بامداد اسلام

عبد الحسين زرين‏كوب

- ۱۷ -


17- مروانيان

عبد الملك بن مروان،وارث پريشانيها و نابسامانيهاى پايان عهد يزيد شد.در آغاز خلافت‏او،هم شام آشفته بود و هم عراق.قيسيهاى شام به عبد اللّه زبير تمايل مى‏ورزيدندشمال شام هم عرضه تجاوز روميها بود.در عراق كوفه به دست مختار بود و بصره‏به دست مصعب بن زبير. مختار كه دعوى تشيع و دعويهاى ديگر داشت با يارى موالى‏و شيعه كوفه را به دست كرد.به خونخواهى شهيدان كربلا برخاست قاتلان حسين ع رابه دست آورد و كشت و قلمرو خود را توسعه‏يى داد.اما از مصعب بن زبير كه در بصره‏قدرت يافته بود و ناراضيان كوفه هم-از اشراف عرب-با او سر و سرّ داشتندشكست‏خورد و كشته شد.با كشته شدن او كوفه نيز مثل بصره به دست مصعب افتاد وبدين گونه قسمت عمده عراق به قلمرو عبد اللّه زبير پيوست و خليفه اموى در اين زمان‏در شام هم گرفتاريهايى داشت.قرقيسيا و فلسطين در تصرف عمال ابن زبير بود، جراجمه هم به شام تجاوز مى‏كردند و براى رفع تجاوز آنها خليفه ناچار شد خراجى‏سنگين-هر جمعه هزار دينار-به آنها بپردازد.در دمشق هنگام غيبت‏خليفه يك‏تن از سران اموى نامش عمرو بن سعيد قيام كرد.خليفه مجبور شد براى جلب رضايت‏او وعده وليعهدى خويش را بدو بدهد.بعد از آن عبد الملك به تصفيه شام از مخالفان‏خويش پرداخت و سپس به قصد استخلاص عراق با لشكرى راه كوفه را پيش گرفت.قرقيسيا را بعد از محاصره طولانى با صلح گشود.با سران عراق هم پنهانى مكاتبه‏كرد و آنها را به وعده و وعيد از دور مصعب پراكنده كرد. معهذا مصعب با عده‏يى‏كه داشت در برابر خليفه اموى به مقاومت برخاست و در جايى-نامش باجميرابين دو لشكر تلاقى روى داد.مصعب كشته شد و در دنبال آن عراق به دست عبد الملك‏افتاد.سر مصعب را هم به كوفه بردند و از آنجا به مصر و شام. با فتح عراق مشكل عمده‏يى كه براى عبد الملك باقى ماند عبارت بود ازمساله عبد اللّه زبير كه قلمرو او گاه به مصر و يمن و خراسان و سند نيز مى‏رسيد.اين‏عبد اللّه زبير نزديك نه سال در حجاز داعيه خلافت داشت.مكه را پايگاه و پناهگاه‏خويش ساخته بود و بر مدينه و بصره هم مستولى شده بود.در مكه هر كس را كه ازشام براى حج و طواف مى‏آمد مى‏گرفت و به بيعت‏خود وا مى‏داشت.كار به جايى‏كشيد كه عبد الملك ناچار شد اهل شام را از حج منع كند و حتى به استناد حديثى كه‏از پيغمبر نقل مى‏كرد در بيت المقدس قبه‏يى ساخت و مردم را به طواف آن-به جاى‏كعبه-وادار كرد (1) .عبد اللّه زبير در مكه رفته رفته قدرت بسيار كسب كرد.بهرگونه بود مدعيان و ناراضيان را به اعت‏خويش درآورد.وى مردى بود بخيل،تندخوى،حسود،و كژ راى اما زهد و تقوايى كم سابقه نشان مى‏داد.گويند وقتى‏سجود مى‏كرد گه گاه پرندگان بر پشت او مى‏نشستند گويى از سكون و طول سجودش‏او را ديوار گمان مى‏كردند.روزه‏هاى طولانى مى‏گرفت كه به موجب روايات گاه دريك ماه بيش از سه يا چهار بار افطار نمى‏كرد.شبها را غالبا تا صبح در عبادت و نمازمى‏گذرانيد.در پيشانيش اثر سجود دايم پيدا بود.