فيض العلام فى عمل الشهور و وقايع الايام

مرحوم آية اللّه آقاى حاج شيخ عباس قمى

- ۴ -


روز : 17
سال پنجم ، غزوه (خندق ) پيش آمد و آنرا غزوه (احزاب ) نيز ميگويند. از اين جهت كه قريش از همه قبائل استمداد كردند و جهودان بنى النضير را كه پيغمبر از مدينه بيرون شدن فرموده بوده بجهت كين و كيدى كه با رسول خدا(ص ) داشتند بكفار مكه پيوستند و با ايشان معاهده كردند كه در حرب رسولخدا يكدل و يك جهت باشند و مهياى جنگ پيغمبر شدند.
و از اين سوى خبر به پيغمبر رسيد در باب ايشان ، مشورت كرد. سلمان عرضكرد كه دور مدينه را خندق بكنند. پس ‍ حفر خندق كردند. مشركين كه وارد شدند، در آنطرف خندق منزل كردند و مسلمانان از ايشان ترس بسيار پيدا كردند و زياده از بيست روز حربى واقع شد جز آنكه تير و سنگ بهم ميانداختند.
آخر الامر، يكروز جماعتى از قريش مانند: عمر بن عبدود، نوفل بن عبدالله ، هبيرة بن ابى وهب ، عكرمة بن ابيجهل ، ضرار بن الخطاب مهياى حرب شدند و اسبهاى خود را سوار شده از موضعى كه تنگتر بود، از خندق جستن كردن . عمر بن عبدود، مبارز طلبيد و چون (عمرو) را (فارس يليل ) ميناميدند و او را با هزار سوار برابر ميدانستد اصحاب و صف شجاعت او را شنيده بودند، كسى جرئت ميدان او نكرد و همه سرها بزير افكندند و (عمر بن الخطاب ) بجهت عذراصحاب سخنى چند از شجاعت (عمرو) تذكره كرد كه خاطر اصحاب شكسته تر گشت و منافقين چيره شدند و (عبدالرحمن بن عوف ) با جماعتى گفت كه اين شيطان كه عمرو باشد هيچكس را زنده نخواهد گذاشت . صواب آنستكه اگر توانيم با يكديگر همدست شويم و محمد را دست بسته بد و سپاريم تا او را بكشد و خود با قوم پيوسته شويم و روزگار بآسودگى بريم .
رسولخدا(ص ) چون شنيد كه عمرو مبارز ميطلبد فرمود: هيچ دوستى باشد كه شر اين دشمن را كفايت كند. شير يزدان ، على مرتضى ، عليه السلام عرضكرد: من مبارزت كنم با او.
حضرت خاموش شد. ديگر باره (عمرو) ندا كرد كه كيست به نبرد من آيد و اسب خود را از چپ و راست بجولان در آورد و گفت :
(( و لقد بححت من النداء
بجمعكم هل من مبارز))
يعنى : بانك من درشت و خشن شد از بس در موقف مبارزت ايستادم و طلب مبارز كردم .
چون (عمرو) لختى از اينگونه سخن كرد، ديگر باره اميرالمؤ منين عليه السلام اجازت ميدان خواست . رسولخدا(ص ) همچنان خاموش بود. در اين كرت (عمرو) از در شناعت و شماتت سخنى چند ادا كرد.
على عليه السلام ، عرض كرد: يا رسول الله مرا رخصت فرماى تا باوى محاريت كنم .
خدا رحمت كند مرحوم (فتحعلى خان ملك الشعرا) را كه در اين مقام چه نيكو گفته :
پيمبر سرودش كه عمرو است اين
كه دست يلى آخته ز آستين
على گفت ايشاه اينك منم
كه يك بيشه شير است در جوشتم
اميرالمؤ منين ، اذن قتال گرفت و آهنگ ميدان كرد و زمين جنگ با (عمرو) تنگ كرد و در جواب اشعار او فرمود:
(( لا تعجلن فقد اتاك
مجيب صوتك غير عاجز))
در اينوقت رسولخدا(ص ) فرمود: (( برزالايمان كله الى الشرك كله )) .
پس اميرالمؤ منين (ع ) عمرو را دعوت فرمود بيكى از سه امر، يا اسلام آورد يا دست از جنگ با پيغمبر بدارد و يا از اسب پياده شود. (عمرو) امرسوم را اختيار كرد. اما در نهان از جنگ با اميرالمومنين (ع ) ترسناك بود. لاجرم گفت يا على بسلامت بازشو، هنوز ترا هنگام ميدان و نبرد با مردان نرسيده . هنوزت دهان شير بويدهمى ، و ديگر آنكه من با پدرت دوست بودم و دوست نميدارم كه ترا بكشم و نميدانم پسر عمت بچه ايمنى ترا بجنگ من فرستاد و حال آنكه من قدرت دارم ترا به نيزه ام بريايم و در ميان آسمان و زمين معلق بدارم كه نه مرده باشى و نه زنده .
على (ع ) فرمود: اين سخن را بگذار. همانا من دوست ميدارم كه ترا در راه خدا بكشم . پس (عمرو) پياده شد و اسب خود را پى كرد و با شمشير آخته بر سر اميرالمؤ منين تاخت و با يكديگر سخت بكوشيدند كه زمين از گرد تاريك شد و لشكريان از دو جانب ايشان را نميديدند.
آخر الامر، (عمرو) فرصتى كرد و شمشير خود را بر اميرالمؤ منين عليه السلام فرود آورد. اميرالمؤ منين سپر در سر كشيد. شمشير (عمرو) سپر را دو نيمه كرد و سر آنجناب را جراحتى رسانيد.
اميرالمؤ منين (ع ) چون شير زخم خورده بر (عمرو) شتافت و بيك ضربت كار او را بساخت تكبير گفت . مسلمانان دانستند كه اميرالمؤ منين (ع ) غلبه جسته . شاد شدند و رسول خدا(ص ) فرمود كه مبارزت على روز خندق افضل اعمال امت من است تا روز قيامت . و عكرمة و هيبرة و نوفل و ضرار كه همراه (عمرو) بودند فرار كردند. اين مقام را گنجايش بيش از اين نيست .(22)
و در اين روز سنه 257، صاحب زنج داخل بصره گرديد و مردم بصره را بكشت و خانه ها را با مسجد جامع بسوازنيد و عباس بن فرج معروف به رياشى نحوى لغوى در جامع مشغول نماز ضحى خواندن بود كه او را نيز بكشتند و شايد در غره ربيع الاول اشاره به فتنه صاحب زنج بكنيم انشاء الله .
