تاريخ اسلام در عصر امامت امام سجاد و امام باقر(ع)

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۴ -


2 ـ قيام مردم مدينه كه در پى اعزام هياءتى از بزرگان مردم مدينه به شام و افشاگرى آنان عليه يزيد و خلع وى از خلافت در سال 63 هجرى آغاز گشت و منجر به بيرون كردن فرماندار و امـويـان از شـهر شد. يزيد، مسلم بن عقبه را با دوازده هزار نيرو به جنگ انقلابيون فرستاد. نـيـروهـاى شـامـى پـس از قـتـل عـام مـردم و سـركـوبـى نـهـضـت بـه مـدت سـه روز بـه قتل و غارت و هتك حرمت ناموس مسلمانان پرداختند و جنايات فراوانى مرتكب شدند.
امـام سـجاد(ع )در قيام مردم مدينه شركت نداشت چون نتيجه اى براى آن نمى ديد، به همين جهت از تعرض نيروهاى شامى مصون ماند.
3 ـ قـيـام مـخـتـار كـه در سال 66 هجرى و به انگيزه خونخواهى امام حسين (ع )در كوفه صورت گـرفـت . مـخـتـار پـس از تـسـلط بـر كـوفه و نواحى آن به نبرد با عبيداللّه پرداخت و در يك لشـكـركـشـى ، او و بـسيارى از سران اموى و قاتلان امام حسين (ع )را به هلاكت رسانيد و بدين وسيله قلب بازماندگان شهداى كربلا بويژه امام سجاد(ع )تسلى يافت .
پرسش
1 ـ قبل از قيام امام حسين (ع )جامعه اسلامى از نظر سياسى چه وضعيتى داشت ؟
2 ـ نهضت توابين به رهبرى چه كسانى و با چه انگيزه اى انجام گرفت ؟
3 ـ نهضت توابين چرا به شكست منتهى شد؟
4 ـ زمينه قيام مردم مدينه را به اختصار ذكر كنيد.
5 ـ موضع امام سجاد(ع )در قبال قيام مردم مدينه چه بود؟
درس ششم
حكومت آل مروان
امـام سـجـاد(ع )در دوران حـكـومـت 34 سـاله خـود، بـا پـنـج تـن از خـلفـاى امـوى از (آل سـفـيـان ) و (آل مـروان ) معاصر بود. زمامداران سفيانى عبارت بودند از: يزيد بن معاويه و مـعـاوية بن يزيد و خلفاى مروانى عبارت بودند از: مروان بن حكم ، عبدالملك بن مروان و وليد بن عبدالملك .
الف ـ سفيانيان
دوران زمـامـدارى يـزيـد كـه حـدود سـه سـال و نـيـم (از نـيـمـه رجـب سـال شـصـت هـجـرى تـا نـيـمـه ربـيـع الاوّل سـال 64) بـه طـول انـجـامـيد، دشوارترين و تلخ ‌ترين دوران زندگى پيشواى چهارم (ع ) به شمار مى رود، چـه آنـكـه در ايـن مـقطع ، سه حادثه اسفناك و دلخراش و سه جنايت بزرگ توسط يزيد انجام گـرفـت كـه قـلب هـر انـسـان مـسـلمـانى را مى آزارد تا چه رسد به پيشواى مسلمانان . اين سه حـادثـه عـبـارت بـودنـد از: واقـعـه جـانـسـوز عـاشـورا، كـشـتـار و قـتـل عـام مردم مدينه به دست نيروهاى شام و به منجنيق بسته شدن خانه كعبه و ويرانى آن به دست حُصَيْن بن نُمَيْر، جلادِ خون آشام يزيد.
بـا مرگ يزيد خلافت تجزيه شد: در شام با معاوية بن يزيد و در حجاز با عبداللّه بن زبير بـه عـنـوان خـليـفـه بـيـعـت شـد.(102) مـدت خـلافـت مـعـاويـه از سـه مـاه و بـه نـقلى چهل روز تجاوز نكرد. بنابر نوشته مورخان ، وى از پذيرفتن مسؤ وليت خلافت سر باز زد و در خـطـبـه اى كـه در مسجد ايراد نمود به انگيزه كناره گيرى خود اشاره كرد. مضمون خطبه وى بنابر نقل يعقوبى چنين است :
...جـدّم مـعـاويـة بـن ابـى سفيان درباره خلافت با كسى به نزاع برخاست كه بدان ، از خودش سـزاوارتـر بـود. هـم به لحاظ قرابت با رسول خدا(ص )و هم سابقه در اسلام و پيشگامى در ايمان ... . او پس از خود پدرم را بر سر كار آورد كه خيرى در او نبود و بر مركب هوا (و هوس ) سوار شده ... عترت رسول خدا(ص )را كشت ، حرمت حرم را شكست و كعبه را به آتش كشيد. اكنون مـن زمـام امـور شـمـا را بـر عـهـده نمى گيرم ، اين شما و اين خلافت ؛ سوگند به خدا، اگر دنيا سـراى غـنـيـمـت بـاشد ما از آن به حظّ و بهره كافى رسيده ايم و اگر شرّ باشد همين مقدار كه دامنگير آل ابى سفيان شده است كفايت مى كند.(103)
بـا كـناره گيرى و مرگ معاوية بن يزيد و نبود جانشينى رسمى براى وى ، موقعيت خلافت شام دچـار تـزلزل و هـرج و مـرج شـد. در چـنين شرايطى كه هر جناحى در فكر دستيابى به قدرت بـود، تـنـهـا زور و شـمـشـيـر مـى تـوانست تعيين كننده سرنوشت آينده خلافت باشد، و چنين شد. درگيرى ميان دو جناح و دو قبيله عمده يعنى كلبى ها و قيسى ها بر سر تصاحب قدرت آغاز گشت . مروان كه عبداللّه بن زبير او را از حجاز بيرون كرده بود با هواداران كَلبْى خود رهسپار دمشق شد. ضحّاك بن قيس كه هواخواه عبداللّه بن زبير بود به مقابله با او برخاست . بين دو گروه بـه سـال 64 هجرى در (مَرْج راهِطْ(104)) درگيرى سختى روى داد كه بيست روز به طـول انـجـامـيد و سرانجام پس از تلفات زياد به سود كلبيان پايان يافت و مروان به عنوان خليفه شناخته شد.(105) و بدين ترتيب دوره جديدى از حكومت خاندان اميّه معروف به مروانيان در مقابل سفيانيان آغاز گشت .
