تاريخ اسلام از آغاز تا هجرت

على دوانى

- ۵ -


ولادت و پرورش پيغمبر(ص)

پيغمبر اسلام حضرت محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله) بنا برمشهور و بر اساس بيشتر احاديث‏شيعه در روز هفده ربيع الاول «عام الفيل‏» يعنى سالى كه قوم فيل براى تخريب خانه كعبه‏و اشغال مكه به حجاز آمدند، مطابق 580 ميلادى در شهر مقدس مكه معظمه متولد گرديد. اكثر علماى عامه ولادت پيغمبر را در را در دوازده ربيع الاول دانسته‏اند. از ميان دانشمندان ما شيخ كلينى در گذشته سال 329 ه و جمعى ديگر نيز ولادت حضرت را روز جمعه دوازده ربيع الاول مى‏دانند.

پدرش عبدالله كوچكترين پسران عبدالمطلب بود، پيغمبر بنابر مشهور دو ماه بعد از رحلت پدر متولد شد، به همين جهت او تحت‏سرپرستى جدش عبدالمطلب قرار گرفت، و عبدالمطلب طبق رسوم بزرگان قريش او را به زنى صحرانشين به نام «حليمه‏» كه از نجابت و لياقت‏خاصى برخوردار بود سپرد، تا به وى شير داده و در آغوش صحرا و فضاى باز و محيط آزاد پرورش دهد، و از بيمارى و احيانا وباى شهر مكه در امان باشد.

بدين گونه محمد (صلى الله عليه و آله) در صحرا و ميان قبيله «بنى اسد» كه حليمه نيز از آنها بود پرورش يافت. هر چند گاه حليمه او را به مكه مى‏آورد و باز به صحرا برمى‏گردانيد، و چون به سن پنج‏سالگى رسيد او را به مكه برگردانيد و تحويل جدش عبدالمطلب داد، و از وى پاداش نيكو يافت.

«آمنه‏» مادر جوانش در جد چهارم (كلاب بن مره) با عبدالله همسر خود شريك بود. برادران و كسان او در شهر مدينه مى‏زيستند، ولى پدر «آمنه‏» با خانواده‏اش مدتى بود كه در مكه اقامت داشتند.

در همان سال كه حليمه محمد (صلى الله عليه و آله) را به مكه باز گردانيد، آمنه براى ديدار كسانش و زيارت تربت‏شوهر فقيدش همراه طفل پنج‏ساله خود راهى نثرب و شهر مدينه شد. اقامت آنها درمدينه يك ماه طول كشيد. هنگام بازگشت در ميان راه مادر پيغمبر نيز وفات يافت و در نقطه‏اى به نام «ابوا» در نزديكى مكه مدفون گشت.

پيغمبر چهار سال بعد تحت كفالت جدش عبدالمطلب بسر برد و چون درنه سالگى او عبدالمطلب نيز زندگانى را وداع گفت، طبق وصيت عبدالمطلب، به خانه عمويش ابوطالب آمد و عمو و همسر او فاطمه دختر اسد بن هاشم با آغوش باز سرپرستى محمد بن عبدالله را كه برادرزاده ابوطالب و عموزاده همسرش بود و هر سه داراى يك خون بودند، به عهده گرفتند. اهميت پرستارى صميمانه اين عمو و زن عمو از «محمد» تا آنجا بود كه وقتى ابوطالب در سال دهم بعثت وفات يافت پيغمبر دنبال جنازه او مى‏گريست و مى‏گفت: عمو بعد از تو من بكجا بروم؟ و چون فاطمه دختر اسد در مدينه رحلت كرد، پيغمبر فرمود: امروز مادرم وفات كرد!

علامه مجلسى مى‏نويسد: شيعه اماميه اجماع و اتفاق نظر دارند كه ابوطالب و آمنه دختر وهب و عبدالله بن عبدالمطلب، و نياكان پيغمبر تا آدم (عليه السلام) همگى با ايمان و خداپرست بودند.»

