روابط متقابل خلفاء با خاندان پيامبر(ص)

مركز تحقيقات اديان و مذاهب اسلامى

- ۴ -


نمونه هايى چند از احاديث اهل سنت

* حديث كشف بيت:

1 ـ «... عن حميد بن عبد الرحمان بن عوف عن ابيه قال: دخلت ابى بكر اعوده فى مرضه الذى توفى فيه فسلمت عليه و سألته كيف اصبحت; فاستوى جالساً فقلت: اصبحت بحمدالله بارئاً فقال:

اما انى لا آسى على شىء الاعلى ثلاث فعلتهن وددت انى لم افعلهن و ثلاث لم افعلهن وددت انى فعلتهن و ثلاث فعلتهن؟؟؟ وددت انى سألت رسول الله عنهن.

فاما الثلاث الذى وددت انى لم افعلتن فوددت انى لم اكشف بيت فاطمة و تركته و ان اغلق على الحرب...»(76)

«من براى هيچ چيز ناراحت نيستم جز براى سه چيز كه انجام دادم دوست دارم كه انجام نمى دادم و سه چيز كه انجام ندادم دوست دارم كه انجام مى دادم و سه چيز كه انجام دادم دوست دارم كه در مورد آنها از پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) سؤال مى كردم.

اما آن سه چيز كه انجام دادم كاش انجام نمى دادم كاش خانه «فاطمه» را باز نمى كردم و آن را رها مى كردم گر چه آن را به خاطر جنگ بسته باشند....»

از اين عبارت استفاده مى شود كه ندامت و پشيمانى خليفه بخاطر اين نبوده كه افرادى را درب خانه امير المؤمنين(عليه السلام) فرستاده تا آنان را براى بيعت بخوانند و فقط تهديد به آتش زدن خانه بنمايند بلكه بخاطر اين بوده كه دستور شكستن حريم خانه را داده و آنان درب خانه را باز كرده وارد خانه شدند.

و در قسمتى از كتابها مانند مروج الذهب و تاريخ يعقوبى(77) لفظ تفتيش آمده است و لفظ تاريخ يعقوبى اين است: «و ليتنى لم افتش بيت فاطمة بنت رسول الله و ادخله الرجال و لو كان اغلق على الحرب» اى كاش خانه فاطمه دختر پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) را بازرسى نمى كردم و مردان را به آن راه نمى دادم گر چه آن را بخاطر جنگ بسته باشند.

* ابن ابى دارم و حديث تهاجم

2 ـ «ابن ابى دارم» كه از دانشمندان بزرگ اهل سنت است حديث تهاجم نزد وى قرائت مى شده و او آن را استماع مى كرده است.

ذهبى در سير اعلام النبلاء درباره اش مى گويد: الامام الحافظ الفاضل... كان موصوفاً بالحفظ و المعرفة الا انه يترفض قد الف فى الحط على بعض الصحابة(78)

وى امام در حديث و حافظى(79) بزرگ بوده و از حفظ و معرفت برخوردار بوده است ولى وى رافضى گرى داشته و درباره نقاط ضعف صحابه تأليف مى كرده است.

حال، اين شخصيت بزرگ حديث، ذهبى درباره اش از محمد بن حماد حافظ كوفى نقل كرده كه: كان مستقيم الامر عامة دهره ثم فى آخر ايامه كان اكثر ما يقرء عليه المثالب حضرته و رجل يقرء عليه: «ان عمر رفس فاطمة حتى اسقطت محسناً»(80)

وى همواره از استقامت و راستى و درستى برخوردار بود ليكن در اواخر عمرش بيشتر احاديثى كه بر وى قرائت مى شد از مثالب (نقاط ضعف صحابه و خلفاء) بود.

(محمد بن حماد حافظ مى گويد) من نزد وى حضور پيدا كردم مردى بر وى اين جملات را مى خواند: عمر فاطمه(عليها السلام) را به گونه اى زد كه محسن خويش را سقط كرد.

و اين كه ذهبى درباره اش گفته است ثقه و مورد اعتماد نيست چنانكه برخى از محققان علم رجال اهل سنت گفته اند(81) بخاطر همان گرايش اعتقادى ويژه او بوده است و الا چگونه ممكن است ذهبى كسى را كه اهل دروغ در حديث باشد از او به لفظ امام حافظ بارع تعبير كند.

