سرمايه سخن جلد سوم

سيد محمدباقر سبزوارى

- پى‏نوشت‏ها -
- ۱ -


2- سوره كهف، آيه 103 - 104.
3- كمال الدين و تمام النعمة،ص 290.
4- سوره حجرات، آيه 13.
5- تاريخ يعقوبى، ج 2،ص 8.
6- سوره ضحى، آيه 6 - 8.
7- نهج البلاغه، نامه 45.
8- نورالثقلين، ج 5،ص 579، ح 23.
9- من لا يحضره الفقيه، ج 1،ص 188، ح 570.
10- بحارالانوار، ج 12،ص 5، ح 12.
11- نور الثقلين، ج 5،ص 595، ح 13
12- كنز العمال، ج 11،ص 438.
13- الخرائج و الجرائح، ج 2،ص 876.
14- الكافى، ج 2،ص 134 - 19، با اختلاف.
15- مسند ابى يعلى، ج 12،ص 12.
16- بحارالانوار، ج 79،ص 243.
17- شرح الاسماء الحسنى،ص 152.
18- بحارالانوار، ج 97،ص 305.
19- سوره فتح، آيه 29.
20- سوره بقره، آيه 207.
21- بحارالانوار، ج 19،ص 81، با اختلاف.
22- ابرهه پيل به مكه آورد، بدان عزم كه ويران كند و سبب آن بود كه ابرهه كليساى نيكو به يمن بكرد و مى خواست كه مردمان آن جا روند. بر مثال آن كه به كعبه آمدندى. گفت: آن خانه خراب كنم و آنك دو عرب بدان كنيسه در حدث كردن و در محراب ماليدند و ابرهه طيره شد واز ملك حبشه اين دستورى خواسته بود و آن پيل را با خود بياورد. پس مردمان مكه به كوه ها رفتند و دو صد اشتر از آن عبدالمطلب برده بودند. سوى ابرهه رفت. ابرهه از شكوه و فر عبدالمطلب فروماند و او را به كرامت بر تخت خود نشاند، برابر خويش. پس عبدالمطلب از شتران خويش سخن گفت. ابرهه گفتا: پنداشتم كه از من شفاعت اين خانه خواهى كردن كه شما را بدان فخر باشد جاودانه، تا تو را بخشم و باز گردم. عبدالمطلب گفت: انا رب الابل و للبيت رب من خداوند شترم، سخن شتر توان گفت و خانه را خداونديست كه دشمن را از آن باز تواند داشت. ابرهه بخنديد از آن سخن و شگفت آمدش. لفظ عبدالمطلب بفرمود تا شتران را باز دادند و عبدالمطلب بازگشت. روز ديگر ابرهه با سپاه و پيل به در مكه آمد. خداى تعالى طير ابابيل را بفرستاد به مخلب و منقار اندر سنگ ها و بر سر ايشان فرو گذاشتند و بر سر مرد آمدى و به شكم اسب بيرون شدى و به ساعتى همه هلاك شدند. و روايت است كه آن مرغان كنار دريا گل برداشتند و خداى تعالى تفى از دوزخ بفرستاد بر آن وزيد و اندر هوا سنگ گشت و چون بر ايشان آمد، اندام هايشان پاره شد و كس به شهر يمن باز نرسيد و اين همه را خوره به تن افتاد و بمرد. و اين ذكر در قرآن مجيد است:
اءلم تَرَ كيفَ فعَلَ ربُّكَ باءَصحابِ الفِيلِ؛ (سوره فيل، آيه 1).
23- سوره قصص، آيه 85.
24- مجمل التواريخ.
25- نهج السعادة، ج 7،ص 5
26- سوره يوسف، آيه 108.
27- سوره مائده، آيه 54.
28- قرب الاسناد،ص 109، ح 377.
29- سوره محمد، آيه 38.
30- سوره جمعه، آيه 3.
31- فتح البارى، ج 8،ص 493.
32- كشف الفنون، ج 1،ص 67، با اختلاف.
33- بحارالانوار، ج 31،ص 133.
34- همان، ج 46،ص 10.
35- مجمل التواريخ و القصص،ص 43.
36- بحارالانوار، ج 108،ص 285.
37- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1،ص 97.
38- بحارالانوار، ج 22،ص 348، ح 64.