روز : 18
در اين روز سنه 367، عزالدولة ديلمى پدر زن طائع لله خليفه عباسى بقتل رسيد در حربى كه ما بين او و پسر عمش ‍ عضدالدولة واقع شد و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اخبار غيبية خود از سلطنت ديالمه از قتل عزالدولة بر دست عضدالدولة خبر داده در آنجا كه فرموده :
(( والمترف ابن الاجدم يقتله ابن عمه على دجلة ))
تعبير فرموده از عزالدولة بمترف چونكه نقل شده كه او صاحب لهو و شرب بوده و از او بابن الاجدم بجهت آنكه پدرش معزالدولة مقطوع اليد بود و او را نيز اقطع ميگفتن چنانكه در ربيع الثانى بآن اشاره خواهم نمود انشاءالله . و پسر عمش عضدالدولة است كه او را در قصر الجفن نزديك دجله بكشت و ما در جمادى الاولى اشاره خواهيم كرد باستيلاء ديالمه بر بغداد و اخبار حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام از ايشان .
و در اين روز سنه 578 يا 598، وفات يافت فخر الاجله و شيخ فقهاء حله (محمد بن احمد بن ادريس حلى ) فقيه متبحر صاحب كتاب (سرائر) و ابن ادريس چون گاهى از (شيخ ) تعبير به جد ميكند بعضى گفته اند كه مادرش ‍ دختر (شيخ طوسى ) است و اين بعيد است بحسب طبقه و وجه اتصالش به شيخ معلوم نيست چنانچه شيخ ما(23)، در خاتمه (مستدرك ) ذكر فرموده .
روز : 19
در اين روز سنه 265، يعقوب بن ليث صفار بعلت قولنج وفات كرد. برادرش (عمرو) بجاى وى نشست و يعقوب در اصل مسگر بود و كم كم در تهيه جند و جيش بر آمد و خوارج را بكشت تا آنكه كارش بالا گرفت و بلاد خراسان و سجستان و بسيارى از بلاد را تسخير كرده و او مردى سياس بوده و (مسعودى ) در (مروج الذهب ) ببرخى از آن اشاره كرده و (قاضى نورالله ) از تاريخ (گزيده ) نقل كرده كه صفاريه همگى شيعه و هفت نفر بوده اند. اول ايشان يعقوب و مدت ملكشان پنجاه و شش سال بوده .
و در اين روز سنه 406، (ابو حامد بن محمد اسفرايئنى ) در بغداد وفات كرد و او همانستكه گفته اند هفتصد فقيه در مجلس درسش حاضر ميشده .
روز : 20
در اين روز سنه 817، وفات كرد در زيبد يمن فاضل متبحر (محمد بن يعقوب فيروز آبادى شيرازى ) صاحب (قاموس ) و غيره . و او مجاورت مكه را اختيار كرده بود و قاموس را در مكه تصنيف كرد و از او نقل شده كه بخواب نميرفتم تا دويست سطر مطلب حفظ كنم .
شب : 23
در اين روز، سنه 1151، وفات كرد سيد محدث فاضل بارع حكيم (مير محمد حسين خاتون آبادى ) صاحب تاءليفات فاضله و او سبط (علامه مجلسى ) است و من احوال او را در كتاب رجال نوشته ام .
روز : 23
در اين روز 1112، وفات كرد سيد سند و ركن معتمد (سيد نعمت الله - ابن سيد عبدالله موسوى ششترى ) صاحب تاءليفات مشهوره و سيد بر جماعتى از اساتيد فن و در شيراز و اصفهان تلمذ كرده از جمله : آسيد هاشم بحرانى و آخوند ملاصدرا و محدث فيض و شيخ عبدعلى حويزى شيرازى صاحب نورالثقلين و محقق خوانسارى و آميرزا رفيعا نائينى و آخر كسى را كه تلمذ كرده علامه مجلسى رحمة الله بوده و با او اتصال تمام داشته و سيد را اصطلاحى است در تعبير از مشايخ خود و از احقاد او است سيد اجل آسيد عبدالله كه از افاضل علم و حديث و صاحب اجازه معروفه و شرح بر (نخبه فيضيه ) است و او غير (سيد عبدالله شبر كاظمى ) است كه مصنفات بسيار دارد كه جمله از آنها تراجم كتب فارسيه علامه مجلسى است بعربى .
و در اين روز سنه 1151، وفات كرد سيد جليل عالم صالح (مير محمد حسين بن محمد صالح ) سبط (علامه مجلسى )ره .
روز : 25
در اين روز 681(24)، وفات كرد شيخ متبحراديب (عبدالرحمن بن عبدالله ) معروف به سهيلى نحوى لغوى صاحب شرح جمل و كتاب (الاعلام بما فى القرآن من - الاسماء والاعلام ). و آن كتاب لطيفى است و صاحب روضات ، نبذى از آن نقل نموده و گفته شده كه در هفده سالگى نابينا شده بود و از اشعار او است :
(( يا من يرى مافى الضمير ويسمع
انت المعد لكل ما يتوة
يا من يرجى للشدايد كلها
يا من اليه المشتكى والمفزع (25) ))
در اين روز سنه 310، مورخ خيبر و محدث بصير (محمد بن جرير بن يزيد بن كثير طبرى شافعى ) در بغداد وفات كرد و او يكى از ائمه مجتهدين اهل سنت و صاحب تفسير كبير و تاريخ شهير است و از تاءليفات او كتاب (الولاية ) است كه جمع كرده طرف حديث غدير خم را در دو مجلد ضخيم و كتابى هم در طرق حديث طير نوشته است و او غير از (محمد بن جرير بن رستم طبرى امامى ) است كه صاحب (دلائل الامامه ) است .
و در اين روز سنه 646، وفات كرد در (اسنكدريه )، (عثمان بن عمر مالكى كردى ) معروف به (ابن حاجب ) بجهت آنكه پدر حاجب (عزالدين صلاحى ) بوده و (ابن حاجب ) تاءليفات رائقه اى دارد مانند: مختصر اصول ، مختصر فقه ، و كافيه در نحو، شافيه در صرف و غيرها و در بين مردم مشهور است كه ابن حاجب در واقعه هلاكو در بغداد كشته شد، بعد از آنكه خود را پنهان كرده بود (خواجه نصير) او را به معونت رمل پيدا كرد و اين قضيه را بسطى دهند و اين مطلب واقعيت ندارد و در جاى معتبرى ديده نشده ، بعلاوه آنكه استيلاء هلاكو وورود او ببغداد در سنه 655 بوده چنانچه محقق طوسى بامير حله نوشته :
(( اما بعد فقد نزلنا بغداد سنه خمس و خمسين و ستماءة فساء صباح المنذرين فدعونا مالكها الى طاعتنها فابى فحق عليه القول فاخذناه اخذا و بيلا و قد دعوناك الى طاعتنا فان اتيت فروح و ريحان و جنة نعيم و ان ابيت فلاسلطن منك عليك فلا تكن كالباعث على حتفه بظلقه و الجاذع مارن انفه بكفه والسلام )) .
