تفسير الميزان جلد ۱۱

علامه طباطبايي رحمه الله عليه

- ۵ -


اين آيه نظير آيه (و لو شئنا لاتينا كل نفس هداها و لكن حق القول منى لاملان جهنم من الجنه و الناس اجمعين ) مى باشد و اصل اين كلمه آن وعده اى است كه خداوند به ابليس ملعون در جواب او كه گفته بود: (فبعزتك لاغوينهم اجمعين الا عبادك منهم المخلصين ) داده است و فرموده : (قال فالحق و الحق اقول لاملان جهنم منك و ممن تبعك منهم اجمعين ) پس اين آيات مضمونش متحد و بعضى مفسر بعضى ديگر است .
وجوهى كه در معناى دو آيه (و لو شاء ربك ...) و (الّا من رحم ربك ...) گفته شدهاست
اين بود آنچه كه از تدبر در معناى آن دو آيه به دست آمد.
و خلاصه اش اين شد كه : اولا مقصود از جمله (ولو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة متحد ساختن براى از بين بردن تفرقه و اختلاف است . بعضى هم گفته اند كه منظور از آن اجبار كردن نفوس به قبول اسلام است كه بدون اختيار و بطور اتوماتيك اسلام را بپذيرند، و چون با تكليف منافات دارد، چنين كارى را نكرده - نقل از قتاده .
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اين است كه اگر خدا بخواهد همه شما را در بهشت جمع مى كند، و ليكن خدا خواسته درجات بهشت متفاوت باشد، و شما با عمل صالح خود در درجه بالاترباشيد - نقل از ابى مسلم . ولى خواننده محترم به خوبى واقف است كه سياق آيات ، مساعد با هيچيك از اين دو معنى نيست .
و ثانيا معلوم شد كه منظور از جمله (و لايزالون مختلفين ) دوام بر اختلاف در دين است ، و معنايش اينست كه دائما از حق متفرقند، و همواره آن را به صورتى باطل و شبيه به حق تصوير مى كنند تا مستور بماند.
بعضى ديگر از مفسرين گفته اند: مقصود از آن ، اختلاف در ارزاق و احوال و خلاصه اختلاف غير دينى است - نقل از حسن . و بطوريكه براى خواننده معلوم شد اين معنا با سياق آيات قبلى سازگار نيست . بعضى ديگر گفته اند: معناى اينكه فرمود(يختلفون ) اين است كه بعضى بعض ديگر را در تقليد گذشتگان جانشين خود مى كنند، و خلاصه سنت باطل آنان را نسل به نسل و دست به دست مى گردانند. اين معنا نيز مانند معناى قبلى از سياق آيات مخصوصا با در نظر داشتن جمله (و لقد آتينا موسى الكتاب فاختلف فيه ...) اجنبى و ناسازگار است .
و ثالثا معلوم شد كه منظور از جمله (الا من رحم ) اين است كه : (الا كسى كه خداوند او را هدايت كرده باشد).
و رابعا اينكه اشاره (و لذلك خلقهم ) اشاره به رحمت است ، و معنايش اينست كه خلايق براى رسيدن به رحمت خلق شده اند، تا بدان وسيله به سعادت خود نايل آيند).
بعضى ديگر گفته اند: معنايش اينست كه بشر براى اختلاف خلق شده - نقل از حسن و عطاء - ولى خواننده متوجه شد كه چه اندازه اين راى مردود و غلط است . بله اگر جايز بود ضمير هم را برگردانيم به بقيه مردم بعد از استثناء، آن وقت جايز بود بگوييم غرض از خلقت آنان اختلاف بوده ، و آن وقت مضمون آيه قريب به مضمون آيه (و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس ) مى شد.
بعضى هم گفته اند كه : اشاره است به همه مدلول كلام ، و معنايش اين است كه خداوند بشر را خلق كرد در حالى كه مستعد براى اختلاف و تفرقه بود، چه تفرقه در علوم ، چه در معارف و چه در درك و عقايد و چه در توابع آن ، يعنى در اراده و اختيار اعمالشان كه از آن جمله است دين و ايمان ، و اطاعت و عصيان .
و كوتاه سخن اينكه غايت خلقتشان مطلق اختلاف است ، چه دينى و چه غير دينى .
و بنابر آنچه كه از ابن عباس نقل شده به او نسب ت داده اند كه گفته است : معناى آيه اين است كه خداوند بشر را دو فريق آفريد يك فريق مشمول رحمت او شدند و در نتيجه اختلاف نكردند، و فريقى كه مشمول رحمتش نشدند پس اختلاف كردند. و به مالك بن انس نسبت داده شده كه گفته است : خلقشان كرد تا يك فريق در بهشت باشند و فريق ديگر در جهنم . ولى خواننده محترم فهميد كه چه اشكالاتى به اين وجوه وارد است ، و ديگر تكرار نمى كنيم .
و خامسا معلوم شد كه منظور از تمام كردن كلمه ، تحقق بخشيدن آن و مصداق گرفتن براى آن است .
بحث روايتى
در تفسير قمى در ذيل جمله (و ان كلا لما ليوفينهم ربك ...) گفته است كه امام فرمود: يعنى در قيامت .
چند روايت در ذيل جمله : (فاستقم كما امرت ...) و (لاتركنوا الى الذين ظلموا)
و در الدّرالمنثور است كه ابن ابى حاتم و ابوالشيخ از حسن روايت كرده كه گفت : وقتى آيه (فاستقم كما امرت و من تاب معك ) نازل شد حضرت فرمود: (شمروا، شمروا - مهياى استقامت شويد) و ديگر كسى او را خندان نديد.
و در مجمع البيان در ذيل آيه (فاستقم كما امرت ...) از ابن عباس نقل كرده كه گفت : هيچ آيه اى بر رسول اكرم نازل نشد كه به قدر اين آيه ناراحتش كند، و لذا وقتى اصحابش عرض كردند يا رسول اللّه پيرى به سرعت بر شما حمله آورد و موهاى شما را سفيد كرد، در جوابشان فرمود: سوره هود و سوره واقعه مرا پير كرد.
مؤ لف : اين حديث مشهور است و در پاره اى از نقل هاى آن دارد كه (سوره هود و نظاير آن مرا پير كرد) و چون در سوره واقعه آيه اى كه (در شدت ) نظير آيه (فاستقم كما امرت ) بوده باشد نيست ، به همين جهت آن روايتى كه دارد هود و واقعه ، بعيد به نظر مى رسد كه مقصودش اشاره به آيه (فاستقم كما امرت ) بوده باشد، و آنچه هر دو سوره در آن مشتركند حديث قيامت است - و اللّه علم .
و در تفسير قمى در ذيل آيه (و لا تركنوا...) گفته كه معصوم فرمود: ركون به معناى محبت و خير خواهى و اطاعت است .
مؤ لف : اين روايت را صاحب مجمع البيان هم بطور مرسل از ائمه (عليهم السلام ) نقل كرده است .
و در تفسير عياشى از عثمان بن عيسى و او از مردى از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه (و لا تركنوا الى الذين ظلموا فتمسكم النار) فرمود: متوجّه باشيد خدا اين آتش را خالد و هميشگى نكرد، بلكه فرمود (آتش به شما مى رسد) پس به ظالمان ركون مكنيد.
مؤ لف : مقصود امام اين است كه جمله (فتمسكم النار) يعنى آتش به شما برمى خورد.
و نيز در همان كتاب از جرير از ابى عبداللّه (عليه السّلام ) روايت كرده كه در تفسير (اقم الصلوه طرفى النهار) فرمود: دو طرف روز يكى مغرب است و يكى صبح و (زلفا من الليل ) نماز عشاء است .
و در تهذيب به سند خود از زراره و او از ابى جعفر (عليه السّلام ) روايت كرده كه در حديثى كه درباره نمازهاى پنجگانه مطالبى بيان داشته و چنين فرموده اند: خداوند فرموده (اقم الصلوه طرفى النهار و زلفا من الليل ) كه مقصود از آن نماز عشاء است .
مؤ لف : اين حديث به خاطر اينكه در مقام بيان اوقات نمازهاى پنجگانه است ظهورى در اين دارد كه مى خواهد تفسير كند (طرفى النهار) را به قبل از ظهر و بعد از ظهر، زيرا اگر اين مراد نباشد شامل اوقات پنجگانه نمى شود.
رواياتى در فضيلت نماز و اينكه نماز كفاره گناهان است (ان الحسنات يذهبنالسّيّئات ).
و در معانى الاخبار به سند خود از ابراهيم بن عمر و او از كسى كه براى او حديث كرده از امام صادق (عليه السّلام ) روايت كرده كه در تفسير آيه (ان الحسنات يذهبن السيئات ) فرموده : نماز مومن در شب گناهان روزش را محو مى كند.
مؤ لف : اين حديث در كافى و تفسير عياشى و امالى مفيد و امالى شيخ نيز آمده .
و در مجمع البيان از واحدى و او به سند خود از حماد بن سلمه و او از على بن زيد و او از ابى عثمان روايت كرده كه گفت : من با سلمان در زير درختى بوديم ، سلمان شاخه خشكى از درخت گرفت و به شدت تكانش داد تا برگهايش ريخت ، آنگاه گفت : اى ابا عثمان آيا نمى پرسى چرا چنين كارى كردم ؟ گفتم چرا چنين كردى ؟ گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و الله و سلم ) هم در روزى كه من با آن جناب زير درختى بوديم همين عمل را كرد، شاخه خشكى گرفت و به شدت تكان داد تا برگهايش ريخت و فرمود: سلمان نپرسيدى چرا چنين كردم . عرض كردم چرا چنين كردى ؟ فرمود: مسلمان وقتى وضو مى گيرد و نيكو وضو مى گيرد، و نمازهاى پنجگانه اش را بجا مى آورد، گناهانش مانند اين برگها مى ريزد، آن وقت اين آيه را تلاوت فرمود: (و اقم الصلوه ....)
