تاريخ اسلام در عصر امامت امام سجاد و امام باقر(ع)

پژوهشکده تحقيقات اسلامي

- ۶ -


امـام (ع ) بـردبـار و شـكيبا بود و پاسخ ناسزاگويى افراد نادان را به نيكى مى داد. هيبت در دلها را خداوند در سيماى الهى آن بزرگوار قرار داده بود.
پرسش
1 ـ امام باقر(ع )در چه تاريخى متولد شد؟
2 ـ ويژگى نسبى امام باقر(ع )چيست ؟
3 ـ كداميك از منقبتهاى امام باقر(ع ) در عظمت با چند منقبت برابرى مى كند؟
4 ـ امام صادق (ع )مقام عبادى پدر بزرگوارش را چگونه توصيف كرده است ؟
5 ـ از جريان كار كردن امام باقر(ع )در مزرعه چه نكات و درسهايى مى آموزيم ؟
درس دهم
امامت ـ زمامداران معاصر امام باقر(ع ) (1)
امامت
امـام باقر(ع )در سال 95 هجرى قمرى پس از شهادت پدر بزرگوارش امام سجّاد(ع )، عهده دار مـنصب امامت شد. امامت آن گرامى همچون ديگر امامان (ع )بر دو پايه اساسى مبتنى است : گزينش و تاءييد از سوى مبداء وحى و شايستگى هاى معنوى ، اخلاقى و علمى .
الف ـ گزينش و تاءييد از سوى مبداء وحى
روايـات زيـادى از سـوى رسـول گـرامى اسلام (ص )و امام سجاد(ع )بر امامت پيشواى پنجم (ع )تصريح دارد كه به ذكر چند نمونه بسنده مى كنيم .
O جابر بن يزيد جعفى مى گويد: از جابر بن عبداللّه انصارى شنيدم كه مى گفت :
هنگامى كه خداوند اين آيه را بر پيامبر نازل كرد:
يا اَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اَطيعُوا اللّهَ وَ اَطيعُوا الرَّسُولَ وَ اُولِى الاَْمْرِ مِنْكُمْ(175))
بـه مـحـضـر رسـول خـدا(ص ) عـرض كـردم : خدا و پيامبرش را شناختيم ؛ اولوالامر ـ كه خداوند طاعتشان را قرين طاعت شما قرار داده است ـ كيانند؟
فـرمود: اى جابر! آنان جانشينان من و پيشوايان مسلمانان هستند. نخستين شان على بن ابى طالب است ؛ سپس حسن و حسين ؛ سپس ‍ على بن حسين ؛ پس از او محمّد بن على كه در تورات به (باقر) مـعـروف است و تو اى جابر، او را درك خواهى كرد. زمانى كه او را ديدار كردى سلام مرا به او بـرسـان . سـپـس جـعـفر بن محمد صادق ، پس از او موسى بن جعفر، سپس على بن موسى ، سپس محمد بن على ، بعد از او على بن محمّد، سپس حسن بن على ، پس از او همنام و هم كنيه من حجت خدا در زمين ، فرزند حسن بن على ... .(176)
O ابـو خـالد كـابـلى مـى گـويد: (به على بن حسين (ع )عرض كردم : پيشواى بعد از شما چه كسى است ؟ فرمود:
فرزندم محمّد كه شكافنده دانش است .(177)
O عثمان بن خالد به نقل از پدرش مى گويد: (على بن حسين (ع ) در بستر بيمارى كه منجر به رحـلت آن گـرامـى گـشـت ، فـرزنـدانـش مـحـمـد، حـسن ، عبداللّه ، عمر، زيد و حسين را جمع كرد و فرزندش محمد را وصىّ خود قرار داد و او را (باقر) خواند و امور ديگر فرزندانش را بر عهده او نهاد.(178))
O مالك بن اعين جَهْنىّ مى گويد: (على بن حسين فرزندش محمد بن على را وصىّ خود كرد و به او فـرمـود: فـرزنـدم ! تو را پس از خود جانشين خويش قرار دادم . عهد امامت را ـ كه ميان من و تو اسـت ـ كـسـى ادعـا نـمـى كند مگر آنكه خداوند در روز قيامت گردنبندى از آتش بر گردن وى مى آويزد.(179))
O امـام سجاد(ع )در آستانه وفات ، فرزندش محمد را فراخواند و صندوقى را به وى داد. پس از رحـلت آن حـضرت برادران امام باقر(ع )از وى خواستند تا آن صندوق را بياورد و به عنوان ميراث پدر، بين برادران تقسيم كند. امام (ع )فرمود:
آن صندوق حاوى مال و ثروت نيست ، بلكه ودايع امامت در آن نهفته است .(180)
ب ـ شايستگيهاى معنوى ، اخلاقى و علمى
امـامـت مـنـصـبـى تشريفاتى نيست ؛ بلكه تداوم خط رسالت و رهبرى امت در همه شؤ ون زندگى دينى و دنيايى آنان است . از اين رو، امام همچون پيامبر(ص )هم سمت مرجعيّت دينى امت را بر عهده دارد، هـم مـسـؤ وليـت رهـبـرى و زعامت سياسى جامعه اسلامى ، و هم شاءن و جايگاه حاكميت و ولايت معنوى بر جان و مال مردم را.