(بحار الانوار چاپ جديد ج 15 ص 3) سفر پيغمبر به شام

در سن دوازده سالگى محمد (صلى الله عليه و آله)، ابوطالب آهنگ سفر شام و تجارت شمال داشت، محمد نيز با اصرار همراه عمو و ديگر تجار عرب راهى آن سفر طولانى و پر مشقت گرديد. در اين سفر در شهر «بصرى‏» واقع در سرزمنى اردن، پيغمبر با راهبى به نام «بحيرا» يا «جرجيس‏» كه در كنار شهر در دير خود مى‏زيست، برخورد نمود. هنگامى كه كاروان تجار قريش به سوى دير راهب پيش مى‏آمد، بحيرا ديد كه قطعه ابرى بر سر آن پسر بچه سايه افكنده است، و هرچه كاروانيان پيش مى‏آيند، قطعه ابر نيز مانند چترى بر سر او سايه افكنده است.

اين معنا موجب شد كه بحيرا تمام اعضاى كاروان و تجار را به دير خود دعوت كند،كه از جمله ابوطالب و همان پسر بچه نيكبخت بود. در دير، راهب تمام حركات پسربچه را زير نظر گرفت و به دقت در وى نگريست. سرانجام متوجه شد كه او همان پيغمبر موعود تورات و انجيل است. بحيرا به ابوطالب گفت: اين پسر بچه را يا به شام نبرد، زيرا كه اگر يهود او را شناختند به وى صدمه مى‏زنند، و يا اگر به شام مى‏برد كاملا مواظب او باشد.

پس از اين ديگر اطلاع درستى از پيغمبر نداريم، جز اين كه در خانه ابوطالب به سر مى‏برد، و ابوطالب عمويش و همسر او فاطمه دختر اسد ابن هاشم، همچون پدر و مادرى دلسوز و مهربان به پرستارى و پذيرائى از «محمد» يتيم عبدالله همت گماشتند.

ابوطالب در ميان كليه فرزندان عبدالمطلب از همه عاقل‏تر و داناتر بود، مردى سخنور و شاعر و چنانچه گفتيم با عبدالله پدر پيغمبر از يك مادر بود. فاطمه همسر و دختر عموى او نيز زنى خردمند و با شخصيت بود. آنها نخستين پسر عمو و دختر عمو از دودمان هاشم بودند كه با هم ازدواج كردند.

پيغمبر هميشه فاطمه را مادر خطاب مى‏كرد، و ابوطالب را پدر خود مى‏دانست. به عبارت ديگر اين مرد و زن چنانچكه مى‏بايد در نگاهدارى و پرورش برادرزاده و عموزاده خود، سعى بليغ به عمل آوردند. به همين جهت نيز حقى عظيم بر مسلمين و جهانيان دارند. درباره شخصيت ممتاز ابوطالب در جاى خود سخن خواهيم گفت.

شركت پيغمبر در جنگ فجار

جنگ‏هاى فجار ازحوادث مشهور عهد جاهليت و دوران قبل از اسلام است. موضوع اين بود كه گفتيم عرب كه پيوسته در صحارى سوزان خود به غارتگرى و جنگ و نزاع اشتغال داشتند. تعهد كرده بودند كه چهار ماه رجب، دى‏القعده، دى‏الحجه و محرم دست از جنگ و كشتار بكشند، و در بازارهايخود به خريد و فروش وو مفاخرت و شعر و خطابه بپردازند. ولى چهار بار حرمت احترام ماه‏هاى حرام شكسته شد، و اعماليانجام گرفت كه كار به جنگ كشيد. فجار از فجور يعنى اعمال ناشايستى گرفته شده است كه در آن ماه‏هاى محترم به وقوع پيوست.

در چهارمين جنگ فجار كه تا چهار سال ادامه يافت، پيغمبر هم شركت داشت. سن پيغمبر در ايام جنگ چهارم به اختلاف روايات چهارده يا پانزده يا بيست‏سال بوده است.

