روزها و رويدادها

على برى ديزجى ، على اصغر كريمى شرفشاده ،
مجيد صفائى ، محمد نبى ابراهيمى ، وحيد صفائى

- ۱۰ -


10 مرداد 1293 / اول اوت 1914 
آغاز جنگ جهانى اول 
در 28 ژوئيه 1914 اعلان جنگ اتريش و هنگرى به صربستان باعث بروز يك جنگ عمومى شد كه در 11 نوامبر 1918 به موجب متاركه نامه منعقده بين آلمان و مثفقين ، خاتمه يافت . اين جنگ را جنگ بزرگ ناميده اند و منشاء آن رقابت ميان دولت هاى يزرگ بر سر مستعمره ها و مسائل نظامى و ملى در قرن نوزدهم و اوايل قرن بيستم بود.
بهانه شروع جنگ جهانى اول قتل (فرانسوا فرديناند) وليعهد اتريش در 28 ژوئن 1914 در (سارايوو) ايالت بوسنى به دست گاوريلو پرنزيپ اهل صربستان بود.
مردم ايالت بوسنى مايل بودند كه به صربستان ملحق شوند، اما دولت اتريش از اين كار جلوگيرى مى كرد. مقامات اتريش دولت صربستان را مسئول اين قتل دانستند. و آن را بهانه اعلام يك اولتيماتوم (در 23 ژوئيه ) و بعد اعلان جنگ به آن كشور در 28 ژوئيه قرار دادند. اعلان تجهيز عمومى دولت روس (31 ژوئيه ) بهانه مداخله آلمان شد كه به دولتين روس (اول اوت ) و فرانسه (3 اوت ) اعلان جنگ بدهد. سرانجام نيز نقص بيطرفى بلژيك از طرف قواى آلمان ، دولت انگليس را مصمم به اعلان جنگ به آلمان كرد.
در جريان جنگ (امپراتورى هاى مركزى )(آلمان ، اتريش و هنگرى ) مورد كمك تركيه و بلغارستان واقع شدند. منفقين (بلژيك ، انگليس ، فرانسه ، مونته نگرو، روسيه و صربستان ) نيز مورد كمك ژاپن ، ايتاليا، پرتغال ، رومانى ، ممالك متحده آمريكا، يونان و برزيل قرار گرفتند. و به عبارت ديگر اعضاى اتفاق مثلث (انگليس ، فرانسه و روسيه ) و اتحاد مثلث (آلمان ، اتريس و ايتاليا) به يكديگر اعلان جنگ كردند.
ايتاليا از اتحاد مثلث خارج شد و تا سال 1915 بى طرف ماند و در اين تاريخ به متفقين پيوست . علت آن بود كه مى خواست سرزمين ها ايتاليايى زبان را كه در تصرف اتريش بود به انضمام چند مستعمره در آفريقا به دست آورد. تركيه عثمانى به طرفدارى از آلمان ها برخاست تا مانع از تسلط روسيه بر تنگه هاى درياى سياه شود. آمريكا در سال 1917 با قدرت نظامى ، ثروت و تجهيزات فراوان هنگامى به يارى متفقين آمد و اين در حالى بود كه نيروهاى مركزى پس از سه سال جنگ تقريبا نابود شده بودند.
مهمترين صحنه جنگ قاره اروپا در فرانسه بود، آلمانيها از خاك بلژيك عبور و به فرانسه حمله بردند. نقشه جنگى ارتيش آلمان بر آن بود كه (برق آسا) به فرانسه هجوم ببرد و پاريس را اشغال كند و آن گاه براى نابود ساختن روسيه بدان كشور حمله ور شود. آلمان سه مرتبه تلاش كرد تا فرانسه را تصرف نمايد: يكى در (مارن )(107) (6 - 14 سپتامبر 1914) و ديگرى در (وردن )(108) (فوريه 1916)، و مجددا در مارن در ژوئيه 1918.
در جبهه شرق ، روسها از آلمانيها به سختى شكست خوردند و هنگامى كه در سال 1917 بلشويكها بر روسيه مسلط شدند، با آلمان در شهر (برست ليتوفسك ) عهدنامه اى بستند و از جنگ كناره گرفتند.
متفقين تمام مستعمرات آلمان را در آفريقا و خاور دور به تصرف در آوردند و مستملكات عثمانى در خاور ميانه يعنى سوريه و عربستان را متصرف شدند. شكست نهايى آلمانيها در نتيجه حملات متفقين در سال 1918 و به رهبرى (مارشال فوش )(109) فرانسوى صورت گرفت و آلمان ناچار ترك مخاصمه را خواهان شد و هنگامى كه اين كشور در 11 نوامبر 1918 شرايط متفقين را پذيرفت جنگ جهانى اول به پايان رسيد.
عهدنامه ورساى (110)، در 28 ژوئن 1919 بر آلمان مغلوب تحميل ، و به پيروزى دولتهاى متفق مهر تاييد زد. اين عهدنامه با عهدنامه هاى (سن ژرمن )(111) با اتريش (1919)، (نويى )(112) با بلغارستان ، (تريانون )(113)))با هنگرى تكميل شد. اين جنگ خسارات بسيار زياد جانى و مالى بر جاى نهاد و مدت 1565 روز طول كشيد. در طول اين مدت در حدود 65 ميليون نفر بسيج شده بودند. از اين عده در حدود9 ميليون نفر كشته شدند. در حدود 22 ميليون نفر (نسبت يك سوم ) معلول و از كار افتاده و 7 ميليون نفر براى هميشه معلول و ناقص شدند. و حدود 5 ميليون نفر نيز مفقود بر جاى گذاشت .
از ديگر آثار جنگ اول جهانى تغييرات ارضى سياسى ، اجتماعى و اقتصادى بود كه اهم آنها عبارتند از:
انقلاب روسيه (1917)، انحلال امپراتورى روس (1918 - 1917)، انقلاب آلمان (1918) و انحلال امپراتورى اتريس و هنگرى (اكتبر - نوامبر) و سقوط امپراتورى تركيه ، امضاى اساسنامه جامعه ملل .
از اين دوره انحطاط، دو طرز تفكر جديد پديد آمد، نخست اين كه (پرزيدنت ويلسن ) رئيس جمهورى وقت امريكا اعلام داشت : (اكنون وظيفه مقدس ما آن خواهد بود كه در راه برقرار ساختن يك دموكراسى واقعى در تمام جهان ، خود سرمشق ديگران قرار گيريم و با پندها و اندرزهاى دوستانه و معقول و با مساعدتهاى مادى ، آنها را يارى كنيم و در همين زمان صداى نيكلالنين بزرگترين مرد انقلابى بلشويك ، از روسيه برخاست و وقوع يك انقلاب جهانى را اعلام كرد و با اصرار، پيروان خود را به آن داشت كه تمام جهان را به صورت يك جامعه زير سلطه كارگران متشكل سازند. هدف ويلسون جهانى نوبنياد بود، بر مبناى دموكراسى ، اما عقيده لنين آن بود كه (يا همه چيز يا هيچ چيز). البته ميان اين دو نظريه راه سازشى وجود نداشت .
