روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر(ص)

مركز تحقيقات اديان و مذاهب اسلامى

- ۲ -


* مشاوره خلفاء با على(عليه السلام)

اين كه آن حضرت امتناع از اين نداشت كه طرف مشورت خلفاء قرار گيرد، به لحاظ اين بود كه آن گرامى مصلحت را در اين نمى ديد كه با حالت قهر با آنان برخورد كند و زمام امر را به طور كامل به عهده آنان واگذارد و در هيچ امرى از امور مداخله نكند. بديهى است كه بركنارى كامل آن حضرت مفاسدى را به بار مى آورد كه با دخالت در بسيارى از امور مانند مشورت آنان با وى از آنها جلوگيرى مى شد چنان كه در جنگ با ايران و روم، رهنمودهاى آن حضرت در نهج البلاغه بيان شده است.(20)

يكى از مواردى كه اهل سنت آن را به عنوان نمودار روابط صميمانه ميان خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خلفاء تلقّى كرده اند وصلت هايى است كه از ناحيه پيامبر اكرم(صلّى الله عليه وآله وسلّم) يا خاندان آن گرامى با خلفا يا خاندان آنها صورت گرفته است.

* ازدواج ام كلثوم با خليفه دوم

اين مسئله كه نزد اهل سنت حاكى از صداقت و صميميت ميان خانواده هاى آنان شمرده شده اصل وجود آن از ديدگاه علماى تشيع مورد بحث مى باشد.

مرحوم مفيد در مسائل سرويّه (21) آن را مورد ترديد قرار داده است و توجّه به ويژگى هاى اين ازدواج مؤيد اين مطلب است.

در اين ازدواج اختلاف زمانى بسيار در سنّ زوجين وجود داشته بدين لحاظ كه ام كلثوم در سن پيش از بلوغ، در حالى كه خليفه دوّم در سن كهولت و حدوداً 17 سال بزرگ تر از سنّ اميرالمؤمنين(عليه السلام) پدر گرامى ام كلثوم بوده است.

افزون بر اين كه سيره خليفه دوم به گونه اى بوده كه دختران از ازدواج با وى به خاطر وجود چنان سيره اى بر حذر بوده اند گواه بر آن جمله اى است كه طبرى در تاريخ در مورد خواستگارى عمر از ام كلثوم دختر ابى بكر در انگيزه امتناع از اين ازدواج نقل كرده و آن جمله اين است:

«انه خشن العيش شديد على النساء»(22) او در زندگى داراى خشونت و نسبت به زنان سر سخت است.

بر فرض كه اين ازدواج صورت گرفته باشد، بايد انگيزه هاى وصلت ها و ازدواجهاى دو خانواده را با يكديگر مورد بررسى قرار داد.

انگيزه هايى كه براى ازدواج ميان دو فاميل و خانواده وجود دارد، بسيار است مانند:

1 ـ جمال و زيبايى

2 ـ انگيزه اقتصادى

3 ـ كسب وجاهت اجتماعى

4 ـ سرپوش گذاشتن بر يك عملكرد غير مطلوب و ناهنجار چنانكه مأمون خليفه عباسى پس از اين كه امام هشتم(عليه السلام) را به شهادت رساند مقدمات ازدواج دخترش ام الفضل را با امام جواد(عليه السلام) فراهم ساخت تا بر جنايت قتل ناجوانمردانه خويش سرپوش بگذارد و ذهن افراد را از فاجعه قتل آن حضرت منصرف سازد.

5 ـ انگيزه هاى عاطفى مانند ازدواج با دختر يا پسرى كه تمكن مالى ندارد به اين منظور كه از فقر و پريشانى نجات پيدا كند و زندگى وى سامان يابد.

با اين وصف ازدواج دو فاميل با يكديگر نمى تواند نمودار صفا و صميميت و خشنودى از كار و شيوه آنان باشد.

پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) دختر خويش را به ازدواج ابى العاص در آورد در حالى كه وى كافر بود و معلوم است كه آن حضرت به كافر علاقه و دوستى نداشته است.

آيا اين ازدواج حاكى از رضايت پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) و خشنودى وى نسبت به كفر وى بود؟

حضرت لوط(عليه السلام) به قوم خويش كه عمل شنيع لواط انجام مى دادند ازدواج با دختران خويش را پيشنهاد كرد. آيا اين ازدواج به معنى خشنودى از كار و شيوه آنان بود؟

يكى از عوامل ازدواج دو خانواده مى تواند، اضطرار و ناچارى باشد چنانكه گاهى يك صاحب قدرت پيشنهاد ازدواج به يك خانواده و فاميل را مى دهد و امتناع اين فاميل و خانواده از انجام اين ازدواج مفاسد و خطرهايى را به دنبال مى آورد كه به خاطر پرهيز از اين مفاسد و خطرها ازدواج مذكور انجام مى شود و گرنه مواردى كه در بالا به آن اشاره گرديد هيچ كدام در خليفه دوم وجود نداشت.