شايد اين اختلاف روايات به واسطه مدت اين جنگها پديد آمده است كه شراره آن در مدت چهار سال شعله‏ور بود.

جنگ در ميان قبيله هوازان و قريش و قبيله كنانه همپيمان قريش روى داد. پيغمبر در اين جنگ كه تمام افراد پير و جوان قبيله قريش به طرفدارى از همپيمان خود «كنايه‏» شركت داشتند، در گرما گرم جنگ تيرهاى دشمن را از عموهايش برطرف مى‏ساخت. معناى اين سخن اين است كه شخصا به طرف كسى تبر اندازى نكرد، و كسى را نكشت و تنها از جان عموها دفاع مى‏كرد.

پيمان جوانمردان

يكى از خاطرات جالبى كه رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از ايام جوانى خود داشت، و گاه گاهى از آن با خوشى و مسرت ياد مى‏كرد، شركت آن حضرت در پيمانى به منظور دفاع از مظلومان و ستمديدگان بود كه در تاريخ اسلام به نام «حلف اللفضول‏» مشهور است.

«حلف‏» به معناى پيمان و «فضول‏» جمع فضل است، و معناى هر دو كلمه «پيمان فضل‏ها» است. بنا بر مشهور علت اين نامگذرى اين بود كه پيش از آن ايام، پيمانى ميان سه نفر از قبيله «جرهم‏» كه نام هر سه «فضل‏» بود بسته شده بود، و فضل‏ها تعهد كرده بودند كه به يارى مظلومان برخيزند. به همين جهت پيمان آنها به خاطر اسامى اعضاى پيمان «حلف الفضول‏» خوانده شد. از آنجا كه بعدها در زمان رسول اكرم نيز چنين پيمانى منعقد گرديد، به ياد پيمان نخست، آن نيز به «حلف الفضول‏» موسوم گشت.

نظر ديگر اين است كه وقتى در زمان پيغمبر اين پيمان توسط جوانمردان قريش بسته شد، خردمندى از قريش گفت: اين عده وارد فضل از اين امر شدند، و از اينجا «حلف الفضول‏» يا پيمان جوانمردان خوانده شد.

موضوع اين بود كه مردى از «يمن » كالائى براى فروش به مكه آؤرد، «عاص بن وائل‏» پدر عمرو عاص معرئف همكار معاويه كه از طرف او به حكومت مصر رسيده، از قبيله بنيسهم به ظاهر آن را خريد، ولى وقتى مرد يمنى براى دريافت وجه آن به وى مراجعه نمود، عاص بن وائل از پرداخت قيمت و استرداد اصل مال سرباز زد. مرد يمنى از او به مردان قبيله بنى سهم شكايت برد و استمداد نمود، ولى به خاطر نفوذى كه عاص بن وائل داشت هيچ كس ترتيب اثرى به شكايت او نداد.

مرد يمنى چون اين ديد، آمد نزديك «حجر الاسود» و فرياد برداشت، و از مظلوميت‏خود ناله سرداد. سپس به ميان ساير قبائل قريش رفت و استمداد كرد، اما نتوانست‏حس ترحم آنها را برانگيزد! مرد يمنى كه اين را ديد بالاى كوه ابوقبيس و در وقتى كه افراد متنفذ قريش در پيرامون كعبه اجتماع كرده بودند، با صداى رسا فرياد مظلوميت برداشت، سپس از كوه به زير آمد، و روى به جمع قريش نهاد.

در آن جمع زبير بن عبدالمطلب يكى از عموهاى پيغمبر (صلى الله عليه و آله) برخاست، و به ميان قبائل بنى هاشم و بنى مصطلق و بنى زهره و بنى اسد و بنى تميم گشت، و به جلب حمايت آنها از مرد مظلوم پرداخت. در نتيجه مردانى از اين قبايل در خانه «عبدالله بن جدعان‏» كه از مردان نامى قريش و بزرگسال و كريم النفس و مورد احترام عموم بود، گرد آمدند، تا درباره اتفاق سوئى كه در ماه حرام (ذى القعده) كنار خانه خدا براى مرد غريبى پيش آمده بود، چاره جوئى كنند.