ب ـ مروانيان
1 ـ مروان بن حكم
مـروان ، فـرزنـد (حـكـم بـى ابـى العـاص ) تـبـعـيـدى رسـول خـدا(ص )اسـت .(106) وى هـمـراه پـدرش در تـبـعـيـد زندگى مى كرد. در زمان خـلافـت عثمان به مدينه بازگشت و مورد توجه و عنايت خاص خليفه قرار گرفت و به تدريج به مقام و منزلت وزارت عثمان دست يافت و به نام او هر كارى كه دلش مى خواست انجام مى داد.
مـروان در دوران خـلافـت امـيـر مـؤ مـنـان (ع )نـخـسـت جـزو حـزب نـاكـثـيـن بـود و در نـبـرد جـمـل در كـنـار عـايـشه و طلحه و زبير، عليه حكومت عدل على (ع )جنگيد. در جريان نبرد صفين در كـنـار مـعـاويـه قـرار گـرفـت و در دوران خـلافـت وى بـراى مـدتـى (سال 42 تا 49) حكومت مدينه را داشت . مردم مدينه در واقعه (حرّه ) او را از شهر بيرون كردند، ولى او بـا سـپـاه شـام دوباره به مدينه بازگشت و به كشتار مردم پرداخت . پس از آن توسط عـبـداللّه بـن زبـيـر به شام تبعيد شد تا آنكه پس از كناره گيرى و مرگ معاوية بن يزيد با حمايت كلبى ها به خلافت رسيد.(107)
مـروان از ديـدگـاه پـيـامـبـر(ص )و امـامـان عـليـهـم السـّلام : از رسول خدا(ص ) و امامان عليهم السّلام درباره مروان رواياتى رسيده كه ميزان خباثت و پليدى و مبغوضيّت وى را نزد خدا و رسول (ص )بيان مى كند. اينك چند نمونه :
1 ـ رسول خدا(ص )قبل از تولد مروان خطاب به پدرش حَكَم فرمود:
خداوند، تو و آنكه را در صُلب توست لعنت كرده است .(108)
2 ـ وقـتـى بـراى كـسى فرزندى متولد مى شد خدمت پيامبر(ص )مى آوردند تا آن حضرت براى وى دعـا كـنـد، تـا آنـكـه روزى مـروان بـن حـكـم را بـر او وارد كـردنـد. رسول خدا(ص )تا چشمش به وى افتاد فرمود:
(هُوَ الْوَزَغُ بْنُ الْوَزَغِ، اَلْمَلْعُونُ بْنُ الْمَلْعونِ(109))
او چلپاسه ، بچه چلپاسه و نفرين شده فرزند نفرين شده است .
3 ـ مـروان در نـبـرد جـمـل بـه اسيرى گرفته شد. امام حسن و امام حسين عليهما السّلام را واسطه قـرار داد. امـيـر مـؤ مـنان (ع )به احترام فرزندانش او را بخشيد. آنان به پدر عرض كردند: با شما بيعت كند. فرمود:
مـگر پس از قتل عثمان با من بيعت نكرد؟ من نيازى به بيعت او ندارم . دست او دست يهودى است كه اگر با دستش با من بيعت كند با نشيمنگاهش خيانت خواهد كرد و او حكومتى كوتاه مدّت خواهد داشت ، به كوتاهى زمان ليسيدن سگ بينى اش را... .(110)
4 ـ امام حسين (ع ):
در روى زمـيـن نـفـريـن شده فرزند نفرين شده اى را نمى شناسم ، جز مروان و پدرش ، تبعيدى رسول خدا(ص )(111).