مؤ لف : اين روايت را الدّرالمنثور هم از طيالسى و احمد و دارمى و ابن جرير و طبرانى و بغوى در كتاب معجم خود - و ابن مردويه بطور غير مسلسل تنها از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) روايت كرده .
و نيز در همان كتاب به سند خود از حارث از على بن ابى طالب (عليه السلام ) آورده كه فرمود: ما در مسجد در خدمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) بوديم ، و منتظر بوديم تا وقت نماز شود، مردى برخاست و عرض كرد: يا رسول اللّه ! من مرتكب گناهى شده ام . رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) ز وى روى بگردانيد (و به نماز ايستاد). دوباره پس از آنكه رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) نماز را به پايان رسانيد برخاست و همان حرف را تكرار كرد، حضرت فرمود: آيا با ما نماز نخواندى ؟ و براى آن به نيكى طهارت نگرفتى ؟ گفت : چرا. فرمود: همان كفاره گناه توست .
مؤ لف : اين روايت به طرق بسيارى از ابن مسعود و ابى امامه و معاذ بن جبل و ابن عباس و بريده و واثلة بن اسقع و انس و غير ايشان وارد شده ، ولى در كيفيّت بيان داستان اختلاف مختصرى در الفاظ آنها هست ، ترمذى و غير او هم از خود ابى اليسر - كه داستان مربوط به اوست - روايت كرده اند.
اميدوار كننده ترين آيات كتاب خدا
و در تفسير عياشى از ابى حمزه ثمالى روايت كرده كه گفت : من از يكى از آن دو بزرگوار (امام باقر و امام صادق (عليه السّلام ) شنيدم كه مى فرمود: على (عليه السلام ) رو به مردم كرد و فرمود: كدام آيه از قرآن كريم براى شما اميدوار كننده تر است ؟ بعضى گفتند: آيه (ان اللّه لا يغفر ان يشرك به و يغفر ما دون ذلك لمن يشاء) فرمود: اين اميدوار كننده هست ، ولى آنطور كه بايد باشد نيست . بعضى ديگر عرض كردند آيه (يا عبادى الذين اسرفوا على انفسهم لا تقنطوا من رحمه اللّه ) فرمود: اين نيز خوبست ، ولى آنكه بايد باشد نيست . بعضى ديگر عرض كردند آيه (و الذين اذا فعلوا فاحشه او ظلموا انفسهم ذكروا اللّه فاستغفروا لذنوبهم ) فرمود: اين هم خوبست ولى آن نيست .
امام فرمود: مردم همه سكوت كردند، حضرت فرمود: چرا سكوت كرديد بگوييد ببينم مسلمانها؟ عرض كردند نه به خدا سوگند ما آيه ديگرى به نظرمان نمى رسد. فرمود: من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه مى فرمود: اميدوار كننده ترين آيات كتاب خدا آيه (اقم الصلوه طرفى النهار و زلفا من الليل ...) است ، و فرمود: اى على ! آن خدايى كه مرا به حق مبعوث كرده و بشير و نذيرم قرار داده يكى از شما كه برمى خيزد براى وضو گرفتن ، گناهانش از جوارحش مى ريزد، و وقتى به روى خود و به قلب خود متوجه خدا مى شود از نمازش كنار نمى رود مگر آنكه از گناهانش چيزى نمى ماند، و مانند روزى كه متولّد شده پاك مى شود،و اگر بين هر دو نماز گناهى بكند نماز بعدى پاكش مى كند، آنگاه نمازهاى پنجگانه را شمرد.
بعد فرمود: يا على جز اين نيست كه نمازهاى پنجگانه براى امّت من حكم نهر جارى را دارد كه در خانه آنها واقع باشد، حال چگونه است وضع كسى كه بدنش آلودگى داشته باشد، و خود را روزى پنج نوبت در آن آب بشويد؟ نمازهاى پنجگانه هم به خدا سوگند براى امّت من همين حكم را دارد.
مؤ لف : مثالى كه در آخر اين روايت است به طرقى از اهل سنت از عده اى از صحابه مانند ابى هريره ، انس ، جابر و ابى سعيد خدرى از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) روايت شده .
دو روايت از امام صادق (ع ) در ذيل (ان الحسنات يذهبن السيئات ...)
و نيز در آن كتاب از ابراهيم كرخى آمده كه گفت : من نزد امام صادق (عليه السّلام ) بودم كه مردى از اهل مدينه بر او وارد شد، امام پرسيد، فلانى از كجا مى آيى ؟ راوى مى گويد: آن مرد چيزى در جواب امام نگفت . خود حضرت فرمود: از فلانجا و فلانجا آمدى ، فلانى متوجه باش ببين روز خود را با چه اعمالى به پايان مى رسانى ، زيرا با تو فرشته اى است موكّل بر تو كه آنچه را مى كنى حفظ مى كند و مى نويسد پس هيچ گناهى را كوچك نشمار، هر چند خيلى ناچيز باشد، زيرا همين گناه ناچيز يك روز تو را بدبخت خواهد كرد، و هيچ كار نيكى را كوچك نشمار، زيرا هيچ چيز به مثل حسنه در جستجو نيست . حسنه ، گناه خيلى بزرگ و قديمى را پيدا مى كند و آن را از نامه عملت محو و ساقط مى سازد و نمى گذارد بعد از تو بماند، و اين در كلام خداى تعالى است كه مى فرمايد: (ان الحسنات يذهبن السيئات ذلك ذكرى للذاكرين .
و در همان كتاب از سماعه بن مهران روايت كرده كه گفت : مردى از اهل شامات از امام صادق (عليه السّلام ) پرسيد: از كارمندان دولت پولى گرفته و فعلا از آن پول صدقه مى دهد و صله رحم مى كند و به حج مى رود تا شايد خداوند او را در آنچه كه به دست آورده بيامرزد، و او به اين فكر است كه : (ان الحسنات يذهبن السيئات ) حضرت فرمود: حسنه كفاره گناه مى شود، و اما گناه نمى تواند كفاره گناه گردد.
آنگاه فرمود: اگر حلال و حرام با هم درآميخت بطورى كه به كلى مخلوط شد و ديگر حرام از حلال تشخيص داده نشد در آن صورت اين كار عيب ندارد.
و در الدّرالمنثور است كه احمد و طبرانى از ابى امامه روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) فرمود: هيچ مرد مسلمانى وقت نماز يوميّه را درك نمى كند و براى وضو برنمى خيزد و به نيكويى وضو نمى گيرد و نماز را به خوبى نمى خواند مگر آنكه آنچه كه بين اين نمازش و نماز گذشته اش گناه كرده آمرزيده مى شود.
مؤ لف : روايات در اين باب بسيار است هر كه بخواهد همه آنها را رسيدگى كند بايد به جوامع حديث مراجعه نمايد.
و در همان كتاب آمده كه طبرانى و ابو الشيخ و ابن مردويه و ديلمى از جرير روايت كرده اند كه گفت : من از رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شنيدم كه وقتى از تفسير آيه (و ما كان ربك ليهلك القرى بظلم و اهلها مصلحون ) سؤ ال شد، در جواب فرمود: يعنى اهل آن نسبت به يكديگر رعايت انصاف را داشته باشند.
چند روايت در ذيل جمله : (لايزالوان مختلفين الّا من رحم ربك و لذلك خلقهم )
و در كافى به سند خود از عبداللّه بن سنان روايت كرده كه وقتى از امام صادق (عليه السلام ) از اين قول خدا كه مى فرمايد: (و لو شاء ربك لجعل الناس امة واحدة و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك ) سؤ ال شد، حضرت در پاسخ فرمود: مردم امّت واحدى بودند، و خداوند پيغمبرانى مبعوث كرد تا برايشان حجّت بگيرد.
مؤ لف : مثل اين روايت را صدوق هم در معانى از آن جناب آورده .
و در معانى الاخبار به سند خود از ابى بصير روايت كرده كه گفت : من از امام صادق (عليه السلام ) از فرمايش خداى تعالى كه فرموده : (و ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون ) سؤ ال كردم ، حضرت فرمود: ايشان را آفريد تا به عبادت ماءمورشان كند. آنگاه مى گويد: از اين فرمايش خدا كه مى فرمايد: (و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ) سؤ ال كردم فرمود: ايشان را آفريد تا كارهايى انجام دهند كه مستوجب رحمت باشند و خداوند رحمتشان كند.
و در تفسير قمى از ابى الجارود از امام باقر (عليه السلام ) آمده كه فرمود: (و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك ) مقصودش آل محمد (صلى الله عليه و آله و سلم ) و اتباع ايشان است ، خداوند مى فرمايد: (و لذلك خلقهم ) يعنى اهل رحمت در دين خدا اختلاف نمى كنند.
و در تفسير عياشى از يعقوب بن سعيد از ابى عبدالله (عليه السلام ) روايت كرده كه گفت : من از آن حضرت معناى (و ما خلقت الجن و الا نس الا ليعبدون ) را پرسيدم فرمود: ايشان را خلق كرد براى عبادت . مى گويد: عرض كردم (و لا يزالون مختلفين الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ) چه معنا دارد؟ فرمود: اين آيه بعد از آن جمله نازل شده .
مؤ لف : امام اشاره به اين مى كند كه آيه دومى ، يعنى (الا من رحم ربك و لذلك خلقهم ) از آنجايى كه خاص است ناسخ آيه قبلى است كه عام بود. و ما در بحثى كه درباره نسخ گذرانديم گفتيم كه نسخ در عرف و اصطلاح ائمه ، اعم از آن معنايى است كه علماى اصول اراده مى كنند. آرى ، آيات خاصه تكوينى نسبت به آيات عامه تكوينى حكمش نافذتر است .
آيات 123 - 120 سوره هود