از انواع عبادت هر چيز كه ديگران‏از آن فرو مى‏ماندند وى بى هيچ فتور و ملال بجاى مى‏آورد.جامه‏يى را كه بر تن‏داشت‏سالهاى دراز از تن بيرون نياورد.با اين زهد كه نشان مى‏داد مالدوست بودو بيرحم.نسبت به بنى هاشم كه با وى بيعت نمى‏كردند بسيار سختگير بود.چنان كه‏خانه محمد بن حنفيه و عده‏يى از بنى هاشم را محاصره كرد و هيمه بسيار بر درخانه‏هاشان نهاد به اين قصد كه آتش به خانه‏هاى مخالفان در زند و آنها را به زور واداربه بيعت‏خويش كند.گويند مختار كه در كوفه از حال آنها آگاه شد عده‏يى سوار فرستادتا بيخبر به مكه آمدند و بنى هاشم را نجات دادند.پسر اين محمد حنفيه را نيزنامش حسن-به امر وى گرفتند و حبس كردند،حتى ابن زبير در صدد قتلش هم برآمد اما او به حيله نجات يافت و از حبس گريخت.عبد اللّه بن عباس را هم گويندبه طائف تبعيد كرد. عبد اللّه زبير حتى نسبت به برادر خود عمرو بن زبير نيز قساوت وكينه‏يى بيمانند نشان داد. اين عمرو را در همان آغاز كار يزيد با عده‏يى لشكر به مكه‏فرستاده بود تا كار عبد اللّه را محترمانه حل و فصل كند.ما عبد اللّه به صلح رضا نداد. ياران عمرو از دور وى پراكنده شدند،به عبد اللّه پيوستند و عمرو را هم تسليم عبد اللّه‏كردند.عبد اللّه كه از اين برادر ناخشنود بود فرمان داد تا او را آوردند و برهنه بر درمسجد الحرام نگهداشتند و چندانش تازيانه زدند تا هلاك شد.بدين گونه عبد اللّه زبيرمردى بود سختگير و جاه طلب كه فقط دو چيز-علاقه به عبادت و بخل در مال‏او را از خليفه اموى ممتاز مى‏كرد و اين دو صفت نيز البته نمى‏توانست به پيروزى اوكمك كند.با اين همه در مقايسه با اولاد معاويه و مروان بسيارى از مسلمانان قلبابه جانب او مى‏گراييدند.در واقع وى با وجود عداوتى كه نسبت به بنى هاشم داشت‏از خويشان و پيوندان پيغمبر محسوب مى‏شد.پدرش زبير عمه‏زاده پيغمبر بود ومادرش اسماء-معروف به ذات النطاقين-دختر ابوبكر.برادرش مصعب،سكينه‏دختر حسين بن على ع را در حباله داشت. خود وى اولين مولود بود كه در مدينه‏بين مهاجرين به دنيا آمد.ولادت او براى همه مسلمانان مايه خوشحالى شده‏بود.هفت‏ساله بود كه براى بيعت نزد پيغمبر رفت و پيغمبر وقتى او را ديد كه به‏قصد بيعت پيش مى‏آيد تبسم كرد و با او رسم بيعت بجاى آورد.با وجود خردسالى‏در واقعه يرموك با پدر همراه شد چنانكه در لشكركشى مصر نيز با وى همراه بودو حتى با عبد اللّه بن سعد بن ابى السرح در جنگهاى افريقيه شركت داشت.نيز با سعيدابن العاص در فتح شمال ايران و با عايشه در جنگ جمل همراه شد.در حجاز او رااز دلاوران و فارسان قريش مى‏شمردند و او در دفاع از مكه نيز سختى و مقاومتى‏نشان داد كه در واقع كم نظير و دلاورانه بود.در فترتى كه بعد از وفات يزيد بن معاويه‏پيش آمد قلمرو او وسعتى يافت.وى كعبه را پناهگاه خويش كرد خود را امير المؤمنين‏خواند و در شام و مصر و يمن و كوفه كسانى كه از خلافت امويان ناراضى بودندخويشتن را به وى باز بستند.ظهور مختار البته مانع بزرگى شد براى بسط خلافت او.