روز شمار تاريخ اسلام ، جلد دوّم : ماه صفر

سيّد تقى واردى

- ۸ -


ماه صفر سال 43 هجرى قمرى

درگذشت محمدبن مسلمه در مدينه منوره

وى از مسلمانان اءنصار و از اهالى مدينه منوره بود، كه پس از هجرت رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله از مكه معظمه به مدينه منوره ، به يارى آن حضرت شتافت .
وى در بسيارى از غزوات پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و يا جنگ هايى كه بدون حضور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله به وقوع پيوست ، حضور داشت .
محمدبن مسلمه فرماندهى دو جنگ محدود، در زمان پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و به دستور آن حضرت را بر عهده گرفت كه يكى نبرد قرطاء و ديگرى نبرد ذوالقصه بود.
اصطلاحا به نبردهايى كه به دستور پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و بدون حضور آن حضرت در آن نبرد واقع گرديدند، ( سريه ) گفته مى شود. محمدبن مسلمه فرماندهى اين دو سريه را بر عهده داشت .(218)
هم چنين وى در غزوه خيبر حضور داشت و فداكارى هاى زيادى به عمل آورد. در همين غزوه برادرش محمودبن مسلمه كشته گرديد.
مسلمانان مبارز، هنگامى كه دژ ( ناعم ) را در جنگ خيبر در محاصره خويش گرفته بودند، محمودبن مسلمه ، به ديوار دژ تكيه داده بود. در همان هنگام مرحب خيبرى از بالاى دژ، سنگ بزرگى را در ميان آنان انداخت . اين سنگ به محمود اصابت كرد و وى را به شدت زخمى نمود. مسلمانان ، محمود را به ( رجيع ) بازگردانده و به مداواى وى پرداختند. ولى تلاش آنان تاءثيرى در حال محمود نداشت و پس از تحمل سه روز درد و رنج ، شربت شهادت نوشيد.
مرحب خيبرى نيز در همان روز به دست امام على بن ابى طالب عليه السّلام به هلاكت رسيد. به محمودبن مسلمه پيش از شهادتش ، خبر هلاكت مرحب خيبرى را دادند. او از اين واقعه بسيار خرسند شد و شهادتش در حال خرسندى بود.(219)
محمدبن مسلمه پس از رحلت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، هميشه جانب خلفا را نگه مى داشت و در قضيه سقيفه بنى ساعده و انتخاب ابوبكر به جانشينى پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، از آن به سختى پشتيبانى مى كرد.
وى در عصر سه خليفه وقت (ابوبكر، عمر و عثمان ) به خاطر پشتيبانى از آنان و برخوردارى از الطافشان ، به موقعيت سياسى و اجتماعى درخور توجهى رسيد.
اما پس از قتل عثمان بن عفان و انتخاب حضرت على عليه السّلام به خلافت اسلامى ، از خود واكنش منفى نشان داد و با آن حضرت بيعت نكرد و راه خلاف را در پيش گرفت .
ابن ايثر، درباره بيعت نكردن تعدادى انگشت شمار از انصار مدينه با حضرت على عليه السّلام ، گفت : و بايعت الا نصار، إ لّا نُفيرا يسيرا، منهم : حسان بن ثابت ، و كعب بن مالك ، و مسلمة بن مخلّد، و ابوسعيدالخدرى ، و محمد بن مسلمة ، و النعمان بن بشير، و زيدبن ثابت ، و رافع بن حذيج ، و فضالة بن عبيد، و كعب بن عجره ، و كانوا عثمانية .(220)
يعنى : تمامى انصار و اهالى مدينه با امام على عليه السّلام بيعت نمودند، جز نفراتى غير قابل توجه و اين ها، عثمانى بودند.
محمد بن مسلمه نيز از عثمانيان و مخالف قتل عثمان بن عفان و انتخاب حضرت على عليه السّلام بود.
پيداست ، افرادى كه در عصر خلفاى پيشين به موقعيت هاى اقتصادى ، سياسى و اجتماعى مهمى دست يازيده بودند، توان تحمل حكومت عدالت جويانه حضرت على عليه السّلام را نداشتند. آنان براى سرپوش گذاشتن بر اميال باطنى خويش ، كشته شدن عثمان را بهانه مخالفت با حضرت على عليه السّلام قرار دادند. حال آن كه خود آن حضرت ، تلاش زيادى به عمل آورده بود كه عثمان ، از كردار ناپسند خود دست برداشته و عاملان نالايق و ستم پيشه خود را عزل نمايد و مسلمانان را راضى نگهدارد، بدون اين كه هيچ خدشه اى بر خليفه وارد شود. چه رسد به اين كه راضى به قتل وى باشد، يا خود در قتل نارواى وى دخيل باشد!
به هر تقدير، اين صحابه معروف در عصر حكومت معاوية بن ابى سفيان ، در ماه صفر سال 43 قمرى ، در 77 سالگى در مدينه وفات يافت و مروان بن حكم ، عامل معاويه در مدينه ، بر وى نماز گذارد.(221)