* تهاجم بر بيت در حديث جوينى

3 ـ ابراهيم بن محمد جوينى(82) در حديثى كه قبلا يادآور شديم در مورد علت گريه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) با ورود فاطمه(عليها السلام) گفتار آن حضرت (پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)) را چنين آورده است: «... و انى لما رأيتها ذكرت ما يصنع بها بعدى كانى بها و قد دخل الذل بيتها و انتهكت حرمتها و غصب حقها و منعت ارثها و كسر جنبها و اسقطت جنينها و هى تنادى يا محمداه فلا تجاب و تستغيث فلا تغاث فتكون اول من يلحقنى من اهل بيتى فتقدم علىّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة(83)

هنگامى كه وى را ديدم ياد ستم هايى كه بر وى وارد مى شود، افتادم گويا وى را مى بينم در حالى كه خوارى در خانه وى وارد شده، حرمت وى هتك و حق وى غصب وارث وى منع و پهلوى وى شكسته و فرزند جنين وى سقط شده است و فرياد مى زند: يا محمداه كسى وى را پاسخ نمى دهد و استغاثه مى كند كسى به داد او نمى رسد او اولين كسى است كه از خاندان من به من ملحق مى شود و در حالى كه اندوهناك و غصه دار و حق وى غصب شده است به شهادت مى رسد و بر من وارد مى گردد.

در اين حديث كه در كتاب يكى از دانشمندان بزرگ اهل سنت كه شيخ ذهبى بوده، آمده است، ستمهايى كه به فاطمه زهرا(عليها السلام) رفته است يادآورى شده و مسئله منع ارث و غصب حق و شكسته شدن پهلو و سقط فرزند و هتك حرمت و در نهايت شهادت آن حضرت مطرح شده است.

و اين حديث را نيز بسيارى از محدثان بزرگ شيعه مانند مرحوم صدوق(84) و ابن شاذان(85) و عماد الدين طبرى(86) و شيخ حر عاملى(87) و مجلسى(88) و بحرانى(89) روايت كرده اند. و مرحوم مجلسى در كتاب جلاء العيون در باب بيان شهادت ان حضرت و ستمهايى كه بر آن حضرت وارده شده، اين حديث را آورده و سند آن را معتبر دانسته است.

شهادت «محسن» و تحريف تاريخ

درباره حضرت «محسن» فرزند على و فاطمه(عليهما السلام) آنچه بطور معمول در كتابهاى اهل سنت آمده اين است كه وى پيش از وفات پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)تولد يافته و دركودكى از دنيا رفته است. ولى ابن شهر آشوب كه از محدثان بزرگ شيعه است و وثاقت وى مورد گواهى برخى از بزرگان رجال اهل سنت است(90) در كتاب مناقب/ ج3/ ص358 مى گويد:

«فاطمه و اولادها الحسن و الحسين و المحسن سقط و فى معارف القتيبى ان محسناً فسد من زخم قنفذ العدوى و زينب و ام كلثوم.»(91)

فرزندان فاطمه حسن و حسين و محسن و زينب و ام كلثوم مى باشند و محسن به خاطر زخم قنفذ عدوى سقط و از دنيا رفته است.

و گنجى شافعى در كفاية الطالب سخن شيخ مفيد را نقل كرده كه محسن سقط شده است آنگاه مى گويد:

«هذا شىء لم يوجد عند احد من اهل النقل الا عند ابن قتيبة(92)

اين چيزى است كه هيچ يك از اهل نقل جز ابن قتيبه آن را بيان نكرده اند.

ولى متأسفانه در كتاب «المعارف» در حال حاضر عبارت مذكور موجود نيست و بجاى آن چنين است:

«و اما محسن بن على فهلك و هو صغير» محسن فرزند على(عليه السلام) در كودكى از دنيا رفته است.

و محمد بن طلحه شافعى نيز در مطالب السؤل مى نويسد:

«اما محسن فدرج سقطا»(93) محسن به علت سقط شدن از بين رفته است.

و در حديثى كه از فرائد السمطين از ابراهيم جوينى شافعى آورديم منظور از سقط جنين حضرت فاطمه(عليها السلام) همين «محسن»(عليه السلام) مى باشد.