روز : 27
حدود سنه 300، شيخ اجل اقدام ابوالقاسم سعدبن عبدالله بن ابى خلف اشعرى قمى وفات كرد و اين شيخ جليل خدمت حضرت ابى محمد عسكرى عليه السلام شرفياب شده با احمد بن عيسى قمى . چنانچه شيخ صدوق در اكمال الدين نقل كرده اگر چه بعضى از اصحاب آن حديث را ضعيف شمرده اند.
بهرحال (سعد بن عبدالله ) از ثقات اماميه و شيخ طائفه وقت خود بوده و تصانيف بسيار دارد از جمله (بصائر الدرجات ) است كه (شيخ حسن بن سليمان حلى ) تلميذ (شيخ شهيد) او را منتخب كرده و فعلا آن منتخب در دست است و اين بصائر غير از بصائر الدرجاتى است كه (علامه مجلسى ) در (بحار) از او نقل مى فرمايد و رمز او را (ير) قرار داده چه از تاءليفات شيخ افقه نبيل محمد بن الحسن الصفار مدفون بقم است كه از مشايخ اشياخ (شيخ صدوق ) است .
و نيز در اين روز سنه 320، (مقتدر بالله عباسى ) مقتول شد در جنگى كه ما بين او و مونس خادم و لشكرش واقع شد و مقتدر خليفه هيجدهم بنى عباس است و هر ششم از خلفاء بنى عباس يا مخلوع گشتند و يا مقتول يا مخلوع و مقتول . چنانچه خليفه ششم (محمد امين ) بوده كه مخلوع و مقتول گشته و خليفه ششم ديگر مستعين بوده كه او نيز مخلوع و مقتول شده و مقتدر خليفه ششم ديگر است مقتول شد بدست لشكرش و حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام در اخبار غيبية خود بقتل مقتدر اشاره نموده در آنجا كه (26) فرموده :
(( كانى ارى ثامن عشرهم تفحص رجلاه فى دمه بعد ان ياخذه جنده بكظمه من ولده ثلث رجال سيرتهم سيرة الضلال )) .
و مراد از سه رجل از اولاد اوت راضى ، متقى و مطيع ميباشند كه هر سه خليفه شدند و در ميان آل عباس اتفاق نيفتاد غير از اين سه نفر، سه برادر ديگر كه همگى خليفه شده باشند.
و نيز در اين روز سنه 1100، وفات كرد، عالم فاضل ميرزا اعلاء الدين گلستانه ، شارح نهج البلاغه و غيره كه (علامه مجلسى ) رحمه الله داماد او است .
روز : 28
در اين روز يا در روز 29، سنه 320، (قاهر بالله ) بعد از (مقتدر) بر مسند خلافت نشست و چون بر خلاف مستقر شد آل مقتدر را بگرفت و ايشان را تعذيب و شكنجه كرد از جمله مادر مقتدر را بزد و بعد او را بحلق آويزان كرد بنحوى كه بولش بر صورتش جارى ميشد و بهمين حال معذب بود تا بمرد و قاهر مدت يكسال و نيم خلافت كرد و در پنجم جمادل الاولى سنه 322 در خانه او ريختند و او را بگرفتند و چشمانش را كور كردند و از خلافت او را خلع كردند.
نقل شده از مردى كه گفت من در جامع منصورى در بغداد نماز ميخواندم كه ناگاه مرد نابينائى را ديدم كه جبه كهنه اى در بر داشت كه از كهنگى واندراس روى آن رفته بود همينقدر آسترى از آن باقدرى پنبه در آن مانده بود و ميگفت : ايهاالناس بر من تصدق كنيد، همانا من ديروز امير شما بودم و امروز از فقراء مسلمين ميباشم . پرسيدم كه اين كور كيست . گفتند قاهر بالله خليفه عباسى است و بس است از براى مرد عاقل دانا همين يك قضيه ، در بى اعتبارى دينا (( اعاذنالله تعالى من نكبات الزمان )) .
روز : 30
در (مصباح كفعمى ) و (تقديم المحسنيين ) است كه در آخر شوال بوده ايم نحسى كه هلاك كرد حق تعالى در آن قوم عاد را يعنى اول ايام نحسات بوده و لكن آنچه حقير از تاريخ يافتم ايام نحسات كه مراد و زيدن رياح عواصف بوده در آن هفت شب و هشت روز كه عاديان را كه قوم هود نبى عليه السلام بود هلاك كرد مبدء وزيدن آن بادها، اول شوال مطابق اول ايام بردالعجوز بوده و بدان جهت آن ايام را بردالعجوز گفتند كه عجوزى در آن چند روزه ، مسكنى در زير زمين مرتب داشته ، پنهان بود. در روز ششم ، باد به آنجا نيز داخل شد و او را هلاك كرد.
(والله اعلم )
باب سوم : وقايع و اعمال ماه ذى القعده
بدانكه اين ماه اول ماههاى حرام است كه حق تعالى در قرآن ذكر فرموده و آنها ذى العقده ، ذى الحجة ، محرم و رجب است كه در جاهليت و اسلام معظم و مكرم بوده اند.
و (سيد) روايتى نقل فرموده در آنكه ذى القعده ، محل اجابت دعا است در وقت شدت . و در روز يكشنبه اينماه نمازى با فضليت بسيار از رسولخدا(ص ) روايت كرده كه مجملش آنستكه در روز يكشنبه غسل كند و وضو بگيرد و چهار ركعت نماز بگذارد. در هر ركعت (حمد) يك مرتبه و (توحيد) سه مرتبه و (معوذتين ) يكمرتبه ، پس ‍ استغفار كند(27) هفتاد مرتبه و ختم كند استغفار را به (( لاحول و لا قوة الا بالله العلى العظيم . )) پس بگويد:
(( يا عزيز، يا غفار اغفرلى ذنوبى و ذنوب جمع المؤ منين و المؤ منات فانه لا يغفر الذنوب الا انت . ))
و بدانكه روايت شده كه هر كه در يكى از ماههاى حرام سه روز متوالى كه پنجشنبه و جمعه و شنبه باشد روزه بدارد، ثواب نهصد سال عبادت براى او نوشته شود.
روز : 1
در اين روز سنه 126، (محمد بن على بن عبدالله بن عباس ) والد (سفاح ) و (منصور) وفات يافت .