و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فوادك و جاءك فى هذه الحق و موعظه و ذكرى للمومنين (12)
و قل للذين لا يومنون اعملوا على مكانتكم انا عملون (121)
و انتظروا انا منتظرون (122)
و لله غيب السموت و الارض و اليه يرجع الامر كله فاعبده و توكل عليه و ما ربك بغفل عما تعملون (123)



ترجمه آيات
از اخبار پيغمبران همه را برايت نقل مى كنيم (البته ) آن را كه (با نقلش ) دلت را استوار مى سازيم ، و در اين قصه ها حق به سوى تو بيامد (هيچ يك از آنها باطل و دروغ نيست ، و يا حق برايت روشن شد) و براى مومنين موعظه و تذكر است . (.12)
و به آنان كه ايمان نمى آورند بگو در همان وضعى كه قرار داريد (هر چه مى خواهيد) بكنيد كه ما (نيز كار خود را) مى كنيم . (121)
منتظر باشيد كه ما نيز منتظريم . (122)
براى خداست غيب آسمانها و زمين و امور همه به سوى او بازمى گردد، پس او را بپرست و بر او توكل كن ، و پروردگار تو از آنچه مى كنيد غافل نيست . (123)
بيان آيات
اين آيات غرضى را كه سوره هود در صدد بيان آنست براى رسول خدا (صلى الله عليه و آله ) خلاصه مى كند، و به او خبر مى دهد كه سوره مذكور بيان كننده حق كلام درباره مبداء و معاد و سنت جارى خدا در ميان بندگانش مى باشد. پس در حقيقت اين سوره براى آن حضرت جنبه تعليم حق ، و نسبت به مومنين جنبه موعظه و تذكر را دارد، همچنانكه نسبت به كفار كه از ايمان به خدا استنكاف مى ورزند جنبه اتمام حجّت و اسكات را دارد، پس به ايشان آخرين حجت خود را برسان و بگو هر چه مى خواهيد بكنيد ما هم هر چه به نظرمان رسيد مى كنيم ، تا ببينيم چگونه سنت خدايى آنطور كه خودش بيان داشته جريان مى يابد، و چگونه مصلحين را سعادتمند و مفسدين را بدبخت مى كند. و در آخر، آن حضرت را به عبادت خدا و توكل بر او توصيه مى كند، زيرا امر، همه اش به دست او است .
فايده نقل داستان انبياء گذشته براى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله ) و مؤ منين


و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت به فوادك ...