جنايات مروان : مروان در طول مدت حيات و خلافت خود با آن طينت پست و پليدى كه داشت جنايات فراوانى مرتكب شد. وى در برابر چهار امام معصوم (امام على تا امام سجاد عليهم السلام ) جبهه گـرفـت و آنـچه از دستش برمى آمد بر آنان ستم كرد. او در تمام دوران امارتش بر مدينه روى مـنـبـر رسـول خـدا(ص )حـتـى در حـضـور امـام حـسـن و امـام حـسـيـن (ع )امـيـر مـؤ مـنان (ع )را سبّ مى كـرد(112). وقـتـى سر امام حسين (ع )را به مدينه نزد وى ـ كه در آن ايام والى مدينه بـود ـ آوردنـد، او بـر فـراز مـنـبـر رفـت ، خـطـبـه اى خـوانـد، سـپس سر را به طرف قبر مطهر پيامبر(ص )افكند و با بى شرمى گفت :
اى محمّد! امروز، به تلافى روز بدر!(113)
بـنـا بـر نـقـل بـلاذرى زمـانـى كـه سـر امـام حـسـيـن (ع )را در مـديـنه نزد مروان بردند، وى با چوبدستى بر چهره مبارك آن حضرت مى نواخت و با زبان شعر مى گفت :
اى حسين ! با كشتن تو دلم شفا يافت .(114)
2 ـ عبدالملك بن مروان
عـبـدالمـلك ، دوّمـيـن خـليـفـه مـروانـى بـا مـرگ پـدرش مـروان در سـال 65 هـجـرى قـمـرى به خلافت رسيد. حكومت وى در دشوارترين شرايط سياسى ـ اجتماعى جامعه اسلامى آغاز شد. زيرا در اين دوران هرج و مرج و شورش ، بخشهاى زيادى از قلمرو اسلام را در برگرفته بود: عبداللّه پسر زبير در مكه مدّعى خلافت شده و حجاز را پايگاه حكومت خود قـرار داده و دامـنـه قـدرت و نـفـوذ خـود را در عـراق و بـخـشـهايى از نواحى شرق قلمرو اسلامى گـسـتـرانيده بود؛ خوارج در بسيارى از شهرها به شورش برخاسته ، امنيت راهها را سلب كرده بـودنـد؛ مـخـتـار بـه خـونـخـواهـى شـهـداى كـربـلا در كـوفـه قـيام كرده بود. از سوى ديگر، امپراتورى روم از آشفتگى اوضاع داخلى بهره جسته لشكرى به شام روانه ساخته بود.
عـبـدالمـلك نـخـسـت بـه فكر چاره كار روميان برآمد و با امپراتورى پيمان صلح امضا كرد و با پرداخت مالياتى سنگين به حكومت روم آن را از حمله به شام بازداشت .(115)
وى پس از فراغت از دشمن خارجى ، آماده سركوبى پسر زبير شد. در گام نخست ، از رفتن مردم شام به حجّ جلوگيرى كرد تا مبادا مردم تحت تاءثير تبليغات پسر زبير قرار گيرند و چون بـا اعـتـراض مـردم مواجه شد با نقل حديثى از پيامبر(ص )بيت المقدس را در حرمت و تقدس همپاى مـسـجـدالحـرام قـلمـداد كـرد و بـا بـيـان حـديـث ديـگرى گفت : اين صخره اى كه يهوديان بر آن قـربـانـى مـى كـنـند همان سنگى است كه پيامبر(ص )در شب معراج پاى بر آن نهاد. در پى اين زمـيـنـه سـازى دسـتـور داد قبّه اى بر گرد آن صخره بنا نهادند و بر آن پرده هايى آويختند و خادمانى تعيين كردند و مردم را وادار كردند تا به گرد آن طواف كنند آنچنان كه به گرد كعبه طـواف مـى كـردنـد و ايـن سـنـّت در تـمـام دوران امـويـان معمول بود.(116)
عـبـدالمـلك در گـام بـعـدى لشـكـرى روانه عراق كرد و مصعب بن زبير را كه از سوى برادرش حـكـومـت بـصره و كوفه را داشت به قتل رسانيد و بر اوضاع عراق مسلط شد. براى تسلط بر حـجـاز و از ميان برداشتن عبدالله بن زبير، حجاج بن يوسف را برگزيد. حجاج مكّه را محاصره كـرد و شهر مكه و كعبه را به منجنيق بست و ويران كرد. در اين حمله عبداللّه و بسيارى از ياران او كـشـتـه شـده بـقـيـه پـراكـنده گشتند.(117) و بدين ترتيب ، قدرتمندترين رقيب عـبـدالمـلك كـه در بـرابـر خـلفـاى پـيـشـيـن ايـسـتادگى كرده بود از پاى درآمد و اوضاع تحت كنترل عبدالملك قرار گرفت .
عبدالملك و شيعيان
عـبـدالمـلك مـردى خـونـريز و بى باك بود و از همان آغاز، پايه هاى حكومتش را بر زور و نيزه بـنـيـان نهاد. انتخاب حجاج بن يوسف ثقفى ـ كه در خون آشامى و جلادى بى نظير بود ـ براى فرماندهى لشكر حجاز و پس از آن حكومت عراق در همين راستا بود.