در اين جمع پيغمبر آينده اسلام كه در آن وقت بيست‏ساله و به روايتى بيست و پنج‏ساله بود هم شركت داشت. مذاكرات اين مجلس گذشته از دفاع از حق مرد يمنى ، ابعاد وسيعى يافت، و به عقد پيمانى انجاميد كه بعدها به عنوان بهترين كار قريش در زمان جاهليت‏شهرت گرفت. يعنى همان «پيمان جوانمردان‏» يا «حلف الفضول‏».

اعضاى پيمان درمنزل «عبدالله بن جدعان‏» تعهد كردند كه از آن پس درمحيط مكه هر اتفاق سوئى رخ دهد، چه براى غريب يا قريب باشد و چه آزاد و بنده، درمقام دفاع برخيزند، حق طرف را از متعدى بگيرند و از وى دفع ظلم كنند. خواه ظالم و متعدى از طبقه بالا باشد يا پائين اهل شهر باشد يا بيگانه. علاوه بر اين، جوانمردان حاضر در مجلس تعهد نمودند مردم مكه را به كارهاى نيك تشويق كنند، و از اعمال طشت بر حذر دارند، تا بدين گونه هر گونه رفتار ناپسند و مظاهر ظلم و ستم را از مكه ريشه كن سازند.

پس از اين تعهد و عقد پيمان، حاضران مجلس به خانه عاص بن وائل رفتند، و مال مرد يمنيرا از وى گرفتند، و به صاحبش مسترد داشتند.

سالها بعد در زمانى كه پيغمبر به مقام نبوت رسيده بود و در مدينه به سر مى‏برد، به اين كار افتخار مى‏كرد و مى‏فرمود: من در خانه عبدالله بن جدعان در پيمانى شركت نمودم كه آن را از داشتن بهترين كالاها دوست‏تر دارم، اگر در اسلام نيز مرا در پيمانى مانند آن دعوت نمايند اجابت مى‏كنم.(فقد شهدت فى دار عبدالله بن جدعان حلفا لو دعيت به فى الاسلام لاجبت.)

ازدواج با خديجه

در دورانى كه پيغمبر سنين بين بيست تا بيست و پنج‏سالگى را مى‏گذرانيد، ابوطالب از خديجه دختر خويلد بانوى نامدار قريش كه از نجابت و اصالت و عقل و فهم و درايت فراوان برخوردار و در نياى چهارم (قصى بن كلاب) با پيغمبر شريك بود، تقاضا نمود سرمايه‏اى در اختيار بردارزاده‏اش «محمد» بگذارد، تا او نيز خود به كار تجارت اشتغال ورزد. خديجه از ارث پدر، و دو همسر متوفاى خود ثروتى اندوخته بود، و مانند بسيارى ديگر از زنان مكه با آن تجارت مى‏كرد. به اين معنا كه نمايندگانى مى‏گرفت تا با سرمايه او داد ستد كنند.

خديجه كه وصف «محمد بن عبدالله‏» جوان محبوب مكه را به عنوان «محمد امين‏» شنيده بود، شخصا از «محمد» خواست به ديدن او برود، وقتى «محمد» آمد خديجه گفت: آنچه موجب شده است من شيفته تو شوم و مهر و محبت تو را صادقانه به دل گيرم، صداقت و امانت و اخلاق شتوده تو است. به همين جهت‏حاضرم سرمايه‏اى دو برابر آنچه به ديگران مى‏دهم در اختيارت بگذارم تا شخصا اقدام به تجارت كنى. علاوه دو غلام خود را نيز به تو مى‏سپارم تا در اين سفر تجارى همراه تو باشند و در كارها تو را يارى نمايند.