غلبه مصعب نيز در عراق دوام نيافت چنانكه خوارج هم كه بعد از يزيد از وى جداشدند،هم نجد و طائف را از تصرف او خارج كردند هم بحرين و حضر موت و يمن‏را.عبد الملك هم چون بر عراق دست‏يافت‏سردار خويش حجاج بن يوسف ثقفى‏را از كوفه براى رفع غائله او فرستاد.حجاج با هزار و پانصد كس قصد حجاز كرد.نخست در طائف فرود آمد و عبد الملك دسته دسته لشكر به يارى او فرستاد.ازطائف حجاج بسر عبد اللّه زبير رفت و مكه را در حصار گرفت.بر كوه‏هاى اطراف مكه منجنيق نهادند و شهر را سنگباران كردند.در اين ميان يك روز صاعقه‏يى فرودافتاد و ده دوازده تن شامى را از پاى درآورد.شاميها ترسيدند و اين بليه را نشانه‏خشم خدا شمردند. ليكن حجاج براى آن كه ترس قوم را فرو نشاند خود پيش رفت‏و سنگ در منجنيق نهاد و با خونسردى و بيقيدى گفت كه من خود در اين نواحى به دنياآمده‏ام و اين سرزمين را خوب مى‏شناسم.اينجا صاعقه و طوفان زياد روى مى‏دهدو جاى نگرانى نيست.باز محاصره سخت‏شد و چندين ماه طول كشيد.از منجنيقهادر طول مدت محاصره آسيب بسيارى به مكه رسيد و عبد اللّه براى آن كه به مسجدآسيب نرسد در اطراف آن چادرها نصب كرد و با وجود سنگباران سخت در مسجداجتماع داشت و نماز مى‏خواند و حرم را پناهگاه خويش مى‏شمرد.چند بار از جانب‏شاميها براى او پيشنهاد صلح آمد با امان عبد الملك اما عبد اللّه نپذيرفت و با نوميدى‏جنگ را ادامه داد.اندك اندك بيشترينه ياران از گرد او پراكنده شدند.حتى فرزندان‏و كسانش كه جنگ و مقاومت را بيفايده مى‏ديدند او را رها كردند.با آنها هم كه بازهمراه وى مانده بودند وقتى مشورت كرد همگى راى دادند به ترك مخاصمه.اما عبد اللّه‏راضى به صلح و تسليم نبود و وقتى با مادرش-كه در آن زمان پيرى بود نزديك نودساله-در اين باب راى زد پيرزن نيز وى را به جنگ و پايدارى تشويق كرد.حتى‏گفت نمى‏خواهم كه كودكان بنى اميه ترا بازيچه خويش گيرند.چون بزرگوار زيستى همان‏بهتر كه بزرگوار بميرى.بدين گونه اسماء او را به ميدان جنگ فرستاد و حتى گويند كه باوجود پيرى و ناتوانى او را در پوشيدن جامه جنگ كمك كرد.عبد اللّه بيرون آمدو با عده معدودى كه همراه داشت در جلو مسجد با دشمن به جنگ برخاست.مقاومت مردانه او البته حاصلى نداد و قهرمان مكه كشته شد.با كشته شدن او(جمادى‏73 هجرت) مكه نيز بعد از چندين سال كشمكش و ستيز تسليم شده بود.سر عبد اللّه‏را به شام فرستادند و جسدش را بر دار كردند (2) .بدين ترتيب دشمنان قديم اسلام‏فرزندان ابو سفيان و حكم-بعد از سالها دشمنى و آخر با يارى مسلمانان شام توانستندمكه و مدينه را كه دو قلعه بزرگ اسلام بود از پا درآورند;خانه كعبه را كه ديگرسالها بود به هبل-خداى سابق ابوسفيان-تعلق نداشت بكوبند و بسوزند چنانكه مسجد مدينه را هم كه وقتى جنگ بدر و احد از آنجا راه افتاده بود در دنبال واقعه‏حرّه آخور اسبان خويش كرده بودند و گويى عبد الملك نواده مروان به دست‏سردارخويش حجاج،هم انتقام كشتگان بدر و صفين را گرفت و هم خون عثمان را بازستاند.

