تاريخ اجتماعي ايران از آغاز تا مشروطيت
جلد اول

دكتر عزت الله نوذرى

- ۱۲ -


منصب هاى ديوانى و دربارى  
مناصب دربارى و دولتى به تناسب اهميت آن ها، به چند دسته تقسيم مى شد.
اول ، منصب هايى كه نام صاحبان آن ها با عنوان عاليجاه همراه بود. صاحبان اين مناصب نيز دو دسته بودند: اول ، امراى سرحد، يعنى اميرانى كه در خارج از دولتخانه هاى شاهى خدمت مى كردند و دوم ، امراى دولتخانه كه همگى در دربار شاهى بودند و هر يك شغل خاصى داشت .
امراى سرحد، نيز به ترتيب اهميت ، به چهار طبقه تقسيم مى شدند: ولات ، بيگلربيگيان ، خانان و سلطانان . در ايران چهار والى وجود داشت ، اول ، والى عربستان ، دوم والى لرستان فعلى ، سوم ، والى گرجستان ، و چهارم ، والى كردستان . سيزده ولايت را نيز بيگلربيگيان اداره مى كردند و آن سيزده ولايت قندهار، شروان ، هرات ، آذربايجان ، چخور سعد (ارمنستان ) قراباغ ، استراباد، كهگيلويه ، كرمان ، مروشاه جهان ، عليشكر، مشهد و قزوين بود.
در هر ايالت و ولايت نيز خانان و سلطانان متعدد در نواحى مختلف حكومت داشتند كه عزل و نصبشان در اختيار ولايت و بيگلربيگيان بود (387).
در زمان شاه عباس ، مقام و قدرت خان فارس ، كه به عنوان اميرالامرا و بيگلربيگى هر دو خوانده مى شد، از همه ى حكام ايران برتر و بيش تر بود.
O امراى سرحد. از هر طبقه كه بودند ناگزير بودند كه همه سال از درآمد قلمرو حكومت خود، حقوق سربازان مخصوص آن محل را به پردازند و مبلغى معين نيز براى خزانه ى شاهى و وزير اعظم به فرستند. در طول سال نيز چند بار به بهانه هاى مختلف پيشكش ها و هدايايى كه به اصطلاح زمان ، بارخانه گفته مى شد براى شاه مى فرستادند.
O امراى دولتخانه . از ميان امراى دولتخانه ، گذشته از اعتمادالدوله يا وزير اعظم ، مقام قورچى باشى و قوللر آقاسى و ابشيك آقاسى باشى و تفنگچى آقاسى از مقام ديگران عامى تر و برتر بود و ايشان را اركان دولت قاهره مى ناميدند.
اين چهار تن با وزير اعظم و واقعه نويس و ديوان بيگى كه بر روى هم هفت نفر مى شدند، از امراى جانقى بودند، يعنى در مجلس شوراى سلطنتى شركت مى جستند و اگر مجلس مشورت ، براى فرستادن سپاه و لزوم جنگ به يكى از نواحى كشور بود، سپهسالار نيز در آن مجلس حاضر مى شد (388).
O اعتماد الدوله . مقام وزير اعظم يا اعتماد الدوله ، بزرگ ترين مقام دربارى ايران بود. تمام درآمدها و مخارج مملكت از هر قبيل با اجازه ى او وصول يا خرج مى شد و تمام احكام كشورى و مالياتى و لشكرى ، نخست به مهر او و بعد به مهر شاه ممهور مى شد دخل و خرج كشور، با صوابديد و موافقت او معين مى شد و تمام اسناد و مدارك مالياتى و گزارش هاى تحويلداران و تحصيلداران و حكام و ماموران ديوان ، از نظر او مى گذشت . اعتماد الدوله همه روز در كشيكخانه ى دولتخانه مى نشست و به عرايض مردم مى رسيد. امرا و ارباب مناصب و مستوفيان و وزيران و سرداران بزرگ نيز براى اجراى احكام و دستورهاى او، در آنجا گرد مى آمدند اعتماد الدوله ، در حقيقت رييس شوراى سلطنتى ، وزير دارايى ، وزير خارجه ، وزير تجارت ، و در هر كار نايب شخص شاه بود و چون در مجلس شاه جانب راست او مى نشست ، او را وزير دست راست هم مى گفتند.
اعتماد الدوله ، مواجب معينى نداشت ، ولى به عناوين رسم الوزراء و انعام و رسومات (389)، مبالغى مى گرفت . مثلا؛ وزير اعظم در زمان شاه سلطان حسين ، مبلغ هشتصد و سه تومان و سه هزار و كسرى دينار به عنوان رسم الوزراء، و در حدود بيست و هفت تومان وجه نقد و جنس به عنوان انعام و تومانى ، پانصد دينار از اجاره ى املاك و مستغلات ديوانى ، و تومانى ، سيصد و سى دينار از تيول ماموران و حكام ، و تومانى هفتصد و چهارده دينار از انعام امرا و مواجب و حل السعى عمال و غيره دريافت مى كرد.
O قورچى باشى . به قلب ، ركن السلطنه نيز خوانده مى شد، پس از اعتماد الدوله بزرگ ترين امراى دولت صفوى بود رياست يا ريش سفيدى همه ى طوايف و ايل هاى مختلف قزلباش يا او بود. تمام امور قورچيان را او اداره مى كرد و تيول و موجب سالانه ى ايشان با اجازه و تصديق وى پرداخته مى شد او خود، هر سال از هزار تا هزار و پانصد تومان حقوق مى گرفت و ناحيه ى كازرون ، تيول وى بود قورچى باشى رييس قورچيان بود، اين سمت ، هميشه به يكى از سران نامى طوايف قزلباش كه مورد اعتماد كامل شاه بود، سپرده مى شد.
O قوللر آقاسى . قوللر آقاسى ، به رييس غلامان شاهى گفته مى شد و لقب ركن الدوله داشت . شاه عباس براى اين كه از خطر قدرت و اهميت و نفوذ قزلباشان بكاهد، سپاه مجهز و مرتبى ترتيب داد كه يك دسته ى بزرگ آن ، از غلامان شاه ، تشكيل مى شد. افراد اين دسته ، بيش تر از طوايف گرجى ، چركس و ارمنى بودند. مقام قوللر آقاسى ، بعد از قورچى باشى ، مهم ترين مقامات دولتى بود، و تمام امور مربوط به غلامان ، به صوابديد و اجازه او انجام مى گرفت . حقوق سالانه ى قوللر آقاسى در اواخر دولت صفوى از درآمد ولايت گلپايگان پرداخته مى شد و اين ولايت ، تيول وى بود. در زمان شاه عباس ، نخست الله وردى خان ، و پس از وى قرچغاى خان ، مقام قوللر آقاسى داشتند (390).
