تبليغ در قرآن

علی اصغر الهامي نيا

- ۹ -


علاوه بر اين ، رساترين تفسير و تعبير پيرامون موعظه نيز در سخنان معصومين (ع ) يافت مى شـود كـه بـراى روشـن شـدن نـقـش و تـأ ثـيـر آن ، جـمـلاتـى از امـيـر مـؤ مـنـان (ع ) نقل مى كنيم .
(اَلْمَواعِظُ صِقالُ النُّفوُسِ وَ جَلاُ الْقُلُوبِ)(361)
موعظه ها صيقل جانها و جلاى دلهايند.
(بِالْمَواعِظِ تَنْجَلِى الْغَفْلَُْ)(362)
با موعظه ها غفلت ، زدوده مى شود
(ثَمَرَُْ الْوَعْظِ الاِْنْتِباهُ)(363)
ثمره پنددهى ، هشيارى است .
2 / 2 ـ موعظه حسنه
قـرآن مـجـيـد در آيـه 125 سـوره نـحـل ـ كـه سـه راه حـكـمـت ، مـوعـظـه و جـدال را بـيان مى كند ـ حكمت را بدون قيد و شرط آورده ، زيرا همان طور كه ياد كرديم ، حكمت ، خير كثير است و صد در صد بار مثبت دارد و امكان ندارد كار يا سخنى حكيمانه و حكمت آميز باشد ولى خـوب و سـودمـند نباشد ولى موعظه مى تواند خوب يا بد باشد. از اين رو قرآن ، موعظه خـوب را پـيـشـنـهـاد كـرده و مـبـلّغـان را از نـوع بـد آن بـر حـذر داشـتـه اسـت و از مـيـان انـواع جدال نيز، جدال احسن را برگزيده و به كمتر از آن ، رضا نمى دهد.
علاّمه طباطبايى با توجّه به بخش دوم آيه كه مى فرمايد:
(... اِنَّ رَبَّكَ هُوَ اَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبيلِهِ وَ هُوَ اَعْلَمُ بِالْمُهْتَدينَ)
هـمـانا پروردگارت به كسى كه از راهش گمراه شود، داناتر است و او به هدايت يافتگان نيز داناتر است .
مى نويسد:
شـايـد ايـن تـعـليـل ، سـبـب مـقـيـد شـدن (مـوعـظـه بـه (حـسـنـه ) و جـدال بـه (احـسن )) را مى خواهد توضيح دهد و معنايش اين است كه ؛ خداوند سبحان به كسانى كـه از ديـن حـق او مـنـحـرف مـى شـونـد، آگـاهـتـر اسـت ، هـمـيـن طـور بـه احوال هدايت يافتگان به اين دين ، داناتر است ، بنابراين او مى داند كه آنچه در راه دعوت به سـوى او سـودمـنـد اسـت ، هـمـانـا حـكـمـت ، مـوعـظـه حـسـنـه و جدال احسن است ، نه چيز ديگر و اعتبار صحيح نيز اين معنا را تأ ييد مى كند.(364)
مـوعـظـه حسنه چيست ؟: منظور از موعظه حسنه ، اين است كه واعظ، روش نيكويى در القاى موعظه در پـيـش گـيرد و از هرگونه خشونت ، تحميل ، تحقير، سخنان سست و... نسبت به مخاطب پرهيز كند، شخصيت و حالات روحى او را در نظر بگيرد و با ملاطفت و مدارا او را از زشتيها پرهيز دهد و به نيكيها ترغيب نمايد، در لا به لاى سخنان معصومين (ع ) برخى از اوصاف موعظه نيكو را مى توان يافت به طور مثال ؛ امير مؤ منان (ع ) مى فرمايد:
(خَيْرُ الْمَواعِظِ ما رَدَعَ)(365)
بهترين موعظه آن است كه باز دارد.
و امام عسكرى (ع ) فرموده است :
(مَنْ وَعَظَ اَخاهُ سِرّاً فَقَدْ زانَهُ وَ مَنْ وَعَظَهُ عَلانِيًَْ فَقَدْ شانَهُ)(366)
هـر كـس بـرادرش را در نـهـان پـنـد دهـد، بـر مـنـزلت او مـى افـزايـد و اگر آشكارا پندش دهد، تحقيرش كرده است .