كسى كه كار مكه را براى عبد الملك تمام كرد حجاج بود و خليفه چندى‏بعد او را به ولايت عراق فرستاد.اين حجاج در طائف نخست‏شغل پدر را داشت‏كه معلمى اطفال بود بعد به دستگاه عبد الملك پيوست و در لشكر او نظم و انضباطى‏سخت و دقيق به وجود آورد. كومت‏خون آلود بيست‏ساله او در عراق عبارت بوداز يك سلسله آدمكشى و خونريزى براى خوشخدمتى به خليفه.از همين رو بود كه باوجود نفرت و خشمى كه عامه مسلمانان نسبت به او مى‏ورزيدند عبد الملك او رابينهايت دوست مى‏داشت.كار او در عراق عبارت بود از زد و خورد با خوارج وتعقيب و آزار كسانى كه به تشيع منسوب بودند.در اين امر هم مبالغتى تمام كرد وخونريزى و ظلم بسيار.عده‏يى از نام آوران شيعه مثل كميل بن زياد،ميثم تمّار،قنبر غلام‏على ع و رشيد هجرى به دست او تباه شدند.زندانهاى او هم پر بود از كسانى كه آنهارا گه‏گاه به جاى طعام و آب،سرگين و گميز و آهك و آب نمك مى‏دادند.وى حتى‏براى آن كه در عوايد بيت المال نقصانى راه نيابد كسانى را از اهل ذمه كه اسلام مى‏آوردند به زور وادار به پرداخت جزيه مى‏كرد و آنها را هم كه براى فرار از پرداخت‏خراج دهات خويش را رها مى‏كردند به اجبار وا مى‏داشت كه به دهات برگردند ومثل اهل ذمه خراج بپردازند.اين امر موجب نارضايى پارسايان وقت بود كه غالباسنتهاى او را بدعت مى‏شمردند.حتى وقتى حسن بصرى از وفات او خبر يافت گفت‏خدايا حجاج را ميرانيدى سنتهاى او را نيز بميران (3) .در واقع همين نارضايى عامه‏سبب شد كه وقتى سردار و خويشاوند او عبد الرحمن بن محمد بن الاشعث بر ضد او خروج كرد بسيارى از پارسايان و موالى نيز به او پيوستند.عبد الرحمن كه از اشراف‏قحطان محسوب مى‏شد به سبب اهانتى كه حجاج در حق او كرده بود بر وى طغيان‏نمود(81 ه)و به قصد او از سيستان آهنگ عراق كرد.در نزديك شوشتر سپاه حجاج‏را شكست داد اما چندى بعد در حوالى كوفه-در محلى به نام دير جماجم-بين آنهاجنگى ديگر روى داد كه صد روز طول كشيد. عاقبت ابن اشعث‏شكست‏خورد ومنهزم شد.به سابقه آشنايى به رتبيل پادشاه زابل پناه برد اما او وى را گرفت و نزدحجاج فرستاد.ابن اشعث در بين راه خود را هلاك كرد و سرش كه براى حجاج‏فرستاده شد موجب شادى فراوان او گشت.از كسانى كه در اين ماجرا بر ضد حجاج‏برخاستند سعيد بن حبير بود از فقها و زهاد عصر كه بعد از شكست عبد الرحمن وى‏نيز توقيف شد و به امر حجاج به قتل آمد.اما كشته شدن او بيش از همه جنايتهاى‏حجاج موجب ملامت‏خلق در حق اين حاكم خونخوار عراق گشت.