حجاج در جريان سركوبى پسر زبير از هيچ جنايت و بى حرمتى فروگذار نكرد. وى علاوه بر كـشـتـن افـراد بـى گناه ، ويران كردن خانه كعبه و نيز بى حرمتى به قبر مطهّر، منبر و مسجد پـيـامـبـر(ص )، دسـتهاى گروهى از صحابه رسول خدا(ص ) مانند جابر بن عبداللّه انصارى ، انـس بـن مالك و سهل بن سعد ساعدى را به قصد خوار كردن و به بهانه آنكه آنان كشندگان عثمان هستند، مهر زد آنگونه كه ذمّيان را مهر مى زدند.(118)
عـبـدالمـلك بـه پاس اين خوش خدمتى حجّاج ، او را به استاندارى عراق برگزيد. وى به محض ورود به عراق ، سياست تهديد و ارعاب در پيش گرفت و خطاب به مردم گفت :
هـمـه شـمـا را چـون چـوب پـوسـت مـى كـنـم و چـون كـلوخ درهـم مـى كـوبـم و چـون شـتر مى زنم .(119)
حـجـاج ، مـدت بـيـسـت سـال حاكم عراق بود، در طول اين مدت افراد بى گناه فراوانى را كشت . بـنـابر نوشته مسعودى تعداد كشته هاى او در غير ميدانهاى جنگ بالغ بر صد و بيست هزار نفر مى شد و شمار زندانيان او به هنگام مرگش هشتاد هزار نفر ـ پنجاه هزار مرد و سى هزار زن ـ بر آورد شده است . وى زنان و مردان را در يك مكان و در زندانهاى بى سقف نگهدارى مى كرد. غذايى كـه بـه زنـدانـيـان مـى داد نـان جـو آمـيـخته به نمك و خاكستر بود.(120) بيشتر اين زنـدانـيان را شيعيان و علويان تشكيل مى دادند كه به هر بهانه اى دستگير، شكنجه و كشته مى شـدنـد. انـتـسـاب بـه تـشـيـّع و دوسـتى اهل بيت از نظر حجاج بزرگترين جرم بود؛ از اين رو، عرصه زندگى آنچنان بر شيعيان تنگ شد كه نسبت دادن كفر و الحاد به كسى برايش آسانتر و تحمّل پذيرتر از انتساب تشيّع بود.(121)
در پليدى و پستى كارگزار عبدالملك همين بس كه عمر بن عبدالعزيز گفته است :
اگـر مـيـان امـتـهـا بـه مـنـظـور مـعرفى عنصر پليد و فاسق خود مسابقه اى برگزار شود و ما (مسلمانان ) حجاج را معرفى كنيم قطعاً برنده خواهيم شد!(122)
عبدالملك و امام سجاد(ع )
جـاسـوسـان عـبـدالملك حركات و فعّاليتها و حتى امور شخصى امام سجاد(ع )را زير نظر داشته بـه او گـزارش ‍ مـى دادنـد. امـام (ع )كـنـيـزى داشـت كـه در راه خدا آزاد كرد، سپس او را به زنى گرفت . جاسوسان ، اين جريان را به عبدالملك رساندند. وى كه آن را دستاويز خوبى براى سـرزنـش امـام (ع )و بـد بـيـن كردن مردم نسبت به آن حضرت مى دانست ، طى نامه اى به امام (ع )نوشت :
از ازدواج شـمـا بـا كـنـيـزتـان آگـاه شـدم . اگـر بـديـن تصور با وى ازدواج كرديد كه از او فرزندى بياوريد و بدين وسيله بر مقامتان افزوده شود، كار درستى نكرديد.
امـام (ع )بـا بـيـانى منطقى و مستدلّ پاسخ خليفه را داد و در جواب بر اين نكته تاءكيد كرد كه اجـراى دسـتـورهـاى اسـلام و سـنـّت پـيامبر(ص )موجب سرزنش نخواهد بود، آنچه در خور ملامت و سرزنش است پيروى از آداب و سنن جاهلى است (كه تو بدانها پايبند هستى ).(123)
عـبـدالمـلك بـراى نـشـان دادن كـيـنـه و دشـمـنـى خـود نـسـبـت بـه امـام سـجـاد(ع )و كـنـتـرل بـيـشـتـر تـلاشـهـاى فـرهـنـگـى امـام (ع ) دسـتـور داد آن گـرامـى را بـه غل و زنجير بسته به شام اعزام كنند و چون ديد آن حضرت تنها به خدا توجه دارد و همواره به راز و نياز مشغول است ، با مشورت (زُبيرى ) او را آزاد كرد.(124)
3 ـ وليد بن عبدالملك
عـبـدالمـلك بـن مـروان در سـال 86 هـجـرى قـمـرى درگـذشت و فرزندش وليد بر مسند او تكيه زد.(125) او مردى ستمگر، زورگو و بى پروا بود.
وى در نـخـسـتـيـن سـخـنـرانـى خـود، پس از تسليت مرگ پدرش مردم را به اطاعت پذيرى از خود فراخواند و هشدار داد:
هر كس لب به اعتراض بگشايد سرش را بر باد مى دهم و هر كس سكوت كند با همان درد خواهد مرد.(126)
وى بنا بر توصيه پدرش (127)، حجاج را بر حكومت عراق ابقا كرد و دست او را در كـشـتـار شـيـعـيـان بـازگـذاشـت ، حتى وقتى عمر بن عبدالعزيز، فرماندار مدينه ، از جنايات و ستمگريهاى وى در حق مردم عراق نزد وليد شكايت برد، وليد به جاى رسيدگى موضوع ، با مـشـورتِ خـودِ حـجـّاج ، خـالد بن عبداللّه قسرى را كه در خونريزى و ستمگرى نسخه دوم خود او بـود بـر مـكـّه و عـثـمـان بـن حـيـان را بـر حـكـومـت مـديـنـه گـمـارد و عـمـر بـن عـبـدالعـزيـز را عزل كرد.(128)
وليـد با استفاده از امنيّت و آرامش كشور و درآمد سرشارى كه از طريق خراج و ماليات نصيب وى مى شد، دست به يك سلسله كارهاى عمرانى زد كه تعمير و توسعه مسجدالحرام ، مسجد النّبى و بـنـاى مـسـجـد امـوى در دمشق از جمله آنهاست . در دوران خلافت وى ، پيشرفتها و فتوحاتى نيز نـصـيـب مـسـلمـانـان شـد كـه از جـمـله مـى تـوان از فـتـح انـدلس در سال 92 هجرى به دست طارق بن زياد نام برد.