علاّمه طباطبايى ، پيرامون موعظه حسنه مى نويسد:
راه خدا، همان اعتقاد حق و عمل حق است و پرواضح است كه دعوت به سوى خدا به وسيله موعظه از واعظى كه از پند خويش اندرز نمى گيرد، در واقع ، دعوت عملى برخلاف دعوت گفتارى اوست ... از ايـنـجـا روشن مى شود كه نيكى موعظه از جهت نيكى اثر آن در احياى حق مورد نظر است به ايـن مـعنا كه واعظ به آنچه وعظ مى كند متعّظ باشد، علاوه بر اين ، آنقدر حسن خلق از خود نشان دهـد كـه موعظه اش در دل شنونده مقبول افتد و قلبش در برابر آن نرم گردد، پوستش بلرزد، گوشش بشنود و چشمش خاشع شود.(367)
3 / 2 ـ عناصر موعظه اى قرآن
بـا تـوجـه بـه ايـنـكـه قـرآن ، كـتـاب انـسـان سـازى است و بايستى همه انسانها را با اختلاف بـسـيـارى كـه در روحـيات و احساسات و عواطف دارند، ارشاد و راهنمايى كند و چنين رسالتى تا انـتـهـاى دنـيـا بـرعـهـده ايـن كتاب مقدس است ، به طور طبيعى بايد همه نيازهاى روحى و عاطفى بـشـريـت را بـا مـحـتـواى بـى انـتـهـاى خـويـش بـرآورده سـازد. از ايـن رو در خـلال سـور و آيـات خـود، هـمـه گـونـه عناصر موعظه اى را مطرح كرده و آنها را در اندرز دهى خويش به كار گرفته است كه در دو بخش مثبت و منفى ، ارزيابى مى شود:
الف ـ عـنـاصر مثبت : منظور از عناصر مثبت ، ارزشهاى والايى است كه قرآن ، مخاطبان خود را به احـيـا و تقويت آنها فرامى خواند و در يك طرح منسجم و فراگير درصدد تعليم و تربيت جامعه اسـلامـى بـراسـاس آنـهـاست ، از اين رو برعناصر ارزشمند به طور مكرّر تأ كيد مى ورزد كه برخى از آنها عبارت است از:
تقوا، صبر، زهد، احسان ، محبت به يكديگر، دستگيرى از مستمندان ، حمايت از ضعيفان ، استقامت ، شجاعت ، وحدت ، تفكّر، تذكّر، عبرت از تاريخ گذشتگان ، يادآورى مرگ و شدائد عالم برزخ و سختى قيامت و عذابهاى كشنده دوزخ ، ترغيب به نعمتهاى بهشتى ، كسب رضايت الهى و... .
ب ـ عـناصر منفى : اين دسته ، عناصر ضدارزشى و مخرّبى است كه گوهر انسانيت را به يغما مـى بـرد و ارزش آدمـى را بـه حـد پايين تر از حيوانات مى رساند، بدين سبب ، قرآن با طرح آنها در موعظه هاى هشدار دهنده خود، مخاطبان را به طور جدّ از آلودگى به آنها بازداشته است از قبيل .
دنياپرستى ، تجمل گرايى ، پيروى از هواى نفس ، آرزوهاى طولانى ، عصبيت ، ستم ، تبعيض ، نـافـرمـانـى خـدا، شـرك ، جـهل ، خود فراموشى ، حق كشى ، فحشا، فراموش كردن عالم پس از مرگ و... .(368)
جدال احسن
در قرآن مجيد مى خوانيم :
(وَ لَقـَدْ صـَرَّفـْنـا فـى هـذَا الْقـُرْآنِ لِلنـّاسِ مـِنْ كـُلِّ مـَثـَلٍ وَ كـانَ الاِْنـْسـانُ اَكـْثـَرُ شـَىٍْ جَدَلاً)(369)
در ايـن قـرآن ، بـراى مـردم هـمـه گـونـه مـثـال آورديـم و انـسـان ازهـمـه آفـريـده هـا بـيـشـتـر جدال مى كند.
از ايـن آيـه بـرداشـت مـى شـود كـه (جـدال ) از اوصـاف طبيعى و تكوينى انسان است كه مانند صفات فطرى ديگر، او را از ساير جانداران ممتاز مى كند.
انـسـانـهـا گـرچـه در بـسـيـارى از مـسـائل زنـدگـى بـا يـكـديـگـر بـه جـدل و مـنـاظـره مـى پـردازند همچون ؛ مسائل اقتصادى ، علمى ، معيشتى ، عادى و... ليكن مجادله و مـنـاظـره در مسائل فكرى و اعتقادى ، جلوه و نمود خاصّى دارد به گونه اى كه ذهن ، با يادآورى اين واژه بلافاصله به مسائل ياد شده معطوف مى شود.
لفـظ (جـدل ) بـا مـشـتـقـاتـش ، 27 بـار در قـرآن تـكـرار شـده ، شـايـد بـدان دليل كه اسلام با كشمكشهاى فكرى و تقليدى ـ كه درون فكر انسان رشد مى كند ـ مواجه بوده اسـت چـنـانكه با كشمكشهاى خارجى ، دينى ، اجتماعى و سياسى مواجه بوده است كه در اجتماعات غـيـر اسـلامـى بـر زنـدگى بشر سايه افكنده است و آنها بسيار كوشش كرده اند كه با انواع وسـائلى كه در اختيار دارند، به اسلام ، اجازه پيشرفت ندهند و پويايى آن را متوقف كنند يا از مـسـيـرش مـنـحـرف سـازنـد، چنين توطئه اى در قالب جنگهاى طولانى و خونين و مانع تراشيهاى ديـگـر، هـمـيـن طـور ايـجـاد شـبـهـات و القـائات فـكـرى صـورت پـذيـرفـتـه تـا در مـسـائل هدايتگر اسلام ايجاد شك و ترديد كنند، بدين سبب اسلام ، ناچار است كه در برابر همه اين تهديدات به جدال برخيزد.(370)