يعنى همه داستانها را به گونه اجمال و يا تفصيل برايت نقل مى كنيم . و اينكه فرمود: (من انباء الرسل ) بيان مضاف اليه (كل ) است و جمله (ما نثبت به فوادك ) عطف بيان (انباء) است كه به فايده نقل كردن اين داستانها نسبت به آن جناب اشاره نموده ، مى فهماند كه نقل آنها قلب او را آرامش و سكون مى بخشد، و ماده قلق و اضطراب را از دل او برمى كند، و معنايش اين است كه : ما داستانهاى انبياء را برايت نقل مى كنيم تا به وسيله آن قلبت را آرامش بخشيم ، و آن را در راهى كه براى دعوت به سوى حق و نهضت عليه ريشه هاى فساد پيش گرفتى و در تحمّل آزار از امتت قوى و استوار سازيم .
آنگاه شروع مى كند به ذكر فايده اى كه اين سوره براى عموم يعنى رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) و مؤ منين و كافرين قومش ‍ دارد. و در خصوص آنچه به رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عايد مى گردد فرموده : (و جاءك فى هذه الحق )، حال اشاره (هذه ) را خواه سوره بدانيم و يا آيات نازله در آن و يا به وجهى به داستانهايى كه در آن آمده ، زيرا آمدن حق در آن داستانها به همين است كه خدا حق را در ضمن آن قصه ها و قبل از آن و بعد از آن بيان كند، حقايق و معارف مربوط به مبداء و معاد و سنت جارى خدا در خلق را - كه چگونه پيغمبران را فرستاده و دعوت توحيد را انتشار داده و مؤ منين را در دنيا به نجات از مهالك و در آخرت به نجات از آتش سعادتمند، و ظالمين را به اخذ در دنيا و عذاب خالد در آخرت بدبخت نموده - شرح دهد.
اين در خصوص آنچه كه به رسول (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) عايد مى شد، و در آنچه كه عايد و مربوط به مؤ منين است فرموده : و موعظه و ذكرى للمؤ منين . توضيحش اينست كه آنچه از معارف و حقايق بيان كرده براى مؤ منين ، هم تذكر است و هم موعظه . تذكر است براى اينكه مؤ منين با شنيدن آنها آنچه از علوم فطرى مربوط به مبداء و معاد و متعلقات آن از ياد برده بودند بياد مى آورند. و موعظه است ، براى اينكه آن معارف و حقايق در لفافه داستانها بيان شده ، و همان داستانها مايه عبرت است .
آخرين حرف به ايمان نياورندگان : (اعملوا على مكانتكم ...)


و قل للذين لا يؤ منون اعملوا على مكانتكم انا عاملون و انتظروا انا منتظرون


اين قسمت مربوط به غير مؤ منين است كه پيغمبر خود را دستور مى دهد كه احتجاج و بگومگوى با ايشان را خاتمه داده آخرين حرف را به ايشان بگويد، و پس از آنهمه موعظه و آوردن داستانهاى گذشتگان بفرمايد: حال اگر ايمان نمى آوريد، و از شرك و فساد دست بر نمى داريد، و آنچه كه من به گوشتان خواندم بيدارتان نكرد، و اگر داستانهاى عبرت آورى را كه آوردم و سنتى را كه خدا در آنان معمول داشت برايتان گفتم و هيچيك در شما اثر نكرد، پس هر چه مى خواهيد بكنيد، و در موقعيت و وضعى كه داريد هر چه را براى خود خير تشخيص مى دهيد انجام دهيد، ما هم كار خود را مى كنيم ، و انتظار مى بريم روزى را كه عاقبت ، عملتان به استقبالتان آيد، و به زودى خواهيد فهميد كه آنچه ما از اخبار الهى مى گفتيم راست بود يا دروغ .
اين بيان در حقيقت خاتمه دادن به احتجاج و نوعى تهديد است ، كه در داستانهاى گذشتگان از قبيل داستان نوح و هود و صالح بازگو كرده ، و در قصّه شعيب از خود آنجناب حكايت كرده كه فرمود: (يا قوم اعملوا على مكانتكم انى عامل سوف تعلمون من ياتيه عذاب يخزيه و من هو كاذب و ارتقبوا انى معكم رقيب ).


و لله غيب السموات و الارض و اليه يرجع الامر كله


از آنجا كه دستور گفتن رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) به ايشان كه (يا قوم اعملوا) در حقيقت معنايش گفتن خود خدا بود، لذا دنبال آن ، دو جمله مورد بحث را آورد تا رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) دلگرم شود و مطمئن گردد كه به زودى گردش ‍ روزگار عليه آنان دور خواهد زد، و كار به نفع وى خاتمه خواهد يافت .
و در حقيقت معناى آيه اين است كه تو به كار و وظيفه خويش بپردازد و با پيروانت منتظر باش و بدانكه غيب آسمانها و زمين كه عاقبت امر تو و ايشان در آن نهفته است به دست پروردگارت است ، نه بت هاى ايشان كه با آنها شرك مى ورزند، و نه به آن اسبابى كه پشتگرمى ايشان به آنها است ، و دلخوشند كه با آن اسباب مى توانند اوضاع را به نفع خود بچرخانند، و سرانجام برد با آنان بشود. حاشا! گردش روزگار و غيب آسمانها و زمين و خلاصه همه امور به دست پروردگار تو است ، از غيب خود عاقبت امر ايشان را آنطور كه خودش خواسته و خبر داده بيرون مى افكند و تحقّق خارجى مى دهد، پس مطمئن بدان كه دور فلك به نفع تو و عليه ايشان است . و اين از آن بيانات عجيب قرآنى است .
و از همين بيان معلوم مى شود كه كلمه (ربك ) كه در آيات مورد بحث مكرر آمده چرا در اين آيه به كلمه (اللّه ) تبديل شده ؟ وجهش اين است كه در كلمه اللّه اشاره اى به احاطه بر هر كوچك و بزرگ هست ، كه در هيچ اسم ديگرى آن اشاره وجود ندارد، و چون مقام ، اقتضاء مى كرد اعتماد و التجاء به يك ملجاى را كه هيچ قاهرى فوق آن نباشد و آن خداى سبحان است ، و لذا مى بينيم بعد از تكرار كلمه رب در خلال جملات گذشته در جمله مورد بحث كلمه (اللّه ) را آورده ، و بعد باز هم كلمه (رب ) را به ميان مى آورد و مى فرمايد: (و ما ربك بغافل عما تعملون ).
(فاعبده و توكل عليه ) - از ظاهر كلام برمى آيد كه اين جمله متفرع بر جمله (و اليه يرجع الامر كله ) باشد و معنايش اين است : وقتى همه امور مرجوع به او باشد پس غير او مالك چيزى نيستند، و در هيچ چيز استقلال ندارند، پس او را عبادت كن و براى خود در همه امور وكيلش بگير، و بر هيچ سببى از اسباب توكل مكن ، زيرا هر سببى را او سبب كرده و اگر بخواهد سببيّت را از آن سلب مى كند، پس اين خيلى نادانى است كه آدمى بر سببى از اسباب اعتماد كند و با اينكه خداوند از آنچه مى كنند غافل نيست ديگر چگونه جايز است در امر عبادت و توكّل بر او كوتاهى كنيم .
سوره يوسف آيات 3 - 1
سوره يوسف مكى است و صد و يازده آيه دارد


