تاريخ اسلام از منظر قرآن

يعقوب جعفرى

- ۹ -


ابى بن خلف . عقبة بن ابى محيط از سران مشركين با همديگر دوستى نزديكى داشتند. گاهى عقبه در مجلس پيامبر اسلام (ص) حاضر مى شد و به سخنان او گوش مى داد. اين كار به گوش ابى بن خلف رسيد. او نزد عقبه آمد و گفت : شنيده ام كه در مجلس محمد (ص) حاضر مى شوى و به سخنان او گوش مى دهى ! سوگند مى خورم كه اگر باز به سخنان او گوش ‍ دهى ديدن تو را بر خود حرام كنم و با تو هرگز سخن نگويم . تو بايد به او توهين كنى . عقبه به خاطر سخنان دوستش نزد پيامبر آمد و به او توهين كرد. پس اين آيه نازل شد:(282)

وَ يَوْمَ يَعَضُّ الظّالِمُ عَلى يَدَيْهِ يَقُولُ يا لَيْتَنِي اتَّخَذْتُ مَعَ الرَّسُولِ سَبيلاً * يا وَيْلَتى لَيْتَني لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَليلاً (283)
و روزى است كه ستمكار دستهاى خود را مى گَزد [و] مى گويد: ((اى كاش با پيامبر راهى بر مى گرفتم )) ((اى كاش فلانى را دوست [خود] نگرفته بودم .))
6. ((و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم )):
قبل از هجرت پيامبر، شخصى به نام عيّاش بن ابى ربيعه مخزومى در مكه مسلمان شد و از ترس خانواده اش به مدينه رفت . مادر او به نام اسماء بنت مخزومه از مسلمان شدن پسرش بسيار ناراحت شد و سوگند خورد كه آب و غذا نخورد و سرش را نشويد و وارد خانه نگردد تا فرزندش از دين اسلام برگردد. برادران عياش كه وضع مادر را چنين ديدند به مدينه رفتند و عياش ‍ را به مكه بازگردانيدند و او در اثر اصرار مادر از اسلام دست برداشت . اين آيه در اين باره نازل شده است و البته حكم كلى دارد:

وَ وَصَّيْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَيْهِ حُسْناً وَ إِنْ جاهَداكَ لِتُشْرِكَ بي ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ فَلا تُطِعْهُما...(284)
به انسان سفارش كرديم كه به پدر و مادر خود نيكى كند، و[لى ] اگر آنها با تو در كوشند تا چيزى را كه بدان علم ندارى با من شريك گردانى ، از ايشان اطاعت مكن .
7. ((و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه )):
يكى از مشركان به نام ابىّ بن خلف استخوان پوسيده اى را به دست گرفت و نزد پيامبر خدا (ص) آمد و گفت : اى محمد تو گمان مى كنى خداوند اين استخوان را پس از پوسيدن زنده خواهد كرد؟ اين را گفت و استخوان را خورد كرد و گرد و غبار آن را به سوى پيامبر فوت كرد. پيامبر فرمود: آرى ، من چنين مى گويم . خداوند اين استخوان و تو را بر انگيخته خواهد كرد و تو را وارد جهنم خواهد نمود. سپس اين آيه نازل شد:(285)

وَ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً وَ نَسِيَ خَلْقَهُ قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ * قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليم (286)
و براى ما مَثَلى آورد و آفرينش خود را فراموش كرد، گفت : ((چه كسى اين استخوآنهارا كه چنين پوسيده است زندگى مى بخشد؟)) بگو: ((همان كسى كه نخستين بار آن را پديد آورده و اوست كه به هر [گونه ] آفرينشى داناست .))
8. ((ويل لكل افّاك اءثيم )):
روزى پيامبر خدا (ص) در مسجدالحرام نشست و مردم را به اسلام دعوت كرد و آياتى از قرآن تلاوت نمود و قريش را از عذابى كه بر امتهاى پيشين نازل شده بود خبر داد. در اين هنگام يك نفر از مشركان به نام نضربن حارث به گفتن داستانهاى رستم و اسفنديار و پادشاهان فارس پرداخت . سپس ‍ گفت : به خدا سوگند كه محمد زيباتر از من سخن نمى گويد و سخنان او همان افسانه هاى پيشينيان است . درباره اين گفته نضربن حارث چند آيه نازل شد، از جمله اين آيه :(287)