ماه صفر سال 74 هجرى قمرى

آغاز حكومت حجاج بن يوسف ثقفى بر مدينه منوره

پس از آن كه عبدالملك بن مروان ، فتنه عبدالله بن زبير در حجاز و عراق را در هم شكست و حكومت زبيريان را نابود ساخت ، حاكمان تازه اى به جاى حاكمان و عاملان پيشين عبدالله بن زبير در شهرهاى عراق و حجاز منصوب كرد.
از جمله ، حجاج بن يوسف ثقفى را كه از ميان برنده اصلى فتنه زبيريان بود، بر حجاز حكومت داد. پيش از حجاج ، طارق بن عمر كه در سابق غلام عثمان بن عفان بود بر مدينه حكومت داشت . ولى عبدالملك ، وى را عزل و حجاج را به جاى وى منصوب كرد.
عبدالملك ، در ايام خلافت خود به حجاج بهاى زيادى داد و او را بر بسيارى از مناطق اسلامى ، از جمله بر حرمين (مكه و مدينه ) و ساير سرزمين حجاز، عراق و ايران امارت داد.
وى در صفر سال 74 قمرى وارد مدينه شد و حكومت اين شهر را به دست گرفت . مدت حكومتش در مدينه چندان زياد نبود، تنها سه ماه بر اهالى اين شهر مقدس حكمرانى نمود. در اين مدت با اهالى مدينه ، رفتار خشونت آميز داشت و آنان را به خاطر يارى نكردن عثمان بن عفان و كشته شدنش به دست انقلابيون ، سرزنش مى كرد.
حجاج ، نسبت به صحابه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نيز بى احترامى و بى مهرى مى كرد و آنان را پس از بازجويى و هتك حرمت ، بر گردنشان مهر مى زد.
سهل بن سعد و اءنس بن مالك ، از جمله كسانى بودند كه به دستور حجاج بر گردنشان مهر زده شد. سرانجام پس از سه ماه خودسرى و حكومت جائرانه ، نامه اى از عبدالملك به او رسيد و او را به ولايت عراقين (كوفه و بصره ) و ايران و شرق عالم اسلام منصوب كرد.
اين نامه براى حجاج بسيار مسرت بخش بود. بدين جهت به خبرآورنده ، مبلغ سه هزار دينار جايزه داد و مدينه را به سوى كوفه ترك كرد.(222)
وى پس از آن كه به كوفه منتقل شد، نسبت به شيعيان و دوستداران اهل بيت عليهم السّلام و مخالفان رژيم اموى ، بسيار سخت گرفت و هر كسى را كه مظنون به شيعه گرى بود، دستگير و در زندانى مخوف ، بازداشت مى كرد و شكنجه و آزار مى داد و يا سرش را از بدن جدا مى كرد. درباره قساوت قلب و جنايت هاى او، داستان هاى زيادى از تاريخ ‌نگاران بيان شده است كه از نقل آن ها در اين جا صرف نظر مى كنيم .
حجاج پس از استقرار در كوفه ، لشكريانى به سوى مرزهاى هند و ماوراءالنهر گسيل داشت و مناطق مختلفى را فتح نمود.

ماه صفر سال 79 هجرى قمرى

اعزام موسى بن نصير به مغرب در شمال غربى افريقا، از سوىعبدالعزيز (223)

مروان بن حكم (چهارمين خليفه اموى ) هنگامى كه در سال 64 قمرى به خلافت رسيد، فرزند خود عبدالعزيز را به حكومت مصر منصوب كرد.
عبدالعزيز در ايام خلافت پدرش مروان و خلافت برادرش عبدالملك از سال 64 تا 85 هجرى به مدت 22 سال حاكميت مصر و بخشى از شمال افريقا را بر عهده داشت .(224)
در آن هنگام ، حسان بن نعمان غسانى از سوى عبدالملك بر شمال غربى افريقا، يعنى مغرب ، حكومت داشت . ميان عبدالعزيز و حسان بر سر حاكميت برخى از مناطق شمالى افريقا، اختلاف افتاد.
عبدالعزيز در صفر سال 79 قمرى ، به يكى از فرماندهان سپاه خويش ، به نام موسى بن نصير، فرماندهى مغرب را سپرد و وى را براى تسخير مغرب ، اعزام نمود.
حسان بن نعمان كه از درگيرى با سپاهيان برادر خليفه ، ناتوان بود، چاره اى در خود نديد، جز اين كه راهى دمشق گردد و عبدالملك بن مروان ، خليفه وقت را از اين اوضاع باخبر گرداند.
خليفه به احترام برادرش عبدالعزيز، حسان را به خويشتن دارى و خانه نشينى ماءمور گردانيد.(225)
از آن زمان ، دست عبدالعزيز بر حاكميت تمامى مناطق شمالى افريقا باز شد و حكومت او در تمام بخش هاى افريقا نافذ آمد.
عبدالعزيز در سال 84 قمرى ، وفات يافت و عبدالملك ، فرزند خود به نام عبدالله را به جاى وى حاكم مصر نمود.(226)
موسى بن نصير، هم چنان از سوى خليفه بنى اميه بر مغرب حكومت مى كرد، تا اين كه در سال 92 قمرى (در عصر خلافت وليد بن عبدالملك ) يكى از غلامان خود به نام طارق بن زياد را به فرماندهى سپاه مسلمانان منصوب كرد و او را ماءمور جنگ با روميان در جنوب اروپا نمود. طارق بن زياد پس از عبور از تنگه جبل الطارق در منتهى اليه شمال غربى افريقا به اندلس (اسپانيا و پرتغال ) هجوم آورد و اين منطقه از اروپا را از دست روميان بيرون آورد و در سيطره مسلمانان قرار داد.(227)
موسى بن نصير نيز بعد از فتح اندلس به آن جا رفت و جنگ هاى زيادى با فرانسويان و اروپائيان به عمل آورد و پيروزى هاى بزرگى نصيب مسلمانان كرد و تنها در دو نبرد، دويست هزار تن از اروپائيان و بربرهاى شمال افريقا را به اسارت درآورد.(228)