از احاديثى كه در مورد ازدواج ام كلثوم در منابع حديثى شيعه(23) آمده است استفاده مى شود كه امير المؤمنين(عليه السلام)نخست اين ازدواج را رد كرد و سرانجام با تهديد خليفه دوم روبرو شد كه براى شما كرامت و حرمتى باقى نخواهم گذاشت، جز آنكه آن را از بين خواهم برد و.... پس از اين تهديدها عباس نزد امير المؤمنين على(عليه السلام) آمد و اين تهديدها را به آن حضرت ابلاغ كرد و از آن حضرت خواست كه امر اين ازدواج را به عهده او بگذارد و او اين كار را انجام دهد و از احاديثى كه در تهاجم به بيت على و فاطمه(عليهما السلام)خواهد آمد به خوبى روشن خواهد شد كه وجود اين تهديدها هيچ استبعادى نداشته است.

با اين وصف، چنين ازدواجى نمى تواند دليل صفا و صميميت و دوستى ميان اين دو خانواده باشد.

* روابط متقابل عايشه با خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)

در پاره اى روايات اهل سنت، عايشه فاطمه زهرا(عليها السلام) را ستوده و برخى از سجاياى اخلاقى آن حضرت را يادآور شده و سيره پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)را در برخورد با وى و احترام و تكريم آن حضرت را نسبت به وى روايت كرده است.

اين موارد هيچ گونه دلالتى بر ارادت و دوستى و حسن روابط ندارد و بسيار اتفاق مى افتد كسانى كه با ديگرى دشمنى دارند فضيلت ها و ارزش هاى اخلاقى و عملى دشمن خويش را بازگو مى كنند چنانكه گفته شده است:

«شهد الانام بفضله حتى العدى و الفضل ما شهدت به الاعداء»

در حديث ديگرى(24) از عايشه روايت شده كه درباره على(عليه السلام) دعا كرد و گفت:«يرحم الله علياً» خدا على را رحمت كند.

اين حديث افزون بر آنچه گفتيم در سندش يحيى بن سليم و عبدالله بن عثمان بن خيثم مى باشند و در باره اولى ابن حبّان (رجالى بزرگ اهل سنت) گفته است: «يخطىء» داراى خطا و اشتباه است و ساجى (نيز از امامان حديث و رجال اهل سنت) گفته است: «يهم فى الحديث» در حديث اشتباه مى كند.(25)

و درباره دوم (عبدالله بن عثمان خيثم) ابن حبّان گفته است: «كان يخطىء» وى در حديث اشتباه كار بود(26) و علماى حديث مى دانند كه از شرائط اعتبار حديث، وجود ضبط و حفظ است و خطا و فراموشى راوى، حديث وى را از اعتبار ساقط مى كند.

ثانياً دعايى كه از عايشه روايت شده پس از شهادت آن حضرت بوده است و تمجيد بعد از شهادت دلالت بر صميميت و دوستى قبل از شهادت ندارد.

ثالثاً در تاريخ موارد بسيارى وجود دارد كه حاكى از عدم صميميت و دوستى ميان آنان بوده است كه چند نمونه آن را يادآور مى شويم:

1 ـ ابن سعد در الطبقات الكبرى(27) چنين آورده است: «ان عائشه زوج النبى قالت لما ثقل رسول الله و اشتدّ به وجعه استاذن ازواجه فى ان يمرض فى بيتى فاذنّ له فخرج بين رجلين تخطّ رجلاه فى الارض بين ابن عباس تعنى الفضل و بين رجل آخر و قال عبيدالله فاخبرت ابن عباس بما قالت قال: فهل تدرى من الرجل الاخر الذى لم تسمّ عائشة؟ قال: قلت: لا قال ابن عباس: هو علىّ انّ عائشة لاتطيب له نفساً بخير.»

عائشه همسر پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) گفت: موقعى كه بيمارى پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) شدّت يافت از همسرانش اذن گرفت كه در خانه من بسترى شود آنان اذن دادند سپس در حالى كه پاهايش به زمين كشيده مى شد، توسط دو نفر «فضل بن عباس» و مردى ديگر بيرون آمد.

ابن عباس به عبيدالله گفت: مى دانى مرد ديگرى كه عائشه نام وى را نبرد كه بود؟ گفتم: خير. ابن عباس گفت: او على بود كه عائشه دلش نسبت به وى پاك نبود. (از اين رو نام وى را نبرد)

غائله جمل

2 ـ نمونه ديگر آن كه دلالت آن روشن است غائله جمل بود كه عائشه در آن (به بهانه خون خواهى عثمان) به رويارويى و جنگ با على(عليه السلام) اقدام كرد و در حالى كه او قبلا شعارش اين بود كه: «اقتلوا نعثلا قتل الله نعثلا» نعثل (منظور عثمان بود) را بكُشيد، خدا او را بكُشد.(28) بعد كه در بازگشت از مكّه بيعت مردم با على(عليه السلام) را شنيد اظهار ناراحتى كرد.