O ايشيك آقاسى باشى . ايشيك آقاسى باشى ، رييس تمام يساولان ، و ايشيك آقاسيان و قاپوچيان و جارچيان ، ديوان شاهى ، و مسوول نظم و ترتيب مجلس شاه بود جاى كسانى را كه درين مجلس اجازه ى جلوس ‍ داشتند، با رعايت مقام و منصب هر كس ، او معين مى كرد. ايستادگان مجلس نيز با صوابديد و موافقت او در جاى خود قرار مى گرفتند. ابشيك آقاسى باشى ، چهل ايشيك آقاسى ، در تحت فرمان خود داشت كه به نوبت در اداره ى مجلس شاه دستيار او بودند.
O تفنگچى آقاسى . شاه عباس ، براى اين كه از قدرت قزلباشان به كاهد، دسته اى تفنگدار منظم نيز، از روستاييان و رعاياى ولايات و اعراب خوزستان و غيره ايجاد كرد كه مثل غلامان شاهى از خزانه ى دولت موجب مى گرفتند. رييس اين دسته را تفنگچى آقاسى ، مى گفتند. او مسووليت تمام كارهايى را كه مربوط به تفنگچيان بود - تعليم و تربيت افراد و جمع آورى ايشان در مواقع جنگ و پرداخت مواجب آنان - بر عهده داشت .
O ناظر. ناظر يا رييس دربار، بر تمام بيوتات سلطنتى و صندوقخانه و جبه خانه و املاك خالصه و ايلخى هاى پادشاه ، رياست و نظارت كرده و رسيدگى به امور دربارى از جمله وظايف وى بود. به دستور او، در اول هر سال مشرف يا مميز بيوتات مخارج ششماهه ى سركار خاصه ى شريفه ، دستگاه سلطنتى را به تخمين برآورد مى كرد و به امضاى ناظر مى رساند و براى اعتماد الدوله مى فرستاد و با اجازه ى او، وجه مصوبه را از خزانه مى گرفت . ناظر، بر روحيه آن نظارت مى كرد لباس هاى شخصى شاه و خلعت هايى كه در مدت سال به اشخاص مختلف مى داد، همه به وسيله ناظر تهيه مى شد و هيچ گونه خرج دربارى ، بى اجازه ى كتبى او ميسر نبود.
ميرآخور باشى و جبه دار باشى و متصديان آشپزخانه و آبدارخانه و اصطبل و بيوتات و املاك شاهى همه در اختيار و فرمان او بودند ناظر را به تركى كرك يراق هم مى گفتند.
O ديوان بيگى . ديوان بيگى نيز از اركان دولت صفوى بود و با عناوين عاليجاه و مقرب الخاقان خوانده مى شد. ديوان بيگى هر هفته ، چهار روز با صدر خاصه و صدر ممالك در كشيك خانه - كه مخصوص ديوان بيگيان - بود - مى نشست و به دعاوى مربوط به احداث چهارگانه قتل ، ازله ى بكارت و كور كردن و شكستنت دندان ، رسيدگى مى كرد. اجراى احكام شرعى و مراقبت در نظم و آرامش شهر اصفهان و جلوگيرى از تعديات اقربا بر ضعيفان نيز از وظايف وى بود. دو روز ديگر هفته را هم ، در خانه ى خود به دعاوى عرفى مى رسيد، ولى اگر دعوى درباره ى ماليات دولت يا طرف دعوا، از جمله ى زيردستان و ملازمان وزير اعظم بود آن را به وزير مراجعه مى داد. دعاوى مربوط به قورچيان و غلامان كاركنان دولتخانه ى شاهى را نيز نزد ريش سفيدان و روساى هر دسته مى فرستاد.
ديوان بيگى در حقيقت بر امور قضايى كشور نظارت مى كرد و تمام قوانين حقوقى و جزايى ، به دست او و دستيارانش اجرا مى شد. حتى مردم ولايات هم اگر از حكام شكايتى داشتند، به او مراجعه مى كردند و او به شكايات ايشان رسيدگى مى كرد و حقيقت را به عرض شاه مى رسانيد. علاوه بر اين ، شاه خود نيز گاه به كشيك خانه مى رفت و با ديوان بيگى و صدور (صدر خاصه و صدر ممالك ) به شكايات مردم مى رسيد.
حقوق ديوان بيگى در اواخر دوره ى صفويه ، پانصد تومان به عنوان مواجب و نود و دو تومان و سه هزار و كسرى به عنوان تيول بوده و گاه نيز هزار تومان مى گرفته است از جرايمى هم كه مقصران مى پرداختند. ده يك به او مى رسيد، و چنان كه يكى از مورخان نوشته است ، اگر مرد درستكارى بود لااقل سالى سه هزار تومان درآمد داشت .
O ميرشكارباشى . صاحب اين مقام ، امور شكار شاه را اداره مى كرد و عنوان قوشچى باشى هم داشت . بيش از هزار نفر زيردست او به كار تهيه ى اسباب و ادوات شكار و تربيت بازان و يوزان و سگان شكارى شاه مشغول بودند مواجب سالانه ى او هشتصد تومان به عنوان انعام از درآمد گيلان ، پنجاه تومان از ارامنه ى جلفا، و بيست تومان از زردشتيان اصفهان بود، سلاخان ، كله پزان و مرغ فروشان نيز همه ساله مبلغى به او رسوم مى دادند.
O توپچى باشى . رييس توپچيان بود و به كارهاى ايشان رسيدگى مى كرد. فرماندهى نيروى دريايى ايران نيز با وى بود، ولى در حقيقت كار و زحمت زيادى نداشت ؛ زيرا شاه عباس ، غالبا توپ را در پشت قلعه ى دشمن مى ريخت و توپخانه منظم و مفصلى در كار نبود، نيروى دريايى ايران هم چيزى نبود كه نيازمند فرمانده و مدير باشد. در خليج فارس ، اساسا كشتى دولتى و جنگى ، چنان كه كشورهاى بزرگ اروپايى داشتند وجود نداشت .
O ميرآخور باشى . در دربار صفوى ، دو نفر شغل ميرآخور باشى داشته اند: يكى ميرآخور باشى جلو، كه مامور نظم و ترتيب اصطبل هاى شاهى و نگاهدارى اسبان سلطنتى و آن چه كه به او پيشكش مى كردند بود، هنگام سوار شدن شاه نيز، در كار جلوداران و همراهان وى مراقبت مى كرد مواجب ميرآخوران و جلوداران و مهتران خادمان و خواجه سرايان و سيار عمله ى اصطبل هاى شاهى نيز با تصديق و مهر او پرداخته مى شد.