وَيْلٌ لِكُلِّ أَفّاكٍ أَثيمٍ * يَسْمَعُ آياتِ اللّهِ تُتْلى عَلَيْهِ ثُمَّ يُصِرُّ مُسْتَكْبِراً كَأَنْ لَمْ يَسْمَعْها فَبَشِّرْهُ بِعَذابٍ أَليم (288)
واى بر هر دروغزن گناه پيشه ! [كه ] آيات خدا را كه بر او خوانده مى شود، مى شنوند و باز به حال تكبر - چنانكه گويى آن را نشنيده است - سماجت مى ورزد. پس او را از عذابى پردرد خبر ده .
9. ((إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ طَعامُ الْأَثيمِ)):
پيامبر خدا گاهى مشركان را از درختى به نام ((زقوم )) كه در جهنم است بيم مى داد يك روز ابوجهل مسخره كنان گفت : اى مردم قريش ، آيا مى دانيد كه درخت زقوم كه محمد (ص) شما را از آن مى ترساند، چيست ؟ گفتند نه . گفت : هما خرماى يثرب است كه همراه با كره خورده شود! به خدا اگر آن را به دست آوريم زياد از آن مى خوريم ! در اين هنگام اين آيه نازل شد:

إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ * طَعامُ الْأَثيمِ * كَالْمُهْلِ يَغْلي فِي الْبُطُونِ * كَغَلْيِ الْحَميم (289)
آرى ! درخت زقوم ، خوراك گناه پيشه است . چون مس گداخته در شكمها مى گدازد همانند جوشش آب جوشان .
10. ((اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ))
پيامبر اسلام (ص) علاوه بر معجزه جاويدان خود قرآن ، معجزات ديگرى هم داشت كه براى مردم آن زمان مشاهده شد. يكى از آن معجزات رويداد شق القمر (دو نيم شده قرص ماه ) در يكى از شبها بود. آن شب در مقابل ديدگان مشركان قريش با اشاره پيامبر اسلام (ص) ماه شب چهارده به دو نيم شد و دوباره به هم پيوست و همگى آن را ديدند؛ ولى از روى عناد گفتند: محمد (ص) ما را جادو كرده است .(290) قرآن كريم از اين معجزه بزرگ و واكنش مشركان چنين خبر مى دهد:

اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ * وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِر(291)
نزديك شد قيامت و از هم شكافت ماه و هر گاه نشانه اى ببينند روى برگردانند و گويند: ((سحرى دايم است .)).
منظور از نزديك شدن قيامت اين است كه با بعثت پيامبر آخرالزمان (واپسين سفير الهى ) و با مرگ او ارتباط انسان با وحى قطع خواهد شد و قيامت نزديك مى شود. چون پس از او تا قيامت ديگر پيامبرى نخواهد آمد.