طبرى در تاريخ(29) چنين آورده است:

... عائشه به مكه رفته بود در حالى كه از مكه باز مى گشت با «عبد بن امّ كلب» برخورد كرد، پرسيد چه خبر؟ گفت: عثمان را كشتند (عائشه) پرسيد بعد چه كردند؟ گفت: در بهترين پيش آمدها كه براى اهل مدينه اتفاق افتاد آنان متفقاً با على بن ابى طالب(عليه السلام) بيعت كردند.

گفت: به خدا سوگند اى كاش آسمان بر زمين مى آمد اگر آنچه مى گويى درست باشد مرا (به مكّه) باز گردانيد. وى از بازگشت منصرف شد و گفت: «قتل والله عثمان مظلوماً والله لاطلبنّ بدمه» به خدا سوگند عثمان مظلوم كشته شد، والله من خون وى را طلب خواهم كرد و به مكّه رفت. «ابن امّ كلب» گفت: به خدا سوگند نخستين كسى كه حرف خود را تغيير داد تو هستى. تو قبلا مى گفتى: «اقتلوا نعثلا فقد كفر» نعثل را (منظورش عثمان بود) بكشيد كه كافر شده است.

عيادت على(عليه السلام) و ابن عباس از عائشه

در حديثى كه در شرح مسند ابى حنيفه آمده چنين روايت شده است:

حضرت على(عليه السلام) با عبدالله بن عباس به عيادت عائشه رفتند. عائشه براى بعد از مرگ خويش اظهار نگرانى كرد. ابن عباس گفت: از پيامبر خدا(صلّى الله عليه وآله وسلّم) شنيدم كه فرمود: عائشه در بهشت همسرم خواهد بود و آن حضرت نزد پروردگارش والاتر و بالاتر است از آن كه پاره يى از آتش را به تزويج او در آورد.

بررسى حديث

اولا اين حديث از «عكرمة» روايت شده است و عكرمه از ناحيه جمعى از بزرگان اهل سنّت مورد جرح و تضعيف مى باشد و از يزيد بن ابى زياد نقل شده كه على بن عبدالله بن عباس او را بسته بود و مى گفت: بر پدرم دروغ بسته است(30) و ذهبى در كتاب المغنى فى الضعفاء(31) مى گويد: و كذّبه مجاهد و ابن سيرين و مالك، يعنى مجاهد و ابن سيرين و مالك وى را دروغ گو دانسته اند.

ثانياً اين كه على(عليه السلام) و ابن عباس به عيادت وى رفتند ممكن است به لحاظ مراعات همسرى وى با پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) باشد چنان كه در جنگ جمل هم آن حضرت مراعات وى را مى كردند.

و در مورد اين جمله كه: «پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) والاتر و بالاتر از آن است كه خداوند پاره يى از آتش را به همسرى وى درآورد.» كه به نظر مى رسد از ابن عباس است، تأمّل در آيات سوره تحريم به ويژه آيات آخر آن، مطلب را به خوبى روشن مى كند. خداوند در آغاز سوره تحريم، عملكرد غير مطلوب همسران پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) را يادآور مى شود و آنان (به ويژه حفصه و عائشه) را مورد عتاب قرار مى دهد: «ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المؤمنين و الملائكة بعد ذلك ظهير»(32)

و در اواخر سوره به عنوان ضرب المثل افراد كافر دو تن از زنان را كه همسر دو پيامبر خداوند حضرت نوح و حضرت لوط بودند و خيانت آنان را مطرح مى سازد و جايگاه آنان را در آتش بيان مى كند.

«ضرب الله مثلا للذين كفروا امرأت نوح و امرأت لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتا فلم يغنيا عنهما من الله شيئاً و قيل ادخلا النار مع الداخلين»

با اين وصف، چنين نيست كه همسرى پيامبرى موجب رفتن به بهشت باشد بلكه اين مسئله وابسته به نوع انديشه و باور و رفتار همسر پيامبر است.

روابط متقابل خلفا و على(عليه السلام)

در پاره اى روايات از على(عليه السلام) روايت شده كه ابوبكر و عمر را ستوده و فرموده است آنان پيشوايان هدايت و راهنماى امت و مصلحان قوم و در اهداف خير، موفق و كامران بوده اند و از اين دنيا گرسنه خارج شدند(براى مطامع دنيوى مالى جمع نكرده اند).(33)

اولا روايت اين گونه احاديث ويژه اهل سنت است و شيعه به هيچ وجه آنها را حجت نمى داند.