شخصى از عهده اين شؤ ون مهم برمى آيد كه از شرايطى ـ از جمله علم ، عصمت ، امانت و توان و قـدرت لازم ـ بـرخـوردار بـاشـد. قـرآن كـريـم ، دانـش گـسـتـرده و تـوانـمـنـدى و قـدرت را دو عامل مهمِّ شايستگى طالوت براى فرمانروايى بر مردم دانسته مى فرمايد:
(وَ قـالَ لَهـُمْ نـَبـِيُّهُمْ اِنَّ اللّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمُ الطّالُوتُ مَلِكاً قالُوا اَنّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ عَلَيْنا وَ نَحْنُ اَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ قالَ اِنَّ اللّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ(181))
و پيامبرشان به آنان گفت : خداوند طالوت را براى زمامدارى شما مبعوث (و انتخاب ) كرده است . گـفـتـنـد: چـگـونـه او بـر مـا حـكومت كند، با اينكه ما از او شايسته تريم ، و او ثروت زيادى ندارد!؟ گفت : خدا او را بر شما برگزيده و او را در علم و (قدرت ) جسم وسعت بخشيده است .
بدون شك ، اين شرايط بعد از رسول خـدا(ص )در هـيـچ فـردى جـز امـامـان (ع )فـراهـم نـيـسـت ، از ايـن رو، دومـيـن مـلاك و دليـل مـهـمّ شـايـستگى امام باقر(ع )براى منصب امامت ، شخصيّت ممتاز علمى ، اخلاقى و معنوى آن گـرامـى است . پيشواى پنجم در اين ويژگيها سرآمد مردم عصر خود بود. چندانكه دوست و دشمن بـر ايـن حـقـيـقـت اعـتـراف كـرده انـد. عـبـداللّه بـن عـطـاء مـكـّى از رجال برجسته علمى عصر امام (ع )مى گويد:
مـن در هـيـچ مـحـفـلى دانـشـمـنـدان را كـوچـكـتـر و زبـونـتـر از مـحفل محمّد بن على (ع )نديدم . (حَكَمِ بن عُتَيْبَه ) را با همه شخصيّت و منزلت علمى اش در ميان مردم ، در محضر امام (ع )همچون كودكى نزد استادش ديدم .(182)
و نيز همو گويد:
جابر بن يزيد جعفى به هنگام نقل حديث از محمد بن على (ع )مى گفت : خبر داد مرا وصىّ اوصياء و وارث علوم پيامبران ، محمد بن على بن حسين .(183)
خود امام (ع ) نيز در برابر هشام بن عبدالملك به مقام ممتاز خود اشاره كرده مى فرمايد:
(مـا كـمـال و تـمام آنچه را كه خداوند در گفتار خود: (اَلْيَوْمَ اَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ اَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نـِعـْمـَتـى وَ رَضـيـتُ لَكـُمُ الاِْسـْلامَ ديـنـاً)(184) بـر پـيـامـبـرش نـازل كـرده اسـت بـه ارث بـرده ايـم و زمـيـن از انسانهاى كاملى كه وارث امور ياد شده باشند، خالى نيست و اين كمالات در غير ما يافت نمى شود.(185))
ظهور كرامات و امور (خارق العاده ) فراوان به دست پيشواى پنجم نشانه بايستگيهاى معنوى آن حضرت براى امامت امت است . به عنوان نمونه ، ابو بصير مى گويد:
روزى بـه امـام بـاقـر(ع )عـرض كـردم : آيـا شـمـا از تـبـار رسول خداييد؟
ـ بلى
ـ آيا رسول خدا(ص )وارث همه پيامبران است ؟
ـ بلى ، او وارث تمامى علوم آنان است .
ـ آيا شما همه دانشهاى پيامبر(ص )را به ارث برده ايد؟
ـ بلى .
ـ آيا توانايى داريد مردگان را زنده كنيد و كور مادرزاد و مبتلايان به پيسى را بهبود بخشيد و از غيب خبر دهيد؟
ـ بلى ، البتّه با اجازه خداوند.
سپس فرمود: اى ابو بصير نزديك بيا! نزديك حضرتش رفتم . دست مبارك بر صورتم كشيد. بـيـنـا شـدم ، دشت و كوه و آسمان و زمين را ديدم . آنگاه دوباره دست بر چهره ام كشيد، به حالت اوّل بازگشتم و نابينا شدم .(186))
زمامداران معاصر
امام باقر(ع )در دوران امامت خود كه حدود نوزده سال بـطـول انـجـامـيـد بـا پـنـج نفر از زمامداران اموى معاصر بود: وليد بن عبدالملك ، سليمان بن عبدالملك ، عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك و هشام بن عبدالملك . تمام آنان ـ بجز عمر بن عـبدالعزيز كه به نسبت عدالتخواه بود ـ در ستمگرى و جنايت دست كمى از نياكان خود نداشتند و هـمـواره سـدّ راه اسـلام و بـاعـث اذيـّت و آزار مـسلمانان بويژه پيشواى آنان ، امام باقر(ع )مى شدند.
بـراى آشـنـايـى بـا شرايط سياسى و جوّ اختناق اين دوران از امامت پيشوايان (ع )و بررسى و تـحـليـل انـديـشـه و خـط مـشـى سـيـاسى امام باقر(ع )ناگزيريم درباره هر يك از آنان بطور اجمال سخن گوييم .