ديگرى ، ميرآخور باشى صحرا، كه همه س سال بدان نظر دواب به ايلخى هاى خاصه ى سلطنتى رسيدگى مى كرد و در تربيت و نگاهدارى آن ها نظارت داشت . مواجب سالانه ى ميرآخور باشى جلو، صد و هشتاد و دو تومان و كسرى بود، و از پيشكش ها و انعام ها و غيره نيز چيزى به عنوان رسوم مى گرفت ، مواجب ميرآخور باشى صحرا، سالى صد و بيست و هفت تومان و پنجهزار دينار بود و مبلغى نيز از طريق رسوم و انعام به او مى رسيد (391).
O مجلس نويس شاه يا واقعه نويس ، پس از وزير اعظم از همه ى درباريان دوره ى صفوى ، يا شخص شاه محرم تر بود، و به همين سبب او را (عاليجاه مقرب الخاقان ) مى خواندند. او در مجالس خاص و عام نزديك شاه مى نشست ، در شوراهاى سلطنتى شركت مى جست و چون تمام احكام شاهى به وسيله ى او نوشته و اجرا مى شد، از همه ى اسرار دولتى آگاه بود، امراى دولت حكام ، سرداران و ماموران كشورى و لشكرى در حلب دوستى و محبتش مى كوشيدند تا با كمك وى خود را به شاه نزديك تر كنند.
تمام احكام و اوامر شاهى ، به وسيله ى مجلس نويس تهيه و ابلاغ مى شد. جواب نامه هاى پادشاهان بيگانه را او انشاء مى كرد. احكام مناصب و مواجب و تيول و غيره را او مى نوشت . عرايض امرا و حكام را كه از ولايات مى رسيد به عرض شاه مى رسانيد و جواب آنان را به دستور شاه تهيه مى كرد واقعه نويس اجازه داشت كه در هر موقع چه در مجالس خاص و چه در مجالس عام به خدمت شاه رفته و استدعاى خود يا ديگران را به عرض ‍ به رساند، زيردست او نيز يك نفر به عنوان رقم نويس ديوان اعلى ، و سه نفر دستيار و يك سر رشته دار ثبت ارقام و دو رقم نويس ، و دو عضو دفترى و يك نامه نگار خدمت مى كرده اند.
مجلس نويس ، سالى سيصد تومان مواجب داشت ، و از تيول و مواجب امرا و حكام و غيره نيز، تومانى دويست دينار به عنوان رسوم مى گرفتند. در مجلس شاه نيز دو جانب چپ او مى نشست و به همين سبب گاه او را وزير دست چپ مى گفتند.
O مستوفى الممالك . وى مسوول ماليات هاى كشور بود و عمال دولتى بايستى ماليات ها را از روى صورت هايى كه او معين مى كرد وصول كنند. مواجب و تيول بيگلربيگيان حكام ولايات ، رسوم وزيران ، مستوفيان ، كلانتران ، حقوق ارباب قلم و سربازان و غيره نيز با تصديق و مهر او پرداخت مى شد. مستوفى الممالك ، مسوول كار همه ى مستوفيان و نويسندگان دربار شاهى بود و مستوفيان ايالات و ولايات نيز همگى زيردست و فرمانبردار او بودند.
مواجب سالانه ى او در اواخر دولت صفوى ، سالى سيصد و دو تومان و نه هزار دينار بوده ولى از تيول و مواجب و انعام امرا و حكام و درباريان و از برواتى كه به نام هر كس صادر مى شد نيز به تفاوت ، از تومانى سى تا نود دينار مى گرفته است .
O خليفه الخلفا. صوفيان در دوره ى صفويه ، از ساير طوايف قزلباش به شاه نزديك تر و نسبت به او فداكارتر و مطيع تر بودند، رييس صوفيان هر يك از طوايف قزلباش را خليفه و رييس همه ى صوفيان را خليفه الخلفا مى گفتند. اين مقام تا زمان شاه عباس اول ، از مقامات بزرگ بود زيرا خليفه الخلفا از نظر صوفيان ، نايب مرشد كامل يا پادشاه صفوى محسوب مى شد و همگى اطاعت احكام او را مانند حكام شاه ، لازم و واجب مى دانستند.
صاحب منصبانى كه عنوان مقرب الخاقان و مقرب الحضرت داشتند  
O مهتر، رييس با ريش سفيد خواجگان شاه را مهتر مى گفتند و او عنوان مقرب الخاقان داشت . تا زمان شاه عباس ، خواجه گان سراى دربار شاهان سفيد نبوده و همه ى خواجه گان سياه بودند ولى شاه عباس ، صد تن از غلامان گرجى را خواجه كرد و يكى از ايشان را كه از ديگران معتبرتر بود. يوزباشى يا رييس آن صد نفر ساخت و يوزباشى ديگرى نيز براى خواجه گان سياه معين كرد (392).
مهتر به منزله ى پيشخدمت باشى ، يا رييس خلوت شاه بود و از ميان خواجه گان سفيد انتخاب مى گشت . اين خواجه هرگز از شاه جدا نمى شد و از تمام اركان دولت صفوى ، چه در مجالس عمومى و چه در خلوت ، به او نزديك تر بود. غذاى شاه را او مراقبت مى كرد، پوشاندن با كندن لباس شاه از وظايف وى بود، جواهر و زر و زيورش را او نگاه مى داشت . پول نقدى كه شاه قصد پرداخت آن را داشت به دست او داده مى شد. وى هميشه بر كمر خود كيسه يا جعبه ى كوچك زرين موضعى به شكل قايق داشت كه آن را قابلق مى گفتند و پيوسته در آن دو يا سه دستمال سفيد و كوچك ، با عطر و حب هاى ترياك و ادويه ى مقوى مهيا بود تا اگر شاه بخواهد، بى درنگ تقديم كند. اين جعبه ى كوچك نشانى از مقام بلند مهتر به شمار مى رفت و چون او به گوش شاه از هر كس نزديك تر بود مى توانست به ميل خود به دوستان خدمت و در حق دشمنان سعابت كند. مخصوصا اگر پادشاه خردسال يا بى اراده بود، مهتر فرمانرواى واقعى كشور مى شد.