ثانياً از نظر اهل سنت هم با توجه به احاديث ديگرى كه ديدگاه على(عليه السلام)را درباره خلفا تبيين خواهد كرد(34) نمى تواند از اعتبار برخوردار باشد.

ثالثاً اين حديث به خاطر مرسل بودن فاقد اعتبار است زيرا كسى كه در اين حديث راوى از على(عليه السلام) است به عنوان «رجل» از وى ياد شده و مجهول مى باشد.

در روايت ديگرى كه از «اسيد بن صفوان» از على(عليه السلام) در مورد آيه كريمه: «و الذى جاء بالصدق و صدق به» روايت شده، از زبان على(عليه السلام)مراد از كسى كه پيامبر را تصديق كرده «ابوبكر» معرفى شده است.

در سند حديث چنان كه در تاريخ مدينة دمشق(35) و تفسير طبرى(36) آمده است، عمر بن ابراهيم بن خالد كردى هاشمى و اسيد بن صفوان قرار دارند.

ذهبى حديث شناس و رجالى بزرگ اهل سنت(37) درباره عمر بن ابراهيم بن خالد مى گويد: دارقطنى گفته است: وى بسيار دروغگو است و خطيب گفته است: مورد اعتماد نمى باشد.

آنگاه ذهبى حديث مورد بحث را نقل كرده و آن را مجعول دانسته و اسيد بن صفوان را مجهول (ناشناخته) دانسته است.

با اين وصف، ستايش هايى كه از على(عليه السلام) درباره خلفا به استناد احاديث مذكور نقل شده است، ثابت نيست و فاقد اعتبار بوده و مورد قبول نمى باشد.

رابطه صحابه با على(عليه السلام)

براى آگاهى از چگونگى ارتباط صحابه پس از رسول اكرم(صلّى الله عليه وآله وسلّم) با اميرالمؤمنين على(عليه السلام)، تأمل در چند حديث لازم است:

1 ـ «... عن على(رضي الله عنه) قال: ان مما عهد الىّ النبى(صلّى الله عليه وآله وسلّم) ان الامة ستغدر بى بعده هذا حديث صحيح الاسناد و لم يخرجاه»(38)

از على(عليه السلام) روايت است: از جمله چيزهايى كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) به من گوشزد فرمود، اين بود كه امت پس از وى با من پيمان شكنى خواهد كرد.

اين حديث از جهاتى شايسته دقت و توجه است:

1 ـ سند حديث معتبر است زيرا حاكم نيشابورى مى گويد كه اسناد اين حديث، صحيح است و ذهبى هم در تلخيص ذيل صفحه، صحت آن را امضا و مورد تأكيد قرار داده است.

2 ـ «غدر» كه در حديث آمده، به معنى پيمان شكنى يا وفا نكردن به عهد است. جوهرى در صحاح مى گويد: «غدر» وفا نكردن است.(39)

و فيروز آبادى در قاموس مى گويد: «غدر» ضد وفا است(40) يعنى شكستن پيمان.

و احمد بن فارس مى گويد: الغدر غين و دال و راء اصلى است كه دلالت بر ترك چيزى مى كند مصداق آن: غدر است كه نقض عهد (پيمان شكنى) و وفا نكردن به آن است.

و ابن منظور در لسان العرب مى گويد ابن سيده گفته است كه غدر ضد وفاى به عهد است و ديگران گفته اند كه غدر وفا نكردن به عهد است(41)

3 ـ اين پيمان شكنى به امت نسبت داده شده است و اين دلالت دارد كه اگر افرادى وفا دار به پيمان بوده اند اقليت بسيار محدودى بوده اند كه وجود آنان منافى با صدق امت نمى باشد مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار.

4 ـ اين حديث كه از على(عليه السلام) روايت شده دلالت دارد كه امت از ناحيه آن حضرت عهدى را بر عهده خويش داشته كه لازم بوده است نسبت به آن وفا دار باشد و اين عهد جز عهد امامت و سرپرستى امت كه خداوند آن را قرار داده است، چيزى نيست. و اكثريت قاطع امت اين پيمان را شكستند.

بر اين اساس، حديث پذيراى اين توجيه كه مقصود از امتى كه پيمان شكستند گروهى از امت بودند كه قائله صفين يا نهروان را به وجود آوردند، نخواهد بود چه اين كه اولا ظاهر از كلمه «بعده» در اين جمله كه «ان الامة ستغدر بى بعده» امت پس از آن حضرت درباره من پيمان شكنى خواهد كرد، بعد از درگذشت آن حضرت بلافاصله است و ثانياً آن گروه بخشى از امت بودند و حديث، غدر و پيمان شكنى را به «امت» نسبت مى دهد.