وليد بن عبدالملك
وليـد، آخـريـن خليفه مروانى دوران امامت امام سجاد(ع )و نخستين آنها در دوران امامت پيشواى پنجم (ع )اسـت . در بـخـش زنـدگـى پـيشواى چهارم (ع )با اجمالى از زندگى و خط مشى سياسى وى آشنا شديم و در اينجا تكرار نمى كنيم .
سليمان بن عبدالملك
با مرگ وليد در سال 96 هجرى قمرى (187) برادرش سليمان زمام امور را به دست گـرفت . وى هر چند در نخستين سخنرانى خود براى مردم از حاكميت خدا و لزوم رضايت و تسليم مـردم در بـرابـر حـكـم الهـى سـخـن بـه مـيـان آورد،(188) ولى در عـمـل هـمـان سـيـاسـت خـودكـامـگـى و اسـتـبـداد نـيـاكـان خـود را پى گرفت و زندگى خود را به خـوشـگـذرانـى و تجمل پرستى سپرى كرد. به روزگار او فساد و عياشى در دربار گسترش يافت . خليفه خواجه هاى بسيارى را در كاخ خود جذب كرد و بيشتر وقت خود را با زنان حرمسرا مى گذرانيد.
بـه تـَبـَعِ دربـار، فـسـاد و آلودگـى بـه كـارگـزاران و فـرمـانداران نيز سرايت كرد و به تدريج همه نقاط كشور را فرا گرفت .(189)
سـليـمـان در مـقـايـسـه با برادر خود وليد، هر چند فرصت نيافت تا ستمگرى و جبّاريت خود را آنـگـونـه كـه بـرادرش ‍ نـشـان داد، در عـمـل نـشـان دهـد، زيـرا اجـل بـه او مـهـلت نـداد و حـكـومـتـش بـيـش از سـه سـال طـول نـكـشـيـد، ولى سـيـاسـتـش ادامـه سـيـاسـت آنـان بـود؛ از ايـن رو افـرادى مـثـل خـالد بـن عـبـداللّه قـَسـْرى را در مـقـام خـود ابـقـا كـرد و دسـت او را در كـشـتار شيعيان حجاز بازگذاشت .
در دوران حـكـومـت سـليـمـان به خاطر حاكميّت جوّ فشار و ارعاب ، امر امامت پنهان بود و شرايط اجـازه نـمى داد كه شيعيان آزادانه و آشكارا با پيشواى خود امام باقر(ع )ارتباط داشته باشند. مسعودى مى نويسد:
در دوران زمـامـدارى سـليـمـان ، امـر امـامـت پـنـهـان بـود و شـيـعـيـان بـشـدّت تـحـت فـشـار قـرار داشتند.(190)
عمر بن عبدالعزيز
پس از مرگ سليمان به سال 99 هجرى ، عمر بن عبدالعزيز به خلافت رسيد.(191)
وى هر چند مانند ساير خلفاى اموى ، غاصب حق امامان (ع )بود، ولى در مقايسه با آنان خط مشيها و سياستهاى ويژه اى داشت كه او را از آنان ممتاز مى ساخت .
او مـوفـق شـد تـا حـدودى از مـشـكـلات و نابسامانيهاى جامعه اسلامى بكاهد و با فساد و تبعيض مـبارزه كند و در كاستن از فشارهاى سياسى ، اجتماعى و اقتصادى نسبت به شيعيان و احقاق حقوق اهل بيت (ع )گامهاى مثبتى بردارد.
از جمله اقدامات مفيد او مى توان تخفيف ماليات بر درآمد مسلمانان ، برداشتن جزيه از ذمّيان تازه مـسـلمـان شده ، باز گرداندن فدك به فرزندان فاطمه (ع )و تسليم آن به امام باقر(ع )و از هـمـه مـهـمـتـر، از مـيـان بـرداشـتـن بـدعـت سـبّ و نـاسزاگويى امير مؤ منان (ع )را ـ كه حدود هفتاد سال سنّت رايج حكومت امويان بود ـ نام برد.(192)
سـيـاسـت عـدالتـخواهانه و روش زاهدانه عمر بن عبدالعزيز موجب شد تا مردم او را مورد ستايش قرار دهند و پس از مرگش به زيارت قبر او بروند و بلاى نبش قبرى كه متوجه قبرهاى ساير بنى اميّه شد، متوجه او نگردد.(193)
ناخشنودى امويان از روش عمر بن عبدالعزيز
سياست عدالت گستر عمر بن عبدالعزيز بويژه عملكرد مثبت او نسبت به فرزندان فاطمه (ع ) و پيروان مكتب اهل بيت (ع )، خشم امويان را ـ كه بنيان حكومتشان بر دشمنى و كينه توزى نسبت به پيامبر و خاندان او نهاده شده بود ـ برانگيخت .روزى برادر خليفه به گفت :
بنى اميّه بشدّت از روش تو ناخشنودند؛ زيرا تو فرزندان فاطمه را بر آنان مقدم داشته اى !