مهتر و خواجه گان سفيد، هرگز به درون حرم خانه شاهى داخل نمى شدند، مگر اين كه شاه ، خود ايشان را به آنجا مى برد خدمت كردن ، در حرم خانه ، مخصوص خواجه گان سياه بود كه هرگز از آن جا بيرون نمى آمدند خواجه گان سفيد هر وقت كه شاه از حرمسرا بيرون مى آمد، از پى او حركت مى كردند و هرگاه كه در مجالس بارعام و پذيرايى ، بر تخت يا مسند شاهى مى نشست ، 10 خواجه ى چون ده تا چهارده ساله ى خوب روى ، پشت سر شاه ، همچون مجسمه هاى مرمر و با لباس هاى فاخر دست به سينه مى ايستادند و پشت سر ايشان ، خواجه گان بزرگ تر كه هر يك تفنگى بر دوش داشت ، قرار مى گرفتند مهتر نيز بر دست راست شاه مى ايستاد.
غلامان خاصه اى كه پشت سر شاه مى ايستادند، هر يك لله ى مخصوصى داشتند، كه او را لله ى غلامان مى گفتند. در زمان شاه عباس لله ى غلامان خاص او، محبعلى بيگ نام داشت كه به لله بيگ معروف بود.
خزانه هاى شاهى را نيز، غاليا به يكى از غلامان سياه و سفيد مى سپردند و او را صاحب جمع خزانه مى گفتند شاه سليمان و شاه سلطان حسين ناظر و جبه دار باشى را نيز از ميان خواجه گان سفيد انتخاب كردند.
O حكيم باشى . حكيم باشى به رييس پزشكان گفته مى شد، كه در تمام مجالس عام يا خاص ، همراه و مونس بود. نبض شاه را فقط او مى گرفت و پزشكان ديگر با مشورت و صوابديد او به معالجه ى شاه مى پرداختند. هر وقت كه شاه به خوردن مى نشست ، حكيم باشى پهلوى او قرار مى گرفت تا به پرسش هاى او درباره ى هر خوراك چوب گويد و در خوردن غذاهاى مفيد، راهنمايى اش كند. حقوق و انعام طلبيدن شاهى نيز، با اجازه و تصديق او داده مى شد. عطارباشى هم از جمله ى اطبا بود مواجب حكيم باشى ، سالى چهارصد تومان بود و ساير پزشكان و اتباع وى كه در زمان شاه سلطان حسين صفوى 97 تن بوده اند هزار و هفتصد و نود و شش تومان و كسرى مواجب مى گرفته اند (393).
O منجم باشى . منجم باشى هم مانند حكيم باشى ، از جمله ى نديمان و نزديكان شاه و مقرب الخاقان بود. شاه به هيچ كار بزرگى بى صوابديد و اجازه او اقدام نمى كرد اگر فى المثل مى خواست به سفر رود يا دارويى بخورد يا رخت به پوشد، يا به شهرى داخل شود يا با دشمنى به جنگ برخيزد، منجم باشى ، قبلا ساعت سعدى براى هر يك از اين كارها مى جست و به او خبر مى داد. در روز مولود شاه با هنگام خسوف و كسوف هم كه معمولا قورچى باشيان و امراى دولت وجوهى تصدق وجود شاه مى كردند، آن را منجم باشى بين مستحقان و درويشان ، تقسيم مى كرد. پس ‍ از آن كه بعد از شاه عباس ، يكى از روحانيون به سمت ملاباشى معين شد، اين كار از جمله ى وظايف وى گرديد. كمپفر در سفرنامه خود مى نويسد كه شاه هر سال ، بيست هزار تومان خروج منجمان خود مى كند و تعداد منجمينى كه از شاه مزد مى گيرند فوق العاده زياد است .
معروف ترين منجم باشيان شاه عباس ، ملا جلال الدين محمد يزدى بود. پس از وى ، ملا مظفر و پسرانش ميرزا محمدتقى و ميرزا شفيع ، از جمله ى منجمان معروف او بوده اند.
O معيرالممالك . صاحب اين مقام ، مسوول ضرابخانه ى شاهى بود. تمام سكه هاى طلا و نقره با اطلاع و اجازه ى او ضرب مى شد و عيار آن ها را او معين مى كرد. معير الممالك هم امكانات مقرب الخاقان داشت . زيرا مى توانست در مجلس خاص و عام نزد شاه رفته و مطالب خود را بى واسطه به عرض به رساند. عزل و نصب ضراب باشيان ، سكه زنان ، حكاكان ، صرافان ، قرص كوبان ، آهنگران ، چرخ كشان ، سفيدگران و ساير عمله ى ضرابخانه نيز از جمله اختيارات معير الممالك بوده است .
O منشى الممالك يا مقرب الخاقان . منشى الممالك ، كاوش اين بود فرمان ها و منشورهاى شاهى و حكم هايى را كه از جانب ديوان بيگى داده مى شد با آب طلا و رنگ سرخ ، طغرا مى كشيد و عنوان مى نوشته و براى آن كه به مهر شاه به رسد، آماده مى كرد در آغاز، احكام مواجب و تيول و امثال آن ها جمله ى فرمان همايون شد، و در جواب نامه ها و احكام ديگر، عبارت فرمان همايون شرف نفاذ يافت ، مى نوشت و احكام ديوان بيگى را با جمله ى حكم جهان مطاع شد آغاز مى كرد. منشى الممالك ، زيردست خود، نويسندگانى با عناوين رقم نويس و حكم نويس و منشى ديوان و امثال ايشان داشته است كه در زمان شاه سلطان حسين ، جملگى بيست و هشت نفر بوده اند (394).
O مهردار، مهردارى شاه نيز، شغلى ارجمند بوده و مهردار يا وزير مهر، هميشه در مجلس شاه نزديك وى مى نشسته است . مهرداران شاه ، سه تن بوده اند: يكى مقرب الخاقان ، مهردار مهر همايون يا وزير مهر؛ ديگرى مهردار مهر شرف نفاذ و اين دو، هر يك قسمتى از نامه ها و فرمان هاى شاهى را مهر مى كردند و برخى از احكام را نيز به هر دو مى رسانيده اند. سومى ، مهر دار قشون بود كه فقط احكام مربوط به سرداران و سپاهيان و مسائل جنگى را مهر مى كرد.
O ايشيك آقاسى باشى حرم . اين مقام در زمان صفويه ، به يكى از خدمتگزاران قديمى كه درستكار و متدين و نجيب كه به شاه از ديگران محرم تر بود، سپرده مى شد، ايشيك آقاسى باشى حرم ، شب و روز در حرم خانه هاى شاهى حاضر برد و تمام قاپوچيان و ايشيك آقاسيان حرم ، مطيع فرمان او بودند.