11 مرداد 1288 
شهادت آيت الله شيخ فضل الله نورى رهبر نهضت مشروطه مشروعه 
رهبران مشروطه چون شيخ فضل الله نورى و سيد عبدالله بهبهانى به دست روشنفكران به ترتيب اعدام و ترور شدند و قلم غربزدگان و شرق زدگان روشنفكر نيز براى تخطئه و بدنام كردن رهبران واقعى انقلاب مردمى ايرانيان مسلمان - كه سعى در رهايى از سلطه زورگويان استبدادى و پرهيز از تجدد گرايى ضد دينى داشتند - از هيچ كوششى دريغ نورزيد. البته شيخ فضل الله ، در اين عرصه مورد حقد و كينه بيشترى قرار گرفت زيرا او تنها شخصيت دوران خود بود كه به چهره واقعى از فرنگ برگشتگان باصطلاح روشنفكر پى برده و آنان را رسوا مى كرد. بنابراين خشم آنان هرگز از شيخ كاهش نيافت و هم اكنون نيز در كتب مختلف چهره اين روشنفكر واقعى مسلمان رامورد هتاكى و بى احترامى قرار مى دهند. روزى او را انگليسى ، ديگر روز روسى ، گاهى رياست طلب و گاه دربارى ، رشوه گير، مخالف مشروطه و هوادار رژيم استبدادى معرفى مى كنند.
شيخ فضل الله در سال 1259 ه.ق در نور مازندران ديده به جهان گشود. پس از طى مراحل ابتدايى تحصيل ، براى تكميل دروس خود در اوايل جوانى به نجف اشرف رفت و در سال 1292 ه.ق با مهاجرات به سامرا در زمره شاگردان درجه اول ميرزاى شيرازى بزرگمرد و قهرمان مبارزه با استعمار انگليس در آمد و از محضر وى استفاده برد و سرانجام نيز در سال 1300 ه.ق جهت تبليغ معارف اسلامى عازم ايران شد و در تهران اقامت گزيد.
نيم نگاهى به اعترافات دشمنان شيخ خالى از لطف نيست :
- (... حاجى شيخ فضل الله اگر چند ماهى در عتبات توقف كند شخص ‍ اول علماى اسلام خواهد گرديد، چه هم حسن سلوك دارد و هم مراتب علميه و هم نكات رياست را بهتر از ديگران دار است ...)
(شيخ فضل الله مقام علمى اش بالاتر از سيدين مسندنشين است ، طلاب و بيشتر اهل منبر دور او را دارند...)(114)
(متفكر مشروطيت مشروعه شيخ فضل الله نورى از علماى طراز اول كه پايه اش را در اجتهاد اسلامى برتر از طباطبائى و بهبهانى شناخته اند.)(115)
رهبرى و پيشتازى شيخ در نهضت مشروطه زبانزد خاص و عام است چنانكه دشمنان قسم خورده وى نيز به آن اذعان مى كنند.
(... در اول ظهور مشروطيت حاجى شيخ فضل الله با ساير روحانيون مشروطه خواه همفكر و همقدم بود و با اين كه با عين الدوله صدر اعظم وقت دوست بود، در مهاجرت به حضرت عبدالعظيم و قم شركت كرد و تا صدور فرمان مشروطيت و افتتاح مجلس شوراى ملى ، كوچكترين مخالفتى از او مشاهده نشد...) و عين (... عين الدوله از حركت حاج شيخ فضل الله (مهاجرت به قم ) بى اندازه ضعيف شد... حركت حاج شيخ فضل الله خيلى امر آقايان را قوت داد چه مراتب علميه او از ديگران بهتر و سلوكش ‍ نسبت به طلاب و اهل علم از ديگران خوشتر بود) و (... پس از پيشرفت مشروطه و باز شدن مجلس ، ديگران هر يكى بهره اى جسته به كنار رفتند ولى دو سيد و حاجى شيخ فضل الله همچنان باز ماندند و چون مشروطه را پديد آورده خود مى شماردند، از نگهبانى باز نمى ايستادند. ولى حاج شيخ فضل الله رواج شريعت را مى طلبيد...)(116)
اين حقيقى است كه با آغاز مخالفت شيخ شهيد با مشروطه خواهان بسيارى از عالمان اسلامى نيز كه تا ديروز در راه استوارى (مشروطه ) با همه نيرو و توان مبارزه مى كردند راه خود را از عناصرى كه خود را آزاديخواه و مشروطه خواه مى خواندند جدا كردند و به مخالفت با آنان برخاستند تا آنجا كه بنا بر نوشته كسروى (از عالمان اسلامى ) هيچ كس ‍ نماند در ميان مشروطه خواهان ، مگر آنانكه به يكباره از پيشه ملائى و در آمد و شكوه آن (!!) چشم پوشيدند...)(117)
آرى شيخ از نخستين عالمان اسلامى آن دوران بود كه به نقشه استعمار در جهت اسلام زدايى و جايگزين ساختن حكومت لائيك تحت پوشش ‍ مشروطه و قانون اساسى پى برد و سعى كرد تا اجازه ندهد ملى گرايى به جاى اسلام گرايى بنشيند و به نام آزادى و دموكراسى ، بى بند و بارى غربى در جامعه اسلامى ايران حاكم شود. چنانكه كسروى نيز به آن اشاره مى كند (... چنانكه گفتيم چون پيشگامان جنبش ، ملايان بودند تاديرى سخن از (شريعت ) و رواج آن مى رفت و انبوهى از مردم مى پنداشتند كه آنچه خواسته مى شود همين است . سپس كم كم گفتگو از كشور و توده (اومانيسم ) و ميهن دوستى (ناسيوناليسم ) و اين گونه چيزها به ميان آمد و گوشها به آن آشنا گرديد و بدين سان يك خواست ديگرى پيدا شد كه آزاديخواهان ميانه آن و اين دو دل گرديدند و خود ناسازگارى اين درخواست بود كه آزاديخواهان و ملايمان را از هم جدا مى گردانيد... چيزى كه هست آزاديخواهان درخواست خود را كه كوشيد به پيشرفت كشور و توده باشد، راه روشنى در پيش نمى توانستند و هرگامى رابه پيروى از اروپا بر مى داشتند.
علت مخالفت شيخ ب مشروطه از كلام خود شيخ مى توان باز جست .