و در اين روز، سنه 175 يا 177، (شريك بن عبدالله بن سنان نخعى ) وفات كرد و او در كوفه ايام (مهدى ) قضاوت داشت و (هادى ) او را عزل كرد. (مسعودى ) نقل فرموده كه (شريك ) پيش از اشتغال بقضاوت ، روزى بر (مهدى ) وارد شد. (مهدى ) او را گفت كه بايد يكى از سه امر را اختيار كنى ؛ يا قضاوت كنى در كوفه . يا اولاد مرا حديث و علم آموزى . يا يكدفعه از طعام من بخورى .
(شريك ) اگر چه از هر يك از اين سه امر، ابا داشت لكن چاره نديد. با خود تاءملى كرد و گفت خوردن طعام آسان تر است بر من از آن دو امر.
پس (مهدى ) امر كرد طباخ را كه طعام پاكيزه عمل آورد و الوانى از مخ معقود با شكر طبر زد و عسل درست كند. چون طعام را آوردند و (شريك ) از خوردن آن فارغ شد، قيم بامر طعام با (مهدى ) گفت :
(( ليس يفلح الشيخ بعد هذه الا كله ابدا))
بعد از اين طعام ، ديگر (شريك )، رستگار نخواهد شد هرگز. (فضل بن ربيع ) گفته كه بخدا قسم كه (شريك ) پس از خوردن آن طعام اختيار كرد محاديث عباسيين را و اولاد ايشان را تعليم داد و متولى قضاوت ايشان شد و معلوم باشد كه اين (شريك ) غير از (شريك بن اعور سلمى ) است كه از اصحاب امير المؤ منين (ع ) است و از براى او است قضيه لطيفه اى (28) با معاويه و در كوفه قبل از شهادت (مسلم ) و (هانى ) بچند روز وفات كرد رحمة الله عليه .
روز : 2
در اين روز، در حدود سنه 323، (ابوجعفر محمد بن على شلمغانى ) معروف به (ابن ابى الغراقر) را بامر (راضى بالله ) بكشتند و بدنش را در بغداد بدار كشيدند و او يكى از آن چند نفر است كه كذبا على الله ادعاى با بيت و وكالت (اما عصر) عليه السلام مينمودند و مقالات شنيعه از ايشان ناشى شد و توقيع شريف به لعن و برائت از ايشان بيرون آمد و (شلمغانى ) در اول امر بر استقامت بود لكن در آخر كار حسد برد بر جناب (شيخ ابوالقاسم حسين بن روح ) نائب سوم (امام عصر) و مرتد شد و جناب شيخ لعن او را فاش كرد و تمام شيعه را امر كرد بلعن او.
روز : 4
در اين روز، سنه 681، وفات يافت (خواجه عطا ملك جوينى ) برادر (خواجه شمس الدين محمد) صاحب ديوان كه از جانب (هلاكوخان ) وزارت داشته و متولى حكومت ممالك ايران بوده و بيت القصيده ديوان حشمت و وزارت بوده و در حق او گفته شده :
(( ما الناس الا كالقريض و
بيت القصيده صاحب الديوان ))
و نسب ايشان منتهى مى شود به (ابوالمعالى جوينى ) امام طايفه شافعيه ، لكن خود ايشان شيعه و امامى مذهب بودند و پدر ايشان تا (ابوالمعالى ) همگى صاحبان مناصب بودند.
و (خواجه عطا ملك ) همانستكه بحكم (آقاباخان ) در خطه بغداد رآيت حكومت برافراخت و آن بلده را كه بعد از قتل (مستعصم ) ويران و خراب بود، باندك زمانى معمور نمود و در زمين (نجف ) نهرى حفر كرد و آب فرات را بحوالى مشهد نجف جارى نمود و او همانستكه (شيخ كمال الدين ميثم بحرانى )(29) كتاب (شرح نهج البلاغه ) را بنام نامى او نوشته چنانچه مولانا فاضل (حسن بن على طبرسى )(30) كتاب كامل بهائى را بنام برادرزاده اش (بهاء الدين محمد بن صاحب ديوان ) كه نظير (صاحب بن عباد) بوده منسوب كرده و كسيكه خواهد بر جلالت اين سلسله جليله مطلع شود، رجوع كند به (مجالس المؤ منين ).
روز : 5
بمفاد آيه (( و اذيرفع ابراهيم القواعد من البيت و اسمعيل )) رفع قوائد خانه مكه شد بدست ابراهيم و اسماعيل .
بدانكه در بيست و پنجم ذى القعده ، آدم صفى عليه السلام بدستيارى جبرئيل ، خانه كعبه را برآورد و حجرالاسود را نصب كرد و اين خانه ، محل اسعاف مطالب و مطاف قادم و ذاهب بود تا دو هزار و دويست و چهل و دو سال از هبوط گذشته كه طوفان نوح ، واقع شد و آب تمام عالم را فرو گرفت و اگر چه (بيت العتيق ) از آسيب غرق ، محفوظ ماند، اما چنانچه در تاريخ است بيشتر حائط آن بنا، عرصه هدم و انمحا گشت و بعد از طوفان آن موضع چون تل سرخى مينمود و مردم از آن تل سرخ ، حوائج خود مى خواستند و قربانى مينمودند و اين بود تا سه هزار و چهارصد و بيست و نه سال بعد از هبوط كه حضرت ابراهيم ماءمور به تجديد عمارت خانه مكه شد. بس بمدد اسماعيل و ارشاد جبرئيل بساختن خانه پرداخت . پسر سنگ آوردى و پدر بر روى هم نهادى و چون بمقام حجرالاسود رسيد، اسماعيل در پى سنگ نيكوئى بود كه در خور آن موضع باشد كه صدائى از كوه ابوقبيس بر آمد كه اى ابراهيم ! ترا نزد من وديعتى است و حجرالاسود را كه جبرئيل هنگام طوفان در آن كوه پنهان كرده بود، تسليم ابراهيم كرد و آنحضرت بجاى خودش ‍ استوار فرمود. و توليت آن بقعه شريفه را به اسماعيل تفويض نمود.
و در اين روز، سنه 664، وفات يافت سيد اجل عاليمقام (طاوس آل طاوس رضى الدين على بن موسى بن جعفر) مشهور به (سيد ابن طاوس ). نسب شريفش منتهى مى شود به (داود بن حسن بن حسن مجتبى ) عليه السلام . والده ماجده اش دختر (شيخ مسعود ورام بن ابى فراس ) و برادرش سيد اجل (احمد بن موسى ) صاحب بشرى و ملاذ است و پسر برادرش (سيد عبدالكريم بن احمد) صاحب فرحة الغرى است و فضائل سيد در زهد و عبادت و تقوى و جلالت قدر و معرفت او بعظمت خدا و ائمه عليهم السلام ، زياده از آنستكه ذكر شود، هر كه طالب باشد رجوع به كتب آنجناب نمايد خصوص به كتاب (كشف المهجة ).