خديجه به غلامان خود دستور داد كاملا تحت فرمان «محمد» باشند، و هنگام بازگشت هرچه از وى در سفر ديده‏اند، گزارش دهند.

«محمد» با مال التجاره خديجه همراه سايربازرگانان مكه راهى سفرشام شد در اين سفر همه تجار سود بردند، به خصوص، «محمد» كه بيش از ديگران سود برد. در بازگشت «ميسره‏» غلام خديجه به وى كه از كارهاى محمد در سفر جويا شده بود، گفت: تمام كارهاى او حساب شده و منظم و بر اساس عقل و درايت است. ميسره توضيح داد كه وقتى يكى از تجار از محمد خواست به دو بت «لات‏» و «عزى‏» سوگند ياد كند، محمد گفت: «چيزى در نزد من پست‏تر از لات و عزى نيست‏» و چون در شهر «بصرى‏» راهبى محمد را ديد كه در سايه درختى نشسته است، گفت: «اين همان پيغمبرى است كه در تورات و انجيل راجع به او بشارت‏هاى زيادى خوانده‏ام‏»!

نجابت محمد بن عبدالله كه از اصيل‏ترين قبايل عرب «بنى هاشم‏» بود، و استعداد و لياقت و شخصيت ممتاز و شهرتى كه در امانت‏دارى داشت، او را زبانزد خاص و عام كرده بود.به طورى كه «محمد امين‏» خوانده مى‏شد. اين اخبار و گزارش‏ها توام با قامت موزون و قيافه خوش تركيب و رخسار زيبا و دوست‏داشتنى وى كه چون با كسى سخن مى‏گفت، يا با ديدگان سياه و براق و نافذ خود، به كسى مى‏نگريست، در دل طرف، توليد محبت مى‏كرد، همگى باعث‏شد كه خديجه شيفته حسب و نسب و لياقت و شخصيت و خصال پسنديده او شود. همين جهات نيز موجب گرديد كه خديجه زنى به نام «نفيسه‏» دختر «عليه‏» واسطه قرار دهد تا آمادگى او را براى ازدواج با محمد به اطلاع وى برساند.

بعضى از مورخان معتقدند كه خديجه خود موضوع را با «محمد امين‏» در ميان گذاشت، و به گفته «ابن هشام‏» مورخ مشهور به وى گفت: «عموزاده من! به واسطه خويشاوندى كه ميان من و تو وجود دارد، و عظمت و احترامى كه در نزد قوم خود دارى، و امانت و خوينيكو و راستگوئى كه در تو هست، مى‏خواهم صريحا به تو بگويم كه مايلم به همسرى تو درآيم‏».

پيغمبر موضوع را با ابوطالب عمويش در ميان گذاشت، و ابوطالب نظر موافق خو را اعلام داشت «نفيسه‏» بانوى واسطه نيز آمادگى «محمد امين‏» را به خديجه خبر داد، و به دنبال آن مجلس عقد باشكوهى در خانه خديجه تشكيل شد.

تمام بزرگان قريش و اشراف مكه در مجلس عقد شركت داشتند.

خديجه در اطاق مجاور در ميان بانوان مكه نشسته بود، و جريان مجلس را زير نظر داشت. ابوطالب به نمايندگى از طرف پيامبر ورقة بن نوفل پسر عمو و نماينده خديجه را مخاطب ساخت، و خطبه عقد را به طرزى معقول و حكيمانه خواند و از جمله گفت: «برادرزاده من محمد بن عبدالله با هر مردى از قريش كه مقايسه شود، بر او برترى دارد. هرچند فاقد مال و ثروت است، ولى مال و ثروت مانند سايه، زائل مى‏شود، اما اصل و نسب چيزى است كه مى‏ماند...»