وى بـا قـاطعيت پاسخ برادرش را داد و تاءكيد كرد من در اتخاذ اين روش از پيامبر(ص )الهام و الگو گرفته ام كه مى فرمود:
فـاطمه پاره تن من است ، آنچه او را شادمان كند مرا خشنود خواهد ساخت و آنچه او را مى آزارد مرا آزرده خواهد كرد. بنابراين من با مقدم داشتن فرزندان فاطمه بر ديگران و اكرام آنان ، درصدد جلب خشنودى رسول خدايم .(194)
ادامـه چـنـيـن روشـى از سـوى خـليـفـه بـراى امـويـان غـيـر قـابـل تـحـمـّل بـود؛ از ايـن رو در صـدد از مـيـان بـرداشـتـن وى بـرآمـده و بـه احتمال قوى او را مسموم كرده اند.(195)
خلاصه
امام باقر(ع )در سال 95 هجرى به امامت رسيد. امامت آن حضرت بر دو پايه اساسى مبتنى است :
1 ـ گـزيـنـش و تـاءيـيـد از سـوى مـبـداء وحـى : روايـات زيـادى از رسول خدا(ص )و امام سجّاد(ع )بر امامت پيشواى پنجم تصريح دارد كه به نمونه هايى از آنها اشاره كرده ايم .
2 ـ شـايـستگيهاى ذاتى : امام باقر(ع )از نظر علمى ، اخلاقى و كمالات معنوى سرآمد مردم عصر خـود بـود و در دوران آن گـرامـى شـرايـط امامت تنها در وجود او فراهم بود. بر اين حقيقت همگان اعتراف داشتند.
پـيـشواى پنجم در طول مدت حدود نوزده سال دوران امامت خود با پنج تن از خلفاى اموى معاصر بود. وليد، سليمان ، يزيد و هشام ، فرزندان عبدالملك و عمر بن عبدالعزيز. در بخش زندگى امام سجاد(ع )با وليد آشنا شديم . سليمان فردى عياش و فاسد و نسبت به مخالفان سختگير و خـشـن بـود. ليـكـن اجـل مـهـلتـش نـداد و حـكـومـتـش بـيـش از سـه سـال دوام نـيـافـت . عـمر بن عبدالعزيز به نسبت ، مردى عدالت گستر بود. وى موفق شد ضمن اصـلاح پـاره اى از نـابـسـامـانـيـهـاى اجـتـمـاعى و اقتصادى جامعه ، نسبت به خاندان پيامبر(ص )خـدمـاتـى انـجام دهد كه بازگرداندن فدك به امام باقر(ع )و جلوگيرى از سبّ امير مؤ منان (ع )از مهمترين آنها است .
پرسش
1 ـ امام باقر(ع )در چه تاريخى به امامت رسيد و امامتش بر چه پايه اى استوار بود؟
2 ـ يك نمونه از تصريح رسول خدا(ص )بر امامت امام باقر(ع )را ذكر كنيد.
3 ـ آيا امام سجاد(ع )براى خود جانشين تعيين كرد؟ يك مورد را ذكر كنيد.
4 ـ خلفاى معاصر امام باقر(ع )چند نفر بودند؟ نام ببريد.
5 ـ روش عمر بن عبدالعزيز چه تفاوتى با روش ديگر خلفا داشت ؟
درس يازدهم
زمامداران معاصر امام باقر(ع ) (2)
يزيد بن عبدالملك
پـس از مرگ عمر بن عبدالعزيز، يزيد بن عبدالملك ـ بركنار شده از خلافت پس از مرگ پدرش (196) ـ بـر مـركـب خـلافـت سـوار شـد و چـهـار سال و اندى حكومت كرد و در سال 105 هجرى قمرى درگذشت .(197) وى سياست خود را ضمن نامه اى كه در روزهاى نخست خلافت خود به فرمانداران نوشت چنين اعلام كرد:
عمر بن عبدالعزيز فريب خورده بود. شما و يارانتان او را مغرور ساخته بوديد. نامه هاى شما را كه در كاهش ماليات و عوارض براى او نوشته بوديد ديدم . زمانى كه نامه من به دست شما رسـيـد، كـسـانـى را كـه از قـبـل نـمـى شـنـاخـتـيـد فـرا خـوانـيـد و مـردم را به وضع پيشين خود بـرگـردانـيـد؛ خـواه زمينهايشان سبز و خرّم باشد (و توان پرداخت ماليات را داشته باشند) و خـواه خـشـك و بـى حـاصـل ؛ بـا رضايت و ميل بپردازند يا با كراهت . زندگى را برگزينند يا مرگ را.(198)
يـزيـد بـن عـبـدالمـلك با اتخاذ اين سياست ، شيوه عمر بن عبدالعزيز را كنار نهاد و راه و رسم ديگر امويان را در پيش گرفت . او دوباره فدك را كه عمر بن عبدالعزيز به فرزندان فاطمه (ع )بازگردانده بود غصب كرد.(199)
يـزيـد بـه پيروى از همنام و جدّ مادرى خود يزيد بن معاويه ، مردى عياش ، زن باره ، ميخواره و لاابـالى بـود. او مـبـالغ زيـادى را صـرف مى كرد تا آوازخوانى از شهرهاى ديگر نزد وى آمده بـرايـش تـرانـه بـخواند.(200) داستان دلباختگى او به معشوقه هايش (حَبابَه ) و (سَلاّمه ) كه عقل و هوش را از سر خليفه ربوده و او را واله و شيداى خود كرده بودند در تاريخ مـشـهـور اسـت (201) و مـايـه خفّت نظام خلافت اسلامى و نشانگر سقوط اخلاقى و عمق فاجعه حاكميّت ناصالحان و سبكسران بر سرنوشت مسلمانان است .