(... و بعد همينكه مذاكرات مجلس شروع شد و عناوين دائر به اصل مشروطيت و حدود آن در ميان آمد از اثناء نطق ها و لوايح و جرايد، امورى به ظهور رسيد كه هيچ كس منتظر نبود و زايدالوصف مايه وحشت و حيرت روساءى روحانى و ائمه جماعت و فاطبه مقدسين و متدينين شد ؛ از آن جمله در منشور سلطانى كه نوشته بود مجلس شوراى ملى اسلامى داديم لفظ اسلامى گم شد و رفت كه رفت ... و ديگر در موقع اصرار دستخط مشروطيت از اعليحضرت اقدس شاهنشاه ... در حضور هزار نفس بلكه بيشتر صريحا گفتند: ما مشروعه نمى خواهيم ...) و در فرازى ديگر آمده است :
(.. شما كه بهتر مى دانيد كه دين اسلام اكمل اديان و اتم شرابع است و اين دين دنيا را به عدل و شورا گرفت آيا چه افتاده است كه امروز بايد دستور عدل ما از پاريس برسد و نسخه شوراى ما از انگليس بيايد...)
(... من آن مجلس شوراى ملى را مى خواهم كه عموم مسلمانان آن را مى خواهند به اين معنى كه البته عموم مسلمانان مجلس كى خواهند كه اساسش بر اسلاميت باشد و خلافت قرآن و بر خلافت شريعت محمدى (ص ) و بر خلافت مذهب مقدس جعفرى ، قانونى نگذارند من هم چنين مجلسى مى خواهم .)
بررسى اعمال و گفتار شيخ شهيد  
در بررسى ميان گفتارها و نوشتارهاى شهيد در مى يابيم كه :
1 - شيخ فضل الله از نخستين كسانى بود كه عليه استبداد قيام ، و همراه ديگر رهبران مشروطه به قم مهاجرت كرد و تا حصول نتيجه از اقدام خود طرفنظر نكرد.
2 - شهيد، خود، از ارزمندان حكومت عدل بود چنانچه در پيامش آمده است :
(خدا گواه است كسى ضديت با عدل ندارد و چه شده است كسى كه اول ، مقدم در اين امور بوده است ، اقدام بر ضديت با تخريب اين اساس ‍ مقدس مغدلت را قصد كند كه نه عقلا و نه شرعا جاير، بلكه حرام است . مقصود تطبيق اين مجلس است يا قانون محمدى (ص )...)
3 - آغاز مبارزه شيخ با عناصر مشروطه خواه به هنگام تصويب متم قانون اساسى بروز كرد.
4 - آنچه روشنكفران بيمار از جامعه آن روز مى خواستند ريشه كن ظلم و برقرارى حكومت مردمى نبود بلكه مى خواستند ريشه اسلام را از بيخ و بن بر كنند و حكومت لائيك را در جامعه برقرارى سازند. آنان در جهت هدفى كه داشتند شيخ فضل الله رابه دار كشيدند، باند سيد حسن تقى زاده روشنكفران اقدام به ترور بهبهانى كرد و از سيد محمد طباطبايى خواستند تا در سياست دخالت نكند و الا به سرنوشت بهبهانى دچار خواهد شد. اين همه و همه نشانه انحراف نهضت مشروطه از مسير اصلى و با وجود مجلس ، حاكميت بى قانونى در كشور بود.
5 - انگيزه شيخ از بست نشينى مبارزه با اسلام زدايى و غربزدگى بود و بر آن بود تا از حكومت ديكتاتورى تحت لواى مشروطه جلوگيرى كند و در اين راه جان خويش را نيز فدا كرد.
6 - استعمار انگليس كه از حركت شيخ ، سخت به وحشت افتاده بود خواست تا چهره او را مخدوش كند، لذا دست به جو سازى عليه وى زد و حداقل توفيقى كه به دست آورد، مردم آن روز را از دريافت رهنمودهاى وى بى بهره ساخت و اسارت پنجاه سال سلطنت دوودمان پهلوى را براى ملت ايران به ارمغان آورد.
7 - انگليس و روشنفكرهاى تحت فرمانش اقدام به جعل تلگراف از سوى نجف كردند كه در آن شيخ توسط علما تكفير شده بود؛ جعلى بودن اين تكفير، خود داستانى است كه به نظر مى رسد طرح آن ، پرده از حقايق بر خواهد داشت .
در تلگرافى كه نقل مى كنند و نويسندگان مى نويسند آمده است : (حجت الاسلام بهبهانى ، طباطبائى ، تلگراف ثانى و اصل ، نورى چون مخل آسايش ‍ و مفسد است تصرفش در امور حرام است .
محمد حسين نجل ميرزا خليل ، محمد كاظم خراسانى ، عبدالله مازندرانى
و از سوى ديگر نقل كرده اند كه شيخ نيز در جهت مقابله ، چنين گفته است :
(... شيخ فضل الله تكفير كرده است حجج اسلاميه عتبات عاليات را و از جناب حاج ميرزا حسين و جناب آخوند ملاكاظم و آقاى شيخ عبدالله مازندرانى بايد مى گويد و آنها را تكفير كرده است .)
دلائل جعلى بودن اين تلگراف و آن ادعاها بسيار واضح است چون :
1 - سازنده تلگراف آن قدر بى سواده بوده كه نمى دانسته در خطاب به دو تن از علماء عنوان حجة الاسلام ، نادرست است .
2 - اعلام (تصرفش در امور حرام ) درباره يك مجتهدى كه از نظر علمى همطراز آنهاست نافذ نيست و مشكل را حل نمى كند.
3 - اگر چنين چيزى صحت داشت ، انگليس و هوادارانش آن چنان طبل رسوايى شيخ را به صدا در مى آوردند كه بيا و ببين .
4 - اگر اين تلگراف از سوى علماى نجف صادر شده بود بى ترديد سيد كاظم يزدى كه اعلم علماى آن روز نجف بود و موضع همسانى با شيخ داشت در برابر آن سكوت نمى كرد و واكنش تندى از خود نشان مى داد.
5 - علماى اسلامى وارسته تر از آن هستند كه روى مخالفت يا موافقت با مشروطه يكديگر را تكفير كنند.
در جريان مشروطه علماى ايران و نجف چه آنانكه در راه برقرارى تا آخرين نفس ايستادند و چه آنانكه در برابر قانونگذارى مجلس شوراى ملى به مخالفت برخاستند و شعار مشروطه مشروعه را سر دادند و چه آنانكه از آغاز، نسبت به اين حركت روى خوش نشان ندادند، همگى يك هدف را دنبال مى كردند و آن برقرارى عدالت و قانون در چارچوب قوانين اسلام بود، اما برخى از آنان چون شيخ فضل الله به سبب تيزهوشى و ژرف نگرى ويژه خود زود دريافتند كه دستهاى مرموز نامرئى در راه ريشه كن ساختن اسلام و كنار زدن عالمان اسلامى به كار افتادهاست و علماى ما اگر چنانچه از يك حكومت جور حمايت كنند در واقع پيشگيرى از خطر كفر و الحاد كه نابود كننده اسلام است ، مى كنند.