ماه صفر سال 132 هجرى قمرى

كشته شدن ابراهيم بن محمد، معروف به امام ، در زندان مروان حمار

ابراهيم بن محمد ،معروف به ( امام ) پس از در گذشت پدرش محمد بن على بن عبدالله بن عباس در شام ، بنا به سفارش پدرش به جانشينى وى و رهبرى جنبش عباسيان برگزيده شد.
در آن هنگام جنبش عباسيان فراگير شده و سراسر جهان اسلام ، به ويژه شرق عالم اسلام را گرفته بود.
داعيان و نمايندگان عباسيان ، مردم را براى سرنگونى حكومت نودساله امويان و ايجاد حكومتى از آل پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله با عنوان ( الرضا من آل محمد صلّى اللّه عليه و آله ) دعوت مى كردند.
مسلمانان كه از ستم كارى هاى بنى اميه و عاملان آن ها در مناطق مختلف اسلامى به ستوه آمده بودند، دعوت آنان را پاسخ گفته و به تدريج به آنان پيوستند.
بزرگ داعى عباسيان در خراسان و شرق عالم اسلام ، ابومسلم خراسانى و در مناطق عرب نشين ، ابوسلمه خلال بودند.
آن دو از دو سو (ابومسلم از خراسان و ابوسلمه از حجاز) بر ضد عاملان مروان بن محمد، معروف به مروان حمار (آخرين خليفه امويان ) قيام كردند و شهرها را يكى پس از ديگرى به تصرف خود در آوردند و سرانجام در كوفه به يكديگر رسيدند. در اين زمان تنها شام ، فلسطين و مصر در سيطره مروان حمار بود.
خاندان محمدبن على عباسى (رهبر عباسيان ) به طور پنهان و ناشناخته در حرّان (از توابع شام ) زندگى مى كردند و پس از در گذشت محمدبن على ،فرزندش ابراهيم بن محمد، از همان جا، رهبريت قيام را بر عهده داشت .
مروان حمار از سوى جاسوسان خود، بر پناه گاه ابراهيم بن محمد باخبر گشت و به وليدبن معاويه ، عامل خود در دمشق دستور داد كه ابراهيم را دستگير نمايد.
ابراهيم بن محمد كه از دستگيرى خود باخبر شده بود، مرگ خود را پيش بينى كرد و به كسان و فاميلان خود فرمان داد كه از شام خارج شده و به كوفه مهاجرت كنند و پس از او، رهبرى قيام با برادرش ابوالعباس سفاح باشد.
ابوالعباس سفاح به همراه برادرش منصوردوانقى و ساير خاندان عباسى به سوى كوفه شتافتند و به مدت چهل روز ناشناخته در اين شهر سكونت گزيدند.
اما ابراهيم در حران دستگير و زندانى گرديد و به مدت يك سال (وبه روايت مسعودى در التّنبيه و الاشراف ، به مدت دو ماه ) در زندان مروان به سر برد و سرانجام در صفر سال 132 قمرى پس از تحمل شكنجه ها و آزار زندانبانان ، مسموم گرديد و به دست آنان كشته شد.
انقلابيون عباسى و هواداران آنان كه پس از گشودن اكثر شهرهاى اسلامى و كوتاه كردن دست مروان حمار، در كوفه گردآمده و مدتى منتظر آزادى ابراهيم بن محمد بودند، از حيات و آزادى او قطع اميد كرده و به ناچار با برادرش ‍ ابوالعباس عبدالله بن محمد، معروف به سفّاح ، به عنوان نخستين خليفه عباسى بيعت كردند.
گفتنى است كه ابوالعباس سفاح در محرم سال 132 قمرى به خلافت برگزيده شد و برادرش ابراهيم يك ماه بعد، يعنى در صفر سال 132 در حران شام كشته شد.(229)