39- همان،ص 368، ح 8.
40- بحارالانوار، ج 18،ص 134، ح 5.
41- مناقب ابن شهر آشوب، ج 1،ص 17.
42- بحارالانوار، ج 18،ص 135.
43- مستدرك سفينة البحار، ج 10،ص 375.
44- وسائل الشيعه، ج 3،ص 9، باب 26.
45- الكافى، ج 5،ص 149، ح 8.
46- همان،ص 319، ح 59.
47- بحارالانوار، ج 67،ص 287.
48- همان، ج 65،ص 288.
49- تحف العقول،ص 158.
50- شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 10،ص 267.
51- همان.
52- الخصال،ص 292.
53- سوره زمر، آيه 9.
54- سوره ملك، آيه 10.
55- سوره عنكبوت، آيه 43.
56- جامع السعادات، ج 3،ص 226.
57- تحف العقول،ص 54.
58- مسند الشهاب، ج 2،ص 88.
59- تحف العقول،ص 54.
60- سوره مومنون، آيه 117.
61- سوره بقره، آيه 111.
62- سوره يونس، آيه 36.
63- سوره انعام، آيه 116.
64- سوره اسراء، آيه 36.
65- سوره بقره، آيه 78.
66- سوره بقره، آيه 79.
67- بحارالانوار، ج 2،ص 88، با اختلاف.
68- احتجاج، ج 2،ص 264.
69- الاحتجاج، ج 2،ص 264.
70- سوره بقره، آيه 159.
71- الاحتجاج، ج 2،ص 264 - 265.
72- منية المريد،ص 137.
73- سوره آل عمران، آيه 18.
74- بحارالانوار، ج 84،ص 199.
75- سوره ابراهيم، آيه 5.
76- سوره غاشيه، آيه 21.
77- المسائل العكبرية، شيخ مفيد،ص 113.
78- سوره تكاثر، آيه 5 - 7.
79- سوره واقعه، آيه 95.
80- سوره اسراء، آيه 85.
81- سوره جن، آيه 26 - 27.
82- بحارالانوار، ج 1،ص 225.
83- سوره قصص، آيه 83.
84- منصور دوانيقى يك تن از عناصر پليد و دومين خليفه و پادشاه عباسى است كه در سخنان اميرالمؤ منين على عليه السلام به خونريز بى باك معرفى شده است. ثانيهم افتكهم حسن تدبير و روش حكيمانه در مردم خودپسند و مغرور نيز حسن تاءثير دارد. از اعمال ائمه دين و پيشوايان معصومين بايد عبرت گرفت و عدم وسايل و نبودن مقتضيات را عذر ترك وظيفه نبايد كرد. مسلمان بايد اثر وجودى داشته باشد و از هر فرصت به نفع دين استفاده كند و قدمى بردارد و دين خود را ادا كند.
85- خرائج و جرائح،ص /115
86- العهود،ص 544، با اختلاف.
87- چند سال قبل مرحوم ضياءالحق حكيمى - كه نواده مرحوم حاج ملاهادى سبزوارى بود - به تهران آمد و اين داستان را از قول پدرش مرحوما قا عبدالقيوم نقل كرد كه روزى در خدمت پدر نشسته، مشغول استفاده بودم. پيش پدر درس مى خواندم. در خانه را زدند. باباى خانه عبدالرحمن نام داشت. گفت: درويشى است بر در خانه و مى گويد به من روغن منداب بدهيد كه مورد احتياج است. پدرم فرمود: برو و هر چه مى خواهد بده. عبدالرحمن گفت: نداريم من شيشه ها را شسته و آماده كرده ام تا ببرند و پر كنند. فرمود: پس آن مرد را معطل نكن. بگو نداريم. عبدالرحمن گفت: من مى گويم او قبول نمى كندو مى گويد در آن شيشه كه در طاقچه زير زمين است يك چارك موجود است. همان مقدار مرا كافى است.
پدرم فرمود: برو ببين اگر هست محرومش نكن و بدو باز ده. رفت و با تعجب باز گشت و گفت: من هيچ نديده بودم درست گفته است. همان قدر كه او مى خواست در يك شيشه موجود است. پدرم گفت: برو شيشه را به او بده و در را ببند.