طـبـيـعـى بـود چـنـين فرمانرواى هوسباز و خوشگذرانى به اداره امور مملكتى نرسد؛ در نتيجه ، فـرصـت طـلبـان و عـنـاصـر فاسد بنى اميّه كارها را در دست گرفتند و در پى آن شديدترين روشها را عليه شيعيان به كار گرفتند و كينه هاى ديرينه خود را با خاندان على (ع ) دوباره آغاز كردند.
علاوه بر بنى اميّه ، شخص يزيد بن عبدالملك كه ميوه تلخ (شجره خبيثه ) (اميّة بن خلف ) بود، كينه و دشمنى عميقى نسبت به خاندان رسول خدا(ص )داشت . مسعودى مى نويسد:
يـزيـد بـن وليـد نـسـبـت بـه امـام بـاقـر(ع )و خـانـدان او، كـيـنـه و دشـمـنـى شـديـدى داشـت .(202)
از جـمـله مـظاهر دشمنى و عداوت يزيد با علويان ، بر كنارى برادرش (مَسْلَمَة بن عبدالملك ) از حـكومت عراق و خراسان و گماردن (خالد بن عبداللّه قَسْرى ) به جاى وى بود.(203) خـالد، عنصرى بى دين و متهم به كفر و زندقه بود و نسبت به علويان و شيعيان دشمنى عميقى داشت .
هشام بن عبدالملك
بـا مـرگ وليـد، بـرادرش هـشـام بـن عـبـدالمـلك بـه جـاى او نـشـسـت و نـوزده سـال و هـفـت مـاه (204) حـكـومـت كـرد و در سـال 125 هـجـرى قـمـرى مـرگـش فـرا رسيد.(205)
هـشـام ، مـردى بـخيل ، خشن ، سنگدل و بى رحم و نسبت به قوانين اسلام ، بى اعتنا و به فسق و فـجـور و عـيـش و نـوش و مـيـخـوارگـى مـعـروف بـود؛ بـگـونـه اى كـه در هـفـته يك روز را به شرابخورى اختصاص داده بود.(206)
طـولانـى بـودن مـدت حكومت استبدادى هشام با توجه به ويژگيها و خصايصى كه او داشت موجب شـد هـمـدسـتـان امـوى اش بـيـش از پـيـش بـر سـرنـوشـت كـشـور اسـلامـى مـسـلط شـده بـه چپاول و غارت بيت المال مسلمانان بپردازند.(207)
هـشام همان مقدار كه به بنى اميّه مى رسيد، نسبت به علويان و شيعيان سخت مى گرفت و آنان را از نظر سياسى و اقتصادى در تنگنا قرار مى داد. وى در نامه اى به كارگزاران خود نوشت :
(نـسبت به شيعيان سخت گرفته آنان را تحت فشار قرار دهيد... خونشان را بريزيد و از حقوق عمومى محرومشان كنيد.(208)
و نـيـز دسـتور داد خانه (كميت ) شاعر شيعى را خراب كنند و زبان و دست او را به خاطر ستايش اهل بيت و هجو فرماندار هشام در عراق ، ببرند.(209)
آزمـنـدى ، بـخـل و سـتـمـگـرى خـليـفـه و كـارگـزاران سـخـت دل و بـى عـاطـفـه اش مـوجـب شـد زنـدگى بر مردم تنگ شود، احساسات و عواطف انسانى رو به زوال نـهـد، روحـيّه تعاون و هميارى از جامعه رخت بر بندد و هر كس در انديشه منافع خود باشد. مورخان نوشته اند: (زمانى به دشوارى زمان هشام ديده نشده است .)(210)
موضعگيريهاى خلفا عليه امام باقر(ع )
زمـامـداران امـوى و غاصبان خلافت اسلامى ، از آنجا كه خود فاقد هر نوع صلاحيّت و شايستگى بـراى احـراز مـقـام خـلافـت و اداره امـور مـسـلمـانـان بـودند، همواره به مقام والاى امام باقر(ع ) و مـوقـعـيّت و محبوبيّتى كه آن بزرگوار در دل توده هاى مسلمان داشت رشك مى بردند. آنان به خـوبـى مـى دانـسـتـنـد كه حكومتشان بر پايه زور و تزوير است و سكوت مردم در برابر آنان ناشى از رضايت ايشان از حكومت خودكامه آنان نيست بلكه از ترس ‍ شكنجه و تبعيد و اعدام است ، و گـرنـه دلهـاى مـردم بـا خـانـدان پيامبر(ص )است و اگر پيشوايان واقعى آنان آزاد گذارده شـونـد، بـه كـمـك مـردم وفـادار بـساط ظلم و جور ايشان را برخواهند چيد؛ از اين رو براى ادامه سـلطـنـت خـود نـسـبـت بـه رهـبـران شيعه ـ كه همواره منشاء خطر اساسى براى حكومتهاى خودكامه بـودنـد ـ حـسـاسـيـّت خـاصـّى داشـتـه سـخـتـگـيـرى بـيـشـتـرى اعمال مى كردند. به عنوان نمونه ، هشام بن عبدالملك كه در بيان مورخان مقتدرترين خليفه اموى لقب گرفته است ،(211) اگر با امام باقر(ع )برخوردى خشونت آميز دارد بى گمان نـاشـى از تـرسى است كه از وجود آن حضرت براى حكومت خود احساس مى كند. بدين جهت در هر فرصتى سعى در تحقير آن بزرگوار و متزلزل و بى اعتبار كردن موقعيت اجتماعى او داشت .