ماه صفر سال 171 هجرى قمرى

عزل موسى بن عيسى از حكومت مكه و طائف از سوى هارون الرشيد

موسى بن عيسى از افراد معروف عباسى بود كه از سوى هارون الرشيد، امارت مراسم حج و حكومت مكه ، مدينه ، يمن ، كوفه ، دمشق و مصر را، به طور متناوب بر عهده داشت .
در صفر سال 171 قمرى ، هارون وى را از حكومت مكه معظمه عزل و به جاى وى عبيدالله بن قثم ، فرد ديگرى از عباسيان را به اين مقام منصوب كرد.(230)
عيسى پدر موسى ، بنا به عهد و پيمان ابوالعباس سفّاح (نخستين خليفه عباسى ) وليعهد او، پس از منصور دوانقى بود. به اين صورت كه پس از سفاح ، منصوردوانقى و پس از منصور، عيسى بن موسى بن محمّد بن على بن عبدالله بن عباس ، عهده دار خلافت عباسيان باشند.
ولى منصور پس از تصاحب خلافت ، به تدريج زمينه خلع او را از ولايت عهدى فراهم كرد و به جاى وى ، فرزند خود، مهدى عباسى را به ولايت عهدى برگزيد. هر چه عيسى در اين مقام ، مقاومت كرد، فايده اى نبخشيد. سرانجام در برابر يازده هزارهزار درهم ، ولايت عهدى را از خود خلع و به مهدى عباسى واگذار كرد.(231)
مهدى عباسى نيز پس از تصاحب خلافت ، در اقدامى مشابه ، عيسى بن موسى را مجبور كرد كه با فرزند وى ، هادى عباسى بيعت كند و خود را از ولايت عهدى خلع نمايد. عيسى ، چاره اى جز پذيرش نداشت .(232) ولى پس از درگذشت عيسى ، و منتفى شدن ولايت عهدى وى ، فرزندش موسى ، در عصر هارون به مقام هاى چندى دست يافت و به حكومت مناطق مختلفى منصوب گرديد.
سرانجام ، موسى بن عيسى در عصر هارون الرشيد، به سال 183 و به روايتى 187 قمرى بدرود حيات گفت .(233)