O يساولان صحبت . يساولان صحبت شاه ، هميشه از ميان اميرزادگان بزرگ و معتبر انتخاب مى شدند و تعدادشان از 8 تن بيش تر نبود آنان در مجالس ‍ خصوصى شاه ، به جاى ايشيك آقاسى باسى خدمت مى كردند، و در مجالس عام پيش روى شاه مى ايستادند، خدمت اين مجالس ، با ايشيك آقاسيان بود. يساولان صحبت همگى زبردست ايشيك آقاسى باشى بودند و عنوان ايشان را در مراسلات ، منقرب الحضره مى نوشتند، هنگام خدمت چماق هاى منقوش و زرين به دست مى گرفتند و كارشان بيش تر راهنمايى سفيران بيگانه با كاخ شاهى ، گذراندن پيشكش ها و هداياى حكام از نظر شاه ، و اجراى دستورهاى او بود.
O قاپوچى باشيان . دربار صفويه ، دوقاپوچى باش داشت يكى قاپوچى باشى ديوان ، و ديگرى قاپوچى باشى خلوت ، كه هر يك از آن دو، دستياران و زيردستان فراوان داشتند. نگاهدارى و مراقبت دولتخانه هاى شاه در ميدان نقش جهان و اطراف آن ، با قاپوچيان ديوان و محافظت قسمت درونى عمارت و خلوتخانه هاى شاه يا قاپوچيان خلوت بود ولى همگى در فرمان ايشيك آقاسى باشى بودند و عنوان ايشان نيز - مثل يساولان صحبت - مقرب الحضره بود.
O جبه دار باشى . جبه دار باشى ، مسوول جبه خانه و قورخانه و مامور محافظت آلات و ادوات حرب و انبارهاى سرب و باروت و آن چه مربوط به لوازم جنگ باشد، بوده است . عمله قورخانه و جبه داران ، كارگزاران كارخانه هاى آلات حرب آتشبازان و باروت سازان ، همه زيردست او بودند و با اجازه و دستور او مواجب مى گرفتند.
O وزير اصفهان . وزير اصفهان ، مسوول رسيدگى كردن به امور خانه ها و عمارات و باغ ها و املاك و آسياها و مستغلات و قنوات سلطنتى و خالصه در شهر و ولايت اصفهان بود، وى عوايد آن ها را جمع آورى مى كرد و به مصارفى كه مقرر شده بود مى رسانيد، محافظت و تعمير و آباد كردن املاك و مستغلات و دادن بذر و مساعده به مستاجر و رعيت و وصول ماليات ديوانى و رسيدگى به كار املاك و مزارعى كه گرفتار آفتاب ارضى و سماوى شده باشد، از جمله ى وظايف وى بود.
O كلانتر. وظيفه ى كلانتر، تعيين كدخدايان محلات و ريش سفيدان اصناف بود، كه با مشورت و موافقت مردم هر محل و افراد هر صنف ، معين مى كرد. رسيدگى به اختلافات كسبه و اصناف و شكايات رعايا و زارعين و رفع ظلم اقربا از ضعيفان و اصلاح حال رعيت نيز از جمله ى وظايف ، وى بوده است (395).
O داروغه . داروغه ، مسوول پاسدارى شهر و خارج شهر و جلوگيرى از دزدى و غارت و نزاع و ستم كارى و مردم كشى و تقلب و امور خلاف شرع ، ماند قمار و شرابخوارى (در مواقعى كه شاه شرابخوارى را قدغن مى كرد) و تجاوز به حقوق ديگران و امثال آن ها بود؛ يعنى در حقيقت فرماندهى كل پاسبانان يا رياست شهربانى آن زمان را بر عهده داشت وى مقصران را به تناسب گناه تنبيه و جريمه مى كرد، ولى غالبا مجازات نقدى را ترجيح مى داد. داروغه ى اصفهان ، همه شب چون سه ساعت از غروب مى گذشت ، نخست ساعتى بر در بازار قيصريه توقف مى كرد، سپس با جمعى از شبگردان سوار مى شد و هر شب يك قسمت شهر را خود، و قسمت هاى ديگر را ماموران و زيردستان وى گردش مى كردند و اول بامداد وقتى كه نقاره ى صبح زده مى شد، به خانه باز مى گشت گذشته از جمعى عسس كه تحت فرمان داروغه بودند، شاه گروهى از قورچيان و غلامان و تفنگچيان و توپچيان را هم در اختيار او مى گذاشت كه شب ها به پاسبانى شهر مشغول شوند. دعاوى مالى مردم را هم كه مبلغش از دوازده تومان بيش تر نبود. داروغه رسيدگى مى كرد و اگر زيادتر از آن بود، به ديوان بيگى رجوع مى شد ولى ديوان بيگى مى توانست در احكام داروغه تجديد نظر كند.
O محتسب الممالك . محتسب الممالك ، مسوول قيمت اجناس و تعيين نرخ آذوقه و خوراك مردم بود. همه ماه قيمت اجناس را يكى از ماموران او به نام صاحب نسق ، با ريش سفيدان هر صنف تعيين مى كرد و از ايشان التزام نامه مى گرفت و به محتسب الممالك مى داد. او نيز پس از رسيدگى و دقت كامل ، آن صورت ها را تصديق مى كرد و نزد ناظر بيوتات مى فرستاد. اگر پس از تعيين نرخ هر چنين ، يكى از كسبه از آن تخلف مى كرد، او را به دستور محتسب الممالك تخته كلاه مى كردند و در شهر مى گرداندند، تا مايه ى عبرت ديگران گردد.
محتسب الممالك در همه ى شهرهاى ايران ، نايبانى داشت كه وظايف وى را در هر شهر انجام مى دادند (396).
O نقيب . نقيب ، به كسى گفته مى شد كه مامور تشخيص بنيچه يا عوارض و ماليات اصناف شهر بود، اين مرد، در سه ماه اول هر سال ، كدخدايان هر صنف را جمع مى كرد، تا با توافق يكديگر، مطابق قوانين و مقررات گذشته ، بنيچه ى هر صنفى را معين كنند. سپس صورت آن ها را براى كلانتر شهر مى فرستاد، تا به موقع وصول كند، استادان و ريش سفيدان اصناف نيز با نظر و صوابديد نقيب تعيين مى شدند و با موافقت وى ، احكام ايشان از جانب كلانتر داده مى شد.
ساير مناصب  
ساير مناصب دربار صفوى بر حسب اهميت به شرح زير بودند:
O صاحب جمع خزانه . كه آن چه از درآمد ايالات و شهر اصفهان به ديوان شاهى تعلق داشت ، به او تحويل مى شد.