با اين همه فجايع،حتى بعد از عبد الملك نيز عراق همچنان در دست‏حجاج ماند.عبد الملك در اواخر عمر در طرف روم و ارمنستان كرّ و فرّى كرد.دركار حكومت هم توفيق عمده‏يى كه يافت آن بود كه ديوانها را به عربى كرد و اولين‏سكه اسلامى را ضرب نمود.با اهل مدينه و با آل على دشمنى سخت داشت اما آنچه‏مسلمانان را همه جا از او ناراضى مى‏كرد حجاج بود كه خليفه او را بر جان و مال‏مردم مسلّط كرده بود.حتى بعد از مرگ او نيز حجاج در حكومت‏خويش باقى ماندو مظالم و فجايع خود را ادامه داد.در واقع وليد پسر عبد الملك كه حجاج را«چون‏گوشت ميان دو چشم خويش‏»مى‏شمرد،فقط يك سال بعد از مرگ اين والى درنده‏خوى خويش زنده ماند.اين وليد هنگام جلوس به خلافت‏سى سال داشت.هم ذوق‏اشرافى داشت و هم خيلى بيش از گذشتگان خاندان خويش اهل ديانت مى‏نمود.وى‏از لوازم فصاحت بيان بهره‏يى نداشت و اين نكته تا حدّى سبب مى‏شد كه نكته سنجان‏او را مسخره كنند (4) .اما جدّى بود و مرد كار.درباره كوران و جذاميها كه درواقع تعدادشان زياد شده بود عنايتى به خرج داد و حتى براى بعضى از آنها مستمرى‏وضع كرد.اهل شام وى را بهترين خلفاى خويش مى‏شناختند به سبب فتوحاتى كه‏كرد و هم به سبب علاقه‏يى كه به كارهاى عام المنفعه داشت (5) .وى در مورد حكومت‏و اداره هم دنباله راه پدر را پيش گرفت.كارهاى راجع به ماليات و خراج را ازدست نصارى-بنى سرجون-بيرون آورد و ديوانها را به دست اعراب و مسلمانان‏سپرد.فتوحات خارجى را هم ادامه داد و اندلس در زمان او فتح شد.بدين گونه‏قلمرو او در مشرق تا ماوراء النهر مى‏رفت و در مغرب تا اسپانيا.خليفه خود به آبادانى‏علاقه‏يى خاص داشت.اولين كارش در خلافت بناى مسجدى بود در دمشق.كليساى‏يوحنا كه از بقاياى معابد بت پرستان-و سابقا معبد ژوپيتر-بود براى اين كار به نظرش‏مناسب آمد.اين كليسا را كه از آغاز فتح دمشق ظاهرا يك نيمه در دست نصارى بودبا وجود اعتراضها و نارضاييها از دست قوم بيرون آورد و مسجد كرد.براى اين كاردر ظاهر عمارت حاجت به تغيير بسيار نشد اما درون كليسا دگرگونيهايى يافت.كاشى‏و مرمر همراه با كار معماران و بنايان نصارى و مسلمان كليسا را تبديل به مسجد كرد.از اين گذشته وليد در مدينه مسجد پيغمبر را نيز توسعه داد و شوق او به ساختمان‏حجاج را هم در عراق به آبادانى علاقه‏مند كرد.