من ناراحت شدم كه چنين مرد غيب دان و شخص بيدارى كه از زير زمين خانه ما خبر مى دهد، ديدنى است. چگونه پدرم بى اعتنايى مى كند و به او وقعى نمى نهد.
پدرم فرمود: پسر جان درس بخوان اين ها قابل ديدن نيستند. كسى كه يك چارك روغن كشف كرده، ميخواهد نمايش دهد، قابل ملاقات نيست.
88- كتاب الزهد؛ص 19.
89- المحاسن، ج 2،ص 652، ح 4.
90- سوره توبه، آيه 34.
91- بحارالانوار، ج 72،ص 362، ح 74. (ميزان، 633)
92- الكافى، ج 2،ص 82، ح 14.
93- المختصر من فضايل آل النبى الاطهر، به نقل از مجله المرشد.
94- سوره نحل، آيه 125.
95- شرح اصول الكافى، ملا صالح مازندرانى، ج 1،ص 122.
96- من لا يحضره الفقيه، ج 2،ص 609، ح /3213
97- سوره رعد، آيه 7.
98- مستدرك سفينة البحار، ج 7،ص 366.
99- بحارالانوار، ج 2،ص 70، ح 27.
100- سوره نساء، آيه 5.
101- مستدرك سفينة البحار، ج 7،ص 365.
102- بحارالانوار، ج 2،ص 105، ح 66.
103- كشف الظنون، ج 1،ص 39، با اختلاف.
104- شرح الاسماء الحسنى، ج 1،ص 134.
105- بحارالانوار، ج 58،ص 129.
106- نهج البلاغه، خطبه 218./
107- سوره ق، آيه 37.
108- بحارالانوار، ج 23،ص 47؛ نهج البلاغه، كلمات قصار، 147.
109- سوره مائده، آيه 66.
110- سوره كهف، آيه 65.
111- عوالى اللئالى، ج 4،ص 104.
112- الكافى، ج 8،ص 312، ح 485.
113- بحارالانوار، ج 10،ص 392.
114- الكندى يعقوب بن اسحاق است و به نام فيلسوف معروف عرب در بصره نشو و نمو يافته و در بغداد تحصيل كرده است، از زمان ماءمون شهرت علمى داشت تا وقتى كه معلم احمد بن معتصم گرديد و در اواخر از آن سمت كناره گرفت يا بر كنار رفت. تاريخ فوت او را به اختلاف گفته اند از 248 - 260.
115- الكافى، ج 7،ص 85؛ تهذيب الاحكام، ج 9، ح 274.
116- بحارالانار، ج 70،ص 359.
117- همان،ص 359.
118- خرائج و الجرائح، ج 2،ص 689.
119- سوره ق، آيه 21.
120- سوره ق، آيه 21.
121- سوره ق، آيه 22.
122- المحاسن، ج 1،ص 262.
123- بحارالانوار، ج 7،ص 89.
124- سوره توبه، آيه 49.
125- توضيح لازم: مدير خانواده را تدبير منزل ضرورى است. گاهى ضرورت و لزوم ايجاب مى كند و تنبه را تنبيه لازم مى شود. پس از انجام وظيفه اعلام جاهل و تنبه غافل ناميده مى شود. هرگاه مؤ ثر نشو بايد جلوگيرى از سموم و مهلكات اخلاقى بنمايد و آن ها را آزاد نگذارد. قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجارة (سوره تحريم، آيه 6).
ولى مقصود از داستان سعد بن معاذ و سوء خلق او اين است است كه بدخلقى او نابجا و ناروا بوده، چه مردمى هستند كه اگر در خارج از محيط منزل ناراحتى پيدا كنند و با وضع نامطلوبى مواجه شوند، سنگينى و متانت خود را حفظ مى كنند و آن نگرانى، نراحتى و اضطراب درونى خود را به خانه مى آورند و دل خود را در خانه خالى مى كنند.