O صاحب جمع قيچاجى خانه خاصه . كه در حقيقت مسوول خياطخانه ى شاهى بود و لباس هاى شاه و پارچه هاى قيمتى را كه براى پوش او تهيه مى شد، به او مى سپردند، خياط باشى در ساعتى كه منجم باشى تعيين مى كرد و به عرض شاه مى رساند، در حضور ناظر و صاحب جمع قيچاجى خانه ، لباس شاه را مى بريد و مى دوخت و تحويل صاحب جمع مذكور مى داد. خياط و جوراب دوز و چاقچور دوز و اتوكش و حلاج و صافگر و كلاه دوز، همه از زيردستان اين صاحب جمع بودند. صاحب جمع قيچاجى خانه ى امرا نيز خلعت هايى را كه به وزيران ، حكام ، كلانتر و امثال ايشان داده مى شد فراهم مى كرد.
O صاحب جمع آبدارخانه . كه همه ى اسباب و آلات آبدارخانه ى شاهى در دست وى بود.
O صاحب جمع قهوه خانه . رييس قهوه خانه ى شاهى بود.
O صاحب جمع مشعل خانه و نقاره خانه . كه همه ى مشعل هاى طلا و نقره و مس و يه و روغن و كوس و نقاره و كرنا و نفير و سرنا و آن چه متعلق به مشعل خانه و نقاره خانه شاهى بود، در اختيار وى بود.
O صاحب جمع انبار شاهى
O صاحب جمع اصطبل شاهى
O ميهمان باشى . كه از ميهمانان شاه پذيرايى مى كرد و وسايل زندگانى و اقامت ايشان را در ايران فراهم مى ساخت . وى سفيران بيگانه را به حضور شاه مى برد و ميهمان داران ديگرى در فرمان وى خدمت مى كردند.
O مشعل دار باشى . كه هر وقت شاه ، شب هنگام از دولت خانه بيرون مى رفت ، مشعلى بزرگ بر دوش مى گرفت و پيشاپيش به راه مى افتاد. اين مشعل بسيار سنگين بود و به چوب نوك تيزى منتهى مى شد كه آن را در زمين فرو مى بردند.بالاى چوب ، كاسه ى گرد بزرگى تعبيه شده بود كه در آن پيه و چربى مى ريختند. مشعل هايى كه پيشاپيش شاه كشيده مى شد، زرين ، و آن ها كه در كاخ ‌هاى سلطنتى مى سوخت نقره بود. گرم كردن دولت خانه ى شاهى ، از وظايف مشعل دار باشى به شمار مى رفت و چون چوب در اصفهان گران بود، اين كار هزينه اى گزاف داشت . مشعل دار باشى بر فاحشه خانه ها و قمارخانه ها و مراكز بازى هاى ديگر، مانند: خيمه شب بازى و شعبده بازى و بندبازى و آن چه مايه ى تفريح و خوش گذرانى مردم بود نيز نظارت مى كرد و از اين راه درآمد بسيار داشت .
O صراف باشى . كه آن چه پول زرد و سفيد به خزانه مى رسيد صرافى مى كرد و در كيسه ها مى ريخت و مهر مى كرد.
O وزير قورچيان . كه به كارهاى قورچيان مى رسيد و با مستوفى قورچيان ، احكام مواجب و تيول ايشان را تهيه مى كرد.
O وزير غلامان . كه به امور دفترى و مواجب و تيول و انعام غلامان و ساير كارهاى ايشان رسيدگى مى كرد.
O وزير تفنگچيان . كه با مستوفى مخصوص اين دسته از سپاه ، مسوول كارهاى دفترى تفنگچيان و يوزباشيان و مين باشيان و جارچيان بود.
O وزير توپخانه . كه با مستوفى توپخانه به كارهاى توپچيان رسيدگى مى كرد.
O توشمال باشى . يا ناظر مطبخ و رييس تشريفات سلطنتى ، كه بر مطبخ شاه و متعلقات آن نظارت مى كرد و با غذاى شاه - از وقتى كه از مطبخ خارج مى شد تا به سفره مى رسيد - همراه بود و باقى مانده ى سفره ى شاه نيز از آن او بود.
O سفره چى باشى . كه سفره ى شاه را مى گسترد و غذاها را ترتيب مى داد و اين شغل غالبا موروثى بود (397).
O جلودار باشى . كه مامور آماده داشتن اسبان سوارى شاه بود و همه روز از پنج تا شش اسب مخصوص شاه را با زين و براق در ديوانخانه ، مهياى سوارى نگاه مى داشت .
O زيندار باشى .
O شرابچى باشى .
O ميراب باشى .
O نقاشباشى .
O معمار باشى .
O خاصه تراش . كه ريش و سر شاه را مى تراشيد و اصلاح مى كرد و همه سال ده دست لباس سياهى كه شاه در ده روز اول ماه محرم مى پوشيد به او داده مى شد.
علل سقوط دولت صفويه  
عواملى چند كه سبب سقوط دولت صفويه گرديد عبارتند از:
(1) با برخوردى كه شاه عباس با پسران خود روا داشت ، بعد از شاه عباس ، تاج و تحت صفوى به دست (398) پادشاهان ، نالايق و يا كم قدرت و ضعيف النفس افتاد و روزه به روز از عظمت و اعتبار آنان كاسته شد و اين باعث گرديد تا دشمنان خارجى ايران ، قدم در راه تعرض بگذارند.
(2) پروفسور مينوريسكى ، در مقدمه اى كه بر كتاب تذكره الملوك نگاشته ، عواملى مهم را كه به عقيده وى باعث انقراض سلسله صفويه است چنين ذكر مى نمايد:
الف - از بين رفتن اساس حكومت روحانيونى كه شاه اسماعيل ، كشور خود را بر آن پايه استوار كرد و نبودن مرام موثر ديگرى كه جاى آن را بگيرد.
ب - مخالفت شديد ميان عناصر قديم و جديد در طبقات نظامى ايران .
ج - نفوذ و تحريكات ملكه مادر و خواجه سرايان .
د- قساوت شاهزادگان كه در حرم سرا تربيت مى شدند و از دنياى خارج غافل بودند به عقيده ى مينوريسكى غير از اين عوامل ، عواملى چون عدم رضايت عمومى از آخرين شاهان سلسله صفويه ، اهميت فراوانى در شكست و شاهى اين سلسله دارد (399).
