ابى بصير مى گويد: از امام صادق (عليه السلام ) راجع به آن افرادى - كه در آيه (( (الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه ) )) (538) از آنها ياد شده است - سؤ ال كردم . فرمود: (آنان عبارت از كسانى هستند كه به سخنان گوش فرامى دهند، و آنرا بى كم و كاست - همانطور كه شنيده ايد - براى ديگران بازگو مى كنند)(539) .
از امام صادق (عليه السلام ) روايت شده است كه گفت اميرالمؤ منين (عليه السلام ) فرمود:
(وقتى حديث و سخنى را بر زبان مى آوريد آنرا به كسى كه براى شما بازگو كرده است نسبت دهيد. اگر آن حديث ، به حق باشد به نفع شما خواهد بود، و اگر دروغ و نابحق باشد به زيان راوى و گوينده آن ، منجر خواهد شد)(540) .
هشام بن سالم و حماد بن عثمان و ديگران گفته اند كه از امام صادق (عليه السلام ) شنيديم كه فرمود: (حديث من ، حديث پدرم . و حديث پدرم ، حديث جدم . و حديث جدم ، حديث امام حسين (عليه السلام ). و حديث امام حسين ، حديث امام حسن (عليه السلام ). و حديث امام حسن ، حديث اميرالمؤ منين (عليه السلام ). و حديث اميرالمؤ منين ، حديث رسول خدا (صلى الله عليه و آله ). و حديث رسول خدا، گفتار خداوند (عز و جل ) مى باشد)(541) .
4- فقه : اين واژه در اصل و ريشه آن به معنى مطلق درك و فهم و يا به معنى درك و فهم امور و مطالب دقيق مى باشد. و اصطلاحا عبارت از آگاهى به احكام شرعى فرعى و عملى است مشروط بر آنكه اين علم و آگاهى از دليلهاى تفصيلى آن به دست آيد؛ اعم از آنكه مستند به نص دليل باشد و يا آنكه از طريق استنباط از نص و دليل ، چنين عملى فراهم آيد.
فائده فقه و علم استدلالى به احكام شرعى فرعى ، اطاعت از اوامر الهى و اجتناب از منهيات او است كه چنين طاعتى ، فوائد و بهره هاى دنيوى و اخروى را براى انسان به ثمر مى رساند.
از جمله احاديثى كه در فضيلت و شرافت علم فقه و آئين ها و آداب مربوط به آن وارد شده است حديثى است كه در طى آن آمده است : (كسى كه خداوند متعال ، خير و سعادت او را خواهان است ، توفيق فقاهت و بصيرت دينى را به وى ارزانى مى دارد)(542) و يا حديثى كه مى گويد: (وجود يك فقيه و دانشمند واجد بصيرت دينى - از ديدگاه شيطان - طاقت فرساتر و ناخوش آيندتر و سخت تر از وجود هزار فرد عابد و پارسا مى باشد)(543) .
پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) فرمود: (دو خصلت و دو خصوصيت در هيچ فرد منافقى به هم نمى رسد: يكى راه و روش نيكو و پسنديده ، و ديگرى فقه و بصيرت دينى )(544) .
و همو فرموده است : (پرفضيلت ترين عبادت و بندگى خداوند متعال ، تحصيل فقه و كسب بينش دينى است . و پرارج ترين راه و رسم ديندارى ، ورع و پرهيزكارى است )(545) .
از ابى سعيد (خدرى ) است كه گفت : (پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) و اصحاب و ياران او - آنگاه كه در نشستى گرد هم مى آمدند - سخن آنان ، به فقه و آگاهى از مسائل دينى مربوط مى شد، مگر وقتى كه كسى سوره اى را قرائت مى كرد و يا پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله ) كسى را به قرائت سوره اى ، امر مى فرمود)(546) .
حماد بن عثمان از: امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود: (آنگاه كه خداوند متعال ، خواهان خير و سعادت كسى باشد، او را در امر دين ، فقيه و آشنا مى فرمايد)(547) .
بشير دهان مى گويد: امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (هيچيك از ياران ما كه فاقد فقه و بصيرت دينى هستند از خير و نيكى بهره اى نخواهند داشت . اى بشير هر فردى از ياران ما - به خاطر داشتن بينش دينى - احساس بى نيازى نكند، سرانجام به عامه و مخالفين نيازمند خواهد شد، و آنگاه كه به مخالفين نيازمند گردد، او را ناخودآگاه - و بدون آنكه بفهمد - در مسير گمراهى و باب ضلالت سوق مى دهند)(548) .