گاه خانم و گاه كلفت و نوكر و گاهى فرزندان از دختر و پسر با غفلت مختصر مورد دشنام و ناسزا قرار مى گيرند. افراد خانواده متوجه مى شوند كه آقا عصبانى و ناراحت هستند، وگرنه اين غفلت كم و اين ترك اولى مستلزم اين قدر مجازات نيست. پس خاطر قهر مظاهر پدر از خارج آزرده است و اين موضوع بهانه است.احترام مى كنند و عذر مى خواهند و انتظار بخشش و عفو دارند، با آن كه مى دانند گناهى نكرده اند. اين فشار روحى را به خود وارد مى آوردند و تحمل مى كنند. خداى داناى عادل بينا كه از دل هاى همه خبر دارد، يا من هو اقرب الينا من حبل الوريد.
عدل خداوند مقتضى است كه جبران شكست دل كند و فشار روحى كه يك بى گناه به خود وارد كرده در نتيجه سوء خلق پدر تحمل نشان داده، بايد انتقام بگيرد و جاى اين انتقام عالم برزخ است.
در حديث آمده است كه نماز در قبر همدم آدم و يا بهترين صورت تا روز قيامت همراه است، و ساير اعمال نيكوى انسان بدين سان همراهى كنند و مونس شوند، چنان چه بدكارى در قبر موجب وحشت و ارعاب باشد، تا روز قيامت كه فزع اكبر دست دهد و هر كس به مقام مناسب خود برسد و مقيم شود.
هفت دوزخ چيست ؟ اعمال بدت هشت جنت هست اعمال خوشت
حشر تو بر صورت اعمال توست هر چه بينى نيك و بد احوال توست
جمله اخلاق و اوصاف اى پسر هر زمان گردد مثل در نفخ صور
گاه نارت مى نمايد گاه نور گاه دوزخ گاه جنات است و حور
لاله و گل ها و ريحان ديمن جمله طاعات است و اخلاق حسن
حور وغلمان جملگى اوصاف توست مهر و مه روح است و قلب صاف توست
قصر مرواريد و درهاى ثمين شد دل پر نور تو اى مرد دين
جوى خمرو جوى آب و جوى شير نيست جز اوصاف پاك دل پذير
حضرت امام حسن عسكرى به ابوهاشم جعفرى فرمودند: بهشت را درى است به نام در نكوكارى، از اين در وارد نمى شوند، مگر نكوكاران. در عبارت است از محل ورود به يك محوطه از در بايد وارد. راه ورود به بهشت سعادت نكوكارى و سلامت نفس است. حضرت اميرالمؤ منين عليه السلام فرمايد: اءنّ الجهاد باب من ابواب الجنة؛ يكى از درهاى بهشت در جهاد و فداكارى است. مردم مجاهد و فداكار از اين در به بهشت وارد مى شوند و همين معنى است كه يكى از درهاى بهشت را باب الحسين ناميده و غالبا از اين در به بهشت مى رسند.
روزى كه هر كس به پناه وسيله ايست ما را وسيله اى نه به غير از ولاى توست
126- كه چه پرسيده است.
127- يحيى.
128- هيچ كه در عالم.
129- سوره احقاف، آيه 35.
130- سوره لقمان، آيه 17.
131- سوره هود، آيه 115.
132- شادى مفرط.
133- مستدرك سفينة البحار، ج 5،ص 373.
134- سوره حجر، آيه 21.
135- سوره يوسف، آيه 53.
136- سوره قيامت، آيه 2.
137- بحارالانوار، ج 77،ص 82.
138- سوره ليل، آيه 5 - 7.
139- نهج البلاغه، حكمت 82.
140- سوره عنكبوت، آيه 2.
141- الغدير، ج 10،ص 124.
142- مستدرك سفينة البحار، ج 7،ص 27.
143- معانى الاخبار،ص 178.
144- بحارالانوار، ج 38،ص 37،ص 217.
145- نهج البلاغه، نامه 28.
146- امالى صدوق،ص 176.
147- امالى، صدوق،ص 176.
148- بحارالانوار، ج 28،ص 38.
149- صحيفة الزهار،ص 210.
150- سوره طه، آيه 1 - 2.
151- سوره اسراء، آيه 79.
152- ديوان شمس تبريزى.
153- الكافى، ج 2،ص 84، ح 5.
154- سوره واقعه، آيه 10 - 11.
155- سوره واقعه، آيه 10 - 11.
156- سوره واقعه، آيه 10 - 11.
157- تاريخ مدينه دمشق، ج 50،ص 252.
158- عوالى اللئالى، ج 1،ص 20.
159- سوره انفطار، آيه 10 - 11.