(( و كان رحمه الله مستجاب الدعوه و صاحب الكرامات الباهرة و كان فصيحا بليغا دعاءا و بالجمله اطاله الكلام فى حقه اذراء لشانه .))
او نميماند بما گرچه ز ما است
ما همه مسيم و احمد كيميا است
و در اين روز، سنه 760، وفات يافت (عبدالله بن يوسف حنبلى ) معروف به (ابن هشام ) صاحب كتاب (مغنى اللبيب ) و او غير از (ابن هشام ) صاحب (سيره نبويه ) است .
روز : 8
در اين روز، سنه 385، (على بن عمر) معروف به (دار قطنى ) حافظ معروف وفات كرد و چون ديوان (سيد حميرى ) را حفظ كرده بود و او را به تشيع نسبت دادند و دار قطن بفتح را، اسم محله ايست در بغداد.
روز : 10
در اين روز، سنه 1030، وفات كرد بمكه معظمه و مدفون شد بقرب قبر خديجه ، (شيخ جليل ابن الفقهاء و ابوالفقيهين فخرالدين محمد بن الشيخ حسن بن - الشهيد الثانى ) رضى الله عنهم - و اين شيخ معظم مجاور بمكه بود و بر صاحب مدارك و ميرزا محمد استرآبادى رجالى ، تلمذ كرده و بر (تهذيب ) و (استبصار) شرح نوشته و حواشى بسيار بر كتب فقه و اصول و حديث نگاشته و اشعار رائقه گفته ، از جمله قصيده اى در مرثيه سيدالشهداء عليه السلام كه (شيخ حر عاملى ) در (امل الآمل ) از او نقل كرده .
روز : 11
در اين روز، سنه 148، ولادت با سعادت حضرت امام رضا عليه السلام واقع شده در مدينه ، بنا بر مشهور. و در تعيين اسم والده ماجده اش اختلافست و مشهور در اخبار (تكتم ) و (نجمه ) است و بعد از ولادت حضرت رضا(ع ) طاهره اش گفتند و روايت شده از آن مخدره كه گفت چون حامله شدم بفرزند بزرگوار خود، بهيچوجه ثقل حمل در خود احساس نمى كردم و چون بخواب مى رفتم صداى تسبيح و تهليل و تمجيد حق تعالى از شكم خود مى شنيدم ، و خائف و ترسان مى شدم . چون بيدار مى گشتم صدا نمى شنيدم . چون آن فرزند سعادتمند از من متولد شد، دستهاى خود را بر زمين گذاشت و سر مطهر خود را بسوى آسمان بلند كرد و لبهاى مباركش حركت مى كرد و سخنى مى گفت كه نفهميدم و در آن ساعت امام موسى (ع ) نزد من آمد و فرمود: گوارا باد ترا اى نجمه ! كرامت پروردگار تو.
پس آن فرزند سعادتمند را در جامه سفيدى پيچيدم و بآنحضرت دادم . در گوش راستش اذان گفت و در گوش چپش ‍ اقامه گفت و آب فرات طلبيد و كامش را بآن برداشت ، پس بدست من داد و فرمود: بگير اين را كه بقيه الله است در زمين حجت خدا است بعد از من .
روايت شده كه حضرت امام موسى عليه السلام به پسران خود مى فرمود كه اى اولاد من ! برادر شما: (على بن موسى ) عالم آل محمد است از او سئوال كنيد معالم دين خود را. حفظ كنيد فرمايشات او را. همانا شنيدم از پدرم كه مكرر بمن مى فرمود كه عالم آل محمد(ص ) در صلب تو است و ايكاش من او را درك مى كردم . همانا او همنام اميرالمؤ منين على عليه السلام است .
و (شيخ صدوق ) از (ابراهيم بن العباس ) روايت كرده كه گفت : هرگز نديدم كه حضرت رضا عليه السلام كسى را بكلام خويش جفا كند و نديدم كه هرگز كلام كسى را قطع كند، يعنى در ميان سخن او، سخنى گويد و رد نكرد حاجت احدى را كه مقدور او بود بر آورد و هيچگامى در حضور كسى پا، دراز نفرمود و در مجلس ، در محضر مردم تكيه نمى فرمود و هيچوقتى نديدم او را كه بيكى از غلامان خود، بد گويد و فحش دهد و هيچگامى نديدم كه آب دهان خود را دور افكند و هيچگامى نديدم كه در خنده خود قهقهه كند بلكه خنده او تبسم بود و چون خلوت مى فرمود و خوان طعام نزد او مى نهادند، مماليك خود را تمام سرسفره مى طلبيد حتى دربان و مير اخوررا و با آنها طعام ميل ميفرمود.
و عادت آنجناب آن بود كه شبها كم مى خوابيد و بيشتر شب را بيدار بود و روزه بسيار مى گرفت و روزه سه روز از هر ماه كه پنج شنبه اول ماه و پنج شنبه آخر ماه و چهارشنبه ميان ماه باشد از او فوت نشد و مى فرمود: روزه اين روز، مقابل روزه دهر است .
و آنحضرت كثيرالمعروف بود و در پنهانى صدقه بسيار مى داد و بيشتر صدقات او در شبهاى تار بود. پس اگر كسى ادعا كند كه مثل آنحضرت در فضل ديده است پس تصديق نكنيد او را.
و در اين روز، سنه 336، ولادت شيخ اجل (سعيد ابوعبدالله مفيد) واقع شد و اين شيخ بزرگوار بكثرت فضائل و مناقب معروف است و عامه و خاصه به فضل او معترف و از بحر علم او مغترفند. قريب بدويست كتاب تاءليف فرموده .
(ابن حجر عسقلانى ) گفته كه (شيخ مفيد) را منتى است بر هر يك از اماميه و (خطيب بغداد) گفته كه خداوند بموت او اهل سنت را راحت داد. وفات آنجناب در روز سوم ماه رمضان بشرح رفت .