هـشام در يكى از برخوردهايى كه با زيد بن على ، برادر امام باقر(ع )داشت به انگيزه توهين به پيشواى پنجم ، خطاب به زيد گفت : برادرت بقره چه مى كند!؟
زيد در پاسخ گفت :
به گونه اى ناروا به مخالفت با رسول خدا(ص )برخاستى ؛چه آنكه (باقر) لقبى است كه پـيـامبر(ص ) براى برادرم محمد بن على برگزيده است ، ولى تو او را (بقره ) لقب مى دهى ! بدون شك تو در قيامت هم با رسول خدا(ص )اختلاف خواهى داشت ؛ او به بهشت مى رود و تو به دوزخ !(212)
مـهـمـتـر و دردنـاكـتـر از ايـن ، بـرخوردى است كه ميان هشام و امام باقر(ع )در مكّه و نيز در مركز خلافت هشام رخ داده است .
هشام براى مراسم حج به مكه آمده بود؛ امام باقر(ع )نيز در مكه حضور داشت . خليفه عباسى در حـالى كـه بـر خـدمـتكارش ، سالم تكيه داشت ، وارد مسجدالحرام شد، سالم امام باقر(ع ) را مى شناخت و نيز از كينه و دشمنى هشام نسبت به آن حضرت آگاهى داشت با اشاره به امام باقر(ع ) رو به هشام كرد و گفت : اين ، محمد بن على بن حسين است .
هشام پرسيد: همانكه مردم عراق شيفته اويند؟ سالم گفت : بلى .
هـشـام از فـرصت استفاده كرد و براى آنكه آن گرامى را به بن بست بكشاند و مقام علمى اش را خـدشه دار سازد سؤ الى طرح كرد و به سالم گفت : هم اكنون نزد او برو و بگو اميرالمؤ منين (!)از شما مى پرسد:
هنگامى كه مردم در روز قيامت محشور مى شوند، تا زمانى كه كار حسابرسى آنان تمام شود چه مى خورند و مى آشامند؟
امام (ع )در پاسخ فرمود:
در آن روز مـردم بـر مثل زمينى محشور مى شوند كه پاكيزه است و آبها در آن جارى است و مردم از آن مى خورند و مى آشامند تا كار حسابرسى ايشان به پايان رسد.
سـالم نـزد هـشام بازگشت و سخن امام (ع )را بازگو كرد. هشام با شنيدن پاسخ پيشواى پنجم گـويـى راه و بـهانه اى تازه براى غلبه بر امام (ع )يافته است ؛ از اين رو به سالم گفت : بازگرد و از او بپرس : روز قيامت چه چيزى مردم را از خوردن و نوشيدن باز مى دارد؟
امام (ع )فرمود:
دوزخـيـان در آن روز گـرفـتـار آتـش هـسـتـند، با اين حال از آب و غذا بى نياز نيستند؛ بدين جهت دوزخـيـان بـه اهـل بهشت التماس مى كنند و از آنان مى خواهند كه از آبها يا آنچه به شما روزى كرده است مقدارى به ما هم ببخشيد!(213)
هـشـام بـا شـنـيـدن ايـن پـاسـخ امـام (ع )سـاكـت شـد و ديـگـر حـرفـى بـراى گـفـتـن نـداشـت .(214)
احضار امام (ع )به شام
گزارشهاى ماءموران و جاسوسان از فعّاليتهاى سياسى تعرض آميز امام باقر و فرزندش امام صـادق عـليهماالسلام در مراسم حج ، هشام را بر آن داشت تا آن بزرگواران را به شام احضار كند.
زمـانـى كـه امـام بـاقـر و فـرزندش امام صادق عليهماالسّلام وارد دمشق شدند، هشام تا سه روز اجازه ورود نداد. روز چهارم اذن داد؛ ولى پيش از آنكه آنان وارد شوند به اطرافيانش دستور داده بود تا به هنگام ورود امام به مجلس ، پس از خليفه هر كدام به آن حضرت ناسزا بگويند و او را سرزنش كنند.
امـام بـاقـر(ع )وارد مجلس هشام شد و بدون آنكه توجه خاصى به خليفه داشته باشد و احترام ويـژه اى بـراى او قـائل شـود، بـا جـمـله اى عـمـومـى كـه هـمـه اهـل مجلس را شامل مى شد فرمود: (السّلام عليكم )؛ سپس بدون كسب اجازه از خليفه در جاى مناسب بر زمين نشست .