تبيين واژه ها
ريشه جدال ، جدل و به معناى پيچاندن و گره زدن طناب است ؛ گويا هر يك از دو طرف مجادله ، حـريـف را از رأ ى و نـظـرش مـى پـيـچـانـد و مـنـصـرف مـى كـنـد و نـيـز گـفـتـه اند معناى اصلى جدال ، زورآزمايى و به زمين زدن طرف مقابل است و از (جداله ) يعنى زمين سخت اقتباس شده است .(371)
جـدل در اصـطـلاح ، عـبـارت اسـت از؛ دليـلى كـه بـراى مـنـصـرف كـردن طـرف مقابل از آنچه بر آن اصرار مى ورزد و بحث مى كند، به كار مى رود بدون اينكه خاصيت روشن سـاخـتـن حـق را داشـتـه بـاشـد؛ بـديـن شـكـل كـه آنـچـه را او بـه تـنـهـايـى يـا هـمـراه مـردم قبول دارد، از او بگيريم و به وسيله آن ، ادعايش را رد كنيم .(372)
مـفـهـوم جـدال احـسـن : جـدال مـمـكـن اسـت بـه سـه شـكـل ، زشـت ، خـوب و خـوبـتـر انـجـام گـيـرد: جـدال زشـت ، آن اسـت كـه مـجـادله كـنـنـده بـا سـخـنـان درشـت ، طـعـنـه و اهـانـت ، مـنـاظـره كـنـد و جـدال خـوب آن اسـت كـه بـا مـدارا و نـرمـى سـخـن هـمـراه بـاشـد و طـرف مـقـابـل از آن آزرده نشود و در جدال احسن ، مجادله كننده علاوه بر نرمى سخن و مدارا، تا آنجا به دشـمـن نزديك مى شود كه اتفاق نظر پيدا مى كنند و بدون لجاجت و دشمنى ، به كمك يكديگر، حق را روشن مى سازند.(373)
روايـتـى از امـام عـسـكـرى (ع ) پـيـرامـون جـدال احـسـن و جـدال بـاطـل نـقـل شـده كـه از آن بـرداشـت مـى شـود در جدال احسن بايد محورهاى زير را مورد ملاحظه قرار داد:
سخن طرف مقابل را بايد با دليل قانع كننده رد كرد.
اگر طرف مناظره ، سخن حقى در لا به لاى گفتارش آورد، آن را بپذيريم .
عذر و بهانه او را برطرف و شبهه اش را بزداييم .
او را از نظر استدلال و منطق ، خلع سلاح كنيم .(374)
ديدگاه قرآن
هـمـان طـور كـه پـيـشـتـر يـاد كـرديـم ، قـرآن مـجـيـد از مـيـان انـواع جـدال ، تـنـهـا بـه جـدال احـسـن رضـايـت مـى دهـد و حـتـى جـدال حـسـن را بـه پـيـروانـش پـيـشـنـهـاد نـداده تـا چـه رسـد بـه جدال بد و مى فرمايد:
(وَ لا تُجادِلُوا اَهْلَ الْكِتابِ اِلاّ بِالَّتى هِىَ اَحْسَنُ...)(375)
با اهل كتاب ، جز با جدال احسن ، مجادله نكنيد.
يـعـنـى در مـقـام بـحـث بـا صـاحـبـان مـذاهـب بـيـگـانـه ، هـرگـز بـه خـود اجـازه جـدال بـاطـل نـدهـيـد؛ بـا لسـانِ نـفـى ، هـرگـونـه جـدالى ، غـيـر از جـدال احـسـن را نـفـى مـى كـنـد، زيـرا هـرگـز هـدف ، وسـيـله را تـوجـيـه نـمـى كـنـد. بـلكـه تـعـديـل مـى نـمـايـد، چـون بـراى نـيـل بـه هـدف مـقـدّس ، طـىّ صـراط مـسـتـقـيـم و منزّه لازم است .(376)
بنابراين ، مبلّغ اسلامى ، مجاز است كه تنها با جدال احسن ، به دعوت پيام الهى بپردازد زيرا هـمـان گـونـه كـه ياد شد، جدال احسن ، دردى را دوا نمى كند و حقّى را بر كرسى نمى نشاند و براى دعوت به سوى خدا سودمند نمى افتد و جدال باطل نيز از وسوسه شيطان سرچشمه مى گيرد و هرگز نمى تواند مورد تأ ييد قرار گيرد. همان گونه كه جدال مخالفان را الهام شيطان دانسته ، مى فرمايد:
(... وَ اِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ اِلى اَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ...)(377)
شياطين به دوستان خود الهام مى كنند تا با شما به مجادله برخيزند.
از اين رو مؤ منان را با لحن خاصّى چنين فرمان داد:
(وَ قُلْ لِعِبادى يَقُولُوا الَّتى هِىَ اَحْسَنُ اِنَّ الشَّيْطانَ يَنْزَغُ بَيْنَهُمْ...)(378)
بـه بـنـدگـانـم بـگـو: (سـخـنى بگويند كه بهترين باشد، چرا كه شيطان (به وسيله سخن ناموزون ) ميان آنان فتنه مى كند.)
از سوى ديگر جدال باطل را شيوه كافران دانسته كه به جنگ حق مى آيند:
(وَ مـا نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ اِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ وَ يُجادِلُ الَّذينَ كَفَرُوا بِالْباطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ...)(379)
مـا پيامبران را جز مژده دهنده و بيم دهنده نفرستاديم ، امّا آنان كه كافر شدند، همواره مجادله به باطل كنند تا حق را بدان وسيله از بين ببرند.