روز : 12
در اين روز، سنه 776، وفات يافت در دمشق ، (ابوجعفر محمد بن محمد بويهى ) معروف به (قطب رازى ) و آنجناب منسوب است بسلاطين (بنى بويه ) چنانچه (محقق كركى ) فرموده يا ببابويه قمى چنانچه از (شيخ شهيد) نقل شده و اصلش از ورامين رى است و از مصنفات او است : محاكمات و شرح شمسيه و شرح مطالع و حاشيه بر قواعد علامه و غيره و او از تلامذه (علامه حلى ) است و قواعد را بخط خود نوشته و (علامه ) در پشت همان قواعد، اجازه براى او نگاشته و (قطب ) به شيخ (شيخ مفيد) اجازه داده و (شيخ شهيد) و ديگران تصريح كرده اند كه او از بزرگان علماى اماميه است و از او تجليل تمام نموده اند و علماى عامه نيز از او تجليل و توقير نموده اند و در تراجم او را ذكر كرده اند و (مير سيد شريف ) بر او تلمذ كرده . جناب مير سيد محمد باقر، قطب رازى را در روضات الجنات از علماى عامه گرفته و بر آن نيز اصرار بليغى نموده و شيخ ما (محدث نورى ) در (خاتمه مستدرك ) انتصار از قطب كرده و كلمات (سيد) را رد كرده و اعتراضات بسيار بر او نموده ، هر كه طالب است بآنجا رجوع نمايد. (( غفرالله لنا و لهم براءفته و جمعنا و اياهم فى مستقر رحمته . ))
روز : 13
و بقولى سلخ شوال سنه 295 (مكتفى بالله على بن معتضد) عباسى ، وفات كرد و مدت خلافتش قريب شش سال و هفت ماه بوده و اول امر، بنايش بر رعيت پرورى و عدالت و رفع ظلم بوده لكن در آخر كار حالش بعكس شد و خواست بناء قصرى كند بناحيه (شماسيه ضياع ) و مزارع آن ناحيه را از صاحبانش غصب كرد بناء قصر در آنجا نمود. مردمان زبان بنفرين او گشودند. دولتش سپرى شد. هنوز قصر بپايان نرسيده بود كه عمرش بپايان رسيد و چه خوب گفته (شيخ سعدى ):
بسى بر نيايد كه نبياد خود
كند آنكه بنهاد بنياد بد
خرابى كد مرد شمشير زن
نه چندانكه آه دل پيره زن
چراغى كه بيوه زنى بر فروخت
بسى ديده باشى كه شهرى بسوخت
گويند (سلطان محمود غزنوى ) مى گفته كه من از نيزه شيرمردان آنقدر نمى ترسم كه از دوك پيره زنان .
و در اين روز، سنه 1028، وفات كرد به مكه معظمه سيد نا الاجل (ميرزا محمد بن على ) الاسترآبادى اصلا والساكن فى الغرى و المجاور بمكه و المدفون بها. صاحب كتب رجاليه و شرح آيات الاحكام و غيره . اين سيد جليل بكثرت وثاقت و زهد و تقوى و ورع معروف است و او همانستكه (امام زمان عليه السلام ) را ملاقات كرده چنانچه (علامه مجلسى ) ذكر فرموده و از خود (سيد) نقل شده كه شبى در اطراف خانه خدا طواف مى كردم كه جوان خوشروئى را ديدم كه مشغول بطواف شده همينكه نزديك بمن رسيد، دسته گل سرخى بمن عطا كرد و اين در غير فصل گل بود. من گرفتم و بوئيدم و گفتم اى سيد من ! اين گل از كجا است ؟ فرمود: از خرابات . اين بفرمود و پنهان شد.
در (انساب سمعانى ) و غيره است كه خرابات جزيره مغرب است از بحر محيط.
روز : 14
بقول (شيخ بهائى )، (منصور حلاج ) كشته شد و من قتل او را در روز 24 ذكر مى كنم .
شب : 15
شب مباركى است . خداوند نظر مرحمت مى فرمايد بر بندگان مؤ من خود. و كسيكه در اين شب بطاعت حق تعالى مشغول باشد از براى او باشد اجر صد نفر سائح كه معصيت نكرده باشد خدا را طرفة العينى ، چنانچه در روايت نبوى است . پس اين شب را مغتنم شمار و مشغول كن خود را بطاعت و عبادت و نماز و طلب حاجت از خدا. همانا روايت شده كه هر كه سئوال كند در اين شب حاجتى از خداوند تعالى باو عطا خواهد شد.
روز : 15
در اين روز، سنه 132، بنى عباس جمع كثيرى از بنى اميه را در نهر اردن بقتل رسانيدند. پس از آن فرشى بر روى ايشان گسترانيدند و بطعام خوردن مشغول شدند در حاليكه بنى اميه ناله و اضطراب مى نمودند و در تحت ايشان جان مى دادند.
و در اين روز، سنه 253، (محمد بن عبدالله بن طاهر) معروف باد بيت و فصاحت و كثرت حفظ و عطا وفات كرد.
روز : 16
در اين روز، سنه 326، (كافى الكفاة صاحب ابن عباد) متولد شد. وفاتش در روز 24 صفر خواهد آمد.
و در اين روز، سنه 454، وفات كرد (محمد بن سلامه ) معروف بقضاعى فقيه شافعى ، صاحب كتاب (شهاب ) كه تمامش كلمات حكميه رسولخدا(ص ) است ، بترتيب حروف تهجى و سيد اجل (ضياءالدين فضل الله الراوندى ) كه از بزرگان علماى اماميه و از مشايخ (ابن شهر آشوب ) است آنرا شرح كرده موسوم به (ضوء الشهاب ) و در شرح (كادالحسد ان يغلب القدر) قضيه عجيبى نقل كرده است .(31)
و در اين روز، سنه 529، هفده نفر از فدائيه در خيمه (مسترشد بالله ) عباسى ريختند و او را با خواصش بكشتند و ظاهرا به تحريك سلطان محمود پسر برادر (سلطان سنجر) بوده و (مسترشد) مردى شجاع و مهيب بوده . گفته شده كه بعد از (معتضد) الشهم (32) از او در خلفاى بنى عباس نبوده . پس از او پسرش (راشد بالله ) بجاى وى نشست . دو يا سه سال بيشتر خلافت نكرد كه او را از خلافت خلع كردند. پس ، از ترس (سلطان مسعود) باصفهان فرار كرد در آنجا جماعتى از فدائيه بر او ريختند و خونش بريختند و او خليفه سى ام بود كه پنجم هر ششم است از خلفاء مخلوع و مقتول .