پاسخ به يك سؤال

جاى سؤال است كه اگر داستان تهاجم اينگونه فاجعه آميز اتفاق افتاده تا آنجا كه به شهادت دختر گرامى پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) و فرزند گرامى وى «محسن» منتهى شده است، چرا اين مسائل در كتابهاى اهل سنت فراوان و بطور شفاف بيان نشده است؟

پاسخ اين است كه اولا اهل سنت مسئله عدالت تمام صحابه را عليرغم مخالفت آن با قرآن و حديث مطرح كرده اند و ذكر واقعيتهاى مذكور سند قطعى بر بطلان اين نظريه است از اين رو طبيعى است از بيان چنين حقائقى صرفنظر كنند و اينگونه تحريف ها و كتمان ها در كتاب هاى اهل سنت فراوان است.(94)

ثانياً دشمنان اهل بيت مخصوصاً بنى اميه كه مانع نشر فضائل اهل بيت مى شدند، از هر چه مى توانست، گواه بر حق بودن و سند مظلوميت انان باشد، جلوگيرى مى كردند و ذكر واقعيتهاى تاريخى مذكور دليل قاطع بر حقانيت تشيع و اثبات مظلوميت اهل بيت بود از اين رو طبيعى است كه اجازه ندهند مسائل مذكور از طريق قلم و بيان مطرح گردد.

ثالثاً مشاهده مى كنيم برخى از علماى اهل سنت بخاطر نشر فضائل اهل بيت و امتناع از نشر اكاذيبى كه از مدح و ستايش بنى اميه جعل شده مانند نسائى با اين كه از ائمه مذهب آنان و صاحب يكى از صحاح سته آنان بود به قتل رسيدند با اين وصف، آنان جرأت نمى كردند حقائقى را كه موجوديت و حيات مذهبشان در گرو كتمان ان حقايق است نشر و تبيين نمايند. بدين لحاظ از اهل سنت انتظار نيست كه اينگونه رويدادها را بيان كنند.

با اين وصف درست نيست عدم وجود اين مسائل در كتاب هاى اهل سنت دليل به وجود نيامدن آنها در واقع تلقى گردد.

رابعاً در نمونه هايى كه از احاديث تهديد يادآور شديم برخى قرائن روشن بر وقوع حوادث مذكور وجود دارد كه همان جا اشاره كرديم.

تهاجم بر بيت و شهادت حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) در كتاب هاى شيعه

هر چند بسيارى از علما و محدثان شيعه در بسيارى از زمان ها و مكان ها گرفتار تقيه بوده و نمى توانستند حقايق و واقعيات را چنانكه بوده و اتفاق افتاده است بازگو كنند در عين حال آنچه از آنان در اين زمينه نقل شده چنانكه گذشت فراوان است.

مرحوم مجلسى كه از بزرگان علماى مذهب مى باشد، در كتاب مرءاة العقول(95) شهادت حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) را از متواترات دانسته و مرحوم شيخ طوسى كتك خوردن آن حضرت و سقط حضرت محسن را مشهور و بدون مخالف دانسته است(96)

نقل احاديثى كه در اين زمينه وارد شده در اين مختصر نمى گنجد ولى به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم:

1 ـ «... عن على بن جعفر عن اخيه ابى الحسن(عليه السلام) قال: «ان فاطمة(عليها السلام)صديقة شهيدة»(97)

از على بن جعفر از برادرش ابى الحسن موسى بن جعفر(عليه السلام) روايت است كه فرمود: فاطمه(عليها السلام)صديقه (بسيار راست و درست) و شهيده (به شهادت رسيده) است.

مرحوم مجلسى در شرح حديث نخست به صحيح بودن اين حديث گواهى مى دهد آنگاه شهادت آن حضرت را از متواترات مى داند و دلالت حديث را بر شهادت آن حضرت يادآور مى شود و داستان شهادت را اين گونه بيان مى كند(98):

هنگامى كه آنان خلافت را غصب كردند و بيشتر مردم با آنان بيعت كردند دنبال امير الؤمنين(عليه السلام)فرستادند تا براى بيعت حاضر شود.

آن حضرت امتناع كرد عمر آتشى را فرستاد تا خانه را بر اهل آن آتش بزند.

آنان آمدند تا به زور وارد خانه شوند فاطمه زهرا(عليها السلام) كه درب خانه قرار داشت جلو آنان را گرفت قنفذ غلام عمر به گونه اى به فاطمه زهرا(عليها السلام)زد كه پهلوى آن حضرت شكست و فرزند خويش را كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) او را محسن نام نهاده بود، سقط كرد و در بستر بيمارى قرار گرفت و در همين بيمارى از دنيا رفت(99)

سپس تهديد به احراق را از طبرى و واقدى نقل مى كند آنگاه سخن طبرسى را در احتجاج نقل مى كند كه قضيه سقيفه را روايت كرده تا به سخن سليم بن قيس مى رسد و آن را چنين بيان مى كند:

2 ـ سپس عمر فرياد زد تا به گوش على(عليه السلام) برسد به خدا بيرون بيا و با خليفه رسول الله بيعت كن يا خانه ات را با خودت آتش مى زنم...