بسم الله الرحمن الرحيم الر تلك ءايت الكتب المبين (1)
انا انزلنه قرءنا عربيا لعلكم تعقلون (2)
نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرءان و ان كنت من قبله لمن الغفلين (3)


ترجمه آيات
بنام خداوند رحمان و رحيم
الر - اين ، آيه هاى كتاب روشن است . (1)
كه ما آن را قرآنى عربى نازل كرده ايم شايد تعقّل كنيد. (2)
ما با اين قرآن كه به تو وحى مى كنيم (در ضمن ) بهترين داستان را برايت مى سراييم گر چه پيش از آن از بى خبران بودى . (3)
بيان آيات
آهنگ مفاد و غرض كلى سوره يوسف
غرض اين سوره بيان ولايتى است كه خداوند نسبت به بنده اش دارد، البته آن بنده اش كه ايمان خود را خالص ، و دلش را از محبت او پر كرده و ديگر جز به سوى او به هيچ سوى ديگرى توجّه نداشته باشد. آرى ، چنين بنده اى را خداوند خودش عهده دار امورش ‍ شده ، او را به بهترين وجهى تربيت مى كند، و راه نزديك شدنش را هموار، و از جام محبّت سرشارش مى كند، آنچنان كه او را خالص براى خود مى سازد و به زندگى الهى خود زنده اش مى كند، هر چند اسباب ظاهرى همه در هلاكتش دست به دست هم داده باشند، او را بزرگ مى كند هر چند حوادث او را خوار بخواهند، عزيزش مى كند هر چند نوائب و ناملايمات روزگار او را به سوى ذلّت بكشاند و قدر و منزلتش را منحط سازد.
خداوند اين غرض را در خلال بيان داستان يوسف تاءمين نموده و در هيچ سوره اى از قرآن كريم هيچ داستانى به مانند داستان يوسف بطور مفصل و از اول تا به آخر نيامده . علاوه ، در اين سوره غير از داستان يوسف داستان ديگرى هم نيامده ، و سوره اى است مخصوص به يوسف (عليه السّلام ).
آرى ، يوسف بنده اى بود خالص در بندگى ، و خداوند او را براى خود خالص كرده بود، و به عزّت خود عزيزش ساخته بود با اينكه تمامى اسباب بر ذلّت و خواريش اجتماع كرد و او را در مهلكه ها انداخت ، و خداوند او را از همان راهى كه به سوى هلاكتش ‍ مى كشان يد به سوى زندگى و حياتش مى برد.
برادرانش بر او حسد بردند و او را در چاه دور افتاده اى افكندند، و سپس به پول ناچيزى فروخته ، و خريداران او را به مصر بردند و در آنجا به خانه سلطنت و عزّت راه يافت . آن كس كه در آن خانه ملكه بود، با وى بناى مراوده را گذاشت و او را نزد عزيز مصر متّهم ساخت ، و چيزى نگذشت كه خودش نزد زنان اعيان و اشراف مصر اقرار به پاكى و برائت وى كرد. دوباره اتهام خود را دنبال نموده او را به زندان انداخت ، و همين سبب شد كه يوسف مقرّب درگاه سلطان گردد. و نيز همان پيراهن خون آلودش كه باعث نابينايى پدرش يعقوب شد، همان پيراهن در آخر باعث بينايى او گرديد، و به همين قياس تمامى حوادث تلخ وسيله ترقى او گشته ، به نفع او تمام شد.
و كوتاه سخن ، هر پيشامدى كه در طريق تكامل او سد راهش مى شد خداوند عين همان پيشامد را وسيله رشد و پخته شدن او و باعث موفّقيّت و رسيدن به هدفش قرار داد، و همواره خدا او را از حالى به حالى مى داد تا آنجا كه او را ملك و حكمت ارزانى داشته او را برگزيد، و تاءويل احاديث را به او بياموخت ، و نعمت خود را بر او تمام نمود، همانطورى كه پدرش به او وعده داده بود.
خداوند داستان آن جناب را از خوابى كه در ابتداى امر و در كودكى در دامن پدر ديده بود آغاز نمود. آرى ، روياى او از بشارتهاى غيبى بود كه بعدها آن را خارجيّت داده ، و با تربيت الهى كه مخصوص يوسف بود كلمه او را كامل گردانيد. آرى ، سنّت خداى تعالى درباره اوليائش همين بوده كه هر يك از ايشان را در تحت تربيّت خاصى پرورش دهد همچنانكه فرموده : (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون الذين آمنوا و كانوا تتقون لهم البشرى فى الحيوة الدنيا و فى الاخرة لا تبديل لكلمات اللّه ذلك هو الفوز العظيم ).
و در جمله اى كه بعد از رؤ ياى يوسف و تعبير پدرش آورده و فرموده : (لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين ) اشعار به اين معنا دارد كه گويا اشخاصى از رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) داستان يوسف و يا مطلبى را سؤ ال كرده بودند كه با اين داستان ارتباط داشته ، و اين اشعار مويّد آن رواياتى است كه مى گويد قومى از يهود، مشركين مك ه را وادار كردند تا نزد رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) شده از سبب انتقال بنى اسرائيل به مصر پرسش كنند - چون بنى اسرائيل فرزندان يعقوب بودند كه خود ساكن سرزمين شام بودند - مشركين هم اين سؤ ال را در ميان نهادند، و در جوابشان اين سوره نازل شد.
بنابراين ، غرض اين سوره ، بيان داستان يوسف (عليه السلام ) و داستان آل يعقوب است . خداوند با بيان اين داستان غرض عالى از آن را استخراج كرده است و آن مساءله ولايت خداى تعالى نسبت به بندگان مخلص است كه در ابتداء و خاتمه اين سوره بطور چشم گيرى منعكس است .
و اين سوره بطوريكه از سياق آيات آن برمى آيد در مكه نازل شده ، و اينكه در بعضى از روايات منقوله از ابن عباس آمده كه (چهار آيه آن ، يعنى سه آيه اول و آيه (لقد كان فى يوسف و اخوته آيات للسائلين ) در مدينه نازل شده صحيح نيست ، زيرا با وحدت سياقى كه در آيات اين سوره است منافات دارد.