سليمان بن عبد الملك كه بعد از وليد به خلافت نشست از اين شوق و علاقه‏به آبادى بى بهره بود.وى به سبب نفرتى كه از حجاج داشت عراق را به يزيد بن مهلّب‏داد و خود به عيش و نوش خويش پرداخت.اين يزيد بن مهلّب دشمن حجاج بود و از اين رودر عراق بر كسان حجاج سخت گرفت اما خود او در حكومت همچنان شيوه حجاج‏را پيشه داشت.بدين گونه خليفه عراق را به يك حجاج ديگر داد و خود به كار خويش‏پرداخت.سليمان خليفه‏يى بود خوش سيما كه زبانى گشاده داشت.عشرت‏جوى وآسايش طلب هم بود.مى‏گويند وقتى به خلافت رسيد زندانيان را آزاد كرد و حتى فرمان‏داد به رد مظالم،و اين همه وى را نزد شاميها بلند آوازه ساخت و محبوب. عمر اودر عشرت‏جويى گذشت و هم از پرخورى مرد.با پرخورى خوش خور هم بود ودر باب شكمبارگيش داستانها آورده‏اند بسيار (6) .چنانكه وقتى بريان گرم پيش اومى‏بردند چندان صبر نمى‏كرد كه سرد شود،به سر آستين مى‏گرفت و مى‏خورد.سه سال بيش هم خلافت نكرد و اين خلافت كوتاه او خيرى براى مردم نداشت.خليفه با آن كه خود عياش-و حتى بيرحم-بود در آخر كار نام نيكى يافت.چون‏به قول مورخين مفتاح خير شد و جانشينى خود را به عمر بن عبد العزيز داد كه زهد وتقوايى درست و راستين داشت.

عمر بن عبد العزيز نواده مروان حكم بود اما نسبش از جانب مادر به عمر خطاب‏مى‏رسيد.در مدينه به دنيا آمده بود و جوانى را در بين تابعين صحابه گذرانيده بود.چندى نيز در مدينه والى بود و در اين مدّت مكرر كسانى را كه از دست‏حجاج به حجازپناه مى‏آوردند حمايت كرد.در دوره امارت در حجاز ده تن از كسانى را كه به سنت‏و حديث واقف بودند و مخصوصا به پارسايى شهرت داشتند برگزيد.در همه كارهاى‏مهم با آنها مشورت مى‏كرد و از آنها مى‏خواست تا در كار وى نظارت كنند.بدين گونه‏اقامت در مدينه و آشنايى با سيرت و سنت رسول و اصحاب البته در او تاثير قوى‏داشت.خودش نيز از روى طبع مردى بود ديندار و پرهيزگار و دلش مى‏خواست‏در خلافت‏شيوه خلفاى راشدين را احياء كند.اما در روزگار او مقتضيات ديگرپديد آمده بود و شيوه عمر و ابوبكر ديگر پيش نمى‏رفت.عمر بن عبد العزيزبه غزوات چندان علاقه‏يى نداشت.از همان آغاز خلافت آن را تقريبا موقوف كرد زيرامى‏ديد سرداران اين كار را بيشتر به قصد غارت و غنيمت پيش مى‏گيرند.عمال ومامورين را هم تبديل كرد و در رعايت‏حق و عدالت به آنها دستورها داد.رفتارش‏با اهل ذمه معتدل بود و مطابق با عهد و قرار قديم.با نصاراى شام مخصوصا به‏لطف و مدارا معامله مى‏كرد.بجاى كليساى يوحنا كه وليد از دست آنها گرفته بودكليساى توماس را كه در غوطه دمشق بود به آنها پس داد.از آن گذشته دستور داد ازراهبان جزيه نگيرند و بر خلاف عهد حجاج فرمود تا از اهل ذمه هركس اسلام‏مى‏آورد از خراج معاف باشد.مى‏گويند والى مصر به او نامه نوشت كه اگر حال چنين‏باشد همه نصارى به اسلام در مى‏آيند و تمام عوايد بيت المال از ميان مى‏رود.خليفه‏پاسخ داد كدام بشارت از اين بهتر؟ خداوند محمد را براى پيغمبرى فرستاد نه براى‏خراج ستانى.