به طور مثال شيخ فضل الله در حضور محمد على شاه ، درست در شرايطى كه مجلس به توپ بسته شده و مشروطه خواهان سركوب شده اند و مردم كوچه و بازار به مشروطه بد مى گفتند و به خيال شاه ، مشروطه در باغشاه ذبح شده است مى گويد:
(... مشروطه خوب لفظى است ، شاه دستخط مشروطيت را دادند، شاه مرحوم دستخط داده اند، مشروطه بايد باشد ولى مشروطه مشروعه و مجلس محدود نه هرج و مرج .)
به هر حال ايستادگى شيخ تا پاى چوبه دار و شهادتش گوياى بسيارى از ابهامات و ياوه سراييهاى مخالفين وى و باصطلاح روشنفكران مترقى است .
از هجرت به قم تا فتح تهران 
شيخ فضل الله كه در هجرت علما به قم نقش موثر و سازنده اى داشت و تا تسليم شدن شاه و دولت دست از تحصن برنداشت و تا هنگامى كه فرمان مشروطه صادر شد، خيلى محكم و جدى در راه اعتلاى مشروطه گام برداشت ، و زمانى كه مشاهده كرد در مجلس انحراف وجود دارد و نقشه طرد اسلام و جايگزينى غرب را در سر دارند به مخالفت برخاست .
شيخ براى اين كه صداى خود را به مردم برساند در سوم تيرماه 1286 به حرم عبدالعظيم پناهنده شد. حدود 500 نفر او را در اين هجرت همراهى كردند، و مشروطه مشروعه را در اينجا مطرح نمود.
شيخ فضل الله در دوران استبداد صغير، همچنان به مخالفت خود با مشروطه ادامه مى داد. او در نهم دى ماه 1287 توسط شخصى به نام كريم دواتگر كه از سوى دشمنان شيخ ، اجير شده بود مورد سوء قصد قرار گرفت وليكن ضارب موفق نشد كه شيخ را از بين ببرد. و شيخ پس از مدتى ضارب خود را مورد عطوفت اسلامى قرار داد و بخشيد.
پس از فتح تهران كه مشروطه خواهان از هر سو به تهران هجوم آوردند و حكومت استبداد محمد على شاه را سرنگون كردند، بواسطه انحرافات زيادى كه در ميان ايشان وجود داشت و دستهاى خارجى كه آنها را هدايت مى كرد، منزل شيخ فضل الله نورى را كه از رهبران اصلى مشروطيت و از نخستين قيام كنندگان براى ايجاد عدل و برچيدن بساط ظلم بود محاصره كردند.
تاريخ نويسان ، مواردى كه در خانه شيخ گذشت را چنين نوشته اند:
(... يك نفر از سفارت روس وارد شد و با حاج شيخ مذاكره و او را دعوت به سفارتخانه نمود، حاج شيخ جواب داد: مسلمان نبايد پناهنده كفر شود، آن هم مثل من . بعد آن شخص اظهار كرد كه اگر حاضر نمى شويد بياييد بيرق را بالاى سر در خانه نصب نماييد و بيرق را نشان داد و اجازه خواست سر درب عمارت قرار دهند، در اين قسمت هم حاج شيخ فضل الله جواب داد كه اسلام زير بيرق كفر نخواهد رفت . آن شخص گفت : براى شما خطر جانى خواهد داشت جواب دادند: زهى شرافت و آرزومندم .)
شيخ كه مى توانست همچون محمد على شاه و بسيارى از رجال به سفارتخانه اى پناهنده شود و جان خود را از خطرات محفوظ بدارد، ترجيح داد تا در منزل بماند و زير باز ننگ نرود در حالى كه حق با او بود. وقتى اطرافيان شيخ به او پيشنهاد كردند كه در خانه اى پنهان شود و بعد مخفيانه به عتبات برود گفت (118):
اگر من پايم را از اين خانه بيرون بگذارم ، اسلام رسوا خواهد شد. او در مقابل پيشنهاد ديگرى كه خواستند به سفارتى پناهنده شود با خونسردى پرچم خارجى را كه برايش فرستاده بودند را نشان داد و فرمود:
اين را فرستاده اند كه من بالاى خانه ام بزنم و در امان باشم . اما رواست كه من پس از هفتاد سال كه محاسنم را براى اسلام سفيد كرده ام حالا بيايم و بروم زير بيرق كفر؟
پس از اين گفتگوها شيخ همه اطرافيان را مرخص كرد تا مبادا به ايشان آسيبى برسد. سرانجام در 8 مرداد 1288 مرجع تقليد شيعه را به وسيله 70 نفر مجاهد! دستگير و با درشكه به اداره نظميه بردند و زندانى كردند. حكم اعدام شيخ از قبل توسط انگليسيها صادر شده بود، لكن براى صحنه سازى سه روز او را نگاه داشتند و سپس او را توسط شيخ ابراهيم زنجانى ، روحانى نمايى بى سواد و لامذهب و چند نفر از ايادى انگليس ، حدود يكساعتى بازجويى كردند. در اين بازجويى شيخ به زنجانى گفت :
(تو كوچكتر از آنى كه مرا محاكمه بكنى ) و مجددا گفت :
(عالم را با جاهل بحثى نيست .)
او را در روز ميلاد حضرت على (ع ) به كاخ گلستان بردند و بار ديگر به بازجويى پرداختند. شيخ در جلسه دادگاه برخاست و خطاب به يپرم خان ارمنى گفت :
(مشروطه تا ابدالدهر حرام خواهد بود، موسسين اين مشروطه ، همه لامذهبين صرف هستند و مردم را فريب داده اند.)
نحوه شهادت شيخ فضل الله نورى 
جالب اينجاست كه وقتى محاكمه صورت مى گرفت ، در بيرون مشغول آماده سازى جايگاه اعدام وى بودند. موقعى كه مى خواستند او را براى اعدام ببرند اجازه خواندن نماز عصر به وى ندادند و ايشان را به سوى جايگاه اعدام راهنمايى كردند. وى وقتى به درب نظميه رسيد رو به آسمان كرد و گفت : (افوض امرى الى الله ان الله بصير بالعباد)(119) و زمان حدود يك ساعت و نيم به غروب روز سيزده رجب 1327 قمرى بود. وقتى به پايه دار نزديك شد، برگشت و مستخدم خود را صدا زد و مهرهاى خود را به او داد تا خرد كند، مبادا بعد از او به دست دشمنانش بيفتد و براى او پرونده سازى كنند. پس از آن آقا عصا و عبايش را به ميان جمعيت انداخت و روى چهارپايه رفت و قريب ده دقيقه براى مردم صحبت كرد و فرمود:
(خدايا، تو خودت شاهد باش كه من آنچه را كه بايد بگويم به اين مردم گفتم ... خدايا تو خودت شاهد باش كه من براى اين مردم به قرآن تو قسم ياد كردم ، گفتند قوطى سيگارش بود خدايا تو خودت شاهد باش كه در اين دم آخر باز هم به اين مردم مى گويم كه موسس اين اساس لامذهبين هستند كه مردم را فريب داده اند... اين اساس مخالف اسلام است . محاكمه من و شما مردم بماند پيش پيغمبر محمد بن عبدالله ...) آن گاه عمامه را از سر برداشته و فرمود:
(از سر من اين عمامه را برداشتند، از سر همه برخواهند داشت .)(120)
در آستانه اعدام يكى از رجال وقت با عجله براى او پيغام آورد كه شما اين مشروطه را امضاء كنيد و خود را از كشتن برهانيد و او در جواب فرمود:
ديشب رسول خدا را در خواب ديدم ، فرمودند: فردا شب مهمان منى و من چنين امضائى نخواهم كرد...)