الر تلك آيات الكتاب المبين


اشاره با (تلك ) كه مخصوص اشاره به دور است به منظور تعظيم مشار اليه (آيات ) آمده ، و ظاهرا مقصود از كتاب مبين همين قرآنى است كه مى خوانيم چون اين قرآن هم خودش واضح و روشن است و هم روشن كننده معارفى الهى و حقايقى است كه متضمن مبداء و معاد است .
و اگر در اين آيه ، كتاب را به وصف (مبين ) و در اول سوره يونس به وصف (حكيم ) توصيف كرده ، و در آنجا فرموده : (تلك آيات الكتاب الحكيم ) براى اين است كه اين سوره درباره داستان آل يعقوب و بيان آن نازل شده ، و كلمه (مبين ) به معناى بيان كننده است ، احتمال هم دارد كه مقصود از آن قرآن نباشد، بلكه لوح محفوظ بوده باشد.


انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون


ضمير (انزلناه ) به كتاب برمى گردد، چون كتاب مشتمل است بر آيات الهى و معارف حقيقى . و انزال كتاب به صورت قرآن و عربى بدين معنا است كه آن را در مرحله انزال به لباس قرائت عربى درآورديم ، و آن را الفاظى خواندنى مطابق با الفاظ معموله نزد عرب قرار داديم ، همچنانكه در آيه ديگرى در اين باره فرموده : (انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون و انه فى ام الكتاب لدينا لعلى حكيم ).
و جمله (لعلكم تعقلون از قبيل توسعه خطاب و عموميّت دادن به آن است ، زيرا سوره با خطاب به شخص رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم ) افتتاح شده و فرموده : (تلك آيات الكتاب ) و بعدا هم باز خطاب به شخص ايشان مى شود و مى فرمايد: (نحن نقص عليك ).
قالب الفاظ و زبان عربى و نقش مهم آن دو در حفظ ضبط آيات الهى
بنابراين ، معناى آيه - و اللّه اعلم - اين مى شود: ما اين كتاب مشتمل بر آيات را در مرحله نزول ملبس به لباس و واژه عربى و آراسته به زيور آن واژه نازل كرديم تا درخور تعقّل تو و قوم و امتت باشد، و اگر در مرحله وحى به قالب الفاظ خواندنى درنمى آمد، و يا اگر درمى آمد به لباس واژه عربى ملبس نمى شد، قوم تو پى به اسرار آيات آن نمى بردند و فقط مختص به فهم تو مى شد، چون وحى و تعليمش اختصاص به تو داشت .
و اين خود دلالت مى كند براينكه الفاظ كتاب عزيز به خاطر اينكه تنها و تنها وحى است و نيز به خاطر اينكه عربى است توانسته است اسرار آيات و حقايق معارف الهى را ضبط و حفظ كند. و به عبارت ديگر در حفظ و ضبط آيات الهى دو چيز دخالت دارد، يكى اينكه وحى از مقوله لفظ است ، و اگر معانى الفاظ وحى مى شد و الفاظ حاكى از آن معانى ، الفاظ رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله و سلم ) مى بود - مثلا مانند احاديث قدسى - آن اسرار محفوظ نمى ماند. دوم اينكه اگر به زبان عربى نازل نمى شد و يا اگر مى شد ولى رسول خدا آن رابه لغت ديگرى ترجمه مى كرد پاره اى از آن اسرار بر عقول مردم مخفى مى ماند، و دست تعقل و فهم بشر به آنها نمى رسيد.
آرى ، اين معنا بر صاحبان نظر و متدبرين در آيات كريمه قرآنى پوشيده نيست كه خداوند متعال در اين آيات چه اندازه نسبت به الفاظ آن عنايت به خرج داده ، و آن را به دو دسته محكمات و متشابهات تقسيم نموده ، محكمات آن را (ام الكتاب ) خوانده كه برگشت متشابهات هم به آنهاست و فرموده : (هو الذى انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات ) و نيز فرموده : (و لقد نعلم انهم يقولون انما يعلمه بشر لسان الذى يلحدون اليه اعجمى و هذا لسان عربى مبين ).
احسن القصص بودن داستان يوسف (عليه السلام )


نحن نقص عليك احسن القصص بما اوحينا اليك هذا القرآن و ان كنت من قبله لمن الغافلين



راغب در مفردات مى گويد: كلمه (قص ) به معناى دنباله جاى پا را گرفتن و رفتن است ، و جمله (قصصت اثره ) به معناى (رد پاى او را دنبال كردم ) است و اين كلمه به معناى خود اثر هم هست ، مانند آيه (فارتد على آثارهما قصصا) و آيه (و قالت لاخته قصيه ) و (قصص ) به معناى اخبار تتبع شده نيز آمده مانند آيه (لهو القصص الحق ) و آيه (فى قصصهم عبره ) و جمله (قص عليه القصص ) و جمله (نقص عليك احسن القصص ).
پس (قصص ) به معناى قصه و (احسن القصص ) بهترين قصه و حديث است ، و چه بسا بعضى گفته باشند كه كلمه مذكور مصدر و به معناى اقتصاص (قصه سرائى ) است ، و هر كدام باشد صحيح است ، چه اگر به معناى اسم مصدر (خود داستان ) باشد، داستان يوسف بهترين داستان است ، زيرا اخلاص توحيد او را حكايت نموده و ولايت خداى سبحان را نسبت به بنده اش مجسم مى سازد، كه چگونه او را در راه محبت و سلوك راهش تربيت نموده ، از حضيض ذلت به اوج عزت كشانيد، و دست او را گرفته از ته چاه اسارت و طناب بردگى و رقيت و زندان عذاب و شكنجه به بالاى تخت سلطنت بياورد. و اگر به معناى مصدر (قصه سرائى ) باشد باز هم سرائيدن قصه يوسف به آن طريق كه قرآن سروده بهترين سرائيدن است ، زيرا با اينكه قصه اى عاشقانه است طورى بيان كرده كه ممكن نيست كسى چنين داستانى را عفيف تر و پوشيده تر از آن بسرايد.
معناى آيه - و خدا داناتر است - اين است : ما با وحى اين قرآن بهترين قصه ها را برايت مى سرائيم ، و تو قبل از سرائيدن ما نسبت به آن از غافلين بودى .
آيات 6 - 4 سوره يوسف


اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى سجدين (4)
قال يبنى لا تقصص رءياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطن للانسن عدو مبين (5)
و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تاءويل الاحاديث و يتم نعمته عليك و على ءال يعقوب كما اتمها على ابويك من قبل ابراهيم و اسحق ان ربك عليم حكيم (6)


ترجمه آيات
چون يوسف به پدرش گفت اى پدر! من در خواب يازده ستاره با خورشيد و ماه ديدم كه براى من در حال سجده اند.(4)
گفت پسركم ! روياى خويش را به برادرانت مگو كه در كار تو نيرنگى كنند، چون شيطان دشمن آشكار انسان است .(5)
و بدين سان پروردگارت تو را برمى گزيند و تعبير احاديث را تعليمت مى دهد و نعمت خويش را بر تو و بر خاندان يعقوب كامل مى كند چنانچه پيش از اين بر پدرانت ابراهيم و اسحاق كامل كرده بود كه پروردگارت دانا و حكيم است .(6)
بيان آيات
اين آيات روياى يوسف را - كه در خواب ديد و تعبير خوابى كه پدرش ، يعقوب نمود و نهى كرد از اينكه براى برادرانش تعريف كند - خاطرنشان مى سازد و اين خواب بشارتى بوده كه خداى سبحان به يوسف داده تا ماده اى روحى براى تربيّت او بوده باشد، و او را در راه ولايت و تقرب به خدا آماده سازد. اين آيات به منزله مدخلى است بر داستان آن جناب .
رؤ ياى يوسف (عليه السلام ) و تعبير آن به وسيله پدرش يعقوب (عليه السلام )