هنگامى كه حضرت را گرفته از خانه بيرون بردند، فاطمه(عليها السلام) كه درب خانه ايستاده بود ميان آنان و همسرش حائل شد، قنفذ با تازيانه به بازوى آن حضرت زد كه جراحت آن مانند بازو بند بر بازوى آن حضرت نقش بست و پهلوى ان حضرت را شكست كه در اثر آن فرزند خويش را سقط كرد و همواره در رختخواب بيمارى قرار داشت تا آن كه به شهادت رسيد(100)

مرحوم طبرسى در احتجاج سند بسيارى از احاديث را حذف كرده و در مقدمه كتابش دليل اين كار را توضيح داده است كه احاديثى كه سند آنها حذف شده يا به لحاظ آن بوده كه مضمون آنها مطابق برهان و حكم عقل بوده و يا مضمون آنها مشهور و مورد اجماع بوده است و حوادثى كه مضمون احاديث است طبق اين تصريح مى بايست مشهور و مورد اتفاق باشد.

با اين وصف سخن كسانى كه روايات احتجاج را بدون سند دانسته و از اين جهت آنها را مردود دانسته اند باطل و بى اساس است.

3 ـ محمد بن جرير بن رستم طبرى كه از محدثان بزرگ اماميه است در كتاب دلائل الامامة از محمد بن هارون بن موسى تلعكبرى به سندى كه رجال آن ثقه و مورد اعتماد مى باشند، از ابى بصير از امام صادق روايت مى كند كه حضرت فرمود:

فاطمه زهرا(عليها السلام) در روز سه شنبه سه روز از از ماه جمادى الثانى سال يازدهم هجرى درگذشت.

و سبب وفات آن حضرت اين بود كه قنفذ مولاى عمر با غلاف شمشير به فرمان عمر وى را زد و به خاطر ان محسن خويش را سقط كرد و بيمارى شديدى پيدا كرد.

و آن دو نفر از اصحاب پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) از اميرالمؤمنين(عليه السلام) خواستند تا واسطه شود آنان بر حضرت وارد شوند حضرت خواست، وقتى آنان وارد شدند احوال آن حضرت را پرسيدند حضرت فرمود:

آيا شما از پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) نشنيديد كه فرمود: فاطمة بضعة منى فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله فاطمه پاره تن من است كسى كه وى را آزار دهد مرا آزار داده و كسى كه مرا آزار دهد خدا را آزار داده است؟

گفتند: چرا، فرمود: به خدا سوگند شما مرا آزار داديد آنان بلند شدند در حالى كه فاطمه زهرا(عليها السلام) از آنان در خشم بود از نزد وى رفتند.(101)

4 ـ مرحوم ابن قولويه كه از محدثان بزرگ شيعه اماميه است در كتاب شريف و گرانقدر خويش «كامل الزيارات» از حماد بن عثمان از امام صادق(عليه السلام) روايت مى كند:

هنگامى كه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) به معراج رفت به وى گفته شد:

خداوند متعال ترا در سه چيز آزمايش مى كند تا صبر تو ظاهر شود...

اما آزمايش سوم اين است كه اهل بيت تو پس از تو به قتل خواهند رسيد اما برادرت على(عليه السلام)، امت با خشونت و محروميت و انكار حق و ستم با وى برخورد خواهند كرد و سرانجام شهيد خواهد شد.

و اما دخترت مورد ستم قرار خواهد گرفت و حقى كه براى وى قرار مى دهى غصب خواهد شد و در حالى كه حامله است وى را خواهند زد.