خلاصه
امـام سـجـاد(ع )در دوران 34 سـاله امـامـت خـود بـا پـنـج تن از خلفاى اموى به نامهاى يزيد بن معاويه ، معاوية بن يزيد (از سفيانيان )، مروان بن حكم ، عبدالملك بن مروان و وليد بن عبدالملك (از مـروانـيـان ) معاصر بود. يزيد سه سال و اندى حكومت كرد و سه جنايت مرتكب شد كه قلب امـام (ع )را مـتاءثر ساخت . وى علاوه بر قتل امام حسين (ع ) بر مردم مدينه يورش برد و مردم اين شهر را قتل عام كرد و نيز خانه خدا را ويران ساخت .
پـس از يـزيـد فـرزنـدش مـعـاويـه عـهـده دار خـلافـت شـد ولى وى مـسؤ وليت اين بار سنگين را نـپـذيـرفـت و خـود را شـايـسـتـه آن نـدانـسـت و پـس از سـه مـاه يـا چهل روز از آن كناره گرفت . با كناره گيرى وى ، خلافت تجزيه شد. عبدالله بن زبير در مكه و مـروان بـن حـكـم در شـام ادعـاى خـلافـت كـردنـد. در نـبـردى كـه مـيـان هواداران دو جناح رخ داد، طـرفـداران مـروان پـيـروز شـدند و وى در سال 64 هجرى به عنوان خليفه شناخته شد و بدين ترتيب خلافت از آل سفيان به آل مروان منتقل گشت .
مـروان از عـنـاصـر مـنـفـى تـاريـخ اسـلام بـه شـمـار مـى رود. وى نـفـريـن شـده خـدا و رسول اوست ، و در دوران حكومت امير مؤ منان (ع )همواره در جبهه مخالف آن حضرت قرار داشت و در طول مدت حيات و خلافت خود جنايات فراوانى مرتكب شد.
پـس از مـروان ، فـرزنـدش عـبـدالمـلك بـر جـاى او نـشـسـت و حـدود بـيـسـت سـال حـكـومـت كـرد. وى بـا تـكـيه بر زور و شمشير بر اوضاع آشفته قلمرو اسلامى مسلط شد. بزرگترين جنايت وى پس از غصب خلافت مسلط كردن حجاج بن يوسف بر مردم مسلمان بود.
عبدالملك ، فعاليتهاى پيشواى چهارم را تحت نظر داشت و يك بار نيز او را به شام احضار كرد.
وليد بن عبدالملك ، آخرين خليفه معاصر امام سجاد(ع )بود. وى فردى ستمگر و زورگو بود و سـيـاسـت پـدرش را در بـازگـذاشـتـن دسـت حـجـاج بـراى كـشـتـار شـيـعـيـان دنبال كرد و بجز اين ، جنايتهاى فراوان ديگرى مرتكب شد.
پرسش
1 ـ خلفاى معاصر امام سجاد(ع )را نام ببريد.
2 ـ يزيد در دوران حكومت خود چه جناياتى مرتكب شد؟
3 ـ علّت كناره گيرى معاوية بن يزيد از خلافت چه بود؟
4 ـ مروان چگونه به خلافت رسيد؟
5 ـ حَجّاج كه بود و چه جناياتى مرتكب شد؟
6 ـ رفتار عبدالملك نسبت به امام سجاد(ع )چگونه بود؟
درس هفتم
امام سجّاد(ع ) و حفظ ميراث امامت
عـمـلكـرد 23 ساله معاويه و فرزندش يزيد در مصدر خلافت اسلامى ، ضدّيت و دشمنى بنيادى آنـان را با اسلام ناب ، پيامبر(ص )و جانشينان و خاندان آن حضرت به اثبات رسانيد. آنان در طـول مـدت حـكـومتشان با تمام قدرت و امكانات سياسى ، فرهنگى و نظامى خود با خط امامت كه مـظـهـر اسـلام نـاب بـود بـه مـبـارزه بـرخـاسـتند و در اين راه آنچه از دستشان بر مى آمد دريغ نورزيدند.
آنچه براى اين پدر و پسر مهم بود، حكومت و فرمانروايى بر مردم بود و براى دستيابى به آن و يـا حـفـظـش حـاضـر بـودنـد دسـت بـه هـر جـنـايـتـى بـزنـنـد، و از آنـجـا كـه مـكـتـب اهل بيت تنها مظهر اسلام محمّدى (ص )و امامان معصوم (ع )به عنوان پاسداران و مبلغان و گسترش دهـنـدگـان اصول و مبانى آن ، بزرگترين مانع خودكامگيها و برترى طلبيهاى آنان به شمار مى آمدند، پيوسته در نوك پيكان حملات امويان قرار داشتند.