طناب دار به گردن وى انداخته شد و لحظاتى بعد پيكر بى جان آيت الله شيخ فضل الله نورى برفراز دار باقى مانده بود و دسته موزيك شروع به نواختن كرد و مردم از جمله پسر شيخ كف مى زدند و شادى مى كردند. و اين گروه از خدا بى خبر چه بى احترامى هايى كه به جنازه شيخ نكردند.
انتقال مخفيانه جنازه شهيد به قم 
خانواده وى ، جنازه شيخ را مخفيانه به منزل بردند و در اتاقى در حالى كه غسل و كفن شده بود گذاشتند و آن را تيغه كردند و براى اين كه كسى بويى نبرد مراسمى ظاهرى گرفتند و جنازه اى غير واقعى را در قبرستان دفن كردند و صورت قبر براى آن ساختند. پس از هيجده ماه كه مردم كم كم با خبر شده بودند و مى آمدند و پشت ديوار فاتحه مى خواندند و مى رفتند و احتمال خطر از هر سو مى رفت جنازه مطهر شيخ فضل الله را بدون آن كه كمترين آسيبى ديده باشد از آن اتاق در آوردند و مخفيانه به قم انتقال دادند و در مقبره اى كه قبلا در صحن مطهر تدارك ديده بود، دفن كردند. عاش ‍ سعيدا و مات سعيدا.
استعمار انگليس ، از شهادت شيخ بهره هاى فراوان برد و در واقع به تمامى مقاصد خود بدون هيچ مخالفت اساسى جامه عمل پوشاند كه همان دوران طولانى سيطره جباران بر اين مرز و بوم بود كه با انقلاب اسلامى اين رشته ، گسيخته شد. استعمار با حذف مجلس شوراى اسلامى و مشروطه مشروعه كه از شعارهاى شيخ فضل الله بود، كم كم قيد دين و اسلام را از قوانين مدونه زدود و روح ملى گرايى را به جاى اسلام خواهى و ديندارى نشاند.
پس از شهادت شيخ 
مراجع نجف كه با شهادت شيخ فضل الله به اين قطعيت رسيدند كه مشروطه از مسير خود منحرف شده است ، از آن تبرى جستند تا آنجا كه بزرگترين مرجع تقليد عصر، آيت الله آخوند خراسانى ، تصميم گرفت شخصا به تهران بيايد و از نزديك مشروطه خواهان را ببيند و در صورت علم به اين كه بيگانه پرست ها نهضت مشروطه را قبضه كرده اند، طى فتوائى آن را بكلى تحريم كند، اما قبل از حركت ، در دهم ذى حجه 1329 يعنى 16 ماه پس از دار زدن شيخ فضل الله شبانه او را در همان نجف اشرف به طرز مرموزى مسموم كردند. پس از مدتى در 24 تير 1289 شمسى قريب يكسال پس از شهادت شيخ ، يكى ديگر از سران روحانى مشروطه يعنى سيد عبدالله بهبهانى را به دستور همان مجاهدينى كه شيخ را به شهادت رسانده بودند و به جرم مخالفت با قوانين ضد اسلامى كه در مجلس به تصويب مى رسيد و جلوگيرى از رشد فرهنگ غرب در منزلش ، به شهادت رساندند و سيد محمد طباطبائى را نيز تهديد به مرگ كرده و از گردونه خارج ساختند.
نظرات بزرگان درباره شيخ شهيد 
در وصف خصائل و فضائل شيخ شهيد، سخنهاى بسيارى گفته شده و به نگارش در آمده است . از جمله علامه امينى صاحب الغدير در كتاب شهداء الفضيله مى نويسد:
(... تا دسته اى از تبهكاران او را كه دشمن زشتكارى و فريب و كفر بود، مانع خويش يافتند و او را به دار آويختند و شهيد دست ظلم و تجاوز گشت ، قربانى راه تبليغ دين ، شهيد راه خدا، شهيد مبارزه با زشتى و تباهى و فريب شد...)
زنده ياد جلال آل احمد در كتاب خدمت و خيانت روشنفكران مى نويسد:
(... از آن روز بود كه نقش غربزدگى را همچون داغى بر پيشانى ما زدند و من نعش آن بزرگوار را بر سر دار همچون پرچمى مى دانم كه بعلامت استيلاى غربزدگى پس از دويست سال كشمكش بر بام سراى اين مملكت افراشته شد...)
رهبر كبير انقلاب اسلامى امام خمينى (ره ) در سخنرانيهاى بسيارى از شيخ فضل الله نام برده و از او به عنوان سمبل مبارزه عليه استعمار ياد كرده است . ايشان در جمع مردم قم مى فرمايند:
(لكن راجع به همين مشروطه و اين كه مرحوم شيخ فضل الله رحمه الله ايستاده كه : (مشروطه بايد مشروعه باشد بايد قوانين موافق اسلام باشد.) در همان وقت كه ايشان اين امر را فرمود و متمم قانون اساسى هم از كوشش ايشان بود. مخالفين ، خارجيها كه يك همچو قدرتى را در روحانيت مى ديدند كارى كردند كه براى شيخ فضل الله مجاهد مجتهد و داراى مقامات عاليه را يك دادگاه درست كردند و يك نفر منحرف روحانى نما، او را محاكمه كرد و در ميدان توپخانه ، شيخ فضل الله را در حضور جمعيت به دار كشيدند.)(121)
و در جاى ديگر مى فرمايد:
(جرم شيخ فضل الله بيچاره چه بود؟ جرم شيخ فضل الله اين بود كه قانون بايد اسلامى باشد. جرم شيخ فضل الله اين بود كه (احكام قصاص ‍ غير انسانى نيست . انسانى است ! او را دار زدند و از بين بردند و شما حالا به او بدگويى مى كنيد.)(122)
و در جاى ديگر مى فرمايند:
(آنها جوسازى كردند به طورى كه مثل مرحوم آقا شيخ فضل الله كه آن وقت يك آدم شاخص در ايران بود و مورد قبول بود همچو جو سازى كردند كه در ميدان علنى ايشان را به دار زدند و پاى آن هم كف زدند و اين نقشه اى بود براى اين كه اسلام را منعزل كنند و كردند و از آن به بعد ديگر نتوانست مشروطه يك مشروطه اى باشد كه علماى نجف مى خواستند. قضيه مرحوم آقا شيخ فضل الله را در نجف هم يكجور بدى منعكس كردند كه آنجا هم صدائى از ان در نيامد. اين جوى كه در ايران ساختند و ساير جاها اين جو اسباب اين شد كه مرحوم آقا شيخ فضل الله را با دست بعضى از روحانيون خود ايران محكوم كردند و بعد او را آوردند و به دار كشيدند و پاى آن هم ايستادند كف زدند و شكست دادند اسلام را در آن وقت و مردم غفلت داشتند از اين عمل حتى علما هم غفلت داشتند...)(123)
از شيخ شهيد دو اثر گرانبها از مجموعه ص آثارش به يادگار مانده است : 1 - الصحف المهدويه 2 - تذكره الغافل و ارشاد الجاهل . علامه امينى در مقام علمى او مى گويد: (از اكابر مجتهدين و فقهاى اماميه و بزرگترين رهبر مذهبى پايتخت كه فضل و دانش از اطراف و جوانبش موج مى زد و بر لابلاى سخنان و سطور نگارشانش مى ريخت .)