وربة بن نوفل به نمايندگى از سرف خديجه در پاسخ ابوطالب گفت: «كسى از قريش منكر فضل شما بنى هاشم نيست. ما از صميم دل ميل داريم كه دست به ريسمان فضليت و رافت‏شما بزنيم‏».

پس از آن خديجه به كابين چهار صد دينار، برايمحمد بن عبدالله جوان محبوب بنى هاشم و چهره درخشان مكه عقد شد.

سپس «محمد» از خانه ابوطالب به خانه خديجه همسر خود آمد، و زندگى جديدى را آغاز كرد.

«محمد» در اين وقت بيست و چهار يا بيست و پنج‏سال داشت. خديجه نيز بنابر مشهور 39 يا 40 سال داشته است و كمتر از اينها هم گفته‏اند.

دانشمند مشهور ابن شهر اشوب مازندرانى، مى‏گويد: احمد بلاذرى و ابوالقاسم كوفى (از علماى عامه) در كتابهاى خود، و سيد مرتضى دانشمند بزرگ شيعه در كتاب «الشافى‏» و شيخ طوسى در «تلخيص الشافى‏» روايت كرده‏اند كه وقتى پيغمبر (صلى الله عليه و آله) با خديجه ازدواج كرد، خديجه دختر بود(مناقب آل ابيطالب ج 1 ص 159)به همين جهت‏سن خديجه را 25 سال و 28 و 30 سال هم گفته‏اند.(تاريخ خميس، ج 1 ص 264 سيره حلبيه ج 1 ص 140)

ولادت على (عليه السلام)

هنگامى كه پيغمبر آينده اسلام به سن سى سالگى رسيد، حادثه‏اى بس بزرگ در شهرمكه روى داد كه از هرجهت بى‏نظير بود، و بيش از هر كس به خاندان آن حضرت مربوط مى‏شد. اين حادثه بزرگ ولادت على (عليه السلام) در خانه كعبه بود كه گدشته از عموم دانشمندان شيعه، جمعى از علماى منصف عامه نيز آن را اعتراف دارند.

علامه فقيد معاصر شيخ آقا بزرگ تهرانى مى‏نويسد: «آقا مهدى بن محمد تقى بن ابراهيم نقوى معاصر و متولد در سال 1316 ه ازاحفاد سيد دلدار على هندى دانشمند و فقيه مشهور شيعه در ديار هند، در كتاب «على و الكعبه‏» كه در 44 صفحه چاپ شده است، از 22 كتاب از كتب علماى عامه نقل مى‏كند كه تصريح كرده‏اند على (عليه السلام) در كعبه متولد شده است.

و هم مى‏گويد: علامه ميرزا محمد على اردوباردى متولد 1312 ه (از علماى بزرگ معاصر درنجف اشرف) كتاب «اميرالمؤمنين و الكعبه‏» در اثبات ولادت حضرت امير در بيت الحرام را تاليف نموده كه در باب خود كتابى ابتكارى است.(الذريعه الى تصانيف الشيعه ج 2 ص 352)

علامه امينى به تفصيل پيرامون ولادت على (عليه السلام) دركعبه بحث نموده و ازجمله از دانشمند عاليقدر عامه حاكم نيشابورى در كتاب «مستدرك صحيحين‏» ج 3 ص 483 نقل مى‏كند كه گفته است: «اخبار به تواتر رسيده كه فاطمه دختر اسد، اميرالمؤمنين على بن ابيطالب كرم الله وجهه را در درون كعبه زائيد.(وقد تواتر الاخبار ان فاطمة بنت اسد ولدت اميرالمؤمنين على بن ابيطالب كرم الله وجهه فى جوف الكعبه.)

و از كنجى شافعى دركتاب «كفايه‏» نقل كرده كه از طريق ابن نجار از حاكم نيشابورى روايت نموده كه گفته است: «امير المؤمنين على بن ابيطالب درمكه در خانه خدا، شب جمعه سيزدهم ماه رجب سى سال گذشته از عام الفيل متولد گرديد. نه قبل و نه بعد از وى مولودى در بيت الله الحرام جز او متولد نگرديد، و اين كرامتى براى آن حضرت بو به خاطر مقام با عظمت او بود.»