مـوضـعگيرى و مبارزه خلفاى اموى عليه اسلام و رهبران آن متناسب با شرايط سياسى ، اجتماعى جـامـعه و ميزان درك و شعور سياسى و فرهنگى مردم و ابزار و امكاناتى كه خود آنان در اختيار داشـتـنـد در نوسان بود و شدت و ضعف داشت . اوج دشمنى و كينه معاويه و يزيد عليه اسلام و جـبـهـه امامت را بايد در واقعه عاشورا و قتل فجيع فرزند پيامبر(ص )و ياران فداكار او و نيز به اسيرى گرفتن زنان و فرزندانش جستجو كرد.
اگـر سـخـنـان يـزيـد را در مـقـاطـع مـخـتـلف قـيـام امـام حـسـيـن (ع )(قـبـل و بـعـد از شـهـادت آن حـضـرت ) و زيـر سـؤ ال بـودن وحـى و اصـل رسـالت و افـتـرا بـسـتـن و نـسـبـت نـاروا دادن بـه رسول خدا(ص )و نيز زنده كردن ياد مشركان جنگهاى دوران پيامبر و ...در كنار عملكرد او در سه سـال حـكومتش بويژه حادثه دلخراش و جانسوز كربلا ـ اعم از كشتن امام حسين (ع ) و به اسيرى گـرفـتـن خاندانش ـ قرار دهيم نتيجه اى جز اين نمى گيريم كه فرزند معاويه با همه توان و امـكـانـات در بـرابـر اسـلام و كـيـان آن به مبارزه برخاسته بود و مى كوشيد تا از مكتب امامت و فرهنگ تشيع اسم و رسمى باقى نماند.
از سـوى ديگر، حادثه كربلا تكان سختى در اركان شيعه بلكه جهان اسلام وارد كرد. شيعيان در حـيـات سـيـاسـى خود با قتل و تعقيب و شكنجه و ظلم از سوى مخالفان ماءنوس بودند، ليكن شـهـادت پـسـر پيامبر(ص ) و اسارت خانواده آن حضرت و بردن آنان به اين شهر و آن شهر و بـر نـيزه كردن سر عزيز زهرا(ع ) امرى بى سابقه بود كه دنياى اسلام را مبهوت كرد. كسى بـاور نـمـى كـرد كـه كـار بـه اينجا بكشد. سروده منسوب به حضرت زينب (ع )اشاره به همين ناباورى است :
ما تَوَهَّمْتُ يا شَقيقَ فُؤ ادى
كانَ هذا مُقَدَّراً مَكْتُوباً(129)
اى پاره قلب من ، نمى پنداشتم كه چنين سرنوشتى برايت مقدر باشد
شيعيان با بيدادگريهاى امويان آشنا بودند، اما ناگهان ديدند سياست ، سياست ديگرى است و مـساءله از آنچه كه تا كنون حدس مى زدند فراتر و عميق تر است . از اين رو، رعب شديدى بر هـمـه دلها سايه افكند و در پى آن روحيّه ياءس و بى تفاوتى نسبت به دين و اهداف عالى آن ، هـمـه گـامها را از حركت و تلاش بازداشت . عبيداللّه بن سليمان ـ يكى از وزراى برجسته حكومت عباسيان ـ مى گويد:
شـهـادت حسين بن على (ع )بزرگترين و شديدترين ضربه اى بود كه در اسلام بر مسلمانان وارد شـد؛ زيـرا مـسـلمـانان پس از شهادت آن حضرت از هر موفقيّت و گشايشى كه بدان اميدوار بودند و عدالت و دادگرى كه انتظار آن را مى كشيدند، ماءيوس شدند.(130)
يـاءس و نـااميدى مردم از موفقيّت و پيروزى اسلام محمّدى (ص ) در برابر اسلام ابوسفيانى ، آنـان را از مكتب اهل بيت (ع ) كه در آن زمان در وجود مبارك امام سجاد(ع )متجلى بود، منحرف كرده و آن بـزرگـوار را در غـربـت و انـزواى كـامـل قـرار داده بـود. از آن حـضـرت نقل شده است كه فرمود:
(ما بِمَكَّةَ وَ الْمَدينَةِ عِشْرُونَ رَجُلاً يُحِبُّنا)(131)
در همه مكه و مدينه بيست نفر كه ما را دوست داشته باشند نيست .
امام صادق (ع ) نيز از اين دوران به دوران ارتداد مردم ياد كرده ، مى فرمايد:
(اِرْتَدَّ النّاسُ بَعْدَ قَتْلِ الْحُسَيْنِ(ع )اِلاّ ثَلاثَةٌ اَبُو خالِدِ الْكابُلى ، وَ يَحْيَى بْنُ اُمِّ الَّطويلِ وَ جُبَيْرُ بْنُ مُطْعِمٍ ثُمَّ اِنَّ النّاسَ لَحِقُوا وَ كَثُرُوا)(132)
بـعـد از شـهادت امام حسين (ع )مردم مرتد شدند و تنها سه نفر ماندند: ابو خالد كابلى ، يحيى بـن امّ طـويـل و جـبـير بن مطعم ، سپس (به تدريج ) مردم (به امام سجاد(ع ) پيوستند وجمعشان افزون شد.