160- سوره آل عمران، آيه 188.
161- سوره غافر، آيه 19.
162- من لا يحضره الفقيه، ج 2،ص 616.
163- بحارالانوار، ج 43،ص 17، با اختلاف.
164- شرح اصول الكافى، ج 11،ص 445.
165- دعائم الاسلام، ج 1،ص 200.
166- الاستيعاب، ج 3،ص 1036.
167- بحارالانوار، ج 38،ص 393، با اختلاف.
168- اختصاص،ص 186.
169- نهج البلاغه، نامه 45.
170- بحارالانوار، ج 4،ص 69، با اختلاف.
171- سوره اسراء، آيه 44.
172- نهج البلاغه، خطبه 51.
173- الكافى، ج 2،ص 163.
174- يكى از مباحث شيرين و سودمند اخلاقى، همين فرق بين صفات است كه گاهى فضيلت با رذيلت اشتباه مى شود. مظلوم با متظلم، تواضع يا تملق، شرف و بزرگوارى، با تكبر و خودخواهى. در جاى خود گفته ايم. يكى از معانى صراط كه از موى باريك تر و از شمشير برنده تر و از هر شب تاريك تاريك تر است، همين است كه رذايل با فضايل اشتباه مى شود. مظلوميت افتخار و انظلام ننگ است. تواضع دليل بزرگوارى است. همچنان كه شاخى را ميوه بسيار فرو كشد، سپيدار سر بالا نهد، چون ميوه از حد بگذرد استوان ها نهند تا به كلى فرود نيايد.
خاتم الانبياء صلى الله عليه و آله و سلم از همه متواضع تر، ماسبق الرسول احد فى السلام. اگر تقديرا سلام پيشين هم ندادى، او متواضع بود و سابق در اسلام؛ زيرا كه واضع اسلام او بود، هم از او شنيدند. انبيا همه ظل اويند، اگر سايه يكى پيش از وى در آيد، در واقع ذى ظل سابق است.
تواضع براى خدا فخر است؛ زيرا چنان است كه با خدا كرده، تواضع آينه معرفت است. به قدر تواضع معرفت را توان دانست. به تواضع بزرگى خود ظاهر مى كند؛ يعنى كه مرا ديده روشن است و گوهر شناسم. مادح خورشيد مداح خود است كه دو چشم روشن و نامرمد است، اما اگر باهل دنيا كند براى دنيا از آن وعده محروم؛ بلكه راءس كل خطيئه است، سجود غير خدا را نشايد.
بزرگى و تكبر به هرچه غير حق باشد، مطلوب تا چون براى حق تواضع كنى، مقبول باشد و با قيمت درويش عارف مسلكى را پير لحيانى در حمام تواضع ها كرد، خيال كرد از آن خلعت ها كه اءنّ الله عبادا ءِاذَا انظروا الى الخلق البسوهم لباس السعادات، خود مپندار كه آن پير دلاك و ريش او ليف حمام بوده است، نزد اهل دل تواضع بايد نمود، تا شرف قبول يابد، مسؤ وليت وجود طلا شود، شكستگى درست كنند.
پس در حقيقت هستى در اين نيستى و درستى در اين شكستگى است. العزة لله و لرسوله و اللمومنين اشاره است به اين كه جز به اين طايفه نشايد:
ثناى اهل دنيا معصيت است.
مى بلرزد عرش از مدح شقى بدگمان گردد زمدحش متقى
رو اشداء على الكفار باش خاك بر دلدارى اغيار پاش
دلدارى اهل دنيا، دل سياه كند، چنان كه دلدارى اوليا روشن كند. طعام موافق نافع و ناموافق، زيان دارد. ايشان سفلگانند يا سفلت برند. اوليا به علوت كشانند. مرد متواضع چون شاخِ تر است، چندان كه بكشى نشكند. مثل اين كه متواضع بالطبع در فروتنى خشنود و گشاده رو باشد، دليل ترى اوست. به خلاف آن كه به تكلف تواضع كند، صدر را به ديگرى ايثار نمايد. دل خسته گردد، پشيمان كه چرا كردم خلق مرا خوار فرض كنند.