توطئه مشركان براى كشتن پيامبر

با وجود همه آزارها و توطئه هاى مشركان مكه براى نابودى اسلام ، آئين جديد همچنان در مكه و اطراف آن گسترش مى يافت و پيامبر اسلام (ص) بى توجه به اين دشمنى ها در تبليغ دين الهى كوشش فراوان مى كرد و از جمله در موسمهاى خاصى مانند موسم حج كه از قبايل اطراف و شهرهاى ديگر به مكه مى آمدند، دين اسلام را به آنان عرضه مى كرد و آنها را به سوى توحيد دعوت مى نمود.(292)
دعوت پيامبر گاهى تاءثير مى بخشيد و برخى از افراد و حتى سران قبايل به او گرايش پيدا مى كردند در يكى از اين موسمها، پيامبر با گروهى از قبيله خزرج كه از يثرب (مدينه فعلى ) آمده بودند ملاقات كرد و اسلام را به آنان عرضه كرد. آنان كه از يهوديان ساكن يثرب ، اوصاف و نشانه هاى پيامبرى را شنيده بودند كه در اين نزديكى مبعوث خواهد شد، اين اوصاف را در وجود پيامبر اسلام (ص) مشاهده كردند.(293) پس از مشاوره و گفتگو با يكديگر به آن حضرت ايمان آوردند. آنان پس از بازگشت به يثرب در ميان مردم اسلام را تبليغ كردند و جمع بسيارى به اسلام گرويدند.
سال بعد دوازده نفر از مسلمانان يثرب (ده نفر از قبيله خزرج و دو نفر از قبيله اوس ) در موسم حج با پيامبر خدا (ص) ملاقات كردند و در كنار جمره عقبه در منى با او بيعت كردند.(294) اين نخستين بيعت در اسلام بود. بر اساس اين بيعت آنها متعهد شدند كه براى خدا شريك قرار ندهند و دزدى و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و تهمت نزنند و از پيامبر نافرمانى نكنند. اين موضوعات همان است كه در سال هشتم هجرت زنان مسلمان در بيعت با پيامبر به آن پايبند شدند. (آيه 12 از سوره مبارك ممتحنه )! پس ‍ از اين بيعت ، پيامبر خدا مصعب بن عمير را به عنوان نماينده خود با آنها به يثرب اعزام كرد.(295)
يك سال پس از آن ، باز در موسم حج ، 73 نفر از مسلمانان يثرب همراه با مصعب بن عمير به مكه آمدند و در كنار عقبه با پيامبر بيعت كردند. (بيعت عقبه دوم ) آنان پس از موسم به يثرب برگشتند و گروهى از مسلمانان مكه نيز به آن شهر هجرت كردند و بدين گونه زمينه براى هجرت پيامبر به يثرب فراهم شد.(296)
كفار قريش با اطلاع از اين برنامه ها به شدت خشمگين شدند و در صدد برآمدند كه براى سركوب فعاليتهاى پيامبر اقدام جدى كنند. به همين منظور در ((دارالندوه )) (محل رايزنى هاى قريش ) اجتماع كردند و درباره اقداماتى كه بايد درباره پيامبر دنبال كنند به گفتگو و مشورت نشستند.
سخن از زندان و تبعيد او به ميان آمد، اما آنها اين راءى را نتيجه بخش ‍ ندانستند.
ابوجهل بن هشام گفت : به نظر من از هر قبيله جوانى چابك انتخاب شود كه ميان ما موقعيتى داشته باشد. آنگاه به هر كدام از اين جوانها شمشير برنده اى مى دهيم و آنها به طور جمعى به محمد (ص) حمله مى كنند و او را مى كشند و ما از او آسوده مى شويم . وقتى آنها اين كار را انجام دادند خون او ميان قبيله هاى مختلف پخش مى شود و قبيله او نمى تواند با همه قبايل بجنگد از اين رو مجبور مى شود كه به گرفتن خونبهاى او راضى شود و ما خونبهاى او را مى دهيم .
در اين هنگام همه حاضران اين نظر را پذيرفتند و متفرق شدند.(297)
وحى الهى از اين توطئه پرده برداشت و پيامبر اسلام را از آن باخبر ساخت :(298)

وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرين (299)
و [ياد كن ] هنگامى را كه كافران درباره تو نيرنگ مى كردند تا تو را به بند كشند يا بكشند يا [از مكه ] اخراج كنند، و نيرنگ مى زدند و خدا تدبير كرد، و خدا بهترين تدبيركنندگان است .
سوره انفال در مدينه نازل شده است ، ولى مفسران گفته اند كه هفت آيه از آن (آيه 30 تا 37) در مكه نازل شده ، ولى به دستور پيامبر در اين قمست از سوره انفال جاى داده شده است .(300)
پيامبر توسط جبرئيل از اين توطئه آگاه شد و دانست كه گروه انتخابى قريش ‍ تصميم گرفته اند كه شب همان روز به خانه او هجوم آورند و او را در بستر خود بكشند. اين بود كه على بن ابى طالب (ع) را به حضور طلبيد و او را از اين توطئه آگاه كرد و از وى خواست كه آن شب را به جاى وى در بستر او بخوابد. با اينكه اين كار بسيار خطرناك بود و مشركان مى خواستند كسى را كه در آن بستر خوابيده با شمشير بكشند، على (ع) به منظور حفظ جان پيامبر بى درنگ اين پيشنهاد را پذيرفت و پيامبر از خانه بيرون رفت .
على (ع) آن شب را كه بعدها ((ليلة المبيت )) نام گرفت در بستر پيامبر خوابيد و ملافه مخصوص پيامبر را به روى خود كشيد. حمله كنندگان ناگهان به آن بستر هجوم بردند على از بستر برخاست و آنها دانستند كه پيامبر بيرون رفته است .(301)
اين فداكارى على بن ابى طالب (ع) در راه حفظ جان پيامبر (ص) خشنودى خداوند را به دنبال داشت و بر طبق برخى از روايات ، آن شب خداوند به وجود على (ع) به فرشتگان مباهات كرد و اين آيه نازل شد:(302)

وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللّهِ وَ اللّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد(303)
پيامبر خدا (ص) آن شب را در غار ثور پنهان شد، در حالى كه ابوبكر نيز همراه او بود. كفار قريش كه پيامبر را در خانه خود نيافته بودند به سركردگى سراقة بن مالك به دنبال او شتافتند و به وسيله شخصى كه در رديابى معروف بود تا دهانه غار آمدند. اين بار نيز خداوند به كمك پيامبر خود آمد و آنها ديدند كه در دهانه غار تار عنكبوتى تنيده شده و كبوترى بر در غار لانه كرده و چندين تخم گذاشته است كه نشان مى داد كسى وارد اين غار نشده است و ماءيوسانه از آنجا برگشتند. هنگامى كه كفار قريش به دهانه غار رسيدند پيامبر و همراه او صحبتهاى آنها را مى شنيدند ابوبكر بسيار نگران شد و ترسيد و اظهار بيتابى كرد و پيامبر به او دلدارى مى داد. اين رويداد در آيه زير بيان شده است :

إِلاّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذينَ كَفَرُوا ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُما فِي الْغارِ إِذْ يَقُولُ لِصاحِبِهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلَيْه ...(304)
اگر او [پيامبر] را يارى نكنيد، قطعا خدا او را يارى كرد هنگامى كه كسانى كه كفر ورزيدند، او را [از مكه ] بيرون كردند و او نفر دوم از دو تن بود، آنگاه كه در غار [ثور] بودند، وقتى به همراه خود مى گفت : ((اندوه مدار كه خدا با ماست )) پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد.
اين آيه در مدينه نازل شده و خطاب به تخلف كنندگان از جهاد است . مى فرمايد: اگر شما پيامبر را يارى نكنيد خدا خود او را يارى خواهد كرد، همان گونه كه در رويداد پنهان شدن او در غار ثور او را يارى كرد.
منظور از كسى كه خدا آرامش خود را به او نازل كرد فقط پيامبر است و نه همراه او، چون مرجع تمام ضميرهاى مفرد در اين آيه پيامبر است و نمى توان گفت كه تمام ضميرها مخصوص اوست ، جز در وسط آيه . اينكه بعضى گفنه اند كه پيامبر خود آرامش داشت و نيازى به نزول آرامش مجدد نبود سخن ناصوابى است . چون قرآن بارها از نزول آرامش بر پيامبر خبر داده است ؛ مانند اين آيه :

ِ فَأَنْزَلَ اللّهُ سَكينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنين (305)
پس خدا آرامش خود را بر فرستاده خويش و بر مؤمنان فرو فرستاد.
بر اساس برخى از روايات ، پيامبر خدا سه روز در آن غار ماند و مشركان به كلى از پيدا كردن ايشان نااميد شدند. بعضى از ياران نزديك پيامبر (ص) از مخفى گاه او آگاهى داشتند و على (ع) بارها براى ايشان غذا و آب آورد و نيز توشه راه و مركب فراهم كرد، تا آنگاه كه راهى شهر يثرب شدند.(306) پيامبر فاصله ميان مكه تا يثرب را از راه غير معمول طى كرد. آن شب حضرت شب پنج شنبه اول ربيع الاول از غار خارج شد و روز دوشنبه دوازدهم همان ماه وارد يثرب شد.(307)
هجرت پيامبر و بيرون شدن او از مكه در چند آيه ديگر نيز ياد شده است . در جايى خداوند در اين باره چنين به پيامبر دلدارى مى دهد كه خداوند اقوامى را كه خيلى نيرومندتر از قريش بودند هلاك كرد:

وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ هِيَ أَشَدُّ قُوَّةً مِنْ قَرْيَتِكَ الَّتي أَخْرَجَتْكَ أَهْلَكْناهُمْ فَلان اصِرَ لَهُم (308)
و بسا شهرها كه نيرومندتر از آن شهرى بود كه تو را [از خود] بيرون راند، كه ما هلاكشان كرديم و براى آنها يار [و ياور] نبود.
در جاى ديگر براى كاستن از اندوه پيامبر (ص) كه دلبستگى خاصى به مكه و مسجدالحرام داشت ، به او وعده مى دهد كه به زودى خداوند تو را به آنجا باز مى گرداند:(309)

إِنَّ الَّذي فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرادُّكَ إِلى مَعاد...(310)
در حقيقت ، همان كسى كه اين قرآن را بر تو فرض كرد، يقينا تو را به سوى وعده گاه باز مى گرداند.
پيش از هجرت پيامبر اسلام (ص) بسيارى از مسلمانان به دستور پيامبر از مكه به يثرب هجرت كرده بودند.(311) آنان كه از هجرت پيامبر باخبر شده بودند، در محلى به نام ((قبا)) در شش كيلومترى يثرب در انتظار آن حضرت بودند و پيامبر در ميان استقبال گرم مسلمانان وارد قبا شد و 22 روز در آنجا اقامت كرد و سپس به سوى يثرب حركت كرد.(312)
پيامبر خدا (ص) پس از رسيدن به قبا دستور داد مسجدى در آنجا بنا كردند و در آنجا با مسلمانان نماز جماعت گزارد. اين مسجد نخستين مسجدى بود كه در اسلام بنا شد و از فضيلت بسيارى برخوردار است و مسجدالنبى در مدينه پس از مسجد قبا بنا شده است . خداوند بعدها درباره مسجد قبا چنين فرمود:(313)

لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فيهِ فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ أَنْ يَتَطَهَّرُوا...(314)
چرا كه مسجدى كه از روز نخستين بر پايه تقوا بنا شده ، سزاوارتر است كه در آن [به نماز] ايستى . [و] در آن ، مردانى كه دوست دارند خود را پاك سازند.
در مدتى كه پيامبر در قبا بود، على (ع) نيز همراه با گروهى ديگر از مسلمانان مكه مانند فاطمه دختر پيامبر، فاطمه دختر اسد و فاطمه دختر زبير، به آن حضرت پيوستند و اين پس از آن بود كه على (ع) در مكه بدهى هاى پيامبر را پرداخته بود.(315) سرانجام رسول خدا (ص) روز دوشنبه دوازدهم ربيع الاول به همراه تعدادى از مسلمانان به سمت يثرب حركت كرد و پس ‍ از ورود به شهر، يثرب ((مدينة الرسول )) نام گرفت و اين ورود با شكوه مبدء تاريخ اسلامى قرار داده شد. اين كار با اشاره على (ع) و در زمان خليفه دوم انجام گرفت .(316) هر چند برخى معتقدند كه پيامبر (ص) خود آن را مبدء تاريخ قرار داده است .(317)

فصل پنجم از هجرت تا رحلت پيامبر اكرم (ص)