از مفضل بن عمر است كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه فرمود: (بايد در دين و آئين خود، داراى فقاهت و بصيرت باشيد، و همچون اعراب و باديه نشينان و به سان صحراگرد نباشيد؛ زيرا اگر كسى در دين و آئين الهى از فقه و بينش لازم ، محروم باشد خداوند متعال نظر و لطف و مرحمت خود را از او برمى گيرد و هيچگونه عملى را به عنوان كارى سالم و پاكيزه ، از او نمى پذيرد و يا عمل او را پاكيزه نمى گرداند)(549) .
ابان بن تغلب از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود: (حتى دوست مى دارم كه سر و صورت ياران من زير فشار شكنجه تازيانه قرار گيرد تا در امر دين ، داراى فقه و بينش كافى گردند)(550) .
همان ابان گفته است : (مردى به امام صادق (عليه السلام ) عرض كرد: قربانت گردم ، اگر فردى اين حقيقت ، يعنى امامت را بازيابد و فقاهتى كسب كند؛ ولى خانه نشينى اختيار نمايد و در ميان جمع دوستان و ياران ، نمايان نگردد و شناخته نشود (و با آنها آشنائى به هم نرساند، نظر شما درباره او چيست ؟) فرمود: چگونه مى توان گفت چنين شخصى داراى فقاهت و بينش دينى است )(551) (با اينكه به بينش دينى درباره شخص خود اكتفاء مى كند و از تعليم آن به ديگران ، دريغ مى ورزد؟).
از على بن حمزه است كه گفت از امام صادق (عليه السلام ) شنيدم كه مى فرمود: (در دين و آئين خود كسب بصيرت نمائيد؛ زيرا اگر شما فاقد بصيرت و بينش دينى باشيد، در سطح فردى اعرابى و باديه نشين ناآگاه تنزل خواهيد كرد. خداوند متعال در قرآن كريم مى فرمايد:
(( (ليتفقهوا فى الدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعلهم يحذرون ) )) (552)
تا در دين ، بصيرتى كسب كنند و آنگاه كه به زادبوم و جامعه خويش برمى گردند آنانرا تهديد كرده و بترسانند، تا شايد آنان از گناه بترسند و از آن بر حذر باشند.
امام باقر (عليه السلام ) مى فرمايد: (كمال و تماميت شخصيت انسان ، همان تحصيل فقاهت و بينش دينى ، و صبر و پايدارى در برابر مصائب و حوادث ناگوار، و اندازه گيرى و ارزيابى حوائج زندگانى ، يعنى اقتصاد در معيشت است (553) ).
سليمان بن خالد از امام صادق (عليه السلام ) روايت كرده است كه فرمود: (مرگ هيچيك از مؤ منين - از ديدگاه شيطان - محبوب تر از مرگ يك فقيه و انسان آگاه دينى نيست (554) ).
و نيز امام صادق (عليه السلام ) فرمود: (آنگاه كه يك فقيه مؤ من و فردى واجد بينش دينى از دنيا مى رود، رخنه و شكافى در سازمان اسلام پديد مى آيد كه هيچ چيز نمى تواند آنرا ترميم و جبران نمايد(555) ).
على بن حمزه مى گويد از امام ابى الحسن موسى بن جعفر (عليهماالسلام ) شنيدم كه مى فرمود: (وقتى يك فرد باايمان (و فقيه و آگاه در امر دين ) از دنيا مى رود، فرشتگان و همچنين سرزمين و منطقه اى كه او در آن ، خداى را عبادت مى كرد، و ابواب و گذرگاههاى آسمان كه اعمال اين فرد مؤ من را به اوج عالم ملكوت مى برد، در فقدان او مى گريند؛ و رخنه اى در اسلام به وجود مى آيد كه هيچ چيز ديگرى نمى تواند آنرا ترميم كند؛ زيرا افراد باايمانى كه واجد فقاهت و آگاهى دينى هستند همچون دژ و باره و قلعه هاى مستحكم شهر براى حفظ و صيانت مى باشند)(556) .
امام صادق (عليه السلام ) فرمود: مردم نمى توانند خود را در فراخى و گشادگى ببينند مگر آنگاه كه جويا و پويا و پرسان بوده ، و در امر دين كسب بصيرت نموده و امام و پيشواى خود را شناسائى كنند. فقط براى چنين افرادى روا است گفته هاى آن امام را - ولو به صورت تقيه و رازدارى هم باشد - فراگيرند)(557) و بدان عمل نمايند.
روايات مذكور، بخشى از احاديثى است كه اختصاصا در ارتباط با علوم شرعى و دانشهاى دينى به ما رسيده است ، و بايد بر مجموعه اين اخبار، رواياتى را افزود كه درباره مطلق علم وارد شده است ، رواياتى كه شمه اى از آن در طى بحثهاى گذشته اين كتاب يادآورى شد.

next page

fehrest page

back page