(3) ضعف سياسى و انحطاط اقتصادى ايران كه با مرگ شاه عباس اول آغاز شده بود و مدت سلطنت بيست و هشت ساله شاه سليمان ، بيش از پيش ‍ آشكار گرديد. شكوه و جلال دربار، ولخرجى شاه ، مداخله زنان و خواجه سرايان در امور كشورى ، روز به روز به ضعف دولت صفوى كمك كرد تا جايى كه در زمان شاه سلطان حسين - پسر شاه سليمان - يكباره دولت صفوى منقرض گرديد. در دوران شاه سلطان حسين ميزان ماليات چند برابر گشت كه در نتيجه باعث مهاجرت روستاييان و تقليل فعاليت هاى يدى پيشه وران ، ركود بازرگانى و كم شدن توان كارگران شده و اين خود باعث ورشكستگى فئودال ها گرديد. تا جايى كه فئودال ها خود نيز در جدا شدن از دولت سعى مى نمودند. تشديد تضادهاى داخلى طبقه زمامدار و فساد و دستگاه دولتى ، همه و همه باعث اضمحلال ، آن دولت گرديد. در ضعف شاه سلطان حسين ، سفير روس ، آرتمى پتروويچ ولينسكى مى نويسد:
حتى ميان عوام الناس نيز، چنين ابلهى كمتر يافت مى شود تا چه رسد ميان تاجداران و بدين سبب در هيچ كارى مداخله نمى فرمايند و تمام امور را به اعتماد الدوله خود، كه از چارپايى ابله تر است محول مى سازد.
(4) علت ديگر انحطاط دولت صفوى ، تجارت خارجى آنان بود كه با افتادن تجارت ايران به كرانه اقيانوس هند و به دست تجار هلندى و هندى و تقليل حمل كالاى ترانزيتى از جاده هاى كراوانى ايران در طى قرن يازدهم هجرى ، كشورهاى اروپايى با راه دريايى اروپا به هندوستان از طريق دماغه اميد و دور افريقا كه در سال 1498 كشف شده بود كاملا آشنا شدند و در نتيجه اهميت جاده هاى خشكى كاروان رو، طى قرن يازدهم روز به روز كاهش يافت (400) و نقش ميانجيگرى ايران در تجارت نيز تقليل پيدا كرد.
شاردن اشاره مى كند:
سقوط تجارت خارجى در حدود سال 1670 م . محسوس گشت و در شش هفت سال اول حكومت شاه سليمان درآمد گمركات در بندرعباس و گنگ (نزديك هرمز) بين 400 هزار و 500 هزار ليور (تقريبا از 910 تا 1100 تومان ) نوسان داشت ، و حال آن كه در زمان شاه عباس دوم عوايد مزبور به 000/100/1 معادل 2444 تومان بالغ مى گشت . (401)
(5) شاه سلطان حسين براى درآمد تجارى خويش دو پيمان بازرگانى با فرانسه منعقد نمود و آنان را از پرداخت حقوق و بازرسى گمركى معاف كرد. فرانسويان موفق شدند كاپيتولاسيون يا حق برون مرزى را براى فرانسويان برقرار نمايند ولى سقوط حكومت صفويه ، به آنان مجال نداد كه از اين حقوق سياسى و اقتصادى بهره مند شوند.
(6) هم چنين شاه سلطان حسين با عدول سياست مبتنى بر مدارا با پيروان مذاهب مختلف و قتل و تعقيب سنيان در قفقاز، كردستان ، افغانستان ، شيروان و ديگر ايالات و سياست نمودن روحانيون و تغيير دادن مساجد آنان به اصطبل ، باز خود يكى ديگر از علل سقوط مى توان به حساب آورد(402).

24 O زمينه تشكيل دولت افشاريه 
در نتيجه ى قيام قندهار، در سال 1079 م . توسط يكى از نيرومندترين قبايل افغان (قبيله غلجايى ) از دولت صفوى جدا گرديد، سپس افغانان قبايل (ابدالى ) همان شيوه را با شهر هرات بكار بستند. محمود افغان پسر و جانشين ميرويس ، در سال 1722 م . روى به اصفهان كرد و پايتخت را به محاصره درآورد. در 23 اكتبر همان سال ، شاه سلطان حسين به اردوى محمود افغان رفت و به مغلوبيت خويش اعتراف نمود و تاج شاهى خود را به محمود افغان تسليم نمود، و از آن زمان ، افغانان در نواحى مختلف ايران ، هم چون فارس ، كرمان ، عراق عجم تثبيت شدند.
كروسينسكى درباره تسليم شدن اصفهان مى نويسد:
شاه و سپاه و مردم اصفهان به خانه ها نرفته ، در سراى شاه جمع شدند و به دادن شهر اتفاق كردند. فرداى آن روز، شاه چندين نفر از معتمدان را همراه با دختر خويش و پنجاه هزار تومان به عنوان جهيزيه و فرمان فرمانروايى قندهار، خراسان ، كرمان را براى محمود فرستاد و خود به پيشواز وى رفت و گفت : تقدير ازل ، تاج و تخت ايران را از من گرفته ، به شما لايق ديده ، مبارك باد گفت و به رجال توصيه ها نمود كه بعد از اين شاه من و شماها اين است ، پس اهل و عيال و اولاد و رعيت و رجال دولت خود را به محمود افغان سپرد و سفارش ها نمود و اجراى حكم شرع را اهتمام نمود ... دولت صفويه تقريبا دويست و بيست سال به طول انجاميد و امروز در زمان شاه سلطان حسين تمام شد كه تاج شاهى را بر سر محمود گذاشت (403).
اما مردم ايران در همه جا در مقابل جملات بيگانگان از خود مقاومت نشان دادند.
كروسينسكى درباره مبارزات ايرانيان مى نويسد:
بعد از فتح اصفهان ، امان الله خان ، كه با شصت هزار سوار از افاغنه ، براى تسخير قزوين و دستگيرى طهماسب (فرزند شاه سلطان حسين ) آمده بودند، با فرار طهماسب وارد قزوين شد ولى مردم قزوين به كمك قزلباشان كليه افغانان را نابود نمودند. (404)
حزين در سفرنامه خود در اين باهر مى نويسد:
روزى عوام و مردم بازار به هم برآمده شمشير در افغانه نهادند و چهار هزار تن كمابيش به كشتند و شهر به ضبط خود درآوردند. ايرانيان در مقابل بيدادگرى هاى افغان ، هم چنين در قصه ى خوان عوام شوريدند و جمعى از افاغنه را با حاكم و سردار ايشان در ميان گرفتند و در يك روز، سه هزار تن كشتند و هم اينان بودند كه در مدت هفت سال از استيلاى افاغنه جز صفير تفنگ از ايشان به افاغنه نرسيد (405).