12 مرداد 1359 
تاسيس شوراى هماهنگى تبليغات اسلامى 
بسم الله الرحمن الرحيم
تبليغات اساس انسجام يك ملت است .
مساله تبليغات همان طور كه مى دانيد از مسائل بسيار مهم است و مع الاسف بايد بگويم كه از اول نهضت تا به حال تبليغاتمان در خارج صفر بوده است ...
مساءله اى كه شما مى خواهيد دنبال كنيد يعنى مساءله هماهنگى بين تمام نهادها، بسيار مهم است شما بايد احساس كنيد كه صلاح دين و مكتب ما اصلاح مملكت ما اين است كه همه با هم يك كار را دنبال كنيم ...
از آنجا كه تبليغات اساس كار است و موجب تشتت و يا انسجام يك ملت است شما هماهنگى و اتحادتان ر حفظ كنيد...)(124)
برگزارى مناسبتها، مراسم عمومى و راهپيماييهاى سراسرى كشور علاوه بر تعظيم شعائر مذهبى ، ملى و انقلابى داراى اثرات بالقوه بالاى فرهنگى ، اجتماعى و سياسى است كه با بازتابهاى گسترده بين المللى وجهه مردمى نظام مقدس جمهورى اسلامى را به نمايش مى گذارد.
موضوع فعاليت مركزى توانا و پويا براى تقبل مسئوليت ياد شده و اداره صحيح و سازماندهى در جريان حركت عمومى مردم ، در قالب (شوراى هماهنگى تبليغات اسلامى )به عنوان مركز هماهنگى و مشاركت حجمعى ارگانهاى ذى ربط رسميت يافت و با تاءييد امام خمينى (ره ) و سرپرستى حجت الاسلام والمسلمين حقانى مركز موجوديت رسمى يافت و در طول عمر پر پركت انقلاب همراه با شور و شوق وصف ناپذير آحاد ملت به وظيفه پاسدارى از حضور امت مسلمان ايران در صحنه انقلاب پرداخت .
شوراى هماهنگى تبليغات اسلامى در حال حاضر به عنون نهادى مستقل تحت نظارت و هدايت عاليه مقام مغظم رهبرى و با مسئليت نماينده معظم له و دبير اين شورا حضرت آيت الله جنتى و يا همراهى موسين اين نهادها (بنياد شهيد، سپاه پاسداران ، جهاد سازندگى ، سازمان تبليغات اسلامى ، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، سازمان صدا و سيماى جمهورى اسلامى ايران و جامعه روحانيت مبارز تهران ) انجام وظيفه مى كند.
در اساسنامه اين شورا پيرموان اهداف كارى آن آمده است :
(شورا به عنوان مركز هماهنگى ، مشاركت و همفكرى تشكيلات فرهنگى - تبليغى نهادهاى عضو در حركتهاى عمومى و فراگير جامعه و اجراى طرحهاى تبليغى مشترك و عمومى ، انقلاب را يارى مى دهد.)
مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى (مدظلله العالى ) در زمينه و نقش و عملكرد اين شورا فرموده اند:
(اگر ما اين شوراى هماهنگى را نداشتيم بى شك ناسازگارها و اشكالات فراوانى را در ايجاد و اداره و راه اندازى مراسم مختلف شاهد بوديم . الحمدالله اين شورا تشكيل شد و به همين دليل هم اين شورا بايد بماند و به طور جدى بايد تقويت و سطح فعاليتهاى آن بالا برود... وجود اين تشكيلات (شوراى هماهنگى ) براى سازماندهى و نظم بخشيدن و اداره صحيح مراسم عمومى از قبيل دهه فجر و امثال آن بسيار مفيد و لازم است و من از آن حمايت مى كنم .)
ارزيابى روند فعاليتهاى شوراى و تامل در مبانى حركت آن نشان مى دهد كه در طول هشت سال دفاع مقدس ، شورا اساسى ترين نقش را در تدارك و برگزارى راه پيمايى ها عظيم و سرنوشت ساز و تقويت و تحكيم حضور موثر آحاد ملت در مراسم عمومى ، بزرگداشت ايام الله و مناسبتهاى متعدد انقلاب اسلامى داشته است و شورا با استفاده از اين فرصتها توانسته است به مقتضاى شرايط و ضروريات ، در خدمت به انقلاب اسلامى و اعتلاى فرهنگ ملى ، مستقل از جريانات و جناحهاى سياسى ، تنها در خط امام (ره ) رهبرى و نظام بهره گيرد.
در پى فرامين مقام معظم رهبرى ، رياست جمهورى اسلامى وقت آيت الله هاشمى رفسنجانى در سال 1371، طى بخشنامه اى با اشاره بر لزوم تمركز سازماندهى و مديريت برگزارى مراسم عمومى كشور، اين شورا را به عنوان مسئول كليه مراسم و راهپيمايى هاى عمومى و مناسبتهاى رسمى به تمام وزارتخانه ها و سازمانها و نهادها معرفى و آنها را ملزم به اعمال همكارى و هماهنگى با اين شورا به منظور هر چه با شكوهتر برگزار شدن اين گونه تبليغات عمومى و سراسرى نمودند.