ماه صفر سال 199 هجرى قمرى

وفات مالك بن اءنس ، پيشواى مالكيان

ابوعبدالله ، مالك بن اءنس بن مالك اصبحى حميرى ، پيشواى مذهب مالكيه ، از مذاهب چهارگانه اهل سنت ، در مدينه منوره ديده به جهان گشود و در همين شهر وفات يافت .(234)
درباره تاريخ ولادت ، وفات و مدت زندگى اش ، اتفاق نظرى در ميان تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان نيست .
برخى ، ولادتش را سال 95 و وفاتش را چهارده ربيع الاول سال 179 قمرى و مدت زندگى اش را 84 سال مى دانند؛(235) برخى ديگر وفاتش را سال 179 قمرى در 85 سالگى مى دانند.(236) در اين صورت ، بايد سال تولدش 96 قمرى باشد.
اما محمدبن سعد گفته است كه من تاريخ وفات مالك بن اءنس را با مصعب بن عبدالله زبيرى در ميان گذاشتم . او به من گفت : من درگذشت مالك را بهتر از ديگران در خاطر دارم . وى در ماه صفر سال 199 قمرى وفات يافت .(237)
ولى تمامى نويسندگان زندگى نامه مالك ، اتفاق نظر دارند كه وى در مدينه منوره وفات يافت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
عبدالله بن محمدبن ابراهيم عباسى ، عامل هارون الرشيد در مدينه بر بدن مالك بن اءنس نماز گذارد.
يكى از ويژگى هاى منحصر به فرد مالك بن اءنس اين بود كه مدت حمل وى در شكم مادرش به مدت سه سال ادامه پيدا كرد.(238)
مالك ، مراحل رشد و تربيت خود را در مدينه پشت سر گذاشت . وى ، آموختن دانش را از ربيعة الراءى ، قرائت قرآن را از نافع بن اءبى نعيم و حديث را از زهرى و نافع (مولاى عبدالله بن عمر) آموخت و از اوزاعى نقل حديث كرد.(239) وى ، فقه را از ليث بن سعد آموخت .(240)
مالك ، نخستين كسى است كه عمل به راءى را در امت اسلام ، بدعت گذاشت . درباره وى گفته شد: هرگاه مى خواست حديثى را روايت كند، وضو مى گرفت و با وقار و هيبت خاصى در صدر مجلس مى نشست و آن گاه نقل حديث مى نمود.
علت اين گونه رفتار را از وى پرسيدند. در پاسخ گفت : دوست دارم گفتار و احاديث پيامبر صلّى اللّه عليه و آله را با عظمت بيان كنم .
هم چنين درباره ادب وى نسبت به ساحت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله گفته شد: او با اين كه پير و ناتوان شده بود، هيچ گاه در مدينه منوره ، سوار بر مركب نمى شد و مى گفت : چون در اين شهر مقدس (مدينه ) بدن مقدس رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله دفن است ، سوار شدن بر مركب ، روا نيست و من هرگز بر مركبى سوار نمى شوم .
روايت شده است كه وى به خاطر فتوايى كه برخلاف نظر خليفه وقت صادر شده كرده بود، در سال 147 قمرى محكوم به هفتاد ضربه تازيانه گرديد.(241)
وى از حاكمان و خلفاى وقت ، دورى مى جست ، ولى كتاب ( الموطاء ) را كه منبع اصلى فقه مالكيان است ، به درخواست منصور دوانقى (دومين خليفه عباسى ) تاءليف كرد.
تاءليفات ديگر وى عبارتند از: الوعظ، المسائل ، النّجوم ، و تفسير غريب القرآن .(242)
در توصيف وى گفته شد: وى ، فقيه مدينه بود.
عبدالرحمن بن مهدى ، روايت كرد: ما راءيت رجلا احسن عقلا من مالك بن اءنس .(243)
هم چنين در مورد ديگر گفت : و لم اءر احدا اعقل من مالك بن اءنس .(244)
هم چنين وى گفت : سفيان ثورى ، در علم حديث پيشوا بود، ولى در سنت ، پيشوايى نداشت . اوزاعى ، در سنت ، پيشوا بود، ولى در حديث پيشوايى نداشت . امّا مالك بن اءنس ، هم در حديث بود و هم در سنّت ، مقام پيشوايى داشت .(245)
مالك بن اءنس ، رابطه خوبى با امام جعفرصادق عليه السّلام ، پيشواى شيعيان و محبان اهل بيت عليهم السّلام داشت و از آن حضرت ، روايات فراوانى نقل كرد.
وى درباره امام جعفرصادق عليه السّلام گفت : ما راءت عَين ، و لا سمعت اُذن ، و لا خطر على قلب بشر، اءفضل من جعفرالصّادق فضلا و علما و عبادةً و ورعا.(246)
يعنى : هيچ چشمى نديد، گوشى نشنيد و بر قلب بشرى خطور نكرد كه از جهت فضل ، علم ، عبادت و وارستگى ، كسى به پايه جعفر صادق عليه السّلام برسد.
مالك بن اءنس درباره رابطه اش با امام جعفرصادق عليه السّلام گفت : من به ديدار جعفربن محمد عليه السّلام مى رفتم . آن حضرت هرگاه مرا مى ديد، بالشى برايم قرار مى داد و براى من ارزش و احترامى قائل مى شد و مى فرمود: اى مالك ! من تو را دوست دارم . من از اين گفته اش بسيار خوشحال مى شدم و خداى سبحان را سپاس مى گفتم .
آن حضرت ، شخصيتى است كه از يكى از سه حالت خالى نيست : يا روزه مى داشت ، يا مشغول نماز بود و يا ذكر الهى را زمزمه مى كرد. او از بزرگ عبادت كنندگان و از اءكابر زاهدانى است كه از خداى عزّوجل ، خشيت و خوف دارند. وى ، احاديث زيادى بيان مى فرمود، خوش مجالست و بسيار فائده رسان بود. هنگامى كه مى خواست روايتى از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله نقل كند و نام جدش را بر زبان جارى كند، رنگش سبز و زرد مى شد، به طورى كه او را انسان نمى شناخت .
يك سال با آن حضرت به سفر حج رفتم . هنگامى كه در ميقات محرم شديم و همگان ، تلبيه مى گفتند، صداى آن حضرت در گلويش گير كرده بود و نمى توانست تلبيه گويد و حالت خاصى به وى دست داده بود. به وى گفتم : اى پسر رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله ! تو نيز بايد تلبيه گويى . آن حضرت فرمود: اى ابى عامر! چگونه بر خود جراءت كنم و بگويم : لبيك اللّهم لبيك ، در حالى كه مى ترسم خداى سبحان به من بگويد: لا لبيك و لا سعديك .(247)
در جاى ديگر، مالك بن اءنس از امام جعفرصادق عليه السّلام و آن حضرت از پدر و جدش و آن ها از امام على عليه السّلام روايت كرده اند: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله : اذا كان يوم القيامة نصب الصراط على شفير جهنم ، فلا يجاوز إ لّا من كان معه برائة بولاية على بن اءبى طالب عليه السّلام (248).
يعنى : هنگامى كه قيامت برپا شود، بر لبه جهنم پلى نصب مى شود و هيچ كس نمى تواند از آن عبور كند، مگر آن كسى كه برات ولايت على بن ابى طالب عليه السّلام را داشته باشد.
جاى بسى شگفتى است كه افرادى مانند مالك بن اءنس ، داراى چنين اعتقادى مى باشند و رابطه آن چنانى با امام معصوم عليهم السّلام دارند، ولى در عمل ، راه ديگرى برمى گزينند و با پشتيبانى حاكمان و خلفاى وقت ، بساط مستقلى براى خويش ‍ پهن مى كنند!