پـرواضـح است كه قرآن مجيد، خود همواره با جدال احسن با مخالفان معارف الهى رو به رو مى شـود و هـيـچ گـاه از مـسير برهان ، منطق و استدلال خارج نمى شود، مغالطه و سفسطه نمى كند، بـه جـنـجال آفرينى و جوّسازى متوسّل نمى شود و با معقولترين شيوه پاسخ دشمنان خود را مـى دهـد. چـنـان كـه از امـام صـادق (ع ) نـقل شده كه امير مؤ منان (ع ) فرمود: خداوند آيه زيرا را فرستاد:
(اَلْحـَمـْدُ لِلّهِ الَّذى خـَلَقَ السَّمـواتِ وَالاَْرْضَ وَ جـَعـَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورِ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ)(380)
ستايش از آنِ خداوندى است كه آسمانها و زمين را آفريد و تاريكيها و نور را پديد آورد، اما آنان كه كافر شدند، براى پروردگار خويش شريك قرار مى دهند.
و با آن سه گروهِ (دهريه )، (ثنويه ) و (مشركان ) را محكوم كرد، همين طور با فرستادن سوره (قل هو الله احد) وجود هرگونه همتا را براى خداوند مردود دانست .(381)
آداب و شيوه ها
همان طور كه ياد شد مجادله نيكو براى كشف حقايق و به كرسى نشاندن آنها صورت مى پذيرد نه براى طرد و محكوم كردن طرف مقابل . براى رسيدن به چنين هدفى علاوه بر دانش ، آگاهى و تـسـلط بـر بـحـث ، پـايـبـنـدى بـه ضـوابـط، آداب و شيوه هاى مناظره نيز ضرورت دارد كه مهمترين آنها را به طور مختصر در زير مى خوانيم :
1 ـ از مهمترين آداب بحث آن است كه مجادله گر عصبانى نشود، زيرا انسان عصبانى و غضبناك ، ديرتر از همه حق را درك مى كند، همان گونه كه فرحناك طرب آلود، كمتر از ديگران حق را مى فهمد.(382)
2 ـ مـجـادله گـر بـايـد مـنـصـف بوده ، پيشداورى نداشته باشد، پيشداورى مانند خانه اى پيش ساخته است كه براى ذهن به منزله زندان خواهد بود و راهى براى آزاد انديشى ذهن باز نخواهد گذاشت .(383)
3 ـ نـبـايـد اصـرار كـرد كـه طرف مقابل گفته ما را به عنوان حق بپذيرد بلكه بايد او را به انـديـشـه واداشت تا با ذهن خود حق را دريابد و آن را فرزند فكر خود بداند تا بدان پايبند و عـلاقـه مند باشد براى اين منظور، طرح سؤ ال و به تلاش واداشتن ذهن مخاطب ، روشى است كه قـرآن در پـيـش گـرفـتـه اسـت مـانـنـد؛ آيـات 60 سـوره نمل ، 34 سوره سبأ و 63 ـ 69 سوره واقعه .
4 ـ بايد به طرف مقابل فهماند كه ما بدون هيچ گونه تعصب ، درصدد كشف حقيقت هستيم ، چنين برخوردى سبب جلب اعتماد او در پذيرش حق خواهد شد همان گونه كه قرآن مجيد مى فرمايد:
(قُلْ فَأْتُوا بِكِتابٍ مِنْ عِنْدِ اللّهِ هُوَ اَهْدى مِنْهُما اَتَّبِعْهُ اِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ)(384)
بگو: (اگر راست مى گوييد (كه تورات و قرآن از سوى خدا نيست ) كتابى هدايت بخش تر از اين دو از نزد خدا بياوريد تا من از آن پيروى كنم .)
5 ـ مـجـادله گـر نـبايد جز حق بگويد و جز حق بپذيرد بلكه بايد محكم و متقن سخن بگويد، از سخن سست پرهيز كند و سخن سست طرف مقابل را نيز با منطق محكم رد نمايد. رهنمود قرآن در اين باره چنين است :
(يا اَيُّهَا الَّذينَ امَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ قُولُوا قَوْلاً سَديداً)(385)
اى مؤ منان ، تقواى الهى پيشه كنيد و سخن محكم بگوييد.
خطابه
معناى لغوى خطابه (سخن گفتن رو يا رو با ديگران ) است .(386) خطابه مى تواند بـه عـنـوان سـبـك تـبـليـغ و قـالب ارائه حـكـمـت ، مـوعـظـه و جـدال بـه حـسـاب آيـد يا همرديف موعظه شمرده شود چرا كه محتواى آن چيزى جز يكى از آن سه موضوع نخواهد بود بويژه كه زمينه فعاليت موعظه و خطابه هر دو در دايره احساسات و عواطف ، مـحـدود مـى شـود با اين وصف ، هر يك شرايط جداگانه اى مى طلبد و تفاوتهايى نيز با هم دارند، از ين رو برشمردن خطابه در كنار سه راه ياد شده خالى از لطف نيست . شهيد مطهرى (ره ) پيرامون خطابه و مقايسه و تفاوت آن با موعظه مى نويسد:
مـوعـظـه با خطابه نيز متفاوت است ؛ سر و كار خطابه نيز با احساسات است امّا خطابه براى تـهـيـيـج و بـى تـاب كـردن احـسـاسـات اسـت و موعظه براى رام ساختن و تحت سلطه درآوردن . خطابه آنجا به كار آيد كه احساسات خمود و راكد است و موعظه آنجا ضرورت پيدا مى كند كه شـهوات و احساسات خودسرانه عمل مى كنند؛ خطابه احساساتِ غيرت ، حميت ، حمايت ، سلحشورى ، عـصـبـيت ، برترى طلبى ، عزت طلبى ، مردانگى ، شرافت ، كرامت ، نيكوكارى و خدمت را به جوش مى آورد و پشت سر خود حركت و جنبش ايجاد مى كند، امّا موعظه جوششها و هيجانهاى بيجا را خـامـوش مـى نـمـايـد. خـطـابـه زمـام كـار را از دسـت حـسـابـگـريـهـاى عقل خارج مى كند و به دست طوفان احساسات مى سپارد، اما موعظه طوفانها را فرو مى نشاند و زمـيـنـه را بـراى حـسـابـگـرى و دورانديشى فراهم مى كند. خطابه (انسان را از درون خود) به بيرون مى كشد و موعظه به درون مى برد.