مـنـشـاء نـااميدى و ارتداد مردم اين بود كه آنان با كشته شدن امام حسين (ع )و اسارت خانواده اش هـمـه آرزوهـاى خـود را بر باد رفته مى ديدند و با قدرت و ميدان دارى و سنگدلى كه در دشمن حاكم و ناتوانى و مظلوميتى كه در جبهه حق به پيشوايى امام سجاد(ع )مى ديدند نه تنها اميدى بـه پـيـروزى خـط امـامـت نداشتند بلكه روى آوردن و نزديك شدن به آن را موجب نابودى خود و خـانـواده خـود مـى دانـسـتند؛ ناگزير، راه ارتداد در پيش گرفته خود را با وضع موجود تطبيق دادنـد. تعداد اندكى هم كه اعتقاد به امامت آن حضرت داشتند، جراءت نزديك شدن به بيت امامت را نـداشـتـنـد؛ زيـرا ايـن كـار، مـجـازاتـهـاى سـنـگـيـنـى از قـبـيـل ويـرانـى خـانـه ، غـارت اموال ، شكنجه ، گرفتار شدن در سياهچالهاى هولناك و اعدام را در پى داشت .
نقش امام سجاد(ع ) در حفظ دين و ميراث امامت
امام چهارم (ع )در چنين شرايط حساس و دشوارى دو راه در پيش رو داشت :
1 ـ بـا ايـجاد هيجان و برانگيختن احساسات اندك ياران علاقمند به خود، به يك حركت متهورانه نـظـامـى دسـت زنـد و پـرچـم مـخـالفـت و قـيـام برافرازد؛ از نوع قيام و حركت شورانگيزى كه توابين ، انقلابيون مدينه و مختار از خود بر جاى گذاشتند.
بدون شك ، حركت امام (ع )در اين صورت ـ بر اثر آماده نبودن شرايط و ابزار لازم براى اقدام عـمـيـق و پـايـدار ـ سـرنـوشـتـى جز سرنوشت ديگر قيامهاى اين مقطع پيدا نمى كرد و با فرو خوابيدن شعله هيجان و احساس آن ، دوباره ميدان براى تركتازيهاى بنى اميّه در صحنه انديشه و سياست ، خالى مى شد.
2 ـ احـسـاسـات سـطـحـى و مـقـطـعى را به وسيله تدبيرى پخته و سنجيده مهار كند و در پرتو انـديـشـه راهـنـما و تربيت عناصرى صالح ، به تجديد حيات اسلام و باز آفرينى مكتب امامت و مـسـلح و تـوانمند كردن آن در برابر جبهه خلافت همّت گمارد؛ عجالتاً جان خود و تعداد بسيار معدود ياران قابل اتكاى خود را حراست نمايد و ميدان را در برابر حريف رها نكند. تا زنده ، و از چشم جستجوگر دستگاه بنى اميه پنهان است ـ در جبهه تعليم انديشه راهنما و سازندگى افراد صالح ـ به مبارزه اى بى امان ولى پنهان مشغول باشد.
امـام (ع )بـا ژرف نـگـرى و دورانـديـشى ويژه اى كه داشت راه دوّم را برگزيد؛ راهى كه از راه نـخـست بسى دشوارتر، حوصله گيرتر و قهرمانانه تر بود.(133) پيشواى چهارم (ع )براى تحقق اهداف دراز مدت خود به اقداماتى اساسى دست زد كه مهمترين آنها عبارتند از:
الف ـ بيان معارف دين و پرورش عناصر صالح
بـزرگـتـريـن و اساسى ترين مصيبت و گرفتارى مردم در دوران امام سجاد(ع )انحطاط فكرى و بـيگانگى آنان با معارف و دستورات دينى بود. بى اعتنايى به تعليمات دين و تفسير قرآن و بـيان حقايق و ارزشهاى اسلامى در دوران 23 ساله حكومت معاويه و يزيد به حدى رسيده بود كه مردم از لحاظ اعتقادات و مايه هاى ايمانى بشدّت پوچ و توخالى شده و سر در آخور تمنيّات مـادّى كـه بـه و سيله دولتمردان برآورده مى شد فرو برده بودند. انحطاط فكرى و فرهنگى آنان به حدّى بود كه نه تنها روحيه پذيرش حق را از دست داده بودند كه حقايق را به تمسخر مـى گـرفـتند. امام سجاد(ع ) در بيان درد دل گونه اى ، اين وضع اسفناك را چنين ترسيم كرده است :
(مـانـَدْرى كـَيـْفَ نـَصـْنـَعُ بـِالنّاسِ؟ اِنْ حَدَّثْناهُمْ بِما سَمِعْنا مِنْ رَسُولِ اللّهِ(ص )ضَحِكُوا وَ اِنْ سَكَتْنا لَمْ يَسَعْنا)(134)
نـمـى دانـيـم بـا مـردم چـگـونـه رفـتـار كـنـيـم ؟ اگـر بـا آنـان بـدانـچـه از رسـول خـدا(ص )شـنـيده ايم سخن بگوييم (از سر تمسخر) مى خندند و (از سوى ديگر) سكوت نيز نمى توانيم بكنيم .