پرحادثه ترين و مهم ترين بخش از زندگى پيامبر بزرگوار اسلام (ص) را همين مقطع تاريخى هجرت تا رحلت تشكيل مى دهد. در اين ايام بود كه حكومت مدينه تشكيل شد و پيامبر توان يافت كه مخالفان اسلام را فرونشاند و دعوت خود را در شبه جزيره گسترش دهد و با نوشتن نامه ها و اعزام سفيرانى به بيشتر كشورهاى همجوار، آنان را به اسلام دعوت كند. در اين مدت دشمنان اسلام (مشركان ، يهوديان ، نصارا و منافقان ) براى براندازى و نابودى حكومت اسلامى تلاشهاى بسيارى كردند، ولى پيامبر با بهره مندى از لطف الهى و كمكهاى غيبى با قدرت تمام در برابر آنان ايستاد و نتيجه آن ، وقوع نبردهاى بسيارى شد كه تعداد آن را 83 نبرد نوشته اند، كه در 27 نبرد آن پيامبر خود حضور داشت (غزوه ) و در بقيه (سريه ) حضور نداشت .
همچنين در اين دوره بود كه گروههايى از اطراف و از قبايل گوناگون به مدينه آمدند و پس از ملاقات با پيامبر، مسلمان شدند و پيامبر توانست بر تعصبات قبيلگى و اختلافات قومى چيره شود و قبايل گوناگون را كه تا آن موقع دشمنى سختى با هم داشتند متحد كند و ارزشهاى الهى را در ميان آنان حاكم سازد و انسانهاى وارسته و پرهيزگار تربيت كند.
تا پيش از هجرت پيامبر به مدينه ، ميان دو قبيله بزرگ ((اوس )) و ((خزرج )) دشمنى و كينه ديرينه بود و هر سال با هم مى جنگيدند با حضور پيامبر در مدينه و مسلمان شدن هر دو قبيله ، كينه ها و نفرتها از ميان رفت و آنها با همديگر برادر شدند و اين نعمت بزرگى بود كه خداوند به آنها ارزانى داشت . چنانكه مى فرمايد:

وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْداءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْواناً وَ كُنْتُمْ عَلى شَفا حُفْرَةٍ مِنَ النّارِ فَأَنْقَذَكُمْ مِنْها...(318)
و نعمت خدا را بر خود ياد كنيد آنگاه كه دشمنان [يكديگر] بوديد، پس ‍ ميان دلهاى شما الفت انداخت تا به لطف او برادران هم شديد؛ و بر كنار پرتگاه آتش بوديد كه شما را از آن رهانيد.
به تدريج اعتقادات دينى ، معارف الهى و احكام شرعى به مردم ابلاغ شد. سوره ها و آيات نازل شده در مدينه بيشتر گوياى احكام و شريعت بود و سوره ها و آيات مكه بيانگر اعتقادات .

سال اول هجرت (319)

پس از ورود پيامبر اسلام (ص) به مدينه هر يك از مسلمانان مى كوشيدند كه افتخار ميزبانى پيامبر را دارا شوند، ولى پيامبر براى اينكه هيچ كس آزرده نشود فرمان داد كه شتر او را رها كنند، بر در هر خانه اى خوابيد مهمان آن خانه خواهد بود. شتر بر در خانه ابوايوب خوابيد و پيامبر تا هفت ماه در آن خانه اقامت گزيد.(320)

شكل گيرى دو مفهوم مهاجر و انصار

همراه با پيامبر گروه بسيارى از مسلمانان مهاجر مكه نيز وارد مدينه شدند و آنها نيز بايد در جايى استقرار مى يافتند. هر كدام از آنها مهمان يكى از مسلمانان مدينه شد و بدين گونه دو گروه از مسلمانان مكه و مدينه در كنار هم زندگى جديدى را آغاز كردند. به مسلمانان مكه ((مهاجر)) گفته شد و مسلمانان مدينه ((انصار)) شهرت يافتند. مدينه كه بيش ‍ از آن محل زندگى دو قبيله اوس و خزرج (321) بود و ميانشان كينه عداوت وجود داشت ، اينك محل زندگى دو گروه مهاجر و انصار شد كه ميانشان محبت و عواطف دينى برقرار بود.
در دو آيه از قرآن اصطلاح مهاجر و انصار در كنار هم به كار رفته است . در يكى خداوند از آنها به نيكى ياد كرده و از عملكرد ايشان رضايت خود را اعلام داشته است :