خطابه و موعظه هر دو ضرورى و لازم است ، در نهج البلاغه از هر دو استفاده شده است ، مسأ له عـمـده ، مـوقـع شـنـاسـى اسـت كـه هـر كـدام در جـاى خـود و بـه مـوقـع مـورد اسـتـفـاده واقـع شود.(387)
بـراى اسـتـفاده بهينه از خطابه ، مبلغ بايد اسلوب خطابه را به خوبى فرا گيرد، موقعيت و حـالات مـخاطبان خود را بشناسد آنگاه بر كرسى خطابه قرار گيرد و به ايفاى نقش ‍ بپردازد هـمـان طـور كـه بـزرگ مـبـلّغ راه خـدا ـ رسـول اكـرم (ص ) ـ بزرگ خطيب نيز بود و هرگاه به خطابه مى پرداخت ، چشمانش سرخ مى شد، صدايش رسا و خشمش برافروخته مى گشت ، گويا هشدار دهنده سپاه خودى است كه او را از حمله صبح و شام دشمن برحذر مى دارد.(388)
خـطـابـه هـاى آتـشـيـن و بـى نظير امام على (ع ) نيز در كتب روايى و تاريخى ، بويژه در نهج البلاغه فراوان است ، اين خطابه ها در موقعى ايراد شده كه احساسات بايد برافروخته شود و طـوفانى به وجود آيد و بنيادى ظالمانه بركنده شود، آنچنان كه در صفّين در آغاز برخورد بـا مـعـاويـه ، خـطـابـه اى مـهـيـّج و آتـشـين ايراد كرد و خونها را به جوش آورد كه با يك حمله (آبشخور فرات ) را از دست دشمن آزاد كردند.(389)
حـضـرت سـيـدالشهدا(ع ) نيز در صبح عاشورا به ايراد خطبه اى پرشور و حماسى پرداخت و طى آن به اصحاب باوفايش فرمود:
(صـَبـْراً بـَنـِى الْكـِرامِ فـَمـَا الْمَوْتُ اِلاّ قَنْطَرٌَْ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤ سِ وَالضَّرّأِ اِلَى الْجِنانِ الْواسـِعَِْ وَالنَّعـيـمِ الدّائِمَِْ فـَاَيُّكـُمْ يَكْرَهُ اَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَ ما هُوَ لاَِعْدأِكُمْ اِلاّ كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَ عَذ ابٍ...)
اى بـزرگ زادگان ، پايمردى كنيد زيرا مرگ جز پلى نيست كه شما را از گرفتارى و سختى به بهشت وسيع و نعمتهاى جاويد مى رساند؛ راستى كدام يك از شما از اينكه از زندان به كاخ منتقل شود ناراحت مى شود؟ همچنين مرگ براى دشمنان شما چنان است كه كسى از كاخ به زندان و شكنجه گرفتار مى شود.
امـام سجاد(ع ) فرمود: در چنين حالتى امام حسين (ع ) و يارانش هر چه بيشتر مى جنگيدند و زخمى مى شدند و شهيد مى دادند، چهره هايشان نورانى تر، اندامشان باصلابت تر و دلهايشان آرامتر مى شد.(390)
روشها
همان گونه كه ياد كرديم ، مخاطبان پيام الهى از نظر كشش فكرى ، حالات روانى و اجتماعى و آمادگى دريافت و اجراى پيام در سطوح گوناگونى قرار دارند و نمى توان همه را يكنواخت و از يـك راه و بـا يـك روش بـه سـوى پـيـام خـدا فـراخـوانـد بـلكه بايد براى هر گروهى به فراخورِ آن گروه از راهها و روشهاى گوناگون ، سود جست .
روش (تـشـويق و تنبيه ) گرچه يك روش پذيرفته شده در تعليم و تربيت است ، كه دايره اى مـحـدودتـر از تـبليغ دارد، ولى از لحن آيات قرآن مى توان برداشت كرد كه چنين روشى در تبليغ نيز كاربرد دارد چنان كه مى فرمايد:
(وَ ما نُرْسِلُ الْمُرْسَلينَ اِلاّ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ...)(391)
ما پيامبران را جز مژده دهنده و بيم دهنده نفرستاديم .
بـشـارت و انـذار دورنـمـاى كلان تبليغى را ترسيم مى كنند امّا در مرحله اجرا بايد از روشهاى جـزئى هـمـانـنـد تـدرّج ، تكرار، همراهى ، تداعى و الگودهى استفاده كرد كه در اين بخش مورد بحث قرار مى گيرند.