ماه صفر سال 251 هجرى قمرى

قيام اسماعيل بن يوسف علوى در مكه معظمه ، در عصر مستعين عباسى

اسماعيل بن يوسف بن ابراهيم بن موسى بن عبدالله بن حسن بن امام حسن مجتبى عليه السّلام در 20 سالگى بر ضد مستعين بالله (دوازدهمين خليفه عباسى ) در مكه قيام نمود.
وى ، پس از آن كه علويان و مخالفان خلافت عباسى را ترغيب و تشويق به قيام عمومى نمود، در صفر سال 251 قمرى ، موفق گرديد در راءس انقلابيون مكه معظمه ، اين شهر مقدس را از دست عباسيان خارج سازد و جعفربن فضل ، حاكم عباسيان را از اين شهر اخراج نمايد.
اسماعيل پس از پيروزى ، خانه ها و دارايى هاى حاكم قبلى و عباسيان و هواداران خليفه در مكه معظمه را، مصادره كرد و تعدادى از سپاهيان عباسى و اهالى مكه را كه با قيام او مخالفت مى ورزيدند، به قتل آورد.
وى در مكه ، ثروت و دارايى هاى فراوانى به دست آورد و از اهالى اين شهر، در حدود دويست هزار درهم به عنوان ماليات اخذ نمود و پس از پنجاه روز اقامت پيروزمندانه در مكه و تجهيز سپاهى توانمند، به سوى مدينه رهسپار گرديد و با سربازان على بن حسين بن اسماعيل ، حاكم عباسيان در مدينه به نبرد پرداخت .
حاكم مدينه ، چون تاب رويارويى با اسماعيل بن يوسف را نداشت ، ناچار از مدينه گريخت و اين شهر مقدس را براى اسماعيل بن يوسف خالى كرد.
اسماعيل بن يوسف ، بدون اعتنا به تهديدهاى خليفه عباسى ، مدتى بر بخش بزرگى از حجاز، از جمله مكه و مدينه حكومت كرد.
وليكن با تحريكات خليفه عباسى ، مردم مكه معظمه بر ضد اسماعيل بن يوسف شوريدند و نماينده اش را از اين شهر بيرون كردند.
اسماعيل بن يوسف ، پس از چهار ماه اقامت در مدينه ، براى به دست آوردن مجدد مكه ، به اين شهر لشكركشى كرد و آن را در محاصره خويش قرار داد. محاصره مكه ، مدتى ادامه يافت و در اين مدت بر اهالى اين شهر، بسيار سخت گذشت .
در همان هنگام با سپاهيان خليفه كه از شام به جنگ او آمده بودند، به نبردى سخت پرداخت و پس از تصرف مجدد مكه ، به جدّه رفت و اين شهر را نيز به تصرف خويش در آورد.
سرانجام در 22 سالگى بر اثر اصابت طاعون در مدينه وفات يافت و برادرش حسين بن يوسف كه عامل وى در مكه بود، بر اثر اصابت تيرى به قتل رسيد و حكومت دوساله آنان پايان يافت و عباسيان دوباره حجاز را در سيطره خويش ‍ درآوردند.(249)

ماه صفر سال 314 هجرى قمرى

هجوم سربازان روم شرقى به سرحدات مسلمين واشغال شهر ملطيه

دمستك ، امپراتور روم شرقى ، هميشه در اين انديشه بود كه از ضعف و پراكندگى مسلمانان سود جسته و مناطق از دست داده خويش را دوباره تصرف كند.
در آن ايام كه قرمطى ها (شيعيان اسماعيل مذهب ) با جنبش و شورش هاى خود، حكومت مقتدرباللّه (هيجدهمين خليفه عباسى ) را با مشكل جدى روبرو كرده و هر روز براى وى دردسر تازه اى پديد مى آوردند و سپاهيان خليفه را به خود مشغول كرده بودند، فرصتى براى امپراتور روم شرقى به وجود آمد تا آرزوهاى خويش را جامه عمل پوشاند.
دمستك در سال 314 قمرى به اهالى مناطق ساحلى درياى مديترانه كه در تصرف مسلمانان بود، نامه اى نوشت و از آنان درخواست باج و خراج نمود. مسلمانان و ساحل نشينان مديترانه از پرداخت باج به امپراتور روم شرقى امتناع ورزيدند.
امپراتور به سرحدات مسلمانان هجوم آورد. وى در صفر سال 314 قمرى وارد شهر ( ملطيه ) گرديد و شانزده روز در آن اقامت گزيد. در اين مدت ، عده زيادى را به قتل آورد و تعدادى را اسير گردانيد و شهر را به آتش كشيد.
تعدادى از اهالى اين شهر كه موفق به فرار شدند، از چنگ او گريخته و در جمادى الا خر همين سال به بغداد رفتند و از خليفه وقت ، يارى خواستند.(250)
سپاهيان روم در سال 315 قمرى نيز شهر ( شميساط ) را اشغال كرده و آن را به طور كامل غارت نمودند. آنان در اين شهر، خيمه شاهى امپراتورى برقرار كرده و صداى ناقوس مسيحيان را در مسجد جامع شميساط به صدا درآوردند.
مقتدرعباسى كه از درون و برون كشور، مورد تهاجم دشمنان قرار گرفته بود، ناچار گرديد در دو جبهه با دشمنانش به نبرد پردازد. در جبهه داخلى با فتنه قرمطيان و در سرحدات با تهاجم و لشكركشى هاى امپراتور روم شرقى .
وى ، مؤ نس خادم را كه از اميران نظامى و سرداران رزمى خليفه بود، به نبرد با امپراتورى روم ماءمور كرد.
مؤ نس ، چندان شتابى به تجهيز سپاه نمى داد و همين اءمر موجب نگرانى خليفه نسبت به وى گرديد و وى را به شدت مورد اعتراض قرار داد.
اما هنگامى كه مؤ نس با خليفه روبرو گرديد و با او گفت وگو كرد، اختلافاتشان حل شد و مؤ نس با بدرقه رسمى درباريان و وزيران خلافت ، عازم سرحدات گرديد. اما پيش از رسيدن مؤ نس به جبهه هاى جنگ ، خبر آوردند كه مسلمانان سرحدات بر روميان شوريدند و تعداد زيادى از آنان را كشتند و مناطق اشغالى خويش را از دست آنان آزاد كردند.(251)
مؤ نس نيز كه از ربيع الا خر سال 315 قمرى از بغداد خارج شده بود، به نبرد روميان رفت و آنان را به عقب نشينى وادار كرد و از آنان ، اسير زيادى گرفت .(252)