به پيروى از وى، احمد بن عبدالرحيم دهلوى مشهوربه «شاه ولى الله‏» پدر عبدالعزيز دهلوى مصنف كتاب «تحقه اثنى عشريه‏» (تحفه اثنى عشريه كتابى بزرگ در در شيعه است، و هموطن او سيد عاليقدر مير حامد حسين نيشابورى هندى كتاب باعظمت «عقبات الانوار» را در رد آن نوشت.) در كتاب «ازالة الخفاء» نوشته‏» نوشته است: «اخبار متواتر است كه فاطمه دختر اسد اميرالمؤمنين على را در درون كعبه زائيد. آن حضرت درروز جمعه سيردهم ماه رجب سى سال بعد ار عام الفيل در كعبه متولد گرديد، و هيچ كس جز او نه قبل و نه بعد از وى در كعبه متولد نگرديد».

شهاب الدين سيد محمود الوسى صاحب تفسير كبير در كتاب شرح قصيده عينية عبدالباقى افندى عمرى ص 15 در ذيل اين بيت قصيده او در مدح مولاى متقيان: انت العلى الذى فوق العلى رفعا ببطن مكة عندالبيت اذ وضعا

مى‏نويسد: «اينكه امير كرم الله وجهه در خانه خدا متولد شده، در دنيا امرى مشهور، و در كتب فرقين سنى و شيعه ذكر شده است‏».

تا آنجا كه مى‏گويد: «جز او كرم الله وجهه كسى در خانه خدا متولد نشده و چقدر مناسب است كه امام ائمه در محلى كه قبله مسلمين است متولد گردد. سبحان من يضع الاشياء فى مواضعها و هو احكم الحاكمين (الغدير ج 6 ص 22)

در تكميل سخن نغز شهاب الدين دانشمند و مفسر بزرگ سنى مى‏گوئيم جالبتر اينكه امام ائمه مسلمين حضرت اميرالمؤمنين على (عليه السلام)، تنها كسى كه در خانه خدا «كعبه‏» قبله‏همه مسلمانان جهان متولد شد، سرانجام نيزدرمحراب مسجد كوفه خانه خدا ربت‏خورد كه بر آثرآنبا فرق شكافته به افتخار شهادت نائل گرديد. شيعيان جهان نيز اين افتخار را يافته‏اند كه چنين مولود مبارك و وجود مقدس را امام اول مسلمين و خليفه بلافصل پيغمبر خاتم (صلى الله عليه و آله) بدانند.

در كعبه شد پديدار و به محراب شد شهيد نازم به حسن مطلع و حسن ختام وى جلال الدين محمد دوانى فيلسوف مشهور درگذشته سال 908 ه كه از مفاخر علماى عامه بوده و فقط در اواخر عمر شيعه شده است، در كتاب فارسى «نور الهدايه فى اثبات الولايه‏» مى‏نويسد: «اين كه جمهور اهل سنت از ميان تمام صحابه پيغمبر فقط به على (عليه السلام) «كرم الله وجهه‏» مى‏گويند (يعنى گرامى باد رخسار او) به دو علت است:

يكى اين كه در ميان صحابه تنها على (عليه السلام) بوده است كه قبل ازبلوغ اسلام آورد، و هرگز در مقابل بت نايستاد و كرنش نكرد، و ديگر اين كه نشته‏اند; زمانى كه فاطمه دختر اسد مادر على (عليه السلام) آبستن به حضرت بود، هرگاه محمد بن عبدالله (صلى الله عليه و آله) درا مى‏ديد، ناگهان به احترام آن حضرت برمى‏خواست و اداى احترام مى‏كرد.