تدرّج
زدودن رسـوبـات فـكـرى غـلط و خـرافـات و گـزافـه از عـمـل و سـخـن ديـگـران و جـايـگـزيـن كـردن افـكـار، كـردار و گـفـتـار صـحـيـح ، كـارى بـس مـشـكل است بويژه اگر مخاطب در محيطهاى آلوده و به دور از فرهنگ انسانى رشد يافته باشد، بـهـترين روشى كه در اين ميدان كاربرد دارد، روش ‍ تدرّج يا تبليغ گام به گام است كه با تـوجـه بـه شـرايـط زمـانـى ظـهـور اسـلام ، تـوسـط رسـول خـدا(ص ) اعـمـال شـد و بـسـيـار مـوفـق بود. قرآن مجيد نخست در ارائه تئورى و طراحى پيامگزارى خود بر اين روش تأ كيد و تصريح مى كند و مى فرمايد:
(وَ قُرْآناً فَرَقْناهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكْثٍ وَ نَزَّلْناهُ تَنْزيلاً)(392)
و قـرآنـى كـه آن را تـقـسـيـم كـرديـم تـا آن را بـا درنـگ بر مردم بخوانى و آن را به تدريج نازل كرديم .
همچنين به فلسفه تدريجى بودن خود اشاره كرده ، مى فرمايد:
(وَ قـالَ الَّذيـنَ كـَفَرُوا لَوْلا نُزِّلَ عَلَيْهِ الْقُرْآنُ جُمْلًَْ واحِدًَْ كَذلِكَ لِنُثَبِّتَ بِهَ فُؤ ادَكَ وَ رَتَّلْناهُ تَرْتيلاً)(393)
كـسـانـى كـه كـافـر شـدنـد گـفـتـنـد: (چـرا قـرآن يـكـجـا بـر او نـازل نـمـى شـود؟) اين به خاطر آن است كه قلب تو را با قرآن محكم كنيم و (از اين رو) آن را به تدريج بر تو خوانديم .
و در مرحله عمل نيز روش تدرّج را در سه محور پيام ، انتخاب پيامگير و پيامگزارى مراعات كرده است .
الف ـ پيام
مـحـتـواى ديـن الهـى كه شامل معارف حقيقى و احكام شرعى است درصدد اصلاح همه شؤ ون اجتماع انـسـانـى اسـت ولى تـغـيـيـر نـاگـهـانـى عـقـائد، اخـلاق و اعـمـال نـادرسـت مـردم كـه در طـول قـرنـهـا بـه آن خـو گـرفـتـه انـد، كـارى وحـشـت انـگـيـز و مـحال است ، از اين رو اسلام ، نخست سيماى كلى و دورنمايى از باورهاى راستين خود را به طور مـجـمـل مـطـرح كـرد سـپـس بـه تـبـيـيـن جـز جـز آن پـرداخـت ؛ ايـن روش تـدريـجـى بـدان جـهـت اعـمـال شـد تـا مردم از دريافت پيام ، زده نشوند و دلها در پيوند اجزاى پيام الهى به يكديگر متزلزل نگردند.
دقت در آيات مكّى و مدنى قرآن مجيد، اين حقيقت را روشن مى سازد كه گروه نخست ، متضمّن كليات پـيـام بـه شـكـل اجـمـالى اسـت و گـروه دوم بـه تـشـريـح و تـفـصـيـل هـمـان كـليـاتى پرداخته كه در آيات مكّى آمده است . علاوه بر اين ، آيات مدنى نيز در بيان احكام از روش تدريجى تبعيت كرده است .(394)
به طور مثال :
1 ـ تحريم شراب در پنج مرحله و در آيات مكّى و مدنى به تدريج ابلاغ شد؛
نـخـسـت در آيـه 16 سـوره نـحـل (مـكـّى ) بـه طـور مـجـمل به مستى شراب اشاره كرده و آن را در مقابل رزق حسن قرار داده و تفهيم كرده كه مستى ، رزق حسن نيست .
در مرحله دوم در آيه 7 سوره اعراف (مكّى ) اعلام مى كند كه خداوند (اثم ) را حرام كرده است .
سپس در آيه 219 سوره بقره (مدنى ) تصريح مى كند كه شراب مصداق بارز (اثم ) است .
در مـرحـله چـهـارم در آيـه 43 سـوره نـسـأ (مـدنـى ) اعـلام كـرد كـه در حال مستى نبايد به نماز ايستاد.
و در نـهـايـت بـه طـور صـريـح ، حـكـم قـطـعـى تـحـريـم را در آيـه 90 سـوره مـائده (مـدنـى ) نازل كرد:
(يـا اَيُّهـَا الَّذيـنَ امـَنـُوا اِنَّمـَا الْخـَمـْرُ وَالْمـَيـْسـِرُ وِالاَْنـْصـابُ وَالاَْزْلامُ رِجـْسٌ مـِنْ عـَمـَلِ الشَّيْطانِ فَاجْتَنِبُوهُ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ)
اى كـسـانـى كـه ايـمان آورده ايد، شراب و قمار و بتها و ازلام (بخت آزمايى ) پليد و از كارهاى شيطان است ، از آنها دورى گزينيد تا رستگار شويد.
2 ـ سـلمان فارسى مى گويد: (نمازهاى واجب ، ابتدا دو ركعتى بود و پيامبر(ص ) در مكه نماز را دو ركـعـتى به جا مى آورد. وقتى به مدينه هجرت كرد نيز مدتى دو ركعتى به جاى آورد تا اينكه بر برخى از نمازها افزوده شد.)(395)
3 ـ طـبـق آيـه هـاى 156 سـوره اعـراف ، 3 سـوره نمل ، 4 سوره لقمان و 7 سوره فصّلت ـ كه جـمـلگـى مـكّى اند ـ حكم پرداخت زكات آمده است ولى حكم دريافت آن در آيه 103 سوره توبه ـ كه مدنى است ـ نازل شد:
(خُذْ مِنْ اَمْوالِهِمْ صَدَقًَْ تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكّيهِمْ بِها...)
از ثروتهايشان صدقه (زكات ) بگير تا بدان وسيله آنها را پاك كنى و پرورش دهى .
ب ـ انتخاب پيامگير
تـرديـدى نـيست كه رسول خدا(ص ) از ابتدا به عنوان پيامبر همه انسانها تا قيامت مبعوث شد و خداوند به او فرمود:
(قُلْ يا اَيُّهَا النّاسُ اِنّى رَسُولُ اللّهِ اِلَيْكُمْ جَميعاً)(396)
بگو: اى مردم ! من پيامبر خدا به سوى همه شما هستم .
ولى دعوت آن حضرت طى سه مرحله انجام گرفت ؛
نخست فرمان يافت كه خاندان خويش را به سوى خدا دعوت كند:
(وَ اَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الاَْقْربينَ)(397)
خويشان نزيك خود را انذار كن .
سپس دايره دعوت را بازتر كرد و فرمود:
(وَ كَذلِكَ اَوْحَيْنا اِلَيْكَ قُرْآناً عَرَبِيّاً لِتُنْذِرَ اُمَّ الْقُرى وَ مَنْ حَوْلَها...)(398)
و اين گونه قرآنى عربى را بر تو وحى مى كرديم تا امّالقرا (مكه ) و اطرافش را انذار كنى .
آن گاه رسول اكرم (ص ) به گسترش دعوت در سراسر دنيا پرداخت و همه انسانها را به آيين خويش فرا خواند.
ج ـ پيامگزارى
پـيـامـگـزارى اسـلامـى نـيـز طـى سـه مرحله : دعوت زبانى ، دعوت منفى (سلبى ) و جهاد انجام گرفته است .
دعـوت زبـانى : چنين دعوتى از طريق آيات قرآن و سخنان پيامبر(ص ) انجام گرفت و طى آن ، انـسان به رعايت كرامت انسانى و اخلاق نيكو فراخوانده شده است و خداوند به پيامبرش فرمان داده كه با تمام هنرهاى زبانى و با مراعات حالات مخاطبان آنان را به سوى او دعوت كند.
دعوت منفى (سلبى ): در اين مرحله مؤ منان فرمان يافته اند كه راه خويش را از كافران جدا كنند و اجـتـمـاعـى اسـلامـى تـشـكـيـل دهـنـد كـه هـيـچ گـونـه فـكـر و عـمـل غير اسلامى نداشته باشد و از گناهان و رذايل اخلاقى فاصله بگيرد. اين راهكار در آيات متعددى از قرآن مجيد گنجانده شده است از جمله :
(لَكُمْ دينُكُمْ وَلِىَ دينِ)(399)
دين شما (كافران ) براى خودتان و دين من هم براى خودم .
(وَ لا تـَرْكـَنـُوا اِلَى الَّذيـنَ ظـَلَمـُوا فـَتـَمـسَّكـُمُ النـّارُ وَ مـا لَكـُمْ مـِنْ دُونِ اللّهِ مـِنْ اَوْلِيـأَ ثـُمَّ لا تُنْصَرُونَ)(400)
بـه سـوى سـتمگران تمايل نيابيد كه آتش شما را فرا مى گيرد و جز خدا هيچ ياورى نخواهيد داشت و يارى نخواهيد شد.(401)
جهاد: ممكن است كسانى نسبت به معارف حقيقى و براهين منطقى اسلام عناد ورزند و با مبارزه منفى و ارشاد نيز از ميدان بيرون نروند و دست به توطئه و فتنه گرى بزنند و بخواهند در برابر دعـوت پـيـام الهـى سـنـگ انـدازى كـنند و حق تبليغ را كه از حقوق اوّلى هر فكر و مكتب است از او سـلب نـمـايند، در اين صورت اسلام ، از دفاع ـ كه حق مسلّم هر پديده اى است ـ سود مى جويد و به گوشمالى فتنه گران مى پردازد و به پيروان خويش فرمان جهاد مى دهد:
(وَ قـاتـِلُوهـُمْ حـَتـّى لا تـَكـُونَ فـِتـْنٌَْ وَ يـَكـُونَ الدّيـنُ لِلّهِ فـَاِنِ انـْتـَهـَوْا فَلا عُدْوانَ اِلاّ عَلَى الظّالِمينَ)(402)
بـا آنـان پـيـكـار كـنـيد تا فتنه اى باقى نماند و دين ، مخصوصِ خدا گردد پس اگر (از فتنه گرى ) دست كشيدند، جز بر ستمگران ، مجازاتى نيست .
كـسـى كـه بـا الفـبـاى اسـلام آشـنا باشد با اندك دقّتى در مى يابد كه جهاد اسلامى هرگز براى شستشوى مغزى ديگران و تحميل عقايد اسلامى نيست زيرا چنين كارى اوّلاً امكان ندارد و نمى توان فكر و عقيده اى را بر كسى تحميل كرد. از اين گذشته ، بر فرض امكان ، عقيده تحميلى هيچ گونه ارزشى ندارد. سوم اينكه قرآن مجيد، خود بر تِز كينه توزانه (اسلام دين شمشير است ) خط بطلان كشيده و با سرفرازى اعلام داشته :
(لا اِكْراهُ فِى الدّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ...)(403)
هيچ اجبارى در پذيرش دين نيست زيرا راه صحيح از راه انحرافى متمايز شده است .
به گفته مصلح جهان اسلام علاّمه كاشف الغطا:
(اسلام پيشگام در جنگ نيست و با اختيار خود بدان مبادرت نمى ورزد، اين دشمنان هستند كه جنگ را بـر او تـحـمـيـل مـى كـنـنـد و مـسـلمـانـان در جـنـگ نـيـز جـز بـا وسـايـل مـشـروع نمى جنگند، در جنگ و صلح از تخريب ، آتش سوزى ، استفاده از مواد شيميايى ، بـسـتـن آب بـر روى دشـمن ، خوددارى مى كنند همان گونه كه كشتن زنان و كودكان و اسيران را جايز نمى دانند و... هر كارى را كه شرف و مروّت انسانى از آن ابا دارد و از پستى و قساوت و وحشيگرى برمى خيزد، هرگز مرتكب نمى شوند.)(404)
تكرار
تـجـربـه هـاى روان شـناسى ثابت كرده است كه تكرار پيامها در شرايط گوناگون زمانها و مـكـانـهـاى مـخـتـلف و در اشـكال متفاوت ، تأ ثير مضاعف دارد و آن را در ذهن مخاطبان تثبيت مى كند، امروزه چنين تكنيكى در انواع تبليغات تجارى ، فرهنگى ، سياسى ، جنگ روانى و... جاى خود را باز كرده و در كارآيى آن جاى هيچ گونه ترديدى نيست .
فلسفه تكرار
عـلل و انـگـيـزه هـاى گوناگونى ، تأ ثيرگذارى تكرار پيام را مبرهن ساخته كه مهمترين آنها عبارت است از:
1 ـ به فرموده رسول اكرم (ص ):
(اَلنّاسُ مَعادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَالْفِضَِّْ)(405)
مردم همانند معدنهاى طلا و نقره اند.
بـر ايـن اسـاس گنجينه دلهاى مردم يكسان نيست و توان دريافت و استنباط آنان از پيام الهى در زمـيـنـه هـاى گـونـاگـون مبدأ و معادشناسى و ديگر معارف دينى متفاوت است به همين سبب پيامها بايد به طور مرتب و حساب شده تكرار شود تا در همه افكار تأ ثير بگذارد.
2 ـ يـكى از خصوصيات انسانها فراموشكارى است و امكان دارد بسيارى از حقايقى كه روزى با گـوش جـان شـنـيـده انـد بـر اثر مرور زمان به طاق نسيان بسپارند و چنين خسرانى به وسيله تكرار جبران مى شود. قرآن مجيد اين حقيقت را چنين بيان مى كند:
(وَ كَاَيِّنْ مِنْ آيٍَْ فِى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وُ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ)(406)
چه بسا نشانه اى (از خدا) در آسمان و زمين است كه از كنارش مى گذرند و از آن رويگردانند.
3 ـ در روان شناسى دينى ، دل انسان حالات گوناگون دارد؛ گاه آمادگى دريافت پيام را دارد و گاهى زمينه آن را ندارد. چنان كه ممكن است در جمع نپذيرد و در خلوت پذيرا باشد. امام رضا(ع ) مى فرمايد:
(اِنَّ لِلْقـُلُوبِ اِقْبالاً وَ اِدْباراً اَو نَشاطاً وَ فُتُوراً فَاِذا اَقْبَلَتْ بَصُرَتْ وَ فَهِمَتْ وَ اِذا اَدْبَرَتْ كَلَّتْ وَ مَلَّتْ فَخُذُوها عِنْدَ اِقْبالِها وَ نَشاطِها وَاتْرُكُوها عِنْدَ اِدْبارِها)(407)
دلهـا رويـكـرد و رويـگـردانـى دارنـد يـا داراى نـشـاط و بـى مـيـلى هـسـتـنـد؛ هـرگـاه اقـبـال نـشـان دهـند، بينا و دانا مى شوند و هرگاه روى مى گردانند، ناتوان و خسته مى شوند. بـنـابـرايـن هـنـگـام اقـبـال و نـشـاط، آنـهـا را بـه كار مى گيريد و هنگام بى ميلى ، آنها را به حال خود گذاريد.
تـكـرار پـيـام ايـن حـسـن را دارد كـه فـرصت مى يابد دلهاى رميده را در مناسبتهاى مختلف به دام اندازد و پايبند محتواى خويش سازد. به گفته سعدى :
گر چه دانى كه نشنوند بگوى
هر چه دانى ز نيكخواهى و پند
زود باشد كه خيره سر بينى
به دو پاى اوفتاده اندر بند
دست بر دست مى زند كه دريغ
نشنيدم حديث دانشمند(408)
4 ـ ظـاهـر زيـبـا و فـريـبـاى دنـيـا بـه گـونـه اى طـبـيـعـى انـسـان را بـه خـود مشغول و از معنويات و عالم ملكوت باز مى دارد و اگر كسى از اين سوى او را نخواند فريب مى خـورد و كـم كـم سـقـوط مـى كـند، تكرار پيامهاى روح افزاى الهى گاه و بيگاه و در هر كوى و برزن ، از چنين فاجعه اى جلوگيرى مى كند؛ تكرار نواى ملكوتى اذان در شبانه روز، تكرار و تأ كيد بر تقوا در خطبه هاى نماز جمعه و... چنين نقشى را ايفا مى كند.
روش قرآن