اذ قال يوسف لابيه يا ابت انى رايت احد عشر كوكبا و الشمس و القمر رايتهم لى ساجدين


در اين آيه يعقوب (پدر يوسف ) را اسم نبرده ، بلكه كنايتا از آن به (اءب ) (پدر) تعبير نموده تا به آن صفت رحمت و مهر و شفقتى كه ميان پدر نسبت به فرزند است اشاره كرده باشد، و جمله (قال يا بنى لا تقصص ) كه در آيه بعدى است كاملا اين معنا را مى رساند.
كلمه (رايت ) و همچنين (رايتهم ) از رويا است كه به معناى مشاهداتى است كه آدم خوابيده و يا سست و بيهوش مى بيند، به شهادت اينكه در آيه بعدى مى فرمايد: (لا تقصص روياك على اخوتك - روياى خود را براى برادرانت تعريف مكن )، و همچنين در آخر داستان مى فرمايد: (يا ابت هذا تاءويل روياى - پدر جان اين بود تاءويل روياى من .)
و اگر كلمه (رايت ) را تكرار كرده براى اين است كه ميان (رايت ) و (لى ساجدين ) فاصله زياد شده ، لذا بار ديگر فرموده : (رايتهم ). فايده ديگرى كه اين تكرار دارد افاده اين جهت است كه : من در خواب ديدم كه آنها بطور دسته جمعى براى من سجده كردند، نه تك تك .
علاوه بر اين كه رويت يوسف (عليه السلام ) دو جور رويت بوده ، يكى رويت كواكب و آفتاب و ماه كه خود رويتى صورى و عادى است ، و يكى رويت سجده و خضوع و تعظيم آنها كه اين رويت امرى معنوى است .
و اگر درباره سجده كردن آنها فرموده : (رايتهم لى ساجدين ) با اينكه اين كلمه مخصوص به صاحبان عقل است ، براى اين است كه بفهماند سجده ستارگان و مهر و ماه از روى علم و اراده و عينا مانند سجده يكى از عقلا بوده .
نكته ديگرى كه در اين آيه است و بايد خاطرنشان ساخت اين است كه خداوند در ابتداء و شروع به تربيت يوسف ، رويايى به او نشان داد و در داستانش هم ابتدا از آن رويا خبر مى دهد، و اين بدان جهت بوده كه از همان آغاز تربيت دورنماى آينده درخشان او و ولايت الهى كه خداوند او را بدان مخصوص مى كند به وى نشان داده باشد، تا براى او بشارتى باشد كه همواره در طول زندگى و تحوّلاتى كه مى بيند در مد نظرش بوده باشد، و در نتيجه مصيبت هايى كه مى بيند و شدائدى كه با آنها روبرو مى گردد به ياد آن دورنما بيفتد، و نفس ‍ را به خويشتن دارى و تحمّل آن مشقات راضى كند.
اين بود حكمت اينكه خداوند خصوص اولياء خود را به آ ينده درخشانشان و مقام قربى كه براى آنان در نظر داشته بشارت داده است ، و از آن جمله فرموده : (الا ان اولياء اللّه لا خوف عليهم و لا هم يحزنون - تا آنجا كه مى فرمايد: لهم البشرى فى الحيوه الدنيا و فى الاخرة ).
نهى يعقوب (ع ) از اينكه يوسف (ع ) خواب خود را براى برادرانش بازگو كند.


قال يا بنى لا تقصص روياك على اخوتك فيكيدوا لك كيدا ان الشيطان للانسان عدو مبين


در مفردات مى گويد: كلمه (كيد) به معناى نوعى حيله زدن است كه گاهى مذموم و گاهى ممدوح است ، هر چند استعمالش بيشتر در مذموم است ، و چنين است كلمه (استدراج ) و (مكر). علماى ادب گفته اند كه : كيد هم به خودى خود متعدى مى شود و مفعول مى گيرد، و هم با حرف (لام ).
اين آيه دلالت مى كند بر اينكه يعقوب وقتى خواب يوسف را شنيده نسبت به آنچه كه از خواب او فهميده اطمينان پيدا كرده ، و يقين كرده كه به زودى خدا خود، كار يوسف را عهده دار گشته و كارش بالا مى گيرد، و بر اريكه سلطنت تكيه مى زند و چون يوسف را از ساير افراد آل يعقوب بيشتر دوست مى داشت و احترام مى كرد لذا ترسيد اگر خواب وى را بشنوند او را صدمه اى بزنند، زيرا ايشان مردانى قوى و نيرومند بودند، و انطباق يازده ستاره و آفتاب و ماه بر يعقوب و همسرش و يازده پسران ديگرش خيلى روشن بود، و طورى بود كه برادران به محض شنيدن خواب وى معنا را فهميده آنگاه تكبّر و نخوّت وادار به حسادتشان كرده ، در صدد بر مى آمدند نقشه اى بريزند كه ميان او و پدرش حائل شده ، نگذارند به آن بشارتها نائل شود.
و لذا به يوسف خطابى مشفقانه كرد و فرمود: (يا بنى : اى پسرك عزيزم ). و قبل از آنكه خواب او را تعبير كند از در اشفاق ، اول او را نهى كرد از اينكه روياى خود را براى برادرانش نقل كند، و آنگاه بشارتش داد به كرامت الهيى كه در حقّش رانده شده . و نهى را مقدم بر بشارت نياورد مگر به خاطر فرط محبّت و شدّت اهتمامى كه به شاءن او داشته و آن حسادت و بغض و كينه اى كه از برادران نسبت به وى سراغ داشت .
دليل اينكه دلهاى برادرانش سرشار از كينه و دشمنى با وى بود اين است كه يعقوب (عليه السلام ) در جواب يوسف نفرمود: من مى ترسم درباره ات نقشه شومى بريزند و يا ايمن نيستم از اينكه نابودت كنند، بلكه فرمود: نقشه مى ريزند ، و تازه همين بيان را هم با مصدر تاءكيد نموده فرمود: (يكيدوا لك كيدا)، زيرا مصدر (كيدا) كه مفعول مطلق است خود يكى از وسائل تاءكيد است .
علاوه بر اين ، كلام خود را با جمله (ان الشيطان للانسان عدو مبين ) تعليل و تاءكيد كرد، و خاطرنشان ساخت كه كيد برادران غير از كينه هاى درونى ، يك سبب خارجى دارد كه كينه آنان را دامن زده آتش دلهايشان را تهييج مى كند تا آن حسد و كينه اثر سوء خود را كرده باشد، و او شيطانى است كه از روز نخست دشمن انسان بوده حتى يك روز هم حاضر به ترك دشمنى نشده ، و دائما با وسوسه و اغوا كردن خود، آدميان را تحريك مى كند تا از صراط مستقيم و راه سعادت به سوى راه كج و معوجى كه به شقاوت دنيايى و آخرتى آدمى منتهى مى شود منحرف شود. آرى ، او با همين وسوسه هاى خود، ميان پدران و فرزندان را بر هم زده دوستان يك جان در دو بدن را از هم جدا مى كند و مردم را گيج و گمراه مى سازد.
بنابراين ، معنى آيه چنين مى شود: يعقوب به يوسف فرمود: پسرك عزيزم ! داستان روياى خود را براى برادرانت شرح مده ، زيرا به تو حسادت مى ورزند، و از كار تو در خشم شده نقشه اى براى نابوديت مى كشند، شيطان هم از همين معنا استفاده كرده فريب خود را به كار مى بندد، يعنى به دلهاى آنان راه يافته نمى گذارد از كيد بر تو صرفنظر كنند، چه شيطان براى آدميان دشمنى آشكار است .