روز : 17
در ايام خلافت (سفاح ) يزيد بن عمر بن هبيره را با پسرش (داود) بفرمان سفاح بكشتند و (ابن هبيره ) همانستكه از جانب (مروان حمار) والى كوفه و بصره بود و بكثرت اكل مانند معاويه معروف بوده و (معن بن زائد شيبانى ) كه در جود و سخاوت و شجاعت نظير (ابودلف عجلى ) امامى معروف آفاق است ، از خواص ‍ (ابن هبيره ) بود. چون او كشته گشت (معن ) خود را پنهان نمود و از ترس ، خود را ظاهر نمى كرد تا اينكه از كثرت توارى و طول خفا بتنگ آمد. پس صورت خود را مدتى در آفتاب بداشت تا رنگش سياه شد. آنگاه جبه اى از پشم پوشيد و تغيير هيئت داد و سوار بر شترى شد كه بقصد باديه از بغداد بيرون شد. چون به دروازه بغداد رسيد مردى سياه چهره از پاسبانان دروازه دنبال او را گرفت و بر شتر او چسبيد و گفت تو (معن بن زائده ) مى باشى كه (منصور) در طلب تو است . كجا فرار مى كنى . (معن ) گفت اى مرد، من (معن ) نيستم ، اشتباه كرده اى . گفت تو (معنى ) و من خوب ترا مى شناسم . (معن ) هر چه كرد خود را پوشيده دارد، فائده نكرد لاجرم عقدى از جواهر قيمتى همراه خود داشت آن را به آن مرد داد و گفت اى مرد! (منصور) بتو آنقدر جائزه نخواهد داد اگر مرا نزد او ببرى . اينك اين را از من بگير و مرا نديده بگير. آن مرد سياه عقد جواهر را گرفت و تماشا كرد و گفت راست گفتى قيمت اين چند هزار اشرفى است و مواجب من در هر ماهى بيست درهم است ، لكن من اين عقد را بتو بخشيدم و ترا رها كردم تا بدانى كه در دنيا سخيتر از تو هم پيدا مى شود و بعطاهاى خودت عجب نكنى . پس آن جواهر را رد كرد و (معن ) را رها كرد. (معن ) گفت مرا شرمنده كردى و ريختن خون من بهتر بود از اين كار تو. و هر چه اصرار كه آن عقد را قبول كند، نكرد. پس (معن ) فرار كرد و پيوسته مختفى بود تا يوم هاشميه بالثام بر (منصور) وارد شد و در حمايت او با دشمنانش جنگ كرد تا ايشان را شكست داد. (منصور) گفت تو كيستى ، خود را ظاهر كن بشناسم . لثام از صورت برداشت و گفت من آنم كه در جستجوى من مى باشى . (منصور) او را نوازش كرد و خلعت بخشيد و در حدود سنه 151، در مدينه (بست ) بدست خوارج مقتول شد و جماعتى او را مرثيه گفتند و شاعر او (مروان بن ابى حفصه ) است و از قصائدى كه در مدح (معن ) گفته ، قصيده لاميه او است كه از جمله آن ، اين يك بيت است :
(( تجنب (33) لا فى القول حتى كانه
حرام عليه قول لا حين يسال ))
روز : 20
در اين روز، سنه 270، (احمد بن طولون ) والى ديار مصريه در مصر وفات كرد و او مردى بوده بكثرت خونريزى معروف . مقتولين او را هيجده هزار تن ذكر كرده اند.
و در اين روز، سنه 381، (جوهر بن عبدالله ) خادم معزاسماعيلى وفات كرد و او همانستكه بعد از آنكه كافورا خشيد والى مصر وفات كرد و (معز) او را با احترام تمام بمصر روانه كرد. مصريان در روز ورود او با او، بناى جنگ گذاشتند، ديدند تاب او را ندارند. روز ديگر باستقبال او بيرون شدند و همه پياده بودند و او سواره با ايشان آمد تا وقت زوال بكنار شهر مصر رسيد، داخل بلد شد و اعيان مصر را رخصت مراجعت داد و خود با لشكرش در موضعى كه الحال به (قاهره ) مشهور است نزول نمود و در همان شب چهار ديوار قاهره را با بعضى از خانه ها مهيا ساخت . چون اهل مصر روز ديگر، جهت تهنيت آمدند و آن شهر نو را ديدند بسى تعجب نمودند. پس (جوهر) امر كرد خطبه و سكه بنام مولاى او بزنند و لباس سياه ، ديگر نپوشند و خطبارا جامه هاى سفيد بپوشانيد و چون روز جمعه شد امر كرد در عقب حمد بر خدا صلوات بر رسول و اهلبيت طاهره عليهم السلام بفرستند و در جمعه ديگر، گفت : حى على خير العمل در اذان گفتند.
و در اين روز، سنه 1178، متولد شد (ميرزا محمد بن عبدالنبى ) اخبارى بحت معاصر شيخ افقه آشيخ جعفر عرب و ما بين شيخ كبير و او منافرت تمامى بوده است و شيخ در رد او رساله لطيفه نوشته است .
روز : 23
در اين روز، سنه 203، بقولى شهادت حضرت امام رضا عليه السلام واقع شده و زيارت آنحضرت از نزديك و دور سنت است . بدانكه از روزى كه (ماءمون ) حضرت رضا(ع ) را وليعهد خود كرد كه روز ششم شهر رمضان باشد چنانچه گذشت اول ابتلا و گرفتارى آنحضرت شد چه آنكه مبتلا شد بمعاشرت (ماءمون ) منافق كه به حسب ظاهر در تعظيم و احترام حضرت رضا عليه السلام مى كوشيد اما در باطن پيوسته كاسه هاى زهر بكام مباركش مى رسانيد و در آخر كار چندان آنجناب بتنگ آمده بود كه از خدا مرگ خود را مى خواست چنانچه (ياسر) خادم روايت كرده كه هر روز جمعه كه آنحضرت از مسجد جامع مراجعت مى كرد بهمان حاليكه عرق دار و غبار آلوده بود دستها را بدرگاه الهى بر مى داشت و عرضه ميكرد: بارالها! اگر فرج و گشايش كار من در مرگ من است ، پس همين ساعت مرگ مرا برسان . و پيوسته در غم و حزن بود تا از دنيا رحلت كرد.
در كيفيت شهادت آن جناب روايات ، مختلف است و من اكتفا مى كنم در اينجا بآنچه (شيخ صدوق ) و (مفيد) ذكر فرموده اند.
(ابن بابويه ) روايت كرده كه چون امام رضا(ع ) با (ماءمون ) به جانب عراق مى آمدند روزى آن جناب را تبى عارض شد و اراده قصد كرد و (ماءمون ) از پيش ، يكى از غلامان خود را كه بروايت (شيخ مفيد)، (عبدالله بن بشير) نام داشت امر كرده بود كه ناخنهاى خود را بلند كند و به كسى هم اظهار نكند و چون شنيد كه حضرت اراده قصد دارد، زهرى مانند (تمر هندى ) بيرون آورد و بآن غلام داد و گفت اينرا ريزه كن و با ناخنهاى خود سرشته و خمير كن و دست خود را بآن آلوده گردان و ميان ناخنهاى خود را از آن پر كن و دست خود را مشوى و با من بيا.