ميرزا مهدى استرابادى نيز در كتاب تاريخ جهانگشاى ، نادرى درباره ماجراى مقاومت مردم قزوين در مقابل افاغنه مى نويسد:
افاغنه دست تعدى از آستين برآورده از كوتاه بينى به دست درازى پرداختند، اين معنى را حوصله ى قزوينيان برتافته ، شمشير حميت آختند و هر كس به مهمان خود درآويخت ، جمعى از ايشان را به خاك هلاك انداختند (406).
سقوط حكومت صفويه باعث تشديد فعاليت سياسى خارجى دولت عثمانى گرديد به طورى كه در اولين كوشش خود، حكمرانى را در شيروان و برخى ايالات ديگر را كه از دولت صفويه جدا شده بودند مستقر ساخت . در همين هنگام پتر اول ، به ايران لشكر كشيد، قشون روسيه در سپتامبر 1722 م . دربند و در سال 1723 م . باكو را اشغال كرد، تركان در بهار همان سال ، تفليس را مسخر نمودند. اين رويداد، شاه طهماسب را مجبور نمود كه در پى اتحاد با روسيه باشد. طبق قراردادى كه شاه طهماسب و روسيه برقرار شد، پتر اول ، به پادشاه وعده داد كه او را در مبارزه با افغانان يارى دهد. شاه طهماسب نيز از از جانب خود، دربند، باكو را جزو قلمرو روسيه شناخت . گيلان ، مازندران و استراباد را نيز به آن دولت واگذار نمود (407). اما قشون روسيه فقط گيلان را اشغال نمود، لشكركشى پتر اول ، به ايران و قرارداد 1723 م . سبب تيرگى مناسبات روس و عثمانى گرديد، ولى با وجود اين تضادها در ژوئن 1724 م . با عقد قراردادى بين آنان حل و فصل گرديد. سلطان ترك ، زمين هايى را كه در قرارداد 1723 م . به روسيه واگذار شده بود به رسميت شناخت و در عوض ، روسيه قسمت ماوراى قفقاز و شمال غربى ايران را جزء تركيه دانست .
بدنبال اين قرارداد قشون سلطان عثمانى تمام شمال غربى ايران ، آذربايجان ، كردستان و حتى قزوين و اردبيل را كه در قرارداد پيش بينى نشده بود اشغال نمود. سلطه ى اشغالگران روس ، ترك و افغان بر ايران جنگ هاى پى در پى آنان با يكديگر بهره كشى وحشيانه و جدال فئودال هاى محلى با يكديگر تاثير بسيار بدى در وضع اقتصادى و اجتماعى ايران دولت ورشكسته داشت . اگر قشر كوچك تاجران زرتشتى و برخى قبايل سنى مذهب به خصوص قبايل درگزين را كه در حوالى همدان بود ناديده بگيريم ، افغانان در ميان مردم تكيه گاهى نداشتند؛ چه ، كوشش هاى ميرمحمود افغان و چه كوشش هاى جانشين و پسرعموى او، اشرف افغان ، براى جلب حمايت ماموران دولت و اشراف قبايل چادرنشين ، نتوانست موفقيتى به بار آورد، بنابراين شاهان افغان مجبور بودند كه فقط به قشون خود متكى باشند. حكومت افغانان بر ايران ، با استبداد خشن و اعمال زور اشغالگران همراه بود، اين حكومت ، فقط با فشار و زور عمومى حفاظت مى شد (408).
به طورى كه در سفرنامه حزين ، مشهود است محمود پس از دو سال سلطنت ، به قتل شاهزادگان صفوى ، كه محبوس بودند فرمان داد و سى و نه نفر از صغير و كبير و سيد بى گناه را به قتل رسانيد. (409) و با كروسينسكى مى نويسد:
هنگامى كه محمود افغان در اصفهان خبر قتل عام افغان را در قزوين شنيد دستور داد در ميهمانى ، تمام اهل منصب و كارگزاران از پير جوان و سه هزار قزلباش را سر به زنند و حتى به خانه قزلباشان اصفهان رفته و زن و كودك آنان را نيز قتل عام نمودند (410).
وضع اشغالگران افغان در زمان اشرف وخيم شد، زيرا از يك سو با شاه طهماسب و فتحعلى خان قاجار، حاكم استراباد و از ديگر سو، قشون روسيه در گيلان و قواى اشغالى عثمانى نزاع و كشمكش داشت . اشرف در جنگ با روس ها شكست خورد با تركان نتوانست موفقيتى به دست آورد و طبق قرارداد 13 اكتبر 1727 م . او حكومت سلطان عثمانى را بر آذربايجان ، كردستان و خوزستان و قسمتى از ايران مركزى به رسميت شناخت .
هم چنين در نتيجه شكاف بين غلزاييان قندهارى و افغانانى كه در ايران بودند به طور قابل ملاحظه صدمه ديد. (البته بهانه اين شكاف و اختلاف اتهام اشراف افغان به قتل محمود برادر حسين خان حاكم قندهار بود) و جنبش هاى روزافزون ، رهايى بخش سبب تخريب و تضعيف و بالاخره متلاشى شدن موقعيت آنان گرديد. (411)
در اين ميان ، صفى ميرزا كه از خانواده نامعلومى بود، خود را پسر شاه سلطان حسين ناميد و در ميان بختيارى ها ظاهر گرديد و آنان را به قيام عليه اسارت گران ترك و افغان دعوت نمود و توانست شوشتر، كهگيلويه ، خرم آباد و شهرهاى ديگرى را تصرف نمايد، ولى خان هاى بختيارى از قدرت روز افزون وى بيم ناك شدند و دست به قتل او زدند.
شرح فزونى قدرت و بيم ناكى از آن را از صاحب عالم آراى نادرى اين طور آورده است :
و شاهزاده غالبيان در همدان ، طرح اساس سلطنت انداخته ، سكه و خطبه به اسم نامى او زيب و بها يافت اما خوانين و ريش سفيدان قبايل الوار از قبيل پيرعلى خان ، سجانقلى خان عليمردان خان و شاهوردى خان از آن در خوف و هراس افتادند كه اگر اندك استقلالى پيدا كند، يك تن از ما را زنده نخواهد گذاشت . خاصه سرتراشى داشت مراد نام ، آن ابله را تطميع نمودند. وى در هنگام سرتراشيدن ، تيغ را به زير حلقوم او رسانيد، خاطر از آن مهم فارغ ساخت .
شخص ديگرى به نام شامل كرام ، نيز كه يك نفر تاجر بود خود را برادر شاه سلطان حسين ناميد و موفق شد سواحل خليج عمان را به تصرف درآورد، سپس به بلوچستان رهسپار شد و در مصاف با اشرف افغان به هندوستان گريخت .