بى اجازه وارد حريم و منزل وى خواهند شد و خوارى و ذلت به وى خواهد رسيد و كسى را نخواهد يافت كه مانع اين ستمها شود و از وى دفاع كند و بخاطر آن كتك، فرزند خويش را سقط و از دنيا رحلت خواهد كرد.(102)

5 ـ حديث ديگر حديثى است كه مرحوم صدوق و ابن شاذان و عماد الدين طبرى و شيخ حر عاملى و بحرانى و مجلسى آن را روايت كرده اند همان حديثى كه ما از ابراهيم جوينى شافعى در فرائد السمطين ان را آورديم و نام محدثان مذكور را هم از شيعه در آنجا يادآور شديم و اينجا تنها به همان جمله آخر حديث بسنده مى كنيم كه از پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) در مورد دخترش روايت شده است:

«... فتقدم علىّ محزونة مكروبة مغمومة مغصوبة مقتولة...» در حالى كه اندوهگين و غصه دار با حق غصب شده و در حالى كه به شهادت رسيده است به من ملحق خواهد شد.(103)

* پاسخ يك پرسش ديگر

پرسش: حوادثى كه در مورد حضرت فاطمه زهرا(عليها السلام) مطرح گرديد ذكر آنها توهين به مقام شامخ حضرت على(عليه السلام) و هتك حرمت خاندان پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم)محسوب مى گردد. چگونه امكان پذير است كه حضرت على مرتضى(عليه السلام)با شجاعت و توانايى كه در جنگ خندق و خيبر نشان داده است در خانه حضور داشته باشد و همسر گرامى وى مورد اهانت قرار گيرد تا آنجا كه پهلوى مباركش بشكند و سقط جنين نمايد يا آن كه شخصيت حضرت على(عليه السلام) مورد تعرض قرار گيرد و با زور سرنيزه به مسجد برده شود و طرفداران و دلباختگان او مانند سلمان و ابى ذر و مقداد و عمار نظاره گر اين صحنه باشند و هيچ اقدامى ننمايند؟

پاسخ:

اولا با وجود دليل معتبر بر وقوع جريانات مذكور وجهى براى استبعاد نيست و مداركى كه ارائه شد زمينه استبعاد را از بين مى برد.

ثانياً شجاعت امير المؤمنين على(عليه السلام) همچنان در آن حضرت بود و از بين نرفته بود ليكن آن گرامى از ناحيه پيامبر(صلّى الله عليه وآله وسلّم) مأمور به صبر و پايدارى بود زيرا مقابله آن حضرت با دستگاه حاكم، موجب ايجاد جنگ داخلى در ميان مسلمانان و در نتيجه از بين رفتن اساس اسلام مى شد.

اسلام از پيش با دشمنان نيرومندى همچون روم و ايران روبرو بود. آنان در صدد بودند كه چنانچه نظام نوپاى اسلام دستخوش ضعف و ناتوانى شود گرچه با همدستى يكديگر به آن حمله آورند و اين نظام را از پاى در آورند.

مى دانيم آيين خداوند و معارف حيات بخش و انسان ساز و زندگى آفرين اسلام، ناموس اكبر الهى است و در صورتى كه اين آيين در مخاطره قرار گيرد، همه چيز را در تحفظ بر آن مى بايست فدا كرد.

از اين رو امر حضرت دائر بود كه يا با دستگاه خلافت مقابله كند و با آنان به منازعه و ستيزه جويى بر خيزد. اين كار به صلاح اسلام و مسلمين نبود و يا اين كه حضرت به طور كامل، اعتزال و كناره گيرى و قهر را پيشه كند; اين نيز به صلاح اسلام نبود زيرا كناره گيرى حضرت موجب مى شد كه مفاسد بسيارى به بار آيد و مصالح فراوانى تفويت شود. بدين لحاظ از اين شيوه هم احتراز جست و آن گرامى كه صاحب اصلى خلافت بود صحنه خلافت را ترك نكرد و در موارد لازم طرف مشورت با آنان قرار مى گرفت و آراى وى مورد عمل بود چنانكه در جنگ با ايران و روم، رهنمودهاى حضرت نسبت به خليفه دوم در نهج البلاغه مذكور است.(104)

و به سؤالاتى كه از خلفا مى شد و از پاسخ ناتوان بودند پاسخ مى داد كه نمونه هاى فراوانى از اين موارد در حديث و تاريخ موجود است.

اين صبر و مقاومت با اين كه براى حضرت بسيار سخت و ناگوار بود ليكن با قدرت آن را تحمل كرد چنانكه در خطبه شقشقيه از آن گرامى روايت شده است: «فصبرت و فى العين قذىً و فى الحلق شجىً»(105) صبر كردم در حالتى كه در چشمم خاشاك و در گلويم استخوان قرار داشت.

و تحملى كه آن حضرت نشان داد به مراتب از شجاعتى كه در جنگ خيبر و خندق از حضرت ظاهر شد، گرانسنگ تر و ارزشمندتر بود.