پس مامون سوار شد و بعيادت آن حضرت آمد و نشست تا آن جناب را فصد كردند و بروايت ديگر نگذاشت و در خانه اى كه حضرت مى بود، بوستانى بود كه درختان انار در آن بود. همان غلام را گفت كه چند دانه انار بچين ، چون چيد و آورد، گفت اينها را براى (حضرت رضا) در جامى دانه كن و بروايت (شيخ مفيد) گفت فشار بده و آبش ‍ را بگير. پس آن جام را بدست شوم خود گرفت و نزد آن امام مظلوم گذاشت و گفت از اين آب انار تناول كنيد كه براى شما نيكو است .
حضرت فرمود الحال باشد، ساعتى ديگر بعد از رفتن شما. (ماءمون ) گفت نه بخدا سوگند البته بايد در حضور من تناول نمائى و اگر نبود رطوبتى در معده من ، هر آينه من نيز در خوردن با تو موافقت مى كردم .
پس بجز (ماءمون ) آن جناب چند قاشقى از آن تناول فرمود. پس (ماءمون ) بيرون رفت و حضرت در همان ساعت بقضاى حاجت شتافت .
راوى گفت كه نماز عصر را نكرده بوديم كه پنجاه مرتبه او را حركت داد و از آن زهر قاتل ، احشاء و امعاى آن جناب بزير آمد. چون اين خبر به (ماءمون ) رسيد، پيغام فرستاد كه اين ماده ايست از فصد بحركت آمده است ، دفعش براى شما نافع است و چون شب در آمد، حال آن جناب دگرگون شد و امر شدت گرفت و چون صبح گشت آن حضرت به رياض رضوان انتقال فرموده بود و آخر كلامى كه از آن جناب شنيده شده اين آيه مبارك بوده :
(( قل لو كنتم فى بيوتكم لبرز الذين كتب عليهم القتل الى مضاجعهم و كان امر الله قدرا مقدورا))
و بروايت (شيخ مفيد)، حضرت بعد از خوردن زهر، دو روز زنده بود و وفات كرد. پس (مامون ) يك روز و يك شب ، وفات آن جناب را پنهان داشت .
پس (محمد بن جعفر صادق ) را با جماعت آل ابوطالب كه حاضر بودند، طلبيد و خبر وفات آن جناب را بايشان اظهار كرد و گريست و حزن شديد اظهار كرد. پس ايشان را بنزد آن جناب آورد و بدن آن حضرت را بايشان نمود و گفت گواه باشيد كه آسيبى از ما باو نرسيده است .
پس با جنازه آن جناب خطاب كرد كه اى برادر! بر من گران است كه ترا بدين حالت به بينم و مى خواستم كه پيش از تو بميرم و تو خليفه و جانشين من باشى و لكن با تقدير خدا چه مى توان كرد.
پس جنازه آن جناب را بعد از غسل و تكفين حركت دادند و در همين موضعى كه فعلا مدفون است ، دفن نمودند. قبر شريفش در خانه (حميد بن قحطبه ) در قبله قبر (رشيد) است و در وقت غسل و تكفين و نماز و دفن ، پسرش ‍ (حضرت جواد عليه السلام ) حاضر بود و اين امورات بر دست آن جناب واقع مى شد و مردم نمى دانستند.
در بعضى روايات است كه (ماءمون ) از ترس آنكه مبادا مردم فتنه كنند، جنازه حضرت را در شب حركت داد و دفن نمود. صلوات الله عليه .
(( من سره ان يرى قبرا بروئيته
يفرج الله عمن زاره كربه
فليات ذا القبر ان الله اسكنه
سلاله من رسول الله منتجبه ))
و در اين روز، سنه 256، (زبير بن بكار) وفات كرد و زبير از اولاد (عبدالله بن زبير) است و از اعيان علما و قاضى مكه بوده و بر نسب قريش اطلاع تمامى داشته و كتاب انساب قريش و موفقيات از تصنيفات او است و او همانست كه ساق و قدمش را برص گرفت براى آنكه قسم داد يكى از طالبين را باين قبر و منبر. پدرش بكار، همانست كه ظلم كرد بر (حضرت رضا) و آن جناب بر او نفرين فرمود در وقت دعاى آن حضرت از قصر افتاد و گردنش ‍ كوبيده شد و جدش (عبدالله بن مصعب ) همانست كه عهد (يحيى بن عبدالله بن حسن ) را پاره كرد و سعايت كرد در حق او نزد (رشيد)، (يحيى ) او را قسم بصيغه برائت داد و او قسم خورد در همانوقت تب كرد و بعد از سه روز بمرد و قبر او چند مرتبه منخسف شد.(34)
در اين روز، سنه 403، (محمد بن الطيب ) معروف به (قاضى ابوبكر باقلانى بصرى ) ناصر طريقه (ابوالحسن اشعرى ) معروف به (مناضره ) در بغداد وفات كرد.
در اين روز - يا روز 24 - سنه 309، (حسين بن منصور حلاج ) كشته شد بفتوى علما، چه علما و فقهاى آن عصر حكم كردند بحليت خون او، بواسطه شنيدن بعضى كلمات از او و در محضر (حامد بن عباس ) وزير (مقتدر). (قاضى ابو عمرو) فتوى بر ريختن خون او داد و سايرين نيز فتوى دادند و در سجلى نوشتند و حلاج پيوسته ميگفت : الله الله فى دمى .
پس او را بزندان و واقعه را بعرض خليفه (مقتدر باالله ) برسانيدند. مقتدر گفت اگر علما فتوى بريختن خون او دادند، بدهيد او را بجلاد تا هزار تازيانه بر او بزند و اگر هلاك شد، هزار تازيانه ديگر بزند، پس او را گردن زدند.
پس او را در صبح سه شنبه 23 ذيقعده بجلاد دادند و هزار تازيانه بر او زد. پس دستها و پاهاى او را قطع كرد و سر او را جدا كرد و در جسر بغداد بدار كشيد. پس بدن او را بسوزانيد و خاكسترش را در دجله ريخت . گويند اتفاقا آب دجله در آن سال زياد شد. اصحاب حلاج گفتند كه بواسطه خاكستر حلاج بوده و مردم در حق او دو فرقه اند و واقعه او با (على بن بويه قمى ) و قصه او با (ابوسهل نو بختى ) در غيبت شيخ طوسى و سيزدهم بحار مسطور است .

next page

fehrest page

back page