پيغمبر آينده اسلام روزى گفت: اى مادر! تو آبستنى، من راضى نيستم براى من اين طور از جا برخيزى، فاطمه گفت: به خدا قسم هرگاه شما را مى‏بينم،جنينى كه در شكم دارم طورى جابجا مى‏شود كه مرا ناگزير مى‏سازد از جا بلند شوم!(كتاب نور الهدايه جلال الدين به ضميمه شرح زندگانياو تاليف نويسنده‏اين سطور به طبع رسيده است. به آنجا مراجعه شود.)

فاطمه مادر على (عليه السلام) و دختراسد بن هاشم، يعنى دختر عموى شوهر خود ابوطالب بود، و آنها نخستين همسرانى بودند كه به هاشم نسبت مى‏رساندند. اين بانوى بزرگزاده كه افتخار پرستارى از پيغمبر خدا را داشت، در روز 13 رجب آن سال كه درد زائيدن بروى فشار وارد ساخت، آمد و در مقابل كعبه، خانه خدا ايستاد و گفت: پروردگار! تو را به عظمت اين خانه و به مقام كسى كه آن را بنا كرده است، سوگند مى‏دهم درد زائيدن را بر من آسان گردان!

كسانى كه ناظر بودند با كمال تعجب ديدند ناگهان ضلع بالاى حجر الاسود شكست، و فاطمه همسرابوطالب به درون كعبه رفت و شكاف ديوار بهم آمد.(اين نقطه تا اين اواخر در ديوار كعبه مشخص بود. بيشتر زائران شيعه هنگام طواف خانه كعبه چون به آن نقطه مى‏رسند كه هنوز هم علامتى دارد آن را مى‏بوسند.)موضوع بلافاصله دهن به دهن گشت و به گوش مرد و زن مكه رسيد، و همه منتظر بودند ببينند سرانجام آن ماجراى شگفت انگيز چه خواهد بود.

همسر ابوطالب سه روز در خانه كعبه به سر برد. روز چهارم كسانى كه پيرامون كعبه گرد آمده بودند ديدند ديوار كعبه از همان جا بار ديگر شكاف برداشت و آن بانوى سرفراز در حالى كه نوزاد خود را در آغوش داشت از درون خانه خدا بيرون آمد.

همسر ابوطالب خطاب به حاضران گفت: اى مردم! خداوند مرا به خاطر نوزاد پاك سرشتم بر زنان ديگر برترى داد. زيرا هيچ زنى تا كنون اجازه نداشته است كه در خانه خدا وضع حمل كند.

ولى خداوند خانه‏اش را در اختيار من گذاشت تا فرزند خود را در آن جايگاه مقدس بزايم (راجع به ولادت على عليه السلام دركعبه و خانه خدا گذشته از «الغدير» به كتب ياد شده متن هم مراجعه شود، و چه خوبست كه يكى از دانشمندان، آنها را در كتابى به فارسى و عربى منتشر سازد.)سپس به خانه آمد. پيغمبر آينده اسلام كه از ماجرا اطلاع يافته بود، در خانه ابوطالب بود. نوزاد تا آن لحظه چشم باز نكرده بود. نخستين بارى كه چشم گشود، لحظه‏اى بود كه پيغمبر ضمن تبريك به زن عمويش نوزاد را از آغوش او گرفت و اولين نگاه نوزاد هم به روى محمد (صلى الله عليه و آله) بود.

پيغمبر صورت نوزاد را بوسيد و نام او را «على‏» گذارد، و به عمو و زن عمويش مژده داد كه نوزاد، آينده‏اى بس درخشان دارد.

به گفته شاعر:
صدف آسا جهان آفرينش درخشان گوهرى والا گهر زاد
ز بعد قرنها گيتى هنر كرد كه اينسان قهرمانى باهنر زاد
پدرها بعد از اين هرگز نبينند كه ديگر مادرى اينسان پسر زاد
فرى بر مادر نيكو سرشتش غزال ماده گوئى شير نر زاد