منابع

1 - قرآن كريم
2 - ابن اثير، على بن اءبى الكرم ، اسد الغابة فى معرفة الصّحابة ، دار احياء التّراث العربى ، بيروت ، 1377 ه‍.ق
3 - ابن اثير، على بن محمد، الكامل فى التاريخ ، دار صادر للطّباعة و النّشر، بيروت ، 1358 ه‍.ق
4 - ابن اءبى الحديد، عبدالحميدبن هبة الله ، شرح نهج البلاغة ، دارإ حياء الكتب العربية ، قاهره ، 1378 ه‍.ق
5 - ابن اسفنديار، بهاءالدين محمد بن حسن ، تاريخ طبرستان ، پديده ، تهران ، 1366 ه‍.ش
6 - ابن اعثم كوفى ، ابومحمد احمدبن اعثم ، الفتوح ، هند، 1393 ه‍ .ق
7 - ابن جوزى ، ابوالفرج عبدالرحمن بن على ، المنتظم فى تاريخ الا مم و الملوك ، دارالكتب العلمية ، بيروت ، 1412 ه‍.ق
8 - ابن حجر عسقلانى ، احمدبن على ، اءلاصابة فى تميز الصّحابة ، دارالكتب العلمية ، بيروت .
9 - ابن خلدون ، عبدالرحمن بن محمد، تاريخ ابن خلدون (ترجمه العبر)، مترجم : عبدالمحمد آيتى ، مؤ سسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى ، 1363 ه‍.ش
10 - ابن كثير، اسماعيل بن عمر، البداية و النهاية ، مكتبة المعارف ، بيروت ، 1966 م
11 - ابن عساكر، على بن حسن ، تاريخ مدينة دمشق ، دارالفكر، بيروت ، 1415 ه‍.ق
12 - ابن طاووس ، على بن موسى ، لهوف سيد بن طاووس ، همراه فرجام قاتلان امام حسين عليه السّلام ، ترجمه ، تعريب ، تصحيح : عقيقى بخشايشى ، دفتر نشر نويد اسلام ، قم ، 1377، ه‍.ش
13 - ابونعيم اصفهانى ، احمد بن عبدالله ، حلية الاولياء، دارالكتب العلمية ، بيروت ، 1409 ه‍.ق
14 - اربلى ، على بن عيسى ، كشف الغمة فى معرفة الا ئمّة عليهم السّلام ، نشر ادب الحوزه ، قم ، 1364 ه‍.ش
15 - البكرى الاندلسى ، عبدالله بن عبدالعزيز، معجم ما استعجم من اءسماءِ البلاد و المواضع ، عالم الكتب ، بيروت ، 1403 ه‍.ق
16 - البلاذرى ، احمد بن يحيى ، اءنساب الا شراف : ترجمة اءميرالمؤ منين عليه السّلام ، الشيخ محمد باقر المحمودى ، مجمع احياء الثقافة الاسلامية ، قم ، 1416 ه‍.ق
17 - البلاذرى ، احمدبن على ، فتوح البلدان ، نقره ، تهران ، 1367 ه‍.ش
18 - پيشوايى ، مهدى ، شام سرزمين خاطره ها، سازمان چاپ و انتشار وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى ، 1369 ه‍.ش
19 - تفضّلى ، آذر، و مهين فضائلى جوان ، فرهنگ بزرگان ، آستان قدس رضوى ، مشهد، 1372 ه‍.ش
20 - جعفريان ، رسول ، تاريخ خلفا، نشر الهادى ، قم ، 1377 ه‍.ش
21 - حسنى ، هاشم معروف ، سيرة الا ئمّة الا ثنى عشر عليهم السّلام ، دارالقلم ، بيروت ، 1981 م
22 - حسينى دشتى ، سيدمصطفى ، معارف و معاريف ، اسماعيليان ، قم ، 1369 ه‍.ش
23 - حسينى عاملى ، سيد محسن امين ، فى رحاب اءئمّة اهل البيت عليهم السّلام ، دارالتعارف للمطبوعات ، بيروت ، 1400 ه‍.ق
24 - الحنبلى ، عبدالحىّبن العماد، شذرات الذّهب فى اخبار من ذهب ، دارالفكر، بيروت ، 1409 ه‍.ق