پيشواى چهارم (ع )با درك عميق از اين حقيقت تلخ در نخستين اقدام خود به بيان معارف و دستورات اسـلام نـاب مـحـمدى (ص ) و ترويج آن در ميان مردم پرداخت ، زيرا مى دانست تا اين مرحله درست نـشـود و مردم با احكام و معارف دين آشنا نشوند هرگونه اقدام ديگر بى اثر خواهد بود. بايد نـخست ، دين و اخلاق مردم درست شود و آنان از اين غرقاب فساد بيرون آيند؛ از اين رو مى بينيم بيشتر كلمات امام (ع )بيان معارف اسلام و اخلاقيات بويژه ترغيب مسلمانان به زهد و بى رغبتى نسبت به دنياست . سفارش اكيد او به ياران خود چنين بود؛
(اِنَّ الدُّنـْيـا قـَدِ ارْتـَحـَلَتْ مـُدْبـِرَةً، وَ اِنَّ الاَّْخـِرَةَ قـَدِ ارْتـَحـَلَتْ مـُقْبِلَةً وَ لِكُلِّ واحِدَةٍ مِنْها بَنُونَ فـَكـُونـُوا مـِنْ اَبـْنـاءِ الاَّْخـِرَةِ وَ لا تـَكـُونـُوا مـِنْ اَبـْناءِ الدُّنْيا وَ كُونُوا مِنَ الزّاهِدينَ فِى الدُّنْيا اَلرّاغِبينَ فِى الاَّْخِرَةِ(135))
دنـيـا در حـال روى گـردانـدن و آخـرت در حـال روى آوردن (بـه شـمـاسـت ) و هـر يـك از آن دو، فـرزنـدانـى دارد. شما (بكوشيد) از فرزندان آخرت باشيد نه فرزندان دنيا و نيز از كسانى باشيد كه در دنيا زهد ورزيده جزو راغبين در آخرت هستند.
بر اثر تلاشهاى بنيادى امام (ع )افراد زبده و برجسته اى تربيت شدند كه همچون ستاره هاى درخـشـان در آسـمـان دانـش و مـعـنـويـت و كـمال درخشيدند و منشاء آثار و بركات فراوانى شدند. اسـامـى بـيـش از 170 پـرورش يـافـتـه مـكـتـب آن حـضـرت در كـتـابـهـاى رجـالى آمـده اسـت .(136) بـرخـى از تـربـيـت شـدگـان مـكـتـب امـام (ع )هـمچون فرزندش زيد علاوه بر درخشندگى در صحنه هاى دانش و تهذيب نفس ، در صحنه سياسى نيز درخشيدند و پرچم جهاد و مـبـارزه عليه دستگاه ظلم و ستم اموى برافراشتند. و بدين ترتيب هر چه از حيات پر بركت آن گـرامـى مـى گـذشـت وضـع بـهـتـر مـى شـود و رقـم شـيـعـيـان و دوسـتـان اهل بيت (ع )رو به فزونى مى نهاد. امام صادق (ع ) نيز ـ در حديثى كه پيش از اين يادآور شديم ـ بدين تحول اشاره كرد و فرمود: (ثُمَّ اِنَّ النّاسَ لَحِقُوا وَ كَثُرُوا)
ب ـ تبيين و تثبيت مساءله امامت
مـسـاءله امـامـت بـه عـنـوان يـكـى از اركـان ديـن و اصـول مذهب پس از رحلت پيامبر(ص )مورد بى اعـتـنـايـى و انزواى گردانندگان دستگاه خلافت قرار گرفت و در دوران سلطنت معاويه و يزيد يـك مـسـاءله مـهـجـورى شـده و بـطـور كـلّى از ذهنها دور گشته و يا بد معنا شده بود. از اين رو، حـاكـمـان امـوى نـيـز خـود را پـيـشـوايـان مـسـلمـانان و اميران مؤ منان مى دانستند. امام سجاد(ع ) در مقابل اين امامت ادعايى ، مى بايد مفهوم اصلى امامت از نظر اسلام ، جهت امامت و شرايط امامت را تبيين كند تا مردم با آگاهى از آن شرايط، امام عدل و حق را از امام جور بازشناسند. اين بعد از تلاش امام (ع )در خطبه ها، گفتگوها و بويژه در دعاهاى آن حضرت نمودار است .(137)
بـعد ديگر فعّاليت امام (ع )در ارتباط با مساءله امامت ، تعيين مصداق آن بود و اينكه آن فرد كه واجـد مـعـيارهاى امامت است و مى بايد در مصدر آن قرار گيرد من هستم . امام (ع )اين موضوع را به خاطر اهميتش با صراحت و بدون پرده اعلام كرد و در اين رابطه راه تقيه در پيش نگرفت . حتى در سـخت ترين شرايط دوران اسارت در كوفه و شام ، از ايفاى اين رسالت مهم دريغ نورزيد كه در درسهاى گذشته به مواردى از آن اشاره كرديم : اينك دو نمونه مربوط به دوران پس از اسارت .
1 ـ ابو منهال ، نصر بن اوس طايى مى گويد:
على بن حسين (ع ) از من پرسيد: مردم به سوى چه كسى مى روند؟ عرض كردم : بدين جا و بدان جا. فرمود: به آنان بگو: به سوى من بيايند.(138)
2 ـ ابو خالد كابلى از پيشواى چهارم ، درباره امامان پس از آن حضرت پرسيد. فرمود:
(هـشـت نفر؛ زيرا ائمّه پس از رسول خدا(ص )دوازده نفر هستند، به عدد اسباط. سه نفر آنان پيش از من ، و من چهارمين نفر هستم و هشت نفر ديگر از فرزندان من هستند؛ پيشوايان نيكوكار. كسى كه مـا را دوسـت بـدارد و به دستور ما عمل كند، در درجات عالى با ما همراه خواهد بود، و كسى كه ما را دشمن بدارد يا يكى از ما را نپذيرد، او به خدا و آيات او كفر ورزيده است .)(139)
ج ـ نظارت بر جريانهاى فكرى