بى اعتنايى پيشواى پنجم (ع )به هشام بيش از پيش خشم او را برانگيخت . از اين رو، بى درنگ رو به آن حضرت كرد و گفت :
اى مـحـمـد بـن عـلى ! هـمـواره يـك نفر از شما خاندان ، وحدت مسلمانان را درهم شكسته مردم را به سوى خود فرا مى خواند، و از روى سفاهت و نادانى مى پندارد كه امام است .
هشام با اين گونه كلمات به سرزنش امام (ع )پرداخت و چون او ساكت شد. مجلسيان ـ طبق دستور هـشـام ـ يـكـى پـس از ديـگرى سخنان نيش آلود و توهين آميز ديكته شده او را پى گرفتند. سپس دستور بازداشت امام (ع )را صادر كرد.
امـام بـاقـر(ع )در زنـدان بـه روشـنـگـرى پـرداخـت ؛ بـگـونـه اى كـه زنـدانـيـان بـه او دل بـسـتـند. زندانبان از اين جريان برآشفت و موضوع را به هشام گزارش كرد. هشام دستور داد امام باقر و امام صادق (ع )را نزد او بازگردانند.
خـليـفـه عـبـاسـى براى كوبيدن امام (ع )و منفعل كردن آن گرامى نزد شاميان اين بار برنامه و تـوطئه ديگرى طرح ريزى كرده بود؛ زمانى كه امام باقر و امام صادق عليهماالسّلام بر هشام وارد شدند ديدند خليفه بر تخت سلطنت نشسته و درباريان و ارتشيان با سلاح نزد او ايستاده انـد و تـابـلوى هـدف در بـرابـر جـمـع نـصـب اسـت و بـزرگـان قـوم مشغول تيراندازى و هدف گيرى هستند.
هـشـام رو بـه امـام بـاقر(ع )كرد و گفت : اى محمّد! تو نيز با بزرگان خود وارد مسابقه شو و تيراندازى كن !
امام (ع ) فرمود:
سنّ من اقتضاى تيراندازى ندارد؛ اگر صلاح مى دانى مرا از اين كار معاف بدار!
هشام گفت :
بـه حـق آنـكـه مـا را بـه وسيله دينش و نيز پيامبرش حضرت محمّد(ص )عزّت بخشيده است تو را معاف نخواهم داشت .
سپس به يكى از شيوخ بنى اميّه اشاره كرد كه كمانش را به آن حضرت بدهد.
امـام بـاقر(ع )كمان را گرفت ، تيرى در چلّه كمان نهاد و هدف را نشانه گرفت . تير در نقطه وسـط هـدف نـشـسـت . تـيـر دوم را رهـا كـرد، آن نـيـز در وسـط تـيـر اوّل فرود آمد. و همين طور تا نُه تير!
هـشـام ، بـشـدت مـضطرب شد؛ بگونه اى كه كنترل و خويشتن دارى خود را از دست داد. ناچار رو به امام كرد و گفت :
نـيـك نشانه گرفتى اى ابو جعفر! تو كه مى گفتى سنّت اقتضاى تيراندازى ندارد، در حالى كه (نشان دادى ) قهرمان تيراندازان عرب و عجم هستى !
دقت كار امام (ع ) و پيروزى آن حضرت در اين مسابقه هر چند توطئه هشام را خنثى ساخت و برغم مـيـل بـاطـنـى اش او را وادار بـه تـمـجـيـد از پـيشواى شيعيان كرد، ولى بسرعت از گفته خويش پـشـيـمان گشت . مدتى به زمين خيره شد و در انديشه فرو رفت . سپس پرسشهايى از امام (ع ) كـرد و حـضـرت بـه هـمـه آنـهـا پاسخ گفت . پاسخهاى حضرت باقر(ع ) به قدرى كوبنده و شـكـنـنـده بـود كـه چـهره هشام سرخ و حالش دگرگون شد، و اين حالت نشانه خشم و غضب وى بود.
هـشـام در جـبـهه رودرروى با امام (ع )شكست خورد و اين شكست ، آتش كينه و عداوت او را نسبت به پـيـشواى پنجم شعله ورتر ساخت ؛ از اين رو، پس از آنكه امام باقر و امام صادق عليهماالسّلام تـصـمـيـم بـه بـازگـشـت بـه مـديـنـه گـرفـتـنـد، مـاءمـورانـى را پـيـش از آنان به روستاها و مـنـازل مـسـير راه فرستاد و به مردم آن نواحى دستور داد با ايشان بدرفتارى كرده ، امكانات و مواد غذايى در اختيار آنان قرار ندهند... .(215)(1)زده شد
يَمْلِكُبِهِغَضَبَهُ وَ حُسْنُالْخَلافَةِعَلى مَنْوَلّى عَلَيْهِ...، حَتّى يَكُونَ
خلاصه
يزيد بن عبدالملك ، چهارمين خليفه اموى معاصر امام باقر(ع )بود. وى شيوه عمر بن عبدالعزيز را كـنـار نـهـاد و راه و رسـم نياكان خود را در پيش گرفت و دوباره جوّ استبداد و اختناق را حاكم سـاخـت و عـناصر فرصت طلب و فاسد اموى را بر كارها گمارد. آنان كينه هاى ديرينه خود با خاندان پيامبر(ص )را با شدت بيشتر به مرحله اجرا گذاردند.