مراسم و فعاليتهاى كه در شرايط كنونى در برنامه كار شوراى هماهنگى تبليغات اسلامى قرار دارد عبارتند از:
دهه مبارك فجر انقلاب اسلامى ، راهپيمايى هاى 22 بهمن ، 12 فروردين روز جمهورى اسلامى ، روز كارگر، روز معلم ، مراسم عمومى سالگرد ارتحال امام (ره )، 15 خرداد، 7 تير، 17 شهريور، مرامس هفته دفاع مقدس ، 13 آبان روز ملى مبارزه با استكبار جهانى و روز دانش آموز و روز زن .
14 مرداد 1258 
نهضت مشروطيت ايران 
ناصر الدين شاه قاجار در 17 ذيقعده 1313 مطابق با 11 ارديبهشت 1257 درست يك روز قبل از برپايى جشن آغاز پنجاهمين سال پادشاهى خود به هنگام زيارت حضرت عبدالعظيم (ع ) توسط ميرزا رضا كرمانى (125) كه از شاگردان و مريدان سيد جمال الدين اسد آبادى انديشمند بزرگ اسلامى بود، به قتل رسيد و پس از وى فرزندش مظفر الدين شاه بر اريكه قدرت تكيه زد و عين الدوله را كه مردى مستبد بود به صدارت اعظم برگزيد.
ريشه انقلاب مشروطيت را بايد در رفتار ظالمانه پادشاهان قاجار و تعدى و تجاوز شاهزادگان و وابستگان دربار و حكومت مستبدانه حاكمان ولايات و مداخله بى حد و حصر دولتهاى روس و انگليس در امور ايران و مخالفت مردم با آنها دانست . از طرف ديگر عدم درك صحيح مظفر الدين شاه از اصول مملكت دارى و نيز با توجه به بيمارى وى و عزيمت مكرر به فرنگ جهت معالجه ، اوضاع كشور روز بروز نابسامان تر مى شد و ظلم حاكمان نيز به تبع آن افزايش مى يافت .
امين السلطان صدر اعظم وى ، شخص قدرت طلب بود و پيوسته سعى بر اين داشت تا به جاى رسيدگى به امور مملكت و مشكلات مردم موقعيت خويش را با بذل و بخششهاى بى دريغ مستحكم كند به طورى كه در اثر اسرافكاريهاى وى دولت وامهاى متعددى از روس و انگليس دريافت كرد و در مقابل منابع اقتصادى كشور مثل گمركات ، شيلات ، پست و تلگراف را در گرو اين وامها قرار داد اين وامها نيز صرف خوشگذرانى هاى درباريان و سفر شاه به فرنگستان شد و مردمى كه از اين وامها طرفى نبسته ، و دانستند كه مسئوليت تمام اين نابسامانيها به عهده امين السلطان مى باشد، با او به مخالفت برخاستند تا سرانجام مظفر الدين شاه وى را عزل كرد و عين الدوله را جايگزين امين السلطان ساخت . عين الدوله در اوايل كار، خود را موافق ملت نشان داد، اما مدتى بعد با آزاديخواهان از در دشمنى در آمد. در زمان او كار ظلم و تعدى و فساد اخلاق و بى دينى و رشوه خوارى چنان بالا گرفت كه حوصله مردم و بالاخص علماى دين سر آمد و زمزمه هاى شورش ‍ عليه دولت از گوشه و كنار مملكت به وضوح آغاز شد. با ازدياد فشار و اختناق ، آيت الله طباطبائى و آيت الله بهبهانى از رهبران نهضت ، انجمنى متشكل از آزاديخواهان تشكيل دادند تا حكومت استبدادى را به مشروطه تبديل كنند.
در اين ميان چند حادثه ، باعث شد تا حركت مردم و شورش عمومى تسريع شود. يكى از اين حوادث هاى ماجراى مسيونوز بلژيكى بود كه در سال 1281 به همراه عده اى از هموطنانش به ايران آمدند تا به اداره گمركات كشور بپردازند. مسيو نوز كليه تعرفه هاى گمركى را عليه بازرگانان وضع كرد و اين امر موجبات نارضايتى آنان را فراهم آورد. سرانجام با انتشار عكسى كه در آن مسيو نوز در لباس روحانيت ، در يك مجلس رقص در حال كشيدن قليان بود، خشم عمومى را برانگيخت و مردم خواستار عزل او شدند.
ديگرى مساله بانك استقراضى روس بود. بدين شرح كه روسها در محل قبرستان متروكه اى در وسط بازار در حال بناى ساختمان بانك مزبور بودند كه در اثناى ساخت آن ، استخوانهاى تازه مردگان كشف شد، روسها با بى اعتنايى اجساد و استخوآنهارا به چاهى ريختند. به دنبال آن يكى از روحانيون ، در حين سخنرانى در ماه مبارك رمضان اعلام كرد كه مردم بياييد قدم رنجه كنيم و سرى به اموات بزنيم و فاتحه اى براى آنها بخوانيم و با آنان وداع كنيم و خود از منبر پايين آمد و به راه افتاد و مردم نيز به دنبال او راه افتادند. نتيجه اين حركت تلى خاك بود كه از بناى ساختمان بانك ياد شده بر جاى ماند.
حادثه مهمترى كه در واقع باعث آغاز نهضت به طور جدى و فراگير شد مساله به چوب بستن بازرگانان بود. ماجرا از اين قرار بود كه در حين جنگ روس و ژاپن ، قند گرانشد، علاء الدوله حاكم وقت تهران تعدادى از بازرگانان را كه در اعتراض به اعمال مسيو نوز تحصن كرده بودند به بهانه گران كردن قند و در واقع به قصد گوشمالى مردم احضار كرد و به چوب بست . با انتشار اين خبر بازاريان مغازه ها را بستند و به عنوان اعتراض در مسجد بازار اجتماع كردند. دولت به وحشت افتاد و با دخالت امام جمعه تهران قرار شد كه فرداى آن روز جهت اخذ تصميم به مسجد شاه بروند.
روز بعد هنگامى كه مردم در مسجد اجتماع كرده بودند و آيت الله سيد محمد طباطبايى و آيت الله سيد عبدالله بهبهانى در مسجد نشسته بودند، سيد جمال واعظ خطيب مشهور بالاى منبر رفت و هنوز لحظاتى از سخنرانى او نگذشته بود كه ، امام جمعه داماد شاه با بهانه كردن قسمتى از سخنان وى ، سر به فرياد برداشت و تعدادى از فراشان را كه از قبل در نقاط مختلف مسجد طبق قرار قبلى به انتظار نشسته بودند و بر سر مردم ريخت و آنان ضمن پايين كشيدن سيد جمال واعظ از منبر، با چوب و چماق به سر مردم ريختند و جلسه را بر هم زدند.
مردم پراكنده شدند، اما شب هنگام در منزل آيت الله طباطبائى گرد آمدند.
تلاش عين الدوله براى نزديكى و صلح با آقايان بهبهانى و طباطبائى به جائى نرسيد و سيدين نه تنها عين الدوله را خواستار شدند، بلكه سخن از مشروطيت و حكومت قانون به ميان آوردند.
مهاجرت علما به حرم حضرت عبدالعظيم در اعتراض به دولت  
علما كه از وضع موجود در جامعه بشدت رنج مى بردند با فراهم شدن اين زمينه ، جهت اصلاح اوضاع و فشار به دولت تصميم به مهاجرت از تهران به حرم حضرت عبدالعظيم حسنى گرفتند. عده اى از روحانيون و طلاب و حدود دو هزار نفر از مردم و در پيشاپيش ايشان رهبران نهضت مشروطه به طرف شهر رى حركت كردند. عين الدوله ابتدا تصميم گرفت تا جلوى اين حركت مذهبى - ملى را بگيرد؛ اما وقتى مردم را در عزم خود راسخ ديد، از قصد خود منصرف شد. اين سفر كه در تاريخ 16 شوال 1323 قمرى مصادف با 22 دى 1284 شمسى صورت گرفت به مهاجرت صغرى شهرت يافت .
هر روز به تعداد متحصنين زاويه مقدسه شاه عبدالعظيم افزدوه مى شد و وعاظ و خطبا دائما بر منبر رفته و از استبداد حكومت عين الدوله سخنها مى گفتند و خواستار تشكيل عدالتخانه مى شدند. در اين زمان بازار تهران به كل تعطيل شده بود و تعداد متحصنين از مرز 10 هزار نفر تجاوز مى كرد.
ديگر شهرهاى كشور نيز به اين حركت پيوستند و شورشهايى در آنها رخ داد كه بعضا موجب كشت و كشتار و ايجاد تلفات نيز شد.
شاه با مشاهده و خامت اوضاع در صدد حل قضيه بر آمد. متحصنين نيز در خواستهاى خود را از طريق سفير عثمانى به گوش شاه رساندند كه طى آن خواستار تاسيس عدالتخانه در كليه شهرهاى ايران ، اجراى قوانين اسلام در سراسر كشور و عزل مسيونوز بلژيكى و علاء الدوله حاكم تهران شدند.
سرانجام مظفر الدين شاه به خواسته متحصنين تن در داد و با آنها موافقت نمود. و با اعزام در شكه ها و كالسكه هاى سلطنتى ، در تاريخ 22 بهمن 1284 ايشان را با احترام به تهران بازگرداند.
عين الدوله كه هرگز حاضر نبود تن به خواسته مردم بدهد با گذراندن وقت و امروز و فردا كردن از پذيرش در خواست متحصنين طفره مى رفت و سعى داشت تا با ايجاد اختلاف در صفوف علما و مردم و همچنين زندانى و تبعيد كردن رجال و شخصيتها غائله را ختم كند.
اين اوضاع ادامه داشت و علما بر فراز منبرها عليه حكومت استبداد داد سخن مى دادند و شديدا به عين الدوله حمله مى كردند. در اين ميان آيت الله طباطبائى بارها سعى كرد تا شرايط اوضاع را به اطلاع شاه برساند وليكن با تمهيدات عين الدوله ممكن نشد. بدين ترتيب انجمن هاى سرى روز بروز افزايش يافت و مردم همگى خواستار مشروطيت شدند تا اين كه يك روز عين الدوله دستور دستگيرى روحانى مبارزه شيخ محمد واعظ را كه در مساجد منشاء آگاهى و حركت مردم بود، صادر كرد. ماموران او را در خيابان دستگير و به قراولخانه بردند. مردم و طلاب زيادى جلوى قراولخانه تجمع كردند و با حمله بدانجا او را آزاد ساختند. فرمانده سربازان دستور تيراندازى را صادر كرد در نتيجه يكى از طلاب به نام سيد عبدالحميد شهيد شد. مردم نيز با برداشتن جنازه شهيد، تظاهرات عظيمى به راه انداختند و در مساجد اجتماع كردند و بازار تهران تعطيل شد و علماى شهر چون آقايان طباطبائى و بهبهانى وو شيخ فضل الله نورى در مسجد جامع بازار گرد آمدند. نصر السلطنه حاكم تهران با محاصره مسجد مانع از خروج مردم شد تا وارد خيابانها نشوند. مردم از مسجد بيرون ريختند و تير اندازى آغاز شد و قريب يكصد نفر كشته و زخمى شدند.
علما خواستار خروج از مسجد و عزيمت به قم شدند، عين الدوله با در خواست ايشان موافقت نمود. بدين ترتيب آقايان طباطبائى و بهبهانى به همراه عده اى از مردم به قصد شهر قم از تهران خارج شدند و شيخ فضل الله نورى كه در شهر مانده بود پس از 3 روز با فراهم آوردن جمعيت بسيار زيادى از تهران به قصد قم مهاجرت نمود.
حاكم تهران قبل از سفر شيخ فضل الله چندين بار با وى مذاكره نمود تا او را از قصدش منصرف كند اما شيخ ترتيب اثر نداد و از تهران خارج شد. اين حركت شيخ در تضعيف موقعيت عين الدوله بى اندازه موثر بود. درست در همين زمان اولين دسته از مردم كه حدود 50 نفر مى شدند ناآگاهانه به سفارت انگليس پناهنده شدند و در حياط سفارت بست نشستند. اين حركت بواسطه دستهاى مرموزى كه در جريان بود و روز به روز وحشت مردم مبنى بر حمله احتمالى دولت به مردم بويژه در غياب علما مى افزود انجام شد و در واقع اولين انحراف در نهضت مشروطيت از همين جا آغاز گرديد و بسرعت توسعه يافت به طورى كه هر روز تعداد زيادى از مردم به جماعت حاضر در سفارت انگليس تا حدود بيست هزار اضافه شدند. هر روز در باغ سفارت ديگهاى غذا، روى آتش قرار مى گرفت و عده زيادى از آن استفاده مى كردند كه البته هزينه آن را تعدادى از تجار به عهده گرفته بودند.
متحصنين در سفارت نيز خواسته هاى خود را از طريق وزير مختار انگليس و در طى 5 مورد به شرح زير به عرض شاه رساندند: الف - باز گرداندن علماى مهاجر به تهران ، ب - دادن تضيمن بر اين كه احدى دستگير و شكنجه نخواهد شد، ج - برقراى امنيت در كشور، د - تاسيس عدالتخانه ، ه - تعقيب قاتلين مردم .
در خواست مهاجران به شرح زير بود: 1 - بازگشت علما به تهران 2 - عين الدوله 3 - افتتاح دارالشورى 4 - قصاص قاتلين 5 - بازگرداندن تبعيد شدگان
با انتشار اخبار مهاجرت علما به قم و بست نشستن مردم در سفارت انگلستان شورشهاى پراكنده اى در شهرهاى مختلف كشور صورت گرفت .

next page

fehrest page

back page