وَ السّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَنّاتٍ تَجْري تَحْتَهَا الْأَنْهارُ خالِدينَ فيها أَبَداً ذلِكَ الْفَوْزُ الْعَظيم (322)
و پيشگامان نخستين از مهاجران و انصار، و كسانى كه با نيكوكارى از آنان پيروى كردند، خدا از ايشان خشنود و آنان [نيز] از او خشنودند، و براى آنان باغهايى آماده كرده كه از زير [درختان ] آن نهرها روان است . هميشه در آن جاودانه اند، اين است همان كاميابى بزرگ .
در آيه ديگر ضمن اشاره به بعضى از لغزشهاى آنان باز آنان را مورد لطف قرار داده ، از پذيرفته شدن آنها نزد خداوند سخن مى گويد:

لَقَدْ تابَ اللّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ الَّذينَ اتَّبَعُوهُ في ساعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ ما كادَ يَزيغُ قُلُوبُ فَريقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَؤُفٌ رَحيمٌ (323)
به يقين ، خدا بر پيامبر و مهاجران و انصار كه در آن ساعت دشوار از او پيروى كردند ببخشود، بعد از آنكه چيزى نمانده بود كه دلهاى دسته اى از آنان منحرف شود. باز بر ايشان ببخشود، چرا كه او نسبت به آنان مهربان و رحيم است .
اين آيه درباره جنگ تبوك است كه در سال نهم اتفاق افتاد و در آن بعضى از مهاجران و انصار به سبب گرمى هوا و كمبود امكانات ، اندكى سستى ورزيدند؛ ولى سرانجام به وظيفه خود عمل كردند.

ايجاد برادرى ميان مسلمانان

نخستين كار پيامبر خدا (ص) پس از استقرار در مدينه ساختن مسجد بود. با همكارى مسلمانان در محلى كه شتر پيامبر خوابيده بود مسجدى بنا گرديد و خود پيامبر نيز در ساختن آن كار مى كرد. كار مهم ديگر اين بود كه ميان مسلمانان و يهوديان مدينه پيمان نامه اى امضا شد و پيامبر حقوق يهود را به رسميت شناخت ؛ به شرط اينكه بر ضد مسلمانان توطئه نكنند.(324) پس ‍ از اين به تحكيم پيوند دوستى ميان مسلمانان پرداخت و مهاجران مكه و انصار مدينه را برادر ساخت . آنها اين مسلمانان فقير را پناه دادند و بخشى از دارايى هاى خود را در اختيار آنان گذاشتند.
مورخان فهرستى از نامهاى مهاجران و انصار را كه به دستور پيامبر خدا (ص) با يكديگر برادر شدند، آورده اند و جالب اينكه پيامبر، جعفر بن ابى طالب را نيز كه در آن هنگام در حبشه بود و در مدينه حضور نداشت از ياد نبرد و او را با معاذ بن جبل برادر خواند.(325)
البته اين طور نبود كه حتما بايد يك مهاجر با يك انصارى برادر شود، بلكه گاهى دو مهاجر با هم برادر مى شدند؛ مانند آنكه پيامبر خدا على بن ابيطالب (ع) را به برادرى خود برگزيد.(326)
بر طبق برخى از روايات اين برادرى تا آنجا بود كه دو نفر از يكديگر ارث مى بردند و اين كار در آن زمان براى محكم كردن پيوندها لازم بود؛ ولى با نزول آيه ارث خويشاوندان ، توارث ميان دو برادر دينى برداشته شد. آن آيه عبارت است از:

وَ أُولُوا الْأَرْحامِ بَعْضُهُمْ أَوْلى بِبَعْضٍ في كِتابِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَليم (327)
و خويشاوندان نسبت به يكديگر [از ديگران ] در كتاب خدا سزاوارترند. آرى ، خدا به هر چيزى داناست .
قرآن كريم در بيان روحيه عالى و ستودنى انصار چنين مى فرمايد:

وَ الَّذينَ تَبَوَّؤُا الدّارَ وَ الْإ يمانَ مِنْ قَبْلِهِمْ يُحِبُّونَ مَنْ هاجَرَ إِلَيْهِمْ وَ لايَجِدُونَ في صُدُورِهِمْ ح اجَةً مِمّا أُوتُوا وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ لَوْ كانَ بِهِمْ خَصاصَةٌ وَ مَنْ يُوقَ شُحَّ نَفْسِهِ فَأُولئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُون (328)