پس معلوم شد كه شاخ خشك برده، بعد از تواضع بر او شكست آمد. شكست آدمى اين گونه است كه گويند: بيچاره و شكسته است، اما عاقل چون دانست كه عزت به كوشش حاصل نشود. كسى از فرعون بالاتر نبود، چون نخواست، خدا از همه خوارتر كرد. اگر فرعون موسى را تواضع مى كرد، درجه او نزد حق نزديك درجه اوليا بودى؛ زيرا چنان بزرگى و هستى را چون براى خدا بشكستى، لايق همان تواضع مقام يافتى . اگر حمالى تواضع كند، چنان نيست كه امير يا سلطانى.
هر كه عزت خود طلبيد خوار و هر كه خودى فراموش كرد و پيوسته مشغول حق شد، چنان كه باز خودى خود را رها و صيد براى سلطان مى كند، بازوى سلطان تخت او شد و عنايت سلطان بخت او، به خلاف بازان ديگر كه جنس اويند و صيد بهر خود مى گيرند، لاجرم هميشه مردار خوار و گرسنه اند و عاقبت به هر گامى به دامى گرفتار. پس در واقع براى خود صيد را آن باز كرد كه براى شاه كرده بود، لاجرم نام انبيا تا ابد باقى و به بقاء الله باز بسته است.
175- علل الشرايع، ج 1،ص 155، با اختلاف.
176- نهج البلاغه، حكمت 241.
177- اختصاص،ص 184، با اختلاف.
178- بحارالانوار، ج 28،ص 104.
179- سوره نساء، آيه 165.
180- بحارالانوار، ج 29،ص 217.
181- احتجاج، ج 1،ص 132.
182- سوره آل عمران، آيه 103.
183- سوره فاطر، آيه 28.
184- سوره توبه، آيه 128.
185- سوره توبه، آيه 103.
186- سوره مائده، آيه 64.
187- سوره توبه، آيه 49.
188- سوره كهف، آيه 50.
189- سوره آل عمران، آيه 85.
190- سوره مائدة: آيه 50.
191- سوره مريم، آيه 27.
192- سوره نمل، آيه 16.
193- سوره مريم، آيه 5 - 6.
194- سوره نساء، آيه 11.
195- سوره بقره، آيه 180.
196- سوره انعام، آيه 67.
197- سوره هود، آيه 39؛ سوره زمر، آيه 40.
198- سوره آل عمران، آيه 144.
199- سوره توبه، آيه 13.
200- سوره ابراهيم، آيه 8.
201- سوره همزه، آيه 7.
202- سوره الشعراء، آيه 227.
203- سوره هود، آيه 121 - 122.
204- يك نكته خيلى قابل ذكر اين است كه اين خطبه را در كتب شيعه و سنى هر دو مى خوانيد. فريقين نقل و حكايت و از طريقين بيان روايت كرده اند. از طرق شيعه سند منتهى مى شود به حضرت صديقه صغرى - زينب كبرى - دختر اميرالمؤ منين. عقيلة القريش كه در آن وقت چهار يا پنج سال داشته اند. شايد اين خاطره در بانوى اسلام بود كه يك دختر چهار ساله چشم هاى خود را به دهان مادر دوخته و عبارت خطابه مادر را در خزينه سينه اندوخته كه تاريخ تكرار مى شود. يك روز ديگر نوبت سخنرانى به او مى رسد. كه كيدك واسع سعيك و ناصب جهدك فوالله لا تمحو ذكرنا و لا تميت وحينا.
205- من مى گويم: به گفته دانشمندان قيد حيثيت مكثر موضوع است، مرد مقدسى ماست به نسيه خريده بود، چون به خانه آمد و ماست را بسيار ترش يافت، روى ترش كرد و گفت: بر پدرت لعنت! كمى تاءمل كرد و آن گاه گفت: نه از حيث اين كه ماستش ترش است بر پدرش لعنت، ولى از حيث اين كه نسيه داد خدا پدرش را بيامرزد.
206- صحيح بخاى، ج 4،ص 42.
207- بيت الاحزان،ص 153، به نقل از الدر النظيم.
208- بحارالانوار، ج 43،ص 14.
209- بحارالانوار، ج 43،ص 215.
210- سوره بقره، آيه 45.
211- سوره رعد، آيه 28.
212- بحارالانوار، ج 43،ص 215.
213- الكافى، ج 1،ص 459، ح 3.