25 - خالدمحمدخالد، رجال حول الرّسول صلّى اللّه عليه و آله ، دارالكتاب العربى ، بيروت ، 1407 ه‍.ق
26 - الذّهبى ، شمس الدّين محمدبن احمد، سيراءعلام النبلاء، مؤ سسه الرّسالة ، بيروت ، 1413 ه‍.ق
27 - زيد بن على بن الحسين عليه السّلام ، مسند زيد بن على عليه السّلام ، دارالحياة ، بيروت .
28 - سبحانى ، جعفر، فرازهايى از تاريخ پيامبر صلّى اللّه عليه و آله ، نشر مشعر، تهران ، 1377 ه‍.ش
29 - سبحانى ، جعفر، فروغ ابديت ، نشر دانش اسلامى ، قم ، 1364 ه‍.ش
30 - السّبيتى ، عبدالله ، سلمان الفارسى ، دارالا نوار للمطبوعات ، و دارالتعارف للمطبوعات ، بيروت ، 1977 م .
31 - سيدرضى ، محمدبن حسين ، نهج البلاغه ، ترجمه و شرح : سيد على النّقى فيض الاسلام .
32 - سيوطى ، جلال الدين عبدالرحمن بن ابى بكر، تاريخ الخلفاء، دارالقلم ، بيروت ، 1406 ه‍.ق
33 - الصّفدى ، صلاح الدين خليل بن ايبك ، الوافى بالوفيات ، دارالنّشر فرانز شتايز، اشتوتگارد (آلمان )، 1411 ه‍.ق
34 - طبرسى ، فضل بن حسن ، زندگانى چهارده معصوم عليهم السّلام (ترجمه إ علام الورى )، مترجم : عزيزالله عطاردى ، اسلاميه ، تهران ، 1398 ه‍.ق
35 - طبرسى ، فضل بن حسن ، مجمع البيان فى تفسير القرآن ، دارالمعرفة ، بيروت ، 1408 ه‍.ق
36 - طبرى ، محمدبن جرير، تاريخ الطبرى ، بيروت ، 1378 ه‍.ق
37 - عارف اءحمدعبدالغنى ، تاريخ اُمراء المدينة المنورة ، نشر اقليم ، 1418 ه‍.ق
38 - قمى ، شيخ ‌عباس ، منتهى الا مال ، اسلاميه ، تهران ، 1338 ه‍.ش
39 - قمى ، شيخ ‌عباس ، وقايع الايّام ، مركز نشر كتاب ، قم ، 1375 ه‍.ش
40 - كلينى ، محمّد بن يعقوب ، الكافى ، دفتر نشر فرهنگ اهل البيت عليهم السّلام ، تهران
41 - مجلسى ، محمدباقر، بحارالا نوار، دارإ حياء التّراث العربى ، بيروت ، 1403 ه‍.ق
42 - اءلمِحب الطبرى ، ابوجعفراحمد، الريّاض النّظرة فى مناقب العشرة ، دارالكتب العلميه ، بيروت .
43 - المسعودى ، على بن حسين ، اءلتّنبيه و الا شراف ، شركت انتشارات علمى و فرهنگى ، تهران ، 1365ه‍.ش
44 - مفيد، محمدبن محمدبن نعمان ، اءلا رشاد، ترجمه باقر ساعدى خراسانى ، اسلاميه ، تهران ، 1376ه‍.ش
45 - المنقرى ، نصربن مزاحم ، وقعة صفّين ، مكتبة آية اللّه العظمى المرعشى النجفى ، قم ، 1403 ه‍.ق
46 - موسوى خوانسارى اصفهانى ، محمدباقر، روضات الجنّات ، دارالمعرفة ، بيروت .
47 - النورى الطبرسى ، ميرزاحسين ، نفس الرّحمن فى فضائل سلمان (رض )، مؤ سسه كوكب ، تهران ، 1369 ه‍.ش
48 - الواقدى ، محمدبن عمر، المغازى للواقدى ، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، قم ، 1414 ه‍.ق
49 - يعقوبى ، احمدبن اءبى يعقوب ، تاريخ اليعقوبى ، مؤ سسه الا علمى ، بيروت ، 1413 ه‍.ق
50 - يوسف بن عبداللّه ، الاستيعاب فى معرفة الا صحاب ، نهضة مصر، قاهره .