براى جلب موالى عمر دستور داد كه اگر در جنگها شركت كنند به آنهانيز از غنيمت بهره دهند.نسبت به آل على هم رفتارى كه كرد مايه پسند و رضاى عام شد.سبّ على ع را كه معاويه رسم كرده بود منع كرد.گذشته از آن فدك را به بنى فاطمه ع برگردانيد و خمس را هم به بنى هاشم داد.حتى از مباحثه‏يى كه با خوارج وشايد ديگران كرد دريافت كه ترتيب موروثى در خلافت روا نيست و ظاهرا قصدداشت آن را هم لغو كند.در اين بين بسترى شد و وفات يافت(رجب 101 هجرى‏قمرى)گفته شد مروانيها زهرش دادند از آن كه مى‏ترسيدند شيوه خلافت او حكمرانى‏آنها را به خطر بيندازد. اين شيوه حكمرانى او در واقع تا حدى خاطره دوران خلفاى‏راشدين را تجديد كرد.مثل عمر خطّاب وى نيز در خوراك و پوشاك خود و كسان‏خود سختگيرى داشت و در بسيارى كارها از شيوه عمر خطّاب پيروى مى‏كرد.با اينهمه از بيت المال چيزى براى خود برنمى‏داشت و نه از غنايم.در صورتى كه‏عمر خطّاب روزى دو درهم از بيت المال براى خويش بر مى‏گرفت.كسى به اوتوصيه كرد كه دست كم به اندازه خليفه ثانى از بيت المال برگيرد.جواب داد:عمر خطاب خود مكنتى نداشت و مرا از مايه خويش آن مكنت هست كه نيازى به‏بيت المال نداشته باشم.گويند كسى نزد وى شكايت برد از يك عامل كه زمين وى راستانده بود.خليفه از آن كس بازخواست كرد و او گفت به فرمان وليد بن عبد الملك‏اين كردم از آن كه طاعت‏شما واجب است.وى برآشفت و گفت نه چنين است;طاعت ما بر شما واجب نيست جز در طاعت‏خداوند و فرمان داد تا آن زمين رابه صاحبش باز دادند (7) .به موجب روايت ديگر شاكى را كه از راه دورى آمده بود ازبيت المال-و هم از جيب خويش-خرج سفر داد،تا براى به دست آوردن آنچه‏حق وى بوده است از مال خويش خرج نكرده باشد (8) .

پى‏نوشتها:


 

1.ابن واضح اليعقوبى، التاريخ اليعقوبى 3/8.
2.در باب از دار فرود آوردن جسد و پردلى و طاقتى كه اسماء در اين مصيبت نشان داد، تفصيلات‏مورخين مشهور است و از آن جمله است روايت تاريخ بيهقى 192-189.
3.ابن خلكان،وفيات الاعيان 1/347،قضاوت معتدل و حتى مبتنى بر جانبدارى كه بعضى‏از اروپاييها نسبت به حجاج كرده‏اند،و مخصوصا اين كه بعضى قدرت و لياقت او را بيش ازحد اعتدال تمجيد كرده‏اند غالبا ناشى است از عدم آشنايى آنها با روح واقعى اسلام.براى آراء بعضى از اين اروپاييها راجع به او نگاه كنيد به: J. Perier, vie d|al Hadjdjadj, Paris 1904; Lammens, Etudes sur le siecle des Omoyyades; A.DIETRICH, AL HADjDjADj B. YUSUF. EI/(2) vol. 3.47-48
4.گويند وى مهتر فرزندان عبد الملك بود و خليفه چون او را زياد دوست مى‏داشت در تربيتش‏چندان كوششى نكرد،و او را براى تهذيب به باديه-كه آن زمانها رسم بود-نفرستاد.ازاين رو در زبان وى نشان لحن باقى ماند و در اين باب حكايتها از او هست.از جمله رجوع‏شود:به ابن عبد ربه،عقد الفريد 2/333;هندوشاه نخجوانى،تجارب السلف 78-77.
5.ابن عبد ربه،عقد الفريد 2/334.
6.ابن عبد ربه،عقد الفريد 2/337:هندوشاه نخجوانى،تجارب السلف 78.
7.ابن عبد ربه،عقد الفريد 2/9-338.
8.عبد اللّه بن عبد الحكم،سيرة عمر بن عبد العزيز 5-124.