و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تاءويل الاحاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب ...


(اجتباء) از ماده جبايت است كه به معناى جمع آورى كردن است . گفته مى شود (جبيت الماء فى الحوض - جمع كردم آب را در حوض ) و از همين باب است كه جمع آورى ماليات را (جباية الخراج ) مى گويند. خداى تعالى هم مى فرمايد: (يجبى اليه ثمرات كل شى ء.
بنابراين ، در همه موارد استعمال و همه مشتقات اين ماده ، جمع آورى اجزاى يك چيز و حفظ آن از تفرقه و تشتت خوابيده ، و در ضمن ، آمد و شد و حركت جمع كننده به سوى آن چيزى كه مى خواهد جمع كند نيز در معنايش نهفته هست .
و بنابراين ، اجتباء خداى سبحان بنده اى از بندگان خود را، به اين است كه بخواهد او را مشمول رحمت خود قرار داده به مزيد كرامت اختصاصش دهد، و به اين منظور او را از تفرق و پراكندگى در راههاى پراكنده شيطانى حفظ نموده به شاهراه صراط مستقيمش ‍ بيندازد، و اين هم وقتى صورت مى گيرد كه خود خداى سبحان متولّى امور او شده او را خاص خود گرداند، بطورى كه ديگران از او بهره نداشته باشند، همچنانكه درباره حضرت يوسف به همين معانى اشاره كرده و فرموده : (انه من عبا دنا المخلصين ...)
(تاءويل ) در جمله (و يعلمك من تاءويل الاحاديث ) آن پيشامدى را گويند كه بعد از ديدن خواب پيش آيد و خواب را تعبير كند، و آن حادثه اى است كه حقيقت آن در عالم خواب براى صاحب رويا مجسّم شده در شكل و صورتى مناسب با مدارك و مشاعر وى خودنمايى مى كند، همچنانكه سجده پدر و مادر و برادران يوسف در صورت يازده ستاره و ماه و خورشيد مجسم شده و در برابر وى سجده كردند.
ما در سابق در تفسير آيه (فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنه و ابتغاء تاءويل ه ،) در جلد سوم اين كتاب بحث مفصلى راجع به تاءويل گذرانديم .
وجه اينكه در جمله : (و يعلمك من تاءويل الاحاديث ) از رؤ يا به (حديث ) تعبيرشده است
كلمه (احاديث ) جمع حديث است ، و بسيار مى شود كه اين كلمه را مى گويند و از آن روياها را اراده مى كنند، چون در حقيقت رويا هم حديث نفس است ، زيرا در عالم خواب امور به صورتهايى در برابر نفس انسان مجسم مى شود، همانطور كه در بيدارى هر گوينده اى مطالب خود را براى گوش شنونده اش مجسم مى كند، پس رويا هم مانند بيدارى ، حديث است .
پس اينكه بعضى گفته اند (اگر رويا را حديث ناميده اند به اين اعتبار است كه بعد از خواب آن را تعريف مى كنند) صحيح نيست . و همچنين است اينكه گفته شده كه (چون خواب صادق حديث و گفتگوى ملائكه است ، و در روياى كاذبه گفتگوى شيطان است ).
زيرا بسيارى از روياها هست كه نه مستند به ملائكه است ، و نه به شيطان ، مانند روياهائى كه از حالت مزاجى شخص بيننده ناشى مى شود، مثل اينكه دچار تب و يا حرارت شده و در خواب مى بيند كه دارد در حمام استحمام مى كند و يا در هواى بسيار گرم در عالم خواب تشنه مى شود، و خواب مى بيند كه در استخر آب تنى مى كند، و يا دچار سرماى شديد شده خواب مى بيند كه برف و يا تگرگ مى آيد.
بعضى ديگر از مفسرين اين حرف را چنين رد كرده اند كه : مخالف با واقع است ، زيرا در روياى يوسف اصلا گفتگويى نبود، و همچنين خوابى كه رفيق زندانى آن حضرت ديده بود، ويا آن خوابى كه پادشاه مصر ديده بود در هيچ يك گفتگو وجود نداشت .
و غفلت كرده از اينكه منظور آقايان از حديث فرشته و يا شيطان حديث به معناى تكلم نيست ، بلكه مراد اين است كه خواب ، قصه و يا حادثه اى از حوادث را به صورت مناسبى براى انسان مصور و مجسم مى سازد، همانطور كه در بيدارى گوينده اى همان قصه يا حادثه را به صورت لفظ درآورده شنونده از آن به اصل مراد پى مى برد. و نيز حديث ملك و شيطان نظير اين است كه درباره شخصى كه تصميم دارد كارى بكند و يا آن را ترك كند، مى گوييم : نفس او وى را حديث كرد كه فلان كار را بكند، و يا ترك كند. معناى اين حرف اين است كه او تصور كردن و يا نكردن آن عمل را نمود، مثل اينكه نف س او به او گفته كه بر تو لازم است اين كار را بكنى ، و يا جايز نيست بكنى .
و كوتاه سخن ، معناى اينكه رويا از احاديث باشد اينست كه رويا براى نائم از قبيل تصور امور است ، و عينا مانند تصورى است كه از اخبار و داستانها در موقع شنيدن آن مى كند، پس رويا نيز حديث است ، حالا يا از فرشته و يا از شيطان و يا از نفس خود انسان . اين است مقصود آنهايى كه مى گويند رويا حديث فرشته و يا شيطان است . و ليكن حق مطلب همان است كه ما گفتيم كه رويا حديث خود نفس است ، به مباشرت و بدون واسطه ملك و يا شيطان ، و بزودى - ان شاء اللّه - بحث مفصلى در اين باره خواهد آمد.
مراد از علم يوسف (عليه السلام ) به تاءويل احاديث
تا اينجا مى خواستيم بگوييم مراد از تاءويل احاديث تاءويل روياها است ، و ليكن از ظاهر داستان يوسف در اين سوره برمى آيد كه مقصود از احاديثى كه خداوند تاءويل آن را به يوسف (عليه السلام ) تعليم داده بود اعم از احاديث رويا است ، و بلكه مقصود از آن مطلق احاديث يعنى مطلق حوادث و وقايعى است كه به تصور انسان درمى آيد، چه آن تصوراتى كه در خواب دارد و چه آنهايى كه در بيدارى .