بـا مـرگ وليـد، بـرادرش هـشـام بـه خـلافـت رسـيـد و نـزديـك بـيـسـت سـال حـكـومـت كـرد. هـشام چهره اى بخيل ، سخت دل و بى اعتنا به قوانين اسلام بود. او نسبت به مردم بويژه شيعيان بسيار سختگير بود؛ چندان كه در دوران زمامدارى وى زندگى بر مردم تنگ شد.
زمـامـداران اموى نسبت به امام باقر(ع )حساسيت خاصى داشتند و برخوردهاى خشونت آميز آنان با آن گـرامـى بـيـانـگـر بـيـم و خطرى است كه از سوى امام باقر(ع )براى حكومت خود احساس مى كـردنـد؛ از ايـن رو، هشام با همه قدرتش امام باقر و فرزندش ‍ امام صادق عليهماالسّلام را به شام احضار كرد و لب به ناسزاگويى و سرزنش وى گشود؛ سپس آن دو را به زندان افكند و در بـرنـامـه مـسـابـقـه تـيـرانـدازى از پـيـش تـعـيـيـن شـده سـعـى در مـنـفـعل كردن پيشواى پنجم داشت و حتى به هنگام بازگشت آنان به مدينه به ساكنان مسير راه دستور داد كه از هرگونه همكارى و مساعدت به آنان خوددارى كنند.
پرسش
1 ـ خليفه پس از عمر بن عبدالعزيز چه كسى بود و چه سياستى در پيش گرفت ؟
2 ـ هـشـام بـن عـبـدالمـلك چـنـدمـيـن خـليـفـه مـعـاصـر امـام بـاقـر(ع )بـود و چـنـد سال حكومت كرد؟
3 ـ سياست هشام نسبت به شيعيان چگونه بود؟
4 ـ خلفاى معاصر امام باقر(ع )با آن حضرت چه برخوردى داشتند؟
5 ـ مـحـورهـاى عـمده برخورد هشام با پيشواى پنجم (ع )در جريان احضار آن حضرت به شام را به اختصار ذكر كنيد.
درس دوازدهم
اقدامات و موضعگيريهاى امام باقر(ع ) (1)
امـامـان معصوم (ع )به عنوان پاسداران و تبيين كنندگان آيين جاودانه اسلام و پيشوايان دينى و دنيايى امت در شؤ ون مختلف ، در متن زندگى اجتماعى ، سياسى و فرهنگى جامعه حضور داشتند. بـارزتـريـن دليـل ايـن مـطـلب ، حـساسيّت خلفاى اموى و عباسى معاصر آنان نسبت به ايشان و مـوضـعـگـيـرى حـادّ عـليـه آن بـزرگـواران اسـت . اگـر امـامـان (ع )نـسـبـت بـه مـسـائل سياسى ، اجتماعى و فرهنگى جامعه خويش بى تفاوت و بدون موضع بودند معنا نداشت خـلفـا از آنان اين همه بيم داشته باشند و آنان را سرسخت ترين رقيبان و دشمنان خود بدانند. مـنـشـاء بيشتر گرفتاريهاى اجتماعى و در نهايت شهادت ائمّه (ع ) همين مساءله مهم بود. اين سخن پيشواى ششم (ع ) كه :
(ما مِنّا اِلاّ مَقْتُولٌ اَوْ مَسْمُومٌ(216))
هيچ يك از ما نيست كه به قتل نرسد يا مسموم نشود!
بـيـانـگـر ايـن حـقـيـقت است كه امامان عليهم السّلام اساس و محور تلاشها و رهنمودهاى سياسى و فرهنگى جامعه خود بودند.
نكته در خور تاءمل در اين زمينه اين است كه تلاشها و موضعگيريهاى ائمه (ع )به خاطر اختلاف شرايط سياسى اوّلاً يكسان نبود(217) و ثانياً بيشتر سرّى و بدور از چشم نامحرمان انجام گرفت ؛ در نتيجه ماهيّت و ابعاد آن براى بسيارى از افراد پوشيده و ناشناخته مى ماند.
يـكـى از عـمده ترين عللى كه در منابع تاريخى و حديثى از فعّاليتها و موضعگيريهاى تند و تـعـرض امـام بـاقـر(ع )در بـرابر دستگاه خلافت و جريانهاى سياسى به صراحت و به طور گـسـتـرده سـخـن گـفـته نشده همين مساءله است . دشوارترين مرحله دوران امامت آن حضرت از نظر سـيـاسـى دوران سـيـزده سـاله اى اسـت كه همزمان با مقتدرترين خليفه اموى ، هشام بن عبدالملك بود. از اين رو، امام (ع )در اين مقطع ، ماءمور به (تقيّه ) بود؛ يعنى ناگزير بود براى :
1 ـ حفظ نيروهاى وفادار به مكتب و جلوگيرى از متلاشى شدن آنان .
2 ـ هدر نرفتن توان عناصر مؤ من و ذخيره سازى آنان براى شرايط حساس و سرنوشت ساز.
3 ـ حفظ اسرار تشكيلاتى و خط مشيهاى سياسى از دسترسى دشمن .
4 ـ اجراى برنامه هاى بنيادى و اصولى ،
فـعـّاليـتـهـاى سـيـاسـى خود را پنهانى و در پوشش (تقيّه ) انجام دهد؛ از اين رو همواره بر اين اصل تاءكيد مى كرد و مى فرمود: