احمد (ص)موعود انجيل

آيت الله شيخ جعفر سبحاني

- ۳ -


تمام ذرات جهان خدا را تسبيح مى گويند

بسم اللّه الرحمن الرحيم.
1 . (سَبَّحَ لِلّهِ مِا فِى السَّمَواتِ وَمِا فِى الأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكيمُ؛.
خدا را آن چه در آسمان ها و زمين است تسبيح مى گويد (و او را از هر نوع عيب و نقصى تنزيه مى نمايد). اوست عزيز و حكيم).
يكى از حقايق و معارف بلند قرآن، اين است كه سراسر ذرات جهان، خدا را سجده مى كنند و به حمد و ثنا و تسبيح و تقديس او مشغولند و اين حقيقت جز از قرآن، از هيچ مكتبى به اين گستردگى شنيده نشده است؛ به عبارت روشن تر، همه ذرات موجودات، از دل اتم ها گرفته تا درون كهكشان ها و سحابى ها اين سه وظيفه بزرگ را انجام مى دهند:.
1 . همه موجودات جهان، خدا را (سجده) مي كنند؛.
2 . سراسر جهان هستى، خدا را (حمد) و (ثنا) مى گويند؛.
3 . تمام موجودات، خدا را (تسبيح) مى گويند.
تو گويى سراسر جهان، خضوع و فروتنى، گوش و زبان، روح و احساس، درك و مسؤوليت، نور و روشنايى وعلم و دانش است.
سجده با حمد و تسبيح، تفاوت روشنى دارد كه نياز به بيان ندارد؛ زيرا سجده، خضوع و ابراز كوچكى است، در حالى كه حمد و تسبيح بيان كمال و جمال خدا و پيراستن او از نقص وعيب است.

تفاوت حمد و تسبيح.

هرگاه خدا را از اين نظر ستايش كنيم كه او داراى صفات كمال و جمال و مبدأ كارهاى نيك و سودمند است در اين صورت ستايش ما را (حمد) مى گويند؛ ولى اگر ذات او را از هر نوع عيب ونقص پيراسته بدانيم و پيراستگى او را ابراز كنيم، آن را (تسبيح) مى گويند؛ به عبارت ديگر، (حمد) خدا، توصيف او در برابر كمال (صفات ثبوتى واعمال نيك) است، خواه اين كمال جزو ذات او باشد مانند علم وقدرت، يا از افعال او به شمار رود، مانند رازقيت. در حالى كه تسبيح خدا، تنزيه او از عيوب و نقايص (صفات سلبى) است.
اكنون كه تفاوت اين دو روشن شد لازم است درباره هر سه مطلب - كه يكى از ابتكارات قرآن است - اندكى بحث كنيم.

1 . همه ذرات جهان در برابر خدا خاضعند.

الف) قرآن، سجده و خضوع موجودات جهان را به گونه هاى مختلفى مطرح كرده؛ در برخى از آيات، تنها از سجود موجودات داراى آگاهى و عقل سخن به ميان آورده است، آن جا كه مى فرمايد:.
(وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمَواتِ وَالأَرْضِ طَوْعاً وَ كَرْهاً وَظِلالُهُمْ بِالْغُدُوِّ وَالآصالِ؛(1).
آن چه در آسمان ها و زمين است و هم چنين سايه هاى آنها صبح و شام از روى ميل و اجبار، براى خدا سجده مى كنند).
در اين آيه به گواهى لفظ (مَنْ) در جمله (وَلِلّهِ يَسْجُدُ مَنْ فِى السَّمِواتِ) تنها خضوع موجودات داراى عقل مطرح مى باشد.(2).
ب) در برخى از آيات دايره سجده گسترده تر گرفته شده و از سجود تمام جنبندگان سخن به ميان آمده است، آن جا كه مى فرمايد:.
(وَلِلّهِ يَسْجُدُ مِا فِى السَّمَواتِ وَمِا فِى الأَرْضِ مِنْ دابَّةٍ وَالْمَلائِكَةُ وَهُمْ لايَسْتَكْبِرُونَ؛(3).
براى خدا آن چه در آسمان ها و زمين از جنبندگان و فرشتگان است، سجده مى كنند و هرگز كبر نمى ورزند).
ج) بار سوم سجده گياهان و درختان را متذكر مى شود و مى فرمايد:.
(وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدانِ؛(4) بوته ها و درختان او را سجده مى كنند).
د) بار ديگر با ديد وسيعى از سجود و خضوع سايه هاى اجسام سخن گفته و مى فرمايد:.
(أَوَلَمْ يَرَوْا إِلي مِا خَلَقَ اللّهُ مِنْ شَى‏ءٍ يَتَفَيَّؤُا ظِلالُهُ عَنِ الْيَمينِ والشَّمائِلِ سُجَّداً لِلّهِ وَهُمْ داخِرُونَ؛(5).
مگر نمى نگرند به اجسامى كه خدا آفريده است كه سايه هاى آنها از راست و چپ (صبح و عصر) حركت و خدا را سجده مى نمايند در حالى كه خود اجسام درحال خضوع و اطاعت هستند).
ه) براى بار پنجم خداوند، از سجده آفتاب و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و چهارپايان سخن گفته است، آن جا كه مى فرمايد:.
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَمَنْ فِى الأَرْضِ والشَّمْسُ والقَمَرُ والنُّجُومُ وَالْجِبالُ والشَّجَرُ وَالدَّوابُّ وَكَثِير مِنَ النّاسِ...؛(6).
مگر نمي بيني كه خدا را آن چه در آسمان ها و زمين است و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه ها و درخت و چهارپايان و بسياري از مردم سجده مي كنند).
بنابراين مسأله سجده موجودات مسأله اي عمومي است كه سراسر جهان هستي را فرا مي گيرد و اختصاص به موجودي ندارد. پس آن چه مهم است فهميدن حقيقت (سجده) است و چگونه هر موجودي از با عقل و بي عقل در برابرعظمت حق ابراز تذلل و كوچكي مي نمايد.

مقصود از سجود موجودات چيست.

سجده انسان معمولاً با گذاردن اعضايي از آن جمله پيشاني و احياناً چانه(7) بر زمين انجام مي گيرد. اين هيأت ظاهري سجده است ولي روح آن، همان ابراز تذلل و فروتني در برابر معبود است.
در اين جا اين مسأله مطرح مي شود كه آيا در تحقق سجده - كه هدف از آن، كمال خضوع است - لازم است كه هيأت خاصي وجود داشته باشد و بدون تحقق آن، نمي توان اين لفظ را به كار برد يا اين كه ملاك و ميزان آن، ابراز خضوع و فروتني است و در هر كجا اين امر محقق شود، مي توانيم لفظ سجده را به كار ببريم، هرچند همان هيأت خاص، وجود نداشته باشد و اگرهم به آن هيأت خاص سجده مي گوييم، از اين نظر است كه يك چنين هيأت در نظر مردم حاكي از غايت تواضع و خضوع است و در حقيقت طريقي براي اظهار كوچكي و فروتني است.
قرآن در اين مورد، راه دوم را انتخاب مي كند و هر نوع تذلل و كوچكي را كه به هر صورتي تحقق پذيرد، سجده مي نامد و روش عرف و عقل نيز در نام گذاري و به كار بردن الفاظ همين است؛ مثلاً روزي لفظ چراغ در چراغ هاي محقري به كار مي رفت كه براي خود شكل و وضع خاصي داشت و از هيچ نظر قابل مقايسه با چراغ هاي پرفروغ امروز نبود، ولي چون خاصيت و اثر همان چراغ هاي ديرينه در چراغ هاي امروز، به صورت كامل تري موجود است، از اين نظر لفظ مزبور، بدون هيچ گونه تغييري به نور افكن هاي قوي و نيرومند نيز اطلاق مي شود.

حقيقت سجده در موجودات جهان.

سراسر موجودات جهان، به نحو خاصي مراتب فروتني و تذلل خود را به مقام ربوبي ابراز مي نمايند و عالي ترين مظهر براي اظهار كوچكي و تعظيم معبود جهان، اين است كه همه جهان در قبضه قدرت وي بوده و همگي مطيع فرمان و اراده مطلق او هستند؛ به عبارت ديگر اراده واحدي بر جهان حكومت مي كند وهمه موجودات از آن پيروي كرده و در برابر آن هيچ گونه مقاومتي ابراز نمي نمايند.
بنابراين، در سجده به اين معنا (اطاعت بي چون و چراي موجودات از اراده نافذ خداوند) كراهتي تصور نخواهد شد؛ زيرا اكراه در موردي به كار مي رود كه موجودي ازخود، داراي اراده و اختيار باشد تا در مقابل ديگري ابراز مقاومت كند، در صورتي كه هيچ موجودي بدون استمداد از قدرت خدا داراي وجود نيست تاچه رسد كه ازخود اراده مخالفي داشته باشد و سجده در برابر عظمت خدا را مكروه بشمارد.

سجده هايي از روي رغبت و كراهت!.

با وجود اين مشاهده مي شود كه جمله (طَوْعاً وكَرْهاً) براي انسان و هر موجود داراي عقل، دو نوع سجده را ثابت مي كند: سجده اي از روي ميل و سجده اي از روي كراهت.
در اين صورت ناچاريم براي اين دو نوع سجده، تفسيري برگزينيم و بگوييم: منظور از سجده از روي رغبت، آن نوع پذيرش هاست كه با طبع انسان و يا هر موجود ديگر توافق دارد، مانند گردش خون و ضربان قلب براي انسان، و مقصود از نوع ديگر پذيرش يك سلسله روي دادهايي است كه با طبع موجود سازگار نباشد، مانند مرگ ها و بلاهايي كه انسان را پيش از وصول به پايان عمر، محكوم به فنا و نيستي مي سازد.
درقرآن مجيد در آيه ديگري نيز لفظ هاي (طوعاً) و (كرهاً) درباره آسمان ها و زمين به كار رفته است و طبعاً مقصود همان است كه گفته شد، چنان كه مي فرمايد:.
(فَقالَ لَها وَ لِلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتا أَتَيْنا طائعينَ؛(8).
به آسمان و زمين خطاب كرد: بياييد و فرمان مرا در پذيرش هر نوع تبدلات و تغييرات از روي اراده يا كراهت بپذيريد گفتند: به رغبت پذيرفتيم).
بنابراين، هم پذيرش وجود و هم قبول هر نوع تصرف، خواه موافق طبيعت موجود باشد يا مخالف آن، خضوع و اظهار كوچكي در برابر خداست، چيزي كه هست به يك معنا، همه اين پذيرش ها از روي ميل و رغبت است و به يك معنا آن قسم از حوادث كه برخلاف مسير طبيعي موجود باشد، نوعي كراهت در آن وجود دارد.
نه تنها وجود هر موجودي در قبضه قدرت اوست بلكه سايه هاي اجسام در گردش و تحولات خود، تابع اراده و خواست او هستند و هنگام صبح و عصر در دو طرف جسم، سايه هاي چشمگيري ديده مي شود كه همگي در پرتو اراده نافذ او هستند.
آيا شايسته است كه همه اجسام جهان با سايه هاي خود در برابر خدا ابراز كوچكي كنند، اما انسان از سجده تشريعي در برابر خدا امتناع ورزد هر چند پيوسته از نظر تكوين خاضع و خاشع است، به خصوص اين كه خداوند انواع موجودات زمين و آسمان را در برابر انسان خاضع ساخته است(9) ولي او در برابر پروردگارش خضوع نكند.
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار. شرط انصاف نباشدكه تو فرمان نبري.
اكنون كه با معناي سجده در موجودات آگاه شديم و روشن شد كه مقصود از سجده موجودات، سجده تكويني آنهاست، لازم است درباره حمد و تسبيح موجودات جهان، به گونه گسترده اي سخن گوييم.

2 . تسبيح سراسري موجودات جهان.

در گذشته ياد آور شديم كه حمد و ثنا، ستايش خدا در برابر صفات كمالي و ثبوتي اوست، هم چنان كه تسبيح او، پيراسته ساختن خدا از نقايص ومعايب است.
چون در برخي از آيات مورد بحث، هر دو موضوع با هم وارد شده است، از اين نظر، هر دو بحث را يك جا بحث مي نماييم. در تقسيم بندي آيات از هر قسمي به ذكر يك آيه اكتفا مي كنيم.
الف) گاهي قرآن تسبيح موجودات را در دايره وسيعي بيان كرده و آن را امري عمومي كه همه موجودات را در بر مي گيرد مطرح مي كند و مي فرمايد:.
(سَبَّحَ لِلّهِ مِا فِي السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَهُوَ الْعَريزُ الْحَكِيمُ؛(10).
آن چه در آسمان ها و زمين است، خدا را تنزيه مي كند، اوست عزيز و حكيم).
لفظ (ما) برخلاف تصور برخى، هم در عاقل و هم غير عاقل به كار مي رود و منظور از آن در اين جا، تمام موجوداتي است كه در آسمان ها و زمين قرار دارند.
آيه هاي 1 و 24 سوره حشر، 1 سوره صف، 1 سوره جمعه، 1 سوره تغابن به همين مضمون هستند و صريح ترين آيه در اين مورد، آيه 44 سوره اسراست، چنان كه مي فرمايد:.
(تُسَبِّحُ لَهُ السَّمِواتُ السَّبْعُ وَالأَرْضُ وَمَن فيهِنَّ وَإِنْ مِنْ شَىْ‏ءٍ إِى يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبِيحَهُمْ إِنَّهُ كانَ حَليماً غَفُوراً؛.
آسمان هاي هفتگانه و زمين و هر موجود عاقلي كه در آنهاست، خدا را تنزيه مي كند و آن چه در جهان هستي به عنوان (شي‏ء) شناخته شده است، خدا را با ستايش خود تنزيه مي كند ولي شما از تسبيح آنها آگاه نيستيد و درك نمي كنيد به راستي كه او همواره بردبار (و) آمرزنده است).
نكته قابل توجه - كه بعداً سند گفتار ما خواهد بود - عدم آگاهي و درك ما از تسبيح آنهاست.
ب) گاهي از تسبيح فرشتگان به صراحت و يا به كنايه سخن مي گويد، آن جا كه مي فرمايد:.
(وَالْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ وَيَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِي الأرْضِ...؛(11).
فرشتگان با حمد پروردگار خويش او را تسبيح مي گويند و درباره افرادي كه در زمين هستند، آمرزش مي طلبند).
تسبيح فرشتگان در آيات ديگري نيز وارد شده است.(12).
ج) گاهي پس از يك بيان عمومى، تسبيح مرغان هوا را متذكر شده و چنين مي فرمايد:.
(أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللهَ يُسَبِّحُ لَهُ مَنْ فِي السَّمِواتِ وَالأَرْضِ وَالطَّيْرُ صَافّاتٍ كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبِيحَهُ...؛(13).
آيا نديدى، آن چه در آسمان ها و زمين است خدا را تسبيح مي گويند و مرغان گشاده بال نيز تسبيح مي گويند و هركدام به دعا و تنزيه خود آشناست).
دقت بفرماييد در اين آيه به آن گروه كه خدا را تسبيح مي كنند، نسبت (علم) مي دهد و آنها را به تسبيح خود عالم و آگاه معرفي مي كند و به اصطلاح مي فرمايد: (كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبيحَهُ؛ هر كدام به دعا و تسبيح خود آشناست).
تسبيح پرندگان، در آيات ديگري نيز وارد شده است.(14).
د) در برخي تصريح شده كه كوه ها در اوقات خاصي خدا را تسبيح مي گويند، آن جا كه مي فرمايد:.
(إِنّا سَخَّرْنَا الْجِبِالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِىِّ وَ الإِشْراقِ؛(15).
ما كوه ها را براي داود رام كرده و آنها شبانگاه و صبحگاه، خدا را تسبيح مي گويند).
تسبيح كوه ها در آيات ديگري نيز وارد شده است.(16).
ه) براي بار پنجم تسبيح رعد را متذكر مي شود و مي فرمايد: (ويسبح الرعد بحمده).(17).
اكنون بايد ديد منظور از تسبيح چيست.
تسبيح درلغت به معناي تنزيه از نقايص است؛ هرگاه موجودي را از نقايص وعيوب، تنزيه و تقديس نماييم، آن را تسبيح مي گويند. بنابراين، در حقيقتِ تسبيح، تنزيه از نقص و عيب نهفته است و هر تفسيري كه براي تسبيح گفته مي شود اگر حاكي از تقديس خداوند و تنزيه او ازعيب و نقص نباشد نمي توان آن را تفسير صحيح براي تسبيح دانست.

آراي مفسران درتسبيح موجودات.

برخي از مفسران كه نتوانستند به حقيقت تسبيح تمام موجودات پي ببرند براي فرار از اشكالي كه در تسبيح همه موجودات در بدو نظر موجود است گفته اند: مراد از (ما) در (ما فِي السَّمواتِ) موجودات عاقل است كه دارنده شعورند؛ مانند انسان و فرشته كه خداوند را با كمال ادراك و شعور، تقديس مي نمايند.(18).
درحالي كه بسياري از مفسران اين نظريه را نپذيرفته اند و گفته اند: مقصود از (ما) اعم از عاقل و غير عاقل، مدرك و غير مدرك است و ظاهر آيه نيز با نظر آنها وفق مي دهد؛ زيرا لفظ (ما) معمولاً در مطلق موجودات به كار مي رود عكس (من) كه بيشتر در صاحبان عقل و شعور استعمال مي شود.
اين دسته براي تسبيح، معاني گوناگوني ذكر كرده اند، ولي اكثر آنها با اين كه صحيح است، ارتباطي به معناي تسبيح ندارد. اكنون به برخي از نظريات اشاره مي نماييم:.
نظريه نخست: مقصود از تسبيح همان خضوع تكويني هر موجودي در برابر فرمان و اراده الهي است و سراسر هستي در برابر اراده ومشيت خداوند خاضع بوده، و در پذيرش وجود و پيروي از قوانيني كه خداوند براي آنها تعيين نموده است، مطيع و تسليم هستند.
بر اين نظريه، با آياتي كه درباره تسليم بودن تمام موجودات جهان در برابر اراده نافذ حق وارد شده است، استدلال مي شود؛ مانند.
(ثُمَّ اسْتَوي إِلي السَّماءِ وَهِىَ دُخِان فَقالَ لَهِا وَ لِلأَرْضِ ائْتِيِا طَوْعاً أَوْ كَرْهاً قالَتَا أَتَيْنِا طائِعِينَ؛(19).
سپس به آسمان ها پرداخت در حالي كه به صورت گاز بود و به آن و زمين خطاب كرد كه به رغبت يا كراهت زير فرمان ما قرار گيرند. آنها با كمال رغبت به اطاعت از مشيت او گردن نهادند).
بنابراين ممكن است آياتي كه در آنها به تمام آن چه در زمين و آسمان است، نسبت سجود و خضوع داده شده است، مؤيد نظر ياد شده باشد.(20) ولي ما تصور مي كنيم كه اين نظر صايب نيست؛ زيرا مسأله خضوع و سجود و تسليم شدن سراسر جهان هستي در برابر اراده خداوند ارتباطي به مسأله تنزيه وتقديس حق ازنقص و عيب ندارد و نبايد اين دو مطلب را به هم آميخت، اگر چه هر كدام از اينها در جاي خود درست و استوار است.
نظريه دوم: بسياري از مفسران، تسبيح موجودات جهان را چنين تفسير مي كنند:.
نظم و نظام شگفت انگيز هر موجودي با رمز و اتقاني كه در ساختمان آن به كار رفته است، شاهد و گواه بر قدرت بي نهايت، عقل و شعور و حكمت بي پايان سازنده اوست.
سازمان دقيق و اسرار پيچيده هر موجودى، همان طور كه به وجود صانع خود گواهي مي دهد، به لسان تكويني نيز گواهي مي دهد كه خالق آن، دانا و توانا و از هرنوع عجز و جهل مبرا و منزه است؛ مثلاً براي تنزيه خدا از شرك چنين گواهي مي دهد: نظام واحدي كه هم بر يك اتم و هم بر منظومه شمسي ما حكومت مي كند گواهي مي دهد همه سازمان هستي زير نظر آفريدگار واحدي به وجود آمده است و هيچ كس جز او در پديد آوردن هستي دخالت نداشته و اثر و نظام يگانه، حاكي از وحدت مؤثر و نبودن هرنوع شريك و انباز براي اوست از اين جهت وحدت نظام، خدا را از شرك، تنزيه و تقديس مي كند.
خلاصه همان طور كه حكومت نظم وقانون واحد بر مجموع جهان آفرينش، گواه حكومت ناظم يگانه اي بر جهان است؛ هم چنين اسرار دقيق و اندازه گيري شده موجودات، بيانگر دانايي و توانايي آفريدگار آنهاست.
اين نظريه - كه مورد اعتماد بسياري از مفسران است - از جهاتي قابل دقت و ملاحظه مي باشد:.
1 . اگر مقصود خدا از تسبيح تمام موجودات جهان، اين باشد كه در اين نظر آمده، اين حقيقتي است كه همه آن را درك مي كنند و مي فهمند ديگر جا ندارد كه قرآن بفرمايد: (ولكن لاتفقهون تسبيحهم؛(21) شما تسبيح آنها را نمي فهميد) زيرا اين نوع تنزيه را هر فردي به فراخور حال خود درك كرده و مي فهمد.
برخي براي اصلاح اين نظريه ناچار شدند كه جمله (لاتفقهون) را به معناي (عدم توجه) بگيرند و بگويند: اكثر مردم به اين مطلب توجه ندارند و يا اين كه بگويند: عظمت دلالت موجودات بر تنزيه خدا به قدري عظيم است كه انسان به اندازه واقعي آن واقف نمي شود ولي ناگفته پيداست توجيه مزبور براي جمله فوق، خلاف ظاهر آن است و اگر منظور خدا اين بود شايسته بود بفرمايد: (وأنتم عنه غافلون) يا جمله اي مانند آن.
2 . اگر تسبيح موجودات جهان به اين معناست كه از تدبر در ساختمان وجودي اشيا، اين نوع تنزيه تكويني را درك مي كنيم؛ چرا قرآن مي فرمايد: آسمان ها و زمين و مرغان به دعا و تنزيه خود آشنا هستند؛ و به عبارت ديگر چطور آشكارا به آنها نسبت علم و دانستن داده و مي گويد: (...كُلّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَتَسْبيحَهُ...؛(22) هركدام به راز و نياز خود آشنا هستند.) در صورتي كه روي اين نظر هيچ كدام از آنها از تسبيح و تنزيه خود اطلاعي ندارد، بلكه فقط ما هستيم كه از روي دقت و امعان نظر، لسان تكويني و زبان حمد و ثناي آنها را درك مي كنيم وگرنه خود آنها كوچك ترين توجهي به كار خود ندارند.
3 . اگرمنظور از تسبيح كاينات، همان است كه بيشتر مفسران برگزيده اند اين نوع تسبيح وقت معين ندارد، بلكه حقيقتي است كه بشر هر موقع در سازمان هر موجودي دقت كند آن را درك مي نمايد، در صورتي كه قرآن، تسبيح كوه ها را مقيد به شبانگاه و صبحگاه فرموده چنان كه صريحاً مي فرمايد: (يُسَبِّحْنَ بِالْعَشىِّ وَ الإِشْراقِ).(23).
روي اين ملاحظات با اين كه خود تسبيح تكويني و اين كه هر موجودي با زبان تكويني خود خالق خود را از هر نوع عيب و نقص تنزيه مي نمايد، مطلبي است صحيح، ولي نمي توان آيات مربوط به تسبيح گفتن كاينات را ناظر به اين نوع از تسبيح دانست.
نظريه سوم: اين نظريه مربوط به فيلسوف گرامي اسلام، مرحوم صدر المتألهين است كه در مسائل مربوط به الهيات و امور ما بعد طبيعت نظريات بس شامخ و بلندي دارد و از محققان و مؤسسان بزرگ اصول فلسفه اسلامي است كه چشم روزگار مردي به اين وسعت ذهن و بينش بلند و درك عميق، كمتر ديده است.(24).
وي مي گويد: تمام موجودات جهان از روي علم و آگاهي به حمد و ثنا و تسبيح و تنزيه خداوند بزرگ اشتغال دارند وهر موجودي در هر پايه اي ازوجود كه هست و هراندازه كه از هستي سهمي دارد، به همان اندازه به خالق و آفريدگار خود علم و آگاهي دارد و او را از اين طريق حمد و ثنا مي گويد و از نقايص وعيوب تنزيه مي كند.
وي مي گويد: علم و ادراك در تمام مراحل و مراتب وجود از واجب الوجود گرفته تا برسد به جهان نبات وجماد تحقق دارد و هر موجودي در هر رتبه اي از وجود باشد، سهم و حظّي از صفات عمومى، مانند علم و شعور و حيات و... داشته و هيچ موجودي از آن خالي نيست. چيزي كه هست گاهي براثر ضعيف بودن اين صفات، وجود آنها براي ما مكشوف نيست. موجودات جهان، هر چه ازماده وآثار آن،دوري گزينند و به صورت يك موجود مجرد درآيند و يا در مسير تجرد قرار گيرند اين صفات در آنها قوي تر و واضح تر مي شود و هر قدر از نظر وجود به ماده گرايش پيدا كنند اين صفات در آنها به همان اندازه تنزل و كاهش يافته تا آن جا كه به نظر مي رسند فاقد علم و ادراك هستند ولي در حقيقت چنين نيست، بلكه اصلِ اين صفات را به طور ضعيف دارند هر چند براي ما انعكاس ندارد.
وي اين مطلب را از طريق برهان فلسفي و مكاشفات نفساني ثابت مي نمايد. او گامي فراتر نهاده و مي گويد: گفته قرآن كه شما از تسبيح و تحميد موجودات آگاهي نداريد مربوط به نوع مردم است؛ زيرا اكثر مردم حقيقت تسبيح آنها را درك نمي كنند، ولي مانعي ندارد كه برخي از صاحب دلان، يعني كساني كه روح و روان آنان با حقايق موجودات ارتباطي پيدا كرده است با گوش دل، تسبيح و تنزيه آنها را بشنوند و از تسبيح كاينات در برابر فرمان خدا آگاه باشند.
قلبي كه از وساوس و علايق مادي خالي گردد و مركز فرود انوار حق و بركات معنوي باشد، از طريق مكاشفه وجداني همه اين حقايق را ديده و درك مي كند. مولوي با بينش خاص خود اين حقيقت را دريافته و در اين باره چنين مي گويد:.
گر تو را از غيب چشمي باز شد. جمله ذرات جهان همراز شد.
نطق آب و نطق خاك و نطق گل. هست محسوس حواس اهل دل.
فلسفي كو منكر (حنانه) است. از حواس انبيا بيگانه است.(25).
جمله ذرات عالم درنهان. با تو مي گويند روزان و شبان:.
ما سميعيم و بصيريم و خوشيم. با شما نامحرمان ما خامشيم.
چون شما سوي جمادي مي رويد. محرم جان جمادات كي شويد.
فاش تسبيح جمادات آيدت. وسوسه تأويل ها بربايدت.
چون ندارد جان تو قنديل>ها. بهر بينش كرده اي تأويلها(26)
اكنون كه سخن به اين جا منتهي گرديد، لازم است اين حقيقت قرآني را از تدبر در آياتي كه در باره علم و شعور تمام موجودات واردشده است به دست آوريم؛ زيرا اگر قرآن همه موجودات جهان راتسبيح گو و ثناخوان معرفي مي كند، از طرفي ديگر تمام ذرات جهان را، داراي ادراك و آگاه و صاحب گوش و هوش مي داند. هرگاه آيات اين دو بخش را كنار هم قرار دهيم، قطعاً نظريه صدرالمتألهين به روشن ترين وجه ثابت خواهد شد. اينك آياتي كه بروجود شعور و درك در سراسر جهان از اتم گرفته تا كهكشان گواهي مي دهد.

وجود شعور در تمام موجودات جهان.

اين نظريه را مي توان از دو راه ثابت كرد:.
1 . آياتي كه بر وجود شعور در تمام موجودات جهان اعم از جاندار و غيره گواهي مي دهند.
2 . دلايل عقلي كه وجود شعور را در تمام ذرات جهان ثابت مي كند.

راه اول (آيات و روايات):.

قرآن به روشني گواهي مي دهد كه مورچگان از شعور خاصي برخوردارند؛ زيرا هنگامي كه سليمان با سپاهيان خود از بياباني عبور مي كرد، مورچه اي به مورچگان بيابان، كه بيم آن مي رفت همگي زير پاي سليمان و سپاهيانش از بين بروند، ندا در داد و گفت:.
الف) (... يا أَيُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لايَشْعُرُونَ؛(27).
مورچگان، به لانه هاي خود پناه ببريد تا سليمان و سپاهيان او شماها را نابود نكنند آنان متوجه نيستند).
نداي مورچه يك ندايي حقيقي و واقعي بود و هرگز نمي توان آن را به معناي مجازي و زبان حال حمل كرد به گواه اين كه طبق نقل قرآن، از شنيدن سخن او تبسمي بر لبان سليمان نقش بست و از خداوند خواست كه به او توفيق دهد در برابر نعمت هايي كه بر او و والدين او ارزاني داشته است سپاسگزاري كند، چنان كه مي فرمايد:.
ب) (فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَقِالَ رَبِّ أوْزِعْنِي أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِي أَنَعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلي والِدَىَّ...؛(28).
سليمان از شنيدن نداي مورچه در شگفت ماند و از خدا خواست كه به او توفيق دهد نعمتي را كه بر او و والدينش ارزاني داشته، شكرگزارد).
قرآن درباره پرنده اي به نام (هدهد) داستاني دارد كه حاكي از شعور خاص اوست به طوري كه موحد را از مشرك تشخيص مي داد: سليمان او را براي انجام مأموريت هايي گسيل مي داشت. روزي او را غايب ديد وگفت: اگر براي غيبت خويش عذر موجهي نداشته باشد، او را عذاب خواهد داد و يا سرش را خواهد بريد. چيزي نگذشت كه هدهد آمد و گفت: بر چيزي واقف شدم كه تو برآن واقف نشدى، و از دولت (سبا) خبر شگفت آوري آورده ام. زني بر آنان فرمانروايي مي كند و از هر نوع نعمت برخوردار است و براي او تخت بزرگي است. ديدم آنان به جاي پرستش خدا، آفتاب رامي پرستند. شيطان كردارهاي آنان را زيبا جلوه داده و از راه حق باز داشته و آنان را گمراه ساخته است.
چرا آنان خدايي را كه بر هر امر پنهاني وجود بخشيده است، سجده نمي كنند در حالي كه او از كردارهاي پنهان و آشكارآنان آگاه است؛ خدايي كه جز او خدايي نيست، صاحب عرش بزرگ است.
سليمان گفت: بررسي مي كنم ببينم كه در اين گزارش راستگو هستي يا نه. نامه مرا ببر و به آنان برسان و از آنان دوري بجو، و مراقب باش تا ببيني آنان در برابر نامه من چه واكنشي نشان مي دهند.(29).
پرنده اي كه تا اين حد، كارهاي دقيق و مرموزي را درك مي كند و گزارش مي دهد و فرمان مي برد، به طور مسلم از شعور خاصي برخوردار است.
قرآن يكي از مفاخر سليمان را اين مي داندكه او به زبان پرندگان آشنا بود و مي گويد:.
ج) (وَوَرِثَ سُلَيْمِانُ داوُدَ وَقِالَ يِا أَيُّهَا النّاسُ عُلِّمْنِا مَنْطِق الطَّيْرِ...؛(30).
سليمان وارث داود شد و گفت: مردم، زبان پرندگان به ما تعليم شده است).
سليمان سپاهي از انسان و جن و پرندگان تشكيل داده بود و همگي تحت فرمان او بودند، چنان كه مي فرمايد:.
د) (وَحُشِرَ لِسُلَيْمِانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالإِنْسِ والطَّيْرِ...؛(31).
سپاهيان سليمان، از سه گروه جن و انسان و پرندگان حاضر شدند).
از مجموع اين آيات استفاده مي شود كه پرندگان بالأخص و تمام جانداران به طور اعم، از آگاهي خاصي برخوردارند و اگر انسان كاملي بر صفحه جهان حكومت كند، مي تواند با آنان سخن بگويد و از آنها در تحكيم نظام توحيدي و شكستن مظاهر بت پرستي استفاده كند.

گسترش آگاهي درجمادات.

آيات قرآن به جمادات افعالي را نسبت داده است كه توأم با درك و آگاهي است. سقوط برخي از سنگ ها را از نقطه اى، معلول (خشيت) و (خداترسى) آنها مي داند، چنان كه مي فرمايد:.
ه) (...وَإِنَّ مِنْهِا لَمِا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ...؛(32).
برخي از صخره ها از ترس خدا مي افتد).
در آيه اي ياد آور مي شود كه (امانت را بر آسمان ها و زمين و كوه ها عرضه داشتيم، آنان از تحمل بار امانت ابا ورزيدند و ترسيدند و انسان آن را به دوش گرفت). چنان كه مي فرمايد:.
و) (إِنّا عَرَضْنَا الأَمِانَةَ عَََلَي السَّمِواتِ وَالأَرْضِ والْجِبِالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهِا وَأَشْفَقْنَ مِنْهِا وَحَمَلَهَا الإِنْسانُ إِنَّهُ كِانَ ظَلُوماً جَهُولاً).(33).
برخي از مفسران اين آيه و امثال آن را بر معناي مجازي كه در اصطلاح به آن (زبان حال) مي گويند حمل كرده اند، در صورتي كه چنين تفسيري نوعي پيشداوري است و هيچ دليلي ندارد كه چنين حقيقتي را - كه قرآن از آن گزارش مي دهد - برغير ظاهر آن حمل كنيم و اين كه مي گويند: علم تاكنون بر چنين شعور و آگاهي دست نيافته است دليل برنبودن آن در اين موجودات نيست؛ زيرا تنها وظيفه علم، اثبات است و بس وهيچ گاه علم، حقّ نفي و سلب چيزي را - كه از وجود و عدم آن آگاه نيست - ندارد .
ز) ( لَوْ أَنْزَلْنِا هِذَا الْقُرْ آنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعاً مُتَصَدِّعاً مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَتِلْكَ الأَمْثالُ(34) نَضْرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ؛(35).
اگر اين قرآن را بر كوهي نازل كرده بوديم، آن را از ترس خدا فروتن و شكافته شده مي ديدى. اين توصيف را براي مردم مي آوريم تا بينديشند).
اگر هر نوع پيشداوري را درباره آيات قرآن كنار بگذاريم، بايد بگوييم كوه داراي چنين شايستگي است كه اگر مورد خطاب خدا قرار گيرد، بر اثر آگاهي از عظمت خطاب، شكافته و پراكنده مي شود، از برخي از آيات به طور اشاره، وجود چنين آگاهي استفاده مي شود. آن جا كه مي فرمايد:.
ح) (وَإِنْ كانَ مَكرُهُم لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ؛(36).
نزديك است كه از حيله آنان، كوه ها از جاي خود كنده شوند).
ط) (تَكادُ السَّمِواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ وَتَنْشَقُّ الأَرْضُ وَتَخِرُّ الْجِبِالُ هَدّاً؛(37).
نزديك است كه آسمان ها از هول آن فرو ريزد و زمين بشكافد و كوه ها در هم كوبيده شود).
اگر به راستي در كوه ها شايستگي آگاهي از اوضاع خارج از خود نبود چنين سخني در مورد آنها دور از بلاغت بود و آن گاه ناچار بوديم براي آيه معناي مجازي از قبيل مبالغه و تمثيل فرض كنيم، هم چنان كه برخي ازمفسران در اين مورد مرتكب چنين كاري شده اند.
آيات مربوط به روز رستاخيز، پرده از روي چنين آگاهي برمي دارد؛ زيرا در چنين روزي دست ها و پاها و پوست ها بر جرايم انسان گواهي خواهند داد و به فرمان خدا، بشر مجرم را از خصوصيات زندگي و كارهايي كه انجام داده است، مطلع خواهند نمود. اكنون آيات اين قسمت:.
ى) (يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ بِمِا كِانُوا يَعْمَلُونَ؛(38).
روزي فرا مي رسد كه زبان ها و دست ها و پاهاي آنان بر ضرر آنان گواهي مي دهد).
ك) (اليَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَتُكَلِّمُنِا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ بِمِا كِانُوا يَكْسِبُونَ؛(39).
روزي فرا مي رسد كه بر زبان آنان مهر مي زنيم و دست هاي آنان را به سخن گفتن وادار مي كنيم و پاهاي آنان بركردار بد آنان گواهي مي دهد).
كا) (وَقِالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَيْنِا قِالُوا أَنْطَقَنَا اللّهُ الَّذِي أَنْطَقَ كُلَّ شَىْ‏ءٍ ...؛(40).
به پوست هاي خود مي گويند: چرا بر ضرر ما گواهي داديد مي گويند: خدايي كه همه را ناطق و گويا كرده است ما را به سخن گفتن واداشت).
قرآن به روشني گواهي مي دهد كه روز رستاخيز، زمين اخبار خود را باز مي گويد و از طرف خدا به آن وحي مي رسد، چنان كه مي فرمايد:.
كب) (يَوْمَئذٍ تُحَدِّثُ أَخْبِارَهِا ُ بِأَنَّ رَبَّكَ أَوْحي لَهِا؛(41).
در آن روز زمين اخبار خود را بازگو مي كند؛ زيرا پروردگارش به او وحي كرده است).
قرآن به روشني از اطاعت و سرسپردگي آسمان و زمين گزارش مي دهد و مي فرمايد:.
كج) (... فَقالَ لَهِا وَ لِلأَرْضِ ائْتِيِا طَوْعاً أوْ كَرْهاً قالَتِا أَتَيْنِا طائِعِينَ؛(42).
به آسمان و زمين گفت: از روي رغبت و يا كراهت تحت فرمان در آيند، گفتند: ما از روي اطاعت زير فرمان در آمديم).
اين آيات و نظاير آنها در نظر گروهي كه بخواهند نزد قرآن شاگردي كنند و در فهم معاني قرآن هر نوع پيشداوري را كنار بگذارند، به روشني از وجود شعور در سراسر جهان، خبر مي دهد، حالا حقيقت اين شعور و آگاهي چگونه است و در چه پايه است، براي ما روشن نيست.
در ادعيه اسلامى، به اين مطلب اشاره هايي هست كه از باب نمونه، دو مورد را نقل مي كنيم:.
(تسبح لك الدواب فى مراعيها، والسباع فى فلواتها، والطير فى وكورها، وتسبح لك البحار بأمواجها، والحيتان فى مياهها؛.
چهارپايان در چراگاه ها، درندگان در بيابان ها، پرندگان در آشيانه ها تو را تسبيح مي گويند، دريا با امواج متلاطم خود، ماهيان در ميان آنها، تو را تنزيه مي نمايند).
در صحيفه سجاديه چنين مي خوانيم: امام سجاد موقع رؤيت هلال، آن را با جمله هاي زير مخاطب مي ساخت:.
(أيّها الخلق المطيع الدائب السريع المتردد فى منازل التقدير؛(43).
اي آفريده فرمان بردار تندرو، كه پيوسته در منازلي كه بر تو اندازه گيري شده است تردد مي كنى).
با وجود اين آيات و روايات، كه شعور و ادراك را در سراسر موجودات جهان حاكم مي داند، بايد در تفسير تسبيح موجودات، نظريه مرحوم صدرالمتألهين را برگزيد و گفت: اين تسبيح، تسبيح واقعي و حقيقي است و موجودات جهان به زبان ويژه خود، خدا را تسبيح مي گويند، نه با زبان حال، به گونه اي كه در نظريه هاي پيشين وجود داشت.

راه دوم (دليل عقلى):.

اين نظر را مي توان با دليل عقلي و اصول (حكمت متعاليه)(44) نيز ثابت نمود و خلاصه آن اين است: وجود و هستي در هر مقام و مرتبه اي باعلم و شعور و درك و آگاهي ملازم و توأم است و هر چيزي كه سهمي از وجود و هستي دارد به همان اندازه از علم و شعور سهمي خواهد داشت و دلايل فلسفى، اين نظر را كاملاً تأييد مي كند و پايه برهان فلسفي آن را دو چيز تشكيل مي دهد:.
1 . در جهان هستي آن چه اصيل و سرچشمه آثار و كمالات است (وجود) است و هر نوع فيض معنوي و مادي از اوست؛ اگر در جهان، علم و ادراكى، قدرت و نيرويى، زندگي و حياتي هست همگي در پرتو وجود و هستي اشياست و اگر وجود از ميان برود همه اين جنب وجوش ها، تلاش ها و حركت ها به خاموشي مي گرايد.
2 . براي وجود در تمام مراحل هستى، از واجب و ممكن، از مجرد و مادي و از عرض و جوهر، يك حقيقت بيش نيست و حقيقت وجود اگرچه براي ما روشن نيست، ولي ما به آن حقيقت با يك رشته مفاهيم ذهني اشاره مي كنيم و مي گوييم وجود چيزي است كه عدم و نيستي را طرد مي كند و به هرچيزى، حقيقت و عينيت مي بخشد.
بنابراين، هركجا از وجود سراغي داشته باشيم اين دو صفت (طرد عدم؛ تشكيل دهنده حقيقت خارجي و عينى) را در آن جا مي يابيم.
از اين جهت مي گوييم وجود در تمام مراحل يك حقيقت بيش ندارد؛ يعني در تمام مراحل، دو اثر ياد شده را - كه حقيقت آنها نيز يكي است - دارد.
بنابراين كه وجود را منبع تمام كمالات بدانيم و براي آن بيش از يك حقيقت قائل نشويم بايد چنين نتيجه بگيريم: هرگاه وجود در مرتبه اي از مراتب هستى، مانند موجودات جاندار، داراي اثري (علم و ادراك) گرديد، حتماً بايد اين اثر در تمام مراحل وجود، نسبت به سهمي كه از وجود دارد، محقق باشد، و در غير اين صورت يا بايد وجود، سرچشمه كمالات نباشد، يا براي وجود حقايق متباين تصور كنيم و حقيقت آن را در مرتبه جاندار، با آن چه در مراتب گياه و معدن است، مغاير و مباين بدانيم؛ زيرا معنا ندارد؛ يك حقيقت در مرتبه اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر فاقد آن؛ به عبارت ديگر هرگاه وجود داراي حقايق مختلف و متباين بود، جا داشت كه در نقطه اي داراي اثري باشد و در نقطه ديگر نشانه اي از آن نباشد؛ ولي هرگاه براي آن يك حقيقت بيش نباشد و تفاوت مصاديق آن، روي شدت وضعف مراتب باشد در اين صورت معنا ندارد كه يك حقيقت در مرحله اي داراي اثري باشد و در مرتبه ديگر دارا نباشد.
اين خلاصه برهان فلسفيي است كه مرحوم صدرالمتألهين در اسفار(45) در موارد مختلفي در مورد آن بحث و گفتگو نموده ومي گويد: ظواهر آيات قرآن اين حقيقت را تأييد مي كند، آن جا كه مي فرمايد:.
(... وَإِنْ مِنْ شىْ‏ءٍ إِى يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلِكِنْ لاتَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ...؛(46).
همه موجودات با ستايش خود خدا را تنزيه مي كنند ولي شما از نحوه تسبيح آنها آگاه نيستيد).
مرحوم صدرالمتألهين اين حقيقت فلسفي و قرآني را از طريق شهود و مكاشفه نيز درك كرده و در رساله سير و سلوك خود اشعاري در اين مضمون دارد:.
برِ عارف همه ذرات عالم. ملك وارند در تسبيحْ هر دم.
كف خالي كه در روي زمين است. برِعارف كتاب مُسْتَبِين است.
به هر جا دانه اي در باغ و راغي است. درون مغز او روشن چراغي است.
به فعل آيد ز قوّه هر نهاني. ز هر خاكي يكي عقلىّ و جامي.
بود نامحرمان را چشمِ دل كور. وگرنه هيچ ذره نيست بي نور.
بخوان تو آيه (نور السموات). كه چون خورشيد يابى، جمله ذرات.
كه تا داني كه در هر ذره اي خاك. يكي نوري است، تابان گشت زان پاك.

گسترش شعور و دانش هاي امروز.

خوش بختانه دانش هاي امروز به جهت زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادرك را در جهان نبات ثابت نموده است تا آن جا كه دانشمندان روسي معتقدند گياهان اعصاب دارند و فرياد هم مي كشند. لابراتوار علايم كشاورزي (مسكو)، فرياد و گريه هاي ريشه گياهي را كه در آب گرم قرار گرفته بود ضبط كرد. خبرگزاري هاي جهان از راديو مسكو نقل مي كنند كه، گياهان اعصاب دارند و فرياد مي كشند.
راديو مسكو ديشب گوشه اي از نتايج تحقيقات دانشمندان روسي را در نباتات و گياهان فاش ساخت و گفت: دانشمندان به اين نتيجه رسيده اند كه گياهان نيز داراي دستگاهي شبيه شبكه اعصاب حيواناتند. اين، نتيجه آزمايش يك دانشمند است كه در ساقه كدو و به دستگاه هاي اليافي آن، فرستنده هايي نصب كرد و سپس مطالعات را با تعقيب ريشه گياه دنبال كرد و انجام بريدگي در ريشه گياه، با عكس العمل گياه مواجه شد. هم زمان با اين آزمايش، آزمايش مشابهي در آزمايشگاه فيزيولوژي نباتات فرهنگستان علوم كشاورزى، نتيجه مشابهي به بار آورد: در اين آزمايش ريشه گياهي را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند كه صداي فرياد گياه بلند شد. البته فرياد گياه آن چنان نبود كه به گوش برسد، ولي گريه ها و فريادهاي نامريي اين گياه را دستگاه هاي دقيق الكترونيكي روي نوار پهني ضبط كردند.(47).
ثم ابن إ براهيم صدر الأجل فى سفر الحج (مريضا) ارتحل.
قدوة أهل العلم والصفاء يروى عن الداماد والبهائى.
وكلمه (مريضا)، كه به حساب ابجد 1050 مي باشد، تاريخ وفات اوست.

گفتار بدون كردار.

2 . (يِا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مِالا تَفْعَلُونَ؛.
اي افراد باايمان، چرا چيزي را كه انجام نمي دهيد (به مردم) مي گوييد!).
3 . (كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا مِالا تَفْعَلُونَ؛.
در نزد خداوند مبغوض و گناه بزرگ است كه كاري را كه خود انجام نمي دهيد به ديگران بگوييد).
افكار و نظرياتي كه دانشمندان و متفكران به جامعه عرضه مي كنند، از نظر ارزش، با يكديگر فرق روشني دارند؛ هرنظري كه روي آن رنج زياد كشيده شود ارزش بيشتري مي يابد و مقام برتري پيدا مي كند.
كشف اين مطلب، كه صاحب نظر تا چه اندازه روي نظر خود زحمت كشيده و رنج برده و تاچه اندازه مورد اعتماد و اطمينان اوست، براي نوع مردم ممكن نيست؛ ولي ازيك راه مي توان پايه ارزش فكر و مقدار اعتماد صاحب نظر را به نظر خويش به دست آورد و آن، عمل خود او به نظريه خود است؛ اگر صاحب نظري به نظريه خويش، و واضع قانوني به قانوني كه براي مردم وضع كرده است، عمل كند، عمل او حاكي است كه به فكر و گفته خود ايمان دارد، وآن را به صورت يك فرضيه و يا تئوري مطرح نكرده است.
بنابراين، نظريه يك متفكر هنگامي در افكار و ديدگاه مردم ارزش پيدا مي كند كه مبتكر آن، قبل از ديگران به آن عمل نمايد، در غير اين صورت، هر اندازه هم، فكرْ صحيح و سالم و صد در صد مطابق واقع باشد، در اذهان عامه مردم، به صورت نظريه و فكر متزلزل و مشكوكي در مي آيد كه صحت و سقم آن معلوم نيست.
اين همان حقيقتي است كه امام صادقژ آن را در تفسير يكي از آيات قرآن مجيد(48) با عبارت بسيار كوتاه و در عين حال پر مغز بيان كرده ومي فرمايد:.
(العالم من صدق فعلَه قوله، ومن لم يصدق فِعله قوله فليس بعالم؛(49).
دانشمند كسي است كه رفتار او گفتارش راتصديق كند، وهر كسي كه كردار او، سخن وي را تصديق نكند، و عمل او بر خلاف گفته اش باشد، عالم نخواهد بود).
ما از اين جمله پرمغز همان مطلب را مي فهميم كه در بالا توضيح داده شد؛ زيرا يك نظريه علمي - خواه مكتشف آن بر طبق آن عمل بنمايد يا ننمايد - هر چند در رديف دانش هاي بشري است و موافقت و مخالفت مبتكر آن، در واقعِ آن تأثيري ندارد؛ ولي در مقام اثبات و در انظار مردم - كه از حقيقت و چگونگي آن نظر آگاهي ندارند - در صورتى، رنگ علم و قيافه دانش به خود مي گيرد كه تطابق رفتار و گفتار او را، آشكارا به دست آورند. اگر رفتار مصلحي با گفتار وي تطبيق نكند آن چنان افكار او در ديدِ مردم بي ارج و بي اثر مي شود كه در اندك مدتي به دست فراموشي سپرده شده و به سان باراني كه برتخته سنگ هاي صاف مي ريزد(50) آني در قلوب مردم جاي نمي گيرد، و برق آسا از خاطره ها محو مي شود.

مؤثرترين تبليغ، تبليغ عملي است.

يكي از اشتباهات اين است كه براي سخن، تأثير سحر آسا قائل هستيم، ولي از تأثير تبليغ عملي غافليم؛ تأثيري كه مي تواند يك عمل كوچك از گوينده اى، در افكار مردم بگذارد، هرگز ده سخنرانى، نخواهد گذارد. بزرگ ترين حربه پيامبران براي جلب افكارمردم، همان عمل آنان به گفتار خويش بود. آنان با عمل به برنامه هايشان اعتماد مردم را به دست آورده و عملاً به مردم مي رساندند كه به آن چه مي گويند مؤمن و معتقدند.
پافشاري و استقامت مدعي در راه هدف خود، نشانه راستگويي وي است، ولي (تذبذب) و دو دلي و عمل بر خلاف گفتار، نشانه دروغگويي و بي ايماني گوينده به گفتار خود محسوب مي شود، در هيچ تاريخي نداريم كه پيامبر اسلام و پيشوايان بزرگ ما قدمي بر خلاف گفتار خود برداشته و يا در سخت ترين لحظات، گامي به عقب نهاده، و يا در نبردي پشت به دشمن كرده باشند.اگر پيامبر به مردم مي گفت:.
(إِذا لَقِيتُمُ الَّذِينَ كَفَرُوا زَحْفاً فَلاتُوَلُّوهُمُ الأَدْبارَ؛(51).
(اي افراد با ايمان،) هرگاه كافران را انبوه و فشرده ديديد پشت به آنها نكنيد و فرار ننماييد).
خود ثابت ترين و پايدارترين فرد در ميدان نبرد بود، و بزرگ ترين پايگاه ومأمني براي دوستان خود به شمار مي رفت تا آن جا كه اميرمؤمنان(ع)پايداري پيامبر را در ميدان نبرد چنين توصيف مي كند:.
(إذا احمر البأس اتقينا برسول اللّه فلم يكن أحد منا أقرب إلي العدو منه؛(52).
هنگامي كه آتش جنگ شعله ور مي شد ما به پيامبر خدا پناه مي برديم و هيچ كس به دشمن از آن حضرت نزديك تر نبود).

بزرگ ترين مكتب تربيتي.

متفكران و مصلحان بزرگ جهان، اصلاح خويش را نخستين تحول و نقطه انقلاب قرار داده و از خود آغاز مي كردند و سپس به اصلاح ديگران مي پرداختند، زيرا عمل خود مدعى، بزرگ ترين مكتب تربيتي و عامل مؤثر براي جلب قلوب است، و اين همان حقيقت اجتماعي است كه امام علي(ع)در يكي از كلمات قصار خود به آن تصريح كرده و چنين مي فرمايد:.
(من نصب نفسه للناس إماماً فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره، وليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه؛(53).
هركس خويش را پيشواي ديگران قرار بدهد اصلاح خويش را بر اصلاح ديگران مقدم بدارد و پيش از آن كه مردم را با زبان خود تبليغ كند، با سيرت و رفتار خود رهبري نمايد).

چراگناهى بزرگ است.

آيه مورد بحث بيان مي كند دعوتي كه توأم باعمل و كردار نباشد، در پيشگاه الهي گناهي بزرگ است؛ زيرا چنين افرادي كه قيافه مصلحانه و حق به جانب مي گيرند با اعمال ضدِّ اصلاحي خويش، تمام افكار اصلاحي را در انظار مردم موهوم و بي اعتبار كرده و مردم را به تمام مقدسات بدبين مي سازند. جاي تعجب نيست كه اميرمؤمنانژ چنين افرادي را از (شكنندگان كمرخود) معرفي كرده و مي فرمايد:.
(قصم ظهرى اثنان: جاهل متنسك و عالم متهتك: فالجاهل يغش الناس بتنسكه، والعالم يغرهم بتهتكه؛(54).
دو گروه كمر مرا شكستند: يكي ناداني كه خود را در لباس دين آورده و ديگري دانشمندي كه با عدم عمل به علم خود، پرده دري مي كند. نادان متدين نما، با ظاهرسازى، مردم را مي فريبد و پرده دري دانشمند، مردم را جري و گستاخ مي سازد).
بايد توجه نمود كه كام هيچ فردي با گفتن حلوا شيرين و پهنه تاريك شب با نام چراغ روشن نمي شود و لفظ گل، گلزار و گلستان به وجود نمي آورد و به قول گوينده:.
نام فروردين نيارد گل به باغ. شب نگردد روشن از اسم چراغ.
اسم گفتي رو مسمّا را بجوي. ماه در بالاست ني در آب جوي.
هيچ اسم بي مسمّا ديده اي. يا زگاف و لامِ گل، گل چيده اي.
تا قيامت عارف ار مَىْ مَىْ كند. تا ننوشد باده، مستي كي كند.
اين جاست كه انسان به ياد سخنان ارزنده پيشوايان ادب مي افتد كه گفته اند:.
دو صد گفته چون نيم كردار نيست؛ بار درخت علم، ندانم به جز عمل.
اگر هزينه تبليغات دور از حقيقت كه بازرگانان و يا صاحبان صنايع در ترويج كالاهاي خود صرف مي كنند، در راه تأمين آرمان هاي كارگران و مرغوبيت جنس صرف شود به مراتب سودمندتر و قابل تمجيدتر خواهد بود.
گاهي عمل به گوشه اي از برنامه هاي اسلام آن چنان اعجاب ديگران را بر مي انگيزاند كه بي اختيار به سوي اسلام كشيده مي شوند. در اين موارد يك جَوْ عمل، جاي گزين صدها برنامه هاي تبليغاتي مي گردد.
اميرمؤمنان(ع)به صورت يك فردي ناشناس با يكي از اهل كتاب (مسيحى، يا يهودى، يا زرتشتى) هم سفر شد. مقصد امير مؤمنان كوفه، و مقصد وي نقطه اي جلوتر از كوفه بود. اميرمؤمنان راه مشترك را با او با كمال صميميت و مذاكرات شيرين پيمود. وقتي بر سر دو راهي رسيدند و آن شخص (ذِمّى) خواست از علي جدا شود، مشاهده كرد كه هم سفر وي نيز با او مي آيد. در اين موقع با كمال تعجب پرسيد: مقصد شما كوفه است و راه كوفه طرف ديگر است اميرمؤمنان به يكي از برنامه هاي اسلام، يعني (حسن مصاحبت) اشاره نمود و گفت: شما با اين مصاحبت كوتاه حقي بر گردن من پيدا كرديد و آن حق با اين ادا مي گردد كه، مقداري تو را در مسير اختصاصي ات مشايعت كنم. پيامبر ما فرمود: هرگاه با شخصي هم سفر شديد او را بر سر دو راهي رها نكنيد، بلكه به پاس هم سفرى، مقداري او را مشايعت نماييد سپس از او جدا شويد، و راه خود را تعقيب كنيد.
آن مرد گفت: به راستي به شما چنين دستوري داده است علي فرمود: آرى. در اين موقع هم سفر علي گفت: اگر گروه هايي از مردم جهان، پيرو او شدند روي همين اخلاق بزرگ اوست!(55) اين جمله را گفت وعلي را، در حالي كه نمي شناخت، گواه گرفت كه من نيز بر آيين اسلام هستم.جالب توجه اين كه، اين انقلاب روحي كه از مشاهده يك برنامه جزيي اسلام پيدا نمود، موجب شد از مقصد خود صرف نظر كند و همراه علي(ع)به كوفه بيايد و آن گاه كه او را شناخت، اسلام آورد.(56).
اگرعمل به معتقدات مذهبى، موجب گرايش ديگران به آيين است، در مقابل، اسلام زباني و اكتفا به ظاهر، موجب انزجار مردم از آيين و مذهب مي باشد. بدين رو حضرت مسيح(ع)مي فرمايد: (أشقي الناس من هو معروف عند الناس بعلمه، مجهول بَعَمَلِهْ؛(57) بدترين مردم كسي است، كه ميان مردم به علم و دانش معروف گردد، ولي هرگز از او عمل به آن چه مردم را به سوي آن دعوت مي كند، ديده نشود).
لطيف ترين بياني كه درباره اهميت تبليغ عملي از پيشوايان ما وارد شده است، اين جمله است:.
(كونوا دعاة الناس بغير ألسنتكم؛(58).
مردم را به غير زبان (يعني عمل) به خير و نيكي دعوت نماييد).
در پايان، دو نكته را يادآور مي شويم:.
1 . در قرآن در مذمت كساني كه مي گويند ولي عمل نمي كنند آيات فراواني وارد شده است كه قسمتي از آنها را در اين جا نقل وترجمه مي كنيم:.
(أَتَأْمُرُونَ النّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ وَأَنْتُمْ تَتْلُونَ الْكِتابَ أَفَلا تَعْقِلُونَ؛(59).
آيا به مردم دستور نيكي كردن مي دهيد و خود را فراموش مي كنيد، در حالي كه كتاب خدا را تلاوت مي كنيد. آيا نمي انديشيد).
(وَالشُّعَراءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ ُ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وادٍ يَهِيمُونَ ُ وأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مِالايَفْعَلُونَ؛(60).
(از شعرا، افراد گمراه پيروي مي كنند. نمي بينيد آنان در هر وادي قدم مي گذارند و به آن چه مي گويند عمل نمي كنند).
(...وَلِكِنْ كُونُوا رَبّانِيِّينَ بِمِا كُنْتُمْ تُعَلِّمُونَ الْكِتِابَ وَبِمِا كُنْتُمْ تَدْرُسُونَ؛(61).
بلكه دانشمندان الهي باشيد به خاطر اين كه كتاب خدا را مي آموزيد و آن را تدريس مي كنيد).
(... فَبَشِّرْ عِبِاد ُِ الَّذينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُولِئِكَ الَّذِينَ هَديِهُمُ اللّهُ، أُولِئِكَ هُمْ أُولُوا الأَلْبابِ؛(62).
بندگان خدا را بشارت بده. آنان كه سخن خدا را مي شنوند و از بهترين آن پيروي مي كنند. آنان كساني هستند كه خدا آنها را هدايت كرده و آنان صاحبان خردند).
2 . درباره علم بدون عمل روايات زيادي وارد شده است كه اين جا مجال طرح آنها نيست.(63).


پى‏نوشتها:

1.رعد (13) آيه 15 . سخن از سجود موجودات عاقل و مدرِك، در آيه هاي ديگري نيز وارد شده است؛ مانند نحل (16) آيه 49 (به عنوان سجده ملائكه)؛ حج (22) آيه 18 (به عنوان (مَنْ في السَّمواتِ».
2.مقصود از سجده در اين آيه، كه از سجده تمام موجودات عاقل سخن مي گويد، سجده اختياري نيست؛ زيرا شكي نيست كه بسياري از موجودات عاقل، مانند انسان هاي كافر سجده اختياري را ترك مي كنند و از عبادت خدا سرباز مي زنند، و با توجه به اين مطلب بايد گفت: مقصود سجده تكويني است و اين كه تمام آنها از قوانين خلقت و سنن آفرينش پيروي مي كنند و در برابر آنها مطيع و فرمانبرند.
در اين جا ممكن است اين سؤال مطرح شود: اگر مقصود سجده تكويني است و اين كه بندگان به فرمان خلقت (كن) خاضع ومطيعند دراين صورت تقسيم اين نوع از سجده، به سجده اختياري (طوعاً) و سجده واجباري «كَرْهاً» چه معنايي مي تواند داشته باشد اين سؤالي است كه در اثناي بحث به آن پاسخ خواهيم گفت و يادآور خواهيم شد كه پذيرش فرمان خلقت، گاهي با مزاج و طبيعت موجود مادي مطابق و گاهي بر خلاف آن است؛ مثلاً شكوفايي و تكامل درخت مطابق طبيعت و خشكيدن و نابودي آن به وسيله سرما بر خلاف طبيعت آن است از اين جهت پذيرش فرمان نخست را سجده (طَوْعى)، و دومي را سجده (كَرْهى) مي گويند.
3. نحل (16) آيه 49.
4. رحمن (55) آيه 6.
5. نحل (16) آيه 48.
6. حج (22) آيه 18.
7.قرآن به اين عضو در اين آيه اشاره مي كند: (... إِنَّ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهِ إِذا يُتْلي عَلَيْهِمْ يَخِرُّونَ لِلأَذْقانِ سُجَّداً؛ افراد دانشمند از پيشينيان هر موقع (آيات خدا) بر آنها خوانده شود به روي زمين مي افتند، در حالي كه چانه هاي خود را بر زمين مي گذاردند). اسراء (17) آيه 107.
8.فصلت (41) آيه 11.
9.ر. ك: آيات مربوط به تسخير آسمان و زمين براي انسان.
10. حديد (57) آيه 1.
11. شوري (42) آيه 5.
12. ر.ك: اعراف (7) آيه 206؛ رعد (13) آيه 13؛ انبياء (21) آيه 20؛ غافر (40) آيه 7؛ فصلت (41) آيه 38؛ زمر (39) آيه 75.
13. نور (24) آيه 41.
14. سبأ (34) آيه 10؛ ص (38) آيه 19.
15.ص(38) آيه 18.
16. انبياء (21) آيه 79؛ سبأ (34) آيه 9.
17.رعد (13) آيه 13.
18. اين پاسخ بر فرض صحت در برخي از آيات مي تواند صحيح باشد، مانند آياتي كه در آن جا لفظ (ما) وارد شده است، ولي آياتي كه صريحاً از تسبيح مرغ و كوه و رعد سخن مي گويد صحيح نيست.
19. فصلت (41) آيه 11.
20. مجموع اين آيات در بخش سجود مطرح و بررسي شد.
21. اسراء (17) آيه 44.
22.نور (24) آيه 41.
23.ص (38) آيه 18. مگر اين كه صبح وعصر كنايه از مجموع شبانه روز باشد. در اين صورت، وقت تسبيح آنها مطلق و نامحدود خواهد بود.
24.اين مرد بزرگ در 979 در شهرشيراز ديده به جهان گشود و در 1050 در راه زيارت خانه خدا در بصره بدرود زندگي گفته است. مرحوم سيد حسين بروجردي در كتاب تحفة المقال درباره ايشان مي گويد:.
ثم ابن إ براهيم صدر الأجل فى سفر الحج (مريضا) ارتحل.
قدوة أهل العلم والصفاء يروى عن الداماد والبهائى.
وكلمه (مريضا)، كه به حساب ابجد 1050 مي باشد، تاريخ وفات اوست.
25. مثنوى، ج‏1، ص‏86، خط ميرخانى.
26. همان، ج‏3، ص‏227.
27. نمل (27) آيه 18.
28. نمل (27) آيه 19.
29. نمل (27) آيات 20 - 28.
30.نمل (27) آيه 16.
31. نمل (27) آيه 17.
32. بقره (2) آيه 74.
33. احزاب (33) آيه 72.
34. لفظ (امثال) در اين آيه و آيات مشابه آن، مانند (أنْظُرْ كَيْفَ ضَرَبُوا لَكَ الأَمْثالَ) (اسراء (17) آيه 48) به معناي توصيف و بيان است و هرگز مقصود (مَثَل) مصطلح نيست.
35. حشر (59) آيه 21.
36. ابراهيم (14) آيه 46.
37. مريم (19) آيه 90.
38. نور (24) آيه 24.
39. يس (36) آيه 65.
40. فصّلت (41) آيه 21.
41. زلزال (99) آيه 4 و 5.
42. فصلت (41) آيه 11.
43.صحيفه سجاديه، دعاي 43.
44.حكمت متعاليه همان فلسفه صدر المتألهين است كه براي خود در فلسفه اسلامى، مكتب ويژه اي دارد.
45.ج‏1، ص 118 و ج‏6، ص 139 - 140.
46. اسراء (17) آيه 44.
47. اطلاعات، 16 بهمن 1352.
48. در تفسير (إِنَّمِا يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمِاءُ).
49.اصول كافى، ج‏1، ص‏18.
50.اقتباس از حديث زير است كه امام صادق ژ درباره عالم بي عمل بيان نموده است:.
(إن العالم إذا لم يعمل بعلمه زلت موعِظته عن القلوب كما يزِل المطر عنِ الصفا؛ هرگاه دانشمندي به علم خود عمل ننمايد، پندها و اندرزهاي او در قلوب مردم جاي نمي گيرد و به سان باراني كه بر سنگ هاي سخت مي ريزد و آني در آن قرار نمي گيرد، از قلوب مردم محو مي شود) . اصول كافى، ج‏1، ص‏44.
51.انفال (8) آيه 15.
52.نهج البلاغه عبده، ج‏3، ص‏214.
53.نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 73.
54.بحارالانوار، ج‏2، ص‏111.
55.(لاجرم إنما تبعه من تبعه لأفعاله الكريمة).
56.اصول كافى، چاپ جديد، ج‏2، ص‏670.
57.بحارالانوار، ج‏2، ص‏278.
58.سفينة البحار، ج‏2، ص‏278.
59.بقره (2) آيه 44.
60.شعرا (26) آيات 224 - 226.
61.آل عمران (3) آيه 79.
62.زمر (39) آيه 17 و 18.
63. براي اطلاع بيشتر ر .ك: اصول كافى، ج‏1، ص‏44 و 45 و 47؛ بحارالانوار، ج‏1، باب 9، ص‏26 - 40.

name="049">39. يس (36) آيه 65.
40. فصّلت (41) آيه 21.
41. زلزال (99) آيه 4 و 5.
42. فصلت (41) آيه 11.
43.صحيفه سجاديه، دعاي 43.
44.حكمت متعاليه همان فلسفه صدر المتألهين است كه براي خود در فلسفه اسلامى، مكتب ويژه اي دارد.
45.ج‏1، ص 118 و ج‏6، ص 139 - 140.
46. اسراء (17) آيه 44.
47. اطلاعات، 16 بهمن 1352.
48. در تفسير (إِنَّمِا يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمِاءُ).
49.اصول كافى، ج‏1، ص‏18.
50.اقتباس از حديث زير است كه امام صادق ژ درباره عالم بي عمل بيان نموده است:.
(إن العالم إذا لم يعمل بعلمه زلت موعِظته عن القلوب كما يزِل المطر عنِ الصفا؛ هرگاه دانشمندي به علم خود عمل ننمايد، پندها و اندرزهاي او در قلوب مردم جاي نمي گيرد و به سان باراني كه بر سنگ هاي سخت مي ريزد و آني در آن قرار نمي گيرد، از قلوب مردم محو مي شود) . اصول كافى، ج‏1، ص‏44.
51.انفال (8) آيه 15.
52.نهج البلاغه عبده، ج‏3، ص‏214.
53.نهج البلاغه، كلمات قصار، شماره 73.
54.بحارالانوار، ج‏2، ص‏111.
55.(لاجرم إنما تبعه من تبعه لأفعاله الكريمة).
56.اصول كافى، چاپ جديد، ج‏2، ص‏670.
57.بحارالانوار، ج‏2، ص‏278.
58.سفينة البحار، ج‏2، ص‏278.
59.بقره (2) آيه 44.
60.شعرا (26) آيات 224 - 226.
61.آل عمران (3) آيه 79.
62.زمر (39) آيه 17 و 18.
63. براي اطلاع بيشتر ر .ك: اصول كافى، ج‏1، ص‏44 و 45 و 47؛ بحارالانوار، ج‏1، باب 9، ص‏26 - 40.